نویسنده : محمد همدانی
مقدمه:
دراین عصر که تمام عالم دست به دست هم داده اند تا به مظلومیت امیر المؤ منین (علیه السلام) دامن زده و غریب عالم را غریب تر، جلوه دهند و وهابیون ، با تمام امکانات موجود ،اعم از سایت های مختلف ، چاپ کتاب و شبهه افکنی های گوناگون در صدد نابودی تشیع و مذهب ناب اهل بیت (علیهم السلام) هستند شایسته نیست که مدافعان حریم اهل بیت (علیهم السلام) آرام بنشینند تا جوانان شیعه گروه گروه با شبهات آن ها به ورطه نابودی بیفتند. تقریبا تمامی شبهات وهابیون با پاسخ های سطحی قابل جواب می باشد اما به نظر بنده اجماعی که اهل تسنن مدعی آن هستند نیاز به بررسی و جواب دقیق تری دارد ، به همین جهت در صدد برآمدم تا برای این پرسش ، پاسخی مناسب به دست آورم .برای هر تحقیقی لازم است پیشینه آن تحقیق بررسی شود . در جستجوهای بنده در سایت سراج به تحقیق جناب آقای جلیل تاری برخوردم که انصافا زحمت کشیده است . بنده سعی کردم با اضافه کردن مطالب و غنا بخشیدن به آن و حذف موارد غیر ضروری ، تحقیق جامع تری را به جوانان عزیز شیعه تقدیم دارم . دراین مقاله سعی شده است به علل اصلی رویگردانی مسلمین از امیر المؤمنین علی (علیه السلام) پرداخته شود .ابتدا وقایع تاریخی پس از بعثت تا واقعه غدیر خم در قالب یک فصل ارائه می گردد و سپس مسائل سیاسی – اجتماعی مسلمانان ، در زمان نزول آیه تبلیغ بررسی خواهد شد.در فصل سوم به تلاشهای پنهان و آشکار ، پس از واقعه غدیر ، جهت کنار گذاشتن اهل بیت (علیهم السلام) از صحنه سیاسی ، اشاره می گردد و پس از آن تلاش های پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) برای خنثی کردن توطئه ها ی مذکوربیان خواهد شد. در فصل پنجم این مقاله ، داستان غم انگیز سقیفه و نحوه و علل تجمع در آن بررسی می گردد ودر فصل ششم نظرات صحابه رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) در باره بیعت با ابوبکر بیان خواهد شد و در خاتمه، به چند پرسش در رابطه با بیعت با ابوبکر پاسخ داده می شود.با آرزوی اینکه جوانان عزیز، با مطالعه این تحقیق ، پاسخگوی این شبهه وهابیت نیز باشند.البته امید وارم محققین محترم با پیشینه قرار دادن این تحقیق و با عمق بخشیدن به آن ، بر مستدل تر کردن و غنی تر کردن آن ، قوت بیشتری به جوان شیعه هدیه نمایند.
چکیده:
پیامبر در روز هیجدهم ذی الحجه سال دهم هجری پس از انجام مراسم حجه الوداع ، در مکانی به نام غدیر خم جانشینی امیر المؤ منین(علیه السلام) را ابلاغ فرمودند . اما تنها پس از گذشت دو ماه و چند روز با رحلت نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآله) همه چیز فراموش شد و آن کسانی که بیشترین تلاش ها را برای یاری اسلام انجام داده بودند ،اولین جلسه را برای تعیین خلیفه تشکیل دادند .برای بررسی علل این مخالفت لازم است زمان بین مهاجرت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تا رحلت ایشان بررسی شود: پس ازاسلام آوردن بعضی بزرگان یثرب در جلسه ای که با رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) داشتند، حضرت دستور مهاجرت مسلمانان مکه به یثرب را صادر فرمودند . حضرت در آن جا حکومت اسلامی تشکیل دادند و در طی ده سال حضور ایشان بیست و هفت غزوه و چهل و هفت سریه انجام شد و پس از فتح مکه در حالیکه رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نزدیک می شد ، حجه الوداع واقع شد و جانشینی امیر المؤ منین (علیه السلام) ابلاغ شد . از سیاق آیه برداشت می شود که مسئله جانشینی ، قبل از غدیر نازل شده بود ولی رسول مکرم (صلیاللهعلیهوآله) به خاطر شرایط سیاسی – اجتماعی ، در پی شرایط مناسبی برای ابلاغ آن بودند. در شرایط آن زمان نکاتی قابل توجه وجود دارد:1-وجود تعداد زیادی تازه مسلمان 2- وجود منافقان در بین مسلمانان 3- کینه توزی نسبت به علی(علیه السلام) 4-وجود تفکرات جاهلی مبنی بر جوان بودن علی(علیه السلام) 5- نداشتن انقیاد کامل بعضی مسلمین نسبت به فرامین رسول الله(صلیاللهعلیهوآله)پس از ابلاغ جانشینی حضر ت علی(علیه السلام) تلاش های پنهان و آشکار برای کنار گذاشتن اهل بیت (علیهم السلام) آغاز شد و سخنان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) در آخرین روز های حیات شریفشان (1)از شواهد عمومی آن است و تلاش بنی امیه و هم فکران آن ها و تلاش عده ای از مهاجران مانند؛خارج نشدن با سپاه اسامه و ممانعت از کتابت از جمله آن است .پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از این توطئه ها آگاه بودند و اقداماتی جهت خنثی کردن ان انجام دادند ؛مانند: تجهیز سپاه اسامه ، فرستادن ابوسفیان برای جمع آوری زکات به خارج از مدینه و…خلاصه سقیفه تشکیل شد و واقع شد آنچه شد.
کلید واژه:
بیعت ، سقیفه ، خلافت ، اجماع
فصل اول :
وقایع پس از بعثت تا غدیرخم
حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است که شیعه و سنی در اصلِ آن اتفاقنظر دارندپیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در روز هیجدهم ذیحجّه سال دهم هجری پس از انجام مراسم حجهالوداع در مکانی به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائت خطبهای طولانی، فرمودند: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه»؛ هر کس من مولای او هستم، پس علی نیز مولای اوست.در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدی وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) و قراین بیشمار حالیّه و مقالیّه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولی و جانشین است (2). در اینجا این سؤال اساسی مطرح میشود که چرا پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآله) ، و تنها پس از گذشت دو ماه و چند روز از واقعه مهمّ غدیر خم مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقهای بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالی و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینی برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند؟!برای پاسخ به این پرسش ، لازم است بعضی از حوادث پس از بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ماجرای سقیفه بررسی گردد.
مشروح وقایع پس از بعثت
مهاجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به مدینه
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآله) در آغاز نبوّت خویش، با دشمنان سرسختی از قریش روبه رو گشتند و با آن همه تلاش طاقتفرسایی که انجام دادند فقط موفق شده بودند عدّه اندکی از آنان را به اسلام هدایت کنند که بیشتر این افراد از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران با سرسختی و جدیّت در مقابل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ایستاده بودند و آنچنان عرصه را بر ایشان تنگ کردند که دستور مهاجرت مسلمانان به سرزمینهای دیگر را صادر فرمود.پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در راه تبلیغ دین خدا از کمترین فرصتها بیشترین بهره را میبردند. از جمله در ملاقات با بعضی از بزرگان یثرب (مدینه) ، آنان را به اسلام دعوت کردند و آنان پذیرفتند و با ایشان عهد و پیمانی بستند که به بیعتالنساء (بیعت زنان) معروف گشت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به مدینه مهاجرت نمودند. انصار استقبال شایانی از ایشان و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از ایشان و دین خدا در مقابل سرسختترین و کینهتوزترین دشمنان ؛یعنی مشرکان قریش بایستند و انصافاً در این راه از هیچ کوشش و ایثاری دریغ نورزیدند. قرآن کریم نیز در سوره حشر(3) ، به ایثار و فداکاری آنان اشاره میکند و آن را میستاید.انصار در نخستین درگیری با مشرکان قریش، در جنگ بدر ـ که جنگی نابرابر بود ـ موفق شدند حدود هفتاد تن از مشرکان قریش را به هلاکت برسانند که عموماً از سران قریش بودند(4)همچنین چهارده تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که هشت تن آنان از انصار بودند.(5) پس ازآن، با فاصله اندکی جنگ اُحد پیش آمدو مسلمانان موفق شدند بیست و سه تن از مشرکان را به هلاکت برسانند.به طور معمول در فاصله بین جنگهای بزرگ، سرایا و غزوات دیگری نیز پشت سر هم اتفاق میافتاد.در سال پنجم هجری، دشمنان اسلام، دست به دست هم داده و با ده هزار نیرو و به منظور ریشهکن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند به گونهای که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفت. این جنگ که خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا علی (علیه السلام) که با ضربتی تاریخی، عَمروبن عبدوَد، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان رقم خورد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانی در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند.(6) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، در طول ده سال حضور در مدینه ، درگیر هفتاد وچهار جنگ، اعم از غزوه و سریّه شدند که انصار نقش بسیار مهمی داشتند و میتوان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمکهای انصار بود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خاطر همین کمکها و نصرت ها، آنان را انصار نامیدند.تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مییافت. در این میان، بعضی واقعاً به حقّانیت اسلام پی میبردند و مسلمان میشدندو عدهای به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعی که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان میشدند.در سال هشتم هجری ،مکّه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرهالعرب گسترش یافت. اهل مکّه که در برابر عظمت سپاهیان اسلام شگفتزده شده بودند چارهای جز مسلمان شدن نداشتند. در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمّی به اوج خود رسیده بود، ولی از لحاظ کیفی وضع خوبی نداشت و به غیر از عدهای که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، میتوان بسیاری را مسلمان مصلحتی دانست.با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرهالعرب نبودند بلکه فقط تعدادی اندک بودند که در میان جمعیت عظیمی از مسلمانان قرار داشتند . پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) همواره از انصار قدردانی میکردند و آنان را مورد حمایت بیدریغ خویش قرار میدادند زیرا آنان در حمایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموماً اسلام و ایمانشان ریشهدار بود چون سالها در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از تعالیم آن حضرت بهرهمند شده بودند.پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در اواخر عمر شریف خود سفارشهای اکیدی درباره انصار مینمودند. چنانکه در اینباره فرمودند: «انّهم کانوا عَیْبتی التی اویتُ الیها فَاَحسِنوا الی مُحسِنهم و تَجاوَزوا عَن مُسیئِهم»(7)؛ «انصار موضع اطمینان و سرّ من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکی کنید و از بدکارایشان درگذرید.»
ابلاغ وحی درباره جانشینی حضرت علی (علیه السلام)
پس از نازل شدن سوره «اذا جاءَ نصرُ اللّهِ…»(8) ، سخنانی از پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتشان میداد، همچنین در حجهالوداع در بعضی از سخنانشان به صراحت و در بعضی دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان مینمودند. این مطلب به طور طبیعی میتوانست این سؤال را در اذهان ایجاد کند که پس از ایشان چه کسی زمام امور مسلمانان را به دست میگیرد ؟ ظاهراً هر حزب و گروهی مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبت به این امر میپنداشتند و به آن میاندیشیدند.اگرچه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره لیاقت و جانشینی علی (علیه السلام) در مجالس و محافل مختلف سخن به میان می آوردند(9)، ولی این سخنان عموماً در اجتماعات بسیار محدودی مطرح شده بود. در غدیر خم، وحی الهی به همه توهمات پایان داد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را مکلّف ساخت تا علی (علیه السلام) را به جانشینی منصوب و معرفی کنند. پس از نزول وحی، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به دنبال یافتن فرصت مناسبی بودند تا آن را به مردم ابلاغ کنند، اما با توجه به شناخت و بصیرتی که از جامعه مسلمانان آن زمان داشتند، اوضاع را برای ابلاغ این وحی مناسب تشخیص نمیدادند و سعی میکردند تا زمینه را آماده سازند و یا فرصت مناسبتری برای این امر پیش آید تا بتوانند وحی الهی را به مردم ابلاغ کنند. البته باید به این نکته توجه داشت که وحی الهی، به طور کلی مسئله جانشینی علی (علیه السلام) را مطرح کرده بود و چگونگی ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود.(10) پس مطلبی که در بعضی از روایات مبنی بر تأخیر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در ابلاغ وحی، ذکر شده هرگز به معنی کوتاهی در ابلاغ وحی نیست؛ چنانکه شیخ مفید نیز در اینباره میگوید: «قبلاً وحی بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نازل شده بود، ولی وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و ایشان به دنبال یافتن وقت مناسبی برای آن بود، و هنگامی که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد.»(11) این مطلب که قبلاً نازل شده بود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ابلاغ آن را به وقت مناسبتری موکول میکردند، به وضوح از خود آیه تبلیغ، قابل فهم است؛ زیرا این آیه میفرماید: «ای رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید میکند که «اگر این کار را انجام ندهی رسالتت را انجام ندادهای.» پس میبایست قبلاً بر آن حضرت مطلبی نازل میشد تا در این آیه بفرماید: «آنچه را بر تو نازل شده بود، ابلاغ کن» و از تهدیدی که در آیه وجود دارد میتوان فهمید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بنا به عللی ابلاغ آن را به بعد موکول مینمودند. این آیه سپس میفرماید: «واللّهُ یعصِمُکَ مِنَ الناس»؛ و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه میدارد.
فصل دوم:
مسائل سیاسی ـ اجتماعی در زمان نزول آیه تبلیغ
با دقت در آیه «والله یعصمک من الناس» و روش رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) در ابلاغ وحی، این پرسش مطرح میگردد که در جامعه اسلامی آن زمان چه میگذشت و چه جوّی در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا ابلاغ وحی به زمانی دیگر موکول گردد؟ با پاسخ به این پرسش ، بسیاری از ابهامات موجود در این زمینه برطرف شده و موقعیت اجتماعی و سیاسی مسلمانان در آن زمان مشخص می گردد. نکات قابل توجه از مسائل سیاسی ـ اجتماعی آن زمان عبارت اند از:
1- وجود تعداد بسیاری تازه مسلمان:
با وجود کثرت مسلمین در اواخر دوران رسالت ، با این حال بیش تر آن ها را تازه مسلمانانی تشکیل میدادند که از ایمان عمیق و ریشهداری بهرهمند نبودند(12). البته کسانی که از ایمانی مستحکم و استوار برخوردار بودند، کم نبودند ولی این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند و بدیهی است ابلاغ چنان امر عظیمی در میان این جمعیت، مشکلاتی را به همراه خواهد داشت.
2-وجود منافقان در میان مسلمانان
این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند به سرکردگی عبدالله بن اُبی از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شأن این افراد نازل شده است.(13) در زمانی که اسلام طرفداران چندانی نداشت و از اقتدار چندانی نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانی برای پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ،یک سوم مسلمانان راتشکیل میدادند، می توان حدس زد در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان افزایش یافته است.نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآله) همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجهالوداع نیز همراه حضرت بودند ، پس جا داشت که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، نگران و خائف باشند.اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) ، امری غیرقابل انکار است. این جماعت در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از خطرناکترین دشمنان آن حضرت به شمار میآمدند اما معلوم نشد که پس از وفات ایشان و جانشینی خلفای سهگانه چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلی برای حاکمان به شمار نمیآمدند!. آیا این جماعت ، همگی برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا اینکه با آنان مصالحه شده بود؟! و یا اینکه کسانی بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلی با آنان نداشتند؟!
3-کینهتوزی بعضی نسبت به علی (علیه السلام)
یکی از خصلتهای بارز عرب کینهتوزی است(14). با توجه به سابقه علی (علیه السلام)در جنگهای متعدد و افرادی که به دست ایشان کشته شده بودند و در این زمان، اقوام همان افراد ، جزء جمعیت عظیم مسلمانان بودند. بدیهی است این افراد کینهای دیرینه از علی (علیه السلام) در دل خود داشته باشند و هرگز راضی به جانشینی او نباشند.تصوراینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشی از عدم شناخت خوی عربی به خصوص عرب آن زمان است. به عنوان نمونه: وقتی سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابیّ (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر او از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خواست تا خودش پدرش را به هلاکت برساند. وی گفت: نمیخواهم دیگری او را به قتل برساندتا من کینه او را در دل بگیرم.پس با این مطالب میتوان فهمید که چرا عدهای، کینه علی (علیه السلام) را در دل داشتند.
4-وجود تفکرات جاهلی مبنی بر جوان بودن علی (علیه السلام)
عدهای به خاطر طرز تفکر جاهلی، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتی صِرف امارت یک جوان را برای خود ننگ میدانستند. به عنوان نمونه ابن عباس میگوید: در زمان خلافت عمر، روزی با او میرفتم، عمر به من رو کرد و گفت: «او (علی) از همه مردم نسبت به این امر سزاوارتر بود اما ما از دو چیز میترسیدیم: یکی اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود.»(15)نمونه دیگر: پس از کشاندن علی (علیه السلام) به مسجد برای بیعت با ابوبکر، وقتی ابوعبیده دید علی (علیه السلام) هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، گفت: «تو “کم سنّ” هستی و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو همانند آنان شناخت و تجربه نداری، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقی باشد به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابت، سزاوار این امر هستی.»(16) پس اگرچه علی(علیه السلام) را شایسته این امر یا حتی سزاوارتر از همه میدانستند ولی حاضربه امارت یک جوان ، بر خود نبودند.این موضوع را در لشکر اسامه بن زید هم میتوان دید: وقتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اسامه جوان را به سرپرستی سپاهی برگزیدکه مشایخ قوم نیز در آن بودند،عدهای نسبت به این انتخاب اعتراض کردند. وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلاً درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید در حالی که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند.البته از جهتی میتوان ریشه این امر را در حسادت دانست چون این عدّه وقتی میدیدند یک جوان، مانند علی (علیه السلام) این همه لیاقت و شایستگی دارد و نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از محبوبیّت بسیاری برخوردار است و همین فرد، پس از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) امیر آنان خواهد بود به شدّت نسبت به آن حضرت حسادت میورزیدند.
5-نداشتن انقیاد کامل گروهی از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)
در میان مسلمانان افرادی بودند که اطاعت آنان از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مشروط بود؛ یعنی تا زمانی که اطاعت ، ضرری برایشان نداشت حرفی نداشتند ولی اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دستوری میداد که باب میل آنان نبود و یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان مینمودند. نمونه آن؛ مخالفت عدهای از مسلمانان در انجام بعضی از مراسم حجهالوداع است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانی ندارد حجّش را به عمره تبدیل کند و بقیه بر احرام خویش باقی باشند. عدّهای اطاعت نمودند و عدهای دیگر مخالفت کردند، که یکی از آن مخالفان، شخص عمر بود(17)از دیگر شواهد این مطلب میتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد. نمونه دیگر، اعتراض عدهای از مسلمانان به انتخاب اسامه به فرماندهی سپاه بودکه نه تنها به آن اعتراض کردند بلکه از همراهی با سپاه نیز امتناع میکردند؛ یعنی با اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دستور اکید میدادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند با این وجود، افرادی از همین به اصطلاح ، سران مهاجر از این امر سرپیچی میکردند و به بهانههایی لشکر اسامه را همراهی نمیکردند، تا آنجا که حضرت، کسانی را که از این امر تخلف نمایند ، لعنت کردند .نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآله) اتفاق افتاد و آن ماجرای کتابت بود: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: وسایل کتابت بیاورید تا مطلبی را مکتوب کنم که هرگز پس از آن گمراه نگردید. عمر گفت: «پیامبر هذیان میگوید!» برخی از همین روایات میگوید: بعضی از حاضران در آن مجلس میگفتند: کلام همان است که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرمود و بعضی دیگر میگفتند: حرف، حرف عمر است.(18) که این امر نشانگر آن است که عمر و عدهای از فرمان رسول خدا تمرّد نمودند و حتی بر پیامبری که قرآن به صراحت می فرماید: «وَ ما یَنْطِق عَنِ الْهَوی»(19) تهمت هذیان زدند!. با توجه به مطالب گذشته در مجموع میتوان فهمید که چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ابلاغ وحی را به فرصتی دیگر موکول مینمودند! زیرا با توجه به شناخت دقیقی که از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرّد آشکار» میدادند؛ یعنی میدانستند که اگر علی (علیه السلام) را به جانشینی خود معرفی کنند ، عدهای «به طور علنی» در مقابل ایشان میایستند و هرگز به این امر راضی نمیشوند؛ ولی وحی الهی در قسمت آخر آیه تبلیغ ،اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه میدارد»؛ یعنی تو را از شرّ مردم و مخالفت علنی آن ها محافظت مینماید.مؤید این مطالب روایتی است که در تفسیر عیاشی از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «… فَتَخَوَّفَ رسولُ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآله) ان یقولوا: حامی اِبنَ عَمِّهِ و اَن تَطْغَوا فی ذلکَ عَلیه»(20) یعنی: «حضرت خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانی کرد و بدین خاطر بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) طغیان کنند.» با این تقریری که نمودیم این اشکال نیز جواب داده میشود که اگر منظور آیه درباره ولایت علی(علیه السلام) است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شرّ مردم را داده است پس چرا ایشان،پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خلافت نرسیدند؟ و وعده الهی عملی نگردید؟!(21)پاسخ ، این است که وحی الهی وعده کرده بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از طغیان و مخالفت علنی مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد همانگونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت میدهند.به علاوه این که آیه میفرماید: «واللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ»؛ خداوند تو (پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)) را از مردم مصون نگه میدارد، که منظور، همان است که پیش از این گفته شد؛ یعنی خداوند پیامبرش را از مخالفت علنی مردم در امان نگه میدارد و نفرموده است «والله یعصمه من النّاس»؛ یعنی نفرموده که (علی(علیه السلام) )را از مردم مصون نگاه میدارد، تا این کلام را وعدهای الهی برای به خلافت رسیدن ظاهری علی (علیه السلام) بدانیم.(22)
فصل سوم
تلاشهای پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت (علیهم السلام)واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامی را به روشنی مشخص کرده بود؛ آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودنداز جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگی این امر را پذیرفتند و جانشینی علی (علیه السلام) را به او تبریک گفتند. در اینباره جمله معروف ابوبکر و عمر «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب»(23) نمونهای از این پذیرش عمومی است.مخالفان جانشینی علی (علیه السلام) و آرزومندان حکومت ، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولی در باطن ، سخت ناراحت بودند و اقدام به کارهای مخفیانه و زیرزمینی مینمودند تا علی (علیه السلام) را کنار زده و خود ، زمام امور را به دست گیرند. شواهد بسیاری بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
اول: شواهد عمومی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پس از واقعه غدیرخم، مکرّر جانشینی علی (علیه السلام) و فضایل او را گوشزد مینمود و همواره درباره اهلبیت(علیهم السلام) سفارش میکرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالی پس از خود آگاه میکرد و با آنان اتمام حجّت مینمود. یکی از نمونههای بارز این مورد، حدیثی است که بیشتر کتب تاریخی و روایی شیعه و سنّی آن را نقل کردهاند، که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در اواخر حیات خود فرمودند: «اقبلت الفِتَن کَقِطَعِ اللّیلِ المُظلم»؛(249 «فتنهها، همچون پارههای شب ظلمانی پی در پی در میرسند.» بسیاری از این روایات میگویند: ایشان این جمله را در آن شبهای آخر، که برای استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرمودهاند.این سخنان از نبی مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) ، به صراحت بیانکننده فعالیتهای زیرزمینی عدهای برای انحراف جامعه اسلامی از مسیر اصلیاش میباشد و خبر از فتنههایی میدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود. پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانی بودند و چه هدفهایی در سر داشتند؟ دوم. تلاشهای بنیامیّه و همفکران آنهافرزندان امیه، همواره خود را در ریاست بر عرب، سزاوارتر از همه میدانستند و در این باره پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بودهاند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به شدّت با او مقابله میکردند و تا جایی که میتوانستند علیه ایشان توطئه نموده و جنگ به راه میانداختند. اما سرانجام با ذلت و خواری تن به شکست داده و مجبور به پذیرش اسلام شدند، ولی هرگز از خیال ریاست بر عرب بیرون نیامده بودند.این گروه به خوبی میدانستند تا زمانی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زنده است جایی برای تحقّق آمال و آرزوهایشان وجود نخواهد داشت، پس آنان در فکر بعد از وفات ایشان بودند. اما از آنجا که از جهت اسلامی، هیچ اعتباری در میان مسلمان نداشتند به دستگیری حکومت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کاری نشدنی می نمود. در نتیجه، آنان میبایست برنامهای درازمدت، تنظیم میکردندوتاریخ گواه آن است که چنین نیز کردند. این مطلب یک ادعای صرف نیست و شواهد بسیاری بر آن دلالت دارد که بدین شرح است:
1-دینوری و جوهری نقل کردهاند: در حالی که عدهای در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنی امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند.» این خود شاهد بزرگی است بر اینکه بنی امیه در فکر به دست آوردن حکومت بودند و عثمان را که تقریباً از چهرههای مثبت بنیامیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنیامیّه از سابقه سویی برخوردار نبود علَم کردند زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد برای این امر میدانستند. اگرچه به نظر ما این امر در آن زمان، چندان جدی نبود و بیشتر میتوان آن را یک مانور سیاسی دانست که زمینه را برای آنان آماده میکرد. شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن اجتماع بنیامیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنیامیه همگی با ابوبکر بیعت کردند.(25)
2- جوهری روایت کرده است: «هنگامی که با عثمان بیعت شد ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدیّ منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد پس آن را محکم بگیرید!».(26) این روایت آنچنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد.در اینجا این پرسش مطرح میگردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوی علی (علیه السلام) رفت و اعلان آمادگی نمود که اگر حضرت بخواهند، مدینه را علیه ابوبکر پر از لشکر نماید؟در پاسخ میگوییم: بعضی این مطلب را به تعصّبات قبیلهای منسوب کرده و گفتهاند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیلهای، اقدام به چنین کاری نموده بود که در بدو امر این مطلب موجّه مینماید ولی به نظر میرسد علت این امر چیز دیگری بوده است و آن اینکه ابوسفیان یکی از چهرههای تیزهوش و زیرک بنیامیه بود و به یقین از این کار اهداف بلندتری را دنبال میکرد.
به احتمال قوی منظور وی از این کار، دستیابی به چند چیز بود؛ یکی اینکه با مخالفت خویش در امر بیعت با ابوبکر، خواستار امتیازاتی از آنانبود و دیگر اینکه اگر موفق میشد علی (علیه السلام) را به جنگ مسلحانه با ابوبکر بکشاند، برنده این درگیری بنیامیه و شخص ابوسفیان بود زیرا وی میخواست آن دو گروه را به جان هم بیندازد و هر دو را تضعیف کند و جایگاه بنیامیه را مستحکم نماید و یا لااقل به خاطر مخالفتش با ابوبکر میتوانست او را مجبور به دادن امتیازاتی کند و به واقع، در این امر نیز موفق شده بود چون هم از جهت مالی سود برد، زیرا بنا به روایتی پس از بازگشت ابوسفیان از سفر جمعآوری زکوات، ابوبکر به پیشنهاد عمر و به منظور پیشگیری از شرارت او همه آن اموال را به او داد و او نیز از این کار راضی شد. علاوه بر این موفق شده بود وعده امارت را برای پسرش معاویه به دست آورد.(27)با این توضیح به خوبی میتوان فهمید که چرا علی (علیه السلام) با پیشنهاد ابوسفیان مخالفت کرد و در واقع او را از خود طرد نمود و فرمود: «به خدا قسم تو از این کار منظوری جز فتنه نداری و همواره بدخواه اسلام بودهای! ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم.» از مضمون سخنان علی (علیه السلام) میتوان فهمید که منظور ابوسفیان، به راه انداختن توطئهای دیگر بوده و مسئله تعصب قبیلهای نبوده است.از بیشتر روایاتی که در اینباره ذکر شده فهمیده میشود که در میان بنیامیه فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعت با ابوبکر بوده و حتی به جمع بنیامیه در مسجد رفته بود و آنها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود ولی هیچیک از آنان به او جواب مثبت ندادند.از این ماجرا میتوان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازی بیش نبوده است زیرا اطاعت بنیامیه از ابوسفیان و موقعیت بارز او در میان آنان غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنیامیه روی ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفی بدهند. این امر را میتوان از کلمات ابوسفیان خطاب به علی (علیه السلام) فهمید؛ زیرا وی در آن سخنان، با پشت گرمی بسیاری سخن از پر کردن مدینه از لشکر میکرد و از نوع پاسخ علی (علیه السلام) ، به وی میتوان جدی بودن ابوسفیان در این ادعا را استنباط کرد.پس میتوان نتیجه گرفت بنیامیه میدانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، زمینه آنقدر آماده نیست که آنان بتوانند بر سر کار آیند، پس هدفشان از آن سرو صداها، آماده کردن زمینه و برداشتن گام اول برای رسیدن به حکومت بوده است و در واقع، با خلافت ابوبکر ـ به عنوان پلی برای انتقال قدرت از بنیهاشم به بنیامیه ـ کاملاً موافق بودند و حتی با آنان همکاری میکردند. اگرچه اثبات این همکاری با توجه به تحریفهای تاریخی بسیار مشکل است ولی بعضی از قرائن بر این مطلب دلالت دارد؛ مانند اینکه در روز وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، عمر با قاطعیت فوت ایشان را انکار میکرد تا وقتی ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیهای از قرآن از زبان ابوبکر، آن را پذیرفت. مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود. اما جالب آن است که عمر تنها فرد منکر رحلت نبود، بلکه عثمان نیز مدعی شده بود که ایشان نمرده است و مانند عیسی بن مریم به آسمان رفته است.(28) این هماهنگیها نشانگر احتمال توافقهای پنهانی میان آنان است.خلاصه آنکه تلاش بنیامیه برای به دستگیری حکومت ، امری مسلّم است و این امر، برای افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبی آشکار بود چنانکه حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: «ما درباره شما چندان حرف نداریم ولی از این میترسیم که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم». باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیشبینی نموده بود.البته غیر از بنیامیّه، بنیزهره نیز برای به دستگیری حکومت تلاش میکردند و آنها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند. همچنین در روایتی؛ از مغیره بن شعبه به عنوان کسی که محرّک ابوبکر و عمر برای رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است.سوم. تلاش عدهای از مهاجران عدهای بیش از همه و آشکارتر از همه برای دستیابی به حکومت تلاش میکردند. اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاشهای وسیعی را برای کنار زدن علی (علیه السلام) و در دست گرفتن اوضاع انجام میدادند؛ بر این مطلب شواهد بسیاری دلالت دارد که ما به نمونههایی از آن اشاره مینماییم:
1- عمر در خطبهاش درباره سقیفه میگوید: «واجتمع المهاجرون الی ابیبکر»؛ مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند. وی سپس میگوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوی انصار که در سقیفه جمع شدهاند ، برویم.» با دقت در این عبارات، میتوان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعای صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنیهای فراوان است و نمیشود یک باره پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) ، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسهای تشکیل نشده بود تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظری دارند، پس میبایست این افراد قبل از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به تلاش وسیعی دست میزدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلی میرسیدند.
2- در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است که این عدّه از مهاجران، مأمور بودند تا تحت فرماندهی اسامه بن زید از مدینه خارج شوند. در تعدادی از این روایات تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و… شده است، مانند روایتی که در الطبقات الکبری ذکر شده که میگوید: «فلم یبق احدٌ من وجوه المهاجرین الاوّلین و الانصار الاّ انتدب فی تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح و سعد بن ابی وقّاص و…»؛(29) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نمانده بودند مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابی وقاص و… بودند.ولی آنان به بهانههایی از همراهی این لشکر امتناع میورزیدند و با تعلّل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنی میکردند. با توجه به تأکیدهای بسیار زیاد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مبنی بر حرکت لشکراسامه و تعلّل این گروه ، به خوبی میتوان از منویّات و نقشههای این گروه با خبر شد.
3- پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در آخرین روزهای زندگیشان بر اثر شدت بیماری، مرتب بیهوش میشدند. وقت نماز شد و بلال اذان گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند»(30)و شخص خاصی را برای امامت آن مشخص نکردند زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارشها و تأکیدها میفهمیدند که پشت سر چه کسی نماز بگزارند. همانطور که روایتی به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در آن هنگام بیمار بود، وقتی که برای نماز فراخوانده شد فرمود: «یا بلال لقَد ابلَغتُ فَمَن شاءَ فلیُصلِّ بالنّاس و مَن شاءَ فلیَدع»؛ ای بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند».بسیار واضح بود که چه کسی باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد چون گذشته از اینکه علی (علیه السلام) جانشین و وصیّ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود، اشخاص موجّه دیگری ـ بنا به امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مبنی بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه ـ در مدینه باقی نمیماندند؛ ولی جای تعجب است که روایات زیادی در کتب اهل سنت وجود دارد که میگویند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ابوبکر امر کرده بود که تا جای او نماز بگزارد(31).
این روایات در میان خودشان متناقضاند زیرا هم در تعداد نمازهایی که ابوبکر به جای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خوانده و هم در چگونگی آخرین نماز پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که ابوبکر به جای ایشان ایستاده بود اختلاف دارند چنانکه بعضی گفتهاند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ابوبکر اقتدا کرده است و بعضی میگویند: ابوبکر به نماز پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نماز میخواند و مردم به نماز ابوبکر و روایات مختلف دیگری که در کتاب الطبقات الکبری ذکر شده است.(32) این تناقضهای داخلی ما را به بطلان این ادعا که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چنین امری کرده باشند راهنمایی میکند.به علاوه ادلّه روشنی وجود دارد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ابوبکر یا عمر چنین دستوری ندادهاند؛ زیرا:اول اینکه آنها مأمور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر میکردند در آن زمان میبایست از مدینه خارج شده باشند و هیچ روایتی یافت نشده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، ابوبکر را از همراهی لشکر اسامه استثنا کرده باشد، بلکه روایت صریحی وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و… وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهی کنند،(33) پس چگونه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با تأکیدهای بسیار آنها را امر به خروج میکند ولی بعدها خودش میفرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟!دوم اینکه بعضی از روایات اهلسنت میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اصرار میکردند که ابوبکر نماز بخواند ولی عایشه میگفت: ابوبکر مردی نازکدل است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به اصرار خود ادامه میداد تا اینکه بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در حالی که از شدت بیماری توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضی از این روایات، آن دو نفر، علی (علیه السلام) و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند. ابوبکر با دیدن ایشان کنار رفت و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز ایشان نماز میگزارد و مردم با نماز ابوبکر.اکنون میپرسیم اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر ، به جای ایشان به نماز ایستاد چه دلیلی داشت که با آن شدت بیماری که به اعتراف عایشه، دو پای مبارکشان بر زمین کشیده میشد و توان ایستادن نداشتند به مسجد بیایند و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کنند؟ آیا چنین نبود که از پیشنمازی ابوبکر ناراضی بودند و تصمیم گرفته بودند که به هر صورت شده، جلوی آن را بگیرند و حتی نگذاشتندابوبکر نمازش را تمام کند؟ پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و به اصرار ایشان به نماز ایستاده بود معنا نداشت که با آن بیماری شدید به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند.خلاصه آنکه مسئله پیشدستی در نمازگزاردن به جای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یکی از تلاشهایی بود که آنان میخواستند جانشینی خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آنان چنین امری کرده اندپس آنان جانشین ایشان خواهند بود. البته اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چنین امری هم کرده بودند باز دلیلی بر جانشینی آنان نمیشد؛ زیرا افراد دیگری در حالت صحّت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به جای آن حضرت نماز گزاردند.(34) پس اگر چنین امری دلالت بر جانشینی میکردآنانکه در حال صحت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به جای او نماز گزاردند به این امر سزاوارتر بودند.
4- نوعی دیگر از تلاش این گروه، برای دستیابی به حکومت، عبارت بود از؛ کسب اخبار و فعالیتهایی درون خانه ایشان جهت به دستگیری اوضاع، توسط بعضی از همسرانشان همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر.از طریق اهل سنّت احادیث بسیاری نقل شده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضی از همسرانش فرمودند: «شما صَواحِب یوسفاید»(35)و آنان را به زنانی که آن بلا را بر سر یوسف(ع) آوردند، تشبیه کرده اند. همچنین طبری در جایی دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: شخصی را به دنبال علی (علیه السلام) بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوی ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوی عمر بفرستید. این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حاضر شدند. حضرت فرمودند: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتی بود، به سوی شما میفرستادم (میفرستم)، پس آنها رفتند.»این احادیث، شواهد بسیار خوبی بر مدعای ما هستند زیرا بیانگر آنند که آنها برای مطرح کردن خود و اینکه از نزدیکترین افراد نزد پیامبرند پیشدستی کرده و نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رفتند تا شاید اگر مطلبی را که میخواهد به علی (علیه السلام) بفرماید به آنان بفرماید!. در بعضی از این احادیث اگرچه به اسم علی (علیه السلام) ، تصریح نشده است و عباراتی مانند: حبیبم یا خلیلم را فراخوانید دارند،(36) ولی در اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آن افراد را ردّ کردند و یا چهره از آنها برگرداندند، مشترکند. پس اگرچه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیفرمودند: علی (علیه السلام) را خبر کنید و عبارت دیگری میفرمودند اما این مطلب یقینی است که منظور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آنان نبودهاند. در هر صورت پیشدستی این افراد ، مهم است که دلالت برتلاش وسیع آنان حتی در درون خانه ایشان، به منظور کنارزدن علی(علیه السلام) و به دستگیری حکومت توسط آنان میکند.
5- جلوگیری عمر و طرفدارانش از «کتابت» رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) ، یکی دیگر از تلاشهای این گروه برای کنار گذاشتن علی(علیه السلام) و به دست گرفتن حکومت بود. تردیدی نیست که عمر دریافته بود که منظور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از کتابت، ثبت خلافت علی (علیه السلام) است ، به همین خاطر تلاش کرد تا این کار عملی نگردد و حتی حاضر شد که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نسبت هذیان دهد!
درباره کتابت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) احادیث زیادی در کتب تاریخی و روایی نقل شده است که همگی مسئله نسبت هذیان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ذکر کردهاند که بعضی از آنها، به صراحت، عمر را گوینده این کلام دانستهاند،(37)و بعضی دیگر اسم شخص خاصی را نبردهاند و فقط گفتهاند: بعضی چنین حرفی زدند.در مجموع این روایات به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگری نام برده نشده است که چنین حرفی زده باشد. پس تردیدی نیست که آن شخص، عمر بوده است ولی بعضی از راویان اهل سنت نخواستهاند به اسم عمرتصریح کنند.
بعضی از علمای اهل سنت برای کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «اِنّ رسولَاللّه یَهجُر»، آن را توجیه کردهاند و گفتهاند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیماری بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) غلبه کرده است. اما این توجیه از جهت لغوی چندان مستند نیست زیرا همانگونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اَهجَر) تا بتوان آن را به معنی «تغیّر کلامه واختلط لاجل ما به المرض» دانست ولی اگر جمله، اِخباری باشد (که در بسیاری از روایات چنین است)؛ یا به معنی فحش است یا به معنی هذیان. وی سپس میگوید: چون گوینده این کلام عمر است چنین گمانی به او نمیرود.بر فرض که چنین توجیهی را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خاطر شدت بیماریاش نمیداند چه میگوید! بنابراین کلام ایشان در این حالت دیگر اعتبار ندارد. آیا چنین نسبتی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که به تصریح قرآن «و ما ینطِقُ عَنِ الهَوی» (38)؛ «و هرگز از روی هوا سخن نمیگوید»، قبحش کمتراز مطلب قبلی است؟!مهم آن است که رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) از این کلام عمر، سخت ناراحت شدند چنان که بعضی از روایات اهل سنت میگوید: غم وجود ایشان را فرا گرفت(39). و بعضی دیگر میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ، برآشفت و عمر را از خود راند(40). بعضی از اطرافیان، گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولی شما را درباره اهلبیتم سفارش به خیر میکنم.(41) علت ننوشتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پس از کلام عمر، این است که؛ چون بر فرض که اقدام به نوشتن هم میکردند همان افرادی که در حضور ایشان جرأت چنان سخنی را داشتند به یقین پس از ایشان بر آن میافزودند و نسبتهای دیگری به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میدادند و عملاً این نوشته از اعتبار ساقط بود.
6- یکی دیگر از مسائلی که نشانگر نقشههای این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) توسط عمر است. این ماجرا در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است.(42) علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض اینکه اورسید و اعلام کرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) وفات یافته است، عمر تازه وفات ایشان را قبول کرد! .این جریان به خوبی بیانگر نقشههای مشترک و هماهنگیهای قبلی در میان آنان است.
7- خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سرّی فقط به عمر و ابوبکر داده شد(43) و هنگامی که آنها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از آن ماجرا بیخبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان یا لااقل با دیگر بزرگان قوم در میان نگذاشتند تا اگر شرّی هست با همفکری دیگران برای آن چارهاندیشی کنند. آیا اینها نشان از نقشه و هماهنگی قبلی در به دست گرفتن حکومت ندارد؟
فصل چهارم
تلاشهای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) برای خنثی کردن توطئهها
تجهیز سپاه اسامه:
پس از آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به فرمان الهی، علی (علیه السلام) را در غدیر خم به جانشینی خود منصوب کرد در فرصتهای گوناگون آن را یادآوری مینمود. اما فعالیت بسیار زیاد گروههای متعددی که سعی در به دستگیری حکومت داشتند ایشان را مجبور ساخت تا برای تثبیت جانشینی علی (علیه السلام) ، اقداماتی انجام دهند. یکی از این اقدامات، آماده کردن لشکری برای مبارزه با روم بود. این لشکر در آخرین روزهای حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شکل گرفت و اسامه بن زید را به فرماندهی آن برگزیدند و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و… بودند امر کردند تا تحت فرمان اسامه درآیند و با تأکید فراوان از آنان خواستند تا از مدینه خارج شده و به سرزمینی که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند.رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) با این کار اهدافی را دنبال میکردند. یکی از آن اهداف همانطور که شیخ مفید فرموده است: این بوده که در مدینه کسی نباشد تا در ریاست علی (علیه السلام) نزاع کند. از این مهمتر انتخاب اسامه نوزده ساله به فرماندهی این لشکر بود در حالی که بسیاری از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو که تجربه جنگهای عظیمی همچون بدر و احد و خندق را داشتند در این لشکر حضور داشتند. این انتخاب، پیامی بسیار عظیم و گویا برای همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافت خدشه کنند و جوان بودن علی (علیه السلام) را بهانهای برای اطاعت نکردن از او قرار دهند که البته این انتخاب نیز بدون اعتراض نبود.آنانکه نمیتوانستند از امر خلافت و ریاست بگذرند در رفتن لشکر اسامه کارشکنی میکردند و به بهانههایی آن را به تأخیر میانداختند. اسامه وقتی تعلل این افراد را دید، خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رسید و در خواست کرد تا بهبودی ایشان حرکت نکند اما حضرت به او فرمودند: حرکت کن و از مدینه خارج شو. اسامه پی در پی بیماری پیامبر را مطرح میکرد وهر بار، دستور رفتن می شنید تا اینکه فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن! پس از آن بیهوش شدند. پس از به هوش آمدن، فوراً درباره لشکر اسامه پرسش کردند و تأکید فرمودند: لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند.(44)لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جُرف متوقف شد.(45) این عده مدام به مدینهدر رفت وآمد بودند تا جایی که وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خاطر بیماری شدید نتوانست به مسجد برود بلافاصله ابوبکر به جای ایشان نماز را شروع کرد.نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآله) برای خنثی کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر علی (علیه السلام) و فضل بن عباس به مسجد آمدند و اشاره کردند که ابوبکر کنار رود و به نماز او اعتنایی نکردند و از اول شروع به نماز نمودند .پس از نماز، حضرت به خانه برگشتند و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبیدند و فرمودند: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آری یا رسول اللّه، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هریک بهانهای آوردند. سپس سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید.(46) فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمعآوری زکات از دیگر تلاشها این رابطه فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمعآوری زکات بود که روایاتی بر این مطلب دلالت دارد.(47) و شاید واگذاری این مسئولیت به ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است.یکی دیگر از تلاشهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برای خنثی کردن توطئهها، مسئله کتابت بود. اما همانطور که قبلاً متذکر شدیم عدّهای نگذاشتند چنین امری عملی شود. ممکن است سؤال شود که چرا قبل از آن و در حالت سلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبههای در آن نباشد؟در پاسخ میگوییم: اول اینکه همان ماجرا چهره بسیاری از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تا چه اندازه است.دوم اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با ترتیب دادن لشکر اسامه مسئله را حل شده میدیدند ولی با تخلف عدهای از این فرمان، مسئله عوض شده بود زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنی و گستردهای از دستورات ایشان نشده بود و همانطور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پس از آنکه تخلف ابوبکر و عمر و تعدادی از مسلمانان را از همراهی لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت(48) گرفت.پس پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تمام تلاشهای ممکن را برای تثبیت ولایت علی (علیه السلام) انجام دادهاند اما این مسئله را نمیتوان نادیده گرفت که ایشان هرگز قصد نداشتند تا علی (علیه السلام) را بر مردم تحمیل کنند و یا کاری کنند که چنین تصوری شود بلکه فقط میخواستند وظیفه الهی خویش، مبنی بر ابلاغ رسالت را به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان رانمیخواهند ، حال هر که خواهد هدایت شود و هرکه خواهد گمراه گردد.حضرت علی (علیه السلام) نیز قصد نداشتند تا به هر قیمتی که شده و با زد و بندهای سیاسی، جایگاه خویش را تثبیت کنند، زیرا حکومت را فقط برای هدایت انسانها میخواستند و هدایت انسانها با اجبار و تحمیل و جوسازیهای سیاسی سازگار نیست و همین زد و بندهای سیاسی، خود نقض غرض است.و علی (علیه السلام) بزرگتر از آن است که به دنبال چنین حکومتی بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیههای پیامبرشان عمل میکردند و گرنه دوندگی ایشان اثرش بیشتر از سفارشهای اکید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبود. شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) ، عباس ، عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به علی (علیه السلام) گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنیهاشم با تو بیعت کند. حضرت فرمودند: آیا کسی هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفت به زودی خواهی دید که چنین کنند(49)به نظر ما هر آنچه را که عباس میدید، علی (علیه السلام) نیز بهتر از او و آشکارتر از او میدید ولی بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیههای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عمل کنند دیگر احتیاج به بیعتهای پنهانی (کودتا) نبود و اگر مردم قدر علی (علیه السلام) را نشناسند و او را نخواهند، این تلاشها ارزش معنوی ندارد بلکه فایدهای هم ندارد چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هر چه را که لازم بود به مردم فرمودند واکنون این عموم مسلمانان بودند که میبایست میزان انقیاد و اطاعت خویش را نسبت به خدا و رسولش نشان دهند.این مطلب با دقت در سخنان علی (علیه السلام) پس از قتل عثمان و روی آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت به خوبی قابل فهم است. البته این هرگز بدان معنا نیست که علی (علیه السلام) تسلیم آنان شده باشند و با دیگران همسخن شده و آنان را بر حق بدانند، بلکه مخالفت خویش را آشکار کردند و هرگز در این امر کوتاهی نکردند و به یقین اگر موافقان حضرت ، زیاد بودند هرگز کار ایشان به انزوا کشیده نمی شد و با آن تعداد اندک موافق ، هرگز قیام مسلحانه به مصلحت نبود.
فصل پنجم
داستان سقیفه وعلت تجمع انصار در سقیف
با توجه به مطالبی که در مباحث گذشته به اثبات رسید پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند به خوبی معلوم میگردد زیرا این جریانات امور پنهانی نبودهاند که بر دیگران پوشیده باشد. پس مهاجران و انصار ، همه میدانستند که مدینه آبستن تحولاتی است و به زودی حوادث مهمی رخ خواهد داد ولی کسی به طور دقیق نمیدانست چه خواهد شد زیرا گروههای متعددی برای به دستگیری حکومت تلاش میکردند.پس این مسئله به راحتی قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به گونهای نخواهد بود که جانشینی علی (علیه السلام) تحقق یابد تا جایی که حتی عباسبن عبدالمطلب ،عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیز شک میکند که آیا پس از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ، مردم به جانشینی علی (علیه السلام) راضی میگردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش (50)عباس هرگز از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است .عباس هیچکس را سزاوارتر از علی(علیه السلام) نمیدانست و همواره به حضرت علی (علیه السلام) پیشنهاد بیعت میداد.(51) ودرهیچ یک از منابعی که به این مطلب اشاره کردهاند یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسی پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سزاوار جانشینی است بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میشود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنی هاشم مستقر میشود یا خیر؟شیخ مفید در اینباره تعبیر لطیفی دارد. وی میگوید: عباس از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پرسید: «ان یکن هذا الامر فینا مستقرّاً بعدک فبشّرنا…»(52) «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر میشود پس به ما بشارت ده» و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیز درجواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید». پس سخن از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است بلکه سخن، آن است که آیا این امر که حق علی (علیه السلام) است استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بیخبر نبود ولی جریاناتی که پس از آن پدید آمد سبب شد که چنین پرسشی را مطرح کند.انصار نیز که سابقه مبارزاتی درخشانی علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر علی (علیه السلام) جانشین نشود- که شواهد و قرائن بسیاری نیز بر آن دلالت داشت- چه میشود؟ بیشترین خوف انصار از این بود که مبادا عدهای از قریش، به خصوص بنی امیه ، موفق به چنان امری گردند در آن صورت انصار وضع خوبی نخواهند داشت زیرا از انتقام آنها در امان نخواهند ماند.در نتیجه، انصار باید برای خود چارهای میاندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه، موطن اصلی آنان بود و مهاجران به آنها پناهنده شده بودند برای خود نوعی اولویت در تعیین سرنوشت حکومت بر مدینه میدیدند. به همین خاطر پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلافاصله در سقیفه جمع شدند تا برای آینده خود و مدینه چارهای بیندیشند و هدف اصلی آنان از این اجتماع، چارهاندیشی برای خودشان بود که چه کنیم و اگر حوادثی اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم.اما از آنجا که شواهد و قراین نشان میداد که جانشینی علی (علیه السلام) تقریباً منتفی است، در نتیجه آنها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسی را برای این کار برگزینند. پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند زیرا حال که قرار است علی (علیه السلام) نباشد چه کسی از آنها سزاوارتر برای این کار است.
اجتماع در سقیفه(53)بزرگان صحابه قبل از دفن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در سقیفه جمع شدند و ابتدا ، انصار به صورت مخفیانهاقدام به این کار نمودند. خبر به گوش عمر و ابوبکر رسید و آنها باتفاق ابوعبیده به سقیفه روانه شدند.بحثها شروع شد و از فضائل هم گفتند تا رسید به سخن ابوبکر : اینک عمر و ابوعبیده دراینجا حاضرند با هر کدام که خواستید بیعت کنید. آن دو با هم گفتند به خدا سوگند با بودن چون توئی، هرگز ما به چنین کاری تن نمی دهیم…عبدالرحمن بن عوف گفت: ای گروه انصار هر چند فضیلت شما زیاد است ولی در بین ما ابوبکر و عمر و علی هست که در میان شما یافت نمی شود.منذر بن ارقم برخاست و گفت: ما فضل اینها که گفتی را انکار نمی کنیم به خصوص یکی ازاین سه نفر که اگر این امر را بخواهد حتی یک نفر هم با او مخالف نخواهد شود. (54)؛«وان فیهم رجلاً لو طلب هذا الامر لم ینازعه فیه احد» (یعنی علی بن ابی طالب)(55) ، و ابن اثیر(56) نقل می کند که پس از اینکه عمر با ابوبکر بیعت نمود حضار گفتند: ما جز با علی بیعت نخواهیم کرد.عمر و ابوعبیده به قصد بیعت به سوی ابوبکر حرکت کردند ولی قبل ازاینکه دستشان به دست وی برسد بشیر بن سعد بر آنها سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد و گفت: نمی خواهم با جمعی که خدا حقی را بر ایشان قرار داده مخالفت کنم.برخی از بزرگان قبیله اوس که اسیر بن حضیر نیز از آنان بود بیعت بشیر را دیدند و گفته های ایل خزرج را هم شنیدند که قصد داشتند سعد بن عباده را انتخاب کنند. گفتند: اگر زمام کار به دست خزرج افتد برای همیشه فضیلت با آنها بوده و هرگز نصیبی از آن به شما نخواهد رسید پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید.سپس مردم برخاستند و از هر طرف به ابوبکر روی آورده با او بیعت کردند. سپس با همان حال به سوی مسجد آمدند تا دیگران نیز بیعت کنند. علی و عباس هنوز مشغول غسل بودند که صدای تکبیر مردم را شنیدند.(57) پس از آنکه مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند براء بن عازب ، هراسان ،درب خانه بنی هاشم را کوبید و فریاد زد: هان ای گروه بنی هاشم! مردم با ابوبکر بیعت نمودند. بنی هاشم با تعجب با یکدیگر نظر کرده می گفتند: مسلمانان با نبودن ما که نزدیکترین کسان محمد (صلیاللهعلیهوآله) هستیم کاری انجام نمی دادند؟!عباس گفت: فعلوها و رب الکعبه ( انجام دادند آنچه نباید بکنند) مهاجرین و انصار تردیدی نداشتند که خلافت نصیب علی خواهد گردید».نقش طایفه اسلم در بیعت ابوبکر:پس از بیعت خصوصی در سقیفه ، مردم او را با هلهله و شادی به سمت مسجد می بردند و عمر جلو آنان می دوید و می گفت: بدانید مردم با ابوبکر بیعت کردند. در همین زمان قبیله اسلم از اطراف مدینه برای خرید خوار و بار به مدینه آمده بودند که به آنها خبر رسید ، بیائید کمک کنید تا برای خلیفه رسول خدا بیعت بگیریم پس از آن ما به شما خوار و بار می دهیم. این بود که عشیره ی اسلم تطمیع شده و به یاری ابوبکر برخاستند.(58)طبری می گوید: قبیله اسلم به مدینه آمدند به طوری که کوچه ها بر آنها تنگ شد و با ابوبکر بیعت کردند.عمر بارها می گفت: همین که اسلم را دیدم یقین کردم که پیروزی با ماست. (59)
علت تجمع انصار در سقیفه:
شواهد چندی وجود دارد که انصار برای چاره جوئی در سقیفه جمع شدند:
1- انصار درباره خلافت علی (علیه السلام) هیچ حرفی نداشتند و کاملاً بدان راضی بودند. طبری(60) و ابن اثیر(61) نقل کردهاند: «تمام انصار یا بعضی از آنها گفتند: ما به غیر از علی با هیچکس بیعت نمیکنیم» انصار این سخنان را در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند. همچنین یعقوبی در اینباره گفته است: «و کان المهاجرون والانصار لا یشکون فی علی (علیه السلام) »(62) و در جایی دیگر نقل کرده است که «وقتی عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادی مثل ابوبکر و عمر و علی (علیه السلام) نیست. یکی از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمیکنیم زیرا در میان آنان شخصی است که اگر این امر را طلب کند احدی در او نزاع نمیکند، یعنی علی بن ابیطالب.»
پس انصار از واقعه غدیر خم بیخبر نبودند و هیچ حرفی درباره علی (علیه السلام) نداشتند و هرگز تشکیل شورای سقیفه برای کنار گذاشتن علی (علیه السلام) نبود. ولی آنان به وضوح میدیدند که افرادی برای به دست آوردن خلافت سخت در تلاشند و به آب و آتش میزنند. از طرف دیگر چنین تلاشها و زد و بندها و معاملات سیاسی را از علی (علیه السلام) مشاهده نمیکردند. در نتیجه برایشان واضح بود که علی (علیه السلام) با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید و یا بهتر بگوییم عدهای نخواهند گذاشت که علی (علیه السلام) به خلافت برسد. پس انصار میبایست برای خود چارهای میاندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون میکشیدند.
2- پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیری و از شما امیری» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزی است که انصار میخواستند به نوعی در حکومت شریک باشند و با این کار از خطر انتقام قریش در امان باشند.
3- سخنان انصار در سقیفه بیانکننده منظور آنهاست. روایتی از قاسم بن محمد بن ابیبکر نقل شده است که به خوبی منظور انصار از این اجتماع را نشان میدهد و آن چنین است: «.. و لکنّا نخاف ان یلیه اقوامٌ قتلنا ابائهم و اخوَتهم(63)؛ لکن خوف ما از آن است که پس از آن کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم.» همچنین دینوری و جوهری نقل کردهاند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و میترسیم کسانی که نه از ما هستند و نه از شما بر این امر غلبه پیدا کنند.»(64)
از این سخنان به خوبی میتوان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عدهای برای به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادی در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آنها همان کسانی بودند که انصار در جنگها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند انصار از انتقام آنها در امان نخواهند بود. آن گروه جز بنیامیّه و طرفدارانشان نبودند. پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسی نداشتند ولی بزرگان و آگاهان انصار همچون حباب بن منذر، به خوبی میدیدند که اگر امروز افرادی مثل ابوبکر بر سر کار آیند پس از آنها کسانی بر سر کار میآیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنی و انتقام را در پیش میگیرند. این آیندهنگری حباب بن منذر جداً ستودنی است زیرا همانگونه که پیشبینی نموده بود واقع شد . طولی نکشید که فرزندان طُلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) همان آوردند که فقط یکی از نمونههایش قتل عام فجیع کربلاست.
4- اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود؛ یعنی بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند. حال اگر آنان قصد تعیین خلیفهای برای همه مسلمانان داشتند جلسهای چنین خصوصی، شایسته آن نبود. اگر چه پس از تشکیل جلسه به این نتیجه رسیدند که خلیفهای تعیین کنند ولی خودشان میدانستند که چنین امری مقبول همه مسلمانان نخواهد بود لذا در روایت ابومخنف ذکر شده است(65) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ اینها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان برای اجتماع در سقیفه چارهجویی برای خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفهای برای خود گرفتند.
5- انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده او مبنی بر وزارت انصار و اینکه قول داد کاری را بدون مشورت انصار انجام ندهد،دچار اختلاف شدند. بعضی مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید ولی بعضی دیگر مثل: بشیر بن سعد که پسر عموی سعد بن عباده بود و نسبت به سعد حسادت میکرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد. پس از آن، اختلاف دیگری که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعت کنند و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد.در اینباره، کلامی از شیخ مفید نقل میکنیم که بسیار متین است. وی گفته است: «آنچه که برای ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مؤلفه قلوبهم نمیخواستند این امر به تأخیر بیفتد تا مبادا بنیهاشم فراغت یابند و این امر در جایش قرار گیرد. پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند.»(66)از مجموع مسائلی که مطرح شد چنین استنباط میشود که پیشبینی انصار درباره آینده و دغدغه آنان برای آینده کاملاً به جا و حساب شده بود. اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کاری نادرست بوده و نشانگر شتابزدگی و بیبرنامگی آنان بوده است و حتی زمینه را برای دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند. البته این احتمال نیز میرود که از قبل بر روی انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنیامیه ترسانده بودند. در حالی که اگر آنان صبر میکردند و یا در همان سقیفه بر حمایت از علی (علیه السلام) پافشاری میکردند به یقین گروههای دیگر، موفق نمیشدند به راحتی حکومت را از دست علی (علیه السلام) بگیرند زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود. شاهد این ادعا اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است؛ حال اگر انصار نقش تعیینکنندهای نداشتند ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمیرساندند و امر خویش را از آنجا بنا نمینهادند.
فصل ششم
نظر بزرگان صحابه درباره بیعت ابوبکر
در این فصل به نظربزرگان صحابه درباره بیعت ابوبکر ، اشاره می نمائیم :
1-فضل بن عباس: ای گروه قریش با اعقال و پرده پوشی خلافت ، از آن شما نمی شود. سزاوار خلافت ماییم که ما و سرورتان علی (علیه السلام) به امر خلافت از شما سزاوارتریم.
2-عقبه بن ابی لهب: که شعری گفته: من هرگز گمان نمی کردم که خلافت از خاندان هاشم و مخصوصاً علی (علیه السلام) گرفته شود زیرا ابوالحسن کسی است که پیش از همه ایمان آورد و حسن سابقه او را در اسلام کسی ندارد. او از همه مردم به علوم و قرآن و سنت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) داناتر است و تنها کسی است که تا آخرین لحظات عمر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ملازم خدمتش بود تا آنجا که غسل و کفن رسول خدا را نیز به یاری جبرئیل انجام داد. او تمام صفات حمیده و فضائل روحی دیگران را به تنهایی داراست ولی دیگران از کمالات معنوی و مزایای روحی و اخلاقی او بی بهره اند. علی (علیه السلام) کسی را نزد او فرستاد و او را از ادامه سخن بازداشت و فرمود: سلامت دین را از هر چیز بیشتر دوست دارم.(67)
3-عبدالله بن عباس در مباحثه با عمر: عمر به ابن عباس گفت: می دانی چرا مردم پس از رحلت با شما بیعت نکردند؟ چون حاضر نشدند نبوت و خلافت هر دو در یکجا جمع شده و همه عظمت و افتخار، نصیب خاندان شما شود. از این رو قریش خلافت را برای خود برگزید و به مقصود خود رسید. ابن عباس گفت: اما اینکه گفتی قریش خلافت را برگزید و سزاوار چنین بود و موفق شد، هرگاه قریش آنچه را که خدا برای آنها اختیار نمود بر می گزیدند نه حقشان از دست می رفت و نه کسی بر آنها رشک می کرد . اما اینکه گفتی دوست نداشتند نبوت و خلافت در ما جمع شود پس بدان که خدا جمعی را در قرآن با این صفت معرفی می کند؛ آنجا که می فرماید: « ذلک بانهم کرهوا، ما انزل الله فاحبط اعمالهم»(68)
4-سلمان فارسی : مرد سالمند را برگزیدید و خاندان پیامبر را رها کردید. اگر خلافت را در خاندان پیغمبر می گذاشتید حتی دو نفر هم اختلاف پیدا نمی کردند و از میوه این درخت، هر چه زیادتر و گواراتر سود می بردید.(69)
5- ابوذر: که همان مضمون حرف سلمان را زده است .(70)
6 – مقداد بن عمرو: راوی می گوید: دیدم مردی در مسجد نشسته و حسرت می کشد و می گوید: کردار قریش چقدر شگفت آور بود که کار را از اهلش دور ساختند.
7- معاویه : در نامه ای که به محمد بن ابی بکر نوشت می گوید: این مخالفتی که با علی می کنیم پایه گذارش پدرت بود . آنها با نقشه قبلی حق او را غصب کردند پس یا پدرت را عیب کن یا از سرزنش من دست بردار! که اگر پدرت این کار را نمی کرد، هرگز با پسر ابوطالب مخالفت نمی کردیم و سند خلافت را به او می دادیم. (71)
8- سعد بن عباده : رئیس خزرج که در همه غزوات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) باایشان بود در سقیفه مخالفت نمود و تا مرگ ابوبکر بیعت نکرد. در جماعاتشان حاضر نشد و در جمع، هم با آنها بیعت نکرد . در خلافت عمر به شام رفت و به وسیله فرستاده عمر کشته شد و گفتند: قتیل الجن (کسی که جن او را کشت ). در حالی که بلاذری می گوید: خالد و محمد بن مسلمه مأموران عمر برای کشتن سعد بودند و با دو تیر او را ترور کردند.
9- نظر عمر درباره ی بیعت با ابوبکراین بود که: لغزشی بود که انجام شد و گذشت. آری چنین بود! ولی خدا مردم را از شر آن حفظ نمود.(72)
10-ابوسفیان : مخالف بود و می گفت: با وجود علی چرا دیگران می خواهند حکومت کنند و در کوچه های مدینه راه می رفت و شعری به این مضمون می خواند: اگر زنده بمانم علی و عباس را برجای رفیع می رسانم. ولی علی (علیه السلام) مخالفت نمود همو که تا دیروز با فاطمه (سلام الله علیها) برای یاری گرفتن ، در خانه مردم می رفت امروز پیروزی قطعی که وسیله ابوسفیان حاصل می شود را نپذیرفت چرا؟
چون ابوسفیان حکومت را یک پادشاهی می دید که به وسیله نبوت از پدرانش غصب شده بود و حالا می خواست که در قبیله اش و بین پسر عموهایش بماند و به دیگران نرسد و علی(علیه السلام) با این مخالف بود.
فصل هفتم
خاتمه
در این بخش چند سئوال را مطرح خواهیم گفت:
1- علی (علیه السلام) پس از چه مدتی بیعت کرد؟یعقوبی(73) می گوید: علی بیعت نکرد مگر پس از شش ماه .
2- چرا علی (علیه السلام) بیعت کرد؟گفته اند که چون حضرت ، روگردانی مردم را ملاحظه کردند از در صلح با ابوبکر در آمدند(74)… الخ.آری علی (علیه السلام) از یک سوفاطمه(سلام الله علیها) را از دست داده بود واز سوی دیگر، وضع مسلمانان ، نا به سامان بود و از طرفی کار از کار گذشته بود و برای همین مردم استقبالی از تغییر وضعیت به عمل نمی آوردند. بنابراین به ابوبکر روی خوش نشان دادند و با او صلح کردند ولی خاطرات تلخ آن دوران را در هنگام خلافتشان یاد می نمودند(75).
3- اگر علاقه اینها به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آنقدر بود که جنگ را ترک کرده و گفتند: ما نمی توانیم از تو دل بکنیم.
چرا جنازه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را در میان خانه اش رها کرده ، همگی برای خلافت رهسپار سقیفه شدند وبه نقل از کنزالعمال(76) حتی عمر و ابوبکر در دفن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حاضر نبودند. عایشه گفت: ما از دفن رسول خدا آگاه نشدیم مگر موقعی که در نیمه شب صدای بیل ها به گوشمان رسید (77)ظاهرا جوابی برای این سئوال وجود ندارد!!!
4-اگر مسئله اتفاقی(اجماعی) بوده ، چرا عده ای در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بست نشستند که عمر گفت: وقتی خدا پیغمبرش را از دنیا برد به ما گزارش رسید که علی، زبیر و عده ای دیگر از ما روبرگردانده و در خانه فاطمه گرد آمدند. (78)جواب این است که اتفاقی در کار نبوده و چنانچه در تاریخ موجود است پناهندگان: عباس ، عتبه بن ابی لهب ، سلمان ، ابوذر، عمار، مقداد، براء بن عازب ، ابی بن کعب، سعد وقاص ، طلحه و عده ای از بنی هاشم و جمعی از انصار بودند . ا صل جریان مخالفت علی (علیه السلام) و همراهانش از بیعت ابوبکر و تحصن در خانه فاطمه(سلام الله علیها) در کتابهای تاریخ و سیره به حد تواتر نقل شده است.
5-آیا علی (علیه السلام) بیعت کرده و به خلافت ابوبکر صحه گذاشته اند؟
گفته شد که اصل جریان مخالفت علی (علیه السلام) و همراهانش از بیعت ابو بکر و تحصن در خانه فاطمه (سلام الله علیها) در کتاب های تاریخ وسیره و رجال به حد تواتر نقل شده از جمله قول ابوبکر که در پایان عمر گفت: کاش سه کار را نمی کردم …. و یکی اینکه کاش در خانه فاطمه را باز نمی کردم(79)و او را به حال خود رها می کردم هر چند آن در، برای جنگ با ما بسته شده بود.(80) ازدیگر دلایل مخالفت علی (علیه السلام) ، مناظره با ابوبکر است :مسعودی می گوید: روز سه شنبه که روز بیعت عمومی بود علی در مسجد حاضر شد و به ابوبکر گفت: کارها را برای ما تباه ساختی و با ما در این کار مشورت نکردی و هیچ حق ما را رعایت نکردی ابوبکرگفت: آری ولی من از فتنه و آشوب ترسیدم (81)ودیگر اینکه ، یعقوبی گوید: عده ای به نزد علی آمدند و خواستند تا با وی بیعت کنند. علی به آنان گفت: بامداد فردا همه ، سرها را تراشیده نزد من حاضر شوید. اما روز دیگر سه نفر از آنان آمدند (82)و اینکه او ازآن پس فاطمه (سلام الله علیها) را بر روی دراز گوشی سوارمی کرد و به در خانه انصار می رفت تا حق خود را باز ستاند و مردم می گفتند: کار بیعت ما با این مرد تمام شده و اگر پسر عمویت پیش از ابوبکر از ما بیعت می خواست قطعاً کسی با او برابر نبود. علی (علیه السلام) می فرمود: انتظار داشتید جنازه رسول خدا را بدون کفن و دفن میان خانه بگذارم و برای کسب حکومت به نزاع وکشمکش بپردازم. فاطمه (سلام الله علیها) نیز می فرمود: ابوالحسن آنچه را که سزاوار بود عمل کرد و وظیفه خود را انجام داد. آنها نیز کاری کردند که خدا از آنها بازخواست می کند(83)و از دلایل واضح مخالفت حضرت با غصب خلافتش ، قول خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه است که می فرماید: برای من روشن بود که به حکم عقل و وظیفه ای که به عهده داشتم ، چاره ای جز صبر و شکیبائی ندارم . لذا تحمل کردم ولی به حالتی که گوئی خاک و خاشاک در چشم و استخوان در گلویم گیر کرده است. من به چشم خود می دیدم که حق مسلمم را به تاراج می برند .(84)
پینوشت ها :
1 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 204.آن جا که فرمود فتنه ها مانند پاره های شب ظلمانی پی در پی خواهد رسید.
2 . برای بررسی بیشتر به کتاب شریف الغدیر ، در بحث واژه ولی مراجعه فرمائید.
3 . سوره حشر ، آیه 9
4 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 539.
5 . ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 48.
6 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 5 و 6 (تعداد غزوات 27 و تعداد سرایا 47)
7 . ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 300 / ابن سعد، پیشین، ج 1 ،ص 250 و 251 / بلاذری، انسابالاشراف، ج 2، ص 721 / نهجالبلاغه، خطبه 68، ص 52
8 . نصر: 1
9 . مانند حدیث طائر، منزله و…
10 . طیقه ابلغ وحی به مردم و اینکه آیا پیامبر (ص) تنها مبلغ بوده اند یا در پی نتیجه ابلاغ خود نیز بوده اند در علم کلام در بحث نبوت بحث شده است
11 . مائده: 67.
12 . چون عدهای به خاطر منافع ، اسلام را پذیرفتند و عدهای دیگر، چون در اقلیّت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضی دیگر نیز که تا آخرین حدّ ممکن، در برابر اسلام ایستادگی کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگری را برگزیدند که از آن جمله، میتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طُلقا در فتح مکه بودند، نام برد.
13 . تفاسیر شیعه و سنی این مطلب را بیان کردهاند.
14 . نمونه ای از این کینه توزی را می توان در پاسخ کوفیان به حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یافت آنجا که در جواب حضرت ، علت جنگ را دشمنی با پدر بزرگوارشان ، علی (ع) ذکر کردند (بغضا لابیک)
15 . ابن قتیبه دینوری، الامامه والسیاسه ، ص 29.
16 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300 / الطبقات الکبری، ج 1، ص 190 و 249 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 113 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 5.
17 . تاریخ الطبری، ج 2، ص 634
18 . السقیفه و فدک، ص 73
19 . نجم: 3 «و هرگز از روی هوا سخن نمیگوید»
20 . تفسیر العیاشی، ج 1، ص 360.
21 . فخر رازی در تفسیرالکبیر،شبیهایناشکالرا در ذیلآیهاکمالمطرحکردهاست.
22 . در اینجا ممکن است شبهه ای به ذهن خواننده برسد در رابطه با اینکه فائده این ابلاغ که مردم زیر بار آن نرفتند چه بود ؟ جواب این سئوال را در بحث ولایت حقیقی و خلافت ظاهری و تفاوت های این دو در کتب استاد طاهرزاده مثل مبانی معرفتی مهدویت ، واسطه فیض و…. خواهید یافت
23 . الغدیر، ، ج 1، ص 11 / التفسیر الکبیر، ج 4، ص 401 (هنیئاً لک یاابن ابیطالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه
24 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 204 / انساب الاشراف، ج 2، ص 716 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 198 / الارشاد، ج 1، ص 181 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 6.
25 . الامامه و السیاسه، ص 28 / السقیفه و فدک، ص 60.
26 . السقیفه و فدک، ص 37.
27 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 209.
28 . انسابالاشراف، ج 2، ص 744.
29 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 190.
30 . انساب الاشراف، ج 2، ص 729 / الارشاد، ج 1، ص 182 (یصلّی بالنّاس بعضُهم(
31 . انساب الاشراف، ج 2، ص 727 و 729 و 731 ـ 732 و 735 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 197.
32 . الطبقات الکبری، ج 2، از ص 215 تا 224 و ج 3، از ص 178 تا 181.
33 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 190 و 249 / السقیفه و فدک، ص 74و75/ تاریخ الیعقوبی،ج 2، ص 113/ الکامل فیالتاریخ، ج 2، ص 5.
34 . الطبقات الکبری، ج 4، ص 205 درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین میگوید: «و کان رسول الله صلیاللهعلیهوآله یستخلفه علی المدینه یصلی بالناس فی عامه غزوات رسول الله صلیاللهعلیهوآله .»
35 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 197 / انساب الاشراف، ج 2، ص 731 و 732 و 735 / الامامه و السیاسه، ص 20 / دلائل النبوه، ج 7، ص 186 و 187 و 188 / الارشاد، ج 1، ص 183 (شیخ مفید در اینباره میگوید: «وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله حرص آنان را دید که هریک میخواهند پدرانشان را برای نماز فراخوانند، چنین سخنی را فرمود»، ولی عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ابوبکر درباره نماز ذکر کردهاند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولی پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفی نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است.
36 . الامامه و السیاسه، ص 20.
37 . السقیفه و فدک، ص 73 / الطبقات الکبری، ج 1، ص 243 و 244 / الارشاد، ج 1، ص 184.
38 . نجم: 3
39 . انساب الاشراف، ج 2، ص 738.
40 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 243 و 244 / السقیفه و فدک، ص 73 «فرفضه النبی صلیاللهعلیهوآله » (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضی است.)
41 . الارشاد، ج 1، ص 184.
42 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 305 و 311 / انساب الاشراف، ج 2، ص742 / تاریخ الطبری، ج3، ص210 / البدایه و النهایه، ج 5، ص 262 و 263.
43 . انساب الاشراف، ج 2، ص 764 / السقیفه و فدک، ص 55 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 203.
44 . السقیفه و فدک، ص 74 و 75.
45 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 300 (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتی نزلوا الجُرف من المدینه علی فرسخ)
46 . الارشاد، ج 1، ص 183 / ج 1، ص 184.
47 . السقیفه و فدک، ص 37 (البته انساب الاشراف، ج 2، ص 773 به نقل از واقدی گفته است: «اجماعی است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدینه بوده است»، که در این صورت این استدلال موجّه نیست)
48 . منظور دستور پیامبر(ص) در لحظات پایان عمر است که فرمود قلم وکاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز گمراه نشوید که عمر گفت ان الرجل لیهجرو مجلس را به هم زد
49 . انسابالاشراف، ج 2، ص 767.
50 . ابن هشام در السیره النبویه ج 2 ص 73می گوید عباس از پیابر (ص) پرسید :آیا ولایت امر در خاندان ما می ماند ؟
51 . انساب الاشراف، ج 2، ص 767 / الامامه و السیاسه، ص 21.
52 . الارشاد، ج 1، ص 184.
53 . این قسمت از صفحه 112 تا 118 کتاب ابن سبا نقل شده و آدرس ها به نقل می باشد
54 . به نقل از تاریخ یعقوبی / ج2/ ص 103
55 . طبری/ ج2/ ص 443
56 . ابن اثیر ج2/ ص 220
57 . تاریخ یعقوبی/ج2/ ص 124
58 . شیخ مفید (ره) علت حضور آنها را در الجمل بیان نموده است.
59 . ابن سبا/ ص 120به نقل ازطبری/ ج2/ص 458، ابن اثیر/ج2/ ص 224،)
60 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 202.
61 . الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 10.
62 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 124.
63 . الطبقات الکبری، ج 3، ص 182 / انساب الاشراف، ج 2، ص 762 / السقیفه و فدک، ص 49.
64 . الامامه و السیاسه، ص 23 / السقیفه و فدک، ص 57.
65 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 218 و 219.
66 . الارشاد، ج 1، ص 189. «واتّفق لابی بکر ما اتّفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهه الطلقا و المؤلفه قلوبهم من تأخر الامر حتی یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقرّه، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان(
67 . ابن سبا ص 43،به نقل ازشرح ابن ابی الحدید چاپ.ج6/8وابن حجر در اصابه ج2/ ص 263.
68 . عبدالله بن سبا ص144به نقل از طبری، ج3 ذکر سیره عمر، ابن ابی الحدید/ ج 12/ ص 49
69 . ابن سباص 145 به روایت ابن ابی الحدید ج 2 ص 131
70 . شرح نهج البلاغه/ ج6/ ص 5
71 . عبدالله ابن سبا ص 148 به نقل مروج الذهب مسعودی /ج2/ ص 60 وشرح ابن ابی الحدید/ج2/ص 65)
72 . عبدالله ابن سبا ص 154طبری، ابن اثیر، در ذکر قضیه سقیفه
73 . عبدالله ابن سبا ص 138به نقل از تاریخ یعقوبی / ج2/ ص 105
74 . طبری ج3/ ص 202، صحیح بخاری/ج3/ ص 38، مسلم/ ج 1ص 74، و ج3 / ص 153،
75 . عبدالله ابن سبا ص 139
76 . ج3/ ص140
77 . سیره ابن هشام/ج4/ ص 342، طبری /ج12/ ص 452، ابن کثیر/ج5/ ص 207
78 . عبدالله بن سبا ص 129به نقل از مسند احمد/ ج 2/ ص 466
79 . یعقوبی/ ج2/ ص105 می گوید :از جمله حمله کنندگان به خانه فاطمه عبارتند از: عمر، خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، ثابت بن شمالی، زیاد بن لبید، محمد بن مسلمه، سلمه بن سالم، سلمه بن اسلم، اسید بن حضیر، زید بن ثابت.
80 . عبدالله بن سبا ص 130 به نقل از طبری/ ج2/ ص 619، مروج الذهب مسعودی/ ج1 ص 414
81 . مروج الذهب/ج1/ ص 414
82 . تاریخ یعقوبی/ ج2/ ص 105
83 . عبدالله ابن سبا ص 137، به نقل از ابوبکر جوهری در سقیفه روایت ابن ابی الحدید / ج 16/ ص 28
84 . عبدالله بن سبا ص 140 به نقل از شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ج2/ 502
فهرست منابع
1-قرآن مجید
2- نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374 ه.ش .
3- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، 1414 ه. ق.
4- ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، منشورات الشریف الرضی ، قم ، 1414 ه .ق .
5- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار بیروت، 1405 ه.ق.
6- ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1413 ه.ق.
7-بلاذری، انسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت، 1417 ه.ق.
8-جوهری، ابی بکرعبدالعزیز، السقیفه و فدک ، مکتبه النینوی الحدیث،تهران
9-طبری محمد بن جریر، تاریخ طبری ، بیروت،1387ه.ق .
10-علامه امینی، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1366 ه.ش .
11-عسکری ، سید مرتضی ، عبدالله بن سبا و دیگر افسانه های تاریخی ، انتشارات دانشکده اصول دین ،قم 1387ه.ش.
12-محمدبن مسعودبن عیاشی، تفسیر العیاشی ، بیروتف موسسه الاعلمی للمطبوعات .
13-محمد بن نعمان، مفید ، الارشاد، تحقیق موسسه آل البیت ، چاپ مهر، قم، 1413ه.ق.