علل انصراف مسلمین از امیرالمؤمنین (علیه السلام)

علل انصراف مسلمین از امیرالمؤمنین (علیه السلام)

نویسنده : محمد همدانی

مقدمه:

دراین عصر که تمام عالم دست به دست هم داده اند تا به مظلومیت امیر المؤ منین (علیه السلام) دامن زده و غریب عالم را غریب تر، جلوه دهند و وهابیون ، با تمام امکانات موجود ،اعم از سایت های مختلف ، چاپ کتاب و شبهه افکنی های گوناگون در صدد نابودی تشیع و مذهب ناب اهل بیت (علیهم السلام) هستند شایسته نیست که مدافعان حریم اهل بیت (علیهم السلام) آرام بنشینند تا جوانان شیعه گروه گروه با شبهات آن ها به ورطه نابودی بیفتند. تقریبا تمامی شبهات وهابیون با پاسخ های سطحی قابل جواب می باشد اما به نظر بنده اجماعی که اهل تسنن مدعی آن هستند نیاز به بررسی و جواب دقیق تری دارد ، به همین جهت در صدد برآمدم تا برای این پرسش ، پاسخی مناسب به دست آورم .برای هر تحقیقی لازم است پیشینه آن تحقیق بررسی شود . در جستجوهای بنده در سایت سراج به تحقیق جناب آقای جلیل تاری برخوردم که انصافا زحمت کشیده است . بنده سعی کردم با اضافه کردن مطالب و غنا بخشیدن به آن و حذف موارد غیر ضروری ، تحقیق جامع تری را به جوانان عزیز شیعه تقدیم دارم . دراین مقاله سعی شده است به علل اصلی رویگردانی مسلمین از امیر المؤمنین علی (علیه السلام) پرداخته شود .ابتدا وقایع تاریخی پس از بعثت تا واقعه غدیر خم در قالب یک فصل ارائه می گردد و سپس مسائل سیاسی – اجتماعی مسلمانان ، در زمان نزول آیه تبلیغ بررسی خواهد شد.در فصل سوم به تلاشهای پنهان و آشکار ، پس از واقعه غدیر ، جهت کنار گذاشتن اهل بیت (علیهم السلام) از صحنه سیاسی ، اشاره می گردد و پس از آن تلاش های پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) برای خنثی کردن توطئه ها ی مذکوربیان خواهد شد. در فصل پنجم این مقاله ، داستان غم انگیز سقیفه و نحوه و علل تجمع در آن بررسی می گردد ودر فصل ششم نظرات صحابه رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در باره بیعت با ابوبکر بیان خواهد شد و در خاتمه، به چند پرسش در رابطه با بیعت با ابوبکر پاسخ داده می شود.با آرزوی اینکه جوانان عزیز، با مطالعه این تحقیق ، پاسخگوی این شبهه وهابیت نیز باشند.البته امید وارم محققین محترم با پیشینه قرار دادن این تحقیق و با عمق بخشیدن به آن ، بر مستدل تر کردن و غنی تر کردن آن ، قوت بیشتری به جوان شیعه هدیه نمایند.

چکیده:

پیامبر در روز هیجدهم ذی الحجه سال دهم هجری پس از انجام مراسم حجه الوداع ، در مکانی به نام غدیر خم جانشینی امیر المؤ منین(علیه السلام) را ابلاغ فرمودند . اما تنها پس از گذشت دو ماه و چند روز با رحلت نبی مکرم اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) همه چیز فراموش شد و آن کسانی که بیشترین تلاش ها را برای یاری اسلام انجام داده بودند ،اولین جلسه را برای تعیین خلیفه تشکیل دادند .برای بررسی علل این مخالفت لازم است زمان بین مهاجرت پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) تا رحلت ایشان بررسی شود: پس ازاسلام آوردن بعضی بزرگان یثرب در جلسه ای که با رسول الله(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) داشتند، حضرت دستور مهاجرت مسلمانان مکه به یثرب را صادر فرمودند . حضرت در آن جا حکومت اسلامی تشکیل دادند و در طی ده سال حضور ایشان بیست و هفت غزوه و چهل و هفت سریه انجام شد و پس از فتح مکه در حالیکه رحلت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نزدیک می شد ، حجه الوداع واقع شد و جانشینی امیر المؤ منین (علیه السلام) ابلاغ شد . از سیاق آیه برداشت می شود که مسئله جانشینی ، قبل از غدیر نازل شده بود ولی رسول مکرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به خاطر شرایط سیاسی – اجتماعی ، در پی شرایط مناسبی برای ابلاغ آن بودند. در شرایط آن زمان نکاتی قابل توجه وجود دارد:1-وجود تعداد زیادی تازه مسلمان 2- وجود منافقان در بین مسلمانان 3- کینه توزی نسبت به علی(علیه السلام) 4-وجود تفکرات جاهلی مبنی بر جوان بودن علی(علیه السلام) 5- نداشتن انقیاد کامل بعضی مسلمین نسبت به فرامین رسول الله(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله)پس از ابلاغ جانشینی حضر ت علی(علیه السلام) تلاش های پنهان و آشکار برای کنار گذاشتن اهل بیت (علیهم السلام) آغاز شد و سخنان رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آخرین روز های حیات شریفشان (1)از شواهد عمومی آن است و تلاش بنی امیه و هم فکران آن ها و تلاش عده ای از مهاجران مانند؛خارج نشدن با سپاه اسامه و ممانعت از کتابت از جمله آن است .پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از این توطئه ها آگاه بودند و اقداماتی جهت خنثی کردن ان انجام دادند ؛مانند: تجهیز سپاه اسامه ، فرستادن ابوسفیان برای جمع آوری زکات به خارج از مدینه و…خلاصه سقیفه تشکیل شد و واقع شد آنچه شد.

کلید واژه:

بیعت ، سقیفه ، خلافت ، اجماع

فصل اول :

وقایع پس از بعثت تا غدیرخم
حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است که شیعه و سنی در اصلِ آن اتفاق‏نظر دارندپیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در روز هیجدهم ذی‏حجّه سال دهم هجری پس از انجام مراسم حجه‏الوداع در مکانی به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائت خطبه‏ای طولانی، فرمودند: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه»؛ هر کس من مولای او هستم، پس علی نیز مولای اوست.در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدی وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامی اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) و قراین بی‏شمار حالیّه و مقالیّه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولی و جانشین است (2). در این‏جا این سؤال اساسی مطرح می‏شود که چرا پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، و تنها پس از گذشت دو ماه و چند روز از واقعه مهمّ غدیر خم مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهم‏تر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقه‏ای بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالی و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینی برای پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) بودند؟!برای پاسخ به این پرسش ، لازم است بعضی از حوادث پس از بعثت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) و ماجرای سقیفه بررسی گردد.

مشروح وقایع پس از بعثت

مهاجرت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به مدینه
نبی مکرم اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آغاز نبوّت خویش، با دشمنان سرسختی از قریش روبه رو گشتند و با آن همه تلاش طاقت‏فرسایی که انجام دادند فقط موفق شده بودند عدّه اندکی از آنان را به اسلام هدایت کنند که بیشتر این افراد از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران با سرسختی و جدیّت در مقابل پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ایستاده بودند و آن‏چنان عرصه را بر ایشان تنگ کردند که دستور مهاجرت مسلمانان به سرزمین‏های دیگر را صادر فرمود.پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در راه تبلیغ دین خدا از کم‏ترین فرصت‏ها بیش‏ترین بهره را می‏بردند. از جمله در ملاقات با بعضی از بزرگان یثرب (مدینه) ، آنان را به اسلام دعوت کردند و آنان پذیرفتند و با ایشان عهد و پیمانی بستند که به بیعت‏النساء (بیعت زنان) معروف گشت. پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به مدینه مهاجرت نمودند. انصار استقبال شایانی از ایشان و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از ایشان و دین خدا در مقابل سرسخت‏ترین و کینه‏توزترین دشمنان ؛یعنی مشرکان قریش بایستند و انصافاً در این راه از هیچ کوشش و ایثاری دریغ نورزیدند. قرآن کریم نیز در سوره حشر(3) ، به ایثار و فداکاری آنان اشاره می‏کند و آن را می‏ستاید.انصار در نخستین درگیری با مشرکان قریش، در جنگ بدر ـ که جنگی نابرابر بود ـ موفق شدند حدود هفتاد تن از مشرکان قریش را به هلاکت برسانند که عموماً از سران قریش بودند(4)همچنین چهارده تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که هشت تن آنان از انصار بودند.(5) پس ازآن، با فاصله اندکی جنگ اُحد پیش آمدو مسلمانان موفق شدند بیست و سه تن از مشرکان را به هلاکت برسانند.به طور معمول در فاصله بین جنگ‏های بزرگ، سرایا و غزوات دیگری نیز پشت سر هم اتفاق می‏افتاد.در سال پنجم هجری، دشمنان اسلام، دست به دست هم داده و با ده هزار نیرو و به منظور ریشه‏کن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند به گونه‏ای که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفت. این جنگ که خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا علی (علیه السلام) که با ضربتی تاریخی، عَمروبن عبدوَد، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان رقم خورد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانی در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند.(6) پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، در طول ده سال حضور در مدینه ، درگیر هفتاد وچهار جنگ، اعم از غزوه و سریّه شدند که انصار نقش بسیار مهمی داشتند و می‏توان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمک‏های انصار بود و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به خاطر همین کمک‏ها و نصرت ها، آنان را انصار نامیدند.تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش می‏یافت. در این میان، بعضی واقعاً به حقّانیت اسلام پی می‏بردند و مسلمان می‏شدندو عده‏ای به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعی که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان می‏شدند.در سال هشتم هجری ،مکّه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیره‏العرب گسترش یافت. اهل مکّه که در برابر عظمت سپاهیان اسلام شگفت‏زده شده بودند چاره‏ای جز مسلمان شدن نداشتند. در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمّی به اوج خود رسیده بود، ولی از لحاظ کیفی وضع خوبی نداشت و به غیر از عده‏ای که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، می‏توان بسیاری را مسلمان مصلحتی دانست.با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیره‏العرب نبودند بلکه فقط تعدادی اندک بودند که در میان جمعیت عظیمی از مسلمانان قرار داشتند . پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) همواره از انصار قدردانی می‏کردند و آنان را مورد حمایت بی‏دریغ خویش قرار می‏دادند زیرا آنان در حمایت از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموماً اسلام و ایمانشان ریشه‏دار بود چون سال‏ها در کنار پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از تعالیم آن حضرت بهره‏مند شده بودند.پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در اواخر عمر شریف خود سفارش‏های اکیدی درباره انصار می‏نمودند. چنان‏که در این‏باره فرمودند: «انّهم کانوا عَیْبتی التی اویتُ الیها فَاَحسِنوا الی مُحسِنهم و تَجاوَزوا عَن مُسیئِهم»(7)؛ «انصار موضع اطمینان و سرّ من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکی کنید و از بدکارایشان درگذرید.»
ابلاغ وحی درباره جانشینی حضرت علی (علیه السلام)
پس از نازل شدن سوره «اذا جاءَ نصرُ اللّهِ…»(8) ، سخنانی از پیامبراکرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتشان می‏داد، همچنین در حجه‏الوداع در بعضی از سخنانشان به صراحت و در بعضی دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان می‏نمودند. این مطلب به طور طبیعی می‏توانست این سؤال را در اذهان ایجاد کند که پس از ایشان چه کسی زمام امور مسلمانان را به دست می‏گیرد ؟ ظاهراً هر حزب و گروهی مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبت به این امر می‏پنداشتند و به آن می‏اندیشیدند.اگرچه پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) درباره لیاقت و جانشینی علی (علیه السلام) در مجالس و محافل مختلف سخن به میان می آوردند(9)، ولی این سخنان عموماً در اجتماعات بسیار محدودی مطرح شده بود. در غدیر خم، وحی الهی به همه توهمات پایان داد و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) را مکلّف ساخت تا علی (علیه السلام) را به جانشینی منصوب و معرفی کنند. پس از نزول وحی، پیامبر اکرم(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به دنبال یافتن فرصت مناسبی بودند تا آن را به مردم ابلاغ کنند، اما با توجه به شناخت و بصیرتی که از جامعه مسلمانان آن زمان داشتند، اوضاع را برای ابلاغ این وحی مناسب تشخیص نمی‏دادند و سعی می‏کردند تا زمینه را آماده سازند و یا فرصت مناسب‏تری برای این امر پیش آید تا بتوانند وحی الهی را به مردم ابلاغ کنند. البته باید به این نکته توجه داشت که وحی الهی، به طور کلی مسئله جانشینی علی (علیه السلام) را مطرح کرده بود و چگونگی ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) بود.(10) پس مطلبی که در بعضی از روایات مبنی بر تأخیر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در ابلاغ وحی، ذکر شده هرگز به معنی کوتاهی در ابلاغ وحی نیست؛ چنانکه شیخ مفید نیز در این‏باره می‏گوید: «قبلاً وحی بر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نازل شده بود، ولی وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و ایشان به دنبال یافتن وقت مناسبی برای آن بود، و هنگامی که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد.»(11) این مطلب که قبلاً نازل شده بود و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ابلاغ آن را به وقت مناسب‏تری موکول می‏کردند، به وضوح از خود آیه تبلیغ، قابل فهم است؛ زیرا این آیه می‏فرماید: «ای رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید می‏کند که «اگر این کار را انجام ندهی رسالتت را انجام نداده‏ای.» پس می‏بایست قبلاً بر آن حضرت مطلبی نازل می‏شد تا در این آیه بفرماید: «آنچه را بر تو نازل شده بود، ابلاغ کن» و از تهدیدی که در آیه وجود دارد می‏توان فهمید که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) بنا به عللی ابلاغ آن را به بعد موکول می‏نمودند. این آیه سپس می‏فرماید: «واللّهُ یعصِمُکَ مِنَ الناس»؛ و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می‏دارد.

فصل دوم:

مسائل سیاسی ـ اجتماعی در زمان نزول آیه تبلیغ

با دقت در آیه «والله یعصمک من الناس» و روش رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در ابلاغ وحی، این پرسش مطرح می‏گردد که در جامعه اسلامی آن زمان چه می‏گذشت و چه جوّی در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا ابلاغ وحی به زمانی دیگر موکول گردد؟ با پاسخ به این پرسش ، بسیاری از ابهامات موجود در این زمینه برطرف شده و موقعیت اجتماعی و سیاسی مسلمانان در آن زمان مشخص می گردد. نکات قابل توجه از مسائل سیاسی ـ اجتماعی آن زمان عبارت اند از:

1- وجود تعداد بسیاری تازه مسلمان:

با وجود کثرت مسلمین در اواخر دوران رسالت ، با این حال بیش‏ تر آن ها را تازه مسلمانانی تشکیل می‏دادند که از ایمان عمیق و ریشه‏داری بهره‏مند نبودند(12). البته کسانی که از ایمانی مستحکم و استوار برخوردار بودند، کم نبودند ولی این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند و بدیهی است ابلاغ چنان امر عظیمی در میان این جمعیت، مشکلاتی را به همراه خواهد داشت.

2-وجود منافقان در میان مسلمانان

این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند به سرکردگی عبدالله بن اُبی از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شأن این افراد نازل شده است.(13) در زمانی که اسلام طرفداران چندانی نداشت و از اقتدار چندانی نیز بهره‏مند نبود و انگیزه چندانی برای پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ،یک سوم مسلمانان راتشکیل می‏دادند، می توان حدس زد در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان افزایش یافته است.نبی مکرم اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجه‏الوداع نیز همراه حضرت بودند ، پس جا داشت که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، نگران و خائف باشند.اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، امری غیرقابل انکار است. این جماعت در زمان پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از خطرناک‏ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‏آمدند اما معلوم نشد که پس از وفات ایشان و جانشینی خلفای سه‏گانه چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلی برای حاکمان به شمار نمی‏آمدند!. آیا این جماعت ، همگی برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا این‏که با آنان مصالحه شده بود؟! و یا این‏که کسانی بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلی با آنان نداشتند؟!

3-کینه‏توزی بعضی نسبت به علی (علیه السلام)

یکی از خصلت‏های بارز عرب کینه‏توزی است(14). با توجه به سابقه علی (علیه السلام)در جنگ‏های متعدد و افرادی که به دست ایشان کشته شده بودند و در این زمان، اقوام همان افراد ، جزء جمعیت عظیم مسلمانان بودند. بدیهی است این افراد کینه‏ای دیرینه از علی (علیه السلام) در دل خود داشته باشند و هرگز راضی به جانشینی او نباشند.تصوراین‏که این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشته‏ها را فراموش کرده بودند، ناشی از عدم شناخت خوی عربی به خصوص عرب آن زمان است. به عنوان نمونه: وقتی سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابیّ (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر او از پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) خواست تا خودش پدرش را به هلاکت برساند. وی گفت: نمی‏خواهم دیگری او را به قتل برساندتا من کینه او را در دل بگیرم.پس با این مطالب می‏توان فهمید که چرا عده‏ای، کینه علی (علیه السلام) را در دل داشتند.
4-وجود تفکرات جاهلی مبنی بر جوان بودن علی (علیه السلام)
عده‏ای به خاطر طرز تفکر جاهلی، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتی صِرف امارت یک جوان را برای خود ننگ می‏دانستند. به عنوان نمونه ابن عباس می‏گوید: در زمان خلافت عمر، روزی با او می‏رفتم، عمر به من رو کرد و گفت: «او (علی) از همه مردم نسبت به این امر سزاوارتر بود اما ما از دو چیز می‏ترسیدیم: یکی این‏که او «کم سن بود» و دیگر این‏که به فرزندان عبدالمطلب علاقه‏مند بود.»(15)نمونه دیگر: پس از کشاندن علی (علیه السلام) به مسجد برای بیعت با ابوبکر، وقتی ابوعبیده دید علی (علیه السلام) هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، گفت: «تو “کم سنّ” هستی و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو همانند آنان شناخت و تجربه نداری، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقی باشد به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابت، سزاوار این امر هستی.»(16) پس اگرچه علی(علیه السلام) را شایسته این امر یا حتی سزاوارتر از همه می‏دانستند ولی حاضربه امارت یک جوان ، بر خود نبودند.این موضوع را در لشکر اسامه بن زید هم می‏توان دید: وقتی که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) اسامه جوان را به سرپرستی سپاهی برگزیدکه مشایخ قوم نیز در آن بودند،عده‏ای نسبت به این انتخاب اعتراض کردند. وقتی پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلاً درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید در حالی که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند.البته از جهتی می‏توان ریشه این امر را در حسادت دانست چون این عدّه وقتی می‏دیدند یک جوان، مانند علی (علیه السلام) این همه لیاقت و شایستگی دارد و نزد رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از محبوبیّت بسیاری برخوردار است و همین فرد، پس از رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) امیر آنان خواهد بود به شدّت نسبت به آن حضرت حسادت می‏ورزیدند.
5-نداشتن انقیاد کامل گروهی از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله)
در میان مسلمانان افرادی بودند که اطاعت آنان از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مشروط بود؛ یعنی تا زمانی که اطاعت ، ضرری برایشان نداشت حرفی نداشتند ولی اگر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) دستوری می‏داد که باب میل آنان نبود و یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان می‏نمودند. نمونه آن؛ مخالفت عده‏ای از مسلمانان در انجام بعضی از مراسم حجه‏الوداع است. پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانی ندارد حجّش را به عمره تبدیل کند و بقیه بر احرام خویش باقی باشند. عدّه‏ای اطاعت نمودند و عده‏ای دیگر مخالفت کردند، که یکی از آن مخالفان، شخص عمر بود(17)از دیگر شواهد این مطلب می‏توان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد. نمونه دیگر، اعتراض عده‏ای از مسلمانان به انتخاب اسامه به فرماندهی سپاه بودکه نه تنها به آن اعتراض کردند بلکه از همراهی با سپاه نیز امتناع می‏کردند؛ یعنی با این‏که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) دستور اکید می‏دادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند با این وجود، افرادی از همین به اصطلاح ، سران مهاجر از این امر سرپیچی می‏کردند و به بهانه‏هایی لشکر اسامه را همراهی نمی‏کردند، تا آنجا که حضرت، کسانی را که از این امر تخلف نمایند ، لعنت کردند .نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامی اسلام(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) اتفاق افتاد و آن ماجرای کتابت بود: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمودند: وسایل کتابت بیاورید تا مطلبی را مکتوب کنم که هرگز پس از آن گمراه نگردید. عمر گفت: «پیامبر هذیان می‏گوید!» برخی از همین روایات می‏گوید: بعضی از حاضران در آن مجلس می‏گفتند: کلام همان است که رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمود و بعضی دیگر می‏گفتند: حرف، حرف عمر است.(18) که این امر نشانگر آن است که عمر و عده‏ای از فرمان رسول خدا تمرّد نمودند و حتی بر پیامبری که قرآن به صراحت می فرماید: «وَ ما یَنْطِق عَنِ الْهَوی»(19) تهمت هذیان زدند!. با توجه به مطالب گذشته در مجموع می‏توان فهمید که چرا پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ابلاغ وحی را به فرصتی دیگر موکول می‏نمودند! زیرا با توجه به شناخت دقیقی که از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرّد آشکار» می‏دادند؛ یعنی می‏دانستند که اگر علی (علیه السلام) را به جانشینی خود معرفی کنند ، عده‏ای «به طور علنی» در مقابل ایشان می‏ایستند و هرگز به این امر راضی نمی‏شوند؛ ولی وحی الهی در قسمت آخر آیه تبلیغ ،اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه می‏دارد»؛ یعنی تو را از شرّ مردم و مخالفت علنی آن ها محافظت می‏نماید.مؤید این مطالب روایتی است که در تفسیر عیاشی از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «… فَتَخَوَّفَ رسولُ اللّهِ (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ان یقولوا: حامی اِبنَ عَمِّهِ و اَن تَطْغَوا فی ذلکَ عَلیه»(20) یعنی: «حضرت خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانی کرد و بدین خاطر بر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) طغیان کنند.» با این تقریری که نمودیم این اشکال نیز جواب داده می‏شود که اگر منظور آیه درباره ولایت علی(علیه السلام) است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شرّ مردم را داده است پس چرا ایشان،پس از رحلت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به خلافت نرسیدند؟ و وعده الهی عملی نگردید؟!(21)پاسخ ، این است که وحی الهی وعده کرده بود که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) را از طغیان و مخالفت علنی مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد همان‏گونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت می‏دهند.به علاوه این که آیه می‏فرماید: «واللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ»؛ خداوند تو (پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله)) را از مردم مصون نگه می‏دارد، که منظور، همان است که پیش از این گفته شد؛ یعنی خداوند پیامبرش را از مخالفت علنی مردم در امان نگه می‏دارد و نفرموده است «والله یعصمه من النّاس»؛ یعنی نفرموده که (علی(علیه السلام) )را از مردم مصون نگاه می‏دارد، تا این کلام را وعده‏ای الهی برای به خلافت رسیدن ظاهری علی (علیه السلام) بدانیم.(22)

فصل سوم

تلاش‏های پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهل‏بیت (علیهم السلام)واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامی را به روشنی مشخص کرده بود؛ آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودنداز جان و دل آن را پذیرفتند و آنان‏که در باطن با این امر مخالف بودند در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگی این امر را پذیرفتند و جانشینی علی (علیه السلام) را به او تبریک گفتند. در این‏باره جمله معروف ابوبکر و عمر «بخٍ بخٍ لک یابن ابی‏طالب»(23) نمونه‏ای از این پذیرش عمومی است.مخالفان جانشینی علی (علیه السلام) و آرزومندان حکومت ، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولی در باطن ، سخت ناراحت بودند و اقدام به کارهای مخفیانه و زیرزمینی می‏نمودند تا علی (علیه السلام) را کنار زده و خود ، زمام امور را به دست گیرند. شواهد بسیاری بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏کنیم:

اول: شواهد عمومی

پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) پس از واقعه غدیرخم، مکرّر جانشینی علی (علیه السلام) و فضایل او را گوشزد می‏نمود و همواره درباره اهل‏بیت(علیهم السلام) سفارش می‏کرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالی پس از خود آگاه می‏کرد و با آنان اتمام حجّت می‏نمود. یکی از نمونه‏های بارز این مورد، حدیثی است که بیشتر کتب تاریخی و روایی شیعه و سنّی آن را نقل کرده‏اند، که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در اواخر حیات خود فرمودند: «اقبلت الفِتَن کَقِطَعِ اللّیلِ المُظلم»؛(249 «فتنه‏ها، همچون پاره‏های شب ظلمانی پی در پی در می‏رسند.» بسیاری از این روایات می‏گویند: ایشان این جمله را در آن شب‏های آخر، که برای استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرموده‏اند.این سخنان از نبی مکرم اسلام(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، به صراحت بیان‏کننده فعالیت‏های زیرزمینی عده‏ای برای انحراف جامعه اسلامی از مسیر اصلی‏اش می‏باشد و خبر از فتنه‏هایی می‏دهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود. پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنه‏گران چه کسانی بودند و چه هدف‏هایی در سر داشتند؟ دوم. تلاش‏های بنی‏امیّه و همفکران آن‏هافرزندان امیه، همواره خود را در ریاست بر عرب، سزاوارتر از همه می‏دانستند و در این باره پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بوده‏اند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به شدّت با او مقابله می‏کردند و تا جایی که می‏توانستند علیه ایشان توطئه نموده و جنگ به راه می‏انداختند. اما سرانجام با ذلت و خواری تن به شکست داده و مجبور به پذیرش اسلام شدند، ولی هرگز از خیال ریاست بر عرب بیرون نیامده بودند.این گروه به خوبی می‏دانستند تا زمانی که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) زنده است جایی برای تحقّق آمال و آرزوهایشان وجود نخواهد داشت، پس آنان در فکر بعد از وفات ایشان بودند. اما از آنجا که از جهت اسلامی، هیچ اعتباری در میان مسلمان نداشتند به دست‏گیری حکومت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) کاری نشدنی می نمود. در نتیجه، آنان می‏بایست برنامه‏ای درازمدت، تنظیم می‏کردندوتاریخ گواه آن است که چنین نیز کردند. این مطلب یک ادعای صرف نیست و شواهد بسیاری بر آن دلالت دارد که بدین شرح است:
1-دینوری و جوهری نقل کرده‏اند: در حالی که عده‏ای در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنی امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند.» این خود شاهد بزرگی است بر این‏که بنی امیه در فکر به دست آوردن حکومت بودند و عثمان را که تقریباً از چهره‏های مثبت بنی‏امیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنی‏امیّه از سابقه سویی برخوردار نبود علَم کردند زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد برای این امر می‏دانستند. اگرچه به نظر ما این امر در آن زمان، چندان جدی نبود و بیشتر می‏توان آن را یک مانور سیاسی دانست که زمینه را برای آنان آماده می‏کرد. شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن اجتماع بنی‏امیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنی‏امیه همگی با ابوبکر بیعت کردند.(25)
2- جوهری روایت کرده است: «هنگامی که با عثمان بیعت شد ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدیّ منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد پس آن را محکم بگیرید!».(26) این روایت آن‏چنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد.در اینجا این پرسش مطرح می‏گردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوی علی (علیه السلام) رفت و اعلان آمادگی نمود که اگر حضرت بخواهند، مدینه را علیه ابوبکر پر از لشکر نماید؟در پاسخ می‏گوییم: بعضی این مطلب را به تعصّبات قبیله‏ای منسوب کرده و گفته‏اند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیله‏ای، اقدام به چنین کاری نموده بود که در بدو امر این مطلب موجّه می‏نماید ولی به نظر می‏رسد علت این امر چیز دیگری بوده است و آن این‏که ابوسفیان یکی از چهره‏های تیزهوش و زیرک بنی‏امیه بود و به یقین از این کار اهداف بلندتری را دنبال می‏کرد.
به احتمال قوی منظور وی از این کار، دستیابی به چند چیز بود؛ یکی این‏که با مخالفت خویش در امر بیعت با ابوبکر، خواستار امتیازاتی از آنانبود و دیگر این‏که اگر موفق می‏شد علی (علیه السلام) را به جنگ مسلحانه با ابوبکر بکشاند، برنده این درگیری بنی‏امیه و شخص ابوسفیان بود زیرا وی می‏خواست آن دو گروه را به جان هم بیندازد و هر دو را تضعیف کند و جایگاه بنی‏امیه را مستحکم نماید و یا لااقل به خاطر مخالفتش با ابوبکر می‏توانست او را مجبور به دادن امتیازاتی کند و به واقع، در این امر نیز موفق شده بود چون هم از جهت مالی سود برد، زیرا بنا به روایتی پس از بازگشت ابوسفیان از سفر جمع‏آوری زکوات، ابوبکر به پیشنهاد عمر و به منظور پیش‏گیری از شرارت او همه آن اموال را به او داد و او نیز از این کار راضی شد. علاوه بر این موفق شده بود وعده امارت را برای پسرش معاویه به دست آورد.(27)با این توضیح به خوبی می‏توان فهمید که چرا علی (علیه السلام) با پیشنهاد ابوسفیان مخالفت کرد و در واقع او را از خود طرد نمود و فرمود: «به خدا قسم تو از این کار منظوری جز فتنه نداری و همواره بدخواه اسلام بوده‏ای! ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم.» از مضمون سخنان علی (علیه السلام) می‏توان فهمید که منظور ابوسفیان، به راه انداختن توطئه‏ای دیگر بوده و مسئله تعصب قبیله‏ای نبوده است.از بیش‏تر روایاتی که در این‏باره ذکر شده فهمیده می‏شود که در میان بنی‏امیه فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعت با ابوبکر بوده و حتی به جمع بنی‏امیه در مسجد رفته بود و آن‏ها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود ولی هیچ‏یک از آنان به او جواب مثبت ندادند.از این ماجرا می‏توان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازی بیش نبوده است زیرا اطاعت بنی‏امیه از ابوسفیان و موقعیت بارز او در میان آنان غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنی‏امیه روی ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفی بدهند. این امر را می‏توان از کلمات ابوسفیان خطاب به علی (علیه السلام) فهمید؛ زیرا وی در آن سخنان، با پشت گرمی بسیاری سخن از پر کردن مدینه از لشکر می‏کرد و از نوع پاسخ علی (علیه السلام) ، به وی می‏توان جدی بودن ابوسفیان در این ادعا را استنباط کرد.پس می‏توان نتیجه گرفت بنی‏امیه می‏دانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، زمینه آن‏قدر آماده نیست که آنان بتوانند بر سر کار آیند، پس هدفشان از آن سرو صداها، آماده کردن زمینه و برداشتن گام اول برای رسیدن به حکومت بوده است و در واقع، با خلافت ابوبکر ـ به عنوان پلی برای انتقال قدرت از بنی‏هاشم به بنی‏امیه ـ کاملاً موافق بودند و حتی با آنان همکاری می‏کردند. اگرچه اثبات این همکاری با توجه به تحریف‏های تاریخی بسیار مشکل است ولی بعضی از قرائن بر این مطلب دلالت دارد؛ مانند این‏که در روز وفات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، عمر با قاطعیت فوت ایشان را انکار می‏کرد تا وقتی ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیه‏ای از قرآن از زبان ابوبکر، آن را پذیرفت. مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود. اما جالب آن است که عمر تنها فرد منکر رحلت نبود، بلکه عثمان نیز مدعی شده بود که ایشان نمرده است و مانند عیسی بن مریم به آسمان رفته است.(28) این هماهنگی‏ها نشانگر احتمال توافق‏های پنهانی میان آنان است.خلاصه آن‏که تلاش بنی‏امیه برای به دست‏گیری حکومت ، امری مسلّم است و این امر، برای افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبی آشکار بود چنان‏که حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: «ما درباره شما چندان حرف نداریم ولی از این می‏ترسیم که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم». باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیش‏بینی نموده بود.البته غیر از بنی‏امیّه، بنی‏زهره نیز برای به دست‏گیری حکومت تلاش می‏کردند و آن‏ها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند. همچنین در روایتی؛ از مغیره‏ بن شعبه به عنوان کسی که محرّک ابوبکر و عمر برای رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است.سوم. تلاش عده‏ای از مهاجران عده‏ای بیش از همه و آشکارتر از همه برای دست‏یابی به حکومت تلاش می‏کردند. اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاش‏های وسیعی را برای کنار زدن علی (علیه السلام) و در دست گرفتن اوضاع انجام می‏دادند؛ بر این مطلب شواهد بسیاری دلالت دارد که ما به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏نماییم:
1- عمر در خطبه‏اش درباره سقیفه می‏گوید: «واجتمع المهاجرون الی ابی‏بکر»؛ مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند. وی سپس می‏گوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوی انصار که در سقیفه جمع شده‏اند ، برویم.» با دقت در این عبارات، می‏توان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعای صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنی‏های فراوان است و نمی‏شود یک باره پس از رحلت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسه‏ای تشکیل نشده بود تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظری دارند، پس می‏بایست این افراد قبل از وفات رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به تلاش وسیعی دست می‏زدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلی می‏رسیدند.
2- در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است که این عدّه از مهاجران، مأمور بودند تا تحت فرماندهی اسامه ‏بن زید از مدینه خارج شوند. در تعدادی از این روایات تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و… شده است، مانند روایتی که در الطبقات الکبری ذکر شده که می‏گوید: «فلم یبق احدٌ من وجوه المهاجرین الاوّلین و الانصار الاّ انتدب فی تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح و سعد بن ابی وقّاص و…»؛(29) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نمانده بودند مگر این‏که به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابی وقاص و… بودند.ولی آنان به بهانه‏هایی از همراهی این لشکر امتناع می‏ورزیدند و با تعلّل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنی می‏کردند. با توجه به تأکیدهای بسیار زیاد پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مبنی بر حرکت لشکراسامه و تعلّل این گروه ، به خوبی می‏توان از منویّات و نقشه‏های این گروه با خبر شد.
3- پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آخرین روزهای زندگیشان بر اثر شدت بیماری، مرتب بی‏هوش می‏شدند. وقت نماز شد و بلال اذان گفت: رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند»(30)و شخص خاصی را برای امامت آن مشخص نکردند زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارش‏ها و تأکیدها می‏فهمیدند که پشت سر چه کسی نماز بگزارند. همان‏طور که روایتی به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آن هنگام بیمار بود، وقتی که برای نماز فراخوانده شد فرمود: «یا بلال لقَد ابلَغتُ فَمَن شاءَ فلیُصلِّ بالنّاس و مَن شاءَ فلیَدع»؛ ای بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند».بسیار واضح بود که چه کسی باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد چون گذشته از این‏که علی (علیه السلام) جانشین و وصیّ پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) بود، اشخاص موجّه دیگری ـ بنا به امر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مبنی بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه ـ در مدینه باقی نمی‏ماندند؛ ولی جای تعجب است که روایات زیادی در کتب اهل سنت وجود دارد که می‏گویند: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به ابوبکر امر کرده بود که تا جای او نماز بگزارد(31).
این روایات در میان خودشان متناقض‏اند زیرا هم در تعداد نمازهایی که ابوبکر به جای پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) خوانده و هم در چگونگی آخرین نماز پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) که ابوبکر به جای ایشان ایستاده بود اختلاف دارند چنان‏که بعضی گفته‏اند: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به ابوبکر اقتدا کرده است و بعضی می‏گویند: ابوبکر به نماز پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نماز می‏خواند و مردم به نماز ابوبکر و روایات مختلف دیگری که در کتاب الطبقات الکبری ذکر شده است.(32) این تناقض‏های داخلی ما را به بطلان این ادعا که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) چنین امری کرده باشند راهنمایی می‏کند.به علاوه ادلّه روشنی وجود دارد که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به ابوبکر یا عمر چنین دستوری نداده‏اند؛ زیرا:اول این‏که آن‏ها مأمور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر می‏کردند در آن زمان می‏بایست از مدینه خارج شده باشند و هیچ روایتی یافت نشده است که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، ابوبکر را از همراهی لشکر اسامه استثنا کرده باشد، بلکه روایت صریحی وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و… وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهی کنند،(33) پس چگونه پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) با تأکیدهای بسیار آن‏ها را امر به خروج می‏کند ولی بعدها خودش می‏فرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟!دوم این‏که بعضی از روایات اهل‏سنت می‏گوید: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) اصرار می‏کردند که ابوبکر نماز بخواند ولی عایشه می‏گفت: ابوبکر مردی نازک‏دل است و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به اصرار خود ادامه می‏داد تا این‏که بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در حالی که از شدت بیماری توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضی از این روایات، آن دو نفر، علی (علیه السلام) و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند. ابوبکر با دیدن ایشان کنار رفت و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز ایشان نماز می‏گزارد و مردم با نماز ابوبکر.اکنون می‏پرسیم اگر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر ، به جای ایشان به نماز ایستاد چه دلیلی داشت که با آن شدت بیماری که به اعتراف عایشه، دو پای مبارکشان بر زمین کشیده می‏شد و توان ایستادن نداشتند به مسجد بیایند و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کنند؟ آیا چنین نبود که از پیش‏نمازی ابوبکر ناراضی بودند و تصمیم گرفته بودند که به هر صورت شده، جلوی آن را بگیرند و حتی نگذاشتندابوبکر نمازش را تمام کند؟ پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) و به اصرار ایشان به نماز ایستاده بود معنا نداشت که با آن بیماری شدید به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند.خلاصه آن‏که مسئله پیش‏دستی در نمازگزاردن به جای پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) یکی از تلاش‏هایی بود که آنان می‏خواستند جانشینی خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به آنان چنین امری کرده اندپس آنان جانشین ایشان خواهند بود. البته اگر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) چنین امری هم کرده بودند باز دلیلی بر جانشینی آنان نمی‏شد؛ زیرا افراد دیگری در حالت صحّت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به جای آن حضرت نماز گزاردند.(34) پس اگر چنین امری دلالت بر جانشینی می‏کردآنان‏که در حال صحت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به جای او نماز گزاردند به این امر سزاوارتر بودند.
4- نوعی دیگر از تلاش این گروه، برای دست‏یابی به حکومت، عبارت بود از؛ کسب اخبار و فعالیت‏هایی درون خانه ایشان جهت به دست‏گیری اوضاع، توسط بعضی از همسرانشان همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر.از طریق اهل سنّت احادیث بسیاری نقل شده است که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضی از همسرانش فرمودند: «شما صَواحِب یوسف‏اید»(35)و آنان را به زنانی که آن بلا را بر سر یوسف(ع) آوردند، تشبیه کرده اند. همچنین طبری در جایی دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمود: شخصی را به دنبال علی (علیه السلام) بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوی ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوی عمر بفرستید. این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) حاضر شدند. حضرت فرمودند: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتی بود، به سوی شما می‏فرستادم (می‏فرستم)، پس آن‏ها رفتند.»این احادیث، شواهد بسیار خوبی بر مدعای ما هستند زیرا بیانگر آنند که آن‏ها برای مطرح کردن خود و این‏که از نزدیک‏ترین افراد نزد پیامبرند پیش‏دستی کرده و نزد پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) رفتند تا شاید اگر مطلبی را که می‏خواهد به علی (علیه السلام) بفرماید به آنان بفرماید!. در بعضی از این احادیث اگرچه به اسم علی (علیه السلام) ، تصریح نشده است و عباراتی مانند: حبیبم یا خلیلم را فراخوانید دارند،(36) ولی در این‏که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) آن افراد را ردّ کردند و یا چهره از آن‏ها برگرداندند، مشترکند. پس اگرچه پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نمی‏فرمودند: علی (علیه السلام) را خبر کنید و عبارت دیگری می‏فرمودند اما این مطلب یقینی است که منظور پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) آنان نبوده‏اند. در هر صورت پیش‏دستی این افراد ، مهم است که دلالت برتلاش وسیع آنان حتی در درون خانه ایشان، به منظور کنارزدن علی(علیه السلام) و به دست‏گیری حکومت توسط آنان می‏کند.
5- جلوگیری عمر و طرفدارانش از «کتابت» رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، یکی دیگر از تلاش‏های این گروه برای کنار گذاشتن علی(علیه السلام) و به دست گرفتن حکومت بود. تردیدی نیست که عمر دریافته بود که منظور رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از کتابت، ثبت خلافت علی (علیه السلام) است ، به همین خاطر تلاش کرد تا این کار عملی نگردد و حتی حاضر شد که به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نسبت هذیان دهد!
درباره کتابت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) احادیث زیادی در کتب تاریخی و روایی نقل شده است که همگی مسئله نسبت هذیان به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) را ذکر کرده‏اند که بعضی از آن‏ها، به صراحت، عمر را گوینده این کلام دانسته‏اند،(37)و بعضی دیگر اسم شخص خاصی را نبرده‏اند و فقط گفته‏اند: بعضی چنین حرفی زدند.در مجموع این روایات به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگری نام برده نشده است که چنین حرفی زده باشد. پس تردیدی نیست که آن شخص، عمر بوده است ولی بعضی از راویان اهل سنت نخواسته‏اند به اسم عمرتصریح کنند.
بعضی از علمای اهل سنت برای کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «اِنّ رسولَ‏اللّه یَهجُر»، آن را توجیه کرده‏اند و گفته‏اند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیماری بر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) غلبه کرده است. اما این توجیه از جهت لغوی چندان مستند نیست زیرا همان‏گونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اَهجَر) تا بتوان آن را به معنی «تغیّر کلامه واختلط لاجل ما به المرض» دانست ولی اگر جمله، اِخباری باشد (که در بسیاری از روایات چنین است)؛ یا به معنی فحش است یا به معنی هذیان. وی سپس می‏گوید: چون گوینده این کلام عمر است چنین گمانی به او نمی‏رود.بر فرض که چنین توجیهی را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به خاطر شدت بیماری‏اش نمی‏داند چه می‏گوید! بنابراین کلام ایشان در این حالت دیگر اعتبار ندارد. آیا چنین نسبتی به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) که به تصریح قرآن «و ما ینطِقُ عَنِ الهَوی» (38)؛ «و هرگز از روی هوا سخن نمی‏گوید»، قبحش کمتراز مطلب قبلی است؟!مهم آن است که رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از این کلام عمر، سخت ناراحت شدند چنان که بعضی از روایات اهل سنت می‏گوید: غم وجود ایشان را فرا گرفت(39). و بعضی دیگر می‏گوید: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، برآشفت و عمر را از خود راند(40). بعضی از اطرافیان، گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولی شما را درباره اهل‏بیتم سفارش به خیر می‏کنم.(41) علت ننوشتن پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) پس از کلام عمر، این است که؛ چون بر فرض که اقدام به نوشتن هم می‏کردند همان افرادی که در حضور ایشان جرأت چنان سخنی را داشتند به یقین پس از ایشان بر آن می‏افزودند و نسبت‏های دیگری به پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) می‏دادند و عملاً این نوشته از اعتبار ساقط بود.
6- یکی دیگر از مسائلی که نشانگر نقشه‏های این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) توسط عمر است. این ماجرا در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است.(42) علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض این‏که اورسید و اعلام کرد که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) وفات یافته است، عمر تازه وفات ایشان را قبول کرد! .این جریان به خوبی بیانگر نقشه‏های مشترک و هماهنگی‏های قبلی در میان آنان است.
7- خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سرّی فقط به عمر و ابوبکر داده شد(43) و هنگامی که آن‏ها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) از آن ماجرا بی‏خبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان یا لااقل با دیگر بزرگان قوم در میان نگذاشتند تا اگر شرّی هست با همفکری دیگران برای آن چاره‏اندیشی کنند. آیا این‏ها نشان از نقشه و هماهنگی قبلی در به دست گرفتن حکومت ندارد؟

فصل چهارم

تلاش‏های پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) برای خنثی کردن توطئه‏ها
تجهیز سپاه اسامه:
پس از آن‏که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به فرمان الهی، علی (علیه السلام) را در غدیر خم به جانشینی خود منصوب کرد در فرصت‏های گوناگون آن را یادآوری می‏نمود. اما فعالیت بسیار زیاد گروه‏های متعددی که سعی در به دست‏گیری حکومت داشتند ایشان را مجبور ساخت تا برای تثبیت جانشینی علی (علیه السلام) ، اقداماتی انجام دهند. یکی از این اقدامات، آماده کردن لشکری برای مبارزه با روم بود. این لشکر در آخرین روزهای حیات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) شکل گرفت و اسامه بن زید را به فرماندهی آن برگزیدند و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و… بودند امر کردند تا تحت فرمان اسامه درآیند و با تأکید فراوان از آنان خواستند تا از مدینه خارج شده و به سرزمینی که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند.رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) با این کار اهدافی را دنبال می‏کردند. یکی از آن اهداف همان‏طور که شیخ مفید فرموده است: این بوده که در مدینه کسی نباشد تا در ریاست علی (علیه السلام) نزاع کند. از این مهم‏تر انتخاب اسامه نوزده ساله به فرماندهی این لشکر بود در حالی که بسیاری از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو که تجربه جنگ‏های عظیمی همچون بدر و احد و خندق را داشتند در این لشکر حضور داشتند. این انتخاب، پیامی بسیار عظیم و گویا برای همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافت خدشه کنند و جوان بودن علی (علیه السلام) را بهانه‏ای برای اطاعت نکردن از او قرار دهند که البته این انتخاب نیز بدون اعتراض نبود.آنان‏که نمی‏توانستند از امر خلافت و ریاست بگذرند در رفتن لشکر اسامه کارشکنی می‏کردند و به بهانه‏هایی آن را به تأخیر می‏انداختند. اسامه وقتی تعلل این افراد را ‏دید، خدمت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) رسید و در خواست کرد تا بهبودی ایشان حرکت نکند اما حضرت به او فرمودند: حرکت کن و از مدینه خارج شو. اسامه پی در پی بیماری پیامبر را مطرح می‏کرد وهر بار، دستور رفتن می شنید تا این‏که فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن! پس از آن بی‏هوش شدند. پس از به هوش آمدن، فوراً درباره لشکر اسامه پرسش کردند و تأکید فرمودند: لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند.(44)لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جُرف متوقف شد.(45) این عده مدام به مدینهدر رفت وآمد بودند تا جایی که وقتی پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به خاطر بیماری شدید نتوانست به مسجد برود بلافاصله ابوبکر به جای ایشان نماز را شروع کرد.نبی مکرم اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) برای خنثی کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر علی (علیه السلام) و فضل بن عباس به مسجد آمدند و اشاره کردند که ابوبکر کنار رود و به نماز او اعتنایی نکردند و از اول شروع به نماز نمودند .پس از نماز، حضرت به خانه برگشتند و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبیدند و فرمودند: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آری یا رسول اللّه، پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمودند: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هریک بهانه‏ای آوردند. سپس سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید.(46) فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمع‏آوری زکات از دیگر تلاش‏ها این رابطه فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمع‏آوری زکات بود که روایاتی بر این مطلب دلالت دارد.(47) و شاید واگذاری این مسئولیت به ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است.یکی دیگر از تلاش‏های پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) برای خنثی کردن توطئه‏ها، مسئله کتابت بود. اما همان‏طور که قبلاً متذکر شدیم عدّه‏ای نگذاشتند چنین امری عملی شود. ممکن است سؤال شود که چرا قبل از آن و در حالت سلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبهه‏ای در آن نباشد؟در پاسخ می‏گوییم: اول این‏که همان ماجرا چهره بسیاری از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) تا چه اندازه است.دوم این‏که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) با ترتیب دادن لشکر اسامه مسئله را حل شده می‏دیدند ولی با تخلف عده‏ای از این فرمان، مسئله عوض شده بود زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنی و گسترده‏ای از دستورات ایشان نشده بود و همان‏طور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) پس از آن‏که تخلف ابوبکر و عمر و تعدادی از مسلمانان را از همراهی لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت(48) گرفت.پس پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) تمام تلاش‏های ممکن را برای تثبیت ولایت علی (علیه السلام) انجام داده‏اند اما این مسئله را نمی‏توان نادیده گرفت که ایشان هرگز قصد نداشتند تا علی (علیه السلام) را بر مردم تحمیل کنند و یا کاری کنند که چنین تصوری شود بلکه فقط می‏خواستند وظیفه الهی خویش، مبنی بر ابلاغ رسالت را به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان رانمی‏خواهند ، حال هر که خواهد هدایت شود و هرکه خواهد گمراه گردد.حضرت علی (علیه السلام) نیز قصد نداشتند تا به هر قیمتی که شده و با زد و بندهای سیاسی، جایگاه خویش را تثبیت کنند، زیرا حکومت را فقط برای هدایت انسان‏ها می‏خواستند و هدایت انسان‏ها با اجبار و تحمیل و جوسازی‏های سیاسی سازگار نیست و همین زد و بندهای سیاسی، خود نقض غرض است.و علی (علیه السلام) بزرگ‏تر از آن است که به دنبال چنین حکومتی بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیه‏های پیامبرشان عمل می‏کردند و گرنه دوندگی ایشان اثرش بیش‏تر از سفارش‏های اکید پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نبود. شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، عباس ، عموی پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به علی (علیه السلام) گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنی‏هاشم با تو بیعت کند. حضرت فرمودند: آیا کسی هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفت به زودی خواهی دید که چنین کنند(49)به نظر ما هر آنچه را که عباس می‏دید، علی (علیه السلام) نیز بهتر از او و آشکارتر از او می‏دید ولی بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیه‏های پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) عمل کنند دیگر احتیاج به بیعت‏های پنهانی (کودتا) نبود و اگر مردم قدر علی (علیه السلام) را نشناسند و او را نخواهند، این تلاش‏ها ارزش معنوی ندارد بلکه فایده‏ای هم ندارد چون پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) هر چه را که لازم بود به مردم فرمودند واکنون این عموم مسلمانان بودند که می‏بایست میزان انقیاد و اطاعت خویش را نسبت به خدا و رسولش نشان دهند.این مطلب با دقت در سخنان علی (علیه السلام) پس از قتل عثمان و روی آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت به خوبی قابل فهم است. البته این هرگز بدان معنا نیست که علی (علیه السلام) تسلیم آنان شده باشند و با دیگران هم‏سخن شده و آنان را بر حق بدانند، بلکه مخالفت خویش را آشکار کردند و هرگز در این امر کوتاهی نکردند و به یقین اگر موافقان حضرت ، زیاد ‏بودند هرگز کار ایشان به انزوا ‏کشیده نمی شد و با آن تعداد اندک موافق ، هرگز قیام مسلحانه به مصلحت نبود.

فصل پنجم

داستان سقیفه وعلت تجمع انصار در سقیف
با توجه به مطالبی که در مباحث گذشته به اثبات رسید پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند به خوبی معلوم می‏گردد زیرا این جریانات امور پنهانی نبوده‏اند که بر دیگران پوشیده باشد. پس مهاجران و انصار ، همه می‏دانستند که مدینه آبستن تحولاتی است و به زودی حوادث مهمی رخ خواهد داد ولی کسی به طور دقیق نمی‏دانست چه خواهد شد زیرا گروه‏های متعددی برای به دست‏گیری حکومت تلاش می‏کردند.پس این مسئله به راحتی قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به گونه‏ای نخواهد بود که جانشینی علی (علیه السلام) تحقق یابد تا جایی که حتی عباس‏بن عبدالمطلب ،عموی پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نیز شک می‏کند که آیا پس از پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ، مردم به جانشینی علی (علیه السلام) راضی می‏گردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش (50)عباس هرگز از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است .عباس هیچ‏کس را سزاوارتر از علی(علیه السلام) نمی‏دانست و همواره به حضرت علی (علیه السلام) پیشنهاد بیعت می‏داد.(51) ودرهیچ یک از منابعی که به این مطلب اشاره کرده‏اند یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسی پس از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) سزاوار جانشینی است بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) چه می‏شود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنی هاشم مستقر می‏شود یا خیر؟شیخ مفید در این‏باره تعبیر لطیفی دارد. وی می‏گوید: عباس از پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) پرسید: «ان یکن هذا الامر فینا مستقرّاً بعدک فبشّرنا…»(52) «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر می‏شود پس به ما بشارت ده» و پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) نیز درجواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید». پس سخن از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است بلکه سخن، آن است که آیا این امر که حق علی (علیه السلام) است استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بی‏خبر نبود ولی جریاناتی که پس از آن پدید آمد سبب شد که چنین پرسشی را مطرح کند.انصار نیز که سابقه مبارزاتی درخشانی علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر علی (علیه السلام) جانشین نشود- که شواهد و قرائن بسیاری نیز بر آن دلالت داشت- چه می‏شود؟ بیش‏ترین خوف انصار از این بود که مبادا عده‏ای از قریش، به خصوص بنی امیه ، موفق به چنان امری گردند در آن صورت انصار وضع خوبی نخواهند داشت زیرا از انتقام آن‏ها در امان نخواهند ماند.در نتیجه، انصار باید برای خود چاره‏ای می‏اندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه، موطن اصلی آنان بود و مهاجران به آن‏ها پناهنده شده بودند برای خود نوعی اولویت در تعیین سرنوشت حکومت بر مدینه می‏دیدند. به همین خاطر پس از وفات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) بلافاصله در سقیفه جمع شدند تا برای آینده خود و مدینه چاره‏ای بیندیشند و هدف اصلی آنان از این اجتماع، چاره‏اندیشی برای خودشان بود که چه کنیم و اگر حوادثی اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم.اما از آنجا که شواهد و قراین نشان می‏داد که جانشینی علی (علیه السلام) تقریباً منتفی است، در نتیجه آن‏ها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسی را برای این کار برگزینند. پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند زیرا حال که قرار است علی (علیه السلام) نباشد چه کسی از آن‏ها سزاوارتر برای این کار است.
اجتماع در سقیفه(53)بزرگان صحابه قبل از دفن پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) در سقیفه جمع شدند و ابتدا ، انصار به صورت مخفیانهاقدام به این کار نمودند. خبر به گوش عمر و ابوبکر رسید و آنها باتفاق ابوعبیده به سقیفه روانه شدند.بحثها شروع شد و از فضائل هم گفتند تا رسید به سخن ابوبکر : اینک عمر و ابوعبیده دراینجا حاضرند با هر کدام که خواستید بیعت کنید. آن دو با هم گفتند به خدا سوگند با بودن چون توئی، هرگز ما به چنین کاری تن نمی دهیم…عبدالرحمن بن عوف گفت: ای گروه انصار هر چند فضیلت شما زیاد است ولی در بین ما ابوبکر و عمر و علی هست که در میان شما یافت نمی شود.منذر بن ارقم برخاست و گفت: ما فضل اینها که گفتی را انکار نمی کنیم به خصوص یکی ازاین سه نفر که اگر این امر را بخواهد حتی یک نفر هم با او مخالف نخواهد شود. (54)؛«وان فیهم رجلاً لو طلب هذا الامر لم ینازعه فیه احد» (یعنی علی بن ابی طالب)(55) ، و ابن اثیر(56) نقل می کند که پس از اینکه عمر با ابوبکر بیعت نمود حضار گفتند: ما جز با علی بیعت نخواهیم کرد.عمر و ابوعبیده به قصد بیعت به سوی ابوبکر حرکت کردند ولی قبل ازاینکه دستشان به دست وی برسد بشیر بن سعد بر آنها سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد و گفت: نمی خواهم با جمعی که خدا حقی را بر ایشان قرار داده مخالفت کنم.برخی از بزرگان قبیله اوس که اسیر بن حضیر نیز از آنان بود بیعت بشیر را دیدند و گفته های ایل خزرج را هم شنیدند که قصد داشتند سعد بن عباده را انتخاب کنند. گفتند: اگر زمام کار به دست خزرج افتد برای همیشه فضیلت با آنها بوده و هرگز نصیبی از آن به شما نخواهد رسید پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید.سپس مردم برخاستند و از هر طرف به ابوبکر روی آورده با او بیعت کردند. سپس با همان حال به سوی مسجد آمدند تا دیگران نیز بیعت کنند. علی و عباس هنوز مشغول غسل بودند که صدای تکبیر مردم را شنیدند.(57) پس از آنکه مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند براء بن عازب ، هراسان ،درب خانه بنی هاشم را کوبید و فریاد زد: هان ای گروه بنی هاشم! مردم با ابوبکر بیعت نمودند. بنی هاشم با تعجب با یکدیگر نظر کرده می گفتند: مسلمانان با نبودن ما که نزدیکترین کسان محمد (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) هستیم کاری انجام نمی دادند؟!عباس گفت: فعلوها و رب الکعبه ( انجام دادند آنچه نباید بکنند) مهاجرین و انصار تردیدی نداشتند که خلافت نصیب علی خواهد گردید».نقش طایفه اسلم در بیعت ابوبکر:پس از بیعت خصوصی در سقیفه ، مردم او را با هلهله و شادی به سمت مسجد می بردند و عمر جلو آنان می دوید و می گفت: بدانید مردم با ابوبکر بیعت کردند. در همین زمان قبیله اسلم از اطراف مدینه برای خرید خوار و بار به مدینه آمده بودند که به آنها خبر رسید ، بیائید کمک کنید تا برای خلیفه رسول خدا بیعت بگیریم پس از آن ما به شما خوار و بار می دهیم. این بود که عشیره ی اسلم تطمیع شده و به یاری ابوبکر برخاستند.(58)طبری می گوید: قبیله اسلم به مدینه آمدند به طوری که کوچه ها بر آنها تنگ شد و با ابوبکر بیعت کردند.عمر بارها می گفت: همین که اسلم را دیدم یقین کردم که پیروزی با ماست. (59)

علت تجمع انصار در سقیفه:

شواهد چندی وجود دارد که انصار برای چاره جوئی در سقیفه جمع شدند:
1- انصار درباره خلافت علی (علیه السلام) هیچ حرفی نداشتند و کاملاً بدان راضی بودند. طبری(60) و ابن اثیر(61) نقل کرده‏اند: «تمام انصار یا بعضی از آن‏ها گفتند: ما به غیر از علی با هیچ‏کس بیعت نمی‏کنیم» انصار این سخنان را در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند. همچنین یعقوبی در این‏باره گفته است: «و کان المهاجرون والانصار لا یشکون فی علی (علیه السلام) »(62) و در جایی دیگر نقل کرده است که «وقتی عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادی مثل ابوبکر و عمر و علی (علیه السلام) نیست. یکی از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمی‏کنیم زیرا در میان آنان شخصی است که اگر این امر را طلب کند احدی در او نزاع نمی‏کند، یعنی علی بن ابیطالب.»
پس انصار از واقعه غدیر خم بی‏خبر نبودند و هیچ حرفی درباره علی (علیه السلام) نداشتند و هرگز تشکیل شورای سقیفه برای کنار گذاشتن علی (علیه السلام) نبود. ولی آنان به وضوح می‏دیدند که افرادی برای به دست آوردن خلافت سخت در تلاشند و به آب و آتش می‏زنند. از طرف دیگر چنین تلاش‏ها و زد و بندها و معاملات سیاسی را از علی (علیه السلام) مشاهده نمی‏کردند. در نتیجه برایشان واضح بود که علی (علیه السلام) با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید و یا بهتر بگوییم عده‏ای نخواهند گذاشت که علی (علیه السلام) به خلافت برسد. پس انصار می‏بایست برای خود چاره‏ای می‏اندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون می‏کشیدند.
2- پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیری و از شما امیری» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزی است که انصار می‏خواستند به نوعی در حکومت شریک باشند و با این کار از خطر انتقام قریش در امان باشند.
3- سخنان انصار در سقیفه بیان‏کننده منظور آن‏هاست. روایتی از قاسم بن محمد بن ابی‏بکر نقل شده است که به خوبی منظور انصار از این اجتماع را نشان می‏دهد و آن چنین است: «.. و لکنّا نخاف ان یلیه اقوامٌ قتلنا ابائهم و اخوَتهم(63)؛ لکن خوف ما از آن است که پس از آن کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم.» همچنین دینوری و جوهری نقل کرده‏اند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و می‏ترسیم کسانی که نه از ما هستند و نه از شما بر این امر غلبه پیدا کنند.»(64)
از این سخنان به خوبی می‏توان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عده‏ای برای به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادی در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آن‏ها همان کسانی بودند که انصار در جنگ‏ها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند انصار از انتقام آن‏ها در امان نخواهند بود. آن گروه جز بنی‏امیّه و طرفدارانشان نبودند. پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسی نداشتند ولی بزرگان و آگاهان انصار همچون حباب بن منذر، به خوبی می‏دیدند که اگر امروز افرادی مثل ابوبکر بر سر کار آیند پس از آن‏ها کسانی بر سر کار می‏آیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنی و انتقام را در پیش می‏گیرند. این آینده‏نگری حباب بن منذر جداً ستودنی است زیرا همان‏گونه که پیش‏بینی نموده بود واقع شد . طولی نکشید که فرزندان طُلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهل‏بیت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) همان آوردند که فقط یکی از نمونه‏هایش قتل عام فجیع کربلاست.
4- اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود؛ یعنی بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند. حال اگر آنان قصد تعیین خلیفه‏ای برای همه مسلمانان داشتند جلسه‏ای چنین خصوصی، شایسته آن نبود. اگر چه پس از تشکیل جلسه به این نتیجه رسیدند که خلیفه‏ای تعیین کنند ولی خودشان می‏دانستند که چنین امری مقبول همه مسلمانان نخواهد بود لذا در روایت ابومخنف ذکر شده است(65) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ این‏ها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان برای اجتماع در سقیفه چاره‏جویی برای خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفه‏ای برای خود گرفتند.
5- انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده او مبنی بر وزارت انصار و این‏که قول داد کاری را بدون مشورت انصار انجام ندهد،دچار اختلاف شدند. بعضی مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید ولی بعضی دیگر مثل: بشیر بن سعد که پسر عموی سعد بن عباده بود و نسبت به سعد حسادت می‏کرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد. پس از آن، اختلاف دیگری که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعت کنند و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد.در این‏باره، کلامی از شیخ مفید نقل می‏کنیم که بسیار متین است. وی گفته است: «آنچه که برای ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مؤلفه قلوبهم نمی‏خواستند این امر به تأخیر بیفتد تا مبادا بنی‏هاشم فراغت یابند و این امر در جایش قرار گیرد. پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند.»(66)از مجموع مسائلی که مطرح شد چنین استنباط می‏شود که پیش‏بینی انصار درباره آینده و دغدغه آنان برای آینده کاملاً به جا و حساب شده بود. اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) کاری نادرست بوده و نشانگر شتاب‏زدگی و بی‏برنامگی آنان بوده است و حتی زمینه را برای دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند. البته این احتمال نیز می‏رود که از قبل بر روی انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنی‏امیه ترسانده بودند. در حالی که اگر آنان صبر می‏کردند و یا در همان سقیفه بر حمایت از علی (علیه السلام) پافشاری می‏کردند به یقین گروه‏های دیگر، موفق نمی‏شدند به راحتی حکومت را از دست علی (علیه السلام) بگیرند زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود. شاهد این ادعا اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است؛ حال اگر انصار نقش تعیین‏کننده‏ای نداشتند ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمی‏رساندند و امر خویش را از آن‏جا بنا نمی‏نهادند.

فصل ششم

نظر بزرگان صحابه درباره بیعت ابوبکر
در این فصل به نظربزرگان صحابه درباره بیعت ابوبکر ، اشاره می نمائیم :
1-فضل بن عباس: ای گروه قریش با اعقال و پرده پوشی خلافت ، از آن شما نمی شود. سزاوار خلافت ماییم که ما و سرورتان علی (علیه السلام) به امر خلافت از شما سزاوارتریم.
2-عقبه بن ابی لهب: که شعری گفته: من هرگز گمان نمی کردم که خلافت از خاندان هاشم و مخصوصاً علی (علیه السلام) گرفته شود زیرا ابوالحسن کسی است که پیش از همه ایمان آورد و حسن سابقه او را در اسلام کسی ندارد. او از همه مردم به علوم و قرآن و سنت پیغمبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) داناتر است و تنها کسی است که تا آخرین لحظات عمر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) ملازم خدمتش بود تا آنجا که غسل و کفن رسول خدا را نیز به یاری جبرئیل انجام داد. او تمام صفات حمیده و فضائل روحی دیگران را به تنهایی داراست ولی دیگران از کمالات معنوی و مزایای روحی و اخلاقی او بی بهره اند. علی (علیه السلام) کسی را نزد او فرستاد و او را از ادامه سخن بازداشت و فرمود: سلامت دین را از هر چیز بیشتر دوست دارم.(67)
3-عبدالله بن عباس در مباحثه با عمر: عمر به ابن عباس گفت: می دانی چرا مردم پس از رحلت با شما بیعت نکردند؟ چون حاضر نشدند نبوت و خلافت هر دو در یکجا جمع شده و همه عظمت و افتخار، نصیب خاندان شما شود. از این رو قریش خلافت را برای خود برگزید و به مقصود خود رسید. ابن عباس گفت: اما اینکه گفتی قریش خلافت را برگزید و سزاوار چنین بود و موفق شد، هرگاه قریش آنچه را که خدا برای آنها اختیار نمود بر می گزیدند نه حقشان از دست می رفت و نه کسی بر آنها رشک می کرد . اما اینکه گفتی دوست نداشتند نبوت و خلافت در ما جمع شود پس بدان که خدا جمعی را در قرآن با این صفت معرفی می کند؛ آنجا که می فرماید: « ذلک بانهم کرهوا، ما انزل الله فاحبط اعمالهم»(68)
4-سلمان فارسی : مرد سالمند را برگزیدید و خاندان پیامبر را رها کردید. اگر خلافت را در خاندان پیغمبر می گذاشتید حتی دو نفر هم اختلاف پیدا نمی کردند و از میوه این درخت، هر چه زیادتر و گواراتر سود می بردید.(69)
5- ابوذر: که همان مضمون حرف سلمان را زده است .(70)
6 – مقداد بن عمرو: راوی می گوید: دیدم مردی در مسجد نشسته و حسرت می کشد و می گوید: کردار قریش چقدر شگفت آور بود که کار را از اهلش دور ساختند.
7- معاویه : در نامه ای که به محمد بن ابی بکر نوشت می گوید: این مخالفتی که با علی می کنیم پایه گذارش پدرت بود . آنها با نقشه قبلی حق او را غصب کردند پس یا پدرت را عیب کن یا از سرزنش من دست بردار! که اگر پدرت این کار را نمی کرد، هرگز با پسر ابوطالب مخالفت نمی کردیم و سند خلافت را به او می دادیم. (71)
8- سعد بن عباده : رئیس خزرج که در همه غزوات رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) باایشان بود در سقیفه مخالفت نمود و تا مرگ ابوبکر بیعت نکرد. در جماعاتشان حاضر نشد و در جمع، هم با آنها بیعت نکرد . در خلافت عمر به شام رفت و به وسیله فرستاده عمر کشته شد و گفتند: قتیل الجن (کسی که جن او را کشت ). در حالی که بلاذری می گوید: خالد و محمد بن مسلمه مأموران عمر برای کشتن سعد بودند و با دو تیر او را ترور کردند.
9- نظر عمر درباره ی بیعت با ابوبکراین بود که: لغزشی بود که انجام شد و گذشت. آری چنین بود! ولی خدا مردم را از شر آن حفظ نمود.(72)
10-ابوسفیان : مخالف بود و می گفت: با وجود علی چرا دیگران می خواهند حکومت کنند و در کوچه های مدینه راه می رفت و شعری به این مضمون می خواند: اگر زنده بمانم علی و عباس را برجای رفیع می رسانم. ولی علی (علیه السلام) مخالفت نمود همو که تا دیروز با فاطمه (سلام الله علیها) برای یاری گرفتن ، در خانه مردم می رفت امروز پیروزی قطعی که وسیله ابوسفیان حاصل می شود را نپذیرفت چرا؟
چون ابوسفیان حکومت را یک پادشاهی می دید که به وسیله نبوت از پدرانش غصب شده بود و حالا می خواست که در قبیله اش و بین پسر عموهایش بماند و به دیگران نرسد و علی(علیه السلام) با این مخالف بود.

فصل هفتم

خاتمه
در این بخش چند سئوال را مطرح خواهیم گفت:
1- علی (علیه السلام) پس از چه مدتی بیعت کرد؟یعقوبی(73) می گوید: علی بیعت نکرد مگر پس از شش ماه .
2- چرا علی (علیه السلام) بیعت کرد؟گفته اند که چون حضرت ، روگردانی مردم را ملاحظه کردند از در صلح با ابوبکر در آمدند(74)… الخ.آری علی (علیه السلام) از یک سوفاطمه(سلام الله علیها) را از دست داده بود واز سوی دیگر، وضع مسلمانان ، نا به سامان بود و از طرفی کار از کار گذشته بود و برای همین مردم استقبالی از تغییر وضعیت به عمل نمی آوردند. بنابراین به ابوبکر روی خوش نشان دادند و با او صلح کردند ولی خاطرات تلخ آن دوران را در هنگام خلافتشان یاد می نمودند(75).
3- اگر علاقه اینها به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) آنقدر بود که جنگ را ترک کرده و گفتند: ما نمی توانیم از تو دل بکنیم.
چرا جنازه رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) را در میان خانه اش رها کرده ، همگی برای خلافت رهسپار سقیفه شدند وبه نقل از کنزالعمال(76) حتی عمر و ابوبکر در دفن پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) حاضر نبودند. عایشه گفت: ما از دفن رسول خدا آگاه نشدیم مگر موقعی که در نیمه شب صدای بیل ها به گوشمان رسید (77)ظاهرا جوابی برای این سئوال وجود ندارد!!!
4-اگر مسئله اتفاقی(اجماعی) بوده ، چرا عده ای در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بست نشستند که عمر گفت: وقتی خدا پیغمبرش را از دنیا برد به ما گزارش رسید که علی، زبیر و عده ای دیگر از ما روبرگردانده و در خانه فاطمه گرد آمدند. (78)جواب این است که اتفاقی در کار نبوده و چنانچه در تاریخ موجود است پناهندگان: عباس ، عتبه بن ابی لهب ، سلمان ، ابوذر، عمار، مقداد، براء بن عازب ، ابی بن کعب، سعد وقاص ، طلحه و عده ای از بنی هاشم و جمعی از انصار بودند . ا صل جریان مخالفت علی (علیه السلام) و همراهانش از بیعت ابوبکر و تحصن در خانه فاطمه(سلام الله علیها) در کتابهای تاریخ و سیره به حد تواتر نقل شده است.
5-آیا علی (علیه السلام) بیعت کرده و به خلافت ابوبکر صحه گذاشته اند؟
گفته شد که اصل جریان مخالفت علی (علیه السلام) و همراهانش از بیعت ابو بکر و تحصن در خانه فاطمه (سلام الله علیها) در کتاب های تاریخ وسیره و رجال به حد تواتر نقل شده از جمله قول ابوبکر که در پایان عمر گفت: کاش سه کار را نمی کردم …. و یکی اینکه کاش در خانه فاطمه را باز نمی کردم(79)و او را به حال خود رها می کردم هر چند آن در، برای جنگ با ما بسته شده بود.(80) ازدیگر دلایل مخالفت علی (علیه السلام) ، مناظره با ابوبکر است :مسعودی می گوید: روز سه شنبه که روز بیعت عمومی بود علی در مسجد حاضر شد و به ابوبکر گفت: کارها را برای ما تباه ساختی و با ما در این کار مشورت نکردی و هیچ حق ما را رعایت نکردی ابوبکرگفت: آری ولی من از فتنه و آشوب ترسیدم (81)ودیگر اینکه ، یعقوبی گوید: عده ای به نزد علی آمدند و خواستند تا با وی بیعت کنند. علی به آنان گفت: بامداد فردا همه ، سرها را تراشیده نزد من حاضر شوید. اما روز دیگر سه نفر از آنان آمدند (82)و اینکه او ازآن پس فاطمه (سلام الله علیها) را بر روی دراز گوشی سوارمی کرد و به در خانه انصار می رفت تا حق خود را باز ستاند و مردم می گفتند: کار بیعت ما با این مرد تمام شده و اگر پسر عمویت پیش از ابوبکر از ما بیعت می خواست قطعاً کسی با او برابر نبود. علی (علیه السلام) می فرمود: انتظار داشتید جنازه رسول خدا را بدون کفن و دفن میان خانه بگذارم و برای کسب حکومت به نزاع وکشمکش بپردازم. فاطمه (سلام الله علیها) نیز می فرمود: ابوالحسن آنچه را که سزاوار بود عمل کرد و وظیفه خود را انجام داد. آنها نیز کاری کردند که خدا از آنها بازخواست می کند(83)و از دلایل واضح مخالفت حضرت با غصب خلافتش ، قول خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه است که می فرماید: برای من روشن بود که به حکم عقل و وظیفه ای که به عهده داشتم ، چاره ای جز صبر و شکیبائی ندارم . لذا تحمل کردم ولی به حالتی که گوئی خاک و خاشاک در چشم و استخوان در گلویم گیر کرده است. من به چشم خود می دیدم که حق مسلمم را به تاراج می برند .(84)

پی‌نوشت ها :

1 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 204.آن جا که فرمود فتنه ها مانند پاره های شب ظلمانی پی در پی خواهد رسید.
2 . برای بررسی بیشتر به کتاب شریف الغدیر ، در بحث واژه ولی مراجعه فرمائید.
3 . سوره حشر ، آیه 9
4 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 539.
5 . ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 48.
6 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 5 و 6 (تعداد غزوات 27 و تعداد سرایا 47)
7 . ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 300 / ابن سعد، پیشین، ج 1 ،ص 250 و 251 / بلاذری، انساب‏الاشراف، ج 2، ص 721 / نهج‏البلاغه، خطبه 68، ص 52
8 . نصر: 1
9 . مانند حدیث طائر، منزله و…
10 . طیقه ابلغ وحی به مردم و اینکه آیا پیامبر (ص) تنها مبلغ بوده اند یا در پی نتیجه ابلاغ خود نیز بوده اند در علم کلام در بحث نبوت بحث شده است
11 . مائده: 67.
12 . چون عده‏ای به خاطر منافع ، اسلام را پذیرفتند و عده‏ای دیگر، چون در اقلیّت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضی دیگر نیز که تا آخرین حدّ ممکن، در برابر اسلام ایستادگی کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگری را برگزیدند که از آن جمله، می‏توان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طُلقا در فتح مکه بودند، نام برد.
13 . تفاسیر شیعه و سنی این مطلب را بیان کرده‏اند.
14 . نمونه ای از این کینه توزی را می توان در پاسخ کوفیان به حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یافت آنجا که در جواب حضرت ، علت جنگ را دشمنی با پدر بزرگوارشان ، علی (ع) ذکر کردند (بغضا لابیک)
15 . ابن قتیبه دینوری، الامامه والسیاسه ، ص 29.
16 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300 / الطبقات الکبری، ج 1، ص 190 و 249 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 113 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 5.
17 . تاریخ الطبری، ج 2، ص 634
18 . السقیفه و فدک، ص 73
19 . نجم: 3 «و هرگز از روی هوا سخن نمی‏گوید»
20 . تفسیر العیاشی، ج 1، ص 360.
21 . فخر رازی در تفسیرالکبیر،شبیه‏این‏اشکال‏را در ذیل‏آیه‏اکمال‏مطرح‏کرده‏است.
22 . در اینجا ممکن است شبهه ای به ذهن خواننده برسد در رابطه با اینکه فائده این ابلاغ که مردم زیر بار آن نرفتند چه بود ؟ جواب این سئوال را در بحث ولایت حقیقی و خلافت ظاهری و تفاوت های این دو در کتب استاد طاهرزاده مثل مبانی معرفتی مهدویت ، واسطه فیض و…. خواهید یافت
23 . الغدیر، ، ج 1، ص 11 / التفسیر الکبیر، ج 4، ص 401 (هنیئاً لک یاابن ابی‏طالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه
24 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 204 / انساب الاشراف، ج 2، ص 716 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 198 / الارشاد، ج 1، ص 181 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 6.
25 . الامامه و السیاسه، ص 28 / السقیفه و فدک، ص 60.
26 . السقیفه و فدک، ص 37.
27 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 209.
28 . انساب‏الاشراف، ج 2، ص 744.
29 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 190.
30 . انساب الاشراف، ج 2، ص 729 / الارشاد، ج 1، ص 182 (یصلّی بالنّاس بعضُهم(
31 . انساب الاشراف، ج 2، ص 727 و 729 و 731 ـ 732 و 735 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 197.
32 . الطبقات الکبری، ج 2، از ص 215 تا 224 و ج 3، از ص 178 تا 181.
33 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 190 و 249 / السقیفه و فدک، ص 74و75/ تاریخ الیعقوبی،ج 2، ص 113/ الکامل فی‏التاریخ، ج 2، ص 5.
34 . الطبقات الکبری، ج 4، ص 205 درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین می‏گوید: «و کان رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یستخلفه علی المدینه یصلی بالناس فی عامه غزوات رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله .»
35 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 197 / انساب الاشراف، ج 2، ص 731 و 732 و 735 / الامامه و السیاسه، ص 20 / دلائل النبوه، ج 7، ص 186 و 187 و 188 / الارشاد، ج 1، ص 183 (شیخ مفید در این‏باره می‏گوید: «وقتی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حرص آنان را دید که هریک می‏خواهند پدرانشان را برای نماز فراخوانند، چنین سخنی را فرمود»، ولی عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به ابوبکر درباره نماز ذکر کرده‏اند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفی نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است.
36 . الامامه و السیاسه، ص 20.
37 . السقیفه و فدک، ص 73 / الطبقات الکبری، ج 1، ص 243 و 244 / الارشاد، ج 1، ص 184.
38 . نجم: 3
39 . انساب الاشراف، ج 2، ص 738.
40 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 243 و 244 / السقیفه و فدک، ص 73 «فرفضه النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضی است.)
41 . الارشاد، ج 1، ص 184.
42 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 305 و 311 / انساب الاشراف، ج 2، ص742 / تاریخ الطبری، ج3، ص210 / البدایه و النهایه، ج 5، ص 262 و 263.
43 . انساب الاشراف، ج 2، ص 764 / السقیفه و فدک، ص 55 / تاریخ الطبری، ج 3، ص 203.
44 . السقیفه و فدک، ص 74 و 75.
45 . ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 300 (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتی نزلوا الجُرف من المدینه علی فرسخ)
46 . الارشاد، ج 1، ص 183 / ج 1، ص 184.
47 . السقیفه و فدک، ص 37 (البته انساب الاشراف، ج 2، ص 773 به نقل از واقدی گفته است: «اجماعی است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مدینه بوده است»، که در این صورت این استدلال موجّه نیست)
48 . منظور دستور پیامبر(ص) در لحظات پایان عمر است که فرمود قلم وکاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز گمراه نشوید که عمر گفت ان الرجل لیهجرو مجلس را به هم زد
49 . انساب‏الاشراف، ج 2، ص 767.
50 . ابن هشام در السیره النبویه ج 2 ص 73می گوید عباس از پیابر (ص) پرسید :آیا ولایت امر در خاندان ما می ماند ؟
51 . انساب الاشراف، ج 2، ص 767 / الامامه و السیاسه، ص 21.
52 . الارشاد، ج 1، ص 184.
53 . این قسمت از صفحه 112 تا 118 کتاب ابن سبا نقل شده و آدرس ها به نقل می باشد
54 . به نقل از تاریخ یعقوبی / ج2/ ص 103
55 . طبری/ ج2/ ص 443
56 . ابن اثیر ج2/ ص 220
57 . تاریخ یعقوبی/ج2/ ص 124
58 . شیخ مفید (ره) علت حضور آنها را در الجمل بیان نموده است.
59 . ابن سبا/ ص 120به نقل ازطبری/ ج2/ص 458، ابن اثیر/ج2/ ص 224،)
60 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 202.
61 . الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 10.
62 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 124.
63 . الطبقات الکبری، ج 3، ص 182 / انساب الاشراف، ج 2، ص 762 / السقیفه و فدک، ص 49.
64 . الامامه و السیاسه، ص 23 / السقیفه و فدک، ص 57.
65 . تاریخ الطبری، ج 3، ص 218 و 219.
66 . الارشاد، ج 1، ص 189. «واتّفق لابی بکر ما اتّفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهه الطلقا و المؤلفه قلوبهم من تأخر الامر حتی یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقرّه، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان(
67 . ابن سبا ص 43،به نقل ازشرح ابن ابی الحدید چاپ.ج6/8وابن حجر در اصابه ج2/ ص 263.
68 . عبدالله بن سبا ص144به نقل از طبری، ج3 ذکر سیره عمر، ابن ابی الحدید/ ج 12/ ص 49
69 . ابن سباص 145 به روایت ابن ابی الحدید ج 2 ص 131
70 . شرح نهج البلاغه/ ج6/ ص 5
71 . عبدالله ابن سبا ص 148 به نقل مروج الذهب مسعودی /ج2/ ص 60 وشرح ابن ابی الحدید/ج2/ص 65)
72 . عبدالله ابن سبا ص 154طبری، ابن اثیر، در ذکر قضیه سقیفه
73 . عبدالله ابن سبا ص 138به نقل از تاریخ یعقوبی / ج2/ ص 105
74 . طبری ج3/ ص 202، صحیح بخاری/ج3/ ص 38، مسلم/ ج 1ص 74، و ج3 / ص 153،
75 . عبدالله ابن سبا ص 139
76 . ج3/ ص140
77 . سیره ابن هشام/ج4/ ص 342، طبری /ج12/ ص 452، ابن کثیر/ج5/ ص 207
78 . عبدالله بن سبا ص 129به نقل از مسند احمد/ ج 2/ ص 466
79 . یعقوبی/ ج2/ ص105 می گوید :از جمله حمله کنندگان به خانه فاطمه عبارتند از: عمر، خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، ثابت بن شمالی، زیاد بن لبید، محمد بن مسلمه، سلمه بن سالم، سلمه بن اسلم، اسید بن حضیر، زید بن ثابت.
80 . عبدالله بن سبا ص 130 به نقل از طبری/ ج2/ ص 619، مروج الذهب مسعودی/ ج1 ص 414
81 . مروج الذهب/ج1/ ص 414
82 . تاریخ یعقوبی/ ج2/ ص 105
83 . عبدالله ابن سبا ص 137، به نقل از ابوبکر جوهری در سقیفه روایت ابن ابی الحدید / ج 16/ ص 28
84 . عبدالله بن سبا ص 140 به نقل از شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ج2/ 502
فهرست منابع
1-قرآن مجید
2- نهج‏البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374 ه.ش .
3- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، 1414 ه. ق.
4- ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، منشورات الشریف الرضی ، قم ، 1414 ه .ق .
5- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار بیروت، 1405 ه.ق.
6- ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1413 ه.ق.
7-بلاذری، انساب‏الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت، 1417 ه.ق.
8-جوهری، ابی بکرعبدالعزیز، السقیفه و فدک ، مکتبه النینوی الحدیث،تهران
9-طبری محمد بن جریر، تاریخ طبری ، بیروت،1387ه.ق .
10-علامه امینی، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1366 ه.ش .
11-عسکری ، سید مرتضی ، عبدالله بن سبا و دیگر افسانه های تاریخی ، انتشارات دانشکده اصول دین ،قم 1387ه.ش.
12-محمدبن مسعودبن عیاشی، تفسیر العیاشی ، بیروتف موسسه الاعلمی للمطبوعات .
13-محمد بن نعمان، مفید ، الارشاد، تحقیق موسسه آل البیت ، چاپ مهر، قم، 1413ه.ق.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید