نویسنده:*دکتر سید حسین رئیس السادات /**محسن رضوان نقندری
چکیده:
در مدت کوتاهی که غافقی بن حرب پس از کشته شدن عثمان، امیر مدینه بود. (1) مردم امام علی (ع) را به قبول حکومت راضی کردند. (2) پس از آنکه کار بیعت در مسجد مدینه انجام گرفت،(3) امام درصدد برآمد که وضع حکومت را اصلاح نماید. یکی از موارد اصلاح حکومت، عزل حاکمان دوره عثمان و نصب حاکمان جدید بود زیرا امام معتقد بود ابتدا باید والیانی با فرهنگ اسلامی برای مردم تعیین کرد. امام در یکی از فرازهای سخن خویش فرمود: «ای مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ فرمانی ترغیب نمی کنم جز آنکه خود به انجام آن بر شما پیشی گیرم و شما را از هیچ معصیتی نهی نمی کنم، جز آنکه خود پیش از شما از انجام آن باز می ایستم » (4) اما واقعیتی که در دوره حکومت امام علی (ع) چهره نمود تمرّد، فساد مالی و حتی رویارویی کارگزاران با آن امام همام بود. یقیناً مال دوستی و قدرت پرستی والیان واقعیتی بود که حقیقت علی (ع) بر نمی تافت، اما اینکه امام (ع) با همه ی توانایی های فکری و مذهبی و شناختی که از این گونه افراد داشت چگونه دست به انتخاب این افراد زد واقعیت دیگری است که کمتر به آن توجه شده. در این نوشتار سعی می شود که مشکلات امام علی (ع) را با کارگزارانش از هر دو وجه انحراف والیان و تسامح حاکمیت در انتخاب والیان بررسی نمائیم.
متن مقاله:
1ـ ابومسعود عُقَیه بن عمرو بدری از مردم خزرج مدینه بود که در پیمان عقبه شرکت کرده بود و از صحابه به شمار می آمد. (5) در جنگ احد و جنگ های دیگر دوران پیامبر فعالانه شرکت داشت. (6) از این جهت به بدری معروف بود که در منطقه بدر سکونت داشت زیرا او در غزوه بدر شرکت نداشت وقتی امام علی (ع) تصمیم گرفت رهسپار جنگ صفین شود، ابو مسعود را جانشین خود در کوفه کرد. تصمیمی که تا اندازه ای مخاطره آمیز بود. زیرا ابو مسعود بر خلاف حذیقه بن رحمان، با شورش کوفیان بر ضد سعید بن عاص ـ والی عثمان در کوفه ـ سخت مخالف بود و در آن هنگام آشکارا تمایل به بی طرفی می کرد. (7) اما هنگامی که امام به کوفه آمد، ابومسعود دختر خود به نام امّ بشیر را به ازدواج حسن بن علی (ع) درآورد. (8)
کاری که تا اندازه ای مشکلات قبلی او را به دست فراموشی سپرد. شاید امام می خواست به این طریق ابو مسعود را به سوی خود جذب کند و از همین رو بود که بعداً وی را جانشین خود در کوفه نمود. مادولونگ می گوید که انتخاب ابومسعود به عنوان حاکم کوفه، انتخاب درستی نبود، چنانکه بعداً ابو مسعود به وضوح نشان داد که با علی (ع) و حکومت وی چندان یک دل نیست زیرا زمانی که او جانشین علی (ع) در کوفه بود مردم را تشویق می کرد که علی (ع) را ترک کنند. امام بعداً او را به سختی سرزنش کرد اما ابومسعود سخن پیامبر را که به او وعده ی بهشت داده بود بیاد آورد (9) و علی (ع) را ترک کرد اما به سوی معاویه نرفت و سفر مکه را در پیش گرفت. (10)
2 ـ اشعث بن قیس کندی از صحابه بود (11)، اگر چه پس از رحلت پیامبر برای مدّتی مرتد شد،(12) او چون در جنگ با مسلمین اسیر شد (13)، ابوبکر او را بخشید و خواهر خود را به وی تزویج کرد. (14) در روزگار عثمان حکومت آذربایجان را یافت و امام علی (ع) او را در این سمت ابقاء کرد. (15) اما امام خیلی زود او را از آذربایجان فرا خواند و زیاد بن مَرحب را بدان سوی فرستاد. (16) اشعث در تردید بود که آیا به سوی معاویه رود یا به نزد علی (ع) اما در نهایت رفتن به کوفه را ترجیح داد. زیرا که خویشان او در عراق بودند. (17) اما چون به کوفه رسید شانسی به او روی آورد و حسن بن علی (ع) داماد او شد. (18) داستان ازدواج حسن (ع) با جَعده دختر اشعث خواندنی است. آیا حسن (ع) وجه المصالح حکومت شده بود زیرا که علی (ع) می خواست با طوایف یمنی همبستگی فامیلی ایجاد کند. (19) یا اینکه حسن (ع) خود از موقعیت به دست آمده خواست استفاده نماید. زیرا که حسن (ع) از ازدواج اولی خود با سَلمی دختر اِمرو ـ القیس کلبی چندان راضی نبود. (20)
این پیوند سیاسی بین علی (ع) و اشعث سبب شد که با وجود تردید علی (ع) در شخصیت اشعث، در جنگ صفین او را سردار سمت راست سپاه عراق کرد. (21) اما چون موضوع حکمیت پیش آمد اشعث یکی از طرفداران سرسخت حکمیت شد و علاقه مند بود که خود یا ابو موسی به عنوان نماینده عراق معرفی شوند. (22) جاه طلبی های اشعث تا آنجا پیش رفت که به اتفاق برخی قاریان عراقی با هر دو فرد پیشنهادی علی (ع) یعنی عبدالله بن عباس و مالک بن اشتر به عنوان نماینده ی عراق مخالفت ورزید و سخن و نظر خود را بر کرسی نشاند. (23) آیا علی (ع) واهمه آن را داشت که اشعث و قوم کنده به معاویه بپیوندند یا پادر میانی حسن (ع) که به هر حال اشعث پدر زن او بود علی (ع) را وادار به تسلیم در برابر اشعث و یاران وی کرد. به هر صورت به قول مادلونگ در این لحظه ی بحرانی اما سرنوشت ساز در رهبری علی (ع) فتوری تاسف بار به چشم می خورد. او به سپاهیان خود اجازه داد تا اراده ی خویش را بر او تحمیل کنند. گویی شیخ قبیله است و نه امیرمؤمنان. (24)
اما پس از جنگ نهروان، هنگامی که علی (ع) برای جنگ با شامیان تجهیز سپاه می کرد و باز هم اشعث در حرکت به سوی معاویه مخالفت کرد، امام به شدت او را نکوهش کرد و به او گفت: «چه کسی تو را آگاه کرد که چه چیزی به سود یا زیان من است؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو ای متکبر متکبر زاده، منافق پسر منافق، سوگند به خدا، تو یک بار در زمان کفر و بار دیگر در حکومت اسلام اسیر شدی و مال و خویشاوندی تو، هر دو بار نتوانست به فریادت برسد،(25) چندی بعد علی (ع) و اشعث هر دو درگذشتند.
3 ـ خَرّیت بن راشد از صحابه بود که در روزگار حکومت علی (ع) والی اهواز شد. (26)
پس از جنگ جمل، همراه علی (ع) به کوفه رفت و در جنگ صفین با شامیان بجنگید. (27) اما چون علی (ع) قبول حکمیت کرد، خریت بن راشد و یارانش که حدود سی نفر بودند، بر امام خروج کردند و عده ای از مردم کوفه را کشتند و متواری شدند. (28) سپاهیان امام به رهبری زیاد بن حَفصه در مُذار (شهری بین واسط و بصره) با یاران خَرّیت که اکنون بیشتر شده بودند برخورد کردند، در جنگی که بین آنها رخ داد از هر دو سوی عده ای کشته شدند اما چون شب فرا رسید خریت فرار کرد و به بنی ناجیه که در ساحل خلیج فارس زندگی می کردند پیوست.
زیاد بن حفصه هم با افراد تحت فرمانش به بصره رفت و آنچه رخ داده بود برای امام نوشت. (29)
از این رو امام، معقل بن قیس را با دو هزار نفر از مردم کوفه به سوی بنی ناجیه فرستاد و از عبدالله بن عباس هم که حاکم بصره بود خواست که او نیز دو هزار نفر همراه معقل نماید. (30)
سپاهیان خلیفه و یاری دهندگان خریت در رامهرمز اهواز با یکدیگر روبرو شدند. از آنجا که خریت از پشتیبانی قبیله ای برخوردار بود با همه ی اینکه سپاهیان خلیفه او را شکست دادند و عده ی بسیاری از مردم بنی ناجیه را کشتند (31) اما خریت موفق به فرار شد و مجدداً با عده ای از خوارج و مسیحیان تازه مسلمان و کسانی که از دادن زکات خشنود نبودند هم دست شده و خود را آماده ی رویایی با لشکریان امام نمود. خریت چاره ای نداشت جز اینکه بکشد یا کشته شود زیرا که فرماندهان امام همه جا در تعقیب بودند. به هر صورت در این درگیری نهایی، خریت و حدود یکصد و هفتاد نفر از یاران وی کشته شدند و اسرای بسیاری فراچنگ معقل بن قیس قرار گرفت که به زودی آزاد شدند. (32)
4 ـ عبدالله بن عباس یکی از والیان مشهور امام علی (ع) بود که تقریباً در تمام دوران حکومت علی (ع) نقش سیاسی مهمی بر عهده داشت. او از صحابه بود و در روزگار عثمان امیرالحاج شد. ابن عباس در علم انساب و فقه از سر آمدن عصر خود بود و در ذکر احادیث نبی اکرم حافظه ای قوی داشت. (33) امام علی (ع) پس از جنگ جمل، عبدالله بن عباس را که سخت مورد اعتماد وی بود به حکومت بصره گماشت. (34) در سال 39 هنگامی که عبدالله بن عباس از سوی علی (ع) امیرالحاج شد، (35) ابوالاسود دوئلی را برای امامت نماز و زیاد بن ابیه را برای بیت المال بصره جانشین خود قرار داد. بعد از رفتن ابن عباس مشاجره ای بین این دو رخ داد و چون ابن عباس از سفر حج بازگشت، زیاد از ابوالاسود شکایت کرد، از این رو ابن عباس ابوالاسود را سخت نکوهش کرد (36) این سببی شد که ابوالاسود به علی (ع) نامه نوشت و یادآور شد که بر عکس امیرالمومنین پسر عمویش عبدالله نسبت به بیت المال خیانت ورزیده (37). علی (ع) از عبدالله خواست که حساب بیت المال را برایش بفرستد. (38) و چون عبدالله از گزارش امتناع ورزید، علی (ع) به او نوشت: « اما بعد، همانا تو را در امانت خود شرکت دادم و آشکار و پنهان خویش ساختم و هیچ یک از افراد خاندانم برای یاری، مددکاری و امانتداری چون تو مورد اعتمادم نبود، آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن به او هجوم آورده و امانت مسلمانان تباه گردیده و امت اختیار از دست داده و پراکنده شدند، پیمان خود را با پسر عمویت دگرگون ساختی و همراه با دیگرانی که از او جدا شدند فاصله گرفتی. تو هماهنگ با دیگران دست از یاری اش کشیدی و با دیگر خیانت کنندگان خیانت کردی، نه پسر عمویت را یاری کردی و نه امانت ها را رساندی. گویا تو در راه خدا جهاد نکردی! و برهان روشنی از پروردگارت نداری، و گویا برای تجاوز به دنیای این مردم نیرنگ می زدی و هدف تو آن بود که آنها را بفریبی! و غنائم و ثروت های آنان را در اختیار گیری، پس آنگاه که فرصت خیانت یافتی شتابان حمله ور شدی و با تمام توان اموال بیت المال را که سهم بیوه زنان و یتیمان بود چونان گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی یا استخوان شکسته ای را می رباید، به یغما بردی و آنها را با خاطری آسوده به سوی حجاز گسیل کردی، بی آنکه در این کار احساس گناهی داشته باشی. دشمنت بی پدر باد، گویا میراث پدر و مادر را به خانه می بری، سبحان الله ! آیا به معاد ایمان نداری و از حسابرسی دقیق قیامت نمی ترسی ؟! ای کسی که در نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که می دانی حرام می خوری! و حرام می نوشی ! چگونه از اموال یتیمان و مستمندان مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزکان می خری و با ایشان ازدواج می کنی؟ همان خدا این اموال را به آنان واگذاشته و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده است پس از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم کرد که نزد خدا عذرخواه من باشد و شمشیری تو را می زنم که به هر کس زدم وارد دوزخ گردید. سوگند به خدا اگر حسن (ع) و حسین (ع) خیال می کردند آنچه تو انجام دادی انجام دهند از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آنکه حق را از آنان باز پس ستانم و باطلی را که به ستم پدید آمده بود نابود سازم. به پروردگار جهانیان سوگند، اگر آن چه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردی بر من حلال بود خشنود نبودم که آن را میراث بازماندان خویش قرار دهم، پس دست نگهدار و اندیشه نما، فکر کن به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک پنهان شده و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا که ستمکار با حسرت فریاد می زند، و تباه کننده عمر و فرصت ها، آرزوی بازگشت دارد اما راه فرار و چاره مسدود است » (39)
عبدالله که از حساب کشی علی (ع) سخت فرو مانده بود خشمگینانه به علی (ع) نوشت: « به آنچه که درباره ی من از بردن مال بصره شنیده ای و به آن اعتبار قائل شده ای با خبر شدم، به خدا سوگند یاد می کنم که این گونه نبوده است، اگر همه ی طلاهای روی زمین و زیر زمین را به من بدهند و از من بخواهند که به مردم ستم کنم، آن بهتر که جان خویش را فدیه ایمان خویش کنم» امام علی (ع) (40) قانع نشد و با ناراحتی به عبدالله نوشت: « عجیب است که نفس تو، این کار را چنین در نظرت بیاراید که تصور کنی برای تو در بیت المال حقی بیشتر از حق مسلمان وجود دارد و اگر باطل تو را این چنین امیدوار سازد که مدعی چیزی می شود که از آن تو نیست پس هرگز گناه رهایت نمی کند و حرام را برای تو حلال قرار می دهد، در این صورت آیا به راستی می پنداری که هدایت شده و کامیاب خواهی بود؟ اینکه به من خبر رسیده که در مکه مسکن گزیده ای و کنیزکان کم سن و سال مکه و مدینه و طائف را می خری، خود آنها را بر می گزینی و مال دیگران را برای بهای آن می پردازی، خداوند تو را هدایت کند. به سعادت برگرد و توبه کن و اموال مسلمانان را برگردان. به زودی در خاک مسکن می گیری ». (41)
عبدالله که از این همه اصرار علی (ع) حوصله اش سر رفته بود با خشونت پاسخ داد که: « به خدا سوگند اگر از این افسانه ها دست نکشی این کار را به نزد معاویه خواهم برد که با آن با تو بجنگد » علی (ع) که در این وضع هیچ کاری از دستش ساخته نبود عبدالله را به حال خود گذاشت و او به سوی مکه رفت. (42)
اینک به تحقیق ارزشمند دیگری در این زمینه توجه می نمائیم. شادروان دکتر محمد حسین روحانی در پانویس صفحه ی 1997 تاریخ کامل (ترجمه ی جدید الکامل) می نویسد:
« عبدالله بن عباس در سال چهلم هجری / 660 م دو میلیون درهم از گنج خانه ی بصره را به گونه ای ناروا ربود و به مکه برد و با آن به کامرانی و خوش گذرانی پرداخت. بی گمان جای شگفتی است که مردی با آن همه دانش و آگاهی و هوشیاری و بینش چگونه دست به چنین بزهکاری هراسناکی زده است. شگفتی جای خود را دارد ولی چه می توان کرد که از آغاز اسلام همه ی « رجال » نویسان و تاریخ نگاران سنی و شیعه این داستان را به گونه ای بسیار گسترده بازگو کرده اند و جایی برای هیچ گونه گمان مندی نگذاشته اند. نامه ی شماره ی 40 و 41 در نهج البلاغه در همین باره نوشته شده است که همه ی شارحان گفته اند، روی سخن در این دو نامه با ابن عباس است. علی در نامه ی دوم آشکارا می گوید: « تو به پسر عمویت خیانت ورزیدی». چه کسی جز ابن عباس می تواند نامزد این خطاب و نکوهش باشد؟ مرحوم « مامقانی » در کتاب « رجال » خود در این باره می گوید: رسوایی ابن عباس در این داستان آشکارتر از آن است که بتوان آن را با هیچ پرده ی نازک یا ستبری پوشاند. او می گوید: این داستان همواره آماج گفتگوی پردگیان در انجمن های زنانه بوده است؛ چگونه می توان آن را انکار کرد ؟ چگونه می توان آن را نادرست خواند؟ این، یک دزدی رسوای آشکار بود (تاریخ کامل، ص 1997).
5 ـ عبیدالله بن عباس در میان اعراب به سخاوتمندی و بخشندگی شهرت داشت. (43) زیرا رشوه های معاویه پس از شهادت امام علی (ع) او را آنچنان غنی ساخت (44) که توانست از راه بذل و بخشش برای خود شهرتی کسب کند. عبیدالله از جزء اولین والیان امام علی (ع) بود که مامور حکومت در صنعای یمن شد. با توجه به اینکه حاکم عثمان پس از قتل خلیفه ی سوم محل را ترک کرده بود برای ورود عبیدالله به صنعا و بدست گیری امر حکومت مشکلی وجود نداشت. چون جنگ (45) صفین به پایان رسید و عثمانیان پنداشتند که معاویه همسنگ علی (ع) شد، در صنعا و سایر شهرهای یمن علیه والیان علی (ع) شورش کردند.
عبیدالله بن عباس چند تن از مخالفین را زندانی کرد. اما طرفداران معاویه در جَند شهر دیگر یمن نیز شورش کردند. این سببی شد که سعید بن عمران والی جند از سوی علی (ع) با عبیدالله به رایزنی پرداخت. (46) و هر دو به علی (ع) گزارش دادند که در اینجا مردم از دادن زکات خودداری می کنند، تمایل به معاویه دارند و آماده ی رویایی هستند. (47) امام از بزدلی هر دو کارگزار خویش دلتنگ شد و به آنان دستور داد که یاغیان را به اطاعت بخوانند و اگر درصدد جنگیدن بودند با آنان بجنگند. (48) به هر صورت علی (ع) تلاش کرد که با نامه شورشیان را آرام کند اما مردم یمن درخواست کردند که عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران را از حکومت یمن فرا خواند، موضوعی که برای علی (ع) تا اندازه ای مشکل بود. علی (ع) شورشیان را تهدید کرد که از عراق بر سر آنها لشکر می فرستد، کاری که بسیار مشکل به نظر می رسید (49). اما مردم یمن تحریک شدند و از معاویه خواستند پیش از آنکه سپاهیان علی (ع) وارد یمن شوند او برای تصرف یمن اقدام کند. معاویه بُسر بن ابی ارطاه را بی درنگ روانه ی حجاز کرد و با توجه به تردید و بی تفاوتی مردم نسبت به حکومت علی (ع) و فرار والیان مدینه و مکه، بُسر بر این دو شهر دست یافت.
اگر چه مقاومت هایی صورت گرفت که بیشتر از حساسیت های ضد معاویه سرچشمه می گرفت تا از علاقه مندی نسبت به علی، اما به هر صورت این مقاومت ها با شدت سرکوب شدند و مردمی که از جنگ علی (ع) و معاویه مستأصل شده بودند به حکومت خشن معاویه تسلیم شدند. (50)
پس از کشتار و غارت مدینه و مکه، بُسر رهسپار یمن شد. در نواحی جنوبی حجاز، بسر همه ی مردم قبیله ی ارحب همدان را که از طرفداران علی (ع) بودند کشت (51) و زنان آنها را اسیر کرد و این اولین حرکتی بود که در آن زنان مسلمان اسیر (52) شدند. آنگاه به صنعا وارد شد.
عبیدالله مقر حکومت خود را ترک کرد و به کوفه رفت. اگر چه سعید بن نمران اندک مقاومتی در برابر مهاجمان کرد اما او هم در نهایت به سوی کوفه فرار کرد. بسر بن ابی ارطاه پس از تصرف یمن بیش از سی هزار نفر از مردم این منطقه را به جرم طرفداری از علی (ع) قتل عام کرد. (53)
رقمی که خالی از مبالغه نمی باشد. چون آن دو به کوفه رسیدند، امام آنها را ملامت کرد و گفت: « چرا در مقابله با شورشیان محلی که عثمانی بودند حمله را آغاز نکردند و به آنها فرصت دادند تا از معاویه کمک بخواهند و در نهایت اینکه چرا در برابر سپاه شام ایستادگی نکردند. (54) به یقین یکی از دلایل عدم مقاومت این دو کارگزار نداشتن نیروی کافی بوده است اما با توجه به اینکه طرفداران امام علی (ع) در یمن بسیار بیشتر از طرفداران معاویه بودند آنها می توانستند نیروهای مردمی بسیج کنند، کاری که هرگز انجام نشد و بُسر همه ی یمن را درنوردید و شیعیان علی (ع) را قتل عام کرد. (55) اما امام از مقابله باز نایستاد و جاریه بن قدامه را به سرکردگی دو هزار سوار و وهب بن مسعود را با دو هزار کس به یمن فرستاد. جاریه به سرعت خود را به یمن رسانید و بسر چاره را تنها در عقب نشینی و فرار دید. به هرصورت بسر از سرزمین های تحت حکومت علی (ع) خارج شد و شیعیان عثمان نیز قتل عام شدند. (56)
اما پس از شهادت علی (ع) بن ابی طالب، امام حسن (ع) با قرار دادن عبیدالله بن عباس در رأس لشکریان کوفه باعث بدگمانی مردم کوفه شد در واقع امام حسن (ع) با این انتخاب چیزی جز تسلیم در برابر معاویه، نتیجه ی دیگری نگرفت زیرا اگر عبیدالله مرد جنگ می بود می توانست در صنعا استعداد خود را به نمایش گذارد. (57) سرانجام عبیدالله با وعده مالی به معاویه پیوست و قیس بن سعد را با چهار هزار نفر تنها گذاشت. (58) مسکویه رازی می گوید: « چون حسن (ع) خواهان جنگ نبود، از فرماندهی فردی همچون قیس بن سعد چشم پوشید چرا که می دانست قیس بن سعد مخالف صلح با معاویه است از این رو او را از فرماندهی بر کنار کرد و عبیدالله بن عباس را به فرماندهی سپاه دوازده هزار نفری منصوب کرد. (59) معاویه هم برای اینکه بتواند عبیدالله بن عباس را به سوی خود جذب کند عبدالرحمن بن سمره را نزد او فرستاد و عبدالرحمن سوگند یاد کرد که حسن (ع) درخواست صلح از معاویه کرده است. عبدالرحمن از سوی معاویه به عبیدالله پیشنهاد کرد که اگر به او بپیوندد مبلغ یک میلیون درهم به عبیدالله خواهد پرداخت، نیمی به صورت نقد و نیمی در کوفه. او که یقین کرده بود، حسن (ع) خواهان صلح است، پیشنهاد معاویه را پذیرفت و شبانه به اردوی او گریخت. معاویه هم مقدم او را گرامی داشت و به وعده ی خود وفا کرد. (60)
پی نوشت ها:
1ـ تاریخ طبری، جلد، 2333؛ اخبارالطوال، ص 176.
2 ـ تشیع در مسیر تاریخ، ص 79.
3 ـ نهایه الارب فی فنون الارب فی فنون الادب، ج 20، ص 10، تاریخ کامل، ج 4، ص 1740.
4ـ نهج البلاغه، خطبه ی 174.
5 ـ البدایه و النهایه، ج 7، ص 322؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 27.
6 ـ الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 3، ص 1074.
7 ـ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 70.
8 ـ جانشینی حضرت محمد (ص)، 507.
9 ـ المصنف فی الاحادیث و الآثار، ص 728.
10 ـ جانشینی حضرت محمد (ص)، 507.
11 ـ سُنبُل الهدی و الرشاد فی سیره خیرالعباد، ج 6، ص 619؛ الروّض الانف فی تفسیر سیره النبویه ابن هشام ، ج 4، ص 214.
12ـ شرح نهج البلاغه، ج ض، صص 293، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 4.
13 ـ الطبقات الکبری، ج 6، ص 22.
14 ـ مجمع الرجال، ج 1، ص 231.
15 ـ اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج 1، ص 118؛ فتوح البلدان، ص 462.
16 ـ وقفه الصفین، ص 20.
17 ـ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 84.
18 ـ الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 1، ص 135؛ تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 3، ص 67.
19 ـ جانشینی حضرت محمد، 506.
20 ـ الاصابه فی تمییز الصحابه، صص 116 ـ 117؛ الاغانی، ج 14، ص 164.
21 ـ وقعه الصفین، ص 140.
22 ـ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 36.
23 ـ وقعه الصفّین، صص 499 ـ 500؛ البلدان، ج 3، صص 644 ـ 645.
24 ـ جانشینی حضرت محمد (ص)، 332.
25 ـ نهج البلاغه، خطبه ی 19.
26 ـ الفتوح، ج 1، ص 467.
27 ـ نهایه الارب فی فنون الادب، ج 20، ص 182.
28 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 195؛ الغارات، ج1، ص 330.
29 ـ نهایه الارب فی فنون الادب، ج 20، صص 183 ـ 184.
30 ـ الغارات، ج 1، ص 349.
31 ـ نهایه الارب فی فنون الادب، ج 20، صص 187 ـ 186.
32 ـ الغارات، ج 1، ص 354 ـ 355؛ الفتوح، ج 1، ص 470 ـ 471.
33 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 368.
34 ـ العقد الفرید، ج 4، ص 330؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 372.
35 ـ الفتوح، ج 1، ص 466.
36 ـ الفتوح، ج 1، ص 466 ـ 466.
37 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 169 ـ 170.
38 ـ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 50.
39 ـ نهج البلاغه، نامه ی شماره ی 41.
40 ـ 41 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 171.
41 ـ العقد الفرید، ج 4، ص 334.
42 ـ تاریخ کامل، ج 5، صص 1995 ـ 1997.
43 ـ شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب، ج 1، ص 266؛ الطبقات الکبری، ج 4، ص 6.
44 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 37؛ مقاتل البیین، ص 64.
45 ـ تاریخ خلیفه، ص 151؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 102.
46 ـ همان، ج 2، ص 594.
47 ـ همان، ج 2، ص 594.
48 ـ همان، ج 2، ص 596.
49 ـ الغارات، ج 2، ص 597.
50 ـ الفتوح، ج 1، ص 457، الغارات، ج 2، ص 608.
51 ـ الفتوح، ج 2، ص 461.
52 ـ جانشینی حضرت محمد (ص)، ص 417.
53 ـ الغارات، ج 2، ص 619؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 269.
54 ـ نهج البلاغه، خطبه ی 25.
55 ـ تاریخ طبری، ج 6، صص 2676 ـ 2677.
56 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 378؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 2677؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 269.
57 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 385.
58 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 38؛ مقاتل الطالبین، ص 77.
59 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 385.
60 ـ انساب الاشراف، ج 3، صص 37 ـ 38، مقاتل الطالبیین، صص 64 ـ 65.
عضو هیئت علمی دانشگاه بیرجند*
عضو هیئت علمی مرکز تربیت معلم مشهد**
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 22