نویسنده: محمد یوسفی
همان روغن فروش حله می گوید:
بعد از این که معارف دینم را از آقا سید مهدی قزوینی قدس سره یاد گرفتم از ایشان سؤال کردم، چطور می شود دوباره آقا امام زمان علیه السلام را زیارت کنم؟
ایشان فرمود: چهل شب جمعه به زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام برو.
تصمیم گرفتم این کار را بکنم و مشغول انجام دادن آن شدم. هر هفته شب های جمعه از حلّه برای زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا می رفتم تا این که فقط یک شب باقی ماند.
روز پنج شنبه ای بود که از حله به کربلا رفتم، وقتی به دروازه ی شهر رسیدم دیدم سربازها و نیروهای دولتی با کمال سختی از کسانی که می خواهند وارد شهر شوند درخواست مجوز عبور می کنند و من نه مجوز داشتم نه قیمت آن را. متحیر مانده بودم. مردم هم دم دروازه ایستاده بودند و همدیگر را فشار می دادند تا شاید راهی باز شود. من از شلوغی استفاده کردم و خواستم خودم را از لابه لای آنها رد کنم، اما نشد.
در این حال صاحب خودم حضرت صاحب الامر علیه السلام را داخل شهر و پشت دروازه دیدم که در لباس طلاب عجم بودند و عمامه سفیدی بر سر داشتند. تا آن جناب را دیدم به ایشان استغاثه کردم.
همان لحظه مولا بیرون آمدند و دست مرا گرفتند و داخل دروازه کردند و هیچ کس مرا ندید.
وقتی داخل شدم دیگر آن مولای عزیز را ندیدم. (1)
پی نوشت :
1. کمال الدین، ج 2، ص 191، س 23 و عبقری الحسان، ج 1، ص 122.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم