علی (علیه السلام) و حادثه سقیفه

علی (علیه السلام) و حادثه سقیفه

بررسی برخی حوادث کلی و سازنده از زندگی امیر مؤمنان(ع) در زمان حیات پیامبر (ص) فهرست وار به پایان رسید. ولی به جهت محدودیت زمانی بسیاری از حوادثی که امام (ع) در این مراحل با آنها روبه رو بود، ناگفته ماند.(1) اینک دنباله ی بررسی تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر(ص).

تکذیب رحلت پیامبر(ص)
پس از رحلت پیامبر گرامی (ص) نخستین واقعه ای که مسلمانان با آن رو به رو شدند موضوع تکذیب رحلت آن حضرت توسط عمر بود، که در برابر خانه ی رسول خدا (ص) فریاد زد: هر کس بگوید پیامبر (ص) رحلت کرده است، با این شمشیر گردنش را می زنم. و سخنان ابن عبّاس و دیگران، و قرائت آیه ای که حاکی از این بود که پیامبر (ص) مانند همه می میرد،(2) در وی اثر نکرد، تا لحظه ای که ابوبکر- که در بیرون مدینه بود- سر رسید. وی بدون اعتنا به فریادهای عمر وارد خانه ی پیامبر (ص) شد، و پس از اینکه روی آن حضرت را باز کرد و بوسید، به مسجد بازگشت و اعلام کرد که رسول خدا (ص) رحلت کرده است، سپس همان آیه را تلاوت نمود. عمر گفت: مثل اینکه من تا کنون این آیه را نشنیده بودم.(3)

حادثه ی غیر منتظره
لحظاتی که علی (ع) مشغول غسل پیامبر (ص) بود و مسلمانان در انتظار پایان یا فتن مراسم غسل و کفن بودند و خود را برای خواندن نماز بر پیکر مطهّر وی آماده می کردند، خبر آوردند که جمعیتی در «سَقیفه ی بَنی ساعِدَه» (4) جمع شده و درباره ی انتخاب خلیفه بحث می کنند و نام سَعد بن عباده (رئیس خزرجیان) برای خلافت برده می شود.
عمر و ابوبکر توسط دو نفر از اوسیها به نامهای «معنِ بن عدیّ» و «عویمِ بنِ ساعده» که با سعد بن عباده خزرجی کدورتی داشتند از اجتماع انصار در سقیفه ی بنی ساعده خبردار شدند، سپس با عجله، در حالی که نگران بودند به همراه ابوعبیده وارد سقیفه شدند. عمر خواست سخن آغاز کند و زمینه را برای خلافت ابوبکر آماده سازد ولی ابوبکر مانع شد و گفت : اگر من چیزی را فرو گذاشتم تو جبران کن. آنگاه خود شروع به سخن کرد و بعد از شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت پیامبر (ص) گفت:
«ما مهاجرین، اولین کسانی بودیم که اسلام آوردیم و سایر مردم در این قسمت پیرو ما می باشند. ما طایفه ی رسول خدا (ص)، مرکز قبائل عرب، و نقطه ی ارتباط آنان هستیم. شما انصار نیز یاران خدا و رسول او هستید، پشتیبان پیامبر(ص) و سرداران ما هستید و در دین و منافع آن با ما شریک می باشید. شما سزاوارترین مردم به راضی بودن، در مقابل خواسته ی خدا و تسلیم در برابر آنچه که خداوند برای برادران مهاجر شما خواسته، می باشید، و نباید درباره ی آنها حسادت ورزید. شما در سختیها نیروهای خود را جهت پیشبرد اسلام به کار گرفتید، پس نباید به دست خود این دین را از بین ببرید. من شما را به سوی ابوعبیده و عمر می خوانم، و هر دو را شایسته می دانم…»(5)
در این هنگام آن دو گفتند:
«سزاوار نیست احدی از مردم بر تو تقدّم جوید، تو یار غار پیامبر (ص) هستی…».

نکاتی در مورد خطابه ابوبکر
در اینجا لازم است نکاتی را در مورد خطابه ابوبکر یادآور شویم:(6)
– ابوبکر نخست مهاجران را تعریف کرد، تا عظمت آنان را در ذهن انصار تثبیت نماید، سپس تا حد ممکن از انصار نیز تمجید کرد و خود را به صورت داور منصف و بی طرف نشان داد، در نتیجه نظر انصار را به سوی خویش جلب کرد.
– بر خلاف تردیدی که نسبت به مسأله ی خلافت در روحیه ی انصار بود، ابوبکر به طور جزم، خلافت مهاجران را خواست خداوند بلکه بالاتر، به عنوان قضای حتمی پروردگار، معرفی کرد و زمینه ی هرگونه تردید را منتفی ساخت.
– وی پس از اینکه خلافت را حقّ مسلم مهاجران دانست، هر نوع فعّالیت انصار را در این رابطه پیمان شکنی با خدا و از بین بردن دین، اعلام کرد.
– ابوبکر در پایان سخنانش مخاطبان را به عمر و ابوعبیده متوجّه ساخت که طبعا آنان او را مقدّم می داشتند و گویا قبلا آنان مسأله ی تعیین شخص خلیفه را بین خود حلّ کرده بودند.(7)

عکس العمل انصار
سخنان حساب شده ی ابوبکر، سبب شد انصار از موضع قبلی خود تنزل کرده ، در برابر مهاجران سر فرود بیاورند، تنها حُبابِ بنِ مُنذَر (از انصار) برخاست و تهدید کرد که اگر مهاجران با انصار سازش نکنند ما حکومت مستقلی به وجود خواهیم آورد. ولی عمر بلافاصله با استفاده از نقطه ضعف کلام او برخاست و گفت:
«هیهات که دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد، به خدا سوگند عرب راضی نمی شود حکومت به شما واگذار شود و در حالی که پیغمبر (ص) از شما نیست.»(8)
و سرانجام پس از کشمکشهای فراوانی که بین مهاجران و انصار بر سر کسب قدرت، پدید آمد و اختلاف و رقابتی که دو قبیله اوس و خزرج (از انصار) با هم پیدا کردند رئیس قبیله ی اَوس اُسَیدِبنِ حُضَیر به سوی مهاجران اظهار تمایل کرد و به دنبال او بَشیرِبنِ سَعد خزرجی نیز مردم را برای بیعت با مهاجران تحریک نمود، در نتیجه کفه ی خلافت به نفع ابوبکر سنگین شد و وی با پنج رأی به عنوان خلیفه انتخاب شد.(9)
نتیجه ای که پس از بررسی اجمالی این حادثه می توانیم بگیریم اینست که جریان سقیفه و انتخاب ابوبکر، بر اساس اصول و ضوابط یک انتخاب صحیح نبوده است.
سرعت عملی که در جریان این حادثه روی داد، نه برای هیچ متفکّری مجالی گذاشت تا درباره ی آن فکر کند و نه به هیچ مخالفی میدان داد که بر مدّعای خود دلیل اقامه کند. این شتابزدگی عوامل صحّت انتخاب را – حتی نسبت به حاضران در سقیفه – سلب کرد، و از آغاز تا انجام، عواطف و احساسات در آن حکومت می کرد. گذشته از آن، در شرایطی صورت گرفت که بقیه ی مسلمانان در بی خبری محض قرار داشتند و برخی از آنان اگر خبردار هم می شدند به خاطر اشتغال به مراسم تجهیز رسول خدا (ص) نمی توانستند شرکت کنند.
اجتماعی که به منظور تعیین جانشین پیامبر(ص) تشکیل شده، حداقل بایستی کسی که برای پیغمبر(ص) به منزله ی هارون نسبت به موسی بوده (یعنی علی بن ابیطالب)، در پیشاپیش اجتماع کنندگان به همراه خاندانش، وجود می داشت. در صورتی که می بینیم این حادثه از آغاز تا انجام، بدون حضور بنی هاشم و در رأس آنان، امیرمؤمنان علی (ع) انجام گرفت.
گذشته از این، اصل تشکیل چنین جلسه ای و تصمیم گیری درباره مسأله ی رهبری خارج از چارچوب وظیفه ی مسلمانان و نظام «شورا» است. منصب جانشینی پیامبر (ص) همچون منصب «رسالت» الهی است و رسول خدا (ص) در زمان حیات خود به امر پروردگار تکلیف آن را روشن کرده بود. بنابراین آنچه در «سقیفه ی بنی ساعده» اتفاق افتاد حرکتی برخلاف فرمان الهی و سیره ی پیامبر اکرم (ص) بود.
چطور ممکن است بپذیریم که رسول خدا (ص) در قبال آینده اسلام تکلیفی نداشته و آن را به دست تقدیر و شرایط و احوال سپرده است.
پیامبری که در روزهای نخست دعوت مسأله جانشینی خود را در کنار مسأله ی رسالتش مطرح می کند.
پیامبری که وقتی برای چند روز (مدینه) را ترک می کند، فردی را به عنوان جانشین تعیین می نماید.
پیامبری که وقتی «مکّه» را فتح می کند فوری فردی را به فرمانداری آن می گمارد. چنین پیامبری چگونه ممکن است امّت را سرگردان و بدون پیشوا بگذارد؟!
با توجه به خطراتی که پیش بینی می شد، خطر سرگردانی امّت، خطر بازگشت به جاهلیّت، خطر منافقان و خطر دشمنان قسم خورده اسلام از یهود و مسیحیان و…
احساس این خطرها، مسأله ای نبود که بر هیچ پیشوای فکری و سیاسی ای پوشیده باشد، چه رسد به خاتم الانبیاء (ص) و این تصور که آن حضرت علی رغم درک خطرات ناشی از عدم تعیین جانشین، دوست نداشت اسلام را از چنین خطراتی حفظ کند، نمی تواند بر شخصیَّتی چون رسول اکرم (ص) منطبق باشد.

عکس العمل امام (ع) در برابر جریان سقیفه
اجتماع سقیفه با بیعت عده ای از انصار و مهاجران با ابوبکر، به پایان رسید و برای گرفتن بیعت عمومی رهسپار مسجد شدند. در بین راه عمر در پیشاپیش جمعیّت حرکت می کرد و به هر کس می رسید او را وادار به بیعت با ابوبکر می نمود.(10)
حضرت علی (ع) که هنوز مشغول مراسم کفن و دفن پیغمبر (ص) بود، از سر و صدای جمعیت از جریان مطّلع شد، و پس از آنکه استدلال و حجت مهاجران برای شایستگی خلافت، به او گفته شد ( که آنها به خویشاوندی پیامبر (ص) و اینکه خلیفه باید از قریش و از شاخه های درخت نبوت باشد، احتجاج کرده اند) فرمود:
«اینها به درخت استناد کردند، ولی میوه و ثمره ی آن را نابود ساختند.»(11)
دومین عکس العمل امام (ع) پس از دفن پیامبر (ص) بود. حضرت علی (ع) و تعداد زیادی از بنی هاشم و دیگران در مسجد نشسته بودند. برخی از کسانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند به دور آن حضرت و بنی هاشم جمع شدند و گفتند:
«طایفه ی انصار و کسان دیگر با ابوبکر بیعت کرده اند، شما نیز با او بیعت کنید وگرنه درباره ی شما با شمشیر حکم می کنیم.»
حضرت علی (ع) در جواب آنان فرمود:
«من برای این بیعت سزاوارترم، شما باید با من بیعت کنید، شما به موجب قرابت با رسول خدا (ص) خلافت را از انصار گرفتید، آنها هم این حق را به شما تسلیم کردند، من نیز با شما چنین استدلال می کنم. من در زمان حیات رسول خدا و نیز هنگام رحلت او نزدیکترین فرد به او بودم من وصی و وزیر و حامل علم او هستم… من به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) از همه آشناترم، و عواقب امور را بهتر از همه ی شما می دانم و ثبات قدمم از شما بیشتر است، پس بر سر چه چیز نزاع دارید؟!»(12)
عمر گفت: «تو را رها نمی کنیم مگر اینکه خواه و ناخواه بیعت کنی.» امیرمؤمنان (ع) با لحنی قاطع پاسخ وی را داد و فرمود:
«شیری بدوش که قسمتی از آن برای توست. امروز کمربند خلافت را محکم بر او ببند، که فردا به تو برگرداند.»(13)
در این هنگام، ابوعبیده خطاب به امام (ع) گفت:
«ای پسر عمو! خویشاوندی تو با رسول خدا (ص) و سابقه ات در اسلام و یاری تو آن را و همچنین علم تو مورد انکار ما نیست، و لکن تو هنوز جوانی و ابوبکر از پیرمردان قبیله ی تو می باشد. او برای برداشتن این بار بهتر است. اگر خدا عمرت دهد پس از او خلافت را به تو تسلیم خواهند کرد… لذا در این موقع فتنه و آشوب برپا مکن. تو خود می دانی دلهای عرب با تو چگونه کینه و دشمنی دارد.»(14)
سومین عکس العمل آن حضرت، خطابه ای است که در برابر مهاجر و انصار ایراد فرموده است. در قسمتی از این خطابه می فرماید:
«ای گروه مهاجر و انصار! خدا را در نظر بیاورید و عهد و پیمان پیامبر (ص) را درباره ی من فراموش نکنید، و حکومت محمد (ص) را از خانه ی او به خانه های خود مبرید…»
«…شما می دانید که ما اهل بیت به این امر از شما سزاوارتریم. مگر شما کسی را نمی خواهید که به مفاهیم قرآن، و اصول و فروع دین و به سنتهای پیامبر (ص) احاطه ی کامل داشته باشد، و جامعه ی اسلامی را به خوبی بتواند اداره کند…؟ به خدا سوگند چنین فردی در بین ماست نه در میان شما. پیروی از هوای نفس نکنید، و از حق دور نشوید، و اعمال گذشته خود را با اعمال بد فاسد نکنید»
بَشیرِینِ سَعد با جماعتی از انصار گفتند: «ای ابوالحسن! اگر انصار این سخنان را قبل از بیعت با ابوبکر شنیده بودند، حتی دو نفر درباره ی تو اختلاف نمی کرد.»(15)

چرا امام (ع) شتاب نکرد؟
با مطالعه ی این بخش از تاریخ ممکن است این سؤال پیش بیاید که اگر حضرت علی (ع) چون دیگران در امر خلافت شتاب می کرد و پیشنهاد عباس و ابوسفیان را می پذیرفت، شاید آن صحنه ها به وجود نمی آمد. در اینجا برای توضیح این مطلب باید بگوییم: مسأله ی خلافت نسبت به آن حضرت از دو حال خارج نبود: یا رسول اکرم (ص) او را از جانب پروردگار به این مقام برگزیده بود (آنچنانکه شیعه معتقد است) در این صورت، بیعت کردن و یا نکردن مردم، این حقیقت را تغییر نمی داد، و اگر بر فرض، امت را نسبت به امر خلافت، آزاد گذارده بود، چرا علی (ع) حق انتخاب را از مردم بگیرد؟ بگذار مردم هر که را می خواهند انتخاب کنند.
مهمتر از آن، هنوز پیکر مطهر پیامبر (ص) روی زمین قرار داشت، حضرت علی (ع) وصیّ پیامبر (ص) است چگونه بدن مقدّس رسول خدا (ص) را روی زمین رها کند، و خود دنبال کار دیگری -هر قدر مهم- برود.
آن حضرت وظیفه اش را انجام داد و سپس به صحنه آمد. دیگران هم می دانستند که اگر امام (ع) بیاید آنان نمی توانند به خواسته های خود برسند؛ از اینرو شتاب کردند و امام (ع) را در مقابل عمل انجام شده ای قرار دادند.(16)

پی نوشت :

1- آنچه در ارتباط با زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیات رسول الله (ص) اتفاق افتاده است به اختصار در تاریخ عصر نبوّت آمده است.
2- «وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم…» آل عمران، آیه 144.
3- تاریخ طبری، ج3، ص 200، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 323 و شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 128.
4- سقیفه به معنای سایبان است. این محل در مدینه به فاصله 600 متری مسجدالنبی از مسیر باب السلام، و متعلق به بنی ساعده بن کعب خزرجی بود، مردم در زیر این سایبان برای حل و فصل مشکلات، دور هم می نشستند و بعد به نام «سقیفه بنی ساعده» مشهور شد (معجم البلدان، ج 3، ص 228).
5- الامه والسیاسه، ج 1، ص 13 (با اختصار).
6- لازم به تذکر است که عمر بعداً در مورد خطابه ابوبکر اظهار نظر کرد و گفت: هیچ گونه طرح و نقشه ای را در طول راه در نظر آماده نکردم مگر آنکه عین آن یا بهتر از آن را ابوبکر به زبان آورد. «ما من شیءٍ کنت زورته فی الطریق الا اتی به او باحسن منه» تاریخ طبری، ج 3، ص 219.
7- طرحهای رسالت، ج 1، 255-257 با اختصار.
8- الامامه و السیاسه، ج 1، 16-21 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 328-329.
9- این پنج رأی عبارت بود از سه رأی خود آنان که ابوبکر و عمر و ابوعبیده باشند و دو رأی انصار که عبارت بودند از بشیربن سعد و اسیدبن حضیر و غیر از این پنج نفر بقیه دنباله رو بودند که رئیس قبیله به هر کس رأی می داد آنان نیز بدون تأمل و تفکر رأی می دادند و هیچ گونه استقلالی در رأی نداشتند.
10- شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 56.
11- «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره» نهج البلاغه، خ 66.
12- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 95 و الامامه و السیاسه، ج 1، ص 18.
13- «احلب حلبا هان لک شطره و شد له الیوم لیرد علیک غدا»
14- الامه و السیاسته، ج 1، ص 18، شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 11-12 و احتجاج طبرسی، ج 1، ص 96.
15- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 19 و احتجاج طبرسی، ج 1، ص 96.
16-اقتباس از کتاب خلافت و ولایت، ص63.
منبع: کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام علی علیه السلام

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید