هدفها و کارکردهای قدرت نامطلوب

هدفها و کارکردهای قدرت نامطلوب

نویسنده: سیدکاظم سیدباقری

کارکردها معمولاً در جهت هدف‌ها هستند و نوعی تعامل و دادوستد میان آنها وجود دارد. کارکردهای قدرت نامطلوب به گونه‌ای طراحی شده است و نیز می‌شود که جامعه را به سوی هدف‌های ناشایست آن می‌کشاند و آن را به انحراف می‌بَرَد. در ادامه کارکردهای این نوع قدرت و سپس هدف‌های آن را بررسی می‌کنیم.
1. کارکردهای قدرت نامطلوب
1-1. استخفاف انسان‌ها
قدرت ناشایست فرد قدرتمند را دچار توهم برتری می‌کند، چیزی را برای خود لحاظ می‌کند که با خیال‌پردازی به آن رسیده است یا با قدرت اطرافیان و سرنیزه دارای ظاهر و جلوه‌ای شده که نداشته است و نیز ندارد. حال آنکه فرد قدرت‌مدار می‌داند میان‌تهی است و بر شخصیت علمی یا انسانی او چیزی افزوده نشده است. در این موقعیت که قدرت از مسیر مطلوب منحرف شده است، قدرت‌مدار برای بالارفتن ظاهری و بزرگ جلوه‌دادن خود، دیگران را کوچک می‌کند، کرامت انسانی آنها را پایمال می‌کند و به دست فراموشی می‌سپرد.
توهین و تحقیر شهروندان از کارکردهای قدرت نامطلوب و نامشروع است که در حکومت‌های استبدادی و ستمکار جلوه می‌یابد. آن حکومت، جامعه‌ای را به وجود می‌آورد که عزیزان آن و اهل کرامتش خوار می‌شوند، با نخبگان و اهل خرد برخورد خشونت‌آمیز می‌شود و سرمستان قدرت برای خیرخواهان جامعه ارزشی قائل نیستند. به بیان سید قطب توهین طاغوت‌ها نسبت به جمهور و شهروندان امر شگفتی نیست. آنها مردم را از هرگونه کسب معرفت دور می‌کنند و حقایق امور را از آنها می‌پوشانند تا ارزش‌ها را فراموش کنند و از آنها بحث نکنند، تا هر چه را که خود می‌خواهند بر ذهن آنان بنگارند؛ از اینجاست که توهین و سبک‌ انگاشتن شهروندان ساده می‌شود، راحت رام می‌شوند و به هر سو که می‌خواهند، برده می‌شوند. طاغوتیان این کار را انجام نمی‌دهند مگر برای آنکه فاسق‌اند، بر راه راست نیستند، به ریسمان الهی چنگ نمی‌زنند و میزان و معیاری به نام ایمان ندارند، اما گول‌زدن مؤمنان سخت است و خوارکردن و بازی دادن آنان همانند حرکت دادن پری در باد آسان نیست. قرآن کریم به این امر اشاره می‌کند که قوم فرعون پس از آنکه تحقیر شدند، از او اطاعت کردند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»؛ سپس قرآن می‌فرماید: «إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»: (1) آنها قوم فاسقی بودند و به واسطه‌ی همین اطاعت کورکورانه و پس از انذار و ابلاغ مستحق عذاب الهی می‌شوند. (2)
کار و نقشی که قدرت نامطلوب در جامعه انجام می‌دهد آن است که با ذلیل کردن شهروندان و مردم خود، آنها را از جایگاه انسانی و کرامت نفس خویش دور می‌کند و سپس فضا و بستر برای اطاعت‌گیری و اطاعت‌پذیری آنها فراهم می‌شود. این حرکت را می‌توان در ماجرای فرعون مشاهده کرد. فرعوت دریافت بیشتر دل‌ها به حضرت موسی متوجه و نزدیک شده و ممکن است به مقابله با او بپردازند؛ بنابراین اعیان مملکت مصر را جمع کرد و به آنها یادآور شد فرمان‌فرمایی و سلطنت مصر از آن خاندان اوست؛ نهرهای منشعب از رود نیل در اطراف قصر و عمارت‌های او به گردش در می‌آید؛ اینکه او پادشاه باشد، بهتر است از شخصی که فقیر و حقیر است و استعداد فرمان‌فرمایی ندارد. گفت اگر او پیغمبر است چرا خداوند مانند پادشاهان برای بازوبند یا دست‌بند طلا تهیه نکرده یا چرا افواج ملائکه پی‌درپی به کمکش نمی‌آیند. به قدری این سخنان را گفت که قوم را سبک کرد. (3)
معمولاً فساد قدرت و استخفاف و ذلیل کردن مردم کنار هم هستند. به بیان دیگر استخفاف مقابل احترام است و از لوازم استکبار. (4) اغلب هنگامی که قدرت به فساد می‌گراید، مردمش را خوار و کرامت انسانی آنها را لگدمال می‌کند.
آن سوی طغیان نیست مگر فساد. طغیان گردنکشان را فاسد می‌کند. همان‌گونه که ستمدیدگان و جامعه‌ای را که در آن طغیان جاری است، فاسد می‌کند؛ پیوندها و ارتباطات زاویه‌های گوناگون زندگی را فاسد می‌کند؛ زندگی را از مسیر سالم و مستقیم خود به مسیر دیگری می‌کشاند که به هیچ نحو به جانشینی انسان از سوی خداوند ربط ندارد. فساد طغیانگر را در بند هوای خود می‌کند؛ زیرا او به معیار ثابتی وفادار نمی‌ماند و در مرزی نمی‌ایستد. اولین کسی را که طغیان فاسد می‌کند، خود طاغی است. او جایگاهی غیر از منزلت خلیفهاللهی می‌یابد؛ در نتیجه فرعون وقتی گفت: «من خداوند برتر شمایم»، سرکشی‌اش او را فاسد کرد. او از جایگاه خویش تجاوز کرد تا به این ادعای زشت رسید که مایه‌ی هر فساد است. پس از این ماجراست که مردم و قوم خویش را خوار می‌کند همراه با کینه‌های فروخفته. این هنگام کرامت انسانی نابود می‌شود. نفسی هم که ذلیل می‌شود، دگرگونی می‌شود، بوی تعفن می‌گیرد و چراگاهی برای خواسته‌های پست وامور غریزی بیمارگونه می‌شود. در این زمان انسان بی‌بصیرت، نادان و بی‌همّت می شود. طغیانگر همه‌ی معیارها و موازین، ارزش‌ها و بینش‌های راستین را درهم می‌شکند. ناچار سنجه‌ها ناسره می‌شود و تزویر و دورنگی در آنها راه می‌یابد که جلوه‌ای از فساد است. (5)
چنین بود که فرعون با حیله‌ها و فریب‌های گمراه‌گر خود، قوم خویش و عقل آنها را تحقیر کرد تا از درک حقیقت عاجز شوند پس از تحقیر قومش او را پیروی کردند و البته آن قوم از این جهت که تحقیر او را پذیرا شدند، فاسق بودند.استخفاف در رأس زاویه‌ی هفتگانه‌ی شیطنت قرار دارد که عبارت‌اند از استخفاف، استحمار، استضعاف، استبداد، استکبار، استعمار و استثمار. (6)
هرگونه استفاده از دیگران برای هدف‌هایی که در جهت منافع آنها نیست، نوعی خفت‌و خواری است که کسی بر دیگری تحمیل کند؛ گویی آزادی تعیین سرنوشت را از فرد می‌گیرد که مایه‌ی امتیاز و انسانیت اوست. آن گونه که امروزه نیز این بحث جلوه‌های دیگرگون و جدیدی به خود گرفته است؛ علاوه بر تحقیر انسان در فرایندی شیء انگارانه و در گذر زندگی ماشینی او به موجود شیء مانند تبدیل می‌شود که فقط باید / می‌توان از او بهره‌کشی و در جهت بالارفتن و رسیدن به هدف‌های شخصی و منافع مادّی از او سوء استفاده کرد. گویی آدمیان اشیای صرف هستند که می‌توان برای آنها تعیین سرنوشت و اراده‌ی خود را بر آنان تحمیل کرد. در این وضعیت که دیگران اندیشه و اراده‌ی انسان را در دست دارند، او به موجود بی‌مسئولیت و بی‌اراده‌ای تبدیل می‌شود که می‌توان هر چیزی را به او تحمیل کرد. (7)

 تصویر 1 – فرایند سلطه و قدرت شیطانی

قران کریم اشاره دارد: فرعون بنی‌اسرائیل را تحقیر کرد، در نتیجه از او پیروی کردند: «فاطاعوه». (8) فرعون قوم خود را سبک شمرد؛ یعنی قوم خویش را از سنگینی عقل و ایمان تهی کرد. انسان تا هنگامی که مالک عقل و ایمان باشد، محفوظ و با وقار است و توفان‌ها نیز او را نمی‌جنبانند، اما هنگامی که آنها را ندارد، مانند پری است که بادی آن را می‌لرزاند. فرعون همانند همه‌ی طاغوت‌ها می‌دانست منطق عقل و ایمان و فطرت موسای کلیم (علیه‌السلام) را تأیید می‌کند، اما او رو برتافت و با گروه‌پرستی و ترساندن و برانگیختن مردم آنها را منحرف کرد؛ در نتیجه مردم را با دور شدن از عقل‌های وزین و روآوردن به شهوات سبک سرانه گمراه کرد. (9) «وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَهٍ لُّمَزَهٍ» (10) وای بر هر عیب‌جوی مسخره‌کننده‌ای!
خو و روش و عادت افراد خودبین و خودپرست مستبدی می‌سازد که در هر وضعی و به هر وسیله آشکار و پنهانی / با اشاره و طعن کوشش دارند دیگران را موهون کنند و خصایل انسانی و شخصیت آنها را خرد کنند تا راه نفوذ و بهره‌کشی از مردم را به سود خود بی مانع کنند. (11)
سرّ اینکه قدرت محدود است، حتی قدرت پیامبران (صلی‌الله‌علیه و آله‌و سلم) و امامان معصوم (علیه‌السلام)، در نوع نگاهی است که اسلام وخداوند به انسان دارند؛ زیرا آن جایگاهی که اسلام و خداوند برای انسان قائل‌اند، با قدرت بی‌انتهای غیرالهی ناسازگار است. انسان حامل روح خدا و حامل امانت الهی و جانشین پروردگار است. انسان مورد کرامت دادار جهان‌آفرین است: «لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ». (12)
عزّت نفس انسان باید حفظ شود و داشتن قدرت نامحدود با عزّت نفس او منافات دارد. انسانی که در مقابل دیگران دارای چنین دیدی نباشد، در مقام تحقیر آنها بر می‌آید و برای دوام سلطه‌ خود انسان‌ها را تهی، بی‌هویت و بی‌شخصیت می‌کند. انسان بی‌هویت وقتی مقابل همنوعان خود شکسته شد، حصارهای فکری او فرو می‌ریزد و خود را فراموش می‌کند: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ». (13)
میل به تسلیم و اطاعت کورکورانه یا خودشکنی در او زنده می‌شود و تمام ارزش‌های وجودی انسان در او لگدمال می‌شود. او وسیله بی‌اراده‌ای خواهد بود که هر چه گویند، خواهد گفت و هر چه بخواهند، انجام می‌دهد. (14)
شاید با توجه به اهمیت این امر بوده است که در روایت‌ها بر عزّت‌نفس تأکید بسیار شده است و اینکه هر کس خویشتن را گرامی دارد، خواسته‌های نفسانی پیش او بهایی نیابد. (15) در مقابل نیز آمده است اگر کسی تحقیر و خوار شود و برای خود ارزش قایل نباشد، از شرّ و بدی او در امان نباش. (16)
1-2. استثمار
استثمار به بهره‌کشی یک طرفه و تصاحب دسترنج دیگران گفته شده است. (17) در قرآن کریم این تعبیر به کار نرفته است، اما در موارد گوناگون می‌توان این مفهوم را برداشت کرد. در سوره‌ی مبارکه شعراء تعبیر به «عبّدت» آمده است. آنجا که خداوند می‌فرماید: «وَتِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ»: (18) و آیا اینکه فرزندان اسرائیل را بنده‌ی خود ساخته‌ای، نعمتی است که منّتش را بر من می‌نهی؟
«عبّده» در باب تفعیل هنگامی است که شخصی دیگری را برای خود بنده کند. (19) در این بنده کردن، فرد استثمارگر بهره و ثمره‌ی دیگران را برای خود می‌خواهد و از آنها بهره‌کشی می‌کند.
موسی (علیه‌السلام) جواب فرعون را که گفته بود «آیا تو را از کودکی در میان خود نپروردیم؟» (20) این‌گونه می‌دهد:
بنده کردن بنی‌اسرائیل، کشتن پسرانشان، زنده نگهداشتن زنانشان و در خدمت گرفتن اجباری برخی برای تربیت دیگران، همه از عیب‌های توست و به واسطه‌ی همین کارهای زشت بر من منّت می‌نهی. حال آنکه من تو را به واسطه‌ی آنچه بر سر بنی‌اسرائیل آورده‌ای، سرزنش می‌کنم.
مگر چه کسی موسی را تربیت کرد؟ آیا جز بنی‌اسرائیل بودند که به امر فرعون به این کار مجبور شدند. مگر چه چیز موجب شد تا مادر موسی او را در صندوقی قرار دهد و در دریا اندازد؟ چه کسی این حق را به فرعون داد فردی را بکشد و دیگری را ببخشد، از اموال یکی بدزدد و در اموال دیگر قرار دهد. آیا همه‌ی این کارها جرم نیست و فرعون نباید برای آن مجازات شود؟ او که ستمگر و سرکش است. از این آیه که خداوند فرمود: «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّ‌هَا…» دو نکته را در می‌یابیم؛ یکی آنکه فرعون‌ها و طاغوتیان هر زمان که می‌پندارند منّتی بر مردم دارند، باید سنگی در گلوی آنها فرو کرد؛ زیرا همه‌ی حرکت‌های آن در شهرها و تصرفات در امور بندگان جرم است و هیچ اذنی از سوی خداوند ندارند و مردم نیز حق فرماندهی را به آنها واگذار نکرده‌اند. دیگر آنکه موسی (علیه‌السلام) از خودش گذشت و از قوم بنی‌اسرائیل سخن به میان آورد و از ریشه‌های مسئله؛ آن گونه که از رسولان الهی نیز چنین انتظار است که از ریشه‌های مشکلات مستقل سخن گویند و دردهای همه‌ی مردم را بیان کنند. (21)
به تعبیر علامه طباطبایی انسان که در جامعه با دیگر افراد زندگی می‌کند، از آنها چیزی می‌خواهد که دیگران از او انتظار دارند و می‌پسندد که از او بهره گیرند. همان‌گونه که او از دیگران سود می‌برد و این از همان مدنی بودن انسان و همکاری اجتماع نشئت می‌گیرد و امری است لازم تا اجماع استقرار یابد، هر صاحب حقی به حق خود برسد و نسبت‌ها و روابط به تعادل برقرار شود که همانا عدالت اجتماعی است. انسان به اضطرار آن را گردن گذاشته است که سرشت اجتماعی دارد و به عدالت اجتماعی حکم می‌کند. برای همین است که هرگاه انسانی بر دیگران چیرگی می‌یابد، اثر همکاری اجتماعی و عدالت اجتماعی ضعیف می‌شود. در نتیجه قوی حق ضعیف را مراعات نمی‌کند؛ همان‌گونه که ملّت‌های ضعیف از ملت‌های قوی ستم می‌کشند. این جریان تاریخ تا عصر ما که عصر تمدن و آزادگی نام دارد، ادامه یافته است و همان است که از کلام خداوند فهمیده می‌شود که به راستی انسان بسیار ستمگر و نادان است. (22) قریحه‌ی استخدام انسان همراه با تفاوتی که میان افراد از حیث خلقت، منطقه‌ی زندگی، عادات و اخلاق ضروری است، به اختلاف و انحراف میان ضعیف و قوی می‌رسد که به دور از عدالت اجتماعی و جامعه‌ی صالح است. در نتیجه قوی از ضعیف بهره می‌کشد و فرد پیروز از شکست خورده سود می‌برد، بی‌آنکه به او سودی رساند. (23) این بهره‌کشی آفتی است که قدرت‌های نامطلوب در دام آن می‌افتند.
هنگامی که انسان خود را بی‌اساس و به دور از واقعیت‌ها بزرگ پندارد و براساس آن پندار نادرست همنوعان خود را استثمار کند، به راستی که دو رذیله‌ی زشت را جمع کرده است؛ یکی رذیله‌ی ادعای نادرستی که فریبنده است و رذیله‌ی چیرگی و استیلا بر همنوعان که همراه با فریب و تزویر است. شکی نیست این امر ناپسند است؛ همان‌گونه که خوار کردن و کوچک شماری و تحقیر نفس نیز ستم و جنایت است، چه برسد به اینکه در برابر دیگران خوار شود و در خدمت و بهره‌دهی دیگران برای مصالح شخصی آنها درآید. همانند ابزار ویرانگری که هیچ اختیاری از خود در آسیب و ضرر و نفعش ندارد. (24)
در قرآن کریم سفارش شده است تنها معبود و ارباب واقعی خداوند است:
«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَهٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»: (25) بگو ای اهل کتاب، بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است، بایستیم. اینکه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگرید.
اما قدرت ناشایست با بهره‌کشی از دیگران روزگار می‌گذراند؛ هنگامی که زمامدار قدرت را به دست گیرد، همه‌ی مردم را ملک خود می‌پندارد و می‌انگارد هر بلایی می‌تواند بر سر مردم آورد. قرآن کریم این بحث را یادآور می‌شود که فرعونیان با این نگره‌ی نادرست در پی بهره‌کشی از آنها بودند؛ در نتیجه خداوند در آیه‌ی دیگری به بنی‌اسرائیل یادآور می‌شود «به یاد آرید آنگاه که شما را از چنگ فرعونیان رهانیدیم؛ آنها که شما را سخت شکنجه می‌کردند، پسران شما را سر می‌بریدند و زن‌هایتان را زنده می‌گذاشتند». (26)
در بحث‌ هدف‌های جهاد به این نکته اشاره می‌شود که هدف رزمندگان مسلمان آزادسازی بندگان خدا از اجتماع ظالم و نظام طاغوت است. در حالی که هدف جنگجویان کافر برای به بندکشیدن انسان‌ها و به زنجیر کشیدن آنها در یوغ طاغوت است. به فرموده‌ی قرآن: «الَّذِینَ آمَنُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ»: (27) کسانی که ایمان آورده‌اند، در راه خدا کارزار می‌کنند و کسانی که کافر شده‌اند، در راه طاغوت می‌جنگند.
نخستین چیزی که واجب است مستضعفان باید از آن بهره‌مند شوند، آزادی از ترس طاغوت است؛ زیرا بزرگ‌ترین عاملی که آنها برای بهره‌کشی و زنجیر کردن مردم استفاده می‌کنند، ترساندن و لگدمالی معنویات آنهاست. وگرنه طاغوت، بشری بیش نیست، همانند دیگران پس چگونه می‌تواند دیگران را بنده‌ی خود کند. او فقط با ترساندن مردم و قدرت باطلش این کار را انجام می‌دهد. در واقع با همان قدرتی که در چشم مردم بزرگ جلوه داده می‌شود. (28)
1-3. استضعاف
«استضعاف» از نظر لغوی از ماده «ضعف» است. در لغت آمده «استَضعَفتُهُ»، یعنی او را ضعیف یافتم. (29) در لسان‌العرب می‌خوانیم: «مستضعف کسی است که مردم او را ناتوان کرده‌اند و به دلیل فقر و وضع ناخوشایندش بر او ستمگری کرده‌اند». (30) بنابراین در معنای «استضعاف» درخواست ضعف و ناتوانی برای دیگری است و مستضعف ضعیف شمرده می‌شود و خواسته می‌شود او فرودست و ناتوان باشد یا چنین تلقی شود. در قرآن کریم می‌خوانیم فرعون در سرزمین مصر سربرافراشت و مردمِ آن را طبقه‌طبقه کرد و طبقه‌ای از آنها را زبون و ضعیف می‌داشت – یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ. (31)
در قرآن آمده است: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ»: (32) و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست و مستضعف شده بودند، منّت نهیم.
«مستضعف» به معنای مفعولی در مقابل «مستکبر» به صیغه‌ی فاعلی است و مستکبر کسی است که خواهان ضعف و ناتوانی دیگران و فرودستان است. (33) قرآن کریم فرایند مستضعف‌سازی و ناتوان‌سازی فرعون را در حق گروهی از مردم این‌گونه توضیح می‌دهد که او پسران آنها را می‌کشت و زنانشان را برای استخدام و بهره‌کشی زنده نگاه می‌داشت. (34) به تعبیر محمد جواد مغنیه، او با گروه گروه کردن مردم، فرقه‌ای را سرور و گروهی را بنده قرار می‌داد. پسران آنها را می‌کشت تا بر او شورش نکنند و زنان را برای بهره‌بری و خدمت حفظ می‌کرد. (35)
به هر رو، استضعاف همراه خود ضعف و ناتوانی دارد. قرآن کریم به مسلمانان یادآور می‌شود به یادآورند هنگامی را که در زمین اندک و مستضعف بودند و از اینکه مردم آنها را بربایند، می‌ترسیدند، اما خداوند آنها را پناه داد و به یاری خود نیرومند گرداند: «وَاذْکُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم بِنَصْرِهِ». (36)
«مستضف» که ناتوان شده است، به «نصر» و یاری خداوند توانمند می‌شود؛ همچنین در ماجرای حضرت موسی (علیه‌السلام) نیز به این معنا اشاره شده است. او به کوه طور رفت و هارون را جانشین خود در قوم بنی‌اسرائیل کرد. سامری از زر و زیور آنها گوساله زرین ساخت که از آن بانگی بر می‌آمد و بنی‌اسرائیل به پرستش آن پرداختند. هارون نتوانست آنها را از چنین کاری بازدارد. هنگامی که موسی به سوی آنها بازگشت، برادرش هارون را مسئول دانست. هارون برای تبرئه‌ی خود به ناتوان شدنش به دست مردم اشاره می‌کند: «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی»: (37) او گفت: ای فرزند مادرم، این قوم مرا ناتوان ساختند (مرا زیر فشار قرار دادند) و چیزی نمانده بود مرا بکشند.
مستضعف انواع و اقسامی چون مستضعف فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد؛ البته باید توجه داشت روند استضعاف، خوارشماری جامعه و ناتوان کردن افراد اغلب از عرصه‌ی فکری آغاز سپس وارد حوزه‌ی سیاسی می‌شود. گاهی فردی که در قلمرو مستکبران قرار دارد، از بسترهای آگاهی و علم دور است. چندان در محدودیت‌های انحصارگرانه قرار دارد که نمی‌تواند اصولاً حق انتخابی داشته باشد یا به چیزی فراتر از ان بیاندیشد که دیگران برایش تعریف کرده‌اند. طبعاً این شخص از حیث فکری مستضعف است.
خداوند افرادی را که در چنین موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند، می‌بخشد. آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که به راستی تحت فشار قرار گرفته‌اند، به حقیقت مستضعف‌اند؛ نه چاره‌ای دارند، نه راهی برای نجات از آن محیط آلوده می‌یابند. (38) امام صادق (علیه‌السلام) زیر این آیه فرمودند: «مستضعف کسی است که حجت و دلیلی ندارد و اختلاف‌ها و کشمکش‌ها را نمی‌شناسد، پس هنگامی که فرد دوگانگی‌ها و تفاوت دیدگاه‌ها را شناخت، مستضعف نیست». (39)
در روایت مشابه آمده است مستضعفان آنها که راه و حیله‌ای به سوی کفر ندارند و راهی به سوی ایمان نیز نمی‌یابند. (40) در این روایت‌ها مستضعف فکری مورد توجه است؛ البته آیه‌های گوناگونی که در قرآن کریم درباره‌ی مستضعفان آمده است، اغلب به گروه سیاسی- اجتماعی مربوط است، با قدرت نامطلوب که افراد گرفتار آن می‌شوند. بحث کلیدی آن است که قدرت‌های نامشروع برای چیرگی نامیمون خود بر مردم، از ناتوان کردن آنها در عرصه‌ی فکر و اندیشه آغاز می‌کنند و در مرحله‌های بعد هرگونه که می‌خواهند، عمل می‌کنند. این افراد چنان زیرفشار قرار می‌گیرند که راهی برای فرار ندارند، اما در برابر ستمی که بر آنها می‌رود، ساکت، خاموش، بی‌اعتنا نسبت به امور جامعه و گوشه‌گیر و کنار نشسته نیستند که مستکبران به دلخواه با آنها رفتار کنند. ایشان به آنچه هست، راضی و خشنود نیستند و در تکاپوی آزادی هستند؛ (41) در نتیجه خداوند در سوره‌ی نساء، به کسانی که توانایی دارند، هشدار می‌دهد چرا نمی‌رزمند و در ادامه بیان می‌شود ناتوانان و مستضعفان خاموش و راضی به وضع موجودشان نیستند و خواسته و دعایشان، رهایی از جایی است که اهل آن ستمگرند:
«وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا»: (42) چرا در راه خدا و [در راه] مردان و زنان و کودکانی که [به دست ستمگران] تضعیف شده‌اند، پیکار نمی‌کنید؟! همان افراد [ستم‌دیده‌ای] که می‌گویند: «پروردگارا، ما را از این شهر که اهلش ستمگرند، بیرون ببر و از طرف خود برای ما سرپرستی قرار ده، و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما.
اما از دیگر سو، خداوند به صراحت از نبود پذیرش عذرخواهی و ادعای استضعاف کسانی سخن به میان می‌آورد که ظلم را پذیرفتند و از سرزمین ستم هجرت نکردند؛ آنها را ستمکار به خویشتن می‌نامد و اینکه در نهایت دچار عذاب سختی می‌شوند:
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا»: (43) کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده‌اند، [وقتی] فرشتگان جانشان را می‌گیرند، می‌گویند: «در چه حال بودید؟» پاسخ می‌دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم». می‌گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟»؛ پس آنها جایگاهشان دوزخ است، و [دوزخ] بدسرانجامی است.
در قرآن کریم در موارد دیگر نیز آمده است پوزش‌خواهی کسانی پذیرفته نمی‌شود که به سادگی به ظلم و استکبار ستمگران تن داده‌اند و گرفتار عذابی بزرگ خواهند بود. به روایت قرآن هنگامی که همگی در برابر خدا ظاهر می‌شوند پس ناتوانان به گردنکشان می‌گویند: «ما پیروان شما بودیم. آیا چیزی از عذاب خدا را از ما دور می‌کنید؟» می‌گویند: «اگر خدا ما را هدایت کرده بود، قطعاً شما را هدایت می‌کردیم». (44)
2. هدف‌های قدرت نامطلوب
همه‌ی آنچه در کارکرد قدرت نامطلوب آمد، برای آن است تا به وسیله‌ی آنها، امور برآمده از قدرت در خدمت هدف‌های قدرت‌مداری قرار گیرد که به چیزی جز منافع شخصی خویش نمی‌اندیشند، منافعی که در تقابل با منافع جمعی و آموزه‌های انبیای الهی است. هدف‌های این قدرت دنیوی صرف هستند و کاستی آن نیز همین وجه است، وگرنه حکومت و قدرت صالح نیز به تأمین منابع و نیازهای مادی جامعه اهتمام دارد. آن کارکردها هدف‌های هماهنگ را به وجود می‌آورد که در ادامه به برخی آنها اشاره می‌کنیم.
2-1. استعلا و برتری‌جویی
ویِژگی قدرت آن است که برتری به همراه می‌آورد. برتری که به حاکمیت می‌انجامد و البته همه‌ی هدف نیست، بلکه آن توانمندی در خدمت سعادت و کمال جامعه است و برای رشد آن به کار می‌رود، اما هنگامی که قدرت نامطلوب است، نفس برتری‌جویی هدف است، قدرت برای آن است که شخص غریزه‌ی برتری‌طلبی خود را ارضا کند. این ویژگی را «استعلا» می‌نامند؛ یعنی نوعی برتری‌جویی که دیگران را هیچ و خود را همه‌چیز می‌داند. افرادی که این پنداره را دارند، سمج، بی‌انعطاف، انتقادناپذیر، فرمان‌دهنده و اتهام زننده و نسبت به انتقادها و کشف خطایشان واکنش شدید نشان می‌دهند؛ انتظار برآورده شدن همه‌ی دستورهای خود را دارند؛ نسبت به اطرافیان خود شک و تردید دارند؛ خواستار سلطه و نفوذ بر همگان و احساس نیاز همگان به آنها هستند؛ آزادی دیگران را نمی‌پذیرند و برای رأی و نظر دیگران ارزش قائل نیستند.
از نظر روان‌شناسی برتری‌جو به گونه‌ای است که فرد در درون احساس حقارت و کوچکی می‌کند، حال آنکه در صحنه‌ی اجتماعی سرکش است و سرافرازی می‌جوید. آن‌گونه که در نظام‌های استبدادی چنین رویکردی اتفاق می‌افتد.
برتری‌جویی غیر از کمال‌خواهی است. کمال‌طلبی امر مطلوب و برخاسته از سرشت و فطرت بشری است که او را به رشد و تعالی می‌رساند. خداوند سعادت و سرای جاویدان را برای کسانی بشارت می‌دهد که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند. (45) امر مهم در این زمینه آن است که برتری‌جویی انسان کنار فساد ذکر شده است. این شاخصه به ویژه در عرصه‌ی سیاسی فساد جامعه را در پی می‌آورد.
برتری‌جویی اغلب با غفلت از قدرت فراتر خداوند رخ می‌نماید؛ قرآن کریم اشاره دارد حضرت موسی (علیه‌السلام) را به سوی آل‌فرعون فرستادیم تا به آنها بگوید در برابر خداوند برتری مجویند. (46) زیرا هنگام برتری‌جویی و استعلا، طغیان و سرکشی نیز به وجود می‌آید. در قرآن مجید می‌خوانیم: «وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ»: (47) فرعون در زمین برتری‌جویی و سرکشی کرد.
برتری‌جویی فرعون مادی و به سبب مال، قدرت، مقام، عنوان، لشکر و حکومت بود. استعلا دنیوی است و برخاسته از وابستگی به مادیات و دوست داشتن دنیا. برتری‌جویی از بالاترین مراتب وابستگی به دنیا و همه‌ی گرایش‌های مادی است. (48) حتی در گام بالاتر چنان خود را برتر می‌داند که ادعای ربوبیت می‌کند: «فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى»: (49) من پروردگار برتر شما هستم.
در جای دیگر خطاب به اشراف خود می‌گوید: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی»: (50) و فرعون گفت: «ای جمعیت اشراف، من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم».
قرآن کریم کیفر او را چنین بیان می‌کند: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الْآخِرَهِ وَالْأُولَى»: (51) و خدا [هم] او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد.
از ابن‌عباس منقول است معنی آیه این است که پس گرفت فرعون را خدای تعالی به نکال دو کلمه؛ کلمه‌ی اخری و کلمه اولی، اما کلمه‌ی اخری قول او است که گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الأعلی»، و کلمه اولی قول اوست که گفت: «ما عَلِمتُ لَکُم مِن إِلهٍ غَیرِی». (52) از امام باقر (علیه‌السلام) نقل شده است: بین این دو جمله‌ی فرعون چهل سال فاصله بود. (53) در واقع خداوند فرعون را چهل سال مهلت داد، اما به نافرمانی خود ادامه داد و حتی با گستاخی خطاب به حضرت موسی گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ»: (54) اگر خدایی به جز من برگیری، تو را از جمله زندانیان خواهم ساخت.
و معنای «علوّ» در اینجا کبر ناپسند است. به این معنا که خود را نسبت به دیگران چندان بالا می‌پندارد که گویی هیچ‌کس برابر او نیست؛ خود را برتر از دیگران می‌انگارد، بدون آنکه هیچ‌گونه شایستگی در دین با شریعت داشته باشد، یا آنکه حقوق دیگران را رعایت کند. با این انگاره چندان ابایی از تصرفات خود در رعایت صلاح و مصلحت و دوری از فساد و ضرر ندارد. او فقط از شهوات خود پیروی می‌کند و به دنبال برآورده شدن آرزوهای خود است. نمونه‌ی بارز این امر فرعون است که خود را خدا و پسر خورشید و حق مطلق می‌پنداشت. (55) او به صراحت می‌گفت: من جز آنچه معتقدم، به شما عرضه نمی‌کنم و شما را جز به راه صحیح راهنمایی نمی‌کنم.
برتری طلبی مانع از پذیرش حق می‌شود. به فرموده‌ی قرآن آنان دعوت انبیا را نمی‌پذیرند؛ زیرا پذیرش دعوت به برتری آنه پایان می‌دهد؛ به آنکه در دل به پیام پیام‌آوران الهی یقین دارند، اما باز از روی ظلم و برتری‌جویی آن را انکار می‌کنند؛ (56) در نتیجه ویژگی فرعون و اشراف پیرامونش آن است که کبر می‌ورزند، برتری جوی‌اند (57) و پیامبران الهی را تکذیب می‌کنند. (58) اینها از سرکشان جبّار بودند و منطق آنها برتری‌طلبی و تکبر بود (59) و می‌گفتند: «آیا به دو نفری (موسی و هارون) ایمان بیاوریم که همانند ما انسان هستند؛ علاوه بر آنکه بنی‌اسرائیل از بندگان ما هستند). (60)
2-2. برآوردن نیازهای شخصی – گروهی
یکی از امتیازها و برتری‌های قدرت مطلوب آن است که شخص قدرتمند از خواسته‌ها و آرزوهای شخصی خود گذر می‌کند و برای برپایی قوانین الهی، رضای خداوندی و تأمین منافع ملّی قدم بر می‌دارد و با گذر از خویش و تمایل‌های نفسانی بستر تأمین مصالح جوامع را فراهم می‌کند. آن‌گونه که در تحلیل هر مکتبی گفته می‌شود هدف قدرت به دست آوردن منافع همگانی است؛ (61) اما قدرت هنگامی که نامطلوب است، شخص قدرتمند و حاکم دنبال خواسته‌های خود و گروه‌های کوچکی است که کامل مطیع و سراپا حلقه به گوش او هستند. فرد هیچ اعتنایی به هنجارها، ارزش‌ها، افکار و دغدغه‌های دیگران ندارد. قدرت‌مدار با توجه به آنکه همه‌ی امکانات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشورها را در اختیار می‌گیرد، همه چیز را برای خود، اطرافیان و هم‌پالکی‌های خود می‌خواهد و برای تثبیت آن در حوزه‌ی شخصی و گروهی از هیچ تلاشی دریغ نمی‌ورزد. این حالت را در روان‌شناسی ناهنجاری یا آنومی (62) می‌گویند که عبارت است از حالت ذهنی کسی که به اخلاقیات حاکم و خاستگاه آن پشت پا زده، اعتقادی به جمع و جامعه‌ی خویش ندارد، خود را مجبور به تبعیت و پیروی از آنها نمی‌بیند، تنها به تمایلات خود می‌پردازد و مسئولیت هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نمی‌پذیرد. (63)
خداوند به جریان قدرت در برآوردن نیازهای شخصی، گروهی و قومی اشاره می‌کند و این ویژگی را برای قوم یهود بیان می‌کند که اگر آنها بهره‌ای از حکومت داشته باشند، همه را انحصارطلبانه و نژادگرایانه برای خود و قوم خویش می‌دانند:
«أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیرًا»: (64) آیا آنها نصیبی از حکومت دارند؟ [اگر هم داشتند، همه چیز را در انحصار خود می‌گرفتند] و کمترین حقی حتی به قدر نقطه‌ی پشت هسته‌ی خرما به مردم نمی‌دادند.
امام باقر (علیه‌السلام) در روایتی از «ملک» را در آیه امامت و خلافت ذکر می‌کند. (65) همچنین در این آیه «نقیر» به کار رفته است که به برآمدگی و نقطه‌ی پشت هسته‌ی خرما می‌گویند و برای چیز بسیار کم به آن امثال می‌زنند. (66) خداوند در این آیه درباره‌ی یهودیان اشاره می‌کندکه آنها اگر قدرت یابند، همه را در اختیار خود می‌گیرند و اندکی از آن را هم به دیگران واگذار نمی‌کنند. ناصر مکارم شیرازی در این باره نوشته است:
یهودیان از نظر موقعیت اجتماعی آن ارزش را ندارند که بتوانند بین افراد قضاوت و حکومت کنند و هرگز مردم حق حکومت و قضاوت در میان خود را به آنها واگذار نکرده‌اند. به علاوه آنها هیچ‌گاه شایستگی حکومت مادی و معنوی بر مردم را ندارند؛ زیرا چنان روح انحصارطلبی بر آنها چیره شده که اگر چنین موقعیتی پیدا کنند، به هیچ کس هیچ حقی نخواهند داد و همه‌ی امتیازها را دربست به خودشان تخصیص می‌دهند. (67)
با مسلط شدن روحیه‌ی انحصارطلبی، قدرت‌مداران همه چیز را به خود، اطرافیان و گروه‌های پیرو خود منحصر می‌کنند. این انحصارگرایی چندان شدید می‌شود که فرد در جایگاه قدرت ادعای خدایی می‌کند و همانند فرعون خطاب به اشراف خود می‌گوید: «غیر از خود برای شما خدایی نمی‌شناسم»، (68) و دیگران را بر گزینش خدایی غیر از خود، به زندان تهدید می‌کند. (69)
وجه دیگر انحصارجویی آن است که افراد می‌پندارند تنها خودشان حق اِعمال قدرت بر دیگران دارند. آن‌سان که این روحیه را در اشراف بنی‌اسرائیل می‌بینیم و سبب رد کردن حاکمیت طالوت را آن می‌دانند که مال فراوان ندارد و از خاندان برگزیده نیست. آنها می‌گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهی باشد، با آنکه ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او از حیث مالی گشایشی داده نشده است؟» (70)
اما در حاکمیت قدرت مطلوب، منافع همه‌ی افراد جامعه‌ی اسلامی تأمین می‌شود و قدرت به گروه خاصی منحصر نیست. به بیان علامه طباطبایی آنچه خداوند براساس آموزه‌های دین فطری برای جامعه‌ی اسلامی قرار داده است، باید «حکومت انسانی» نام گذاشت؛ یعنی حکومتی که در آن حقوق همه‌ی افراد حفظ می‌شود و مصالح ضعیف و قوی، توانگر و فقیر، آزاد و برده، مرد و زن و فرد و جماعت همه به طور مساوی رعایت می‌شود، حال آنکه در حکومت فردی و خودکامه. جریان همه‌ی امور براساس خواسته‌های شخص حاکم است و او به دلخواه بر جان، آبرو و مال مردم حکومت می‌کند، اما در حکومت انسانی حقوق همه‌ی افراد رعایت می‌شود و قدرت به اراده و خواست آنها احترام می‌گذارد. بدون آنکه خواست فرد یا اکثریت در آن برتری داشته باشد. (71)
2-3. حفظ قدرت برای قدرت
اصولاً در نگاه مطلوب قرآنی قدرت در مسیر حقیقت است و نعمتی که باید ابزاری برای حفظ منافع شهروندان جامعه‌ی اسلامی باشد. کسب و حفظ قدرت باید به هدف یاری‌رسانی به جامعه برای رساندن آن به کمال و مطلوبیت انسانی باشد. در نتیجه به دست آوردن و حفظ آن به هر قیمت – همراه با لگدمالی حیثیت و کرامت انسانی دیگران – مطلوب و شایسته نیست، اما در قدرت نامطلوب قدرت برای قدرت اصالت دارد. در قدرت ابزاری مادی و در دنیای امروز، حتی هدف نخستین از علم نیز تحصیل قدرت و توانایی است. هدف علم خلاف گذشته قدرت‌یابی و نتیجه‌ی عملی است و حقیقت تابعی از قدرت است. (72) هدف، قدرت است و برای رسیدن به آن گویی هر کاری جایز است. به تعبیر جوادی آملی این امر را می‌توان از قرآن کریم استنباط کرد (73) که گروه قدرت‌مدار می‌گفتند: «وَقَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى». (74)
این آیه به ماجرای رویارویی فرعونیان و حضرت موسی (علیه‌السلام) مربوط می‌شود. آنها به سفارش فرعون همه‌ی کید و فریب خود را به کار بردند؛ زیرا می‌پنداشتند در آن روز رستگاری و خوشبختی از آن کسی است که پیروز و غالب شود؛ لیکن پیام وحی الهی این است که رستگاری از آن کسانی است که تقوا پیشه کردند و نقش خویش را تزکیه و پاک کردند. «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى»، (75) یا «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا». (76)
همچنین ایشان یادآور می‌شوند حکومت ارزش مستقل ندارد، بلکه میزان و ملاک ارزش آن همبسته به میزان اثر آن در اجرای هدف‌های دین است. وی هدف میانی حکومت دینی را اهتمام به اجرای عدالت در جامعه و هدف نهایی را تعالی یافتن و نورانی شدن انسان می‌داند. ایشان پیشرفت مطلوب اقتصادی، امنیت و آزادی را از ثمرات قطعی دین تلقی کرده است و اینکه مردم با بهره‌مندی از جامعه‌ی سالم و معتدل، به سوی تحقق خواسته‌های الهی قدم برمی‌دارند. (77) در بینش قرآنی و دینی قدرت ابزاری برای خدمت و نه همه‌ی هدف است. علی (علیه‌السلام) به خوبی این نکته را بیان می‌دارد:
بار خدایا، تو می‌‌دانی آن کارها که از ما سر زد، نه برای رغبت و رقابت در قدرت بود و نه خواستیم از این دنیای ناچیز چیزی افزون به چنگ آوریم، بلکه می‌خواستیم نشانه‌های دین تو را که دگرگون شده بود، بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده‌ات در امان مانند و آن حدود که مقرر داشته‌ای، جاری شود. (78)

 تصویر 2- پیامد قدرت
پی‌نوشت‌ها:
1.زخرف: 54.
2. سیدقطب؛ فی ظلال‌القرآن؛ ج 5، ص 319.
3.محمد ثقفی تهرانی؛ تفسیر روان جاوید؛ ج 4، ص 609.
4. سیدعبدالحسین طیب؛ تفسیر اطیب البیان فی تفسیرالقرآن؛ ج 12، ص 42.
5.سیدقطب؛ فی ظلال‌القرآن؛ ج 6، ص 3904.
6.محمد صادقی تهرانی؛ البلاغ فی تفسیرالقرآن بالقرآن؛ ص 494.
7.برخی جلوه‌های این بحث، مانند شیءانگاری انسان در زندگی مدرن و تحقیر او را امانوئل کانت (1804 م) مطرح کرده است (برای مشاهده و توضیح آن، ر.ک: آیزیا برلین؛ کانت، روشنگری و جامعه مدنی؛ ص 75).
8.زخرف: 54.
9.سیدمحمدتقی مدرسی؛ من‌هدی القرآن؛ ج 12، ص 495.
10. همزه: 1.
11. سیدمحمود طالقانی؛ پرتوی از قرآن؛ ج 4، ص 250.
12. اسراء: 70.
13. حشیر: 19.
14. عیسی ولایی؛ مبانی سیاست در اسلام؛ ص 241 – 242.
15. مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُهُ (نهج‌البلاغه؛ حکمت 449)
16.مَن هانت علیه نفسه، فلاتأمن شرّه (محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 75، ص 365).
17.نجف‌علی میرزایی؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر (عربی – فارسی: سیاسی، مطبوعاتی و اجتماعی)؛ ص 61.
18. شعراء: 22.
19. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 15، ص 262.
20. شعراء: 18.
21. سیدمحمدتقی مدرسی؛ من هدی القرآن؛ ج 9، ص 31 – 32.
22. احزاب: 72.
23. سیدمحمدتقی طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 2، ص 118.
24. محمد کرمی حویزی؛ التفسیر لکتاب‌الله المنیر؛ ج 6، ص 5.
25. آل‌عمران: 64.
26. بقره: 49 (مضمون‌های شبیه این آیه در اعراف: 127 و 141؛ ابراهیم: 6؛ غافر: 25).
27. نساء: 76.
28. سیدمحمدتقی مدرسی؛ من هدی‌القرآن؛ ج2، ص 123.
29. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن/ فخرالدین طریحی؛ مجمع‌البحرین؛ ج 5، ص 86 آمده است، «استضعف الشیء» یعنی آن را ضعیف شمرد.
30.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذیل «ضعف».
31.قصص: 4.
32. قصص: 5.
33. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج 7، ص 31.
34. قصص: 4.
35. محمدجواد مغنیه؛ التفسیر المبین؛ ص 506.
36.انفال: 26.
37.اعراف: 150.
38. إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً (نساء: 98).
39. عَن أبِی الحَسَنِ مُوسَی (علیه‌السلام) قَالَ سَألتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَکَتَبَ إِلَی الضَّعیِفُ مَن لشم تُرفَع أِلَیهِ حُجَّهُ وَ لَم یعرِفِ الِاختِلَافَ فَإذَا عَرَفَ الاِختِلَافَ فَلَیسَ بِمُستَضعَفٍ (ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ کافی؛ ج 2، ص 407).
40. همان، ج 2، ص 381.
41. در صفحه‌های پیش‌رو تفصیل این بحث خواهد آمد.
42. نساء: 75.
43. نساء: 9.
44. وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَیْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ (ابراهیم: 21).
45. وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَیْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ (قصص: 83).
46. دخان: 19.
47. یونس: 83؛ در آیه‌ی دیگری قریب همین مضمون آمده است: « وَلَقَدْ نَجَّیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کَانَ عَالِیًا مِّنَ الْمُسْرِفِینَ» (دخان: 30 – 31/ مؤمنون: 46).
48. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 8، ص 213.
49. نازعات: 24.
50. قصص: 38.
51.نازعات: 25.
52. محمدبن علی شریف لاهیجی؛ تفسیر شریف لاهیجی؛ ج 4، ص 703.
53.فضل‌بن حسن طبرسی؛ مجمع‌البیان فی تفسیرالقرآن؛ ج 10، ص 656.
54. شعراء: 29.
55. ابن‌عاشور؛ التحریر و التنویر؛ ج 20، ص 10.
56.نمل: 14.
57. إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا عَالِینَ (مؤمنون: 46).
58. مؤمنون: 48.
59. محمد کرمی حویزی؛ التفسیر لکتاب‌الله المنیر؛ ج 6، ص 82.
60. مؤمنون: 49.
61. Michael J. Walsh (Editor), Brian Davies (Editor); Proclaiming Justice and Peace; p. 184.
62. anomy
63. داور شیخاوندی؛ جامعه‌شناسی انحرافات؛ ص 75.
64. نساء: 53.
65. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج1، ص 159.
66.راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب‌القرآن؛ ص 821.
67. ناصر مکارم شیرازی و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ ج 3، ص 421.
68. قصص: 38.
69. شعراء: 29 .
70. بقره: 247.
71. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 9، ص 116.
72.محسن جهانگیر؛ احوال و آثار و آرای فرانسیس بیکن؛ ص 178.
73. عبدالله جوادی آملی؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 20.
74. به راستی امروز هر که پیروز شود، رستگار می‌شود (طه: 64).
75. اعلی: 14.
76. شمس: 9.
77. عبدالله جوادی آملی؛ نسبت دین و دنیا؛ بررسی و نقد نظریه سکولاریسم؛ ص 25 – 27.
78. اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَهً فِی سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شِیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلاَحَ فِی بِلاَدِکَ، فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 131).
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید