نزدیک تر بیا احمد !

نزدیک تر بیا احمد !

نویسنده:زهرا زوّاریان

عرش را چه شده؟
چه همهمه ی غریبی!
چه آواز خوشی!
چه نوری!
ملائک حیرت زده اند!همه منتظر از هفت آسمان گرد آمده اند! پیامی از جانب خداوند!
– ای جبرئیل! بال و پر خود را بیارای!
پیامبران ایستاده اند صف در صف! انتظاری در نگاهها! پلک نمی زنند!گشوده خاطر اکا شگفت زده . از هم میپرسند !:( عرش را چه شده؟) و به هم می نگرند.ملائک تسبیح گویانو هروله کنان به گرد هم می چرخند د ر انتظار کدام ماموریتند؟
جبرئیل بال وپر آراسته پیشاپیش چون حرکت مواج نور د رپیشگاه فرشتگان کی ایستد :
– به صف شوید! آماده ! هر کدام به سمتی!
– ای جبرئیل برو حبیب ما را به عرش بیاور!
جبرئیل مقصد را فهمیده است می خواهد لب به سخن گشاید که نوای رب العالمین عرشیان را به سکوت وا می دارد:
– یا جبرئیل! هو حبیبی و انا محبه. هو الطالب و انا مطلوب. هو العبد و انا المعبود …………….!
و صدا در عرش طنین می افکند وتکرار میشود:
– هو سید المرسلین و انا رب العالمین.
– ای احمد!
– آه خداوندا! ….این صدای توست! لبیک پروردگارا!…لبیک…!
– نزدیک تر بیا احمد!
-نزدیک تر؟ چگونه؟…آیا باور کنم…؟ چقدر عجیب است!عجیب!
– بیا احمد !…بیا نزدیکتر!
– مولای من عظمت تو آنچنان است که مرا به سجده وا می دارد!! در برابر تو چه از دست من بر می آید؟!…هزار بار شکر! هزار بار سجده! …اینجا خاک نیست !…همه نور است. در دریایی از نور در پیشگاهت سجده می کنم ای معبود آسمانها و زمین!
-برخیز احمد ! به عزت و جلال خودم سوگند که اگر تو نبودی آدم را نمی آفریدم و اگر علی نبود بهشت را بوجود نمی آوردم.
– آه خداوندا! این تویی با من سخن می گویی یا پسر عمم علی؟!
– من تو را خلق کردم از نور خود و علی را از نور تو و آگاهم از اسرار دلها!
هیچ کس را ندیدم که چون تو علی را دوست داشته باشد لذا با زبان علی با تو سخن می گویم!
نزدیکتر بیا احمد…
آنگاه از بهشت نیز گذشتند و به سوی سدره المنتهی عروج کردند …
و سدره را دیدند با درختی آن سان عظیم که هر برگی از آن مردم کشوری بزرگ و امتی بی شمار را در سایه خود پناه می داد و از آنجا به مقام قرب معنا و جایگاه قاب قوسین او ادنی رسیدند.
در این مقام بود که جبرئیل را در چهره اصلی اش روئت کرد .چهره ای که تا کنون نظیر نیکوئی و زیبایی آن را ندیده بود .از این پس جبرئیل چون وجودی مستنیر { نور پذیر } که در برابر وجود مطلقه نورالانوار قرار گیرد ؛ از آن پس هر چه بالاتر میرفتند ؛ چهره زیبای جبرئیل لطیف تر و روحانی تر می گشت …
آنگاه به نهری رسیدند که آن را نهر نور گویند.چنانچه در قران آمده <خلق الظلمات و النور >
جبرئیل به او گفت :از این نهر عبور کن و در آن غوطه ای بزن و غسلی کن و آنگاه در پناه رحمت و برکت حق برو.که خداوند چشمانت را به انواری متبارک روشن کند .
و افزود : برو که راه عروج تو گشاده و مراتب علو تو آماده است و این نهری است که احدی جز من و تو در آن غوطه نزده ؛ چه این نهر رحمت و حیات است.
آنگاه که از آب بیرون می آیم بالهای خود را می افشانم و از هر قطره آبی که از بالهایم فرو میچکد پروردگار بلند مرتبه فرشته عظیم مقربی از آن قطره می آفریند که آن فرشته بیست هزار چهره دارد و چهل هزار زبان و با هر زبان به الفاظی سخن میگوید که زبان مجاور آن را فهم نکند …
پیامبر گفت : جبرئیلا …دوست من در چنین مکانی ترکم میکنی !! و تنهایم می گذاری ؟؟
جبرئیل گفت : از این پس تو خود تنها بایید عروج کنی و بالا بروی به خدا سوگند ای احمد بدان که این مکانها که تو طی کردی هیچ پیامبر مرسل و فرشته مقرب را یارای نزدیکی به آن نبوده و نیست …
برو که اگر من گامی از این فراتر نهم و به اندازه سر سوزنی پیشتر روم پرهایم بسوزد ؛ خاکستر شوم و نابود گردم …
برو که تو را به رب العزه ؛ بخشایشگر کریم ؛ مهیمن اعلی و پروردگار قدرت و رحمت میسپارم
بدین سان رفت و نزدیک و نزدیکتر شد و به دریاهای نور افتاد و امواج جلال و عظمت حق او را در پوشانید.که از هر حجاب تا حجاب دیگر پانصد سال راه از راه های آسمانی نور بود.که اگر آنها نبودند عرش پروردگار هر چه را که در زیر آن بود می سوخت و خاکستر میکرد.
آنگاه در نزد حجابی که از نور می درخشید ایستاد و آن حجاب از زبر جد سبز بود و از آن همه اقیانوس نا متناهی انوار حق به اندازه کمتر از قطره و نیز ناچیزتر از نوری که از سوراخ سوزنی بتراود بر او دمیدن گرفت و از همین روزنه کوچک چنان انوار جمال و جلال نا متناهی و هیمنه حضرت پادشاهی بر وی فیضان کرد و سرریز نمود که از شدت عظمت و جذبه تجلی‌ ؛ تو گویی مدهوش می گشت.
آنگاه آفریدگار بزرگوار او را چنین مورد خطاب قرار داد :
ای محمد نزدیک چشمه ص بیا و سجده گاه های خود را بشوی و به نماز بایست.
{ ص (صاد) چشمه ای است که از یکی از ارکان عرش بیرون میزند همان که در قران در باره اش چنین آمده -ص و القران ذی الذکر – سوگند به ص و قران صاحب ذکر }
او خود را شستشو داد و به نماز ایستاد
در آن مقام بود که خداوند سبحان مورد خطابش قرار داد و فرمود :
انی انا الله لا اله الا انا السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر الرئوف الرحیم …

از اینجا به بعد بود که پرده سبزی برایش آویختند که قدرت توصیف زیباییهایش نیست بدان پرده آویخت و عروج کرد…
****
– ای احمد!
– آه! خداوندا! این صدای توست! لبیک پروردگارا! لبیک…
– نزدیک‌تر بیا احمد!
– نزدیک‌تر؟ چگونه؟ آیا باور کنم…! چه‌قدر عجیب است! عجیب!
– بیا احمد! بیا نزدیک‌تر…
– مولای من! عظمت تو آن‌چنان است که مرا به سجده وامی‌دارد. در برابر تو چه از دست من برمی‌آید؟ هزار بار شکر، هزار بار سجده…؟ این‌جا خاک نیست، همه نور است. در دریایی از نور در پیشگاهت سجده می‌کنم ای معبود آسمان‌ها و زمین!
– برخیز احمد! به عزت و جلال خودم سوگند که اگر تو نبودی آدم را نمی‌آفریدم، و اگر علی نبود، بهشت را به وجود نمی‌آوردم.
– آه خداوندا! این تویی که با من سخن می‌گویی یا پسرعمم علی؟
– من تو را خلق کردم از نور خود و علی را از نور تو و آگاهم از اسرار دل‌ها. هیچ‌کس را ندیدم که چون تو علی را دوست داشته باشد؛ لذا با زبان علی با تو سخن می‌گویم.

پی نوشت ها:

1- از سخنان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سفر معراج
برگرفته از کتاب: (نزدیک‌تر بیا احمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، زهرا زوّاریان)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید