غصب فدک از حضرت زهراء ـ سلام الله علیها ـ

غصب فدک از حضرت زهراء ـ سلام الله علیها ـ

اشاره:
پیغمبر اکرم ـ صلی‎‎‎الله علیه و آله ـ به امر خداوند متعال، فدک را به دخترش فاطمه ـ علیها‎السّلام ـ بخشید و لذا به علی ـ علیه‎السّلام ـ دستور داد تا اینکه قباله‎ای در این مورد بنویسد و آن نوشته را علی ـ علیه‎السّلام ـ و امام حسن ـ علیه‎السّلام ـ و امام حسین ـ علیه‎السّلام ـ و امّ ایمن و امّ سلمه (دو تن از زوجات صالحه پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ) امضاء نمودند و قباله فدک به حضرت زهرا ـ علیها‎السّلام ـ سپرده شد و از سال هفت تا اواخر سال دهم هجری که سال رحلت رسول گرامی اسلام ـ صلی‎الله علیه و آله ـ است به مدت سه سال در آمد این اراضی را برای فاطمه زهرا ـ علیها‎السّلام ـ می‎آوردند و او به میل خود بین فقرا و مستمندان تقسیم می‎کرد.
چون سقیفه بنی ساعده ایجاد شد و ابوبکر بعنوان خلیفه تراشیده شد، مسلمین اختلاف کردند و چند فرقه شدند، و یک دسته که حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند زکات نمی‎دادند؛ ابوبکر پس از تسلّط بر اوضاع متوجه شد که درآمد او کفاف مخارج اداره مسلمین را نمی‎دهد، از طرف دیگر دیدند که از فدک همه ساله عائدات زیادی نصیب حضرت زهرا ـ علیها‎السّلام ـ و علی ـ علیه السّلام ـ می‎شود و آن مخدّره هم مازاد از نفقه خودشان را به مساکین و فقراء تقسیم می‎کند و از باب اینکه گفته‎اند: «النّاسُ عبیدُ الدنیا»لذا جمع زیادی از اهل مدینه که غالباً هم فقیر بودند به منزل علی ـ علیه‎السّلام ـ آمد و شد داشتند.
ابوبکر به تحریک عمر بیم آن یافت که اگر فدک در دست فاطمه باشد ممکن است کم کم مردم به دور علی» ـ علیه‎السّلام ـ گرد آیند و خلافتی که با زحمات بسیاری بدست آورده‎اند بخطر افتد و لذا عاملین زهرا را که در فدک کار می‎کردند بیرون نمودند و فدک را تصرف کردند.
سید شرف الدین عاملی در فصول المهُمّه می‎نویسد:
«طرفداران علی ـ علیه‎السّلام ـ و هواخواهان اهل بیت ـ علیهم‎السّلام ـ که تعداد آنها از 270 نفر تجاوز می‎کرد حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند، ابوبکر ترسید که چون اهل بیت ـ علیهم‎السّلام ـ درآمد سرشاری از خمس و نخلستانهای فدک دارند، یک روزی بر او بشورند و لذا در وهله اول تصمیم گرفت دست آنها را تهی نگاه دارد تا قدرت قیام نداشته باشند و دنیا پرستان از اطراف آنها پراکنده شوند.»
عماد زاده در چهارده معصوم می‎نویسد:
«چون عمر در حمایت از ابوبکر زمینه خلافت رابرای خود استوار می‎ساخت به ابوبکر گفت: جز از راه علی کسی در کار تو خللی نمی‎تواند بنماید، این مردم بنده پول ومال دنیا هستند، باید علی و خاندانش را تهی دست نگاه داشت تا مردم دنیا پرست از دور آنها متواری شوند و تا فدک در دست آنان است درآمد سرشاری خواهند داشت، ومردم اطراف آنان را می‎گیرند و شاید روزی بر حکومت تو قیام کنند بهتر است حق خمس و فدک را از آنها برگردانی تا پیروانشان از آنها روی بگردانند.» ابوبکر بی‎درنگ این پیشنهاد را به مرحله اجرا گذاشت و عُمّال فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ را از فدک بیرون کرد.[1] بخاری در صحیح خود از عایشه نقل می‎کند:
«فاطمه چند نفر را فرستاد نزد ابوبکر و شکایت از عُمّال او کرد و پیغام داد فدک میراث من است و آنچه از خمس خیبر با قی مانده بهره ما می‎باشد، دستور بده تا فدک را برگردانند.»
ابوبکر به نمایندگان دختر پیغمبر گفت: «من از پیغمبر شنیدم که فرمود:
«نحنُ معاشرَ الانبیاء لا نُورَثْ» یعنی ما جماعت پیغمبران ارث نمی‎گذاریم.»[2] ابن ابی الحدید معتزلی می‎گوید: «من از این حدیث و جواب ابوبکر در شگفتم زیرا فاطمه در احتجاج خود با ابوبکر بر سر فدک گفت: تو وارث پیغمبری یا اهل او؟»
ابوبکر جواب داد: «اهل او.»
فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ فرمود: «اگر چنین است که اهل او ارث می‎برند این خلاف حدیثی است که از پدرم نقل می‎کنی[3]»
باری چون خبر برای فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ آوردند که ابوبکر چنین می‎گوید، دختر پیغمبر چادر و مقنعه خواست و زنان بنی هاشم را خبر کرد و خویشان و نزدیکان را طلبید و به اتفاق همه آنها به مسجد رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ وارد شد. نکته قابل تأمل اینکه: بانویی که در حیات پدر بزرگوارش حتی یکبار هم به مسجد نرفت و بلکه از باب«مسْجِدٌ المرءهِ بیتها» همواره در منزل نماز می‎خواند و از طریق دو فرزندش حسن و حسین ـ علیهماالسّلام ـ از منبر و سخنان پدرش در مسجد مطلع می‎گشت اینک باید عازم مسجد گردد تا حق مسلّم خود را از غاصبان و دشمنانش طلب کند.
خطبه حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در مسجد و احتجاج او با ابوبکر:
در کتاب ناسخ التواریخ در این مورد چنین آمده است:
«فاطمه زهرا ـ علیهاالسّلام ـ پس از کسب اجازه از علی ـ علیه‎السّلام ـ در حالی که جمعی از زنان بنی هاشم آن مخدّره را همراهی می‎نمودند وارد مسجد گردید و در پشت پرده قرار گرفتند.» چون چشم آن حضرت به قبر پدر افتاد و ملاحظه نمود که ابابکر در عرشه منبر به جای پدر بزرگوارش نشسته است، «أنَّتْ أنَّهً أجهَشَ القومُ لها بالبُکاء» ناله‎ای از دل پر درد کشید و ناله آن مخدره را چون اهل مجلس شنیدند، و دانستند که فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ است که با آنان قصد صحبت دارد، بی اختیار صدا به ناله بلند کردند؛ حضرت قدری مکث کرد تا اینکه صدای گریه مردم فرونشست، سپس شروع نمودند به انشاء این خطبه شریفه که ما به قدر حاجت از آن بیان می‎کنیم:
«فقالت (ـ علیهاالسّلام ـ): الحمدُلله علی ما اَنْعَمَ و له الشُّکْرُ بما اَلْهَمَ مِن عمومِ نِعَمِ إبتلاها و مَسبوغِ آلاءٍ أسْلاها»
حمد خداوند راست که، ابر رحمت بی منتهای او بر ما ریزش دارد و سپاسگزاری می‎نمایم از نعمت‎های او که شامل حال ما گردیده و هرگز نعمت‎های او به بن‎بست منتهی نخواهد گردید.
«و أشهدُ اَنْ لا إله إلاَ اللّهُ وحده لا شریک له کلمهٌ جَعَلَ الاخلاصَ تأویلُها و ضَمّنَ القلوبَ موصولُها و أنارَ فی الفکرِ مَعقولُها»
شهادت می‎دهم که خداوند یگانه و بی‎شریک است و دلهای ما را به خلوص عمل و توحید و یگانگی خویش متصف نموده است و عقول بندگان خود را به صفت توحید و پرستش خویش منّور نموده است.
«و أشهد أنَّ أبی محمداً عبدُه و رسولُه، اِختارَهُ و اصْطفاهُ قَبْلَ أن بَعَثَهْ»
و شهادت می‎دهم که پدرم بنده و فرستاده خداست و خداوند قبل از تفویض رسالت به او، شخص برازنده و منزّه از هر عیب و نقص اخلاقی بود و لذا منتخب خدا بود.
«فلّما ا‏ختارَ اللهُ لِنبیّه دارَ أنبیائه و مَأوی أصفیائِه، ظهَر فیکم حَسیکهُ النفاق. هذا و العَهْدُ قریبٌ و الکَلِمُ رحیبٌ و الجرحُ لمَا یندمل و الرَّسول لمّا یقبر، کیف بکم أنّی تؤفکون؟ أم بغیر الله تحکمون؟ بئسَ للظالمین بَدَلاً، و مَنْ یَبْتَغِ غیرَ الاسلامِ دیناً فلَن یُقبلُ منهُ و هو فی الاخرهِ من الخاسرینَ»
و چون حضرت سبحان اختیار نمود از برای پیغمبر خود خانه‎ای را که از برای تمام پیغمبران و برگزیدگان از عباد خویش تهیه نموده بود، (شما ای مردم آتش فتنه‎ای را که در سینه‎یتان نهفته بود ظاهر ساختید) و نفاق اندرونی خویش را بروز دادید و لذا از مرگ پیغمبر چیزی نگذشته بود و جرحه سینه‎ها از مصیبت آن جناب التیام نیافته بود و طولی از دفن پیغمبر نگذشته بود که اظهار نفاق کردید، به کجا می‎روید؟! آیا به غیر از حکم خداوند می‎خواهید حکمی را اجرا نمائید؟ بد راهی را انتخاب نموده‎اید و بد جایی از برای خود تهیه کرده‎اید، کسی که به غیر از راه دین اسلام راهی را بپیماید، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و اعمال او قبول نخواهد گشت و در روز قیامت از زیان‎کاران خواهد بود.
پس خطاب به ابوبکر فرمود:
«یابنَ أبی قحافه، أفی کتابِ الله أن ترِثَ اَباکَ ولا اَرِثُ أبی، لقد جئتَ شیئاً فرّیاً، افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نَبَذْ تُمُوهُ وراءَ ظهورِکم اذ یقول عزَّ اسْمُه «و وَرثَ سُلیمانُ داودَ» و قال فیما اقتصّ من خبر یحیی ابن زکریّا اذ قال «ربِّ هب لی مِن لَدُنْکَ وَلیّاً یَرِثُنی و یَرِثُ مِن آلِ یعقوبَ «و قال عَزَّ اسْمُه: «و اولو الأرحامِ بعضُها أولی ببعضٍ فی کتاب الله» وقال عزّ اسْمه: «یوصیکم اللهُ فی لولادکم للذّکر مثلُ خطّ الاُنثیینِ و قال عزّ اسمه «إنْ تَرَکَ خیراً الوصیّهُ لِلوالدیْنِ و الأقربینَ بِالمعروفِ حقّاً علی المتقینَ» و زَعَمْتُم انْ لا خُطْوَهَ لی ولا أرِثُ من أبی و لا رَحِمَ بیننا، اَفَحُکْمُ الله بآیه أخرِج منها أبی. أم هل تقولون أهل یقین لا یتوارثان و لستُ أنا و أبی من أهلِ مِلَّهٍ واحدَهٍ أم أنتم أعلَم بخصوصِ القرآنِ و عمومِه مِن أبی و ابْن عَمّی، تلقاکَ یوم حشرک، فنِعْمَ الحَکَمُ اللهُ و الزّعیمُ محمد ـ صلی‎الله علیه و آله ـ و الموعد القیامه و عند الساعه ما یخسرون و لا نفعکم اذ تندمون و لِکُلِّ نَبَاءِ مُسْتَقَرٌ و سوف تعلمون مَن یأتیه عذاب یُخزیه و یَحِلٌّ علیه عذابٌ مقیمٌ»
چه کسی گفته فاطمه از میراث پدر محروم است؟ آن کیست که حصار قانونی ارث را شکسته و آیات قرآن را طبق میل خود تفسیر کرده است، من از گفتار این پیرمرد غرق حیرتم، او فکر می‎کند که خود می‎‎‎تواند میراث ابوقحانه (پدرش را) را در اختیار گیرد اما میراث محمد ـ صلی‎الله علیه و آله ـ بر فاطمه حرام است؟!
این قرآن است که بر هر چه مخالف حق است خط بطلان کشیده است، اکنون آیاتی از قرآن کریم را بر شما می‎خوانم تا بنگرید که روایت ابوبکر که می‎گوید «نحن معاشرَ النبیاء لا نُورِّث» با قرآن موافق است یا مخالف.[1] . چهارده معصوم، ج1،ص 279. ِ
[2] . صحیح بخاری ج 3 ،ص40، چاپ مصر 1304ه. ق
[3] . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 84
و اما کتب معتبره اهل تسنن که متعرض قضیه غصب فدک گردیده‎اند بسیارند و اگر کسی خواسته باشد به آنها مراجعه کند به کتاب شریف الغدیر، تألیف علامه امینی (رحمه الله علیه) مراجعه کند و مع ذلک ما در اینجا به چند کتاب اشاره می‎کنیم:
فتوح البلدان، البلاذری ص38ـ صواعق، لإبن حجر ص22ـ شرح نهج البلاغه لإبن ابی الحدید المعتزلی، ج4 ص78 تا 106،ـ صحیح بخاری، کتاب فرائض ج4 ص101 و کتاب الجهاد، ج1 ص115 و ج3 ص40 سیره حلبی، ج3، ص 390، صحیح بخاری، ج3، ص40، چاپ مصر، سال 1304 ه.ق.
@#@
آنگاه از سوره نمل (آیه 15)خواند: «وَ وَرِثَ سُلیمانُ داودَ»، که قرآن از میراث خواری سلیمان و میراث گذاری داود سخن می‎گوید و آیه 5 و 6 از سوره مریم که در مورد زکریّا ـ علیه‎السّلام ـ می‎فرماید: آنجناب به خداوند عرضه داشت: «پروردگارا؛ به من فرزندی عنایت کن تا از من و اولاد یعقوب ارث ببرد» و در سوره انفال آیه 75 می‎فرماید: «اقارب و ارحام میّت بعضی در ارث بردن بر برخی دیگر مقدم‎اند» و در سوره نساء آیه 11 می‎فرماید:
«ارث و سهم پسر را دو برابر دختر بدهید» و در سوره بقره آیه 180 می‎فرماید: «هر گاه کسی از دنیا رفت ارث او را در ما بین پدر و مادر و منسوبین او بدرستی تقسیم نمائید.» با چنین آیات روشنی که خداوند راجع به ارث می‎فرماید چطور می‎گویید من از پدرم ارث و نصیبی ندارم؟ آیا بین ما رابطه پدر و فرزندی وجود ندارد؟ آیا من دختر او نیستم؟ یا اینکه می‎خواهید بگویید من با پدرم از یک ملت نیستیم و از این جهت ارث او را به من نمی‎دهید؟ یا می‎خواهید بگویید من از دین پدرم بیرون رفته‎ام و کافر از مسلمان ارث نمی‎برد؟ یا می‎خواهید بگویید شما به احکام قرآن از عموم و خصوص آن بهتر از پدرم و پسر عمویم علی ـ علیه‎السّلام ـ اطلاع دارید؟
آنگاه با نگاه تندی به ابوبکر گفت:
«من در روز رستاخیز گریبان ترا خواهم گرفت و حق خویش را از تو باز خواهم ستاند، در آن روزی که حاکم خداست و شاهد محمد ـ صلی‎الله علیه و آله ـ است، روزی که ندامت و پشیمانی بی‎فایده خواهد بود، زود است که متوجه شوید، چه کسی را عذاب آخرت خوار و ذلیل می‎کند.» پس از این احتجاج محکم باز خطاب به انصار فرمود:
«یا معشرَ الفتیه و أعضادَ المِلّه و أنصارَ الاسلام! ما هذه الغمیزهُ فی حقّی؟ أما کانَ رسولُ الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ یقول «المرءُ یُحْفَظُ فی وُلْده» أاُهْضَمُ تُراثُ أبی و انتم بمَرْیءً منّی و مُسْمِعٌ و انتم ذوالعدد و العده و عندکم السّلاحُ و الجُنَّه و تأتیکم الصّرخه، فلا تغیثون «ألا تُقاتِلونَ قَوْماً نَکَثُوا أیمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخراج الرَّسولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ، أتَخْشَوْنَهُمْ؟ فاللهُ اَحَقُّ أنْ تَخْشَوْهُ إن کُنْتُمْ مؤمِنینَ»[1] و أنا إبنهَ تذیر لکم بین یَدَیْ عذابٍ شدیدٍ.»
ای گروه مسلمین و ای بازوهای اسلام! این چه سستی است که درباره من اعمال می‎کنید؟ مگر از پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ نشنیدید که می‌فرمود: «مقام عظمت پدر، درباره اولادش باید رعایت گردد.» آیا ارث پدر را از من می‎گیرند و شما متوجه هستید و صدای مرا می‎شنوید و با اینکه صاحب قدرت و نفوذ می‎باشید و سلاح‎های برّنده در دست دارید از من دادرسی نمی‎کنید و مبارزه و جنگ آغاز نمی‎نمائید، با مردمی که نقض پیمان نمودند و پیروی می‎کنند از مردمی که در صدر اسلام پیغمبر را از خانه خود (مکّه) بیرون کردند، آیا از این مردم می‎ترسید با اینکه سزوار است فقط از خدا بترسید اگر واقعاً به او ایمان دارید. و اینک من دختر پیغمبر شما هستم (و در صورتی که مرا در گرفتن حقّم یاری نکنید) شما را از عذاب سختی که در پیش دارید می‎ترسانم.
پاسخ ابوبکر به فاطمه ـ علیها‎السّلام ـ :
فقال: «یا ابْنهَ رسول الله، لقد کان أبوکَ بالمؤمنینَ عطوفاً، کریماً، رَؤُفاً، رحیماً و علی اکافرین عذاباً الیماً و عقاباً عظیماً، لا یُحِبُّکُمْ إلاّ کلّ سعیدٍ ولا یُبْغِضُکُم إلاّ کلّ شقیٍّ، فأنتم عِترهُ رسول الله وأنتِ یا خِیَرَهِ النساءِ و ابْنَهَ خِیَرَه الأنبیاء، صادقهٌ فی قَوْلُکِ، سابقهٌ فی وُفورِ عقلُکِ، غیرُ مردودهٍ عن حقِّکِ، انّی اُشْهِدُ اللهَ و کفی به شهیداً، إنیّ سمعتُ رسولَ الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ یقول: «نحن معاشرَ الأنبیاء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً و لا فِضَّهَّ ولا داراً و لا عقاراً و إنما نُوَرِّثُ الکتابَ و الحکمهَ و العلمَ و النُّبُوَّهَ و ما کان لنا من طُعْمَهٍ فَلِوَلیِّ الأمرِ بعدنا أن یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ» و أنتِ سیَّدهِ اُمَّهِ أبیکَ و الشجره الطَّیبهِ لنبیّکِ، لایُدْفَعُ مالُکِ من فَضْلکِ و لا یُرْصَعُ من فَرْعِکِ و أصْلِکِ، حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَکْتُ یَدایْ، فَهَلْ‎ترینَ أن اُخالِفُ فی ذالِکَ أباکِ»
ابابکر گفت: «ای دختر رسول خدا، همانا پدرت نسبت به مؤمنین، بسیار مهربان و با گذشت و رحیم دل و نسبت به کفار، بسیار شدید الغضب وسخت گیر بود و شما (خاندان پیامبر را) دوست ندارد، مگر شخص با سعادت و دشمن ندارد، مگر شخص شقی و بد عاقبت؛ شما عترت پیغمبر ما هستید و تو ای فاطمه بهترین زنان عالم و پدرت بهترین انبیاء گذشته بود، و تو راستگو می‎باشی و هرگز دروغ نمی‎گویی و در عقل و خرد مقام شامخی را دارا هستی و هرگز سزاوار نیست که کسی تو را از حقّت محروم کند، و من خدا را شاهد می‎گیرم ـ و خداوند بعنوان شاهد کافی است ـ که من خود از رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ شنیدم که فرمود: «ما انبیاء هرگز چیزی به ارث نمی‎گذاریم، از طلا و نقره و خانه و زمین و فقط از ما دانش و نصیحت و علم و فضیلت باقی می‎ماند، و آنچه از متاع دنیویّه از ما باقی بماند مربوط به خلیفه بعد از ما خواهد بود و بهر نحو که خواسته باشد در آن تصرف می‎کند». آنگاه ابوبکر چنین ادامه داد: ای فاطمه! تو بزرگترین زنان عالم هستی و بمنزله درختی هستی که طیّب و طاهر است و صاحب گل‎های طیّب است، هرگز کسی حق ندارد تو را از مال و اموالت منع کند و تو را از اصلت (که از نسل پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ هستی) جدا کند، حکم تو ای فاطمه نسبت به اموالت نافذ است و حتی تمام اموال من در تحت اختیار توست و امر تو در مورد اموال من هم نافذ است لکن هرگز گمان مبر که من نسبت به دستورات پدرت قدمی بر خلاف بر می‎دارم. (یعنی بی جهت، استدلال می‎آوری و من هرگز فدک را به تو باز نخواهم گرداند.)
پاسخ زهرا ـ علیهااسّلام ـ به أبابکر:
مضمون کلمات حضرت فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ در پاسخ أبابکر به نحو فشرده بدین شرح است: «سبحان الله! آیا پدر من بر خلاف قرآن مجید سخنی می‎گوید؟ پس با اینکه در قرآن آیات ارث بسیار است، (چنانچه اشاره شد) و بخصوص اینکه قرآن بالصراحه می‎فرماید: «اولاد‎های انبیاء گذشته از پدرانشان ارث می‎برند» چطور ممکن است که پدر من بر خلاف صریح قرآن فرموده باشد: «ما انبیاء ارث نمی‎گذاریم.»
و اما اینکه ادعا کردی پیغمبران ارث نمی‎گذارند و آنچه از آنان باقی بماند صدقه است و امر آن صدقات بعد از پیغمبر محوّل به خلیفه او خواهد بود، از چند جهت مخدوش و باطل است:
اول آنکه: این حدیث را پیغمبر کجا فرموده که به غیر از تو و چند نفر از حامیانت، کسی دیگر نشنیده است؟ اگر بگویی من این حدیث را در حضور مردم، در بالای منبر در جواب تو گفتم و اگر حدیث حقیقت نداشت مسلمین اعتراض می‎کردند خواهم گفت:
«اولاً اکثر اهل مسجد مردمی منافقند و اسلامشان بغیر از لقلقه زبان چیزی نیست و این کسانی که در مسجد در گرد منبر تو نشسته‎اند همان کسانی هستند که می‎خواستند پیغمبر را در درّه «عقبه» شهید کنند.
ثانیاً: وقتی عمر خالد را موظف کرده تا با یکصد نفر با شمشیرهای برهنه روی زانوان، به گرد منبر تو بنشینند، چه کسی جرأت می‎کند بر سخنان تو ایرادی بگیرد، هر چند بر خلاف قرآن باشد؟»
دوم اینکه: می‎بایست این حدیث که جعل نموده‎اید ـ در مورد اینکه پیغمبران ارث نمی‎گذارد، طوری جعل می‎کردید که بر خلاف صریح قرآن نباشد و لذا باید می‎گفتید: «أنا مِن بین الأنبیاء لا أُوَرَّثُ» یعنی فقط من از میان انبیاء ارث نمی‎گذارم، اما اینکه جعل کرده‎اید «نحن معاشرَ الأنبیاء لا نُوِّرَّث» یعنی «ما طائفه انبیاء ارث نمی‎گذاریم» بر خلاف منطق قرآن است زیرا قرآن می‎فرماید: «و وَرِث سلیمانُ داودَ»[2] و «أولوا الأرحام بعضُها أولی بِبَعْضٍ فی کتابِ اللهِ»[3] و «یوصیکُمُ اللهُ فی أولادِکُم للذَّکَرِ مثلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ»[4] و «إنَّ تَرَکَ خَیْراً الوصیّهُ لِلْوالِدَیْنِ و الأقرَبینَ بالمعروفِ حقاً علی المتّقینَ»[5] و از قول یحیی می‎فرماید: «ربَّ هَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً، یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ»[6] سوم اینکه می‎گویی ارث پیغمبران اموال نیست بلکه فقط علم و حکمت و نبوت است، اگر می‎خواستی حدیث جعل کنی لا أقل «نبوت، را جزو میراث پیغمبران قرار نمی‎دادی، زیرا یکی از پیغمبران پدر من است و هرگز از آن حضرت نبوت به کسی بعنوان ارث انتقال نیافت، زیرا بر همه معلوم است که او خاتم پیغمبران است و پس از او پیغمبری نخواهد آمد.
چهارم اینکه: چطور همسران پدرم همه از شوهر ارث می‎برند و اکنون در منزل پدرم از باب به ارث بردن منزل ساکنند، لکن من که دختر او می‎باشم از پدرم ارث نمی‎برم؟!
پنجم اینکه: مگر فراموش کردی روزی را که شوهرم علی ـ علیه‎السّلام ـ با عمویش عباس از برای احتجاج نزد تو آمدند و هر یک ادعای ارث پیغمبر را می‎نمودند، تو در پاسخ آنان گفتی: پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرزند دارد و با وجود فرزند نه عمو ارث می‎برد و نه پسر عمو.»
ششم اینکه: اگر پیغمبر ارث نمی‎گذارد پس چرا دختر تو عایشه، گفت: پیغمبر را در حجره من دفن نمائید و بنابر عدم ارث خانه‎های آن حضرت باید تمامی فروخته شود و جزو صدقات تقسیم بر فقراء و مساکین گردد، پس چرا زوجات آن حضرت را از خانه‎هاشان بیرون نمی‎کنی تا فقراء و مساکین مدینه در خانه، جایگزین شوند؟!
هفتم اینکه: اگر (بنابر قبول حدیث جعلی) پیغمبران فرموده باشند ما خانه و عقار و ذهب و فضه به ازث نمی‎گذاریم مراد آنان این است که مال دنیا آنقدر ارزش ندارد که ما به آن دل خوش کنیم و بعنوان ارث به کسی دهیم بلکه ارثی که از ما باقی می‎ماند برازنده و در خور شأن ماست و آن ارث، علم و حکمت و دانش و فقاهت است.[1] . سوره توبه آیه 13
[2] . سوره نمل آیه 15.
[3] . سوره انفال آیه 75.
[4] . سوره نساء آیه 11.
[5] . سوره بقره آیه 180.
[6] . سوره مریم آیه 5 و6
@#@
هشتم اینکه: ای ابابکر! به من می‎گویی تو راستگوی در قول و رفتار می‎باشی، اگر مرا راستگو می‎دانی، چرا ادعای مرا در مورد ارث بردن از پدر قبول نمی‎کنی؟!
نهم اینکه: مگر قلاع خیبر در سال هفتم هجرت فتح نشد و آیه «و آتِ ذالقربی حقَّهُ»[1] در همان سال بعد از فتح خیبر بر پیغمبر نازل نگردید و آن حضرت از طرف خدا مأمور نگشت تا اینکه فدک را به من بدهد؟ از طرفی فدک در حیات پدرم رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ سه سال در دست من بود و فدک «نِحله» پدرم می‎باشد «و النّحلهُ هیَ الإعطاءُ من طیب النّفس» یعنی نحله، بخششی است که از روی طیب نفس وکمال رضایت به کسی بدهند، و پدرم فدک را در حال حیاتش به من بخشید و بخشش به «ذی رحم» شرعاً لزوم آور[2] است و بنابراین حتی خود پیغمبر هم حق رجوع به فدک را نداشته است، پس تو به چه دلیلی حق مسّلم مرا غصب کردی؟
دهم اینکه: اگر من فدک را ارث خود می‎دانم به جهت این است که خواستم به مدارک قرآن بر تو احتجاج کرده باشم (و این از باب مماشات با خصم است) و الاّ فدک حتی در زمان حیات پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ متعلق به من بوده و پس از نزول آیه «و آت ذالقربی حقّه» از ملک پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ خارج شده است، و تو ای ابابکر به چه حقّی مِلک متصرّفی مرا در حیات پدرم پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از من گرفتی؟!
پاسخ ابوبکر چه بود؟
چون سخنان قاطع و محکم حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ به اینجا رسید و ابوبکر خود را محکوم دید بناچار به آخرین حربه خود متوصل شد و گفت:
«آیا در این ادعا که می‎گویی پدرت فدک را به تو بخشیده است شاهدی هم داری؟» زهرا ـ علیهاالسّلام ـ فرمود: «ای ابو بکر تو با من بر خلاف تمام دستورات شرع رفتار می‎کنی زیرا در اینکه فدک در حیات پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ به مدت سه سال در تصرف من بوده، هیچ شکّی نیست و تو خود می‎دانی که تصرف أماره ملکیّت است و از طرفی شما که مدّعی هستید فدک را پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ به من نداده است باید شاهد بیاورید، نه من، زیرا طبق قاعده «ألبیّنهُ علی المدّعی و الیمینُ علی من أنکر» شما مدعی هستید و باید اقامه بیّنه و شاهد نمائید معذلک من شاهد هم می‎آورم.»
آنگاه حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ فوراً امیرالمؤمنین علی ـ علیه‎السّلام ـ و امام حسن ـ علیه‎السّلام ـ و امام حسین ـ علیه‎السّلام ـ و امّ أیمن را حاضر کرد.
حضرت علی ـ علیه‎السّلام ـ و حسنین ـ علیهما‎السّلام ـ به حقانیت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ شهادت دادند و چون نوبت به شهادت امّ ایمن رسید ابتدا رو به ابابکر کرده وگفت: «اول از تو سؤال می‎کنم، آیا از پیغمبر خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ شنیده‎ای که درباره من فرمود: «اُمّ أیمن إمرءَهٌ من أهل الجنّه» یعنی اُمّ ایمن از زنان بهشتی است؟»
ابابکر گفت: «آری شنیده‎ام.»
ام ایمن گفت: «فَاُشْهِدُ اَنَّ اللهَ عزَّوجل أَوحی إلی رسولِ اللهِ ـ صلی‎الله علیه و آله ـ «فآتِ ذالقربی حقَّه» فجَعَلَ فدک لها طُعمهً بأمرِالله.»
یعنی: «پس من که به گفته پیامبر از زنان بهشتی خواهم بود شهادت می‎دهم به اینکه خداوند سبحان وحی فرستاد به سوی پیغمبر خود به اینکه «حق ذالقربی را بده» و آن حضرت فدک را به امر الهی به زهرا داد.»
ابابکر به ناچار نوشت که فدک را تحویل فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ دهند لکن در این أثنا عمر دست دراز کرد و نامه را گرفت و پاره کرد و گفت:
«لا تُقْبَلُ شَهادهُ امرءَهٍ عَجَمِیَّهٍ لا تفصح و أمّا علیُّ فجَرَّ النّارَ الی قُرصِهِ»
یعنی: «ما هرگز شهادت یک زن عجمیّه را قبول نخواهیم کرد و اما علی هم آتش را به روی قرص نان خود می‎کشد تا نانش پخته گردد (کنایه از اینکه قصد دارد تا با شهادت (نعوذ بالله) دروغ ذی نفع گردد) امام حسن ـ علیه‎السّلام ـ و امام حسین ـ علیه‎السّلام ـ هم که کودک خردسال بیش نیستند ولذا شهادت این دو کودک نیز مورد قبول نیست. (به خدا پناه می‎بریم از هجویّات و مزخرفات و جسارات او).
در اینجا بود که زهرا ـ علیها‎السّلام ـ حق خود را از دست رفته دید و لذا با غضب و ناراحتی تمام مسجد را ترک کرد و پس از تضرع و زاری بر سر قبر پدر با دلی پر از غم و شکسته خاطر به منزل بازگشت.[1] .سوره اسراء آیه 26.
[2] . یعنی دیگر قابل باز پس گرفتن نیست.
حضرت زهرا(س) با ابوبکر

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید