نخستین مرحله از تاریخ سیاسی و اجتماعی شیعه با رحلت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آغاز میشود و تا شهادت امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ ادامه مییابد. در آغاز این دوره مسأله خلافت و امامت به عنوان مهمترین مسأله سیاسی و دینی در دنیای اسلام مطرح گردید و در پی اختلافاتی که در این باره پدید آمد شیعه به عنوان گروهی از مسلمانان که در مسألهی امامت به نصب و نصّ نبوی قایل بودند نمایان شدند. و از سوی دیگر جمعی از مهاجران و انصار که در سقیفهی بنیساعده گرد آمده بودند تا در مورد خلیفهی پیامبر و پیشوای مسلمانان تصمیمگیری کنند، پس از مجادلات و بحثهایی که میان آنان درگرفت، اکثریت آنها با ابوبکر به عنوان خلیفهی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و رهبر جامعهی اسلامی بیعت کرند. بدین ترتیب ابوبکر زمام امور را در دست گرفت و دو سال و هفت ماه عهدهدار این امر بود.
در ابتدای این دوره امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ و معتقدان به امامت آن حضرت از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و در موارد و مناسبتهای مختلف به تبیین دیدگاه خود پرداختند. به نقل ابن قتیبه، به دستور ابوبکر امام علی ـ علیه السلام ـ را احضار کردند و از او خواستند تا با ابوبکر بیعت کند. امام علی ـ علیه السلام ـ به آنان فرمود:
«انا احقّ بهذا الامر منکم، لا ابایعکم و انتم اولی بالبیعه لى»[1]؛ من از شما به امر خلافت و رهبری سزاوارترم، من با شما بیعت نمیکنم، شایستهتر این است که شما با من بیعت کنید.
در این هنگام عمر و ابو عبیده بن جرّاح خطاب به امام علی ـ علیه السلام ـ سخنانی گفته و از او خواستند تا با ابوبکر بیعت کند، ولی امام ـ علیه السلام ـ بار دیگر این مطلب را که خلافت و امامت حق او و اهلبیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است را به آنان یادآور شد و فرمود:
«فو الله یا معشر المهاجرین، لنحن احقّ الناس به، لأنّا اهل البیت و نحن أحقّ بهذا الأمر منکم ما کان فینا القاریء لکتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بامر الرعیه، المدافع عنهم الامور السیّئه، القاسم بینهم بالسویّه، و الله، انه لفینا، فلا تتبعوا الهوی فتضلّوا عن سبیل الله، فتزدادوا من الحق بعداً»[2]؛ ای گروه مهاجران، به خدا سوگند، ما خاندان سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت اسلامی هستیم. تا وقتی که در میان ما قاری قرآن کریم فقیه در دین خدا، عالم به سنتهای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، توانمند در امر رهبری مردم، و مدافع آنان در ناملایمات، تقسیم کنندهی بیت المال در بین آنان به طول یکسان وجود داشته باشد؛ سوگند به خدا که چنین فردی در میان ما خاندان رسالت وجود دارد. پس از هوای نفس پیروی مکنید که گمراه شده و از حق دور خواهید شد.
پیروان و هواداران امام علی ـ علیه السلام ـ نیز در گفتگویی آشکار و روشنگر با ابوبکر اعتقاد خود را در مورد خلافت و امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ بیان نمودند. شیخ صدوق نام دوازده تن از مهاجران و انصار که در مورد امامت علی ـ علیه السلام ـ ، با ابوبکر به احتجاج پرداختند را نقل کرده است.[3] البته از عبارت وی به دست میآید که احتجاج کنندگان منحصر در دوازده نفر نبودند، زیرا پس از ذکر نام آنها گفته است: «و غیرهم» در پایان نیز پس از اشاره به سخنرانی زید بن وهب گفته است: «فقام جماعه بعده فتکلّموا بنحو هذا». این گروه نخست با یکدیگر به مشورت پرداختند. نظر برخی از آنان این بود که هرگاه ابوبکر بر فراز منبر بالا رفت، او را از منبر فرود آورند، ولی عدّهای دیگر این روش را نپسندیدند، و سرانجام تصمیم گرفتند با امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در این باره مشورت کنند. امام ـ علیه السلام ـ آنان را از برخورد عملی و خشونتآمیز با ابوبکر بر حذر داشت. و یادآور شد که چنین برخوردی در آن شرایط مصلحت نیست. چنان که خود آن حضرت با اکراه بیعت را پذیرفت. بر این اساس از آنان خواست که روش صبر و مدارا را برگزینند، ولی به مسجد بروند و آنچه را از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در این باره شنیدند، به مردم ابلاغ کنند تا حجّت خداوند بر آنان تمام شود.
آنان به سفارش امام ـ علیه السلام ـ عمل کرده وارد مسجد شدند، و یکی پس از دیگری قیام نمودند و با ابوبکر به احتجاج پرداختند. از آنجا که نقل مشروح سخنان آنان در این مجال نمیگنجد، نکات محوری احتجاجهای آنان را یادآور میشویم:
1. خالد بن سعید: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: ان! علیّاً امیرکم من بعدى و خلیفتى فیکم. انّ اهل بیتى هم الوارثون امرى و القائمون بأمر امتى.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: علی بعد از من امیر شما و جانشین من در میان شما می باشد، به راستی که اهل بیت من وارثان امر من و بر پا دارندگان امور امت من می باشند.
2. ابوذر غفاری: پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: الامر لعلى بعدى ثم الحسن و الحسین ثم فی اهل بیتى من ولد الحسین.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: مسئولیت امور بعد از من بر عهده علی ـ علیه السلام ـ است، بعد از او حسن و حسین و بعد از آنها نیز در میان فرزندان حسین خواهد بود.
3. مقداد بن اسود: قد علمت ان هذا الامر لعلى ـ علیه السلام ـ و هو صاحبه بعد رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ .
مقداد: دانستم امر خلافت از برای علی است و او صاحب این امر بعد از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می باشد.
4. بریده اسلمی: یا ابابکر! اما تذکر اذا امرنا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و سلّمنا علی على ـ علیه السلام ـ بإمره المؤمنین.
بریده اسلمی: ای ابوبکر آیا به یاد داری که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به ما دستور داد که به علی با عنوان امیرالمومنین سلام کنیم.
5. عبدالله بن مسعود: على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ صاحب هذا الامر بعد نبیّکم فاعطوه ما جعله الله له و لا ترتدوا علی اعقابکم فتنقلبوا خاسرین.
عبدالله بن مسعود: علی بن ابی طالب بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ صاحب امر خلافت است، پس آنچه را که خداوند برای او داده به او بدهید و مرتد نشوید که دچار خسران می شوید.
6. عمار یاسر: یا ابابکر لاتجعل لنفسک حقا، جعل الله عزّوجلّ لغیرک.
عمار یاسر به ابوبکر گفت: خلافت را برای خود قرار مده چون خداوند آن را برای غیر تو قرار داده.
7. خزیمه بن ثابت: انّى سمعت رسول الله یقول اهل بیتى یفرّقون بین الحق و الباطل و هم الأئمه الذین یقتدی بهم.
8. ابوالهیثم بن تیهان: قال النبى ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ : اعلموا انّ اهل بیتى نجوم اهل الأرض فقدّموهم ولا تقدّموهم.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: بدانید اهل بیت من ستارگان اهل زمین هستند، آنها را مقدم دارید و از آنها پیشی نگیرید.
9. سهل بن حنیف: انى سمعت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قال: امامکم من بعدى علی بن ابى طالب و هو انصح الناس لأمّتى.
سهل بن حنیف می گوید: من شنیدم که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: امام شما بعد از من علی بن ابی طالب است و او ناصح ترین شخص برای امت من است.
10. ابو ایّوب انصاری: قد سمعتم کما سمعنا فى مقام بعد مقام من نبى الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انه (علی) ـ علیه السلام ـ اولی به منکم.
ابو ایّوب انصاری: همانا شنیدم همان طوری که شنیدید بارها و بارها از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ که علی _ علیه السلام _ به مقام خلافت اولی تر از شما بود.
11. زید بن وهب: وی و گروهی دیگر نیز سخنانی چون سخنان پیشین بیان کردند.[4]
ابوبکر پیش از آن که از دنیا برود عمر را به جانشینی خود برگزید. به گفتهی ابن قتیبه، نخست در وصیت نامهای که ابوبکر املا میکرد و عثمان بن عفان مینوشت عمر را به خلافت پس از خود برگزید، آنگاه دستور داد تا مردم اجتماع کنند، ابوبکر خطاب به آنان گفت: ای مردم چنان که میبینید من در آستانهی سفر آخرت قرار دارم، و شما به رهبری نیاز دارید که زمام امور شما را عهدهدار شود، نماز جماعت را برپا کند و با دشمنانتان بجنگد، اگر میخواهید من در این باره تصمیم بگیرم، و فردی را انتخاب کنم. آنان با درخواست او موافقت کردند. پس از آن که مردم متفرّق شدند، عمر را احضار کرد و از او خواست تا وصیت نامهی وی را برای مردم بخواند، پیش از آن که عمر نامه را بخواند، فردی به او گفت: در نامه چه نوشته شده است؟ عمر گفت نمیدانم، آن مرد گفت ولی من میدانم، در روز نخست تو ابوبکر را به رهبری برگزیدی، و اینک او تو را به رهبری برگزیده است.[5]
خلافت عمر ده سال ادامه یافت. در این دوران در ارتباط با شیعه تحوّل خاصی رخ نداده است، شیعیان به پیروی از امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ روش مدارا و مماشات با دستگاه خلافت را برگزیده بودند، و از طرف دستگاه خلافت نیز در مورد امام علی ـ علیه السلام ـ و شیعیان روش خشونتآمیزی گزارش نشده است، بلکه در مشکلات و مسایل علمی و سیاسی از رأی و نظر امام علی ـ علیه السلام ـ کاملاً بهرهگیری میشد.[1] . الامامه و السیاسه: 1/18.
[2] . همان، ص19.
[3] . آنان عبارتنداز: خالد بن سعید بن عاص، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، بریده اسلمی (از مهاجران)، و خزیمه بن ثابت، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، ابو الهیثم بن تیهان و زید بن وهب (از انصار).
[4] . شیخ صدوق، الخصال، ابواب اثنی عشر، حدیث 4.
[5] . الامامه و السیاسه: 1/24 ـ 25.
@#@
تا آنجا که گفته شده است عمر هفتاد بار جمله «لو لا على، لهلک عمر» را تکرار کرده، و نیز گفته است: «اللهم لا تبقنی لمعظله لیس لها ابن ابى طالب»[1] و چنانکه در نهج البلاغه آمده است، در جریان جنگ مسلمانان با ایرانیان، عمر شورای نظامی تشکیل داد و امام علی ـ علیه السلام ـ یکی از اعضای آن شورا بود. اعضای شورا دیدگاههای خود را اظهار کردند، و عمر رأی امام ـ علیه السلام ـ را برگزید.[2]
پس از عمر، با طرحی که وی به عنوان شورای شش نفره آماده کرده بود، عثمان به خلافت برگزیده شد. وی دوازده سال زمام خلافت را در دست داشت. در دوران خلافت او کارهایی صورت گرفت که بر خلاف سنّت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و نیز مخالف رویهی دو خلیفهی پیشین بود و همین امر سبب نارضایتی و خشم مسلمانان گردید. وی خویشاوندان خود را بر مناصب حکومتی برگزید و از اموال بیت المال به آنان بذل و بخشش میکرد، ابوذر را از مدینه به شام و سپس به ربذه تبعید کرد، حکم بن عاص را که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از مدینه تبعید کرده بود، به مدینه باز گرداند و مورد محبت و اکرام قرار داد، ولید بن عقبه را والی کوفه کرد و آنگاه که او در حال مستی با مردم نماز جماعت صبح را چهار رکعت خواند، وی را از این مقام عزل نکرد، با عبدالله بن مسعود با خشونت رفتار کرد و قضایای دیگری از این قبیل.[3]
این رفتارها خشم بسیاری از مسلمانان را برافروخته بود، در این میان اصحاب و یاران امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ که میدیدند در مسیر خلافت و رهبری چه انحراف بزرگی رخ داده است و آثار ناگوار آن یکی پس از دیگری نمایان میشود، فرصت را مناسب دانسته و در مورد امامت و رهبری امام علی ـ علیه السلام ـ دست به روشنگری و تبلیغ زدند. چنان که روزی ابوذر در مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به سخنرانی پرداخت و دربارهی فضایل اهل بیت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سخن گفت، آنگاه گفت: علی بن ابی طالب وصیّ محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و وارث علم او است، ای امتی که پس از پیامبر خود دچار حیرت شدید، اگر آن کسی را که خداوند مقدم داشته، شما نیز بر دیگران مقدّم میداشتید، و به ولایت و وراثت اهل بیت پیامبر خویش اقرار میکردید، در بهترین شرایط مادی و معنوی به سر میبردید، اما اینک که بر خلاف حکم خداوند عمل کردید، پی آمد کار خود را بچشید.[4]
یاران امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ حتی در نخستین روزهایی که عثمان به خلافت برگزیده شد، چنین انحرافاتی را احساس کرده بودند، یعقوبی مینویسد: در اولین روزهایی که عثمان به خلافت برگزیده شده بود، روزی، مقداد بن اسود را در مسجد دیدند که با نهایت تأسّف و اندوه میگفت: از قریش در شگفتم که امر رهبری را از اهل بیت پیامبر خویش دور کردند، در حالی که نخستین مؤمن، داناترین فرد به دین خدا، و آگاهترین افراد به طریق مستقیم؛ یعنی، پسر عموی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در بین آنهاست. آنان در این کار خیر و صلاح امت را نمیخواستند، بلکه دنیا را بر آخرت خویش برگزیدند.[5]
پس از عثمان، مسلمانان با امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ به عنوان خلیفه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و پیشوای امت اسلامی، بیعت کردند، و بدین وسیله امام ـ علیه السلام ـ که از جانب خداوند و توسط پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به مقام خلافت و امامت منصوب شده بود، و تا این زمان در اثر غفلت و بیتوجهی برخی و طرح و نقشهی برخی دیگر فرصت در دست گرفتن زمام رهبری امت اسلامی از او سلب شده بود، و آن حضرت نیز به جهت رعایت مصالح اسلام و مسلمانان از متوسّل شدن به زور و خشونت پرهیز میکرد، و صرفاً در مواقع مناسب به بیان حقیقت میپرداخت. اینک پس از گذشت بیست و پنج سال زمام خلافت و امامت که حق مشروع آن حضرت بود، به دست او سپرده شد.[6] اما افسوس که این کار بسیار دیر صورت گرفت، و در طول این دوران اشتباهات و انحرافات بسیاری در امر حکومت و رهبری رخ داد و امکانات و زمینههای بسیاری از دست رفت، و اکنون رهبری درست جامعه که صرفاً بر اساس کتاب و سنت استوار باشد، کاری بس دشوار مینماید، اما امام ـ علیه السلام ـ که جز به رضایت خداوند و مصلحت اسلام و مسلمانان نمیاندیشید، خود را به پذیرش بیعت مردم و متصدّی شدن امر امامت ملزم میبیند. چنانکه فرموده است:
«لولا حضور الحاضر و قیام الحجّه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الاّ یقارّوا علی کظّه ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها و آخرها بکأس أوّلها و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطه عنز.»[7]
اما، اینک نیز بار دیگر عنصر جهالت و غفلت از یک سوی، و شیطنت و نیرنگ از سوی دیگر مانع از آن شد که درخت تناور و بارآور عصمت و حکمت در عرصهی رهبری جامعهی اسلامی کاملاً سایه گستر و بارآور شود.
اولاً: جنگهای داخلی پیاپی را بر امت اسلامی تحمیل کردند، و ثانیاً: با به شهادت رساندن امام علی ـ علیه السلام ـ جامعهی اسلامی را از رهبری بیبدیل آن حضرت محروم ساختند. چنان که امام ـ علیه السلام ـ خود در این باره فرموده است: «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون» مقصود از ناکثان اصحاب جمل، و مارقان، خوارج نهروان و قاسطان معاویه و اصحاب او هستند.
امام ـ علیه السلام ـ به این مطلب که انگیزههای دنیا گرایانه موجب چنین فتنههایی شد اشاره کرده و فرموده است: گویا آنان کلام خداوند را نشنیدند که میفرماید: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»[8]؛ سپس میافزاید: چرا آنان این کلام الهی را شنیدهاند، ولی دنیا در چشم آنان آراسته گردیده و دلهای آنان را ربوده است.
«ولکنّهم حلیت الدنیا فى اعینهم و راقهم زبرجها»[9]
در این زمان، اگر چه شیعیان در اظهار عقاید خویش از آزادی کامل برخوردار بودند، و از این جهت از دستگاه حکومت و دیگران تقیه نمیکردند، اما حوادث و آشوبهای یاد شده، فرصت و مجال آن که آنان بتوانند در بسط و نشر عقاید و اندیشههای خود به گونهای ایدهآل عمل کنند را از آنان گرفت. البته، امام علی ـ علیه السلام ـ از فرصت به دست آمده حداکثر استفاده را نمود و علاوه بر این که با رفتار معصومانه خویش چهرهی اسلام راستین را به بشریت نمایاند، معارف والا و بالای بسیاری را نیز بیان نمود که اینک به عنوان یکی از گرانبهاترین میراثهای علمی و دینی جهان اسلام و بلکه فرهنگ و تمدّن بشری به شمار میرود.
[1] . الغدیر: 3/79؛ تاریخ الخلفاء، ص170 ـ 171؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/46، شرح خطبهی دوم.
[2] . نهج البلاغه، خطبهی 146.
[3] . تاریخ یعقوبی: 2/70 ـ 71؛ الامامه و السیاسه: 1/35؛ تاریخ الخلفاء، ص157.
[4] . تاریخ الیعقوبی، ج12، ص67 ـ 68.
[5] . همان، ص57.
[6] . امام ـ علیه السّلام ـ خود در این باره فرموده است: «الآن اذ رجع الحقّ إلی اهله و نقل الی منتقله». نهج البلاغه، خطبهی 2، اگر چه سید رضی گفته است امام ـ علیه السّلام ـ این سخنان را پس از بازگشت از صفین بیان کرده است، ولی همانگونه که ابن ابی الحدید یادآور شده، این سخنان با آن موقعیت مناسبتی ندارد، چرا که در جریان صفین با نیرنگ عمروبن عاص و سادهلوحی خوارج امر به مردم مشتبه گردید، و حق به اهلش سپرده نشد، و سید رضا صرفاً آنچه را به او رسیده، نقل کرده است و گویا در نقل این مطلب توسط راویان اشتباهی رخ داده است، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/47.
[7] . نهج البلاغه، خطبهی 3 (شقشقیه).
[8] . قصص/83.
[9] . نهج البلاغه، خطبهی شقشقیه.
علی ربانی گلپایگانی- درآمدی بر شیعه شناسی( با اندکی تغییر و اضافات) ص 79