کوتاه و خواندنی از نهج البلاغه

کوتاه و خواندنی از نهج البلاغه

سیری در مفاهیم نهج البلاغه

برای آنکه از کنار دریای بیکران نهج البلاغه، لب تشنه بازنگردیم و با موضوعات و مفاهیم گوناگون نهج البلاغه و سبک و سیاق آن آشنایی بیشتری پیدا کنیم، گزیده‎ای از مفاهیم این کلام جاودانه را به شیوه الفبایی از نظر می‎گذرانیم. باشد که با غوطه‎ور شدن در دریای کلام امام ـ علیه السّلام ـ غبار تیرگی‎ها از جان بزداییم و با گوش جان سپردن به آوای ملکوتی نهج البلاغه، روح و روان را صفا بخشیم.
برای پرهیز از اطاله کلام وب ا توجه به گستردگی معارف غنی ارزشی نهج البلاغه، در هر حرف از حروف الفبا تنها به یک یا دو مفهوم ( آن هم به نقل یک یا دو جمله) بسنده می‎کنیم:[1]

1. اخلاق

آنکه حساب نفس خود کرد سود برد، و آنکه از آن غافل ماند زیان دید، و هر که ترسید ایمن گردید، و هر که پند گرفت بینا شد، و آنکه بینا شد فهمید و آنکه فهمید به دانش رسید.[2]

2. بینش

همانا دنیا، نگاه کوردلان را بن‎بستی است که فراسویش هیچ نمی‎بیند. ولی آنکه بیناست نگاهش از دنیا گذرد، و از پس آن سرای آخرت را نگرد، بینا از دنیا رخت بربندد، و نابینا دل به دنیا بندد. بینا از دنیا بهره گیرد و کوردل برای دنیا توشه برگیرد.[3]

3. پارسایی

ای مردم، پارسایی، دامن آرزو در چیدن است، و شکر نعمت حاضر گفتن، و از ناروا پارسایی ورزیدن و اگر از عهده این کار برنیایید، چند که ممکن است خود را از حرام واپایید و شکر نعمت موجود فراموش منمایید که راه عذر برشما بسته است، با حجّت‎های روشن و پدیدار، و کتاب‎های آسمانی و دلیل‎های آشکار.[4] ای مردم، محور اجتماع مردم حب و بغض (خوشنودی وخشم) است، بی‎گمان ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد، اما چون تمامی قوم ثمود به کار او رضا دادند، خداوند همه ایشان را سزاوار عذاب ساخت و این سخن خداوند سبحان است که فرمود: «پس آن ناقه را پی کردند و همگی پشیمان شدند.»

4. تاریخ

از گذشته دنیا، آینده‎اش را چراغ عبرتی ساز؛ چرا که پاره‎های تاریخ با یکدیگر همانند است و در نهایت پایانش به آغازش می‎پیوندد و تمامش در حال دگرگونی است و رفتنیست.[5]

5. ثروت

هیچ ثروتی چون خرد، هیچ تهیدستی چون نادانی، هیچ میراثی چون ادب وهیچ پشتیبانی چون مشورت نمودن نیست.[6]

6. جهاد

امّا بعد، جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا بر روی برگزیده دوستان خود گشوده است؛ و جامه تقواست که تن آنان را پوشانده است. زره استوار الهی است که آسیب نبیند؛ و سپر محکم اوست که تیر در آن ننشیند. هر که جهاد را واگذارد و نا خوشایند داند، خدا جامه خواری بر تنش پوشاند و فوج بلا برسرش کشاند و در زبونی فرو ماند. دل او در پرده‎های گمراهی نهان، و حق از او روی گردان. به خواری محکوم و از عدالت محروم.[7]

7. چاره اندیشی برای بیچارگان

(ای مالک) خدای را، خدای را، در خصوص فرودستان، زمینگیران، نیازمندان، گرفتاران، و دردمندان که دردشان را هیچ چاره‎ای نیست، چه در میان این قشر کسانی به دریوزگی روی می‎آورند و کسانی با نیاز آبرو داری می‎کنند.
پس، برای خدا پاسدار حقی باش که خداوند برایشان تعیین کرده است و تو را به رعایتش فرمان داده است و از بیت المال و محصول زمین‎های غنیمتی اسلام ـ در هر شهری ـ سهمی برایشان در نظر بگیر؛ چرا که برای دورترین مسلمانان، همانند نزدیک‎ترینشان سهمی هست و تو مسئول رعایت حق همگانی.[8]

8. حب و بغض

ای مردم، محور اجتماع مردم حب و بغض (خوشنودی وخشم) است، بی‎گمان ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد، اما چون تمامی قوم ثمود به کار او رضا دادند، خداوند همه ایشان را سزاوار عذاب ساخت و این سخن خداوند سبحان است که فرمود: «پس آن ناقه را پی کردند و همگی پشیمان شدند.»[9]

9. خود شگفتی (عُجْبْ)

از خودپسندی و تکیه زدن بر توانمندی‎هایت که به شگفتی وامی‎داردت و گرایش گوش سپردن به چاپلوسی‎ها را در تو زنده می‎کند، سخت بر حذر باش! که برای پایمال کردن نیکی نکوکاران، این مطمئن‎ترین فرصت است برای شیطان.[10]

10. دعا

(گروهی آن حضرت را پیش رویش ستودند، فرمود:) بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‎شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‎شناسم، خدایا ما را بهتر از آن کن که می‎پندارند و بیامرز از ما آنچه را نمی‎دانند.[11]

11. ذکر

از سخنان آن حضرت است هنگامی که آیه «رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» را تلاوت می‎فرمود:
همانا خداوند سبحان یاد خود را مایه جلای دل‎ها کرد تا به یمن آن، شنوایی جایگزین کری، بینش جایگزین کوری، انعطاف و حق‎پذیری جایگزین کین‎توزی گردد. آری، خداوند ـ که تمامی بخشیده‎هایش گرانمایه است ـ در دوران‎های پی در پی تاریخ ـ حتی در روزگاران فترت ـ همواره بندگان خاصی دارد که در ژرفنای اندیشه و در عمق خردهاشان با آنان در راز است و از طریق خرد دمساز، و آنان با روشنایی ویژه‎ای که در چشم‎ها و گوش‎ها و دل‎هاشان پدید می‎آید به چراغ‎هایی می‎مانند فرا راه انسانها؛ ایام خدا را به یاد آنان آرند و مردمان را از بزرگی و جلال او ترسانند.[12]

12. رنگارنگی روزگار

روزگار را دو چهره است: روزی از تو و روزی بر تو. در آن روزی که از توست سرکشی بنه و روزی که بر توست تن به شکیبایی ده![13] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‎شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‎شناسم، خدایا ما را بهتر از آن کن که می‎پندارند و بیامرز از ما آنچه را نمی‎دانند

13. رهبری

آنکه خود را پیشوای مردم سازد، پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خود بپردازد، و بیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، و آنکه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته‎تر به تعظیم است از آنکه دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد[14]

14. زیان زبان

جبران آنکه با نگفتن از دست نهاده‎ای آسان‎تر است از تدارک آنچه با گفتن از دست داده‎ای، و نگاهداری آنچه در مشک است با استوار بستن در آن با بند است. آنچه در دست است نگهداری، بهتر از آن است که آنچه نزد دیگران است خواهی؛ تلخی نومیدی بهتر، تا دست دریوزگی نزد مردمان بردن؛ کار با پارسایی برتر از هرزگی با توانگری است؛ و هر کس خود تواناتر است به راز خویش نگه داشتن؛ و بسا کوشنده که در جهت زیان خود کوشد! آنکه پرگوید، یاوه سراید؛ و هر که بیندیشد، بینش یابد.[15]

15. ژرفای هستی

به ژرفای عظمت تو آگاهیمان نتواند بود. دانش ما تنها این است که می‎دانیم تو زنده و برپا دارنده جهانی، بی‎آنکه خواب بربایدت. ژرفای ذاتت را هیچ نگاهی درنیابد و ادراک وجودت را هیچ چشمی نتواند، بلکه این ادراک توست که پهنه چشم‎ها را فرا گرفته و پایان عمرها را می‎دانی و عنان سرتاپای پدیده‎ها را در دست قدرت خود داری.
آنچه را ما از آفرینشت می‎بینیم و با آن از قدرتت به شگفتی می‎آییم و در توصیف بزرگی سلطنتت لب می‎گشاییم، بسی ناچیزتر است از آنچه از ما پنهان است و چشم‎هامان از دیدنش ناتوان است و اندیشه‎مان از تسخیر آن در بن‎بست است و میان ما و آن پرده‎هایی از غیب در افکنده است.
پس هر که با قلبی فارغ اندیشه به کار گیرد تا دریابد که تو چگونه عرش خویش برپا داشته‎ای و مخلوقاتت را آفریده‎ای، و چگونه آسمان‎هایت را در فضا آویخته‎ای و چه‎سان زمین را بر امواج آب‎ها گسترده‎ای، نگاهش حسرت‎زده، خودش مبهوت، گوشش منگ و اندیشه‎اش سرگردان، به واپس باز می‎گردد.[16]

16. ساده زیستی

(حضرتش را با جامه‎ای کهنه و پینه‎دار دیدند، سبب پرسیدند، فرمود:) با این گونه پوشش دل خاشع شود، و نفس رام گردد؛ و مؤمن آن را الگو گیرد.[17]

17. سینه فراخی (شرح صدر)

سینه خردمند صندوق راز اوست، (و در جای دیگر فرمود: ) ابزار ریاست فراخی سینه است.[18]

18. سپاسگزاری

به خدا سوگند اگر دل‎های شما یکسره بگدازد و دیدگانتان از شوق پروردگار یا از بیم کردگار سیل خون روان سازد و تا چند که دنیا پایدار است در آن بمانید این همه کرده‎های شما پاداش نعمت‎های خدا نخواهد بود به ویژه این نعمت که شما را به راه ایمان هدایت فرمود.[19] و نیز فرمود: چون طلیعه‎های نعمت‎ها به شما رسید، با ناسپاسی تداوم آن را مبرید.[20]

19. شهرت گریزی

شادمانی مؤمن در رخسار اوست و اندوهش در دلش، سینه او فراخ‎ترین است و نفس او خوارترین؛ برتری طلبی را دوست نمی‎دارد و از شهرت‎طلبی گریزان است و اندوهش دراز است و همتش فراز… .[21] خدا سوگند اگر دل‎های شما یکسره بگدازد و دیدگانتان از شوق پروردگار یا از بیم کردگار سیل خون روان سازد و تا چند که دنیا پایدار است در آن بمانید این همه کرده‎های شما پاداش نعمت‎های خدا نخواهد بود به ویژه این نعمت که شما را به راه ایمان هدایت فرمود

20. شهادت خواهی

کجایند مردمی که به اسلامشان خواندند، و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و دستورهایش را پیروی کردند، به کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچه خود رو می‎آورد، شیفته آن گردیدند. شمشیرها را از نیام برآوردند و گروه گروه و صف به صف روی به اطراف زمین نهادند، بعضی نجات یافته و بعضی به شهادت رسیدند.[22]

21. صبر راز پیروزی

شکیبا پیروزی را از کف ندهد، گر چه روزگارانی بر او گذرد.[23] و نیز فرمود: چون سختی به نهایت رسد، گشایش در رسد؛ و چون حلقه‎های بلا سخت به هم آید، آسایش در آید.[24]

22. ضرار و مناجات علی ـ علیه السّلام

( در خبر ضرار پسر ضَمْرَه ضبابی است که چون بر معاویه درآمد معاویه وی را از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پرده‎هایش را آویخته بود و او در محراب خویش ایستاده، دست به محاسن، چونان مار گزیده به خود می‎پیچید و با اندوه می‎گریست و می‎گفت: ) ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو! برای من خود را به نمایش گذاشته‎ای؟ یا شیفته من شده‎ای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟! من ترا سه بار طلاق گفته‎ام و بازگشتی در آن نیست.

پی‌نوشت‌ها:

[1] . ترجمه‎های این قسمت برگرفته شده از ترجمه استاد شهیدی و یا «خورشید بی‎غروب» است که گاهی اندک تغییراتی درآن داده شده است.
[2] . نهج البلاغه، حکمت 208.
[3] . همان، خ 133.
[4] . همان، خ 81.
[5] . همان، نامه 69.
[6] . همان، حکمت 54.
[7] . همان، خ 27.
[8] . همان، نامه 53.
[9] . همان، خ 201.
[10] .همان، نامه 53.
[11] . نهج البلاغه، حکمت 100.
[12] . همان، خ 222.
[13] . همان، حکمت 396.
[14] . همان، حکمت 73.
[15] . همان، نامه 31.
[16] . همان، خ 160.
[17] . همان، حکمت 103.
[18] . همان، حکمت 176.
[19] . همان، خ 52.
[20] . همان، حکمت 13.
[21] . همان، حکمت 333.
[22] . همان، خ 121.
[23] . همان، حکمت 153.
[24] . همان، حکمت 351.

منبع:اندیشه قم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید