آخرین فروغ

آخرین فروغ

رمضان، ماه غروب خورشید هدایت علی بن ابی طالب است. به این مناسبت مقاله حاضر که برگزیده‌ای از کتاب‌« نفائح العلام فی سوانح الایام‌» تالیف علی‌اکبر مروج الاسلام خراسانی است و«گاه شماری‌» از آخرین روزهای زندگی امیرمؤمنان را بیان می‌کند، که تقدیم می‌شود.

شانزدهم رمضان(یا 17) 40 ه ق/توضیح درباره اصحاب رس
سه روز قبل از شهادت امیر مؤمنان شخصی از قبیله بنی‌تمیم به نام(عمرو) به نزد امام علی(علیه السلام) آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! مرا از موضوع‌« اصحاب رس‌» آگاه گردان. حضرت فرمودند: اصحاب رس درخت صنوبری را که پسر نوح کاشته بود، می‌پرستیدند و به آن شاه می‌گفتند. آنها پیامبرشان را زنده به گور کردند، به این خاطر آنها را اصحاب رس گفتند. بزرگترین شهرشان، اسفندیار بود، هر ماه اهل شهر دور درخت صنوبری گرد می‌آمدند و برای آن قربانی می‌کردند…به شراب خواری و دف و سنج زدن می‌پرداختند. کفر ایشان بسیار طول کشید و خداوند پیامبری را از بنی اسرائیل برایشان فرستاد. اما آنان به سخنان پیامبر خدا گوش ندادند و با نفرین وی تمام درختها خشکید. اصحاب رس پیامبر خدا را کشتند در پی این عمل، باد تند و سرخی وزید و بدنهایشان گداخته شد و نابود گردیدند.

شانزدهم رمضان سال 40 ه ق /خبر شهادت به ام کلثوم:
امیر مؤمنان به دخترش ام کلثوم فرمودند: دختر عزیزم. اعقتادم این است که دوران مصاحبت من با شما به سرآمده است. ام کلثوم با شگفتی پرسید: چگونه ممکن است؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا را در خواب دیدم. حضرت غبار از روی من برداشت و فرمود: «یا علی لا علیک قضیت ما علیک‌». ای علی باکی بر تو نیست، آنچه باید می‌کردی، انجام دادی. علی(علیه السلام) بعد از این خبر سه روز بیشتر زنده نماند.

نوزدهم رمضان ملاقات با رسول خدا
امیر مؤمنان در شب این روز پیامبر خدا را ملاقات کرد. چنانچه در نهج البلاغه است‌حضرت در سحر آن شبی که ربت‌خورده فرمود: در این وقت نشسته بودم که خواب بر چشمم غلبه کرد. دیدم رسول خدا نزدم است. از ستم این امت‌به ایشان شکایت کردم…و گفتم: خدا به عوض اینها هم نشینهای بهتر به من عنایت کن و به جای من مصاحب شرور به آنها بده.

نوزدهم رمضان سال 40 ه ق/ضربت‌خوردن حضرت
سحرگاه امام علی(علیه السلام)برای اقامه نماز به محراب مسجد رفت. بعد از حمد و سوره طبق معمول رکوع را طول داد. ابن ملجم که در کمین نشسته بود، به سرعت‌خود را به ستونی که حضرت در کنار آن نماز می‌خواند، رساند تا امام سر از سجده بلند کرد، شمشیرش را بر فرق مبارک مولای متقیان فرود آورد. او چنان با شدت شمشیر زد که تا محل سجده در پیشانی امام شکاف برداشت، و به جایی رسید که شمشیر «عمرو بن عبدود» در جنگ خندق به آن موضع رسیده بود و پیامبر با دست‌خود آن زخم را بست و شفا داد و با حسرت فرمود: آن زمانی که این ریش به خون این سر رنگین شود، من کجا خواهم بود!

نوزدهم رمضان 40 ه ق/ حضور پزشک
به پیشنهاد امام علی(علیه السلام) گلیمی آوردند و حضرت را در آن خواباندند، گوشه‌های گلیم را امام حسن و حسین گرفتند و به سوی خانه راهی شدند، در این روز برای امام، پزشک حاضر کردند. در آن هنگام که هوا روشن شده بود، حضرت تقاضا کرد تا او را به طرف مشرق نگاه دارند، آنگاه فرمود:« ای صبح شاهد باش که روز قیامت از تو گواهی خواهم خواست از وقتی که با رسول خدا نماز خواندم، هرگز تو طلوع نکردی، که من در خواب باشم و مرا در خواب ببینی. همیشه من تو را جستجو می‌کرد.»
آن‌گاه سجده کرد و فرمود:«خدایا گواه باش در روز قیامت در حضور همه پیامبرانت گواهی دهی که هرگز از غیر تو پیروی نکردم و با پیامبرت هم مخالفت ننمودم‌».

نوزدهم رمضان 40 ه ق/ملاقات اصبغ بن نباته
شیخ مفید به نقل از«اصبغ بن نباته‌» می‌گوید: وقتی حضرت ضربه خوردند، ایشان را به خانه بردند، من،« حارث همدانی‌»، «سوید بن غفله‌» و گروهی از اصحاب مقابل به در خانه حضرت جمع شدیم. وقتی صدای گریه را از داخل خانه شنیدیم، ما نیز به گریه افتادیم. لحظاتی بعد امام حسن(علیه السلام) از خانه بیرون آمد و فرمود: مگر نگفتم به خانه‌هایتان بروید: گفتم: یابن رسول الله! به خدا سوگند جانم یاری نمی‌کند و پاهایم قوت رفتن ندارد. تا امیر مؤمنان را نبینم، جایی نمی‌روم. حضرت داخل خانه شد و لحظه‌ای بعد بازگشت و مرا با خود به داخل خانه برد. وقتی داخل شدم، دیدم امیر مؤمنان بر بالش تکیه داده و دستمالی زرد به سرش بسته‌اند. صورتش چنان زرد شده است که نمی‌توان فهمید زردی پارچه بیشتر است‌یا صورت. بی‌تاب شدم و خود را به روی پاهای حضرت انداختم. پاهای مبارک امامم را بوسیدم و بر دیده گذاشتم. در حالی که اشک از چشمانم سرازیر بود، حضرت مرا دلداری داد و فرمود: اصبغ گریه نکن زیرا من راه بهشت را در پیش دارم.
گفتم: فدایت‌شوم، می‌دانم که به بهشت می‌روید، من به حال خود و جدایی از شما گریه می‌کنم. (1)

بیستم رمضان سال 40 ه ق/ سؤال صعصعه بن صوحان از حضرت
در این روز مردم اجازه یافتند خدمت‌حضرت امیر مؤمنان برسند، صعصعه بن صوحان( از خواص حضرت) نیز نزد ایشان آمد، او پرسید: ای امیر مؤمنان! شما با فضیلت‌تر هستید یا حضرت آدم پدر بشر؟
فرمود: اگر شخصی از خود تعریف کند، زشت است، لکن خداوند به آدم فرمود: ای آدم! تو و همسرت در بهشت‌بمانید و هرچه می‌خواهید از نعمتهای بهشتی بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید، زیرا از ظالمین خواهید بود. ولی برای من خداوند عالم بیشتر چیزهای دنیا را مباح کرد، با این حال من آنها را ترک کردم.
صعصعه پرسید: نوح با فضیلت‌تر است‌یا شما؟ و پاسخ شنید: نوح بر قدم خود نفرین کرد و من بر ظالم خود نفرین نکردم. پسر نوح کافر بود، پسرانم سید جوانان بهشت هستند.
صعصعه این‌بار از موسی سؤال کرد. حضرت فرمود: خداوند موسی را به سوی فرعون فرستاد و او گفت: «انی اخاف ان یقتلون‌» می‌ترسم مرا بکشند و خداوند فرمود:« لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون‌» نترس… و نیز گفت: «رب انی قتلت نفسا فاخاف ان یقتلون.» اما پیامبر مرا فرستاد که در موسم حج‌سوره برائت را تبلیغ کنم و با اینکه بسیاری از بزرگان قریش را کشته بودم، رفتم و آیات الهی را خواندم…
صعصعه پرسید، شما با فضلیت‌تر هستید یا عیسی؟ فرمود: مریم، مادر عیسی در «بیت المقدس‌» بود، چون هنگام ولادت فرزندش عیسی شد، شنید که گوینده‌ای می‌گوید:« اخرجی فان هذه بیت العباده لا بیت الولاده.» ای مریم از بیت المقدس بیرون شو زیرا اینجا خانه عبادت است، نه مکان ولادت. اما مادر من‌« فاطمه بنت اسد» هنگام وضع حمل در حرم خدا بود، دیوار خانه کعبه معظمه شکافته شد و فریادی بلند گردید که: ای فاطمه داخل خانه بیا. مادرم به خانه داخل شد و من در وسط‌« بیت الله‌» متولد شدم و این فضیلت را هیچ شخصی نداشته و نخواهد داشت.

شب 20 رمضان سال چهل ه ق/ آثار زهر
محمد بن حنفیه می‌گوید: وقتی شب بیستم شد، اثر زهر به قدمهای پدر بزرگوارم رسید. لذا نماز را نشسته خواند.

شب 20 رمضان 40 ه ق/وصیت‌حضرت
وصیتهای مختلفی از حضرت نقل شده است. از جمله سید رضی در نهج البلاغه یکی از وصیتها را این گونه بیان می‌کند:
«اوصیکما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا علی شی‌ء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا. اوصیکما و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم فانی سمعت جدکما رسول الله(ص) یقول: صلاح ذات البین افضل من عامه الصلوه و الصیام…»
شما دو نفر را به تقوای الهی و طلب نکردن دنیا، هر چند شما را طلب کند، وصیت می‌کنم. بر آنچه از دنیا که از شما دریغ شود تاسف نخورید. سخن حق بگویید و برای پاداش عمل انجام دهید. دشمن ظالم و یار مظلوم باشید، شما و هر آن که نوشته‌ام به او برسد را به تقوای الهی، نظم در امور و اصلاح بین مردم وصیت می‌کنم. از رسول خدا( جد شما) شنیدم که فرمود: اصلاح بین دو نفر بهتر از یک سال نماز و روزه است…
صبح روز 20 رمضان 40 ه ق/عیادت مردم کوفه و سؤال حجر بن عدی
در صبح این روز مردم کوفه از علی(علیه السلام) عیادت کردند، محمد حنفیه گفت: وقتی صبح شد، حضرت اجازه داد، تا مردم به حضورش بیایند. و مردم وارد شده، سلام می‌کردند. حضرت جواب می‌داد و می‌فرمود:
« ایها الناس سلونی قبل ان تفقدونی و خففوا سؤالکم لمصیبه امامکم…»
ای مردم! سؤال کنید قبل از اینکه مرا نیابید، اما پرسشهایتان را به خاطر آسیبی که بر امامتان رسیده است‌سبک کنید. با این سخن ناله از جمعیت‌برخاست.«حجر بن عدی طائی‌» برخاست و این اشعار را خواند:
فیا اسفی علی المولی التقی ابو الاطهار حیدره الزکی قتله کافر رجس زنیم لعین فاسق نغل شقی فیلعن ربنا من حاد عنکم و یبرء منکم لعنا و بی لانکم بیوم المحشر ذخری و انتم عتره الهادی النبی.
وقتی اشعارش را خواند، حضرت از او پرسید: وقتی از تو بخواهند که از من بیزاری بجویی، چه خواهی کرد؟
حجر گفت: به خدا قسم ای امیر مؤمنان اگر مرا با شمشیر ریز ریز کنند و در آتش بسوزانند، از شما تیری نمی‌جویم.
حضرت درباره‌اش دعا کرد و فرمود: «وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک.»
ای حجر! به هر چیزی موفق شوی. خداوند از طرف اهل بیت‌یپامبرت به تو پاداش خیر دهد.

شب 21 رمضان/ عیادت حبیب از امیر مؤمنان
«حبیب بن عمر» می‌گوید: خدمت‌حضرت رفتم. وقتی جراحت‌سرش را باز کرد، گفتم: ای امیر مؤمنان جراحت‌شما چیزی نیست. فرمود: ای حبیب! به خدا سوگند من در این ساعت از شما جدا می‌شوم. من به گریه افتادم. ام کلثوم، دختر حضرت نیز گریان شد. حضرت به او فرمود: دخترم، برای چه گریه می‌کنی؟ پاسخ داد: برای چه گریه نکنم شما که خبر وفاتتان را می‌دهید. امام علی(علیه السلام) فرمودند: دختر عزیزم! گریه نکن. به خدا سوگند اگر آنچه را که پدرت می‌بیند، ببینی، هرگز گریه نخواهی کرد. پرسیدم: یا امیر مؤمنان! چه می‌بینی؟ پاسخ داد: ملائکه آسمانها و پیغمبران را که از پس یکدیگر ایستاده‌اند و انتظار مرا می‌کشند که ملاقاتم کنند. اینک برادم رسول خدا به نزد من نشسته است. می‌گوید، بیا به نزد ما، زیرا آنچه در پیش داری، از آن که در آن هستی، بهتر است.
من هنوز از بستر حضرت دور نشده بودم که روح مقدسش به ارواح انبیاء و اوصیا پیوست.

ثلث اول شب 21 رمضان 40 ه ق/شهادت امیر مؤمنان
محمد حنفیه می‌گوید: وقتی شب 21 رمضان شد، پدر بزرگوارم، فرزندان و اهل بیت‌خود را جمع کرد و ایشان را وداع گفت و فرمود:« الله خلیفتی علیکم و هو حسبی و نعم الوکیل‌» آنگاه وصیت کرد به اینکه ملازم ایمان و احکام الهی باشیم، پس اثر زهر در بدن شریف پدرم، به اندازه‌ای ظاهر شد که هر دو پایش از شدت زهر، سرخ شده بود و هر چند خوردنی و آشامیدنی می‌آوردند، می‌خورد. و لبهای مبارکش به ذکر خدا مشغول بود.
بر پیشانی‌اش عرق ظاهر می‌شد و با دست آنها را کنار زد، و فرمود: رسول خدا فرمود: وقتی بنده مومن وفاتش نزدیک می‌شود، مانند مروارید عرق می‌کند و ناله‌اش آرام می‌شود. آن گاه تک‌تک فرزندان را صدا زد و به خدا سپرد…
حضرت ساعتی بی‌هوش شد، وقتی به هوش آمد، فرمود: این پیامبر است و عمویم حمزه و برادرم جعفر و اصحاب پیامبرند، که می‌گویند: زود باش که ما به تو مشتاقیم. همه شما را به خدا می‌سپارم. خدا همه را به راه حق بدارد و از شر دشمنان حفظ کند. آن گاه به ملائکه سلام داد پیشانیش عرقی کرد و مشغول ذکر خدا شد رو به قبله کرد، چشمهایش را بر هم گذاشت و دستها و پاهایش را به جانب قبله دراز کرد آن گاه، به وحدانیت‌خدا و رسالت پیامبر خدا شهادت داد و به سوی رضوان پر کشید.

طلوع فجر 21 رمضان 40 ه ق/ دفن علی(علیه السلام)
بعد از پایان یافتن مراحل غسل، حضرت را با پنج تکه پارچه کفن کردند و روی تخته‌ای گذاشتند. طبق وصیت پدر، عقب تابوت را بلند کردند در حالی که جلو آن را جبرئیل و میکائیل گرفته بودند. جمعی از مردم خواستند به تشییع جنازه بیایند، اما امام حسن اجازه نداد و تنها امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، محمد حنفیه و عبد الله بن جعفر توانستند حضور یابند. وقتی جنازه به محل بلندی رسید، جلو تابوت به سمت زمین فرود آمد. امام حسن و حسین(علیه السلام) نیز تابوت را از عقب به زمین گذاشتند. امام حسن نماز خواند و هفت تکبیر گفت. همانطور که امام خود فرموده بود هفت تکبیر برای هیچ کس جایز نیست مگر من و مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از فرزند برادرت حسین(علیه السلام).
وقتی زمین را کندند، قبر و سنگ و خشتی یافتند، نوشته‌ای دیدند که با خط «سریانی‌» بر آن نوشته بود. این قبری است که نوح پیغمبر هفتصد سال پیش از طوفان برای وصی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حفر کرده است. زمانی که خواستند پیکر پاک امیر مؤمنان را داخل قبر بگذارند، ندایی برخاست: «انزلوه الی التربه الطاهره فقد اشتاق الحبیب الی الحبیب…» فرود آورد و منزل دهید او را به خاک پاک که دوست مشتاق دوست است.
منبع:فصلنامه کوثر، محمد عابدی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید