قله ی حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقی معنوی (1)

قله ی حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقی معنوی (1)

نویسنده:محمد عالم زاده نوری *

چکیده

این مقاله درصدد تبین مقصد رشد، و ارزش انسان در حیات فردی و اجتماعی است. انسان دارای یک هویت فردی و یک هویت اجتماعی است. مقصد رشد و ارزش انسان در حیات فردی، با دو عنوان «قرب به خدا» و «حیات طیب» مشخص شده است. قرب به کمال مطلق، به معنی کامل تر شدن است. انسان هر چه کامل تر شود. به خدا نزدیک تر می گردد. هر کس به خدا وابسته تر و فقیرتر باشد، کامل تر و به خدا نزدیک تر است.
متکلمان حیات را به ترکیبی از «ادراک» و «قدرت» معنا کرده اند. موجود زنده، موجودی است که شعورمند و توانا، دارای قدرت شناخت و تصرف است. «حیات» در موجودات زنده دارای درجه بندی و مراتب است. هر چه انسان از این دو ویژگی بیشتر بهره مند باشد، به معنای حقیقی حیات، نزدیک تر است.
دربعد اجتماعی نیز، ارزش انسان بر اساس خدماتی است که ارائه می دهد: هر چه این خدمات ارزنده تر و گسترده تر باشد، تأثیر وجود شخص بیشتر و در بعد اجتماعی موفق تر است.

مقدمه

ما انسان ها از آن روز که خود را شناخته ایم، همیشه برای دستیابی به «وضعیت بهتر» تلاش کرده ایم؛ گاهی برای تهیه یکی از لوازم زندگی، گاهی برای کسب یک موفقیت اجتماعی و گاهی برای به دست آوردن یک حال معنوی، یکبار برای اندوختن دانش بیشتر و بار دیگر در پی آسایش و لذّت افزون تر و …در تکاپو بوده ایم و همه ی اینها را در ایجاد یک «وضعیت بهتر» مفید و مؤثر دانسته ایم. اگر این تلاش ها را که به اشیای کوچک و بزرگ و امور خرد و کلان زندگی تعلق می گیرد، در ذهن خود مرور کنیم، به راحتی مواردی را می یابیم که این تلاش ها با شکست مواجه، و موجب دل خوری و ناخرسندی ما شده است. البّته در مواردی هم کوشش ما به نتیجه رسیده و ما را خشنود و رضایت مند ساخته است؛ اما همیشه اینگونه بوده است که پس از رسیدن به یک «وضعیت بهتر»، به دنبال «حالتی از آن بهتر» بوده ایم. شاید تهیه ی یک وسیله، لباس یا کتاب ما را خو شحال ساخته باشد، ولی هرگز به کلّی ما را راضی نکرده است؛ اگر زینت یاوسیله ای تهیه کردیم، پس از گذشت مدتی که با آن انس گرفتیم، در رویای رسیدن به زینتی گران بهاتر یا وسیله ای کامل تر به سر برده ایم و همیشه احساس کمبود و نارسایی کرده ایم؛ رنج محرومیت و درد ناکامی، به طور دائم همراه ما بوده است. طبیعی است که با وجود این تجربه ها، از خود بپرسیم: بهترین وضعیتی که می توانیم در آن قرار داشته باشیم چیست؟ بزرگ ترین آرزوی دست یافتنی و کمال نهایی ما انسان ها چیست؟ انتهای حرکت انسان و قلّه صعود او چه نقطه ای است؟ آدمی تا چه اندازه می تواند رشد کند و رسیدن به چه منزلی را «هدف» پایانی حرکت خود قرار دهد؟ خدای متعال انسان را برای چه آفریده است؟
با توجه به اینکه خدای متعال معماری شخصیت و ماهیت انسان را به خودش واگذاشته و او را به گونه ای آفریده است که می تواند ماهیت تعریف خود را تغییر دهد و مناسبت خود را با جهان هستی عوض کند، اهمیت این پرسش بیشتر می شود. شاید اساسی ترین پرسش بشر در طول تاریخ، پرسش از نهایت حرکت و مقصد نهایی اوست. انسان هرگاه از جریان خروشان عادت ها و روزمرگی ها خارج شده و فرصتی یافته است تا به خود بپردازد، به صورتی طبیعتی، نه تحمیلی و دستوری از خویش پرسیده از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بوده است؟ و آخر به کجا می روم؟ این نوشتار در نگاهی گذرا و سریع، اما با بیانی ساده و روان درصدد پاسخ به این پرسش، و تبیین مقصد رشد، و ارزش انسان درحیات فردی و اجتماعی است و تلاش کرده با استفاده از تمثیل های متعدد و گویا، توجه مخاطب خود را به ژرفای این موضوع جلب کند.

انسان در دو چهره فردی و اجتماعی

انسان یک هویت و خودفردی و یک هویت و خوداجتماعی دارد؛ یعنی یک شخصیت حقیقی فردی، و یک شخصیت اجتماعی و صنفی دارد. به همین دلیل، همان گونه که موظف به خودشناسی، خودآگاهی و خودسازی فردی است، موظف به خودشناسی، خودآگاهی و خودسازی اجتماعی نیز می باشد. همان گونه که در مقام یک انسان باید از ظرفیت ها، دارایی ها، فرصت ها، نیازها، استعدادها، بایسته ها، وظایف و کاستی های خود اطلاع داشته باشد، به منزله ی یکی از اعضای پیکره ی اجتماع، باید ارزش خود را نیز در حیات اجتماعی بالا برد.
انسان، به اقتضای انسانیت خود ــ به مثابه یک فرد، و فارغ از عضویت در اجتماع بشری ــ موظف است برای دستیابی به هدفی بلند، مسیری را طی کند؛ مرد و زن، پیر و جوان، شهری و روستایی، کاسب و کارمند و کارگر و معلم، در اصلِ این وظیفه تفاوتی با هم ندارند؛ زیرا همه در انسانیت مشترک اند. آن هدف بلند، همان حیات طیبه است که به تفصیل بیان خواهد شد. رسیدن به این نقطه، تأمین ارزش انسان، در زندگی فردی است. انسان حتی اگر در تنهایی هم زیست کند، به حکم انسانیت خویش، موظف به خودسازی و تحصیل حیات طیب و کمالات اخلاقی است. انسان همچنین موظف به «حضور اجتماعی» است و به مقتضای سرشت اجتماعی خویش، به منزله ی یک فرد، وظیفه دارد در اجتماع زندگی کند. کمال مطلوب انسان نیز در گرو همین زندگی اجتماعی می باشد و با حضور در میدان اجتماع قابل دستیابی است.
همین انسان، آن گاه که با جامعه مرتبط می شود و عضوی از پیکره ی اجتماع می شود، تعریف تازه ای می یابد و وظایف جدیدی بر دوش می گیرد. در این شرایط، نه به حکم انسانیت، بلکه به مقتضای حضور اجتماعی اش وظایفی دارد. برای مثال، موظف است حقوق دیگران را رعایت کند؛ به نیازهای هم نوعان خویش توجه داشته باشد و درصدد ارائه ی خدماتی به آنها باشد.
اکنون لازم است ارزش انسان را در هر یک از دو بعد فردی و اجتماعی بررسی کنیم.

مقصد رشد و ارزش انسان در حیات فردی

آفریننده ی بی نیاز که انسان را برای جلوه ی کمالی بی نظیرآفریده و عشق به کمال را در سرشت او نهاده است، کمال نهایی او را در اسوه های برگزیده ای به نمایش گذاشته است تا شوق به آنها دل ها را به هیجان آورد. پیامبران و اولیای الهی که به مقصد عالی کمال رسیده اند، پس از بازگشت از این سفرمعنوی و انسانی، رهاورد ارزنده ای برای بشر آورده اند تا او را از سرگشتگی و
حیرت برهانند. پیامبران سخن از یک زندگی دیگر و برتر دارند و انسان را به سوی «حیات» و «قرب» فرا می خوانند؛ آنان گفته اند انسان می تواند از مرتبه فرشتگان بالاتر برود و به خدا نزدیک تر شود. این بالایی و نزدیکی، هرگز توصیف وضعیت مکانی و نحوه ی قرار گرفتن جسم انسان نیست. در این فصل، به توضیح مفهوم «قرب» و «حیات طیبه» انسانی می پردازیم.

قرب به خدا

در ادبیات دینی و در قرآن و روایات، آخرین مقصد حرکت انسان «قرب به خدا» معرّفی شده و بهترین وضعیت برای او، وضعیتی اعلام شده است که درآن، انسان به خدا نزدیک تر باشد. این نزدیکی تا بدان جا پیش خواهد رفت که آدمی مثال و جانشین خدا می شود و همان کند که خدا تواند و همان باشد که خدا خواهد.
درک بهتر مفهوم تقرّب بسیار اهمیت دارد؛ زیرا هم شناخت ما را از خود و جایگاه والایمان در نظام جهان بیشتر می کند و هم انگیزه ی بیشتری برای حرکت به ما می دهد. اگر آدمی خود را «ذرّه ای فراموش شده و وانهاده» در گوشه ای از این جهان بزرگ نپندارد و قابلیت های خود را به خوبی بشناسد، هرگز حاضر نمی شود گوهر ارزشمد وجود خود را صرف کمتر از بهای خود کند.
بی تردید قرب به خدا، معنای مادّی ندارد، یعنی به معنای کم شدن فاصله ی مکانی یا زمانی میان ما و خدا نیست؛ زیرا اولاً حقیقت وجود انسان همین کالبد مادی و بدن خاکی او نیست. بنابراین، نزدیک شدن این کالبد خاکی به چیزی، هرگز به معنای نزدیک شدن انسان نیست؛ ثانیاً خدای متعال، وجود مادی زمانی و مکانی ندارد که بتوان با او رابطه ای مکانی یا زمانی برقرار کرد؛ نسبت خدا به همه موجودات مادی در هر زمان و هر مکان مساوی است. از این روی، دور و نزدیک برای او فرض ندارد. همچنین قرب به خدا به معنای نزدیکی اعتباری، قراردادی و تشریفی نیست. برای م ثال، نزدیکان حاکم کسانی هستند که حاکم نیست به آنها توجه بیشتری دارد؛ هر چند از حیث مکانی از او دور باشند. این نزدیکی صرفاً یک قرارداد جایگزین پذیر است؛ یعنی می توان با تغییرقرارداد، فردی دیگر را به عنوان وزیر و وکیل معرّفی کرد.
قرب به خدا، یک واقعیت وجودی است. از آنجا که خدای متعال کمال مطلق است، قرب به کمال مطلق به معنای کامل تر شدن است. وقتی می گوییم یک دانشجوی کوشا به استاد نزدیک تر است تا دانش آموز دوّم ابتدایی، هرگز فاصله ی زمانی و مکانی و قراردادی را در نظر نگرفته ایم؛ بلکه مرادمان این است که از نظر علمی و کمالات وجودی، میان این دانشجو و آن
استاد فاصله ی کمتری وجود دارد و اگر بنا باشد کار آن استاد به کسی واگذار، و جانشین یا نماینده ای برای او تعیین شود، شایستگی و فعلیت دانشجو بسیار بیش از دانش آموز است؛ برخورداری ها و دارایی هایی آن استاد بیشتر در این دانشجو دیده می شود تا آن دانش آموز. بنابراین، استاد و دانشجو از این جنبه مثل یکدیگرند و مشابهت بیشتری با هم دارند.
قرب به خدا نیز اینچنین است. همه ی مخلوقات از آن روی که موجودند، به خدا نزدیک اند، «وَ نحنُ اقرَبُ إلیهِ مِنکم وَ لکن لا تُبصرونَ»؛ (واقعه:85) امّا با در نظر گرفتن ویژگی ها و کمالات وجود، فاصله ی آنها با خدا متفاوت است. فاصله ی آنها با خدا متفاوت است. فاصله ی جمادات با خدا بیش از فاصله ی حیوانات با خداست؛ زیرا حیوان آگاهی و حرکت دارد، امّا جماد این ویژگی را ندارد. همچنین فاصله ی حیوان با خدا بسیار بیش از فاصله ی فرشته با خداست؛ زیرا آگاهی و قدرت فرشتگان با حیوانات قابل مقایسه نیست. در این میان، آدمیان چنان آفریده شده اند که می توانند باکسب کمالات بیشتر به سوی خدا حرکت کنند؛ مشابهت خود را با خدا افزایش دهند و از فاصله ی خود با خدا بکاهند؛ یعنی خلیفه و جانشین خدا شوند.
هر چه انسان کامل تر شود و وجود خود را گسترش دهد، به وجود آن کامل بی نهایت نزدیک تر می شود. دمیده شدن روح الهی در وجود انسان «وَ نَفَختُ فیه من روحِی» (ص:72) و بهره گیری از رنگ الهی «صِبغَهَ اللهِ وَ مَن أحسَنُ مَنَ اللهِ صِبغَهً وَ نحَنُ لَهُ عابدُونَ» (ص:138) که در آیات قرآن بدان اشاره شده، بیانگر همین موضوع است.
با توجه به اینکه غیر از خدا، کسی از خود چیزی ندارد و هر کمالی که آفریدگان خدا دارند، اصالتاً ازخدا و متعلق به اوست، می توان دریافت که انسان هر چه داراتر و به خدا نزدیک تر شود، وابستگی بیشتری به او خواهد داشت و این وابستگی بیشتر، او را از خدای صمد غنی دورتر می کند. به تعبیر دیگر، انسان در یک صفت هرگز به خدا نزدیک نمی شود و آن صفت غنا و استقلال است. بنابراین، هر کس به خدا وابسته تر باشد، کامل تر و به خدا نزدیک تر است. یکی از ویژگی های انسان، آگاهی از خودش است. با تکامل نفس، این خودآگاهی نیزتکامل یافته و قوی تر می شود؛ یعنی انسان نحوه ی وجود خود را بهتر و روشن تر درک می کند و بیشتر به وابستگی و نیاز خود پی می برد. برای نمونه، اگر شعاعی از نور را که به منبع نوری مانند خورشید متصل است در نظر می گیریم و فرض کنیم این شعاع نور توان درک وجود خود را داشته باشد، می تواند بیابد که حقیقتی جز ارتباط و اتصال با منبع نور ندارد؛ اما از آنجا که این شعاع
تنها در یک نقطه به منبع نور متصل است، در صورت داشتن خودآگاهی، تنها به اندازه ی نقطه اتصال، از نحوه ی وجود خود و ارتباطش با خورشید آگاه است. حال اگر این شعاع نور می توانست کامل تر و بزرگ تر شود، چون وجودش عین اتصال به منبع نور است، اتصال بیشتری با منبع نور پیدا می کند و از آنجا که ــ به فرض ــ دارای خودآگاهی است، در نتیجه ی این تکامل، از اتصال خود با منبع نور بیشتر آگاه می شد و به همان میزان منبع نور را شدیدتر و واضح تر می یافت. تکامل نفس انسان نیز موجب درک وابستگی بیشتر خواهد بود. همان طور که یک جسم شفاف هرچه شفاف تر باشد، کمتر دیده می شود و ورای خود را بیشتر از خود نشان می دهد، انسان نیز هرچه کامل تر می شود، فقر و وابستگی خود را بیشتر درک می کند و از خود، چیزی جز ارتباط با خدا نمی بیند. به عبارت دیگر، بین خود و خدا واسطه و حجابی نمی بیند و خود را در مقام موجود مستقل در برابر خدا نمی یابد.(1)
به تصویر روی جلد کتاب نگاه کنید؛ این تصویر را یک طراح هنرمند کشیده است. شاید شما هیچ گاه او را ندیده، و اطلاع ویژه ای از او نداشته باشید. این تصویر هرگز شما را با قیافه ی ظاهری، دانش، کیفیت معاشرت، و خلق و خوی او آشنا نمی کند؛ اما بخشی از هنر، سلیقه، دقت، توان و مهارت او در این اثر آشکار است. تنها از ناحیه همین اثر احساس می کنید که نسبت به صفات آن طراح شناختی پیدا کرده اید و گزاره هایی درباره ی او می توانید بیان کنید؛ گویا تا اندازه ای او را می بینید. این تصویر، خویشاوندی و قرابتی با آن طراح دارد.
آثاردیگر این شخص هر یک تا اندازه ای او را معرفی می کنند برای مثال، اگر تصویر او را ببینید یا صدای او را بشنوید یا از اظهارنظر او درباره ی مطلبی مطلع شوید؛ به صورت واضح تری با ویژگیهای او آشنا می شوید. گویا او را بهتر دیده اید. هر یک از این آثار، آینه و جلوه ی شخصیت آن طراح است که به اندازه ی خود، او را به ما معرفی می کند. البته آینه و جلوه ای ناقص که تنها بخشی از صفات او را ارائه می دهد. بی شک هر چه این ارائه، جلوه گری و مظهریت بیشتر باشد، نزدیکی اثر به صاحب اثر بیشتر است. اظهارنظرها و عقاید هر کس، از صدای او به شخصیتش نزدیک تر است.
هرچه انسان بیشتر بتواند خدا را بنمایاند و مظهریت بیشتری برای پروردگار داشته باشد، به خدا مقرب تر است؛ تا جایی که انسان آینه ی تمامی نمای او می شود. خدای متعال بر خلاف ما انسان ها که با هیچ اثری نمی توانیم تمام صفات ظاهری و باطنی خود را بنمایانیم، (2) آینه ای
تمام نما و جلوه ای تام دارد. به صورتی که اگر به آنها نظر شود، گویا خدا دیده شده است. این مخلوقات ــ مانند تصویر درون آینه ــ استقلالی از خود ندارد، (3) اما می توان گفت هر کس به آنها نظر کند، خدا را دیده است. آنها انسان های کامل، نماینده، خلیفه و جانشینان خدایند. از آینه ی تمام نمای الهی که بسیار به او نزدیک است با این عنوان ها یاد شده است: خلیفه الله، المثل الاعلی (نمونه برتر)، اسم اعظم، (4) مظهر تام، جلوه ی کامل، وجه تام و آیه ی کبری. «لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک».(5)
نکته قابل توجه اینکه، مظهریت مخلوقات برای خدا، با مظهریت آینه و آثار برای انسان متفاوت است؛ مظاهر ما انسان ها معمولاً نوعی استقلال دارند؛ بخشی از آن منتسب به ماست و مظهریت دارد و بخش دیگری نیز منسوب به ما نیست. صدا یا نوشته های ما به گونه ای از ما جدا هستند و استلال دارند. برای مثال، یک ساختمان دو بعد دارد؛ از حیث صورت ظاهری منسوب به معماراست و از جنبه مصالح به کار رفته در آن، حقیقتی مستقل ازمعمار دارد. در حالی که آثار و جلوه های خدا، حقیقت مستقلی جز این تجلی و نشانگری ندارند و به تمام حقیقت خود آیه و وابسته اند؛ «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (حدید: 3)
خداوند فرموده است:
عبدی، أطعنی حتی اجعلَک مثلی، أنا أقول للشیء کن فیکون، أجعلک تقول للشیء کن فیکون.(6)
یا بن آدم! أنا غنی لا افتقر، أطعنی فی ما أمرتک أجعلک غنیاً لا تفتقر. یابن آدم! أنا حی لا أموت، أطعنی فی ما أمرتک، أجعلک حیاً لا تموت. یا بن آدم! أنا اقول للشیء کن فیکون، أطعنی فی ما أمرتک أجعلک تقول للشیء کن فیکون.(7)
ما یتقرب الی عبد من عبادی بشیء أحبّ الی ممّا افترضتُ و انّه لیتقرّب الی بالنافله حتّی احبَّه. فاذا أحببتُه کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده الذی یبطش بها، ان دعانی أجبته و ان سألنی اعطیته.(8)
ابهام دیگر اینکه مراد از کمالات وجودی چیست؟ انسان چه چیزی کسب کند تا شباهت خود را با خدا بیشتر کند؟ آیا تحصیل ثروت و شهرت بیشتر انسان را به خدا نزدیک تر میکند؟ کدام دانش یا چه قدرتی موجب قرب به خداست؟
بی شک ثروت و شهرت حقایقی خارج از وجود انسان هستند. جمع شدن توده ی انبوهی از کالا در کنار جسم انسان، هرگز به معنای رشد حقیقت وجودی او نیست. همان گونه که شهرت و محبوبیت و جلب نظر دیگران، به کوچکی و بزرگی و منزلت واقعی او ارتباطی ندارد. یک
حیوان بسیار کوچک و بی مقدار نیز ممکن است مورد توجه عموم قرار گیرد و شهرت و عنوان داشته باشد؛ امّا به یین، افزایش علم و آگاهی یک کمال واقعی است.
ما آدمیان هرگاه خود را با حشرات، چهارپایان و کودکان مقایسه می کنیم، احساس بزرگی و برخورداری می کنیم و با دیدن سرمایه ها و دارایی های فراوانی که در اختیار داریم، بر خود می بالیم. همه ی ما بارها حرکت های مورچه ها را اطراف لانه ی کوچک شان دیده ایم و تلاش آنها را برای کشف وجابه جایی دانه های غذا را زیر نظر گرفته ایم. شاید برای آزمایش، تکه ی نان یا دانه ی شکری بر سر راه آنها قرار داده باشیم یا با اشاره ی انگشت و یا ایجاد نسیم ملایمی، دانه ازدهان مورچه ای برگرفته باشیم. همچنین شاید مورچه را به لانه ی خود نزدیک یا از آن دور کرده باشیم. در این صحنه ها، اگر خود را میان جمع مورچگان تصور کنیم، شور و شعف فراوان آنها را در یافتن آن دان
ی شیرین یا اندوه و غصه ی آنها را در غم از دست دادن آن دانه در می یابیم. مورچه ی کوچک دانه شیرین شکر را می بیند و از شادی به دست آوردن آن درپوست خود نمی گنجد، امّا به دلیل ضعف قوای ادراکی خود، موجود بزرگی چون ما را که با اشاره ی انگشتی آن دانه و صدها مثل آن را در راه او قرار می دهیم یا به کمترین زحمتی او را به لانه نزدیک یا از آن دور و صدها مثل آن را در راه او قرار می دهیم یا به کمترین زحمتی او را به لانه نزدیک یا از آن دور می کنیم نمی بیند. ما که از افقی برتر، زندگی مورچه را بررسی می کنیم، بر حال و روز او تأسف می خوریم و وجود او را کوچک می شماریم و اورا در مرتبه ای نازل می نگریم؛ زیرا مورچه توان ادراکی محدودی دارد و قادر نیست با حقایق فراوان آشنا شود. تمام دنیای مورچه به همان چند وجب لانه اش محدود است که از آن علم و اطلاع دارد و با آن ارتباط برقرار می سازد.
تمام شخصیت حیوان محدود به دایره ی تصورات و علاقه مندی های اوست. هیچ چهارپایی از قواعد هندسه و فیزیک سر در نمی آورد؛ توان تحلیل سیاسی ندارد؛ ارزش نسخ خطی را نمی داند؛ با جغرافیای جهان آشنا نیست؛ از دیدن یک فیلم سینمایی لذّت نمی برد و خلاصه معنای حقایق بسیاری را درک نمی کند. به همین دلیل، می گوییم وجود کوچکی دارد.
در مقابل، ما از اینکه این همه را درک می کنیم، شادمانیم و چون می توانیم با حقایق فراوانی ارتباط برقرار کنیم؛ خود را دارای وجودی برتر و در بهشتی گسترده تر می یابیم. بزرگی وجود ما نه به اندام درشت و هیکل سنگین، بلکه به میزان علم و درک و معرفت ماست. به بیان امام علی علیه السلام «قدر کل امریءٍ ما یحسن فَتَکَلَّمُوا فِی العلمِ تبین اقدارُکُم»؛ (9) اندازه ی وجود هر کسی همان است که می داند. پس در علم سخن گویید تا اندازه شما معلوم شود».
سطح درک و دریافت ما از حقایق جهان یکسان نیست. دغدغه ها و دردها وذهنیت هاو حساسیت های ما بسیار ناهمگون است. از این روی، دنیای ما قابل توسعه است. ما با افزایش آگاهی و معرفت خود می توانیم به جهانی دیگر وارد شویم. گوهر وجود ما از همین یافته ها و آگاهی ها تشکیل شده است و علم و معرفت دایره ی هستی ما را توسعه می بخشد و ابعاد وجود ما را بزرگ تر می کند.(10) علم پیرایه ای بر وجود ما نیست، بلکه زینت جان ما محسوب شود. علم به معنای گسترده و کاملش تمام حقیقت ما را تشکیل می دهد. برای درک بهتر این مطلب، باید کالبد تن را از مجموعه ی هستی خودکنار زنیم. اگر ما تن نمی داشتیم، چه بودیم؟ مشتی آگاهی، گرایش و اراده. اکنون نیز همانیم و این تن رعایت که فردا از ما گرفته می شود، درحقیقت و هویت ابدی ما نقشی کوتاه مدت دارد.
انسان، آفریده شده است تا با افزایش شعور خود و درک بیشتر حقایق جهان، وجود خویش را کامل تر، و جهان خود را بزرگ تر سازد. راز عظمت انسان و سرّ برتری او بر فرشتگان، همین علم است؛ «وَ علّمَ آدم الاسماءَ کلّها ثمَّ غرضهم علی الملائکه فقال انبئونی بأسماءِ هولاءِ إِن کُنتُم صادقینَ؛ قالوا سبحانک لا علم لنا إِلّا ما علّمتنا انّک انت العلیم الحکیم» (بقره: 30 و 31)
امّا آیا مراد از علم، علم ریاضی، فیزیک و شیمی است؟
حقایق عالم در دو گروه بزرگ جای می گیرند: مادی و معنوی، پیدا و پنهان، ظاهر و باطن، شهادت و غیب. منظور از حقایق مادی یا پیدا، دسته ای از پدیده هاست که ــ با واسطه یا بی واسطه ــ با حواس پنج گانه قابل مشاهده و دستیابی است که انسان با تلاش و زحمت می تواند آنها و روابط بین شان را به وسیله ی ابزارهای حسی خود بشناسد. دسته دوّم، حقایق غیبی (غیرمادی) است که از دسترس حواس پنج گانه خارج است و انسان نمی تواند با استفاده از ابزار مادی و حواس ظاهری با آنها مرتبط شود.
آن گونه که از آموزه های دینی بر می آید، نسبت ابعاد عالم ماده به حقایق پنهان جهان، نسبت حلقه به فلات است. گویا عالم ماده با همه ی عظمتی که برای ما دارد، به منزله ی حلقه کوچکی است که در بیابان پهناوری افکنده شده باشد. آنچه با حواس قابل درک است، ظاهر این عالم است و در مقایسه با آن سوی هستی، به منزله محیط زندگی جنین (رحم مادر) در مقایسه با دنیای خارج، تنگ، تاریک و محدود است. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «آسمان دنیا نسبت به آسمان دوّم چون حلقه ای از زره است که در بیابانی افکنده شده باشد هم چنین هر آسمان نسبت به آسمان مافوق خود این گونه است».(11)
اکنون که دانستیم کمال انسان، به درست آوردن معرفت بیشتر از حقایق جهان می باشد، لازم است اضافه کنیم که این تلاش معرفتی باید متناسب با ارزش این حقایق توزیع شود. انسان در این جهان چون پژوهشگری است که با هدف شناسایی یک شهر و تهیه ی نقشه ی آن، به آنجا سفر کرده و در مسافرخانه ای سکونت یافته است. اگر این پژوهشگر بخواد در فرصتی محدود وظیفه ی خود را خوبی انجام دهد، نباید برای جمع آوری اطلاعات به امورجزئی بپردازد، وی مؤظف است مهم ترین عناصر و اجزای این شهر را شناسایی، و نسبت ها و روابط میان آنها را کشف کند. آن گاه اگر فرصتی باقی ماند، جزئیات نقشه تنظیمی خود را تکمیل کند.
اگر فرض کنیم این پژوهشگر شناسایی شهر را از مسافرخانه آغاز کند و تمام زمان خود را به شمارش آجرها یا مترکردن دقیق ابعاد آن مسافرخانه بپردازد و با کاوش فراوان درجه ی حرارت و شدت نور و آمار مفصلی از اجزای این منزل و طرح کاملی از نقشه آن فراهم آورد و حتی بهترین برنامه برای زندگی در آن را در
گزارش پایانی خود بیاورد، زحمت فراوانی کشیده است؛ امّا آیا مسئولیت خود را به خوبی ایفا کرده و سرمایه ی علمی شایسته ای فراهم آورده است؟ پژوهشگری که برای شناسایی شهر اعزام می شود، باید از شناسایی محل سکونت خود جز به اندازه ی لازم برای سکونت موقت، چشم پوشی کند و زمان محدود خود را به وظیفه ی اصلی اختصاص دهد.
خلقت انسان نیز حکایتی اینچنین دارد. اعزام انسان به این دنیا، در مسافرخانه ای به نام عالم طبیعت، برای کسب معرفت و شناسایی جهان هستی است. بنابراین، شناسایی عالم طبیعت به عنوان جزئی کوچک از مجموعه ی هستی، تنها به اندازه ای مقبول و ارزشمند است که حیات موقّت انسان در این مسافرخانه بدان نیاز دارد. زمانی آگاهی از عالم ماده، آگاهی کامل و میدی است که نسبت میان ظاهر هستی و باطن آن کشف شده، تأثیر و تأثر متقابل میان ماده و معنای به دست آمده باشد.
اگر دمی در این جهان، سیم و زر و نعمت و شهوت پیرامون خود را ببیند، ولی قدرت که این همه را با اشاره ی «کن» برای او فراهم آورده است نبیند، همچون مورچگان کور و کوچک است؛ هر چند ادعا کند و بر خود ببالد.

پی نوشت ها :

*دانش آموخته حوزه ی علمیه و مدیر گروه اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
دریافت: 89/3/24 ــ پذیرش: 89/6/15 nashrieh@abas.net
1.ر.ک: فلسفه اخلاق، مجتبی مصباح، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380.
2.برای آشنایی کامل با شخصیت یک فرد چه باید کرد؟ فرض کنید فرصتی پدید آید که چهره به چهره با آن هنرمند طرح روبرو شویم. در این صورت آیا می توانیم ادعا کنیم که او را کاملاً شناخته و دیده ایم؟ به یقین اندام مادی و چهره ظاهری آن هنرمند تمام شخصیت او نیست و اگر می گوییم که او را دیده ایم، مرادمان این است که پیکر او را دیده ایم نه او را و نه دانش و معرفت و اخلاق و ویژگیهای شخصیتی اش را. به این ترتیب همان گونه که اینجا مُجاز هستیم از واژه دیدن استفاده کنیم درباره سایر آثار او نیز مجازیم از این واژه استفاده کنیم. زیرا در هر دو مورد تنها اندکی با او آشنا می شویم. درباره آینه هم همین مسئله هست. وقتی کسی می گوید خودم را در آینه دیدم مرادش این است که از بدن خود تنها صورتمرادر آینه دیدم. حتی آینه های قدی بزرگ نیز تنها یک طرف اندام انسان را آ شکار می کنند و توان نشان دادن همه ظاهر – و به تبع آن باطن شخصیت – انسان را ندارند. در این دنیای مادی آینه ای که بتواند همه شخصیت ما را بنمایاند وجود دارد. تندیس سه بعدی ای که مشابه یک نفر ساخته می شود نیز گویای کیفیت حرکت های او نیست. حتی فیلمی که از افراد گرفته می شود نمی تواند نشان همه شخصیت آنها باشد. ناگزیر بخشی از ویژگیهای هر کس مخفی است و در تصویر و آینه و فیلم و تندیس قابل مشاهده نیست. به تعبیر دیگر می توان گفت اثر هر کس مقداری از شخصیت اوست یا اثر هر کس در مرتبه ای پایین تر، خود اوست.
تمامی آفرینش، با خدا چنین رابطه ای دارد. هر یک از آفریدگان به اندازه ظرفیت وجودی خود و کمالاتش نمایانگر قدرت و هنر و کمال پروردگار است. هر مخلوقی به زبان حال دم از او می زند و صفات و ویژگیهای او را می نمایاند. هر موجودی به نوعی و تا اندازه ای نشان دهنده خدا و آیه و آینه اوست. بنابراین در همه عالم می توان او را دید و تمام عالم اسم و جلوه و شأن و نشانه اوست. امیر موحدان علی (ع) فرمود: ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه و فیه. به دریا بنگرم دریات بینم
به صحرا بنگرم صحرات بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بینم
قرآن کریم همین حقیقت را به روشنی در آیات فراوان بیان کرده و همه مخلوقات را نشانه و آیه پروردگار معرفی کرده است. گرچه هر یک از مخلوقات تنها پاره ای از اوصاف او را می نمایانند. اینما تولوا فثم وجه الله، از جمله کمالات انسان، معرفت به همین حقیقت است. تمام اخلاقیات بندگی مانند توکل، تفویض، تسلیم، ….ناشی از درک این حقیقت و رسیدن به این مقام است.
3.انسان می تواند آیینه تمام نمای خدا باشد یعنی تمام صفات خدا را داشته باشد جز صفت استقلال و صمدیت که مخصوص خدا است. خدای متعال همه کمالات را از خود و به استقلال دارد اما انسان هیچ کمالی ندارد مگر آنکه خدا به او عنایت کند. اگر همه کمالات را هم واجد باشد، در همه آنها به خدا وابسته است. یعنی صفت صمدیت خدا قابل کسب نیست ولی بقیه کمالات او به اذن و اراده او قابل کسب است. هر چه انسان به خدا نزدیک تر شود و صفات وکمالات او را بیشتر دارا باشد درجه وابستگی او به خدا بیشتر می شود یعنی برای بقا در آن مرتبه وجودی و حفظ آن دارایی های حقیقی و صفات الهی به خدا محتاج تر و نیاز او به منبع وجود بیشتر است. آنان که غنی ترند محتاج ترند.
4.رابطه نام با صاحب نام رابطه آینه با صاحب تصویر است زیرا از ناحیه نام نیز با افراد به اندازه ناقصی آشنا می شویم. به محض اینکه نامی را می شنویم صاحب نام را تجسم می کنیم و از رهگذر نام او با او ارتباط برقرار
می کنیم. به این اعتبار همه مخلوقات اسم خدای متعال هستند اما به تناسب میزان بازنمایی حقیقت خود می توان آنها را د رجه بندی کرد. نامی که بتواند بیشترین ویژگی های صاحب نام را بیان کند اسم اعظم است. در تعابیر قرآنی از مخلوقات به ک لمه نیز تعبیر شده است شاید وجه این تعبیر نیز این باشد که هر کلمه ای به اندازه خود ویژگی های صاحب کلام را می نمایاند و مظهراو به شمار می رود. کلمه بودن کلمه به آن مفهومی است که بیان می کند وگرنه لفظ بی مفهوم کلمه نیست، موجودات هم همه موجودیتشان به مظهر و آیه بودنشان است وگرنه به عدم واصل می شوند.
5.از زیارت ماه رجب، مفاتیح الجنان.
6.علم الیقین، ج 2، ص 610.
7.ابن فهد حلی، عده الداعی، ص 310.
8.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج 2، ص 352، حدیث 8.
9.همان، ج 1، ص 50.
10.در حکمت متعالیه از این حقیقت به اتحاد علم و عالم و معلوم یا اتحاد عقل و عاقل و معقول یاد شده است.
11.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 385؛ محمدبن یعقوب کلینی، کافی، ج 8، ص 153؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 55، ص 2.
منبع:نشریه معرفت اخلاقی، شماره 3

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید