ازدواج در کتاب مقدس

ازدواج در کتاب مقدس

خانواده، یک نهاد مهم اجتماعی است که با ازدواج یک مرد و زن شکل می گیرد. نقش ازدواج در اجتماع امروز، بسیار پراهمیت است؛ چرا که با تحقق خانواده، بخش قابل توجهی از ناهنجاری های اجتماعی کاسته می شود. خانواده، از آن رو که زیربنا و ریشه ی بسیاری از نهادهای اجتماعی است، قدرتمندترین کانون اثرگذاری و مؤثرترین مرکز سامان یابی یا نابه سامانی اجتماع است. ثبات یا بی ثباتی خانواده، به صورت مستقیم، در ثبات یا بی ثباتی جامعه تأثیرگذار است.
«بیشتر دانشمندان… خانواده را مهم ترین نهادی دانسته اند که جامعه و کودک را تغذیه و تربیت می کند و در سلامت و عدم سلامت، شرافت و انحراف یا سازگاری و ناسازگاری کودک، نقش اساسی دارد… . کودک، نخستین و اساسی ترین درس های زندگی را در این نهاد، کسب می کند… . خانواده می تواند عامل سازنده ی کودک در زمینه ی جسمی، روانی، عاطفی و ذهنی و یا عامل نابودی و ویرانی او باشد».(1)
پس اهمیت خانواده محور بودن آن و نقش زیربنایی آن در تربیت نسل، روشن است. زن در خانواده، دو نقش اصلی دارد: اول ، این که سازنده ی شخصیت مرد است، به این معنا که آرامش و سکونی را که زن به مرد می بخشد، با هیچ شیوه و ابزاری نمی توان پدید آورد. به گفته ی ویل دورانت:« زن، از آن جا که مرد خیالی سرگردان را به مرد فداکار و پای بند به خانه و فرزندان خود تبدیل می سازد، عامل حفظ و بقای نوع انسان است…».(2)
در نتیجه، خانواده، حس مسئولیت و تعهد را به تدریج در مرد پدید می آورد و سرپرستی و مدیریت را به او می آموزد. بنابراین، کارایی مفید مردان جامعه، در پرتو خانواده شکوفا می گردد.
دیگر نقش حیاتی زن، رسالت مادری است که از مهم ترین نقش های اصولی و زیربنایی و انسان ساز است. رسالت واقعی مادری، دوران طولانی ای دارد که ازدواج و تشکیل خانواده، تنها بستر مشروع از نظر تمام ادیان الهی برای آن است. از این رو ، نوشتار حاضر، به بررسی جایگاه و شرایط ازدواج در «کتاب مقدس» می پردازد.
گفتنی است که «کتاب مقدس»، عنوانی است که مسیحیان بر مجموع کتب مقدس خود، اطلاق می کنند. این کتاب، شامل دو بخش است. بخش اول، «عهد عتیق» نامیده می شود که شامل «تورات» و ضمایم آن است و مسیحیان و یهودیان، هر دو، آن را مقدس می شمارند. بخش دوم، «عهد جدید» نامیده می شود که شامل «انجیل» های چهارگانه و ضمایم آنهاست که صرفا برای مسیحیان ، مقدس است. فارسی زبانان، با تسامح، عهد عتیق را«تورات» و عهد جدید را «انجیل» می گویند.

ازدواج در عهد عتیق ( تورات)
«و خداوند خدا گفت: خوب نیست که آدم، تنها باشد. پس برایش معاونی موفق وی بسازم.
… و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد… از این سبب، مرد، پدر و مادر خود را ترک کرده، با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود».(3)

نقش زنان در ازدواج
– روایت خواستگاری و ازدواج حضرت اسحاق و ربکا(4)، نشان می دهد که زنان در انتخاب همسر، آزادی زیادی داشته اند. در واقع، فقه یهود، رضایت عروس را شرط اصلی صحت ازدواج می داند.
– داستان حضرت یعقوب و راحیل(5) هم نمونه ای از مهر و علاقه ی شدید بین زن و شوهر است. یعقوب، چهارده سال کارگری کرد تا بتواند به وصال راحیل برسد.

ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود
ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود، از جمله رسوم یهودیت کهن بود که نمونه ی آن در داستان تامار، عروس یهودا مشاهده می شود: یهودا، پسر چهارم «یعقوب» و «لیه»(6) بود. این رسم دیرین، مبتنی بر آیاتی از تورات است که در سفر تثنیه آمده است: «هر گاه دو برادر با هم در یک جا ساکن باشند و یکی از آنها بدون داشتن پسری بمیرد، بیوه اش نباید با فردی خارج از خانواده ازدواج کند؛ بلکه برادر شوهرش باید او را به زنی بگیرد و حق برادر شوهری را به جا آورد…».(7)

عفاف و پاک دامنی
معلمان مذهبی یهود، همواره بر عفت و پاک دامنی زنان تأکید داشته اند و آداب بسیار دشواری را جامعه، برای حفظ عفت زنان، بنا نهاده بودند؛ تا جایی که در منابع دینی یهود، ذکر شده است که اگر زنی بدون پوشش سر، در ملأ عام ظاهر شود، شوهر می تواند وی را طلاق دهد؛(8) به عبارتی، این عمل زن، معادل بی وفایی او به شوهرش تلقی شده است.
پاک دامنی دختران قبل از ازدواج هم بسیار مهم بوده است: «آن دختر، بسیار نیکومنظر و باکره بود و مردی او را نشناخته بود».(9)

تعدد زوجات
رسم گرفتن دو زن یا صیغه و کنیز، در سراسر کتاب مقدس، آشکارا دیده می شود.(10) همچنین از داستان هایی که درباره ی حضرت ابراهیم و همسرانش ساره و هاجر، حضرت یعقوب و همسرانش لیه و راحیل، حضرت داوود و حضرت سلیمان نقل شده است، مجاز بودن چند همسری در یهودیت کهن برای مردها برداشت می شود.(11)

طلاق
اگر چه طلاق در دین یهود ممنوع نیست، ولی کاری بس ناپسند و مکروه عنوان شده است و احکام آن به صورت کلی مطرح شده است:«اگر مردی پس از ازدواج با زنی به عللی از او راضی نباشد، طلاق نامه ای نوشته، به دستش دهد و او را رها سازد».(12)

ازدواج در عهد جدید(انجیل)
در سخنان مسیح(ع) می خوانیم: «و اما در آغاز آفرینش، پروردگار، آنها را به صورت مرد و زن آفرید. از این رو، مرد باید پدر ومادرش را ترک کند تا به همسرش بپیوندد و هر دو، یک تن شوند. از آن به بعد، آنها نه دو تن، که یکی هستند. پس آنچه را که خدا به هم رسانده است، کسی حق ندارد جدا کند».(13)
با آن که مسیح (ع) به تعالیم« تورات» ، عمل می کرد و بویژه با طرز زندگی خود در شهر ناصره، زندگی خانوادگی را نیز به همان ترتیبی که در «تورات» آمده بود، تأیید نمود(14) و با آن که مسیحیان، عهد عتیق را جزئی از کتاب مقدس خود می دانند، اما به نظر می رسد که نگاه به ازدواج، در تعالیم یهودی و مسیحی، متفاوت است.
در متون عهد جدید، اعم از تعلیمات عیسی(ع) و نیز نامه های پولس،(15) به تجرد، توصیه شده است و بیشتر تعلیمات کلیسا، مبنی بر مجرد ماندن است و نیز بیشتر مسائل ازدواج و طلاق مسیحیت، برگرفته از نامه ی اول «پولس» به قرنتیان(16) است که می گوید:« ای کاش همه می توانستند مانند من مجرد بمانند؛ ولی ما همه مانند هم نیستیم. خدا به هر کس نعمتی بخشیده است. نعمت هر کس با دیگری متفاوت است. پس به آنانی که هنوز ازدواج نکرده اند و نیز به بیوه زنان می گویم که بهتر است اگر می توانند مثل من مجرد بمانند، اما اگر نمی توانند بر امیال خود مسلط باشند، بهتر است که ازدواج کنند؛ زیرا ازدواج کردن، بهتر است از سوختن در آتش شهوت».(17)
به نظر می رسد که تجرد در نظر پولس، بهترین روش زندگی و آرزوی وی است و ازدواج در صورتی توصیه می شود که شخص، خود را در معرض گناه ببیند. در بررسی نامه ی اول پولس به قرنتیان در انجیل می بینیم که پولس، معتقد بوده است که دنیا به زودی به پایان خواهد رسید و ظاهرا توصیه ی وی به تجرد، متأثر از این عقیده بوده است: « پس بدانید کسانی که ازدواج می کنند، به مشکلات دنیوی دچار خواهند شد و من شما را از آن نهی می کنم، ای برادران! می خواهم بگویم که زمان موعود، بسیار نزدیک شده است.»(18)

ازدواج و آخرت گرایی مسیحی
در تعلیمات پولس، ازدواج، تنها از آن جهت مفید است که شخص را از گناه باز می دارد؛ به این معنا که اگر انگیزه ی شخص از ازدواج، رسیدن به رستگاری آخرت نباشد، عمل وی یک تعهد دنیوی، عبث و بیهوده تلقی می شود. نظر وی در عهد جدید درباره ی رابطه ی جنسی زوجین، چنین مطرح می شود: « زن و مرد باید وظایف زناشویی خود را نسبت به یکدیگر انجام دهند. دختری که ازدواج می کند، دیگر اختیار کامل بدن خود را ندارد؛ بلکه شوهرش نیز بر آن حقی دارد. همچنین شوهر بر بدن خود اختیار کامل ندارد؛ بلکه همسرش نیز بر آن حقی دارد. بنابراین، شما زوج ها از رابطه ی زناشویی با یکدیگر پرهیز نکنید؛ مگر برای مدتی محدود و با توافق طرفین، تا بتوانید به طور کامل، خود را وقف عبادت کنید. اما بعد از این مدت، روابط عادی زناشویی را از سر بگیرید تا مبادا شیطان، شما را به دلیل تسلط نداشتن بر نفس، در وسوسه اندازد».(19)
گرایش به آخرت در پولس، آن گونه بود که از اشتغال به هر چیزی که ذهن را از توجه به آخرت غافل کند، نهی کرده است: «اگر با زن بسته شدی، جدایی مجوی و اگر از زن جدا هستی، دیگر زن مخواه!».(20)

طلاق
طلاق، در انجیل، حرام شمرده شده است،(21) مگر در وقتی که زنی به مردش خیانت کرده باشد.(22) بیوه زنان نیز مجاز به ازدواج دوباره نیستند.(23)

این فرصت طلایی
ازدواج، یکی از اتفاق های بزرگ و پردرآمد برای آدم هاست. هر کسی در این اتفاق، به نوایی می رسد. فروشنده های مختلف، از طلا و جواهری گرفته تا پلاستیک فروشی، به راحتی از فرصت طلایی استفاده کرده، اجناسشان را آب می کنند. میهمانان عزیز هم شکمی از عزا در می آورند و از هم مهم تر، پس از مدت ها همدیگر را می بینند. همه ی اینها به خاطر این است که دو جوان به همدیگر برسند.
برای هر ازدواجی، ممکن است ماجراهای تلخ و شیرینی پیش آید که شنیدنی، خواندنی و دیدنی اند. آنچه می خوانید، چند ماجرا از آغاز زندگی مشترک چند آدم است.

پسر عمو
از سربازی که آمدیم، پدر چسبید به یقه مان که :«پسر، وقت عروسی ات است. باید با دختر عمویت ازدواج کنی».
گفتم:« بابا، مگر زور است! اولا کار ندارم؛ ثانیا پول ندارم؛ ثالثا خانه و این حرف ها ندارم؛…». همین طور پشت سرهم، بهانه ها را ردیف می کردم که پدر فرمایش کردند: « یک کلام، ختم کلام! باید برادرزاده ام را بگیری. نگیری، دیگر تو را به اسم کوچک صدا نمی زنم! در عالم مردی، یک جوان، جواب رد به پدرش نمی دهد. تازه، من به عمو، قول مردانه دادم. وجدانا رویم را به زمین نینداز! تو دختر عمو را بگیر، من غلامی ات را می کنم و مامان کنیزت می شود».
حرف پدر، حسابی روی من تأثیر گذاشت و وارد عالم ازدواج شدم. ببخشید که ماجرای من بی مزه بود؛ ولی یک پیام داشت. پیامش هم این است که عقد دختر عمو و پسر عموها در آسمان، بسته شده است. حالا می خواهم بروم مراسم عروسی دختر عموی کوچکم که زن پسر عموی بزرگم شده. با اجازه!

دانشجوی ترم آخر
من برای ازدواج، با یک پیشنهاد خوب رو به رو بودم. مادرم دختری را نشان کرده بود و پدرم هم روی آن دختر، نظر مثبتی داشت، اما خودم راضی نبودم؛ چون می خواستم با همکلاسی ام ازدواج کنم. همیشه سر این قضیه، با پدر و مادرم بگو مگو داشتم. تا این که پدرم با یک پیشنهاد غیر منتظره، دهانم را بست. پدر گفت: «پانصد متر از باغ کیوی اش را به من هدیه می کند». البته مادرجان هم با احساسات من بازی کرد و گفت:«مادرجان، اگر این دخترخوب و معقول را نگیری، شیرم را حلالت نمی کنم و از غصه دق می کنم».
من هم قبول کردم که با دختر مورد علاقه ی پدر و مادر وصلت کنم. یک ماه بعد از ازدواج، از شهردای خبر رسید که همه ی هزار متر باغ کیوی پدر، وارد طرح شهرداری شده است و باید تخریب شود. پدر، خم به ابرو نیاورد و گفت:« فدای سرمان! مهم این ازدواج بود که به سلامتی صورت گرفت». اما یک هفته بعد، مادرم به خاطر بیماری لاعلاج، عمرش را به شما داد و از غصه دق کرد. حالا مانده ام آیا مادرم شیرش را حلالم کرده یا نه؟!

سرباز فراری
وقتی جوان بودم، از سربازی فرار می کردم. حسابی بگیر بگیر بود. نمی گذاشتند یک جوان سربازی نرفته، در خانه بماند. من که حوصله ی تفنگ و بنشین و پاشو نداشتم، خودم را از همه پنهان می کردم تا به پاسگاه، معرفی نشوم. از طرفی باید به پدرم در کارهایش کمک می کردم؛ چون داداش های دیگرم، هر کدام ازدواج کرده بودند و رفته بودند سر زندگی خودشان. پدرم هم مایل نبود بروم سربازی و می گفت: « وقتی من با تو کار دارم، دیگر اجباری رفتن، معنا ندارد!». ولی مادر می گفت: « نه، بگذار پسرمان برود سربازی، مرد می شود».
پدر، گوشش به حرف مادر بدهکار نبود. من و پدر، فکرهایمان را روی هم ریختیم تا راهی برای نرفتن به سربازی پیدا کنیم و من راحت در کوچه و خیابان، قدم بزنم. بعد از کلی حرف و فکر و مشورت، پدر، پیشنهاد داد که با اقدس خانم که زن چهل و هفت ساله و همسایه مان بود، ازدواج کنم. برق از کله ام پرید. اولف قبول نکردم؛ ولی بعدا با توضیحات پدر راضی شدم: «خنگ خدا، می خواهم اسم یک زن روی شناسنامه ات بیفتد تا بگویم که پسرم ازدواج کرده و دو سه تا بچه دارد. این طوری، تو را اجباری نمی برند. بعدش همف این یک ازدواج صوری و الکی است. یک عاقد می آوریم و اسم اقدس را توی شناسنامه ات می نویسد. دیگر چه کار داری که اقدس، دو بار ازدواج کرده و هشت تا بچه ی قد و نیم قد دارد؟».
دو سال سربازی را نرفتم؛ ولی همیشه بین من و اقدس ، جنگ و جدال بود. او هر روز پاشنه ی در ما را می کند و داد می زد که: «من جلو در و همسایه، آبرو دارم. روی دختر همسایه، اسم می گذارید و در می روید. من شوهرم را می خواهم».
مجبور شدم جوانی ام را به پای اقدس خدا بیامرز بریزم. حالا هم که دارم بچه هایش را بزرگ می کنم و یکی یکی، شوهرشان می دهم یا برایشان زن می گیرم.

پارکبان
آن روز داشتم توی پارک، به گل ها آب می دادم، همین طور که کار خودم را انجام می دادم، ناگهان چشم هایم به جمال یک گل رعنا روشن شد. هول شدم و شلنگ از دستم افتاد و آب به آن عابر زیبا پاشیده شد. خانم با عصبانیت، خودش را کنار کشید و داد زد: « مرتیکه ی بی شعور، حواست کجاست؟!».
می خواستم بگویم ببخشید که یکدفعه، حس شاعرانگی ام گل کرد و گفتم:«آه، ای گل رعنای این پارک! من هر روز به گل های پارک آب می دهم. آنها سر حال و خوش حال می شوند و به رویم لبخند می زنند. شما را چه شده که با چند قطره ی آب، برافروخته شده اید؟! گل که عصبانی نمی شود!».
با این حرف ها، گل از گل خانم شکفت و اخم، جایش را به لبخند داد این آغاز شاعرانه ی زندگی من بود که هنوز هم ادامه دارد.

جوان سرکوچه
آقا، راسیتش واسمون افت داره که سرگذشت زندگی مونو بریزیم رو دایره؛ اما واسه دل جوونای با مرام و با معرفت ، یه چشمه شو که مربوط به اول ازدواجمونه، گفتمون می کنیم. سر یه کوچه وایستاده بودیم که دیدیم از دور، صورت یه مهتاب پیداست. خانمی بود که به آفتاب می گفت: «برو که من دراومدم». سیمه مونو سپر کردیم و قد راست کردیم. سبیل مونو تاب دادیم و دسمال ابریشمیو روگردنمون میزون کردیم تا وقتی از پیشمون رد می شه، همه چی میزون باشه. می خواستیم یه چیز بپرونیم؛ اما نزدیک تر که شد، ازش خوشمون اومد. در یک آن، حس کردم اگه زنمون بشه، خیلی خوش به حالمون می شه . داشت ازکنارمون رد می شد که گفتم:« آبجی، زنم می شی؟ خیلی طالبت شدیم!».
وایستاد و راست راست زل زد به چشام. تا خواستم حرفامو ادامه بدم، یه کشیده ی محکم خوابوند بیخ گوشمون. آخ که هنوز دردشو حس می کنم. من خواستم جوابشو با سیلی آبدار بدم که گفتم تو عالم مردی، کسی که دست رو زن بلند کنه، با زن، فرقی نمی کنه».
خانم خانما همان طور ایستاد و باهامون به شدت گفتمون کرد که :« بی معرفت، فکر نمی کنی من شوهر داشته باشم؟ فکر نمی کنی داداشم سر کوچه منو بپاد؟…».
دست از صورتم برداشتم و گفتم:«آبجی، به خدا شرمندم. این حرفا از زبونمون نبود، از دلمون بود».
خانم هم آدرسشو بهم داد و گفت:«با پدر و مادرت بیاین خواستگاری، شاید قبول کردم» و قبول کرد.

پی نوشت

1. روان شناسی رشد( از کودکی تا نوجوانی)، حسین نجاتی،تهران: مهشاد، 1371، ص 67.
2. لذات فلسفه، ویل دورانت، مترجم: عباس زریاب خویی، تهران: علمی و فرهنگی، ص 149.
3. عهد عتیق، سفر پیدایش، باب دوم، آیات 18-24.
4. همان، باب بیست و چهارم.
5.همان، باب بیست و نهم.
6. لیه(leah): همسر اول یعقوب(ع) و خواهر بزرگ راحیل، همسر دوم یعقوب و مادر یوسف(ر.ک:دائره المعارف کتاب مقدس، بهرام محمدیان و دیگران، تهران: سرخدار، ص 730).
7. عهد عتیق: سفر تثنیه، باب 25، آیات 5-10.
8. تلمود فلسطینی، سوطا، 16ب.
9.عهد عتیق، سفر پیدایش، باب 24، آیه ی 16.
10. همان، سفر تثنیه، باب 21، آیه ی 15؛ سفر پیدایش ، باب 16، آیه ی 2.
11. همان، کتاب اول پادشاهان، باب 11، آیه ی 3؛ کتاب دوم تواریخ، باب 13، آیه ی 21.
12. همان، سفر تثنیه، باب 24، آیات1-4.
13. عهد جدید، انجیل متا، باب 19، آیات 5و6؛ انجیل مرقس، باب 10، آیات 6-9.
14. همان، انجیل لوقا، باب دوم، آیات 51-52؛ انجیل متا، باب 19، آیات 1-9. نیز، ر.ک: رساله ی به عبرانیان، باب 13، آیه ی 4.
15. پولس (Paul): اسرائیلی و از قبیله ی بنیامین و متولد شهر طرسوس بوده است. وی در نشر و گسترش مسیحیت، تلاش بسیاری نمود و سرانجام بین سال های 64 تا 68 میلادی، به شهادت رسید(ر.ک: دائره المعارف کتاب مقدس، ص 687). او در میان مقدسین مسیحی، جایگاهی بس والا دارد. گفته ها و نوشته های او، هم مرتبه ی انجیل های چهارگانه و جزئی از کتاب مقدس مسیحیان است. او را «پولس رسول» می نامند.
16. قرنتیان(Corinthians): شهروندان «قرنتیه» یا «کورنت»، شهر تجاری و باشکوه یونان که در راه تجاری بین شرق و غرب قرار داشته است. ساکنین آن خدای مؤنث زهره (ونوس) را می پرستیدند و پولس رسول، طی سه سفر بشارتی، مژده ی انجیل را به یهودیان و تمامی اهالی آن منطقه رسانید(ر.ک:دائره المعارف کتاب مقدس، ص 288 و 819).
17. عهد جدید، رساله ی اول پولس رسول به قرنتیان، باب 7، آیات 7-9.
18. همان، باب هفتم، آیات 28-29.
19. همان، رساله ی اول به قرنتیان، باب 7 ،آیات 3-5.
20. همان، باب 7، آیه ی 27.
21. همان انجیل مرقس، باب 10، آیه ی 11؛ انجیل لوقا، باب 16، آیه ی 18؛ رساله ی اول به قرنتیان، باب 7 ، آیات 10-11.
22. همان، انجیل متا، باب19، آیه ی 9.
23. دائره المعارف کتاب مقدس، ص 675.
منبع: کتاب حدیث زندگی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید