تاریخ غیبت و چگونگى آغاز آن

تاریخ غیبت و چگونگى آغاز آن

 

الف) آغاز غیبت امام مهدى(ع)
در میان علماى اسلام در مورد آغاز غیبت صغرا چند نظر وجود دارد: 1- برخى، آغاز غیبت صغرا را از جریان سرداب مى‌دانند؛ یعنى زمانى که مأموران معتمد، خلیفه عباسى منزل آن حضرت را در سامرا مورد تاخت و تاز قرار دادند تا آن حضرت را دستگیر کنند، آنان معتقدند: حضرت حجت از این تاریخ به بعد از دیده‌ها پنهان و غیبت صغراى آن حضرت آغاز شد.
ما در صفحات آینده در بحث داستان سرداب، خواهیم گفت که این سخن از اساس نادرست است و امام مهدى(ع) از هنگام حمله عباسیان به سرداب از دیده‌ها پنهان نشد، بلکه قبل از آن، غیبت آن حضرت(ع) آغاز شده بود.
2- برخى همانند شیخ مفید، آغاز غیبت صغرا را از هنگام ولادت آن حضرت مى‌دانند. این نظر برخلاف نظر مشهور است و اکثر علماى امامیه این نظر را قبول ندارند.
نظر سوم این که، آغاز غیبت صغرا از هنگام شهادت ابو محمد، امام حسن عسکرى(ع) و آغاز سفارت اولین سفیر امام مهدى(ع)، عثمان بن سعید عمرى از تاریخ هشتم ربیع‌الاول سال (260ق) .آغاز شد و این دوره تا تاریخ پانزدهم شعبان سال (329ق) .هنگام درگذشت آخرین نایب خاص حضرت، على بن محمد سمرى به مدت 69 سال و اندى ادامه داشت.
این دیدگاه مورد قبول اکثریت قاطع علماى امامیه است. دوره اختفاى امام مهدى(ع) جزو غیبت صغراى آن حضرت نیست؛ زیرا غیبت صغرا، مربوط به عصر امامت آن حضرت است و در طول غیبت صغرا، حضرت چهار سفیر داشت.
چند سالى که آن حضرت در زمان پدر گرامى‌اشان (امام حسن عسکرى(ع)) در اختفا به سر مى‌برد، دوره امامت آن حضرت است، به بیان دیگر در دوره غیبت صغرا دو خصیصه و جود داشت، یکى امامت امام مهدى(ع) و دیگر سفارت و نیابت نواب اربعه، که با توجه به این دو خصیصه دوره اختفا جزء غیبت صغرا به حساب نمى‌آید. چون که هیچ یک از این دو خصیصه در دوره اختفا وجود نداشت.

ب) شهادت امام حسن عسکرى(ع)
معتمد خلیفه عباسى همواره از محبوبیت و پایگاه اجتماعى امام ابو محمد عسکرى(ع) نگران بود و هنگامى که دانست با وجود همه محدودیتهایى که نسبت به آن حضرت روا داشته بود، نه تنها از پایگاه مردمى و نفوذ معنوى آن حضرت کاسته نشده، بلکه بیش از پیش محبوب دلهاى مردم گردیده، بر نگرانى و وحشتش افزوده شد و سرانجام در صدد قتل آن حضرت برآمد و به شکل مرموزانه و مخفیانه، حضرت را مسموم نمود، و شیعیان را از بهره‌مندى انوار هدایت آن امام همام محروم ساخت.
این‌گونه به شهادت رساندن در گذشته نیز وجود داشت و در موارد متعددى خلفاى اموى و عباسى این سیاست را به اجرا درآورده بودند و امامان شیعه(ع) نیز کوشیده بودند تا نقشه‌هاى شوم آنها را به شکلهاى گوناگون براى مردم آشکار نمایند تا چهره واقعى آنان براى آیندگان روشن شود.
امام عسکرى (ع) با دانش ویژه‌اى که داشت، پیش‌بینى کرد که در آینده‌اى نه چندان دور زندگى دنیا را ترک خواهد کرد و راهى پیشگاه خداوند خواهد شد. آن امام همام، شهادت خود را در آینده نزدیک به مادر بزرگوارش خبر داد و گفت: در سال (260ق) .حادثه‌اى اتفاق مى‌افتد و آن شهادت امام توسط عمال حکومت عباسى خواهد بود.
قلب مادر از این خبر هولناک به درد آمد و آثار غم و اندوه در او پدیدار گردید و گریست. امام(ع) مادرش را تسلى داد و گفت:
مادر! امر خدا حتمى است، بى‌تابى مکن!.
در سال (260ق) .آن مصیبت اتفاق افتاد و همان‌گونه که آن حضرت خبر داده بود در آن سال، امام عسکرى(ع) به شهادت رسید.
چند روز قبل از شهادت، آن حضرت را نزد طاغوت زمان معتمد عباسى بردند، در حالى که معتمد سخت ناراحت بود، چون مى‌دید و مى‌شنید که مردم همگى، امام ابومحمد(ع) را تعظیم و احترام مى‌کنند و او را در فضیلت، بر همه علویان و عباسیان، مقدم مى‌دارند. از این جهت در پى قتل آن حضرت برآمد و زهر کشنده‌اى را به وى خوراند. امام(ع) همین که آن زهر را خورد، تمام بدن شریفش مسموم شد و در بستر بیمارى افتاد و به درد شدیدى دچار گردید.
معتمد به پنج نفر از خواص و درباریانش از آن جمله به نحریر دستور داد که مواظب خانه امام(ع) باشند و تمام امور و جریانها را زیر نظر بگیرند، همچنین به پزشکان دستور داد که هر صبح و شام از حال امام(ع) باخبر باشند، همین که روز دوم فرا رسید به معتمد خبر دادند که بیمارى حضرت وخیم شده است. معتمد به پزشکان فرمان داد که حق ندارند از منزل امام بیرون روند. و به دلیل این که حال امام عسکرى(ع) رو به وخامت نهاده بود، گفت: از کنار بستر او جدا نشوند. معتمد، حسین بن ابى شوارب، قاضى القضاه را به همراه 10 نفر به منزل امام فرستاد و به آنان دستور داد که شب و روز در آنجا باشند و جریانها را زیر نظر بگیرندو بعد شهادت دهند که امام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. با این وجود به جز پزشکان مأمور خلیفه، 15 نفر دیگر از سوى معتمد خلیفه عباسى در خانه حضرت بودند.
امام عسکرى(ع) در شب رحلت در یک اتاق، به دور از چشم مأموران حکومت نامه‌هاى بسیارى به نقاط مختلف شیعه‌نشین نوشت و آن را به وسیله پیکى ارسال نمود.
حال امام بدتر شد، پزشکان از او ناامید شدند و هر لحظه به مرگ نزدیک‌تر مى‌شد. در لحظات آخر زندگى، همواره زبانش به ذکر خدا مشغول بود و او را ستایش مى‌کرد و لبهاى مبارکش از تلاوت قرآن مجید باز نمى‌ایستاد. سرانجام امام(ع) رو به سمت قبله کرد و روح پاکش به پیشگاه خدا پرواز نمود.
این حادثه جانگداز، روز جمعه هشتم ربیع‌الاول سال (260ق) . بعد از نماز صبح اتفاق افتاد. ارتحال نابهنگام آن امام بزرگوار ضایعه بزرگى بود که در آن روزگار بر مسلمانان وارد شد و آنان رهبر و پیشواى محبوب و مصلح بزرگ خود را از دست دادند؛ کسى که همواره غمخوار ضعیفان و یتیمان و مستمندان بود.
ناله و شیون از خانه امام (ع) بلند شد و کم‌کم صداى ضجه و ناله زنان و مردان و کودکان آل على در سراسر سامرا به گوش رسید.
خبر شهادت امام(ع) در سراسر شهر سامرا پیچید. این خبر همچون صاعقه‌اى هولناک بود که تمام مسلمانان را به سرعت به منزل امام(ع) رسانید. همگى مشغول گریه کردن و نوحه سرایى بودند. تمام ادارات دولتى شهر تعطیل شد. مردم به احترام امام(ع) بازارها را بستند و در شهر عزادارى کردند. گویى شهر سامرا به صحراى قیامت تبدیل شده بود.
سامرا در تمام طول تاریخ خود چنان تشییعى را نادیده بود که امواج خروشانى از انسانها از طبقات مختلف با گرایشها و عقاید گوناگون همه را گرد هم آورد و همگى سخن از فضایل، ویژگیها و صفات امام بزرگوار، امام حسن عسکرى(ع) مى‌گفتند و درباره خسارت و زیان جبران ناپذیرى که به مسلمانان وارد شده بود، بحث مى‌کردند.
عثمان بن سعید عمرى متصدى امر غسل، کفن و دفن حضرت شد.
این سخن با اعتقاد شیعه به این که امام را باید امام بعدى غسل دهد، کفن کند و نماز بخواند، منافاتى ندارد، چون که اولاً: این امر مربوط به حالت عادى است، نه در شرایط سخت و مورد تقیه، ثانیاً: عثمان بن سعید عمرى به نیابت از حضرت مهدى(ع) عهده‌دار تجهیز پپکر مطهر امام عسکرى(ع) بود.
و ثالثاً: ممکن است در همین شرایط به صورت مخفى حضرت مهدى(ع) به این امر مبادرت نموده بود، لیکن به جهت شرایط خفقان و تقیه به ظاهر عثمان بن سعید عمرى تصدى این امر را برعهده گرفته باشد. در هر حال، عبیداللَّه بن خاقان مى‌گوید:
وقتى جنازه امام(ع) آماده دفن شد، خلیفه برادر خود ابوعیسى بن متوکل را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز بر روى زمین گذاشتند ابو عیسى نزدیک شد و صورت آن حضرت را باز کرد و آن را به علویان، عباسیان، قاضیان، نویسندگان و دیگر شاهدان، نشان داد و گفت: این ابو محمد عسکرى است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از قضات و پزشکان و خدمتگزاران خلیفه نیز شهادت مى‌دهند! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند و فرمان داد که جنازه را براى دفن ببرند.
این شیوه تجربه شده حکام عباسى در مورد امامان شیعه(ع) بود و مردم به ویژه شیعیان نیز کم و بیش با این شیوه آشنایى داشتند.
بنا به نقل شیخ صدوق قبل از اقامه این نماز، نمازى دیگر بر بدن آن حضرت در لحظاتى قبل در درون خانه اقامه شد. عقید خادم از منزل خارج شد و به جعفر که بر درخانه ایستاده بودو شیعیان به او تعزیت مى‌گفتند، گفت:
سرورم برادرت را کفن کردند. پس بر او نماز بخوان.
ناگهان امام مهدى(ع) جلو آمد و گفت:
عمو عقب بایست من سزاوارترم که بر جنازه پدرم نماز بخوانم.
طبق نقل مشهور، امام عسکرى(ع) در اول ماه ربیع‌الاول (260ق) .با زهرى که معتمد براى آن حضرت تدارک دیده بود بیمار شد و در هشتم همان ماه رحلت نمود. بنابراین، امامت امام مهدى(ع) از همین تاریخ آغاز شد و آن حضرت تا به امروز در پس پرده غیب قرار دارد. به امید روزى که آن حضرت ظهور و جهان را پر از عدل و قسط کند.

ج) تلاش حکومت براى یافتن امام مهدى(ع)
اخبار امامت دوازده امام(ع) از پیامبر(ص) و عترت آن حضرت، در بین شیعیان رواج داشت. خلفاى عباسى به مقابله با این باور و جلوگیرى از عملى شدن این خبرها که مربوط به آینده بود، سخت کوشیدند. آنان به مانند فرعون که از ولادت موسى بن عمران، واهمه داشت، از تولد حضرت مهدى(ع)، امام دوازدهم شیعیان نگران بودند که نکند ظهور کند و بساط حکومت و عیاشى آنان را برهم زند.
از همین روى، امام عسکرى(ع) را در محاصره قرار دادند و در پى آن بودند که اگر فرزندى از او به دنیا آمد، او را به قتل برسانند و نگذارند مهدى دوازدهمین امام شیعیان به امامت برسد و مشکلى براى آنان به وجود آورد.
امامان اهل بیت(ع) با دانش برترى که داشتند، پیشاپیش غیبت امام مهدى(ع) را خبر دادند و این نقشه عباسیان را باطل نمودند. به همین جهت خبر ولادت امام مهدى(ع) مخفى نگهداشته شد و تنها برخى از خواص شیعه به این موضوع آگاه بودند. بعد از شهادت امام عسکرى(ع) کم‌کم این خبر پخش شد که از آن امام(ع) پسرى متولد شده و او امام دوازدهم و مهدى موعود است.
پخش این خبر موجب هراس در بین عباسیان شد؛ چرا که معلوم شد از ابو محمد، پسرى به‌جا مانده است. از این رو، به دستور معتمد عباسى عده‌اى از مأموران وارد منزل امام(ع) شدند و اثاثیه منزل آن حضرت را بازرسى و سپس مهر و موم کردند. و در صدد یافتن فرزندش برآمدند، ولى موفق نشدند.
معتمد دستور داد که عده‌اى از قابله‌ها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه کنند و اگر اثرى از حمل در آنان مشاهده کردند، به خلیفه گزارش دهند.
روایت شده است که یکى از قابله‌ها احتمال داد، یکى از کنیزان حضرت حامله باشد، این خبر به گوش خلیفه رسید و او دستور داد تا آن کنیز را در محلى زیر نظر داشته باشند. پس یکى از درباریان و پیشکاران مخصوص خلیفه به نام نحریر به همراه تعدادى از زنان مراقب حال وى شدند تا درستى و یا نادرستى این گزارش معلوم شود.
مدتى مراقب آن کنیز بودند تا سرانجام روشن شد که این گزارش درست نبوده و اثرى از حمل وجود ندارد.
همچنین نوشته‌اند: نرجس خاتون مادر گرامى امام مهدى(ع) همواره تحت نظر بود تا این که حوادث گوناگونى حکام عباسى را به خود مشغول کرد و از آن بانو در جهت دستیابى به حضرت دست کشیدند. آن حوادث از این قرار است:
1. درگیرى با یعقوب بن لیث صفارى که پس از غلبه بر فارس به سوى بغداد حرکت کرد و در درگیرى با موفق، پسر متوکل شکست خورد و به فارس عقب‌نشینى کرد.
2. خروج معتمد و متوکل از سامرا و سفر به بغداد به خاطر غائله یعقوب لیث.
3. مرگ عبیداللَّه بن یحیى بن خاقان، وزیر معتمد در سال (263ق.) 4. مرگ قاضى القضاه، حسین بن ابى شوارب در سال (261ق.) که او مأمور کنترل نرجس خاتون و دیگر زنان بود.
5. ادامه قیام صاحب زنج یا زنگیان که مشکلات زیادى براى عباسیان به وجود آورد.

د) اقدامات جعفر
جعفر برادر امام عسکرى(ع) بر خلاف سیره پدر و برادر گرامى‌اش رفتار مى‌کرد. از امام هادى(ع) درباره پسرش جعفر روایت شده است که به بعضى از اصحابش فرمود: از فرزندم جعفر دورى کنید؛ چرا که او (در سیره ‌ما نیست و) نسبت به من، به منزله فرزند نوح است….
جعفر پس از رحلت امام عسکرى(ع) به یک سرى اقدامات روى آورد که در شأن او نبود. اینک به برخى از آنها اشاره مى‌کنیم.

نماز بر پیکر امام(ع)
جعفر در آغاز، خواست که بر پیکر برادر، نماز بخواند که ناگهان امام مهدى(ع) ظاهر شد و فرمود:
اى عمو! کنار برو، من شایسته‌ترم که بر جنازه پدرم نماز بخوانم.

ادعاى امامت و جانشینى
جعفر به وزیر عباسى عبیداللَّه بن یحیى بن خاقان گفت: مقام برادرم را به من بدهید، من سالانه مبلغ 20000 دینار بابت آن به شما مى‌پردازم.
وزیر در پاسخ به این خواسته جعفر گفت: اى احمق! سلطان براى کسانى که گمان مى‌کنند پدر و برادر تو امام بودند شمشیرش را آماده کرده است، با این وجود موفق نشده است آنان را از این عقیده منصرف نماید، اگر تو نزد شیعیان از همان مقام پدر و برادرت بهره‌مندى نیازى به تأیید سلطان و یا غیر سلطان ندارى و اگر آن مقام را ندارى سلطان نمى‌تواند این مقام را به تو بدهد.
سپس وزیر، او را مورد اهانت قرار داد و دیگر اجازه نداد که جعفر به نزدش برود. او پس از ناامیدى از وزیر، به نزد سلطان رفت و این خواسته را با او در میان گذاشت و مانند همان پاسخ را از خلیفه عباسى نیز دریافت نمود.
با توجه به همین ادعاى دروغین است که جعفر پسر امام هادى(ع) در تاریخ به جعفر کذاب معروف شده است.

ادعاى ارث
جعفر در اقدامى دیگر کوشید تا اموال امام(ع) را تصاحب نماید. او گفت، برادرش ابومحمد(ع) فرزندى ندارد و تنها وارث برادر او است. حکومت هم اجازه داد تا بر اموال برادر مسلط شود.
تحریک حکومت براى دستگیرى امام مهدى(ع)
جعفر با داشتن آگاهى به وجود فرزندى براى برادرش امام حسن عسکرى(ع) و پس از ناامیدى از این که خود را جانشین برادر قرار دهد، به معرفى امام مهدى(ع) به حکام عباسى و سعایت از او اقدام نمود، و این پس از ناکام شدنش در برابر هیئت قمى‌ها بود. جعفر از پاسخ دادن به آنان عاجز ماند و براى سعایت از آنان به نزد خلیفه رفت و خلیفه هم به هیئت قمى‌ها گفت: پولهایى که براى ابو محمد آورده‌اید به جعفر بدهید، آنان گفتند: ما تنها با شرایطى این پول را تحویل مى‌دهیم؛ زیرا مردمى که این پولها را به ما داده‌اند چنین شرطى را قرار داده‌اند. جعفر خواست که خلیفه آنان را زندانى کند، اما خلیفه به خواسته جعفر پاسخ منفى داد و آنان را آزاد نمود.
در خارج از شهر امام مهدى(ع) خادمش را به سوى آنان فرستاد و با دادن نشانى و گزارشهایى که حضرت بیان داشت، آنان اموال را تحویل دادند. جعفر مجدداً به نزد معتمد خلیفه عباسى رفت و گفت: هیئت قمى‌ها اموال را به مهدى(ع) تحویل داده‌اند. به این ترتیب مقدمات هجوم به بیت امام(ع) فراهم شد. آنان منزل امام را غارت کردند، امام(ع) از غفلت آنان استفاده کرد و از منزل خارج شد، اما مادر گرامى حضرت را دستگیر و بازجویى کردند و…

توبه جعفر
در پایان این بحث متذکر مى‌شویم که امام مهدى(ع) در توقیعى در پاسخ به پرسش یکى از شیعیان درباره عمویش جعفر، به محمد بن عثمان بن سعید عمرى مى‌نویسد که: عمویش جعفر و فرزندانش؛ مانند برادران حضرت یوسف(ع) سرانجام کار توبه کرده‌اند.

ه) داستان سرداب
راستى امام مهدى(ع) در کجا و چگونه غایب شد؟ آیا در سرداب منزل پدرش غایب شد و هنوز نیز در آنجا است؟
در این باره به شیعه تهمتهایى زده‌اند و مى‌گویند: شیعه معتقد است که مأموران خلیفه عباسى به منزل حضرت در سامرا هجوم آوردند، تا او را دستگیر کنند و آن حضرت که در آن هنگام در سرداب بود، از دیده‌ها پنهان شد و تا کنون در آنجا بدون آب و غذا زندگى مى‌کند و روزى از آنها ظهور خواهد کرد. این داستان چنان شهرت یافته است که وى را صاحب سرداب لقب داده‌اند.
این در حالى است که در منابع شیعى و کتابهاى امامیه، هیچ نامى از سرداب نیست. نویسندگان اهل سنت در نوشته‌هاى خود بر این نظر اسرار مى‌ورزند و متأسفانه این سخن دستاویزى براى حمله برخى از آنان به تشیع گردیده است.
آنان پنداشته‌اند که شیعیان در میان سرداب، امام خود را مى‌جویند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى‌کشند؛ از این جهت، تهمتهایى به شیعه زده و در این زمینه به خود زحمت مراجعه به منابع شیعه را نداده‌اند.
در حالى که براساس تاریخ و روایات شیعه، امام مهدى(ع) از هنگام ولادت در اختفا به سر مى‌برد و بنا به مصالحى تولد و زندگى او آشکار نبود و بعد از رحلت پدر گرامى، غیبت صغراى آن حضرت، آغاز شد. امام مهدى(ع) بعد از نماز گزاردن بر پیکر پاک پدر و تدفین آن حضرت، وارد منزل شد و دیگر کسى آن حضرت را در اجتماع و در میان مردم ندید. آن حضرت بنا به روایات شیعى در میان مردم زندگى مى‌کند و در موسم حج حاضر مى‌شود، ولى مردم او را نمى‌شناسند.
خانه‌اى که از آن سخن گفته مى‌شود، دو قسمت داشت؛ یک سمت براى مردان و قسمت دیگر براى زنان، یک سرداب هم زیر اتاقها قرار داشت. که در روزهاى گرم، اهل خانه در آن سرداب زندگى مى‌کردند.
شیعه این خانه و این سرداب را محترم مى‌دارد؛ زیرا امامانشان در این خانه زندگى مى‌کردند، و در همین خانه، امام هادى(ع)، امام عسکرى(ع) و نیز امام مهدى(ع) خداوند سبحان را عبادت مى‌کردند. این یک امر معقول و طبیعى است که به جهت علاقه‌مندى به پیشواو رهبر دینى، آن چه متعلق به او است محترم داشته شود، در میان تمامى ادیان و مذاهب چنین است و شیعه از این عشق و احترام به مکانهاى مقدس و مشاهد مشرفه دفاع مى‌کند. و آن را از مصادیق فى بیوت أذن اللَّه أن ترفع… مى‌داند؛ اما این احترام، غیر از آن تهمتهاى مخالفان، به شیعه است.
حقیقت این است که داستان غیبت حضرت مهدى(ع) در سرداب سامرا و زندگى کردن آن حضرت در این مکان، دروغ و بهتانى بیش نیست و هیچ یک از بزرگان شیعه، چنین باورى نداشته و ندارند.

دو گزارش تاریخى درباره سرداب
در آغاز خلافت معتضد عباسى، در سال (279ق.) دو بار خانه امام عسکرى(ع) از سوى حکومت تفتیش شد.
یک‌بار معتضد سه نفر را به صورت مخفیانه به خانه حضرت فرستاد و فرمان داد: هر کسى را که در آن خانه یافتید، بکشید و سرش را براى من بیاورید، این سه نفر وارد خانه شدند و یک اطاق مخفى یافتند که پرده‌اى زیبا داشت. هنگامى که پرده را بالا زدند، گویا دریایى پر از آب دیدند که در انتهاى آن مردى با بهترین هیئت، روى حصیرى بر آب ایستاده و مشغول نماز است. دو نفر وارد آب شدند، و آنگاه که نزدیک بود غرق شوند با اضطراب از آن خارج شدند.
ساعتى بیهوش ماندند؛ سر انجام سرپرست آنان از فرد نمازگزار عذرخواهى کرد، ولى آن فرد نمازگزار بدون التفات به آنان نمازش را ادامه داد. این سه نفر پیش خلیفه رفتند و آنچه را که دیده بودند براى او بیان داشتند. خلیفه گفت: این سخن را به هیچ‌کس نگویید.
بار دیگر در پى این حادثه معتضد حمله دیگرى را ترتیب داد و گروه بیشترى را به خانه امام عسکرى(ع) فرستاد، این گروه وقتى وارد خانه شدند، از درون سرداب صداى قرائت قرآن شنیدند، پس بر در سرداب ایستادند و مراقب بودند تا کسى از آنجا خارج نشود. فردى که درون سرداب بود (گویا امام مهدى(ع)) از غفلت آنان استفاده کرد و از سرداب خارج شد. وقتى رئیس آنان آمد، گفت: داخل سرداب شوید و فردى را که قرآن مى‌خواند دستگیر کنید، گفتند: مگر او را ندیدى که خارج شد؟ گفت: پس چرا او را دستگیر نکردید؟ گفتند: گمان کردیم تو او را دیده‌اى. بنابراین، اقدامى نکردیم.
تنها موردى که نام سرداب در ارتباط با حضرت مهدى(ع) در روایات شیعى وجود دارد این دو مورد است و مربوط به 19 سال پس از شروع غیبت صغرا است؛ آن هم با این مضمون که آن حضرت از سرداب خارج شد. این داستان کجا و داستان ساختگى شروع غیبت از سرداب و بقاى حضرت در آن سرداب و اجتماع شیعه در آن مکان در هر صبح و شام و انتظار خروج حضرت کجا؟!.
2. ویژ گیهاى دوره غیبت صغرا
همان‌گونه که قبلاً بیان شد براى امام مهدى(ع) بعد از دوره اختفا و رحلت امام عسکرى(ع) دو نوع غیبت وجود دارد؛ یکى غیبت صغرا و کوتاه مدت است که با پایان دوره اختفا آغاز شد، و دیگر غیبت کبرا و دراز مدت که بعد از دوره غیبت صغرا شروع شده است و هنوز ادامه دارد.
دوره غیبت صغرا که از زمان شهادت امام حسن عسکرى(ع)؛ یعنى آغاز امامت امام مهدى(ع) شروع و با درگذشت سفیر چهارم آن حضرت؛ یعنى ابوالحسن على بن محمد سمرى پایان پذیرفت، ویژگیهایى دارد که به آن اشاره مى‌گردد:
1. زمان غیبت صغرا محدود است و از نظر زمانى نزدیک به هفتاد سال طول کشید. به خاطر همین محدودیت و کوتاهى زمان، از آن به غیبت صغرا تعبیر نموده‌اند، برخلاف غیبت کبرا که زمانش طولانى است و مدت آن را جز خدوند کسى نمى‌داند.
2. در دوره غیبت صغرا، امام مهدى(ع) به کلى از دیده‌ها پنهان نبود، بلکه با وکلا و سفیران خاصش در تماس بود، و گاهى سفیران آن حضرت ملاقات برخى از افراد را با امام مهدى(ع) ترتیب مى‌دادند.
مردم پرسشهاى خود را به وسیله سفیران چهارگانه، با امام(ع) در میان مى‌گذاشتند و پاسخهاى خود را دریافت مى‌کردند. درا ین دوره توقیعاتى از ناحیه مقدسه و با واسطه سفیران چهارگانه براى شیعیان صادر مى‌شد.
اما در دوره غیبت کبرا و بعد از درگذشت سمرى، این رابطه قطع شد. امام مهدى(ع) چند روز قبل از درگذشت سمرى، مرگ قریب الوقوع او را به وى خبر مى‌دهد و آنگاه بیان مى‌دارد که، این ارتباطهاى 70 ساله، در دوره غیبت کبرا وجود نخواهد داشت.
3. در دوره غیبت صغرا امام(ع)، چهار وکیل و یا نماینده داشت که براى تک‌تک آنان و یکى پس از دیگرى، حکم وکالت صادر نمود و دیگر نمایندگان حضرت از سوى این چهار نفر مأموریت داشتند. اما بعد از پایان این دوره، فرد خاصى به عنوان نائب ویژه آن حضرت وجود ندارد، بلکه به فرموده ائمه(ع) هر کس شرایط وکالت را داشته باشد، مى‌تواند وکیل و نماینده عام آن حضرت باشد. بنابراین، دوره بعد از غیبت صغرا را مى‌توان به دوره رهبرى، یا وکالت فقیهان معرفى نمود.
4. در دوره غیبت صغرا ممکن بود برخى از افراد، آن حضرت را ببینند و امام مهدى(ع) را بشناسند، ولى در دوره غیبت کبرا کسى او را نمى‌بیند و اگر هم ببیند او را نمى‌شناسد.26 اگر هم برخى از خواص، حضرت را ببینند و بشناسند اجازه ندارند آن را براى دیگران بازگو نمایند،27 مگر با اجازه خود حضرت و یا به افراد مورد اطمینان.
3. اختلافات فرقه‌اى پس از رحلت امام عسکرى(ع)
حاکمان عباسى که بنا به ماهیتشان به روشهاى ظالمانه روى آورده بودند، روز به روز محبوبیت خود را در افکار عمومى از دست مى‌دادند. اما امامان معصوم(ع) با توجه به کردار شایسته و پیشینه نیکویى که داشتند روز به روز در نزد امت اسلامى محبوب‌تر و مقبول‌تر مى‌شدند.
حاکمان عباسى پیوسته از پایگاه اجتماعى محروم، ولى امامان شیعه(ع) پیوسته به پایگاه اجتماعى بیشترى نائل مى‌شدند.
این روند که براى حکمرانان ستم‌پیشه عباسى سخت ناگوار و شکننده بود، چاره را در فزونى ستم و جو اختناق دیدند، آنان همواره بر امامان شیعه ستم روا مى‌داشتند تا جایى که خانه امام حسن عسکرى(ع) در کنترل حکومت عباسیان قرار داشت و شیعیان نمى‌توانستند آزادانه با آن حضرت در ارتباط باشند. آنان در صدد بودند تا اگر براى امام عسکرى(ع) فرزندى متولد شود، او را به شهادت رسانند.
طبیعى است که این جو اختناق و سیاست عباسیان موجب گردد تا امام یازدهم(ع) راه احتیاط، تقیه و رازدارى را بیش از پیش، به کار برد.
زمینه پیدایش فرقه‌هاى جدید شیعى بعد از رحلت امام عسکرى(ع)
اختفاى ولادت آن حضرت باعث شد تا برخى از شیعیان در آغاز رحلت امام حسن عسکرى(ع) در امر امامت دو امام یازدهم و دوازدهم(ع) دچار شک و تردید شوند، (چون طبق عقیده شیعه امام یازدهم باید پسرى داشته باشد تا او امام دوازدهم گردد، حال اگر امام یازدهم پسر نداشته باشد، در امامتش تردید مى‌شود.) به طورى که نوشته‌اند: بعد از رحلت امام عسکرى(ع) پیروان آن حضرت به 14 یا 15 فرقه منشعب شدند،28 بلکه بنا به نقل برخى از مورخان، پیروان آن حضرت 20 فرقه شدند.
اختفاى ولادت و زندگى امام مهدى(ع) از یک سو، و ادعاى امامت جعفر از سوى دیگر موجب شد تا شیعیان در این عصر پریشان شوند. با وجود این پریشانى فکرى و عقیدتى، دیگر مذاهب اسلامى با شدت هر چه تمام‌تر شیعه امامیه را کوبیدند، معتزله، اصحاب حدیث، زیدیه، و به ویژه عباسیان در کوبیدن شیعه امامیه از هیچ کارى دریغ نکردند.
در واقع بعد از رحلت امام عسکرى(ع) از جهت شک و تردید و تفرقه در مذهب، دوره‌اى براى شیعه یافت شد که در تاریخ، بى ‌نظیر یا کم ‌نظیر بود. به همین جهت مى‌توان این عصر را عصر آشفتگى و حیرت شیعیان نامگذارى کرد.
اما به مجرد آنکه شیعیان آن حضرت از راه‌هاى گوناگون و افراد موثق، از ولادت امام مهدى(ع) مطمئن شدند، تمامى آنان به امامت امام مهدى(ع) گرویدند و همه فرقه‌هایى که در این مقطع زمانى پدید آمده بودند، (جز مذهب امامیه اثنا عشرى) نابود شدند؛ امروزه براى این فرقه‌ها هیچ پیروى وجود ندارد و تنها در کتابها به عنوان یک رویداد تاریخى از آن یادى به میان آمده است، حتى در زمان شیخ مفید نیز این فرقه‌ها وجود خارجى نداشتند.
شیخ مفید در این باره مى‌نویسد:
در این سال (373هـ) و در زمان ما، دیگر هیچ اثرى از این گروهها باقى نمانده است و همه از بین رفته ‌اند.

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید