در باب خاتمیت دین، این پرسش از دیرزمان مطرح است که چگونه میتوان میان خاتمیت و ثبات شریعت از یک سو، و پاسخگو بودن دین به مسایل متغیر و متحول بشری، جمع کرد؟ جمع میان این دو، از قبیل جمع میان دو امر متضاد است؛ زیرا از یک سو حیات بشر پیوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسایل جدید رخ میدهد که باید حکم دین را درباره آن جویا شد. و از سوی دیگر، احکام دین در عصر و یا اعصار پیش از این بیان شده و پاسخگوی مسایل زمان و مکان دیگری بوده که اکنون آن شرایط به کلی دگرگون شده است. در این صورت چگونه میتوان با شریعت ثابت، پاسخگوی مسایل متحول بشری بود؟
پاسخ نادرست
برخی برای حل این مشکل، مسئله خاتمیت را به گونهای تفسیر کردهاند که نتیجه آن پایان یافتن رسالت دین در عصر جدید است، به گمان آنان در عصر جدید، بشر از چنان رشد عقلی برخوردار است که دیگر نیازی به رهنمودهای وحیانی ندارد و خود میتواند زندگی خویش را در زمینههای مختلف رهبری کند و اسلام با بیان خاتمیت، در حقیقت، فرا رسیدن چنین مرحلهای در زندگی بشر را اعلان کرده است.
بدیهی است چنین دیدگاهی در حقیقت ختم دیانت است، نه ختم نبوت. بر این اساس،کار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است. این مطلب برخلاف نصوص و ضروریات دینی است که بر جاودانگی آیین اسلام تصریح و تأکید دارد.
گذشته از این، طرفداران این نظریه، آغاز دوره جدید را پس از رنسانس غرب میدانند که در اواخر قرن چهاردهم میلادی آغاز شده و در قرن شانزدهم و هفدهم به کمال خود رسید. یعنی بر این اساس پس از گذشت حدود ده قرن از ظهور اسلام، اعلان خاتمیت، ده قرن قبل از دوره جدید درتمدن بشری انجام شده است.
در این صورت، باید پرسید طرفداران این دیدگاه از کدام آیه قرآنی یا حدیث معتبر چنین مطلبی را استفاده کردهاند که خاتمیت در ده قرن بعد از ظهور اسلام به وقوع خواهد پیوست؟!
خاتمیت ـ چنانکه از نصوص دینی به روشنی به دست میآید ـ یعنی بینیازی شریعت از نسخ و تغییر، نه بینیازی بشر از شریعت، خاتمیت یعنی این که دین و شریعت اسلام تا پایان دنیا باقی خواهد بود، و ایمان و عمل به آن یک فریضه الهی بر عموم بشر است. بنابراین راه حل مزبور به هیچ وجه قابل قبول نیست.[1]
پاسخ صحیح
راه حل مشکل مزبور در دو چیز است:
1. نسخناپذیری و جاودانگی قوانین اسلام با انعطافپذیری و انطباق آن بر شرایط مختلف، منافات ندارد. سیستم قانونگذاری اسلام به گونهای است که در عین ثبات و پایداری، میتواند با تحولات تاریخی و اجتماعی، و شرایط گوناگون زمانی و مکانی همآهنگ گردد، و راه و رسم زندگی دینی را در هر زمان و مکان و هر دوره و برای هر نسل، به بشر عرضه نماید.
2. اگر چه زمان ذاتاً متغیر و متحول است و شرایط و مقتضیات زمان، گوناگون و متفاوت است، ولی چنین نیست که همه حقایق حاکم بر جهان طبیعت و بر انسان دستخوش تحول و تطور گردد؛ بلکه در همین جهان متحول و متکامل یک سلسله حقایق ثابت و پایدار وجود دارد که هرگز گرد کهنگی و فرسودگی بر آن نخواهد نشست. آیا گذشت زمان، مبادی عقلی تفکر ـ از قبیل «اصل امتناع اجتماع نقیضین» و «اصل علیت» ـ را باطل ساخته و یا آنها را نسخ کرده است؟ آیا این سخن سعدی که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش میگذرد، منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل این که عدالت، مروت، وفاداری و نیکی هزاران سال است که دهان به دهان میگردد، کهنه و منسوخ شده است. و آیا…؟
قـرنـهـا بـر قـرنها رفـت ای هـمـام ویـن مـعانی بـرقرار و بر دوام
عدل آن عدل است و فضل آن فضل لیک مستبدل شد آن قرن و اُمم
آب مبدل شـد در ایـن جو چـند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار
پـس بـنایـش نـسبـت بـر آب روان بلکـه بر اقـطار عـرض آسمان[2]
ارکان پویایی شریعت خاتم
اینک به بررسی مکانیسم و سازوکار ویژهای که در سیستم قانونگذاری اسلام وجود دارد، و اسلام به واسطه آن میتواند دو مقوله ثابت و متغیر را در باب دین و زندگی بشر به هم پیوند دهد، و آن دو را در کنار هم بنشاند، میپردازیم.
در اینباره عناصر و ارکان پنجگانهای وجود دارد که به اختصار بیان میکنیم:
1. احکام اولیه و ثانویه
در شریعت اسلام دو گونه قانون و حکم وجود دارد:
1. قوانین و احکام اولیه، که مربوط به شرایط عادی و معمولی زندگی انسان هستند.
2. قوانین و احکام ثانویه، که مربوط به شرایط اضطراری و غیرعادیاند.
دسته نخست را قوانین اولیه، و دسته دوم را قوانین ثانویه مینامند. احکام ثانویه بر احکام اولیه نظارت دارند و در شرایط غیرعادی آنها را تغییر داده یا به کلی آنها را بر میدارند. مثلاً وجوب روزه داری در ماه رمضان، از احکام اولیه است که مربوط به شرایط عادی است؛ لیکن اگر روزهداری موجب ضرر گردد و سلامتی انسان را دچار مشکل سازد، در این جا حکم ثانوی، یعنی «قاعده رفع ضرر» وارد عمل میشود، و وجوب روزه را از کسانی که روزهداری، برای آنها ضرر دارد، برمیدارد. و همینگونه است اگر روزهداری بر فرد دیگری ضرر وارد سازد، مانند زن باردار یا زنی که بچه شیرخوار دارد و روزه گرفتن به فرزند او ضرر میرساند.
این حکم در جایی که انجام عمل عبادی موجب سختی و مشقت طاقتفرسا باشد نیز جاری است؛ زیرا کُلفت و مشقتی که از حد معمول در انجام چنین تکالیفی بیرون است، هر چند به مرحله ضرر رساندن به بدن نمیرسد، ولی موجب حرج و سختی غیر متعارف است، و در این صورت «قاعده رفع حرج» بر حکم اولی احکام عبادی اولویت دارد و موجب میگردد وجوب آنها از بین برود.
این گونه احکام ثانوی در معاملات (= معاملات بالمعنی الاعم در اصطلاح فقه) نیز جاری است و حکم اول را تغییر میدهد یا به کلی آن را برمیدارد.[3] برای نمونه، حکم اولیه خوردن گوشت و دیگر غذاهای مباح، حلیت (حلال بودن) است، ولی اگر خوردن آن زیان جدی و مهم به بدن وارد سازد، حرام خواهد بود؛ چنان که اگر ترک آن زیانآور باشد، و خوردن آن برای حیات انسان ضرورت پیدا کند، واجب خواهد شد. در اینجا حکم ثانوی ضرر، حکم اولی را تغییر میدهد. و این در حالی است که در تمام موارد یاد شده، حکم اولی نسخ نشده و برای همیشه باقی خواهد بود.
2. تشریع اجتهاد در اسلام
اجتهاد در اصطلاح علم فقه و اصول فقه، عبارت است از سعی و تلاش برای استنباط احکام شرعی از طریق رجوع به کتاب و سنت و قواعد بدیهی عقلی. و مجتهد کسی است که این روش را فرا گرفته و توانایی استنباط احکام شرعی را با رجوع به ادله آنها دارد.
مجتهدان در حقیقت، گروهی از کارشناسان دین شناسیاند؛ زیرا دینشناسی رشتههای گوناگون دارد، مانند کارشناسی تاریخ دین، تفسیر قرآن، عقاید اسلامی، شناخت راویان احادیث، شناخت متون احادیث و غیره. یکی از رشتههای دینشناسی، شناخت احکام اسلامی درباره افعال مکلفان در زمینههای مختلف عبادات و معاملات است. این رشته همان علم فقه را تشکیل میدهد، و فقهاء و مجتهدین کارشناسان این رشتهاند. و از آن جا که وجود افراد خبره و کارشناس در مسایل نظری و عملی همواره مورد نیاز جامعه بشری است، وجود خبرگان و کارشناسان احکام شرعی نیز امری قطعی و اجتناب ناپذیر در جامعه اسلامی خواهد بود، و تشریع اجتهاد در شریعت اسلامی فراهم کردن زمینه برای تربیت چنین افرادی میباشد.[4]
فقه اسلامی، جهت پاسخگویی به مسایل جدید و در نتیجه سازگاری خاتمیت شریعت با تطور شرایط زندگی و نیازمندیهای جدید بشر صلاحیت دارد، و نقش اجتهاد در این میان بسیار تأثیر گذار است؛ زیرا تغییر در قواعد و اصول کلی شریعت نیست، بلکه تطبیق آن قواعد و اصول بر مصادیق و موضوعات خاص و جدید است. از ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ روایت شده است که فرمودهاند:
«عَلَیْنَا اِلقاءُ الاُصولِ وُ علیکم التَّفْریعُ.»[5]
وظیفه ما بیان اصول و قواعد کلی، و وظیفه شما استنباط فروع از این اصول کلی است.
فلسفه این مطلب آن است که اصول و کلیات، محدود و ثابت است و میتوان آنها را محصور کرد، ولی فروع و جزئیات غیرمحدود و متغیر است و قابل شمارش نیست. البته فروع و جزئیاتی که در زمان ائمه ـ علیهم السلام ـ رخ داده و از آنان سؤال شده است، و آن بزرگواران حکم آنها را بیان کردهاند، ولی فروع و جزئیاتی که در آن زمان پیش نیامده یا از آن سؤال نشده است، به عهده مجتهدان واگذار شده است.
از اینجا روشن میشود که اجتهاد صحیح، نیروی محرکه اسلام است، و زمینه آن را فراهم میکند که با اینکه احکام اسلامی قابل نسخ نیست، و حلال و حرام آن ثابت و تغییر ناپذیر است، در عین حال بتواند به همه مسایل جدید پاسخ گوید؛ چرا که تطور و تحول زمان، مسایل جدیدی را پیش روی فقیه قرار میدهد، ولی در این تحول و تطور در اصول و کلیات اسلامی تغییر ایجاد نمیکند، و حکم مسایل جدید از طریق اجتهاد صحیح به دست میآید، و در نتیجه احکام ثابت و شریعت خاتم، میتواند پاسخگوی مسایل جدید بشری در همه مکانها و زمانها باشد.[6]
برای آنکه این مطلب بیشتر روشن شود، مثالی را یادآور میشویم: در قرآن کریم درباره خرید و فروش و مبادلههای مالی، اصلی کلی بیان شده است و آن این است که:
«لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ».[7][1] . درباره نظریه مزبور و نقد آن به کتاب وحی و نبوت، استاد مطهری رجوع شود.
[2] . مثنوی مولوی، دفتر ششم، 3178.
[3] . درباره قاعده نفی ضرر و کاربردهای آن ر.ک: القواعد الفقهیه، بجنوردی، ج 1، ص 176.
[4] . درباره تاریخ و ضرورت اجتهاد به کتاب اصل الشیعه و اصولها، تألیف علامه کاشف الغطاء، ص 148ـ146، و کتاب تاریخ حصر الاجتهاد، تألیف علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، و کتاب اسلام و مقتضیات زمان، اثر استاد مطهری، جلد اول رجوع شود.
[5] . وسایل الشیعه، ج 18، ص 41.
[6] . در اینباره ر.ک: کتاب اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 135ـ129، وکتاب خاتمیت، ص 140ـ133.
[7] . بقره/ 188.
@#@
بین خودتان اموالتان را به صورتی که فایدهای (چه عقلی، چه شرعی) بر آن مترتب نباشد مصرف نکنید.
یکی از اقسام معامله باطل این است که متاع مورد معامله، فایده عقلایی و مشروع نداشته باشد. بر این اساس، در گذشته خرید و فروش خون را حرام میدانستند؛ زیرا استفاده معقول و مشروعی برای آن سراغ نداشتند، ولی در زمان ما که فایده معقول و مشروع بر آن مترتب میگردد، خرید و فروش آن را جایز میدانند.
در این جا، هم «موضوع» ثابت است و هم «قاعده کلی»، ولی شرایط تفاوت کرده است، و در نتیجه حکم نیز تفاوت کرده است.
از همین قاعده، و قواعد دیگر نظیر «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ.[1]» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.[2]» فقهاء و مجتهدین حکم معاملات جدید در مورد اوراق بهادار و مانند آن را که در گذشته وجود نداشته است، استنباط کردهاند.
کوتاه سخن آنکه، در پرتو اصول و قواعد کلی اسلامی، و با استفاده از روش اجتهاد صحیح، میتوان احکام مربوط به همه مسایل جدید را استنباط کرد: خواه موضوعات، جدید و بیسابقه باشد، و یا شرایط متفاوت و مختلف باشد.
استمرار اجتهاد، فقیه را در استنباط احکام مربوط به موضوعهای تازه و بیسابقه یاری میدهد. موضوعهای جدید همراه با تحولات اجتماعی همواره چهره مینمایانند. شناخت این موضوعات و استنباط احکام آنها جریان بسط معارف دینی را نیز شکل میدهد، بدون اینکه ثبات شریعت یا معرفت دینی را خدشهدار سازد.
با آگاهی به زمان و حوادث مربوط به آن، راه استنباط احکام الهی از منابع شرعی همواره باز است. به همین دلیل است امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید:
«العالِمْ بزمانه لَاتَهْجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ.[3]»
انسانی که آگاه به زمان خود باشد، آماج امور پیچیده و اشتباه برانگیز نمیگردد.
و بدینسان به برکت آگاهی از زمان و نیازهای آن، فقه شیعه همواره در بسط و توسعه بوده است. تا آنجا که دوره یک جلدی فقه شیخ مفید در قرن 5 هجری به دوره بیش از چهل جلدی جواهر الکلام در قرن 13 هجری رسیده است.
استنباط احکام مربوط به موضوعهای جدید، مانند آنچه پیرامون عقد بیمه، تلقیح، تشریح، عقیمسازی و… بیان شده است. و شناخت فرع مربوط به آنها از عناوین و اصول اولیه شرعی ـ بدون آن که نوبت به استمداد از عناوین ثانوی مانند لزوم عسر و حرج برسد ـ شاهد گویای قدرت پاسخگویی شریعت به نیازهای جدید زمان است.
آنچه به کمال و خاتمیت دین خدشه وارد میسازد، سکوت شارع نسبت به حکم برخی موضوعهای تازه و بیسابقه، یا انسداد باب اجتهاد است، که این مشکل با فرایند اجتهاد برطرف گردیده است و با مشمول احکام شرعی و دوام استنباط فقهی، شعاع شریعت چونان خورشید عالمتاب همواره بر تمامی پدیدهها پرتو افکنده است.[4]
نقش کلیدی عقل در اجتهاد
در شریعت اسلامی، به ویژه در مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ عقل از جایگاه مهمی برخوردار است، تا آن جا که از آن به عنوان حجت باطنی خداوند (در کنار حجت ظاهری یعنی وحی) یاد شده است.[5]
البته مقصود از عقل و حجیت و اعتبار آن در استنباط احکام الهی، ادراکات قطعی و روشن عقل است، نه احتمالات و ظنون؛ چرا که قضیههای عقلی در مقدمات برهان قرار میگیرند، و برهان مفید علم و یقین است؛ در حالی که قضایای ظنی و احتمالی تنها در استدلالهای خطابی و جدلی کاربرد دارند، و مبتنی بر تشبیه و تمثیلاند، و این همان است که در اصطلاح فقها «قیاس» نامیده میشود و در مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مردود شناخته شده است؛ زیرا شریعت را نمیتوان و نباید بر وهم و ظن و احتمال پایهگذاری کرد، ولی میتوان آن را براساس علم و یقین و عقل و برهان استوار ساخت و اساساً باید اینگونه عمل کرد.
از این رو، در مذهب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از عقل به عنوان حجت باطنی و درونی خداوند بر بشر یاد شده، و از به کارگیری قیاس در دین به شدت نهی شده و هشدار داده شده است که دین خدا را نباید با قیاس و استحسانهای ظنی اندازه گیری کرد.[6]
ریشه این نظریه در پذیرش عقل و رد قیاس و استحسان، آیات قرآن کریم است؛ زیرا قرآن کریم از پیروی از آن چه انسان به آن علم ندارد، نهی نموده و فرموده است:
«لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ».[7]
«إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».[8]
به همین دلیل، در اصول فقه شیعه امامیه، از عقل به عنوان یکی از مدارک و ادله احکام شرعی یاد شده، و در فصل جداگانهای تحت عنوان «مستقلات عقلیه و ملازمات عقلیه» درباره آن بحث شده است، تا جایی که مسئله ملازمه میان حکم شرع و عقل، ازمسایل مهم این باب است. یعنی هرگاه عقل به طور روشن و قطعی حسن یا قبح فعلی را درک کرد، براساس قاعده ملازمه، شرعی بودن آن (وجوب یا حرمت) ثابت میشود. از این قاعده با عبارت معروف «کُلَّما حَکَمَ بِهِ العُقلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ» تعبیر میشود.
از دیدگاه عدهای از اصولیون ـ که شیخ انصاری ـ رحمهاللهعلیه ـ از آن جمله است ـ اصل حسن و قبح عقلی به تنهایی برای کشف حکم شرعی کافی است؛ زیرا مفاد حسن عقلی فعل آن است که فاعل آن ممدوح و مستحق پاداش است؛ و مفاد قبح عقلی فعل آن است که فاعل، مذموم و مستحق کیفر است. واجب و حرام شرعی نیز بیانگر همین مطلب است؛ زیرا فعل واجب آن است که فاعلش مستحق ستایش و پاداش است، و فعل حرام آن است که فاعلش مستحق نکوهش و کیفر است.
بنابراین، در جایی که عقل به طور روشن، حسن یا قبح فعلی را درک کند، در حقیقت حکم شرعی را درک کرده است و دیگر نوبت به ملازمه میان حکم عقل و شرع نمیرسد، بلکه حکم عقل، عین حکم شرع است. به عبارت دیگر، حکم شرع را گاهی از طریق عقل درک میکنیم، و گاهی از طریق وحی.[9]
4. ملاکات احکام و قاعده اهم و مهم
یکی از قواعد مسلم در اصول فقه امامیه، قاعده اهم و مهم است. مفاد این قاعده آن است که هرگاه به لحاظ محدودیتهای زمانی و… در مقام امتثال و انجام دو تکلیف شرعی تزاحم رخ دهد، یعنی مکلف ازامتثال دو تکلیف عاجز باشد، در این صورت باید تکلیفی را که اهمیت بیشتری دارد امتثال کند، و اهم را بر مهم ترجیح دهد. مثلاً میدانیم که تصرف در ملک دیگری، بدون اذن و رضایت مالک جایز نیست حال اگر در موقعیتی جان مؤمنی در معرض خطر قرار گرفته و حفظ جان او متوقف بر تصرف در ملک دیگری باشد و تحصیل رضایت و اذن مالک ممکن نباشد، و یا این که خطر، جدی و فوری بوده و تأخیر در اقدام به نجات فرد مزبور، مایه هلاکت او گردد، در این صورت باید در آن ملک تصرف کرد و مؤمن را از خطر هلاکت نجات داد.
این قاعده فقهی عقلی بر این مبنای کلامی استوار است که: شریعت، فعل خداوند حکیم است، و فعل فاعل حکیم بدون غرض حکیمانه نیست. و آن هدف و غرض که به خود مکلفان باز میگردد ـ نه به خداوند ـ ملاک حکم شرعی است. بر این پایه، علمای اصول گفتهاند: «احکام شرعی، تابع ملاکات واقعی و مصالح و مفاسد حقیقی است.»
بنابراین، هرگاه ملاکات احکام ـ که در واقع همان اهداف و اغراض مقصود از انجام احکام هستند ـ به دست آیند، در این صورت در مواقع بروز تزاحم، تکلیفی که ملاک مهمتری دارد، رجحان خواهد داشت، و انجام آن حتمی و لازم خواهد بود.
تفاوتی که این قاعده فقهی عقلی با دیگر قواعد فقهی نقلی از قبیل قاعده «نفی ضرر» و «نفی حرج» و امثال آن دارد، آن است که تشخیص مصادیق و موارد قواعدی چون نفی ضرر و نفی حرج برعهده عرف یا افراد خبرهای مانند پزشک و امثال او است، و گاهی نیز خود مکلف میتواند آن را تشخیص دهد. مثلاً این که آیا گرفتن روزه برای سلامتی انسان ضرر دارد یا نه، و یا حرجی است یا خیر، با رجوع به پزشک، یا تشخیص خود مکلف، و یا افراد دیگر میتوان به دست آورد؛ ولی تشخیص اولویت و اهمیت یک حکم دینی نسبت به حکم دینی دیگر کار دقیق و دشواری است که غالباً برعهده فقیه و مجتهد است. یعنی در اینجا تشخیص حکم و موضوع هر دو توسط مجتهد انجام میگیرد. البته برخی از مصادیق آن مانند مثالی که پیش از این یادآور شدیم، روشن است، ولی همه موارد این گونه نیست. و به این جهت مجتهدان در علم اصول درباره موارد تزاحم و مصادیق آن نیز بحثهای گستردهای را مطرح کردهاند.
به طور کلی، اولویت و اهمیت یک حکم نسبت به حکم دیگر را از یکی از راههای زیر میتوان به دست آورد:
1. خصوصیاتی که در ادله احکام وجود دارد.
2. مطالعه مناسبت موجود میان حکم و موضوع.
3. دقت در ملاکات احکام شرعی.
با توجه به راههای یاد شده برخی از معیارهای تشخیص اولویت حکم به قرار زیر است:
الف. حکمی که مربوط به کیان اسلام و عزت و اقتدار مسلمین است، در باب تزاحم، بر احکام دیگر اولویت دارد.
ب. حکمی که مربوط به جان و ناموس انسانها است، در مقایسه با حکمی که مربوط به اموال مسلمانان است، اولویت و اهمیت دارد.
ج: آن چه مربوط به حقوق افراد است در مقایسه با آن چه مربوط به حقوق افراد نیست، اهمیت دارد.
د: آن چه در یک فعل عبادی رکن به شمار میرود، بر آن چه رکن نیست اولویت دارد. مثلا اگر به خاطر تنگی وقت و مانند آن، میان خواندن قرائت و انجام دادن رکوع تزاحم رخ دهد، باید رکوع را انجام داد، و از خواندن قرائت صرف نظر کرد.[1] . بقره/ 275.
[2] . مائده/ 1.
[3] . اصول کافی، کتاب العقل و الجهل، حدیث 29.
[4] . شریعت در آیینه معرفت، ص 204ـ203.
[5] . اصول کافی، ج 1، کتاب فضل العلم، حدیث 12.
[6] . وسائل الشیعه، ج 18، ابواب صفات القاضی، باب 6.
[7] . اسراء/ 36.
[8] . نجم/ 28.
[9] . ر.ک: القواعد الکلامیه، تألیف نگارنده.
@#@
هـ . کاری که به مصلحت عمومی مسلمانان مربوط است، بر کاری که فقط مصالح جزئی را در برمیگیرد، مقدم است.
و. ایجاد صلح و دوستی میان افراد از اهمیت ویژهای برخوردار است، لذا هر گاه این موضوع با راستگویی تزاحم داشته و دروغگویی بر راستگویی رجحان و برتری داشته باشد، دروغگویی تجویز میگردد.[1]
5. مسئولیتها و اختیارات حاکم اسلام
قرآن کریم که از خاتمیت شریعت اسلامی گزارش میدهد، از اصل ولایت نیز به عنوان اصل مکمل دین اسلام یاد کرده و میفرماید:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ… .»[2]
این آیه شریفه، به گواهی روایات متواتر اسلامی، مربوط به واقعهای است که در غدیرخم به دستور خداوند و توسط پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رخ داد، و آن اینکه پیامبر در میان انبوه زائران خانه خدا و به عنوان یک برنامه رسمی، علی ـ علیه السلام ـ را به عنوان والی مسلمانان پس از خود، معرفی نمود و فرمود:
«مَن کُنتُ مولاه فَهذا عَلیٌّ مَوْلَاهُ.»
با توجه به قراین متعدد عقلی و لفظی که در کتابهای عقاید و کلام بیان شده است، مقصود از ولایت در این حدیث، رهبری و حکومت است. بنابراین، وجود حکومت و ولایت یکی دیگر از ارکان خاتمیت است؛ زیرا والی و حاکم اسلامی با توجه به آگاهی و شناختی که از احکام اسلامی و مسایل و نیازهای جامعه اسلامی دارد، میتواند درباره مشکلات و مسایل جدید جامعه اسلامی چاره اندیشی کند و طبق قاعده اهم و مهم، مسایل را اولویتبندی کرده، و درباره آنها تصمیمگیری کند.
البته چون اصل مشورت «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[3] یکی از اصول مدیریت و رهبری اسلامی است، حاکم اسلامی در تشخیص موضوعات و نیازمندیهای جامعه و اولویتها، از صاحبنظران و کارشناسان رشتههای مختلف استفاده کرده و بر اساس آن تصمیمگیری میکند.
ضرورت به کارگیری روش مشورت و بهرهگیری از نظریههای کارشناسان امور در مورد والی و حاکم غیر معصوم (مجتهدی که همه شرایط لازم را دارد) کاملاً روشن است، اما در مورد والی و حاکم معصوم (پیامبر و امام) بدان جهت است که در دایره امور اجتماعی، مشارکت عمومی نقش تعیین کننده دارد، و بهترین راه مشارکت مردم در اداره امور جامعه این است که با حرمت نهادن به افکار و اندیشههای آن، از آنان نظرخواهی شده و روحیه مسئولیتپذیری آنان تقویت و فعال گردد.
در هر حال، «ولایت مستمر ـ همانند اجتهاد مستمر ـ شرط دیگر کمال دین است، و دین بدون ولایت، دین بدون سیاست است و ناقص است. ولایت تنها قوه مجریه احکام سیاسی، نیست، بلکه رهبر و حاکم اسلامی تنظیم روابط و تقدیم اهم بر مهم و چارهاندیشی صحیح در ظرف تزاحم احکام و مصالح و مفاسد را نیز برعهده دارد، و استمرار ولایت برای هدایت جامعه در هنگام اجرای احکام است.
بدینسان، ولی جامعه از آن جهت که آگاه به زمان است، به مصلحت نظام و موارد مزاحمت احکام با یکدیگر پی میبرد، و از آن جهت که آگاه به احکام است، به تشخیص اهم و مهم پرداخته و در نهایت با رعایت اهم، حکم لازم را اعلام میدارد.
ولایت، گرچه در مرتبه اول متعلق به خداوند، و در مرتبه بعد از آن رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ است، لیکن در مراتب بعدی به وارثان واجد شرایط آنها انتقال یافته و از این طریق استمرار مییابد. انتقال ولایت (از معصومین) به عاملان حکومتی در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خلافت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ امری مسلم، و استمرار آن در زمان غیبت به دلایل عقلی و نقلی مبرهن میباشد.[4]
ن: 4037 م بنابراین، قوانین کلی دینی که هماهنگ با فطرت انسانی است، در همه زمانها و مکانها ثابت است، و تحولات تاریخی و اجتماعی در آنها تأثیر نمیگذارد، و احکام جزئی مربوط به حوادث تدریجی و مسایل مربوط به امور مالی، سیستم دفاعی و نظامی، وسایل و راههای ارتباطی، و برنامهای عملی مربوط به نظام حکومت، همه و همه به والی و حاکم اسلامی واگذار شده است و او باید با توجه به مصالح جامعه، و از طریق مشورت با مسلمانان نسبت به اینگونه مسایل برنامهریزی کند و روشهای مناسب را به کار بندد. و نتیجه این که، احکام الهی ثابت و تغییر ناپذیر است، ولی روشهای خاص به کارگیری و تطبیق آنها بر مصادیق و موارد خاص، تحول و تبدل میپذیرد.[5][1] . ر.ک: به کتابهای نگاشته شده در زمینه علم اصول فقه، از جمله کتاب اصول الفقه، علامه مظفر، ج 3 ـ 4، ص 214 ـ 219.
[2] . مائده، 3.
[3] . آل عمران، 159.
[4] . شریعت در آیینه معرفت، ص 205 ـ 206، جهت آگاهی بیشتر از ادله عقلی و نقلی ولایت فقیه، ر.ک: کتاب دین و دولت اثر نگارنده.
[5] . المیزان، ج 4، ص 121.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی