مرگ، قبر و برزخ

مرگ، قبر و برزخ

مرگ، گذرگاهی[1] به سرای دیگر
حیات دنیوی انسان با مرگ پایان یافته و به سرای دیگری قدم می‎گذارد. مسئله مرگ از جنبه تربیتی اهمیت ویژه‎ای دارد و در قرآن کریم، احادیث دینی از جهات گوناگون مورد توجه قرار گرفته و درباره آن مطالبی بیان گردیده است: در این فصل برخی از آنها را یادآور می‎شویم:
1. تقدیر حتمی و عمومی
قرآن کریم مرگ را تقدیر الهی دانسته و می‎فرماید:
«نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ».[2] نیز درباره حتمیت و عمومیت آن می‎فرماید:
1. «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ».[3] 2. «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ».[4] 3. «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ».[5] هم‎چنین امام علی ـ علیه السلام ـ درباره عمومیت مرگ فرموده است: «وَ لَوْ اَنَّ اَحَداً یَجِدُ إلی البَقَاء سُلَّمَاً اَوْ لِدَفْعِ الْمُوتِ سَبیلاً، لَکانَ ذَلِکَ سُلِیمَان بن داود ـ علیه السلام ـ الذی سُخَّر لَهُ مُلْکَ الْجِنَ و الانْس».[6] 2. دوستی خدا و آرزوی مرگ
قرآن در رد ادعای قوم یهود که خود را اولیای خاص خدا دانسته، و کسی جز یهود را شایسته حیات سعادتمندانه اخروی و ورود به بهشت نمی‎دانستند،[7] می‎فرماید:
«قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».[8] نیز می‎فرماید:
«قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ».[9] بدیهی است فردی که به حیات جاودانه اخروی و نعمت‎ها و پاداشهای عظیم آن معتقد بوده، و با عمل به فرامین الهی خود را شایسته دریافت آن پاداش‎ها می‎داند و لطف و رحمت بیکران خداوندی را نیز باور دارد، مشتاقانه در انتظار فرا رسیدن مرگ می‎باشد و با گشاده‎رویی از آن استقبال می‎کند، چنان‎که در حالات اولیای الهی مطالب شنیدنی بسیاری در این‎باره نقل شده است: از جمله در روایت است که امام علی ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود: «و الله لابن ابیطالب آنس بالموت مِنْ الطِفل بِتَدی امه».[10] نیز روایت شده است که حمزه سید الشهدا ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در دوران جوانی و قبل از اسلام در جنگ‎ها زره بر تن می‎پوشید، ولی پس از اسلام بدون پوشیدن زره به میدان جنگ می‎رفت: علت آن را پرسیدند،‌ در پاسخ فرمود: من قبلاً وداع از این جهان را مرگ و فنا می‎دانستم، ولی اینک در پرتو آیین محمدی ـ صلّی الله علیه و آله ـ خود را در برابر این حیات فانی زبون و ناتوان می‎بینم، ‌و وداع از آن را دریچه‎ای به سوی رحمت بیکران الهی می‎دانم.
و نیز روایت شده است که روز عاشورا، حبیب بن مظاهر ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را خندان دیدند، علت را از او پرسیدند: پاسخ داد: امروز مناسب‎ترین روز شادمانی است، زیرا طولی نمی‎کشد که پس از شهادت در کنار حورالعین خواهیم بود.[11] در این‎جا این سؤال مطرح می‎شود که چرا در برخی از روایات از آرزو کردن مرگ نهی شده است؟ چنان‎که از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت شده که فرمود: «مبادا فردی از شما به خاطر مشکلی که بر او وارد می‎شود، آرزوی مرگ نماید، بلکه از خدا بخواهد تا وقتی زندگی برای او منشأ خیر است، او را زنده بدارد».[12] پاسخ این است که ـ همان‎گونه که از حدیث فوق به دست می‎آید ـ در صورتی که آرزوی مرگ به خاطر بی‎تابی در برابر ناگواری‎ها باشد مذموم می‎باشد، زیرا در برابر ناملایمات باید صبر و استقامت نمود و از خداوند استمداد جست.[13] در این‎باره روایات بسیار نقل شده است که این گنجایش نقل آن‎ها را ندارد.[14] 3. علل نگرانی از مرگ
یکی از عوامل نگرانی از مرگ که می‎توان آن را یک عامل طبیعی دانست، مفارقت و جدایی انسان از وابستگان و دوستان است.
یکی دیگر از عوامل نگرانی مرگ برای کسانی که به حیات اخروی عقیده ندارند، این است که آنان چون مرگ را نشانه پایان حیات می‎دانند، از این‎رو آن را امری ناخوشایند می‎دانند؛ زیرا انسان به حیات همیشگی تمایل فطری دارد، و لذا هر چه را که با این تمایل ناسازگاری دارد، را نمی‎پسندد.
عامل سوم که برای گناه‎کارانی که به حیات پس از مرگ و کیفرهای اخروی گناهان عقیده دارند، مطرح است، این است که چون آینده خود را توأم با رنج و سختی می‎دانند، لذا از مرگ وحشت دارند.
و سرانجام دلبستگی زیاد به مظاهر حیات دنیوی، عامل دیگری برای وحشت و نگرانی از مرگ می‎باشد.
اینک نمونه‎هایی از آیات و روایات را در این‎باره یادآور می‎شویم.
قرآن کریم با اشاره به حالت اغماء و بی‎احساسی انسان در لحظه مرگ، یادآور می‎شود که انسان طبیعتاً از آن گریزان است، ‌چنان‎که می‎فرماید:
«وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ».[15] هم‎چنین قرآن کریم در نکوهش قوم یهود می‎فرماید:
«وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ».[16] نیز علی ـ علیه السلام ـ می‎فرماید:
«وَ لَا تَکُن مِمَّنْ یَکْرَهُ المُوتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِه».[17] هم‎چنین شخصی به امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ گفت: چرا ما مرگ را ناخوشایند داشته و آن را دوست نداریم؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: چون شما آخرت خود را ویران، و دنیای خود را آباد نموده‎اید، بدین جهت دوست ندارید که از آبادی به ویرانه منتقل گردید:
«اِنَّکَمْ اَخْرَبْتُمْ آخِرَتکُم وَ عَمَّرْتُم دُنْیاکُم، فَأنْتُم تَکْرِهُونَ النَقْلَهَ مِنَ الْعُمْرانِ إلَی الخَرابِ».[18] نیز فردی نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و گفت: چرا من مرگ را دوست ندارم؟
پیامبر فرمود: آیا ثروت داری: «الک مأل؟»
مرد گفت: آری.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: چیزی از آن را برای آخرت خود تدارک نموده‎ای: «فَقَدَّ مْتَهُ؟»
مرد گفت: خیر.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: به همین جهت از مرگ بیزاری: «فمِن ثمَّ لا تُحِبُّ الْمُوْتَ».[19] 4. موت یا توفی
در قرآن کریم در رابطه با مرگ دو واژه به کار رفته است: یکی، واژه موت؛ و دیگری، واژه «تَوَفّی». واژه موت به معنای فقدان حیات و آثار آن است. بنابراین، همان‎گونه که حیات دارای مراتب و یا مصادیق گوناگون است، موت نیز مصادیق مختلف دارد:
1. مرگ نباتی: از کار افتادن قوه نباتیه و آثار آن چون رشد و نمو.
2. مرگ حیوانی: از کار افتادن قوای حیوانی و آثار آن، چون اراده و ادراک حسی،‌ وهمی و خیالی.
3. مرگ انسانی: عدم ترتب آثار قوه عقلانی.[20] بر این اساس، هر گاه فرد یا جامعه‎ای فاقد صفات و ارزش‎های عقلانی باشد، فاقد حیات انسانی بوده و مرده است، چنان‎که علی ـ علیه السلام ـ می‎فرماید:
«فَالْمَوتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهُورِینَ، و الحَیاهُ فِی مَوتِکُم قَاهِرینَ».[21] نیز آن حضرت کسانی را که به هیچ وجه با منکرات مخالفت نمی‎کنند، «میتُ الاحیاء» (مرده در میان زندگان) دانسته است.[22] واژه «توفی» از ماده «وفی» به معنای گرفتن چیزی است به وجه تمام و کمال.
از مجموع آیات قرآن در رابطه با مسئله مرگ به دست می‎آید که «موت» ناظر به بدن، و «توفی» مربوط به روح و نفس آدمی است، یعنی، به هنگام مرگ دستگاه بدن از حرکت باز ایستاده و فعالیت قوای بدنی متوقف می‎گردند (موت)، و روح و نفس انسان توسط فرشتگان خاص، جان‎ها به طور کامل گرفته شده و به حیات خود در نشأه دیگر ادامه می‎دهد (توفی).
همان‎گونه که علامه طباطبایی(ره) فرموده است: واژه «موت» در قرآن کریم هیچ‎گاه در مورد روح و نفس مجرد به کار نرفته است، و مقصود از کلمه نفس در آیه ـ کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوتِ[23] ـ نفس مجرد از ماده، در مقابل بدن نیست؛ بلکه مراد شخص انسانی است؛ یعنی، هر فردی مرگ را خواهد چشید، چنان‎که در جای دیگر فرموده است:
«مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً».[24] ـ بنابراین، از دو آیه یاد شده در زیر، آیه نخست ناظر به مرگ بدن‎ها و آیه دوم ناظر به تَوفَّی ارواح است:
1. «وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ».[25] 2. «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ».[26] 5. گیرنده جان‎ها کیست؟
در برخی از آیات قرآن گرفتن جان‎ها فعل خداوند به شمار آمده است، چنان‎که می‎فرماید:
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها».[27] و در برخی دیگر به فرشتگان نسبت داده شده است:
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».[28] و در برخی دیگر «ملک الموت» به عنوان گیرنده جان‎ها شناخته شده است:
«قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ».[29] ـ برخی از سطحی نظرآن‎چه از درک حقیقت این آیات عاجز مانده‎اند، گمان کرده‎اند که این آیات متناقض می‎باشند، با این پندار که چگونه ممکن است فعل واحد (گرفتن جان انسان) به سه فاعل مختلف، استناد داده شود.[30] پاسخ این اشکال این‎که استناد فعل واحد به فاعل‎های مختلف در صورتی محال است که به صورت عرضی باشد، نه طولی، و حال آن‎که استناد قبض ارواح به خداوند، ملک الموت و فرشتگان دیگر در این‎جا، به صورت طولی است، مانند استناد نوشتن به قلم، دست و خود نویسنده.[1] . این واژه اقتباس از کلام امام حسین ـ علیه السلام ـ است که به یاران خود فرمود: «صَبْراَ بَنی الکِرام، فَمَّا الموتُ الا قَنَطَره تَعُبَربِکُم عنِ البؤْسِ و الضَّراءِ الی الجُنان الواسعهِ و النعیمِ الدائِمهِ».
[2] . واقعه/ 60.
[3] . نساء/ 78.
[4] . این آیه در سوره‎های آل عمران/ 185؛ عنکبوت/ 57 و انبیاء/ 35 آمده است.
[5] . انبیاء/ 34.
[6] . نهج البلاغه، خطبه 182.
[7] . «وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً…» (بقره/ 111)؛ «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَهً…» (بقره/ 80) ؛ «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده/ 18).
[8] . بقره/ 94.
[9] . جمعه/ 6.
[10] . نهج البلاغه، خطبه/ 5.
[11] . تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 64.
[12] . مجمع البیان، ج 1، ص 164.
[13] . إنما نهی عن تمنی الموت، لأنّه یدلّ علی الجزعِ، و المأمور به الصبرَ و تفویضُ الامور الیهِ تعالی، (طبرسی، مدرک قبل) وجوه دیگری نیز در جمع میان آیات و روایات مربوط به ستایش و نکوهش آرزوی مرگ بیان شده است. به بحار الانوار، ج 6، ص 138 رجوع شود.
[14] . به بحار الانوار، ج 6، باب حب لقاء الله، ص 124 رجوع شود.
[15] . ق/ 19.
[16] . بقره/ 94.
[17] . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 150.
[18] . بحار الانوار، ج 6، ص 129.
[19] . همان مدرک، ص 127.
[20] . انواع الموت بحسب انواع الحیاه: فالاول ما هو بازاء القوه النامیه الموجوده فی الانسان و الحیوانِ و النباتِ؛ الثانی زوال القوه الحاسه؛ الثالث زوال القوه و هی الجهاله، مفردات راغب، ص 476.
[21] . نهج البلاغه، خطبه 51.
[22] . همان، کلمات قصار، شماره 374.
[23] . انبیاء/ 35.
[24] . به تفسیر المیزان، ج 14، ص 286ـ285 رجوع شود. مائده/ 32.
[25] . حج/ 66.
[26] . سجده/ 11.
[27] . زمر/ 49.
[28] . انعام/ 61.
[29] . سجده/ 11.
[30] . شیخ صدوق (ره) در کتاب توحید روایت کرده است که فردی نزد علی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «در قرآن آیاتی یافته‎ام که یکدیگر را تکذیب می‎کنند، لذا گرفتار شک در قرآن شده‎ام.» آن‎گاه مواردی را ذکر نمود که از جمله آن‎ها آیت مربوط به قبض ارواح است. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «آیات قرآن یکدیگر را تصدیق می‎کنند، ولی موجب تو از عقل و درکی که موجب هدایت تو گردد، برخوردار نیستی»، آن‎گاه به تفصیل به شُبهات او پاسخ داد. به توحید، باب 36، روایت 5 رجوع شود.
@#@
بنابراین، به مقتضای اصل توحید در ربوبیّت، قبض ارواح فعل خداوند است؛ و به حکم این‎که نظام آفرینش، نظام اسباب و مسببات است، خداوند ملک‎الموت را مأمور گرفتن جان‎ها قرار داده؛ و در این کار فرشتگانی را به یاری وی برانگیخته است.
نکته جالب توجه در آیات یاد شده این است که: آن‎جا که «تَوفَّی» به خدا نسبت داده شده، مسندالیه (الله) مقدم داشته شده است، ولی در آیات دیگر مسند (توفی) مقدم ذکر شده است، و تقدیم مسندالیه افاده حصر می‎کند، بنابراین، از مجموع این آیات استفاده می‎شود که گرفتن جان‎ها بالاصاله و بالاستقلال، فقط فعل خداوند است، گرچه به طور بالتبع و بالغیر، فعل ملک الموت و فرشتگان مرگ می‎باشد.[1] عالم قبر و برزخ
از آیات قرآن و احادیث اسلامی به روشنی برمی‎آید که انسان پس از مرگ مستقیماً وارد عالم قیامت نمی‎شود؛ زیرا فرا رسیدن عالم قیامت، اولاً: با یک سلسله انقلاب‎ها و دگرگونی‎های کلی در همه موجودات زمینی و آسمانی همراه است؛ ثانیاً: در آن روز همه انسان‎ها جمع می‎شوند.
نکته دیگری که از آیات قرآن و نصوص دینی استفاده می‎شود این است که انسان در فاصله میان مرگ و قیامت در خاموشی و بی‎حسی فرو نمی‎رود، بلکه دارای احساس بوده و از چیزهایی لذت یا رنج می‎برد.
متکلمان اسلامی به پیروی از قرآن کریم، این فاصله را «برزخ» می‎گویند، بنابراین،‌ دومین عالمی که انسان پس از عالم دنیا در آن زندگی می‎کند، عالم برزخ است.
قرآن و عالم برزخ
در آیات متعددی قرآن به صورت‎های مختلف از حیات برزخی سخن به میان آمده است، و در یک آیه به صراحت از فاصله میان مرگ و قیامت به «برزخ» تعبیر شده است، آن‎جا که می‎فرماید:
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ».[2] و پیش روی آنان (از حین مرگ) تا روزی که مبعوث می‎شوند برزخی است. واژه «برزخ» در لغت به معنای حایل و فاصله میان دو چیز است، چنان‎که در جای دیگر می‎فرماید:
«بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ».[3] به طور کلی، در آیاتی که ناظر به حالات انسان پس از مرگ و قبل از برپایی قیامت کبری می‎باشند، سه نکته مطرح شده است که بر حیات برزخی دلالت دارند:
نکته اول: سخن گفتن مردگان با خدا یا با فرشتگان الهی، چنان‎که می‎فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها».[4] نیز می‎فرماید:
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ…».[5] نکته دوم: بشارت دادن فرشتگان، مردگان نیکوکار را به دریافت‎ پاداش‎های الهی پس از مرگ، چنان‎که می‎فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[6] و درباره مؤمن آل یاسین می‎فرماید:
«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ».[7] نکته سوم: پاداش‎ها و کیفرهایی که صالحان یا تبهکاران پس از مرگ و قبل از قیامت دریافت می‎کنند، چنان‎که در مورد مؤمن آل یاسین می‎فرماید:
«قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ».[8] و درباره شهیدان می‎فرماید:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».[9] شکی نیست که واژه‎های: «یرزقون»، «فرحین»، و «یستبشرون»، بر حیات حقیقی شهیدان پس از مرگ دلالت دارند بنابراین احتمال این‎که مقصود از حیات آنان، بقای یاد و خاطره آن‎ها در دلهاست، بی‎پایه و نادرست است.[10] و در مورد فرعونیان می‎فرماید:
«وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ».[11] این آیه از دو عذاب سخن می‎گوید:
یکی، عذاب بد یا سخت (سوء العذاب).
دیگری، عذاب سخت‎تر (اشد العذاب). با توجه قرینه مقابله به این‎که عذاب دوم که مربوط به روز قیامت می‎باشد، در مقابل عذاب نخست قرار داده شده است، ‌روشن می‎شود که عذاب اول مربوط به قبل از قیامت است.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: از این آیه سه نکته به دست می‎آید:
1. فرعونیان در عذاب نخست بر آتش عرضه می‎شوند، و در عذاب دوم بر آن وارد می‎گردند. بدیهی است که دخول در آتش، سخت‎تر از عرضه شدن بر آن است.
2. عرضه شدن بر آتش که با عذاب نخست صورت می‎گیرد، قبل از برپایی قیامت و مربوط به عالم برزخ است.
3. عذاب فرعونیان در برزخ و قیامت یک چیز است، و آن آتش اخروی است، با این تفاوت که اهل برزخ از دور به آن عذاب می‎شوند، و اهل آخرت داخل آن می‎گردند.[12] نیز قرآن کریم آن‎گاه که طوفان نوح ـ علیه السلام ـ و غرق شدن امت وی را گزارش می‎دهد، یادآور می‎شود که آنان به خاطر خطاهای خود غرق شدند و سپس وارد آتش گردیدند، چنان‎که می‎فرماید:
«مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً».[13] اصالت و تجرد نفس از نظر قرآن
آیات یاد شده بر اصالت و تجرد نفس دلالت دارند، و اثبات می‎کنند که حقیقت انسان جسم و بدن او نیست که با مرگ از فعالیت باز ایستاده و پس از مدتی متلاشی می‎گردد، بلکه حقیقت انسان همان نفس او است که با بدن ارتباط تدبیری دارد و با مرگ بدن، حیات او قطع نمی‎شود، بلکه حیات او همچنان ادامه داشته، و برخوردار از نعیم و پاداش، یا گرفتار عذاب و رنج خواهد بود و این سعادت و شقاوت نتیجه حالات جسمانی و حیات بدنی و مادی او نمی‎باشد، بلکه نتیجه ملکات و اعمال اوست، بدیهی است احکام و آثار یاد شده با خواص و ‌آثار جسم متفاوت است، و در نتیجه روح و نفس انسانی مادی و جسمانی نیست.
مطلب مزبور از آیات دیگری از قرآن نیز به دست می‎آید، که از آن جمله آیات مربوط به توفی انفس است؛ زیرا ـ همان‎گونه که پیش از این یادآور شدیم ـ توفی به معنای گرفتن چیزی به صورت کامل می‎باشد، و این در حالی است که بدن پس از مرگ متلاشی گردیده و فانی می‎شود. بنابراین، آن‎چه کاملاً گرفته شده و باقی است، همان نفس مجرد از ماده است، چنان‎که قرآن کریم در پاسخ این شبهه منکران معاد که: «چگونه انسان پس از آن‎که اجزای او متلاشی گردیده و در زمین پراکنده و ناپدید شد، بار دیگر حیات نوین پیدا می‎کند؟»[14]، می‎فرماید:
«قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ».[15] شکی نیست که کلام فوق پاسخگوی شبهه منکران معاد است، و در نتیجه با آن هم‎آهنگ می‎باشد؛ زیرا مبنای شبهه این است که واقعیت انسان‎ها که با ضمیر متکلم (نا= ضللنا) به آن اشاره می‎کنند، همان بدن است که پس از مرگ متلاشی و نابود می‎گردد. و پاسخ این است که واقعیت انسآن‎چه با ضمیر مخاطب (کُم = یتوفاکم) به آن اشاره می‎شود بدن او نیست، بلکه چیز دیگری است که فرشته مرگ آن را به طور کامل دریافت می‎کند و آن همان نفس انسانی است،[16] چنان‎که در آیه دیگر می‎فرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها».[17] حقیقت قبر
واژه قبر در مدارک و منابع دینی در دو معنا به کار رفته است:
1. مکانی که جسد میت در آن مدفون می‎گردد.
روایات مربوط به احکام قبر و دفن میت که در کتابهای فقهی مورد بحث واقع می‎شوند، ناظر به این معنا می‎باشند، نیز در برخی از آیات همین معنا مراد است، چنان‎که خداوند درباره منافقان می‎فرماید:
«وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ…».[18] ـ هیچ‎گاه بر هیچ یک از مردگان آنان نماز نگذار و بر قبر او نایست.
و نیز درباره پایان زندگی انسان می‎فرماید:
«ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ».[19] ـ سپس او را می‎میرانده وارد قبر می‎کند.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: مقصود از «اقبار» دفن انسان در قبر و پنهان کردن او در دل زمین است، ‌و این امر ناظر به روش غالب انسان‎ها در دفن مردگان می‎باشد؛ و دلیل این‎که این کار به خداوند نسبت داده شده، آن است که خداوند آنان را به این کار هدایت نموده است. نیز برخی گفته‎اند: مقصود این است که خداوند دستور داده است که مردگان را در قبر بگذارند.
ولی وجه نخست با سیاق آیات که ناظر به تدبیر تکوینی خداوند در مورد انسان است نه تدبیر تشریعی او مناسب‎تر می‎باشد.[20] 2. معنای دیگر واژه قبر همان عالم برزخ است، چنان‎که از امام سجاد ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» روایت شده که فرمود: «برزخ همان قبر است»، آن‎گاه افزود: «قبر یا باغی از باغ‎های بهشت، و یا گودالی از دوزخ است.»[21][1] . به المیزان، ج 7، ص 132، و ج 17، ص 269، رجوع شود.
[2] . مؤمنون/ 100.
[3] . الرحمن/ 20.
[4] . نساء/ 97.
[5] . مؤمنون/ 100.
[6] . نحل/ 32.
[7] . مرحوم طبرسی در ذیل این آیه گفته است: «و فی هذا دلاله علی نعیم القبر لأنه انما قال ذلک و قومه احیاء» مجمع البیان، ج 3، ص 421؛ یس/ 26.
[8] . یس/ 27.
[9] . آل عمران/ 170.
[10] . در این‎باره به تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 236؛ و المیزان، ج 1، ص 345 رجوع شود.
[11] . غافر/ 46ـ45.
[12] . المیزان، ج 17، ص 335 ـ کلمه «غدواً و عشیاً» در مورد عذاب برزخی ممکن است اشاره به پیوستگی عذاب باشد و نیز ممکن است ذکر آن به این خاطر باشد که چون رابطه اهل برزخ به کلی با دنیا قطع نشده است، به گونه‎ای به زمان صبح و شام نسبت دارند (علامه طباطبایی (ره)).
[13] . نوح/ 26.
[14] . «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» (سجده/ 10).
[15] . سجده/ 11.
[16] . نیز در این زمینه، مطالبی در بحث معاد روحانی از دیدگاه قرآنی،‌بیان گردیده است.
[17] . زمر/ 42.
[18] . توبه/ 84.
[19] . عبس/ 8.
[20] . المیزان، ج 20، ص 208ـ207.
[21] . خضال شیخ صدوق باب خصال سه گانه، روایت 91 ـ «و الله ان القبر لروضه من ریاض الجنه، او حفره من حفر النبران».
@#@
هم‎چنین از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمود: «من نسبت به عالم برزخ برای شما نگرانم». از آن حضرت از معنای برزخ سؤال شد، پاسخ داد: «مقصود قبر است از لحظه مرگ تا قیامت».[1] سؤال در قبر
یکی از مطالبی که در احادیث و نیز کتاب‎های کلامی پیرامون قبر مطرح شده است، مسئله سؤال در قبر می‎باشد. ما در این مورد به نقل سخن استاد کلام امامیه شیخ مفید(ره) (م/ 413) بسنده می‎کنیم:
«در احادیث صحیح از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت شده است که فرمود: فرشتگان بر اهل قبور وارد می‎شوند و درباره مسایل دین از آنان سؤال می‎کنند. در برخی از این‎روایات آمده است که: ‌دو فرشته‎ای که مأمور این کار می‎باشند، ناکر و نکیر نام دارند که بر میت وارد شده و از او درباره خدا، پیامبر، دین و امام سؤال می‎کنند، هر گاه پاسخ حق بگوید او را به فرشتگان ثواب تحویل می‎دهند، و در غیر این صورت او را به فرشتگان عذاب می‎سپارند. نیز در پاره‎ای از روایات آمده است: نام دو فرشته‎ای که بر کافران وارد می‎شوند، ناکر و نکیر، و دو فرشته‎ای که مأمور سؤال از مؤمنان می‎باشند، «مبشر و بشیر نام دارند».[2] در احادیث متعدد از ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ روایت شده است که: سؤال در قبر به دو گروه اختصاص دارد: یکی، آنان چه دارای ایمان خالص می‎باشند؛ و دیگری، آنان چه کافر محض باشند: «لَا یُساءَلَ فِی الْقَبْرِ اِلّا مِنْ مَحَضِ الإیمانَ مَحْضاً أوْ مَحْضَ الْکُفر مَحْضاً».[3] ثواب و عقاب در قبر
مقصود از ثواب و عقاب در قبر همان ثواب و عقاب برزخی است،‌ که بنا بر آن‎چه از آیات و روایات به دست می‎آید عمومیت نداشته و به دو گروه گذشته اختصاص دارد. شیخ مفید(ره) در این‎باره گفته است:
«از روایات به دست می‎آید که: ارواح، پس از مرگ بدن‎ها دو دسته‎اند: برخی از آنان بهره‎مند از پاداش و یا گرفتار عقاب می‎باشند؛ و برخی از آن‎ها ثواب و عقاب را درک نمی‎کنند، چنان‎که از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمود: روح آنان چه ایمان خالص دارند یا کافر محض می‎باشند، پس از مرگ به هیکلی همانند بدن دنیوی تعلق گرفته و تا روز قیامت به اعمال خود جزا داده می‎شوند. و در آن روز خداوند بدن او را زنده کرده و بار دیگر روح به بدنش تعلق گرفته و جزای کامل اعمال خود را می‎بیند».
شیخ مفید(ره) سپس در مورد مؤمنان به آیه‌ مربوط به مؤمن آل یاسین، و در مورد کافران به آیه مربوط به عذاب آل فرعون استشهاد کرده و آن‎گاه گفته است:
«آنان ‎چه ایمان خالص نداشته و کافر محض نیز نمی‎باشند، در عالم برزخ نه مورد سؤال واقع می‎شوند، و نه پاداشی را درک می‎کنند، و نه عذاب می‎شوند».[4] لازم به یادآوری است در برخی روایات از گروه سوم که در عالم برزخ نه پاداش داده می‎شوند، و نه کیفر، و نه مورد سؤال واقع می‎شوند، به «مستضعفان» یاد شده است، چنان‎که از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره مستضعفان سؤال شد، فرمود: آنان نه مؤمن‎اند و نه کافر، بلکه در انتظار امر خداوند می‎باشند:
«هُمْ لَیْسُوا بِالمُؤمِنینَ وَ لَا بِالکُفّارِ، فَهُمُ الْمُرجَوْنَ لِأمرِ اللهِ».[5] علامه مجلسی(ره) نیز آن‎جا که از طوایف سه گانه انسان‎ها در عالم برزخ سخن گفته گروه سوم را که نه ثواب دارند و نه عقاب، به عنوان «مستضعفان» نامیده و گفته است:
«آن‎چه از آیات و روایات بسیار و براهین قطعی استفاده می‎شود، این است که نفس، پس از مرگ باقی است، و اگر کافر محض باشد معذب، و اگر مؤمن خالص باشد منعم می‎باشد، و اگر از مستضعفان باشد به حال خود رها می‎گردد…»[6] او در جای دیگر نیز گفته است:
«مقتضای قواعد عدلیه و ظواهر نصوص دینی این است که سؤال در قبر به انسان‎هایی که واجد شرایط تکلیف بوده و مکلف بوده‎اند، اختصاص دارد، و شامل کودکان، سفیهان و دیوانگان و مستضعفان نمی‎گردد».[7] بنابراین، مقصود از مؤمن و کافرِ محض کسانی هستند که شرایط تکلیف را دارا بوده‎اند.
دفع یک توهم
برخی توهم کرده‎اند که تعلق روح به بدن مثالی در عالم برزخ، مستلزم تناسخ بوده و در نتیجه باطل است؛ لیکن با توجه به آن‎چه در بحث تناسخ گذشت، نادرستی این پندار روشن است، زیرا تناسخ باطل از نظر عقل و شرع، آن است که روح پس از مفارقت از بدن بار دیگر به بدن مادی تعلق گرفته و بار دیگر حیات دنیوی را ادامه داده، و این جریان پیوسته تکرار گردد، و حال آن‎چه در این‎جا سخن از تعلق روح به بدن برزخی است، نه بدن دنیوی، و این امر تکرار پذیر نبوده و با فرا رسیدن قیامت پایان می‎پذیرد.
بنابراین، هیچ یک از دو اشکال تناسخ معروف (تعلق دو نفس به یک بدن، ناهم‎آهنگی روح و بدن) متوجه تعلق روح به بدن مثالی نیست، و نتیجه می‎گیریم که تعلق ارواح به قالب‎های مثالی در عالم برزخ، موضوعاً و حکماً با نظریه، تناسخ تفاوت دارد.[1] . فروع کافی، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 242.
[2] . تصحیح الاعتقاد،‌منشورات الرضی، ص 77. در برخی از روایات به جای ناکر، «منکر» آمده است، و نیز در برخی از روایات آمده است که: فرشتگان پاداش و کیفر، همان فرشتگان سؤال کننده می‎باشند.
[3] . فروع کافی، ج 1، ص 237ـ235؛ روایات: 1، 2، 3، 4 و 8.
[4] . تصحیح الاعتقاد، ص 70ـ69، نیز رجوع شود به اوائل المقالات، طبقه دوم، ص 89ـ87، و بحارالانوار، ج 5، ص 272 (نقل کلام شیخ از اجویه المسائل السرویه) رجوع شود.
[5] . تفسیر عیاشی، ج 2، ص 110.
[6] . بحارالانوار، ج 6، ص 270.
[7] . همان، ص 278.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید