رفتار پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)

رفتار پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)

هنگامی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بیماری بسر می برد. روزی به بلال دستور داد که مردم را در میان مسجد جمع کند. بلال به آنها اطلاع داد و مردم اجتماع کردند. حضرت به مسجد تشریف آورد و بر فراز منبر رفت. روی به آنها کرده فرمود آیا به نفس خویش با شما جهاد کردم؟ دندان پیشین مرا نشکستید؟ پیشانی و جبین مرا خاک آلود نکردید؟ آیا بر اثر ضربه خون بر صورتم جاری نگشت تا اینکه محاسنم را رنگین نمود؟ تحمل شدائد و سختی ها را از مردم نکردم؟ سنگ بر شکم نبستم تا نان خود را به دیگران بدهم؟
اصحاب و پیروان عرض کردند راستی چنین بودی و چه سختی ها که بر شما وارد شد و صبر کردی و در راه نشر حقایق از هیچگونه جدیت فروگذاری نکردی، خداوند خود بهترین پاداش را به شما عنایت کند. فرمود خدا نیز به شما پاداش نیکو دهد.
پس از آن فرمود خداوند تبارک و تعالی بر خود لازم کرده و سوگند یاد نموده از کسی که ستمی بر شخصی روا دارد نگذرد. اینک من شما را قسم می دهم اگر کسی را از شما در نزد من حقی است و یا به کسی ستم روا داشته ام حرکت کند و قصاص نماید زیرا قصاص در دنیا پیش من بسی بهتر از کیفر آخرت است در مقابل انبیاء و ملائکه. در این هنگام مردی از آخر جمعیت بنام سواده بن قیس حرکت کرد و گفت یا رسول الله پدر و مادرم فدایت باد. روزی که از طائف می آمدی به استقبال شما آمدم و شما بر شتر عضبانی خود سوار بودی، عصای ممشوق نام در دستت بود. همین که عصا را بلند کردی بر شتر بزنی به شکم من خورد. نمی دانم از روی عمد بود یا خطا. حضرت فرمود به خدا پناه می برم هرگز عمدا نزده ام. دستور داد به بلال که به خانه فاطمه (علیها السلام) برود و عصا را بیاورد. بلال در بین راه می گفت کیست که قبل از روز قیامت خود را قصاص کند اکنون پیغمبر اسلام خویش را در معرض قصاص قرار داده.
بلال به در خانه فاطمه (علیها السلام) آمد و تقاضای عصا کرد. دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید پدرم عصا را برای چه می خواهد؛ با اینکه هنگام به کار بردن آن نیست؟ بلال داستان سواده و فرمایش پیغمبر را عرض کرد. زهرا (علیها السلام) سیلاب اشک از دیده فرو ریخت و عصا را به او داد. بلال خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. حضرت آن مرد را صدا زد و فرمود پیش بیا این همان عصا است و مرا قصاص کن تا از من خشنود شوی. سواده جلو آمد و عرض کرد شکم خود را بگشا تا قصاص کنم. همین که آن جناب شکم خود را گشود عرض کرد اجازه می فرمائی محل قصاص را ببوسم. حضرت او را اجازه داد. آن مرد پیش آمد و بدن پیغمبر را بوسید. گفت به تماس لبهای خود بر شکم شما پناه می برم به خداوند از آتش جهنم. حضرت فرمود اینک قصاص می کنی یا عفو می نمائی؟ گفت می بخشم یا رسول الله.
آنگاه پیغمبر دست خویش را بلند کرد و گفت خدایا از سواده ابن قیس درگذر همچنانکه او پیغمبر تو را بخشید و عفو کرد. از منبر به زیر آمد و به خانه ام سلمه رفت. در بین راه می گفت خدایا امت مرا شراره های آتش جهنم تو خود نگهدار، حساب روز قیامت را بر آنها آسان بگردان.(17)
وای اگر پرده بیفتد که ز بس خجلت و شرم – همه بر جای عرق خون دل آید ز مسام


17) حیوه القلوب، ج 2، ص 691.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید