نویسنده: مهرداد برون
مقدمه
امام رضا (علیه السلام)، هشتمین پیشوای شیعیان، در سال 148 ق در مدینه متولد شد. در 35 سالگی عهدهدار مقام امامت و رهبری جامعه مسلمانان گردید و پس از بیست سال هدایت و امامت، در سال 203 ق در طوس به شهادت رسید.
«تشیع» در لغت به معنای «مشایعت و یاری کردن» و «شیعه» به معنای «پیروان، یاران و انصار» آمده است که بر مذکر، مؤنث، مفرد و جمع، یکسان اطلاق
میگردد. در ارتباط با پیدایش تشیع که برگرفته از عوامل سیاسی، اجتماعی و تاریخی است، نظریات گوناگونی ارائه شده است، اما نکته غیر قابل انکار و اصل اساسی تشیع به عنوان مذهبی که قدمت آن به سده اول هجری قمری بر میگردد، امامت حضرت علی (علیه السلام) و جانشینی بلافصل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط آن حضرت است که اولین شیعیان صدر اسلام، مثل سلمان فارسی، مقداد، عمار یاسر، ابوذر و حذیفه بن یمان به تبلیغ آن در سرزمینهای اسلامی میپرداختند.
ایران جزو اولین مناطقی بود که از سال 12 ق فتوحات اسلامی در آن شروع گشت و هم زمان با گسترش فتوحات در ایران، به خصوص در دوران خلافت علی (علیه السلام)، تشیع و انس گرفتن مردم با خاندان اهل بیت (علیه السلام) نفوذ یافت. مناطقی هم چون مداین، قم و خراسان، اولین مناطقی بودند که در همان سده اول هجری به تشیع گرایش پیدا کردند. تا قرن چهارم و حکومت آل بویه، نهضتهای متعدد علویان در ایران به وقوع پیوست و تعداد زیادی از سادات علوی از شاخه حسنی و حسینی، برای در امان ماندن از ظلم و جور خلفای اموی و عباسی، به ایران مهاجرت کردند و باعث گسترش هر چه بیشتر تشیع در ایران شدند.
در این مقاله به وضعیت شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) در قرن سوم هجری پرداخته میشود. سؤال اصلی در مقاله حاضر، این است «اوضاع شیعیان ایران، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) چگونه بوده است؟» و فرضیه ارائه شده از این قرار است که «وضعیت شیعیان، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران، مطلوب شد و رو به گسترش نهاد.» مفاهیم و متغیرهای به کار رفته در این تحقیق عبارت است:
شیعیان: کسانی هستند که به امامت و جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اعتقاد دارند.
امام رضا (علیه السلام): از متغیرهای به کار رفته و مستقل در فرضیه، امام رضا (علیه السلام) است که هشتمین پیشوای شیعیان است.
ایران: ایران کنونی، نام کشوری است که در زمان امام رضا (علیه السلام) جزو دولت عباسیان به شمار میرفت.
سؤالات فرعی مطرح شده در این تحقیق، شامل موارد زیر است:
1. امام رضا (علیه السلام) چه کسی بود؟
2. تشیع چگونه به ایران نفوذ پیدا کرد؟
3. اوضاع شیعیان ایران در زمان امام (علیه السلام) چگونه بوده است؟
بنابراین، سازماندهی پژوهش این مقاله، شامل مقدمه، زندگینامه امام رضا (علیه السلام)، تشیع در ایران و اوضاع شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) ونتیجهگیری خواهد بود.
1. زندگینامه امام رضا (علیه السلام)
حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در سال 148 ق در مدینه متولد شد. مادرش کنیز فرزندداری به نام «اُمّ البنین» و پدر گرامیاش «امام موسی کاظم (علیه السلام)»، هفتمین پیشوای شیعیان بود. (1) اسم آن حضرت «علی»، «کنیهاش ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، رضی و وفی» بود که «رضا» از سایر القاب، شهرت بیشتری داشت. (2) حضرت جواد (علیه السلام) در روایتی، ضمن رد شبهه عدهای که راضی بودن حضرت رضا (علیه السلام) را به ولی عهدی مأمون را علت انتخاب لقب «رضا» میدانستند، فرمود:
قسم به ذات خداوند، دروغ گفتند و فاجر شدند، بلکه حق تعالی او را «رضا» نامید، چرا که او به خدای خدا و به رسول خدا و ائمه بعد از او راضی بود و نیز مخالفان از دشمنانش از او راضی بودند، چنانچه موافقان از دوستانش هم از ایشان رضایت داشتند. و هیچ یک از پدران آن حضرت، اینگونه نبودند. پس از این جهت او از میان ایشان مسما به «رضا» شد. (3)
ایشان دوران کودکی و نوجوانی خویش را در دامن پدر گرامیش گذرانید و از محضرش کمال استفاده را برد و به رشد و بالندگی رسید. آن حضرت در 35 سالگی، پدر خویش را از دست داد و خود، عهدهدار امامت و هدایت جامعه مسلمان گردید. حسین بن نعیم صحاف میگوید: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم. علی بن یقطین گفت: «من نزد عبد صالح نشسته بودم که پسرش رضا (علیه السلام) خدمت او آمد. امام به من فرمود: ای علی بن یقطین! این علی سید اولاد من است، آگاه باش! من کنیه خود را به او بخشیدم.» هشام بن حکم کف دست خود را به پیشانیاش کوبید و گفت: «وای بر تو! چه گفتی؟» علی بن یقطین گفت: «به خدا آنچه را گفتم، از او شنیدم.» هشام گفت: «من هم به تو خبر میدهم که امر امامت بعد از آن حضرت، با وی است.» (4)
آن حضرت در طول مدت بیست ساله امامت خود (203-183ق)، ده سال با «هارون الرشید»، پنج سال با «محمّد امین» و پنج سال دیگر نیز با «عبدالله مأمون» معاصر بود. (5) در زمان مأمون، حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه به پایتخت احضار شدند. امام و همراهان به سرپرستی جلودی، از مدینه حرکت کردند و به خراسان رسید. هنگامی که این جماعت را نزد مأمون بردند، او دستور داد آن حضرت را در منزلی جدا و بقیه را هم در دیگر منازل جای دهند.
مأمون حضرت را فوقالعاده تکریم کرد و از وی به طرز باشکوهی، پذیرایی نمود. (6) او در ادامه سیاستهای فریبنده خویش، تصمیم گرفت ولی عهدی را به امام واگذار کند، ولی حضرت از پذیرش آن امتناع کرد. سرانجام امام رضا (علیه السلام) پس از اصرار و تهدید به قتل، با اکراه و با شرایطی، ولی عهدی را پذیرفت (7) و فرمود:
پروردگارا! تو مرا نهی فرمودی از این که به دست خود، خود را به مهلکه اندازم. مرا اکراه و اجبار کردند و مضطر شدم، چنانچه چون ولایت عهدی را نپذیرفتم، از جانب مأمون، مشرف بر قتل شدم. حال مضطر شدم، چنانچه یوسف و دانیال (علیه السلام) در قبول ولایت از طاغی زمان خود، مضطر شدند.
پروردگارا! عهدی جز عهد تو و ولایتی برای من مگر از جانب تو نیست. پس مرا در اقامه دین تو و زنده گردانیدن سنت پیغمبر تو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) توفیق بده که تو مولا و ناصر من هستی و خوب مولا و ناصری هستی. (8)
مأمون دستور داد که ولایت عهدی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را به مردم اعلام کنند و امر کرد که مردم از لباس سیاه دست بردارند و لباس سبز بپوشند. او در اولین عید فطر پس از پذیرش ولایت عهدی توسط امام، از آن حضرت خواست که برای مردم، نماز و خطبه بخواند. امام پیغام فرستاد که با تو شرط کردم در این گونه امور دخالت نکنم، اما عاقبت با اصرار مأمون، پذیرفت. با استقبال مردمیِ شدیدی که به هنگام رفتن امام به نماز عید پیش آمد، مأمون و فضل احساس خطر کردند و چارهای جز منصرف نمودن امام از اقامه نماز ندیدند.
امام (علیه السلام) همواره در برابر اقدامات مغرضانه فضل بن سهل، مقاومت میکرد و موجب خشم و غضب او میشد. اطلاع دادن امام از خراب کاریهای فضل به مأمون باعث شد که بر اثر بدگوییها و سعایت فضل، مأمون تصمیم بر شهادت حضرت بگیرد. (9)
محمدبن جهم نقل میکند: حضرت انگور بسیار دوست داشت. مأمون که نقشه شهادت او را کشیده بود، مقداری انگور را برای آن حضرت آماده کرد و چند روز سوزنهای زهرآلود را که به زهر آلوده شده بود، در آنها فرو برد و سپس آنها را به محضر امام آورد. حضرت، پس از تناول اجباری از انگور زهرآلود، در ماه صفر، سال 203 در سن 55 سالگی شهید و در خانه «حمیدبن قحطبه» واقع در سناباد طوس از سرزمین خراسان به خاک سپرده شد. (10)
آن حضرت اخلاق بسیار بزرگوارانه و منش کریمانهای داشت. ابراهیم بن عباس میگوید: «من ندیدم که حضرت از چیزی بپرسد و یا یکی از خدمتگزاران و غلامان خود را فحش دهد و یا بدون علم، درباره دیگران چیزی بگوید. در زمانش آگاهتر از وی را ندیدم. مأمون به عنوان آزمایش، همهگونه مسائل را میپرسید و او هم جواب همه آنها را میداد و در همه جوابها به قرآن استشهاد میکرد.
هر سه روز یک ختم قرآن انجام میداد و میفرمود: “اگر بخواهم، در کمتر از سه روز هم میتوانم یک قرآن ختم کنم، ولی هنگامی که به آیات شریفه میرسم، تفکر و تدبّر میکنم که این آیه در چه موضوعی و در چه وقتی نازل شده است. لذا قرآن را در هر سه روز یک دور قرائت میکنم.” من ندیدم که او شخصی را با سخنانش اذیت کند و هرگز کلام کسی را قطع نمیکرد، تا آن گاه که سخنش تمام میشد. احتیاجات احدی را در صورتی که میتوانست انجام دهد، رد نمیکرد.
نزد هم نشینانش پاهای خود را دراز نمینمود. من او را هرگز در حال دشنام دادن ندیدم. و هرگز مشاهده نکردم آب دهان بر زمین اندازد. در حال خنده هیچ گاه قهقهه نمیکرد و همواره تبسم میکرد. هنگامی که سفره طعام گسترده میشد، غلامان و خدمتگزاران، حتی دربانان و نوکران خود را امر میکرد تا سر سفره بنشینند و با آن حضرت غذا بخورند. حضرت رضا (علیه السلام)، بسیار کم میخوابید و اکثر شبها را تا صبح بیدار بود. بسیار روزه میگرفت و روزه اول و وسط و آخر ماهش ترک نمیشد. میفرمود: “روزه داشتن در این سه روز مثل این است که انسان همیشه روزه داشته است”. صدقه و احسان زیادی داشت و در نهان انفاق میکرد.» (11)
تاکنون کتابهای اختصاصی زیادی با موضوع سخنان و سیره امام رضا (علیه السلام) تدوین شده که برخی از آنها به شرح ذیل است:
1. عیون اخبار الرضا (علیه السلام): شیخ صدوق (رحمه الله) در این کتاب، حدود ششصد روایت را از حضرت گردآورده و همانگونه که از اسم کتاب استفاده میشود، وی اخبار چشمگیر از امام رضا (علیه السلام) را انتخاب کرده و مقصودش جمعآوری همه روایات ایشان نبوده است.
2. مفاخر الرضا (علیه السلام): این کتاب از تألیفات حاکم نیشابوری است و از آن را با عنوان مناقب الرضا (علیه السلام) نیز نام برده شده است. از این کتاب اکنون اثری نیست. محمدبن مشهدی در کتاب مزار، از این منبع نقل میکند.
3. فقه الرضا (علیه السلام): این کتاب شامل مجموعهای از مسائل و احکام روایت شده از آن حضرت است. مجلسی اول ودوم و نیز حاج میرزا حسین نوری، انتساب این کتاب به حضرت را پذیرفته اند، اما گروهی از اهل علم در صحت آن تردید دارند.
4. صحیفه الرضا (علیه السلام): رساله صحیفه الرضا یا مسند علی الرضا (علیه السلام) به طور مستقل و جداگانه چاپ شده است. این رساله مختصر، در میان محدثان اهل سنت نیز بسیار مشهور است. سمعانی در التحبیر و رافعی قزوینی در التدوین، چند طریق برای صحیفه نقل کرده اند. میرحامد حسین هندی نیز صحیفهای را در اختیار داشت که از طریق ابوالقاسم قشیری و محمّدبن حمویه جوینی روایت شده و هم چنین عبدالواسع یمانی، آن را از طریق حافظ بن عساکر نقل کرده و در پایان مسند زیدبن علی آورده است.
5. مسند الامام الرضا (علیه السلام): این کتاب در اصل به زبان عربی تنظیم شده، تا علما و دانشمندان به طور مستقیم از سخنان حضرت رضا (علیه السلام) استفاده کنند. این شامل شرح حال حضرت رضا (علیه السلام) و روایات و اخبار وارده از آن حضرت است.
2. تشیع در ایران
الف – تبیین مفاهیم
در ابتدا لازم است به تبیین دو مفهوم «تشیع» و «ایران» بپردازیم.
تشیع:
کلمه تشیع، مصدر و به معنای «دعوی شیعه کردن، خود را شیعه نمودن و …» آمده است و اگر به عنوان «اسم» به کار برده شود، معنای «مذهب شیعه» میدهد. «شیعه» در لغت به معنای «گروه، پیروان، انصار، اتباع، تابع، ناصر، قوم و گروهی علی حده که جمع شوند بر امری» آمده است. (12) برخی منابع از جمله لسان العرب، «شیعه» را این گونه معنا کردهاند: «گروهی است که بر چیزی گرد آمده باشند. هر طایفهای که بر چیزی گرد هم آیند، شیعه هستند و هر طایفهای که بر کاری گرد آیند و از نظر یکدیگر پیروی کنند، شیعه خوانده میشوند.» (13)
در اصطلاح، شیعیان کسانیاند که علی (علیه السلام) را به صورت ویژه همراهی کردند و به امامت و خلافت او به استناد نص و وصیت، خواه روشن و آشکار و خواه پنهان و پوشیده، گرویدند و گفتند: امامت از فرزندان او بیرون نمیرود و اگر بیرون رود، یا به ستم از سوی دیگران و یا به تقیه از سوی امام است. (14)
بنابراین شیعه در لغت به معنای یاران و پیروان است و در اصطلاح به حامیان و پیروان امام علی (علیه السلام) و خاندان مطهرش گفته میشود که به امامت آنان یکی پس از دیگری اعتقاد دارند.
ایران:
در آغاز هزاره اول قبل از میلاد، هند و اروپاییان به آسیای غربی مهاجرت نمودند. این گروه با ساکنان بومی، درگیر شدند و با زور و حملات متوالی، برای همیشه در نجد ایران، ماندگار شدند. (15) این قبایل مهاجم که به «آریایی» ها شهرت داشتند، کشوری به نام «ایران» یا «فرس» (perse) و به اصطلاح نویسندگان و مورخان، «ایرانشهر» را تشکیل دادند. وسعت این کشور، بسیار گسترده بود و از کنار رود سند در مشرق تا فرات در مغرب، و از جیحون و دامنه کوههای قفقاز در شمال تا خلیج فارس در جنوب، امتداد داشت.
شش تاخت و تاز و تهاجم در طول تاریخ سیاسی ایران مشاهده میشود: حمله طوایف سکا (150ق.م)، هجوم هیاطله (450 ق.م)، تهاجم قبایل تورانی ترکها و آغوزها (950 م) و یورش مغولان (1250 م) که این چهار تهاجم از طرف شمال شرقی ایران بوده است. دو حمله نیز از سوی مغرب رخ داد که منشأ تغییرات اساسی و مبدأ تحولات شد: حمله یونانیان (اسکندر و جانشینانش، 300 ق.م) و حمله اعراب (مسلمانان، 650 م). (16)
ب- چگونگی ورود اسلام به ایران
قبل از ورود به بحث، ابتدا باید به ورود مسلمانان و اعراب به ایران اشاره کرد و سپس به چگونگی حضور تشیع پرداخت. در زمان خلیفه دوم، عمربن خطاب، سه جنگ مهم «قادسیه»، «جلولاء» و «نهاوند» بین مسلمانان و ایرانیان صورت گرفت که منجر به نابودی امپراتوری بزرگ ساسانیان و ورود اسلام به مناطق ایران گردید.
جنگ قادسیه:
اولین جنگ مهم و بزرگ، که منجر به فتوحات زیادی برای مسلمانان گشت، جنگ قادسیه و فتح مداین بود. ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح، ماجرای این جنگ را این گونه بیان میکند:
«… چنین گویند: که چون خالدبن ولید از دمشق به مدد ابوعبیده متوجّه فلسطین و روم شد و مثنّی بن حارثه الشیبانی را در عراق نایب خویش گردانید، یزدجرد شهریار و سرخیلان فرس، جمعیتی عظیم ساختند و خواستند که مثنّی بن حارثه را از عراق و نواحی آن بیرون کنند. مثنّی صلاح بر این دید. شتری که مرکب او بود، طلب کرده، برنشست و چندتن از معتمدان خویش همراه گشت و رو به مدینه آورد.
چون به خدمت امیرالمؤمنین عمر رسید، امیرالمؤمنین را در مسجد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت که جمعی از مهاجر و انصار و صحابه کبار در گرد او نشسته بودند. مثنّی پیش آمده، سلام کرد. امیرالمؤمنین جواب سلام باز داد و پرسید: «از کدام جانب میآیی و به چه کار رنجه شدهای؟» مثنّی گفت: «از جانب عراق میآیم. جمعیتی که یزدجرد میسازد، آمدهام تا کیفیت او در خدمت تو شرح دهم.» امیرالمؤمنین عمر چون سخنان ابوعبید و سلیط انصاری بر این گونه شنید، ایشان را آفرین کرد و میان مردم بستود. پس فرمود: «در این کار سرور و سرخیل این سپاه، تو را شناختم و سلیط را وزیر تو مقرّر کردم.»
مردمان به امارت ابوعبید ثقفی و وزارت سلیط، رضا دادند و روی به ساختگی کار و عدّت آلت آوردند. چهارهزار مرد دلاور کار از مهاجر و انصار و موالی و خدمتکار، جمع آمدند و همراه ابوعبید ثقفی و سلیط انصاری و مثنّی بن حارثه به سوی عراق روان شدند… و در مقابل لشکر کسری که بدان حدود رسیده بود، فرود آمدند… .
ابوعبید از اسب پیاده شد و شمشیر بکشید و روی به پیلی آورد که کفّار را به آن پیل، اعتمادی بود. با شمشیر، خرطوم آن پیل را بینداخت و بازگشت تا به لشکر خویش آمد. اتفاقاً بلغزید و بیفتاد، پیلی دیگر را بدو دوانیدند و او را هلاک کردند… عاقبت به تقدیر ربّانی و خواست یزدانی، لشکر کفر، غالب آمد و لشکر اسلام، هزیمت یافته به طرف پل فرار نمودند و پل را شکسته یافتند. جمعی لشکر عرب خود را در آب افگنده غرقه شدند و جماعتی در جنگ جان بدادند…
آنگاه [خلیفه]، جریر بن عبدالله البجلی را پیش خواند و گفت: «ای جریر! خطبی بزرگ حادث گشت. مثنّی بن حارثه مجروح است و حال آن لشکر از شهادت یافتن اکابر و بیسر ماندن باقی لشکر، توان دانست که چگونه باشد. اکنون تو را به عراق باید رفتن. باشد که خدای سبحانه به واسطه تو، شرّ کفّار دفع گرداند و نایره فتنه ایشان فرو نشاند.»
جریر اجابت نمود و به موجب اشارت امیرالمؤمنین، با ششصد مرد مبارز به جانب عراق روان شد. بر این طریق، میان جریربن عبدالله و مثنّی بن حارثه گفتگوی پدید آمد و مخالفت ظاهر شد. این خبر به امیرالمؤمنین عمر رسید. صواب چنان دید که خود عزیمت عراق کند. صحابه نگذاشتند و مانع آمدند… [خلیفه گفت] سعد وقّاص را بخوان و وی را برای یاری اهل اسلام در این کار، نامزد فرما که او سزاوار این کار است. سعد، فرمان امیرالمؤمنین را امتثال نمود و لشکر را جمع نمود. هفت هزار مرد جمع شدند.
پس سعد با این لشکر روان شد و امیرالمؤمنین عمر هر کس از معارف عرب را که به خدمت او میآمد، به مدد سعد وقّاص میفرستاد… پس چون سرما بگذشت و محنت زمستان گذشت و راه ها از برف پاک گشتند، سعد وقّاص با لشکر عظیم در شهر قادسیه آمد. چون سعد با آن تعبیه در قادسیه رسید، خبر او به یزدجرد بازگفتند. آن وقت یزدجرد در مداین بود… پس یزدجرد در فکر حرب لشکر عرب شد و وزیر خود را که رستم نام داشت و سپهسالار و پهلوان او بود، بخواند…
آن روز تا شب میان هر دو لشکر جنگی عظیم بود. چون شب افتاد، به وثاقهای خود بازگشتند. دیگر روز هم بر آن نسق، تعبین لشکرها کرده، میمنه و میسره و قلب و جناح، راست کرده و صفها بسته، به میدان آمدند. کافران آن روز غلبه آوردند و مسلمانان را بسیار مقتول و مجروح میکردند. نزدیک بود که مسلمانان منهزم شده، پناه به کوشک و حصار آوردند از آنکه هر روز و هر شب، لشکر کفّار زیادت میشد و از مسلمانان میکاست و شهادت مییافت…
ناگاه گرد بشکافت و لشکر نمودار شد که سردار ایشان هاشم بن عتبه بن ابی وقّاص بود که به موجب فرموده عمر، ابوعبیده جرّاح از جانب شام به مدد سعدبن [ابی] وقّاص فرستاده بود. چون هاشم را چشم بر لشکر عمّ خود، سعد وقّاص افتاد، لشکر او که ده هزار سوار بود، آن را ده فوج کرده هر فوجی هزار سوار و خود در فوج اوّل روان شد و به لشکر اسلام پیوست… پس، مسلمانان از جای خود بجنبیدند و روی به کفّار آورده، ایشان را از صف خویش برداشتند. چنانکه سگان را برانند، ایشان را از پیش میدواندند تا به کنار فرات. زیاده از ده هزار مرد در آن حمله بکشتند. هزیمت در لشکر کفّار افتاد. به هر طرفی میگریختند. مسلمانان مال و منال بسیار به غنیمت یافته به قادسیه آمدند.
جمعی از لشکر کفّار که زنده ماندند، روی به مداین نهادند. چون به مداین رسیدند، فرود آمدند، به خیال این که ایمن شدیم. سعد وقّاص مصلحت چنان دید که چون لشکر کفّار هزیمت یافتند، لشکری بر عقب ایشان فرستد… لشکر اسلام در طلب ایشان روان شدند. کفّار چون از آن معنی خبر یافتند که مسلمانان در عقب ایشان رسیدند، لاعلاج روبروی مسلمانان شدند… لشکر فرس چون رستم را کشته دیدند، بگریختند و به مداین شده…
القصّه، سعد وقّاص در مداین بنشست و خمس غنایم را به سوی عمر فرستاد و صورت حال را بدو مکتوب و عمروبن معدی کرب را در آن کتاب ستوده، آن مال و مکتوب را به صحبت عمرو روان داشت. چون [عمرو] به مدینه رسید، مکتوب سعد را برسانید. سعد بر حسب حکم خلیفه، در مداین مقام کرد و لشکر شام را بازگردانید.» (7)
جنگ جلولاء:
دومین نبرد مهم ایرانیان با اعراب، «جنگ جلولاء» است. جریان این جنگ از کتاب أخبار الطوال دینوری بیان میشود:
«خرزاد چون به جلولاء رسید، همانجا ماند و برای یزدگرد که در حلوان بود، نامه نوشت و از او کمک و یاری خواست و او هم او را مدد فرستاد. خرزاد بر گرد اردوگاه خود خندق کند و زن و فرزند و بارهای سنگین خود را به خانقین فرستادند. سعدبن ابی وقاص، گروهی از سواران را به سوی ایشان روانه کرد و عمروبن مالک بن نجبه بن نوفل بن وهب بن عبد مناف بن زهره را به فرماندهی ایشان گماشت و او حرکت کرد و به جلولاء آمد که ایرانیان آن جا اردو زده و گرد خود خندق کنده بودند. مسلمانان هم نزدیک اردوگاه ایشان اردو زدند و نیروهای امدادی از ناحیه اصفهان و جبل برای ایرانیان میرسید.
مسلمانان که چنین دیدند، به امیر خود عمروبن مالک گفتند: «تو منتظر هجوم و حمله ایشان نمان که ایشان روز به روز بیشتر میشوند. او برای سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و این موضوع را به اطلاع او رساند. و از او برای آغاز جنگ و حمله، اجازه خواست. سعد به او اجازه داد و قیس بن هبیره را هم با هزار مرد که چهارصد سوار و ششصد پیاده بودند، به یاری او فرستاد.
به ایرانیان خبر رسید که برای اعراب، نیروی امدادی رسیده است. برای جنگ آماده شدند و بیرون آمدند. عمروبن مالک هم با مسلمانان آماده شد. فرماندهی پهلوی راست سپاه او با حجر بن عدی و فرماندهی پهلوی چپ با زهیربن جویه و فرماندهی سواران با عمروبن معدی کرب و فرماندهی پیادگان با طلیحه بن خویلد بود.
دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند و هر دو گروه پایداری کردند. نخست یک دیگر را تیر باران کردند تا تیرها تمام شد. آنگاه چندان با نیزه نبرد کردند که نیزهها درهم شکست و سپس به شمشیر و گرزهای آهنی پرداختند و تمام آن روز را تا شب جنگ کردند و مسلمانان در آن روز نتوانستند نماز بگزارند، جز با اشاره و تکبیر گفتن. و چون آفتاب روی به زردی نهاد، خداوند نصرت و پیروزی خود را بر مسلمانان فرو فرستاد و دشمن ایشان را وادار به گریز فرمود و آنان تا شب از ایرانیان میکشتند و خداوند متعال اردوگاه و تمام اموال ایشان را غنیمت مسلمانان قرار داد…
ایرانیان همچنان عقبنشینی کردند و روی به گریز نهادند، تا در حلوان پیش یزدگرد رسیدند. یزدگرد سخت درمانده شد و با زنان و فرزندان و خدمتکاران و اموال و گنجینههایی که همراه داشت، از آنجا حرکت کرد و در قم و کاشان فرود آمد. مسلمانان در جنگ جلولاء، غنایمی به دست آوردند که نظیر آن به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند…» (8)
جنگ نهاوند:
سومین نبرد مهم و سرنوشتساز که به «فتح الفتوح» نیز شهرت پیدا کرد، «جنگ نهاوند» بود. این نبرد در سال 19 ق و به فرماندهی «نعمان بن مقرن» اتفاق افتاد و در نهایت به صلح و پرداخت جزیه منجر شد. این واقعه به طور مختصر از فتوحالبلدان نقل میشود:
«گویند: هنگامی که به سال نوزده یزدگرد از حلوان گریخت، مردم فارس و ری و قومس و اصبهان و همدان و ماهان به یکدیگر نامهها نوشتند و کنار یزدگرد جمع شدند و آن به سال بیست بود. یزدگرد مردان شاه ذوالحاجب را امیر ایشان کرد و آنان درفش کابیان رایت خویش را برون آوردند شمار مشرکان در آن روز، شصت هزار و به قولی صدهزار تن بود.
عماربن یاسر از ایشان به عمربن خطاب خبر داده بود و او قصد آن کرد که خود به غزای آنان رود، لکن از آن ترسید که کار اعراب در نجد و جاهای دیگر به تفرقه کشد. او را اشارت کردند که جنگجویان شام و یمن را از آن دو بلد به کار غزا گسیل دارد، ولی خوف آن داشت که اگر چنین کند، رومیان به هنگام ورودش به مدائن با استقبال گرم مردم و کشاورزان مواجه شد. رفتار و سیرهاش در میان مردم و اطراف و اکناف، به انصاف و عدالت بود. در سال 22 هجری به نهاوند حمله و آنجا را با صلح، متصرف گردید و سپس دینور، ماه سندان، همدان و ری را به زیر اطاعت اسلام در آورد.» (9)
بعد از خروج سعدبن ابی وقاص (اولین حاکم مداین) بنا به حکم خلیفه دوم، حذیفه به عنوان استاندار آن جا منصوب شد. وقتی علی (علیه السلام) به خلافت رسید، نامهای به حذیفه نوشته و او را به رعایت تقوا و انصاف با مردم، دعوت کرد و خواستار گرفتن بیعت از اهالی مداین گردید. بعد از وصول نامه در حالی که حذیفه آخرین لحظات عمرش را میگذارند و بیمار بود، مردم را جمع کرد و بعد از اقامه نماز، دستور به قرائت نامه آن حضرت را داد. (20)
سپس او را روی منبر گذاشتند. حمد و ثنای خدا گفت و بر پیامبر خدا و خاندان او صلوات فرستاد. آن گاه گفت: «ایها الناس! مردم با علی بیعت کردهاند. از خدا بترسید و علی را یاری کنید که به خدا از اول تا آخر بر حق بوده است و پس از پیامبر شما، از همه کسانی که رفتهاند و تا روز قیامت خواهند بود، بهتر است. سپس دست راست خود را به دست چپ نهاد و گفت: «خدایا! شاهد باش که من با علی بیعت کردم.» پس از آن گفت: «خدا را شکر که مرا تا چنین روزی زنده داشت». سپس به دو پسر خود صفوان و سعد گفت: «مرا ببرید و شما با علی باشید، زیرا جنگهای بسیار خواهد بود که در اثنای آن، مردم بسیار کشته خواهد شد. بکوشید تا در حضور وی شهادت یابید که به خدا او بر حق است و هر که مخالفت او کند، بر باطل است.» (21)
حذیفه یکی از شیعیان راستین مولا علی (علیه السلام) بود، چنانچه وقتی از او درباره علی (علیه السلام) سؤال کردند، گفت: «بهترین این امت است و جز منافق، کسی در او شک ندارد.» (22)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اکثر مجالس و محافل میفرمود: «حذیفه و علی (علیه السلام)، داناترین همه مردم به حال منافقاناند.» (23) علت این فرمایش حضرت، به حادثهای بر میگردد که در آن، عدهای قصد توطئه و ترور ایشان را در برگشت از راه تبوک و عبور از تنگه کوهی داشتند، که با عنایت الهی، حذیفه همه آنها را – که 24 نفر بودند – شناسایی کرد و به آن حضرت گزارش نمود. (24)
«نعمان، نخستین کس بود که [در جنگ] به قتل رسید. مرد پارسی نیز از استر خویش به زیر غلطید و اشکمش دریده شد. گوید: بالای سر نعمان آمدم در حالی که هنوز رمقی در او باقی بود و چهره اش را از ظرف آبی که همراهم بود، بشستم. گفت: «تو که هستی؟» گفتم: معقل گفت: مسلمانان چه کردند؟ گفتم: پیروزی خدایی و نصرت او را بر تو مژده میدهم. گفت: الحمدالله. به عمر بنویسید…»
ابن کلبی به نقل از ابومخنف حکایت کرد که نعمان بن مقرن در اسبیذهان فرود آمد و اشعث بن قیس را بر میمنه و مغیره بن شعبه را بر میسره قرار داد و به نبرد پرداختند. نعمان کشته شد و مسلمانان ظفر یافتند و آن فتح را فتح الفتوح نامیدند. گوید: فتح نهاوند به سال نوزده روز چهارشنبه و به قولی سال بیست رخ داد.
گویند: چون سپاه عجمان شکست یافت، مسلمانان پیروز شدند و حذیفه آن روز بر مردمان فرماندهی داشت. وی نهاوند را در حصار گرفت و اهل شهر برون آمده با مسلمانان نبرد میکردند. مسلمانان ایشان را شکست دادند و سماک بن عبید عبسی، مردی از ایشان را که هشت سوار به همراه داشت دنبال کرد و هر یک از آنان را که به مقابله با وی آمد، بکشت تا جز آن مرد، کسی نماند. وی تسلیم شد و سلاح خود بر زمین افکند. سماک او را اسیر کرد. وی به پارسی سخن میگفت و سماک مردی را بیاورد که سخن او را فهمید و ترجمه کرد که وی گوید: «مرا پیش امیر خود برید تا با او بر سر این سرزمین صلح کنم و به او جزیه دهم و از اینکه تو مرا اسیر کردی، هر چه خواهی بتو خواهم داد، زیرا من منت نهاده و مرا نکشتهای.» از او پرسید: نامت چیست؟ گفت: دینار.
پس وی را نزد حذیفه برد و او با حذیفه صلح کرد بر این قرار که خراج و جزیه دهد و اهل شهر وی، نهاوند بر اموال و دیوارها و منازل خویش ایمن باشند. پس نهاوند را ماه دینار نامیدند. از آن پس دینار نزد سماک میآمد و برایش هدیه میآورد و با وی بر سر الفت بود.
ابومسعود کوفی از مبارک بن سعید و او از پدرش روایت کرد که گفت: نهاوند را اهل کوفه و دینور را اهل بصره فتح کردند و چون شمار مسلمانان در کوفه بسیار شد، نیاز به افزودن بر مناطقی که خراجش میان ایشان تقسیم شود، پدید امد. پس دینور از آنِ اهل کوفه شد و به جای آن، نهاوند به بصریان تعلق گرفت، زیرا که نهاوند جزء اصبهان بود.» (25)
در نتیجهی این سه نبرد مهم و سرنوشتساز بود که مناطق و نواحی ایران یکی پس از دیگری به دست مسلمانان فتح گردید و مردم ایران آیین اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند.
ج – چگونگی نفوذ و روند گسترش تشیع در ایران
برخی از عوامل مؤثر بر گسترش تشیع در ایران تا آغاز قرن سوم هجری و ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران را میتوان به این شرح برشمرد:
1. مداین:
انتخاب سلمان به عنوان حاکم مداین، اهمیت زیادی در این امر دارد. مداین در آن روزگار، پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران محسوب میشد. سلمان در آن جا بسیار ساده زندگی میکرد و از خود، خانه ای نداشت. (26) شاید همین سیره، موجب گرایش مردم آن دیار به اسلام و تشیع گشته و مداین را به نقطه شروع نفوذ تشیع در ایران مبدّل نموده است.
2. حذیفه بن یمان:
نام اصلی حذیفه «حسیل» بود. او پسر جابر از قبیله عبس و کنیهاش «ابوعبدالله» بود و به «صاحب سر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) شهرت داشت. (27) حذیفه ابتدا ساکن مدینه و سپس کوفه بود و مدتی هم در حال تردد بین آنها، روزگار خود را سپری کرد.
حذیفه در جنگ احد به همراه پدر و برادرش حضور داشت و در همان جنگ، پدرش شهید شد. او در جنگ خندق و جنگهای پس از آن، در رکاب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عمر بن خطاب حکمرانی مدائن را به حذیفه داد. (28) عادت عمر در ابلاغ احکام به فرمانداران، استفاده از عبارت «و قد بعثت فلاناً و أمرته بکذا» بود، اما در مورد انتصاب حذیفه به مداین، عبارتی به کار برد که بیانگر بزرگی و عظمت مقام و شخصیت حذیفه است: «اسمعوا له و أطیعوه و اعطوه ما سألکم؛ گوش به فرمان و مطیع او باشید و هر چیزی که خواست، قبول کنید».
او سرانجام پس از عمری خدمت به اسلام، در سال 36 ق در مداین دار فانی را وداع گفت. هم اکنون از نسل او در مداین، افرادی موجود هستند.
3. سلمان فارسی:
یکی از استانداران و شیعیان علی (علیه السلام) در مداین که نقش مهمی در جذب مردم ایران به تشیع داشت، سلمان فارسی بود. او یکی از اصحاب بزرگ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نامش در میان یاران پیغمبر، مانند خورشید فروزان و ماه تابان میدرخشد. علاقه شدید سلمان به پیامبر گرامی و نیز محبت و لطف آن جناب نسبت به او، بر همگان روشن و واضح است.
او از موالیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نخستین فرد از ارکان چهارگانه بود. امام باقر (علیه السلام) فرمود:
مردم به جز سه نفر، بعد از پیامبر دست از حق کشیدند… و آن سه نفر، مقداد بن اسود، ابوذر غفاری و سلمان فارسی بودند و بعد از آن، گروهی دیگر هم به آنان پیوستند و حق را شناختند.
این جماعت با ابوبکر بیعت نکردند، تا آنگاه که علی (علیه السلام) از روی اکراه و اجبار، با او بیعت فرمود. زراره از امام باقر (علیه السلام) روایت میکند که علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود:
چند نفرند که خداوند به خاطر آنها باران میفرستد و روزی میدهد و یاری میکند و آنان سلمان فارسی، مقدادبن اسود، ابوذر غفاری، عمار و حذیفه هستند و من هم امام و رهبر آنها هستم. این جماعت بر جنازه فاطمه نماز گزاردند.
ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت میکند:
مهاجرین و انصار بعد از جریان بیعت ابوبکر، نزد علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: «به خداوند سوگند شما از همگان شایستهتر به مقام حضرت رسول هستی. دست خود را به طرف بالا بیاور تا با شما بیعت نماییم و ما حاضریم قبل از تو کشته شویم.» علی (علیه السلام) فرمود: «اگر راست میگویید، فردا همه با سرهای تراشیده در این جا حضور پیدا کنید.» روز بعد، تنها سلمان، مقداد و ابوذر با سرهای تراشیده در منزل آن جناب حاضر شدند و دیگران به وعده خود وفا نکردند.
سلمان مدتی طولانی حاکم مداین بود و در پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران، حکومت میکرد. او در مداین زندگی بسیار سادهای داشت و حتی خانه شخصی برای خود تهیه نکرده بود. سلمان در سال 35 ق جهان را وداع گفت و در مداین مدفون گشت. هم اکنون مزارش زیارتگاه مسلمانان و دارای گنبدی مجلل و با شکوه است. زوّار و مسافران زیادی به آنجا میروند و قبر مبارکش را زیارت میکنند. بین بقعه مبارکه سلمان تا ایوان کسری و کاخ تیسفون، فاصله چندانی وجود ندارد، اما از کاخنشینان ساسانی و خلفای بنیعباس خبری نیست. (29)
نام سلمان در تاریخ اسلام، به ویژه در جنگ خیبر (خندق) میدرخشد. وقتی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد نحوه نبرد با مشرکان، به مشورت با اصحابش پرداخت، سلمان پیشنهاد حفر خندق را داد که مورد موافقت قرار گرفت و در نتیجه به پیروزی مسلمان منجر گردید. (30)
نکته دیگری که در زندگی سلمان وجود دارد، برده و اسیر بودن او در صدر اسلام است که بعدها توسط رسول خدا آزاد شد. او خود در این باره چنین میگوید:
من مردی از دهکدهای به نام «جی» از توابع اصفهان بودم. پدرم دهقان و سالار سرزمین خود بود. من به جست و جوی آیین حق، از پیش پدر بیرون آمدم. گروهی از قبیله کلب مرا به اسیری گرفتند و به مردی یهودی فروختند و آن مرد مرا به یهودی دیگری از یهودیان بنی قریظه فروخت. او مرا همراه خود به مدینه آورد. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت فرمود، من به سبب بردگی از محضر آن حضرت باز ماندم و شرکت در جنگ بدر و احد را از دست دادم. آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: «برای آزادی خود پیمان بنویس» و چون پیمان نوشتم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعه زری به اندازه تخم مرغ به من ارزانی فرمود و من تعهد مالی خود را پرداخت کردم و در جنگ خندق و دیگر جنگها به صورت مسلمانی آزاد، شرکت کردم. (31)
درباره سیره و زهد سلمان گفتهاند: وی پشمینه میپوشید و الاغ جلدار سوار میشد و نان جو میخورد و مردی عابد و زاهد بود. وقتی در مداین مرگ وی در رسید، سعدبن ابی وقاص به او گفت: «ای ابوعبدالله! مرا پندی ده». گفت: «هنگامی که قصدی میکنی و هنگامی که حکمی میدهی و هنگامی که چیزی تقسیم میکنی، خدا را به یاد داشته باش.» آنگاه سلمان گریستن آغاز کرد. به او گفت: «ای ابوعبدالله چرا گریه میکنی؟» گفت: «در آخرت گردنهای هست که فقط مردم سبکبار از آن میگذرند و من این همه چیز را اطراف خود میبینم» و چون نگریستند، جز یک ظرف چرمین و کوزه و آفتابه نبود. (32)
سلمان با عبای کهنه برای مردم خطبه میخواند که نیمی از آن را زیر خود پهن میکرد و نیمی دیگر را بر روی خود میانداخت. هرگاه مقرری او را میدادند، همه را انفاق میکرد و از دست مزد کار خود، زندگی را میگذراند. از خودش در این باره نقل میکنند که میگفت:
معمولاً مواد حصیری را به یک درهم میخرم و آن را میسازم و به سه درهم میفروشم. با یک درهم، مواد حصیر بعدی را میخرم و یک درهم را صرف هزینه خانوادهام میکنم و یک درهم را صدقه میدهم. واگر شخص عمربن خطاب هم از این کار مرا منع کند، از آن دست بر نمیدارم.
همچنین در سیره او نقل است که هرگاه پولی به دستش میرسید، گوشت میخرید و محدثان را دعوت میکرد و به همراه آنان غذا میخورد. (33)
4. حکومت امام علی (علیه السلام):
اولین تماس ایرانیان با تشیع به زمان حکومت حضرت علی (علیه السلام) برمی گردد. موضعگیریهای عدالت خواهانه آن حضرت در حمایت از اهل ذمه و توصیه به عاملانش در پرهیز از ظلم و ستم به ایشان تأثیر زیادی در گسترش تشیع داشت. حمایت امام (علیه السلام) از موالی و غیر عرب، موضعی موقت در جهت جذب عناصر ناراضی نبود، بلکه از روحیه عدالتخواهانه ایشان ناشی میشد، همچنان که در قضیه قتل هرمزان، به طور قاطع در مجلس مشورتی عثمانی به کشتن قاتل وی، یعنی عبیدالله بن عمر رأی داد. به سبب همین اصرار حضرت بود که عبیدالله به رغم میل باطنی خود، در دوران حکومت آن حضرت به معاویه پناه برد، اگر چه در نزد وی نیز از ستایش علی (علیه السلام) دریغ نورزید.
موضوع اجرای عدالت مایه ناخرسندی عرب، خصوصاً اشراف از حضرت شد، تا آنجا که آشکارا از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم، برتری دهد، لکن در دیدگاه وی فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق هیچگونه رجحانی نداشتند و وی هرگز حاضر نبود نصرت و پیروزی را با جور و ستم کسب کند. شواهد موجود، حاکی از میزان پیوستگی ایرانیان به تشیّع، حتی در زمان خلافت علی (علیه السلام) دارد، به ویژه در نقاط خاصی مثل مناطق ایرانینشین کوفه، بخشهایی از نواحی ایرانینشین در «سواد» و مناطقی که به طور مستقیم، تحت حاکمیت علی (علیه السلام) قرار داشت. (34)
5. قیام مختار:
مختاربن ابی عبید ثقفی، مکنا به «ابواسحاق» که پدرش از بزرگان و صحابه به شمار میآید، در سال اول قمری متولد شد. (35) او از جمله چهرههای برجسته قیام کننده علیه حکومت بنیامیه است که در زمان عمر، از طایف به همراه پدرش به مدینه سفر کرد. پدرش متوجه عراق گردید و در جنگ «جسر» با ایرانیان درگذشت. (36)
مختار مدتی با علی (علیه السلام) همراه بود و در بصره ساکن شد. وقتی که امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسید، او به دست ابن زیاد دستگیر و روانه زندان گردید. در سال 64 ق وقتی یزید درگذشت و عبدالله زبیر در مدینه قیام کرد، مختار با او بیعت کرد و به نمایندگی از او به کوفه رفت. او بر عبدالله بن مطیع، غالب شد و موصل را نیز به تصرف درآورد و مسببان و قاتلان امام حسین (علیه السلام) را دستگیر کرد و به مجازات رساند. سرانجام خود نیز توسط مصعب بن زبیر سرکوب گردید. (37)
اما اولین ارتباط و هم سویی ایرانیان با تشیع به صورت نسبتاً گسترده، در قیام مختار مطرح است، چرا که در دو قیام شیعی قبل از مختار، یعنی نهضت امام حسین (علیه السلام) و قیام توابین، نشانی از حضور ایرانیان دیده نمیشود. تعداد موالی (ایرانیان) در میان لشکریان مختار، چنان چشمگیر بود که برخی آن قیام را جنبشی علیه اعراب به شمار آوردهاند. بنابر بعضی روایات، حامیان ایرانی مختار ابتدا بیست هزار و سپس تا چهل هزار نفر افزایش پیدا کردند. حتی اگر در این عدد نیز اغراق شده باشد، به اتفاق آرای مورخان، تعداد بسیاری از حامیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
از جمله انتقادهایی که اشراف کوفه به مختار وارد مینمودند، این بود که ایرانیان را برگردن ایشان سوار کرده است. مختار به موالی گفته بود که شما از من هستید و من از شمایم. از همین رو بود که در سپاه وی به عربی سخن گفته نمیشد. از روایتی معلوم میشود که غیر از موالی، عدهای از هواداران مختار از غلامان (احتمالاً ایرانی) بودهاند. بنابراین میتوان از قیام مختار به عنوان عاملی در پیوستن بخشی از جامعه ایرانی به اسلام از نوع شیعی نام برد.
پیروان ایرانی مختار، تنها زمانی به حمایت جدی از وی مصمم شدند که از حمایتهای سیاسی – اجتماعی او در مقابل اربابان عرب خود، اطمینان یافتند. اگر مختار موفق شد که شیعیان عراق را با شعار خونخواهی امام حسین (علیه السلام) بسیج کند، موالی را با شعار حمایت از ایشان به سمت خود جذب کرد. رمز موفقیت مختار این بود که نیازهای ایشان را دریافت و در ارتقای منزلت اجتماعی غیر عرب کوشید. بزرگان عرب میگفتند او با شجاعت عربها و کینه عجمان با ما نبرد میکند. نکته حایز اهمیت این است که حتی رئیس شرطه مختار از موالی بود. او میگفت ایرانیان از اعراب بر من مطیعتر و وفادارترند و هر چه بخواهم، بلافاصله انجام میدهند.
در واقع عامل اصلی نزدیکی ایرانیان به مختار و حمایت از وی، مسائل سیاسی – اجتماعی بود و کمتر علایق خاص مذهبی در آن مشاهده میشود. این موضوع خصوصاً هنگامی مشخص میشود که بدانیم در قیام امام حسین (علیه السلام) و توابین که اندک زمانی قبل از قیام مختار روی داد، از حضور غیر عرب، ذکری به میان نیامده است و اصولاً جریان تشیع تا زمان توابین، هنوز ویژگی عربی محض داشت. بنابراین قیام مختار در روند رشد کمی و کیفی دین اسلام در ایران، مرحله ای مهم شمرده میشود، زیرا پس از آن بود که تشیع هر چه بیشتر با اعتراضات و آمال سیاسی غیر عرب (اعم از مسلمان یا غیر مسلمان) ارتباط یافت. قیام مختار، نمایانگر اولین تشکل گسترده ایرانیان بر مبنای آیین جدید است که به تدریج، حلقه ارتباط ایشان با گذشته را کمتر نمود. (38)
6. قم:
شهر باستانی قم قبل از ورود اسلام، توسط اسکندر به طور کلی ویران شد، ولی دوباره در زمان حکومت ساسانیان توسط قباد احیا گردید.(39)
بعد از شکست امپراتور ساسانی، برای نخستین بار گروههای عرب به فرماندهی ابوموسی اشعری، در سال 23 ق با جنگ و زور، قم را فتح کردند. اعراب بنیاسد نیز جزو اولین دستههای عرب محسوب میشوند که در جمکران قم سکونت گزیدند.
اعراب اشعری هم به قم هجوم گسترده کردند و در این راستا، برای کسب سلطه کامل بر همه منابع مالی و اقتصادی مردم بومی قم، دست به قتل عام سران مجوس زدند. شاید بتوان این تهاجم را که در سال 85 ق رخ داد، فتح دوم این شهر به حساب آورد. اعراب اشعری در طی یک قرن، اقدامات زیادی در جهت تحول قم از پادگان شهری عربی به صورت شهر عربی انجام دادند.
یسع اشعری در سال 189 ق، نظر موافق هارونالرشید، در مورد کوره قرار دادن قم را به دست آورد. در حقیقت اعراب اشعری به عنوان اقطاعداران دولت عباسی در قم در آمدند. حمزه بن الیسع اشعری در قم منبر نهاد. پسر او یسع بن حمزه با انجام اولین مساحی (نقشه برداری) قم، استقلال جغرافیایی آن جا را محقق ساخت. در این مساحی، همان مرزهای استان ایرانوثارث کواذ دوره ساسانی ملحوظ گردید و قم به بیشترین حد توسعه ارضی خود رسید. این شهر از نمونههای بارز توسعه شهری در قرن سوم قمری است. در این قرن، قم به صورت شهری آباد و معتبر شیعی درآمد. (40)
7. کاشان:
کاشان شهری قدیمی و مشهور است که در مرز کویر قرار دارد. اطراف آن را کشتزارهای فراوان و آباد احاطه کرده و مردم آندیار در ساختن قمقمه مشهوراند. این شهر، مرکز میوه هلو به شمار میرفته است. از جمله مسائل شگفتانگیز در کاشان، وجود عقربهایی در آن جا بود. حتی در جریان محاصره کاشان، با پرتاب عقرب به داخل شهر، مردم تاب خود را از دست دادند و در نهایت، شهر سقوط کرد.
(41)
ابوموسی اشعری بعد از بازگشت از نهاوند، به اهواز رفت و تمامی آن جا را فتح کرد و سپس به قم آمد. بعد از تصرف قم، احنف بن قیس (ضحاک بن قیس تمیمی) را به کاشان فرستاد و او آن شهر را با قهر و غلبه گشود و بعد خود را به ابوموسی ملحق نمود. (42) مؤلف کتاب النقض با صراحت به شیعه بودن اهالی مردمان عراق و نقاط مختلف ایران پرداخته، از آن جمله به کاشان اشاره میکند: «آنگه در ولایت حلب و حران و کوفه و کرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و کاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جربادقان وهمه بلاد مازندان و بعضی از دیار طبرستان و ری و نواحی بسیار از وی و بعضی از قزوین و نواحی آن و بعضی از خرقان، همه شیعی اصولی و امامتی باشند». (43)
مؤلف آثار البلاد و اخبار العباد – که از اهل تسنن است – نیز درباره آیین این شهر چنین اظهارنظر میکند: «شهری است میانه قم و اصفهان. اهلش شیعه امامیهاند و بسیار غلو در آن باب دارند. و احمدبن علی بن بابه کتابی نوشته و ذکر فرق شیعه را نموده و چون به ذکر امامیه رسیده و ذکر منتظر محمّدبن مهدی (صلوات الله و سلامه علیه) را نموده، گفته: “عجب آن است که در ولایت کاشان، جمعی میباشند از امامیه و من ایشان را دیده ام، در هر صبح، انتظار ظهور امام خود را میکشند و یراق پوشیده، به اسب سوار شده، از شهر بیرون میروند به انتظار آنکه صاحب و امام ایشان ظاهر شود و چون آفتاب بلند میشود، باز به شهر عود میکنند و به یکدیگر میگویند که امروز هم نشد و همیشه در این انتظار میباشند”». (44)
8. آوه:
مؤلف کتاب تاریخ قم، شش راه اصلی را برای قم قدیم ترسیم میکند که راه دوم شامل، راه ساوه و آوه است. (45)
او بنای این شهر را به دست شخصی به نام «بیب بن جودرز» میداند و از برخی متقدمان نقل میکند:
آبه دریایکی بوده است. یکی از پادشاهان عجم اتفاقاً که بر آن بگذشت، در جوانب آن دریاچه صید کردن خوش یافت. بفرمود تا آن آب را بگشادند و کوشکی بدان موضع بنا کردند و به بالای آن برآمد، آثار کهنه و قدیمه دید. گفت: «این نشانها و علامتها و اثرها چیست؟» یکی از حاضران گفت: «به زبان ایشان خد بود.» پس آن موضع را «بود» نام نهادند و تا بدین وقت، آبادان است.
حسن بن محمّد قمی در حکایت دیگری به علت بنا و نامگذاری آوه میپردازد:
… کیخسرو بدانجا رسید و آن دریاچه بود ودر موضع و جای «آبه»، آبی پاکیزه و صافی بود. بدان آب فرود آمد و به زبان عجم گفت: «که بدین آب ساای افا استی»، یعنی این آب محتاجست بسایه و بنایی و عمارتی. پس «آبه» را به قول کیخسرو که گفت آب، آبه نام کردند.
و گویند که «بیب بن جودرز» از کیخسرو خواست که بدانجا عمارتی کند و بنایی کیخسرو او را دستوری داد. پس «بیب» قریه «آبه» را بنا کرد، باذن واجازت کیخسرو.» (46)
صاحب مراصد الاطلاع در مورد شهر آوه چنین بیان میدارد: «در دو فرسخی ساوه، شهری به نام آوه واقع شده که اهل آن جا شیعه امامیه هستند.» (47)
یاقوت حموی نیز در این باره میگوید:
بیگمان آبه شهرکی است در برابر ساوه که توده مردم، آن را «آوه» خوانند. مردمانش شیعیاند و مردم ساوه سنّی باشند و جنگ مذهبی میان این دو شهر، همیشگی است. (48)
9. خراسان:
خراسان قدیم، سرزمینی گسترده و پهن داشت که مرزهای آن پس از عراق شروع میشد و شهرهای جوین و بیهق را در بر میگرفت. و مرز پایانی آن نیز تا پشت هند کشیده میشد و هم جوار با شهرهای طخارستان، غزنه، سیستان (سگستان) و کرمان واقع شده بود. از جمله شهرهای مهم آن روزگار خراسان، میتوان به نیشابور، هرات، مرو، بلخ، طالقان، نسا، ابیورد، سرخس و شهرهای دیگر واقع در رود جیحون اشاره کرد.
سپاه اسلام به فرماندهی عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در عصر خلیفه سوم، خراسان را فتح کرد و اکثر شهرهای خراسان یا با جنگ و یا با صلح گشوده شدند. (49)
قراین و شواهد تاریخی ذیل، بیانگر تشیع اهل خراسان در دوره بنیامیه است:
اول: محمّدبن علی هنگامی که داعیان بنیعباس را به استانها میفرستاد، به ایشان چنین گفت: کوفه و سواد (پیرامون) آن، همه شیعیان علی (علیه السلام) و فرزندان اویند. بصره و سواد (پیرامون) آن، پیروان عثمان هستند و خود را «کفّی» مینامند. جزیره (کردستان) همگی حروری و سرکش و عربان آن جا مردمی بیریشه و مسلمانان آن جا همه نصاری زاده هستند. مردم شام جز از خاندان ابوسفیان و بنیمروان، از کسی پیروی نمیکنند. دشمنی ایشان با ما ریشهدار و جهل ایشان مرکّب است. مردم مکه و مدینه، دستپرورده بوبکر (ابوبکر) و عمر هستند. پس بر شماست که به مردم خراسان روآورید که پیروان آشکار و سرکش ما (شیعیان عباسی) در آنجا بسیارند. با سینههایی باز و دلهایی بیغش که دستهبندی ندارند و اندیشههای گوناگون، ایشان را از هم جدا نکرده و تباهی به ایشان راه نیافته است. (50)
دوم: ابوالفرج اصفهانی درباره محمدبن حنفیه میگوید: «مردم خراسان آنان که مسلک شیعه داشتند، وی را امام خویش میپنداشتند.» (51) او در روزگار خلافت هشام بن عبدالملک در سال 105 ق، بکر بن ماهان مروزی و ابومحمد صادق را با گروهی از شیعیان به عنوان مبلغان ودعوتگران، به خراسان فرستاد. (52)
سوم: یحیی بن زید در عهد امویان و دوران حکومت ولید بن یزید، در سال 122 ق در خراسان قیام کرد. نصربن سیار در ضمن نامهای به خلیفه، او را از کار علی بن کرمانی (عامل یحیی) و گرد آمدن شیعیان، پیرامون او، آگاه کرد. (53)
چهارم: وقتی زید در سال 122 ق کشته شد، مردی از بنیاسد به یحیی بن زید گفت: «پدرت کشته شد. مردم خراسان شیعیان شمایند. رأی درست این است که به آن جا روی.» (54)
10. قیام یحیی بن زید:
یحیی پسر زید و نوه امام سجاد (علیه السلام) است. مادرش «ریطه» دختر ابوهاشم نام داشت. بعد از سرکوب شدن قیام پدرش توسط بنیامیه، خود را از دیدگان مخفی ساخت تا به وصیت پدر درباره استمرار قیام و مبارزه عمل نماید. پدر وی، زید برای جلوگیری از فشار ظلم و ستم به خاندان نبوت، کفر و الحاد امویان و برگرداندن خلافت به آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قیام نمود، ولی در سال 122 ق توسط هشام خلیفه اموی سرکوب شد. (55)
در همین راستا، یحیی برای تبلیغ و دعوت از مردم به بینالنهرین، مداین، ری، سرخس و خراسان رفت و به جمعآوری لشکر پرداخت. چون خبر این جریان به امام صادق (علیه السلام) رسید، آن حضرت در نامهای او را از این اقدام منع نمود و فهماند که اگر قیام کند، او نیز مانند پدرش کشته خواهد شد. یحیی در خراسان بود که نصر بن سیار کارگزار امویان در عراق، مأمور تعقیب او شد و پس از کشف محل استقرارش، با شکنجه نمودن پسر حریش، سرانجام توانستند او را دستگیر و زندانی کنند. با مرگ هشام، وی از زندان آزاد شد و دوباره به دعوت از مردم پرداخت و توانست پیروان زیادی گرد آورد. ولید، خلیفه وقت با اعزام سپاه ده هزار نفری، خواستار رسیدگی او شد. سرانجام در نیشابور جنگی میان یحیی و عمروبن زراره (حاکم نیشابور) درگرفت که یحیی پیروز میدان بود. او بدون این که به کسی آسیبی برساند، وارد هرات گردید. (56)
بعد از این شکست، خلیفه اموی، نصربن سیار را به استانداری خراسان منصوب کرد و همراه با سپاهی مجهز و تازه نفس به آن دیار گسیل داشت. «سالم بن احوز» فرمانده سپاه امویان در منطقه «جوزجمان» به جنگ یحیی پرداخت. در این جنگ، تیری به یحیی اصابت کرد و او را از پای درآورد و در نتیجه سپاهش نیز از هم گسست. سر یحیی نزد خلیفه فرستاده شد و بدنش را به دار آویختند. وقتی ابومسلم قدرت یافت، از قاتلین او انتقام گرفت و بدن او را کفن و دفن نمود. اهالی خراسان هفت روز برای یحیی عزاداری کردند و بر نوزدان بسیاری نام یحیی و زید، مینهادند. شهادت یحیی در سال 125 ق اتفاق افتاده است. (57)
در این فصل به چگونگی ورود اسلام و سپس تشیع به ایران اشاره گردید و روند گسترش تشیع در ایران تا اوایل قرن سوم هجری، یعنی ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران پرداخته شد.
3. اوضاع شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام)
الف – نحوه ورود حضرت به ایران
هم زمان با شروع قرن سوم هجری قمری، مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را از مدینه به مرو فرا خوانند. امام با اکراه و اجبار به همراه خانواده خویش، آن جا را ترک نمود و عهدهدار منصب ولی عهدی شد. شیخ مفید (رحمه الله) در الارشاد ولی عهدی ایشان را اینگونه بیان میکند:
مأمون عدهای از آل ابی طالب، از جمله حضرت رضا (علیه السلام)، را به وسیله جلودی از راه بصره به حضور خود خواند. او پس از ورود، نامبردگان را در خانهای و حضرت رضا (علیه السلام) را در منزلی دیگر وارد کرد و مقدمش را گرامی داشت و در تعظیم آن حضرت، کوتاهی ننمود. پس از این به آن حضرت ابلاغ کرد: «میخواهم خود را از خلافت خلع کنم و شما را بدان مقام، سرافراز دارم. اکنون مناسب است شما هم رأی خودتان را ابراز فرمایید.»
حضرت نپذیرفت و اظهار داشت: «به خدا سوگند از چنین هدفی که در نظر داری، به خدا پناه میبرم و شایسته است کسی هم از از فکر تو خبردار نشود.» هنگامی که فرستاده، رأی آن حضرت را به اطلاع خلیفه رساند، مأمون او را مأمور کرد که به عرض حضرت برساند: در حالی که حاضر نمیشوید منصب خلافت را بپذیرید، ناگزیر باید ولایت عهدی مرا بپذیرید تا پس از درگذشت من، شما خلیفه شوید.»
حضرت رضا (علیه السلام) این پیشنهاد را نیز با شدت هر چه تمامتر نپذیرفت. مأمون که دید ممکن است به مقصود خود نرسد، مجلس خلوتی با حضور او، حضرت رضا (علیه السلام) و فضل ذوالریاستین منعقد ساخت و به امام عرض کرد: «میخواهم سر رشته کار مسلمانان را به دست شما بسپارم.» حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: «امیر! از خدا بپرس و او را فراموش مکن و چنین زنجیری را به گردن من میفکن، زیرا من تاب آن را ندارم و نمیتوانم چنین بار سنگینی را به دوش بکشم.» مأمون گفت: «پس شما را به سمت ولایت عهدی پس از خود برگماردم.» حضرت فرمود: «بهتر آن است که مرا از این سمت هم معاف بداری.»
مأمون ناراحت شد و آن حضرت را تهدید کرد و گفت: «عمر خطاب، شورا را در میان شش نفر که یکی از آنها جد تو امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود، قرار داد و شرط کرد هر کدامشان مخالفت کردند، کشته شوند. بنابراین شما هم ناگزیر باید با هدف من مخالفت ننمایید و خواسته مرا بپذیرید، زیرا من صلاح مقام خلافتم را در ولایت عهدی شما میبینم و چارهای جز این ندارم.» حضرت رضا (علیه السلام) که چاره را منحصر به پذیرش خواسته او دیده اظهار داشت: «در صورتی ولایت عهدی تو را میپذیریم که امر و نهی نکنم و فتوا ندهم و قضاوت ننمایم و عزل و نصب نکنم و آیینی را که هم اکنون در حصر خلافت تو رایج است تغییر ندهم.» (58) مأمون همه خواستههای حضرت را پذیرفت.
ب – وضعیت شیعیان ایران هنگام ورود امام
با ورود حضرت به ایران و خراسان، شخصیت علمی و معنوی ایشان برای عموم مردم و به ویژه شیعیان، بیشتر شناخته شد و بدینترتیب، طرفداران و شیعیان، هر روز بیشتر و بیشتر میشدند. در ادامه به برخی از وقایع تاریخی حین ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران، اشاره میشود:
1. استقبال مردم در طول سفر:
«رجاء بن ابی ضحاک» که مأمور آوردن امام به مرو بود، در پاسخ به مأمون در مورد اتفاقات و حوادث درباره مقام شامخ معنوی و علمی حضرت و استقبال مردم سخن میگوید. احمدبن علی انصاری میگوید: «از رجاء بن ابی ضحاک شنیدم که میگفت: مأمون مرا فرستاد که علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را از مدینه در نزد او حاضر کنم و مرا امر کرد که او را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم و او را از راه قم نیاورم و مرا امر کرد که خودم شب و روز او را مواظبت کنم و محافظت نمایم تا او را وارد خراسان سازم.
پس من از مدینه تا مرو با او بودم وبه خدا سوگند یاد میکنم که من مردی پرهیزکارتر از او در نزد خدا و کثیرالذکرتر در جمیع اوقات خود از او و ترسندهتر از خدا از او ندیدم. چون صبح برآمدی، نماز صبح گذاشتی و چون سلام نماز گفتی، در مصلای خود نشستی، تسبیح، تحمید و تکبیر و تهلیل خدا کردی و صلوات بر پیغمبر و آل او فرستادی تا این که آفتاب طلوع میکرد. پس از آن به سجده میرفتی و در آن سجده باقی بود تا این که آفتاب بلند میشد.
پس از آن روی مبارک به مردم میکردی و ایشان را حدیث و موعظه فرمودی تا نزدیک زوال. پس از آن تجدید وضو کرده و به مصلای خود بازگشت کردی و چون ظهر میشد، برخاستی و شش رکعت نماز گزاردی در رکعت اول، سوره حمد و «قُل یا أیها الکافِرُون» میخواندی و در رکعت دوم، حمد و «قُل هُوَ اللهُ أحَدٌ» تلاوت نمودی و در چهار رکعت دیگر، در هر رکعتی سوره حمد و (قُل هُوَ اللهُ أَحدٌ) برخواندی و در هر دو رکعتی، یک سلام بگفتی و در رکعت دوم قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت خواندی و پس از آن، اذان میگفت. بعد از آن، دو رکعت دیگر نماز میگزارد و بعد از آن اقامه میگفت و نماز ظهر میگزارد.
پس چون سلام میگفت، الی ماشاءالله تسبیح و تحمید و تکبیر و تحلیل خدا میکرد. پس از آن سجده شکر به جای میآورد و در آن صد مرتبه «شکراً لله» میگفت و چون سر خود را از سجده بر میداشت، بر میخاست و شش رکعت نماز میگزارد در هر رکعتی سوره حمد و (قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ) قرائت میکرد و دو رکعت، یک سلام میگفت و در رکعت دوم هر دو رکعت، قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند. پس از آن اذان میگفت بعد از آن دو رکعت، نماز میگزارد و در رکعت دوم، قنوت میگزارد و چون اسلام میگفت، بر میخاست و نماز عصر میگزارد و چون سلام میگفت، در مصلای خود مینشست و الی ما شاءالله تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل خدا میگفت. پس از آن یک سجده میکرد و صد مرتبه “حمداً لله” میگفت.
و چون آفتاب غروب میکرد. وضو میساخت و سه رکعت نماز مغرب با اذان و اقامه میگزارد و در رکعت دوم قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و چون سلام میگفت، در مصلای خود نشسته و إلی ما شاء الله تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل خدا میکرد. پس از آن، سجده شکر را به جا میآورد و با کسی سخن نمیگفت تا این که بر میخاست و چهار رکعت نافله نماز مغرب میگزارد به دو سلام و در هر رکعت در رکعت دوم قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و در رکعت اول از این چهار رکعت، سوره حمد و (قُل یا أَیها الکافرون) بر میخواند و در رکعت دوم سوره حمد و (قُل هُوَ اللهُ) و در آن دو رکعت باقی نیز سوره حمد و (قُل هُوَ اللهُ) میخواند.
پس از آن بعد از سلام مینشست و إلی ماشاء الله تعقیب میخواند و بعد از آن افطار میکرد و بعد از افطار میکرد و بعد از افطار این قدر درنگ میکرد که قریب به ثلث شب میگذشت و بعد از آن بر میخاست و چهار رکعت نماز عشا میگذارد و در رکعت دوم قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و چون سلام میگفت، در مصلا و جایگاه نماز خود نشسته بود و ذکر خدا میکرد و إلی ما شاء الله تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل مینمود و بعد از تعقیب، سجده شکر به جا میآورد.
پس از آن در جایگاه خوابیدن میرفت و آرام میگرفت و چون ثلث آخر شب میشد، بر میخاست از رختخواب خود در حالی که تسبیح وتحمید و تکبیر و تهلیل و استغفار میکرد. پس مسواک میکرد و بعد از آن، وضو میساخت و بعد از آن، از برای نماز شب بر میخاست و هشت رکعت نماز میگزارد هر دو رکعت به یک سلام و در رکعت اول از این هشت رکعت در هر رکعتی یک مرتبه سوره حمد و سی مرتبه سوره (قُل هُوَ اللهُ) میخواند.
و چهار رکعت نماز جعفر بن ابی طالب (علیه السلام) میگزارد و هر رکعت را به یک سلام تمام میکرد و در رکعت دوم از هر دو رکعت، قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و این چهار رکعت را نیز از نماز شب محسوب میداشت. پس از آن، دو رکعت باقی را میگذاشت و در رکعت اول، سوره حمد و سوره ملک قرائت میکرد و در رکعت دوم، سوره حمد و سوره (هَل أَتی عَلَی الإنسانِ) میخواند. پس ازآن بر میخاست و دو رکعت نماز شفع میگزارد و در هر یک رکعت از آنها، یک مرتبه سوره حمد و سه مرتبه (قُل هُوَ اللهُ أحَدٌ) میخواند و در رکعت دوم قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و سلام میگفت و بر میخاست و یک رکعت وتر میخواند و در آن رکعت توجه مینمود و سوره حمد میخواند و سه مرتبه سوره توحید میخواند و یک مرتبه سوره فلق و یک مرتبه سوره ناس میخواند و قبل از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و در قنوت میگفت: «اللهم صلّ علی محمد و آل محمد، اللهم اهدنا فیمن هدیت و عافنا فیمن عافیت و تولّنا فیمن تولّیت و بارک لنا فیا أعطیت و قنا شرّ ما قضیت، فإنک تقضی و لا یقضی، علیک انّه لا یذل من والیت و لا یعزّ من عادیت، تبارکت ربّنا و تعالیت.» پس ازآن، هفتاد مرتبه میگفت: «استغفر الله و أسأله التوبه».
پس چون سلام نماز میگفت، مینشست از برای خواندن تعقیب إلی ما شاء الله و چون نزدیک طلوع فجر میشد، بر میخاست و دو رکعت نافله نماز صبح میگزارد و در رکعت اول، سوره حمد و (قُل یا أَیَها الکافِرون) میخواند و در رکعت دوم، سوره (قل هو الله احد) میخواند. و چون فجر طلوع میکرد، اذان و اقامه میگفت و دو رکعت نماز صبح به جای میآورد و چون سلام نماز میگفت، مینشست در تعقیب خواندن تا آفتاب طلوع میکرد. پس از آن سجده شکر به جای میآورد تا این که روز بلند میشد.
و در جمیع نمازهای واجبی در رکعت اول، سوره حمد و سوره (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ) و در رکعت دوم، سوره (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) میخواند، غیر از نماز صبح و ظهر و عصر روز جمعه که آن جناب در آن اوقات مخصوص، سوره حمد و جمعه و منافقین قرائت میکرد. و در نماز عشای شب جمعه در رکعت اول، سوره حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم، سوره حمد و سوره (سَبِّح اسمَ ربِّک الاعلی) میخواند و در نماز صبح روز دوشنبه و پنج شنبه در رکعت اول، سوره حمد و سوره «هل أتی عَلَی الإِنسانِ» و در رکعت دوم، سوره (وَ هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى ) میخواند.
و قرائت نماز مغرب و عشا و نماز شب و شفع و وتر و صبح را به جهر میخواند و و نماز ظهر و عصر را به اخفات میخواند و در دو رکعت آخر سه مرتبه میگفت: «سبحان الله و الحمدلله و لا إله الا الله و الله اکبر». و قنوت او در جمیع نمازهایش این بود: «ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلّم انک انت الاعزّ الاجل الأکرم» … و در هیچ بلدی فرود نمیآمد، مگر آن که مردم روی به آن جناب میآوردند و معالم دین خود را از او استفسار میکردند. پس جواب میداد و بسیار حدیث میکرد از پدرش از پدرانش از علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم». (59)
نقل حدیث در نیشابور:
هر چند در تعیین مسیر امام از مدینه تا مرو سعی شده بود که از مراکز و مناطق شیعهنشین دوری کنند، اما در نیشابور یکی از پرجمعیتترین اجتماعات صورت گرفت. نقل حدیث «سلسله الذهب»، طرح پذیرش امامت پس از توحید و بیان سلسله سند حدیث، در حقیقت مبانی شیعه را گسترش داد.
درکتاب کشف الغمه آمده است: نقل کردم از کتابی که حاضر نبود مرا نام او آن زمان آنچه را که صورت او است و نقل صورت او این است که: حدیث کرد مولی سعید امام الدنیا عمادالدین محمّدبن سعد بن عبدالکریم الوزان در محرم سنه ست و تسعین و خمسمائه که ایراد نمود صاحب کتاب تاریخ نیشابور در کتاب خود که علی بن موسی الرضا (علیه السلام) چو داخل شد به نیشابور در سفری که در آن فضیلت شهادت یافت و آن حضرت در محفه بود و آن بر بغله شهبا بود که بر او زینی بود از نقره خالص و درآمد در بازار نیشابور و در آن جا به خدمت وی رسیدند حافظان احادیث نبویه ابوزرعه رازی و محمّدبن اسلم طوسی – رحمهما الله – و گفتند: “أی سید بن السید و ای امام بن الائمه و ای سلاله طاهره رضیه و ای خلاصه زاکیه نبویه! به حق آبای اطهارت و اسلاف اخیارت که آیا نمینمایی به ما طلعت مبارک با میمنت خود را و روایت نمیکنی از برای ما حدیثی از آبا و اجداد بزرگوار خودت تا یاد گیریم آنرا؟
پس بداشت بغله را و برداشت مظله را و روشن گردانید چشمهای مسلمانان را به طلعت مبارک نورآسای خود و بود دو گیسوی مشک بویش هم چو دو گیسوی مبارک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، و همه مردمان طبقه طبقه و فوج فوج ایستاده گریان و نالان و سینه کوبان و جامهداران و در خاک غلطان و بعضی خود را رسانیده، بوسه بر رکاب و حزام بغلهاش میدادند و همه گردن را دراز میکردند به مظله مهد تا نصفالنهار و روان میگردانیدند دموع از دیدهها مثل انهار تا ساکن شد اصوات. و آواز برداشتند ائمه و قضاه که: “أی معاشر مردمان! بشنوید و در گوش گیرید و ایذا مرسانید عترت رسول الله را و خاموش شوید.”
و آن حضرت املا فرمود این حدیث را و آماده کرده بودند و شماره درآمده بیست چهار هزار محبره سوی دواتها که حدیث از لفظ مبارک آن حضرت بشوند، بنویسند و طلب املا ابوزرعه رازی و محمِد بن اسلم طوسی میکردند. آن گاه سر مبارک از مهد بیرون آورد و فرمود که: “حدیث کرد مرا پدر من موسی بن جعفر الکاظم (علیه السلام) و او گفت که: حدیث فرمود مرا پدر من جعفر بن محمدالصادق (علیه السلام) و او گفت که: حدیث فرمود مرا پدر من محمدبن علی الباقر (علیه السلام) و او گفت که: حدیث فرمود مرا پدر من علی بن حسین زینالعابدین (علیه السلام) و او گفت که: حدیث فرمود مرا پدر من حسین (علیه السلام) شهید کربلا و او گفت که: حدیث فرمود مرا پدر من امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) شهید زمین کوفه و او گفت که: حدیث فرمود مرا برادر و ابن عم من محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و او گفت که: حدیث فرمود مرا جبرئیل امین و او گفت که: من شنیدم از رب العزه سبحانه و تعالی که میفرمود که: کلمه لا اله الا الله حصن من است. پس کسی که بگوید آن را، داخل شود در حصن من و کسی که داخل شود در حصن من، ایمن گردد از عذاب من. صدقالله سبحانه و صدق جبرئیل و صدق رسول الله و الأئمه (علیهم السلام”.» (60)
ج – وضعیت شیعیان ایران بعد از ورود امام
1. تشکیل مناظرات:
مأمون چهره علمی به خود گرفته بود و نشستها و مناظرات علمی با ادیان و فرق گوناگون برگزار میکرد تا در این گونه محافل، به گمان خویش امام را محکوم کند، اما همین مناظرهها موجب شد که همه توطئههای او نقش بر آب شود و محبوبیت حضرت و نیز تعداد شیعیان، افزایش یابد. (61)
2. برپایی دروس اعتقادی در خانه امام:
روایت ذیل، بیانگر رفت و آمد مردم و شیعیان به خانه امام رضا (علیه السلام) و نگرانی مأمون از گسترش تشیع است:
«از عبدالسلام بن صالح هروی، مروی است که گفت: خبر به مأمون رسید که حضرت اباالحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مجالس منعقد میکند و سخن میگوید و مردم مفتون او میشوند؛ یعنی اعتقاد به او پیدا میکنند. مأمون حاجب خود، محمّدبن عمر و علوی طوسی را امر کرد که مردم را از مجلس آن بزرگوار دور کرد و او را در نزد مأمون حاضر ساخت. مأمون چون نظرش به آن حضرت افتاد، سخنان درشت به او گفت و او را زجر و استخفاف کرد. حضرت رضا (علیه السلام) غضبناک از نزد او بیرون شد و از روی خشم، دو لب خود را حرکت میداد و میفرمود: «به حق مصطفی و مرتضی و سیدهالنساء قسم که به قسمی نفرین بر او میکنم و یاری خدا را از او بر میدارم که سبب شود از برای این که اراذل و کلاب اهل این شهر، او را از این شهر بیرون کنند و خواص وعوام و خودش را خفت دهند.
پس از آن جناب به منزل خود مراجعت کرد و امر کرد مطهره حاضر ساختند و وضو گرفت و دو رکعت نماز گزارد و در قنوت رکعت دوم گفت: “اللهم یا ذا القدره الجامعه و الرحمه الواسعه و المنن المتتابعه و …” ابوصلت عبدالسلام بن صالح هروی گوید که هنوز دعای مولای من حضرت رضا (علیه السلام) تمام نشده بود که زلزله در شهر افتاد و شهر سرازیر شد و صدای ناله و صیحه بلند شد و فریاد اوج گرفت و گرد و غبار برخاست و غوغای شدیدی در شهر افتاد و من از مکان خود حرکت نکردم تا این که مولای من سلام نماز را گفت و به من فرمود: «ای أبوالصلت! برو بر بالای بام. همانا خواهی دید زن زناکاری را که پیوسته درصدد آویختن به مردم بود، صیحه کشنده محرکه اشرار باشد و جامههای کهنه و چرکین در برداشته باشد و اهل این شهر او را سمانه نامند، به جهت کندی فهم او و هتاک بودن او [مترجم گوید که سمانه به معنی فربهی است و شاید مقصود این باشد که سبب فربه بودن او آن است که چون این زن بلغمی مزاج است و اثر این مزاج، کندی فهم است، پس از جهت این مزاج، فربه است و دیگر آن که چون هتاکه بوده است و این نوع انسان، غم و الم بر او اثر نمیکند، پس بدن او کاهیده نمیشود، از این جهت فربه خواهد شد.] القصه آن زن در عوض نیزه تکیه به نی کرده باشد و چادر سرخ خود را به عوض پرچم علم بر سرآن نی بسته باشد و سر سپاهیان اراذل و پرغوغا واقع شده و لشکرهای فرومایه و اوباش را به قصر مأمون و منازل سران سپاه و مقربان او براند.»
پس من به بالای بام رفتم و ندیدم مگر نفوسی که به سبب چوب دستی به حرکت آمده و سرهایی که به سنگ شکسته و مأمون را دیدم که زره پوشیده و از قصر شاه جهان ظاهر شده، روی به فرار نهاد و من چیزی نفهمیدم به غیر از آن که دیدم شاگرد حجامی را که از بعضی از بامهای بلند خشت سنگینی انداخت. آن خشت بر سر مأمون آمد و سر او را شکست و مغز سرش افتاد. بعضی از کسانی که مأمون را میشناختند، به اندازه خشت گفت: “وای بر تو! این امیرالمؤمنین است”. سمانه این صدا را شنید، گفت: “سکوت کن ای حرام زاده که امروز روز شناختن مردم و فروگذاشتن ایشان نیست و روز فرود آمدن مردم بر طبقات خود نیست؛ یعنی روزی نیست که احترام از کسی داشته شود و اگر این امیرالمؤمنین بود، مردهای زناکار را بر دخترهای باکره مسلط نمی کرد. پس مأمون و لشکریان او را به بدتر حالتی بعد از ذلت دادن و خفت دادن، از شهر بیرون کردند.» (62)
بنابراین حضور آن حضرت در خراسان و ایران، عاملی در جهت توسعه، فکر شیعه و جذب مردم به تشیع بوده است.
3. نامهنگاریهای امام:
مجموعه نامههای امام به افراد و اشخاص مختلف در تبیین و تشریح مبانی شیعه، نشانگر تبلیغ و ارشاد امام با هدف گسترش گرایش به سوی تشیع است؛ برای نمونه آن حضرت نامهای به عبدالله جندب نوشت و طی آن، در مورد جایگاه اهل بیت (علیه السلام)، توضیح داد. از عبدالله جندب روایت شده که حضرت رضا (علیه السلام) خطاب به او نوشت:
«اما بعد همانا – محمد صلی الله علیه و آله – امین خدا بود در میان خلقش و چون آن حضرت در گذشت، ما خانواده وارث او شدیم. پس ما امین خدا در زمین هستیم و علم بلاها و مردنها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ماست. (یعنی نژاد صحیح و فاسد عرب را میشناسیم و از محل تولد اسلام که دل انسان است، آگاهیم.) و چون هر مردی را ببینیم، میشناسیم که او حقیقتاً مؤمن است یا منافق و نام شیعیان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است.
خدا از ما و آنها پیمان گرفته بر سر هر آبی که ما وارد شویم، آنها هم وارد شوند و در هر جا درآییم، در آیند. (اشاره به حوض کوثر و بهشت و مقام علیین دارد و یا متابعت در مقام عمل را میرساند). جز ما و ایشان، کسی در کیش اسلام نیست. ماییم نجیب و رستگار و ماییم بازماندگان پیغمبران و ماییم فرزندان اوصیاء و ما در کتاب خدای (عجل الله) خصوصیت داریم و ما به قرآن سزاوارتریم تا مردم دیگر و ما به پیغمبر نزدیکتریم تا مردم دیگر و خدا دینش را برای ما مقرر داشته و در قرآنش فرموده: (مقرر فرمود برای شما [ای آل محمّد] از دین، آنچه را که به نوح سفارش نمود [به ما سفارش کرد آنچه را به نوح سفارش کرد] و آنچه را به تو وحی کردیم [ای محمد] و آنچه را به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم [به ما آموخت و رسانید آنچه را باید بدانیم و علوم این پیغمبران را به ما سپرد، ما وارث پیغمبران اولو العزم هستیم] و آن سفارش این بود که دین را به پا دارید [ای آل محمّد] در آن تفرقه نیندازید [و با هم متحد باشید] گران وناگوار است بر مشرکین [آنها که به ولایت علی مشرک شدند] آنچه را بدان دعوتشان کنید [که ولایت علی است] همانا خدا [ای محمّد] هدایت کند کسی را که به او رجوع کند [یعنی کسی که ولایت علی (علیه السلام) را از تو بپذیرد.]» (63)
4. انفاق و کمک به مستمندان:
گزارشهایی در متون و کتب تاریخی آمده که نشانگر توجه امام به فقرا و جلب دلهای آنها به سوی امامت و تشیع است، از جمله میخوانیم:
«امام اموال خود را در روز عرفه میان مردم قسمت کرد و در برابر اعتراض فضل بن سهل که آن را زیان خوانده بود، این کار را غنیمت دانست». (64)
5. تشویق شعرای مستعد:
حضرت از هر فرصتی برای ترویج تشیع بهره میجست. دعبل خزاعی میگوید:
چون به خدمت آن امام (علیه السلام) رسیدم، فرمود: «یکی از سرودهایت را برایم بخوان» و من خواندم:
مدارس آیات خلت من تلاوه *** و منزل وحی مقفر العرصات
تا به این بیت رسیدم که:
اذا و تروا مدوّا الی واتریهم *** اکّفا عن الا و تار منقبضات
امام آن چنان گریست که از هوش رفت. خدمتگزاری که در خدمتش بود، به من اشاره کرد که آرامگیر و من خاموش ماندم. ساعتی درنگ کرد و سپس فرمود: «دوباره بخوان» من خواندم. تا به همان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و پرستار حضرت اشاره به سکوت کرد و من ساکت شدم. ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود: «باز هم بخوان» و من قصیده را تا آخر خواندم. سه بار به من فرمود: «احسنت».
سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سیمهایی که به نام حضرتش سکه خورده بود و پس از آن به هیچ کس داده نشده، به من دهند و با فرمانی که به خانواده خود داد، خادم حضرت جامههای بسیاری برایم آورد. من به عراق آمدم و هریک از آن درهمها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صدهزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروت بود که فراهم آوردم. (65)
6. آثار و ابنیه تاریخی:
آثار به جامانده از امام در شهرها و مناطقی که به نحوی مسیر یا محل استقرار امام بوده، نشان از علاقه ویژه شیعی در میان مردم است، هر چند احتمال دارد درباره این مکانها و ارتباط آنها با حضرت، خبر درستی وجود نداشته باشد.
مسجد امام رضا (علیه السلام) در اهواز، دو نقطه منسوب به امام در شوشتر، قدم گاهی در شرق دزفول، قدم گاهی (مسجد امام رضا (علیه السلام)) در ارجان و ابرقو، وجود چندین قدم گاه در یزد، قدم گاه «ده شیر» در فراشاه، وجود درختی با عنوان «موم رضا» در روستای بافران، حمام و مسجد و قدمگاه در نائین و حمام رضا و قدم گاه در نیشابور، از جمله اماکن به جا مانده از زمان امام است که بیانگر اوج عشق و علاقه ایرانیان به آن حضرت است. (66)
7. مهاجرات سادات علوی:
مهاجرات سادات علوی، به ویژه حضرت معصومه (علیه السلام) و همراهانش بعد از سفر امام به ایران و در ابتدای قرن سوم هجری صورت گرفت، زیرا آزادی نسبی برای علویان فراهم شده بود. اول کسی که از فرزندان «حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب» به قم وارد شد، فرزند اذرع «ابوهاشم محمد» بوده است. در «آوند» کاشان از فرزندان حسن بن حسین بن علی (علیه السلام)، و در همدان، عبیدالله بن حسن بن حسین بن علی بن محمّد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) و فرزندانش مستقر شدند.
از افرزندان زیدبن حسن بن علی بن ابی طالب که در طبرستان مدتی اقامت و سپس به قم آمدند، «ابوالقاسم» بود که جدّ ابوالقاسم رازی است. عیسی بن احمد به ری رفت و آن جا را وطن خویش قرار داد. اوّل کسی که از سادات حسینی به قم آمد، ابوالحسن حسین بن حسین بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن جعفر صادق (علیه السلام) بود. حضرت فاطمه معصومه (علیهما السلام) نیز از سادات حسینی و فرزندان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) بود که با تعدادی از خاندان و وابستگان به قم آمدند. از سادات رضوی که در سال 256 ق از کوفه به قم آمدند، ابوجعفر موسی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر (علیه السلام) بود. از سادات موسوی، ابوعبدالله حسین بن احمد موسوی که جدّ او ابوعبدالله اسحق بن ابراهیم بن موسی بن ابراهیم بن موسی بود، به همراه دیگر اعراب به قم آمد .
ابوعلی احمد فرزند ابوعبداله حسین از قم به آوه رفت و در آن جا خانوادهای تشکیل داد. جعفر دیباج در زمان مامون به جرجان آمد و در آن جا وفات یافت. ابوالفضل حسین برادر ابوحسن علی بن دینوری و جدّ سادات اشراف دینور است که به بلاد دیلم رفت. (67)
در عهد معتصم عباسی (218-227ق)، محمّدبن قاسم از نوادگان امام حسین (علیه السلام) در طالقان علیه خلیفه قیام کرد. در حکومت متوکل عباسی، حسن بن زید حسینی در طبرستان و دیلم حضور داشت و در همین ایام، محمّدبن محمّد بن جعفر که از سادات حسینی و از نسل عمربن علی بن الحسین (علیه السلام) بود، در نیشابور به زندان افتاد. (68) در ایام مستعین عباسی، ابوالحسین یحی بن عمر بن حسین بر ضد دستگاه خلافت در خراسان قیام کرد. جعفربن محمّد حسینی در ری به قتل رسید. ابراهیم بن محمّد، از نسل ابوالفضل العباس (علیه السلام) و حسین بن محمّد حسنی در قزوین به قتل رسیدند. احمد بن محمد حسینی در عهد خلافت معتمد به نیشابور تبعید شد.
در عهد معتضد، محمّدبن زید محمدبن زیدبن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن(علیه السلام)، معروف به «داعی» و «صاحب طبرستان» قیام کرد. سرانجام در دروازه گرگان جنگی در گرفت و محمّدبن زید در این جنگ به خاک و خون غلطید. هنوز رمقی در بدن داشت که او را از میدان جنگ به گرگان بردند و در آنجا درگذشت. حسین بن علی بن محمدبن علی بن اسماعیل بن جعفر(علیه السلام) در تفلیس، به دست قومی معروف به صفار کشته شد. حسن بن عیسی حسینی نیز در گرگان به دست خجستانی کشته شد. (69)
8. قیام محمّد بن قاسم علوی:
اهمیت نفوذ شیعه و گستردگی آن پس از ورود حضرت رضا (علیه السلام) به خراسان به گونهای شد که زمینه قیامهای علوی از جمله قیام محمّد بن قاسم فراهم گشت. در سال 219 ق محمّدبن قاسم علوی طالبی در طالقان خراسان قیام کرد. او هدف از این حرکت را رهبری شخصی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جهت اقامه حکومت عدل، اعلام کرد و در نتیجه بسیاری از مردم به دور او حلقه زدند.
در نهایت میان او و سرداران عبدالله بن طاهر در ناحیه طالقان و کوههای آن، نبردهایی رخ داد که به شکست محمّدبن قاسم انجامید. او از معرکه جان سالم به در برد به دعوت اهالی یکی از ولایتهای خراسان، به آن جا رفت. حاکم نسا برای پیدا کردن مکان مخفی او جایزهای گرانبها معین نمود. در نتیجه، افرادی برای به دست آوردن این جایزه، محل او را گزارش دادند. محمّدبن قاسم علوی پس از دستگیری و تحمل شکنجه، به واسطه کمک تعدادی از یاران خویش، از کام مرگ فرار کرد. (70)
بنابراین اوضاع شیعیان ایران با ورود حضرت تغییر یافت که آثار و ابنیه تاریخی و قدمگاههای به جا مانده از زمان ایشان، مهاجرات سادات علوی به ویژه حضرت معصومه (علیه السلام) به ایران و قیام محمّدبن قاسم علوی از جمله شواهد گسترش نفوذ تشیع بعد از ورود امام هشتم (علیه السلام) به ایران است.
نتیجهگیری
سؤال اصلی در این مقاله به این شرح بود که «اوضاع شیعیان ایران بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) چگونه بوده است؟» فرضیه تحقیق نیز بدین گونه مطرح گردید: «وضعیت شیعیان در ایران بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) مطلوب شد و رو به گسترش نهاد.»
مفاهیم و متغیرهای به کار گرفته شده عبارت بودند از «شیعیان»، «امام رضا (علیه السلام)» و «ایران» که متغیر مستقل در فرضیه، «امام رضا (علیه السلام) است. »
در راستای سؤال اصلی، سه پرسش فرعی به این شرح طرح گردید:
1. امام رضا (علیه السلام) چه کسی بود؟
2. تشیع چگونه به ایران راه نفوذ پیدا کرد؟
3. اوضاع شیعیان ایران بعد از ورود امام (علیه السلام) چگونه بوده است؟
بدین ترتیب مقاله در سه بخش: «زندگینامه امام رضا (علیه السلام)»، «تشیع در ایران» و «اوضاع شیعیان ایران بعد از ورود امام رضا (علیه السلام)» تنظیم گردید. در بخش اول به زندگانی آن حضرت، نام پدر و مادر، تاریخ ولادت، القاب، خلفای معاصر و حوادث روزگار آنها، چگونگی و زمان شهادت، اخلاق و سیره و آثار منتسب، پرداخته شد. در بخش دوم به چگونگی ورود مسلمانان به ایران و نیز چگونگی نفوذ و روند گسترش تشیع در ایران اشاره شد. در بخش سوم نحوه ورود امام به ایران، وضعیت شیعیان به هنگام ورود و اوضاع شیعیان بعد از ورود حضرت، مورد بحث قرار گرفت.
پینوشتها:
1. شیخ مفید، ارشاد، ترجمه: محمّدباقر ساعدی خراسانی، ج2، ص 590.
2. اربلی، کشف الغمه، ترجمه و شرح: علی بن حسین زوارهای، ج3، ص 72.
3. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ترجمه: آقا نجفی اصفهانی، ج1، ص 13.
4. الکافی، ترجمه: کمرهای ج2، ص 475.
5. بحارالانوار، ترجمه: موسی خسروی، ج12، ص 210.
6. طبرسی، اعلامالوری، ترجمه: عزیزالله عطاردی، ص 445.
7.اربلی، کشف الغمه، ترجمه و شرح: علی بن حسین زوارهای، ج3، ص 70.
8. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ترجمه: آقانجفی اصفهانی، ج1، ص 17.
9. طبرسی، همان، ص 447.
10. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه: محمّدباقر ساعدی خراسانی، ج2، ص 591.
11. طبرسی، اعلام الوری، ترجمه: عزیزالله عطاردی، ص 438.
12. علیاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج4، ص 5923.
13. ابن منظور، لسان العرب، ج8، ص 188.
14. شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص 146.
15. ر.گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه: محمّد معین، ص 65.
16. کمیسیون ملی یونسکو، ایرانشهر، ج1، مقدمه، الف.
17. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه: محمّدبن احمد مستوفی هروی، تحقیق: غلامرضا طباطبایی، مجد، ص 92.
18. ابن قتیبه دینوری، اخبارالطوال، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، ص 161.
19. خیرالدین زرکلی، الاعلام، ج2، ص 171.
20. سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج4، ص 604.
21. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج1، ص 741.
22. اربلی، کشف الغمه، ترجمه و شرح: علی بن حسین زوارهای، ج1، ص 210.
23. طبرسی، احتجاج، ترجمه: غفاری مازندرانی، ج1، ص 204.
24. همان، ترجمه: جعفری، ج1، ص 114.
25. احمدبن یحیی بلاذی، فتوح البلدان، ترجمه: محمد توکل، ص 427.
26. ابراهیم بن محمّد ثقفی، الغارات، ترجمه: عزیزالله عطاردی، ص 434.
27. احمدبن یحیی بلاذری، انساب الأشراف، ج13، ص 200.
28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، ج6، ص 461.
29. ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ترجمه: عزیزالله عطاردی، ص 427.
30. ابن اثیر، الکامل، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج7، ص 202.
31. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، ج7، ص 328.
32. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج1، ص 663.
33. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، ج4، ص 64.
34. حسین مفتخری، «اولین تکاپوهای تشیع در خراسان»، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 1، ص 119.
35. ابن اثیر، أسد الغابه، ج4، ص 347.
36. خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج7، ص 192.
37. احمدبن داوود دینوری، اخبارالطوال، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، ص 333.
38. حسین مفتخری، «اولین تکاپوهای تشیع در خراسان»، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 1 ، ص 121.
39. محمّدرضا پاک، «قم در دو قرن نخست هجری»، همان، شماره 14، ص 17.
40. حسن بن محمد قمی، تاریخ قمی، ترجمه: حسن بن علی قمی، ص 25.
41. محمدبن احمد مقدسی، احسن التقاسیم، ترجمه: شرکت مترجمان و مولفان، ج2، ص 581.
42. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه: محمّدتوکل، ص 432.
43. عبدالجلیل قزوینی رازی، النقض، ص 459.
44. زکریا بن محمّدبن محمود قزوینی، آثار البلاد و أخبارالعباد، ص 502.
45. حسن بن محمّد قمی، تاریخ قم، ترجمه: حسن بن علی قمی، ص 26.
46. همان، ص 78.
47. صفیالدین بغدادی، مراصد الاطلاع، ج2، ص 686.
48. یاقوت حموی، معجمالبلدان، ج1، ص 54.
49. همان، ج2، ص 274.
50 . همان.
51. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، ج1، ص 195.
52. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه: محمدرضا شفیعی کدکنی، ج2، ص 939.
43. همان، ص 933.
44. محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج10، ص 4289.
55. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 326.
56. محمّدبن جریر طبری، همان، ج7، ص 230.
57. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج1، ص 225.
58. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه: محمّدباقر ساعدی خراسانی، ج2، ص 596.
59. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ترجمه: آقا نجفی اصفهانی، ج1، ص 423.
60. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ترجمه و شرح: علی بن حسین زوارهای، ج3، ص 144.
61. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 421.
62. ر.ک: عزیزالله عطاردی، مسند الامام الرضا (علیه السلام)،
63. شورا، آیه 13.
64. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج1، ص 224.
65. علامه امینی، الغدیر، ترجمه: جمعی از مترجمان، ج4، ص 247.
66. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج1، ص 226.
67. حسن محمد قمی، تاریخ قم، ترجمه: حسن بن علی قمی، ص 208-228.
68. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، ج2، ص 402.
69. همان، ج3، ص 82-355.
70. محمّدبن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوکف ج13، ص 5800.
منابع تحقیق :
1. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، مؤسسه مطبوعاتی علمی، تهران 1371 ش.
2. ـــــــ ، اُسد الغابه فی معرفه الصحابه، دارالفکر، بیروت 1409 ق.
3. ابن بابویه، محمّدبن علی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ترجمه: محمّدتقی آقا نجفی اصفهانی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران بیتا.
4. ـــــــ ، نشر جهان، 1378 ق، چاپ اول.
5. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه: محمّدبن احمد مستوفی هروی، تحقیق: غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1372 ش.
6. ابن منظور، محمّدبن مکرم، لسان العرب، دارصادر، بیروت بیتا.
7. ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمّد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1371 ش.
8. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ترجمه و شرح: علی بن حسین زوارهای، انتشارات اسلامیه، تهران 1382 ش.
9. اصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، کتابفروشی علیاکبر علمی، تهران 1339 ش.
10. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه: جمعی از مترجمان، بنیاد بعثت، تهران بیتا.
11. بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه: محمّد توکل، نشر نقره، تهران 1337 ش، چاپ اول.
12. بغدادی، صفیالدین عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، دارالجیل، بیروت بیتا.
13. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت 1417 ق.
14. پاک، محمدرضا، «قم در دو قرن نخست هجری»، فصل نامه تاریخ اسلام، شماره 14 قم، 1382 ش.
15. ثقفی، ابراهیم بن محمّد، الغارات، تحقیق: جلالالدین حسینی ارموی، انجمن آثار ملی، تهران 1353 ش.
16. ــــــــ ، ترجمه: عزیزالله عطاردی، انتشارات عطارد، بیجا 1373 ش.
17. جریر طبری، ابوجعفر محمد، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، اساطیر، تهران 1375 ش.
18. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، انصاریان، قم 1375 ش.
19. حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، دارصادر، بیروت 1995 م.
20. دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران 1338 ش.
21. دینوری، احمدبن داوود، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1371 ش، چاپ چهارم.
22. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، دارالعلم للملایین، بیروت 1990 م.
23. شهرستانی، ابوالفتح محمّدبن احمد، الملل و النحل.
24. طبرسی، امین الاسلام، اعلام الوری، ترجمه: عزیزالله عطاردی، اسلامیه، تهران 1390 ق.
25. ـــــــ ، الاحتجاج، ترجمه: احمد غفاری مازندرانی، مرتضوی، تهران بیتا.
26. ــــــــ ، ترجمه: بهراد جعفری، اسلامیه، تهران 1380 ش.
27. عطاردی، عزیزالله، اخبار و آثار حضرت امام رضا (علیه السلام)، انتشارات کتابخانهی صدر، تهران 1397 ق.
28. ـــــــ ، مسند الامام الرضا (علیه السلام)، آستان قدس رضوی، مشهد 1406 ق، چاپ اول.
29. قزوینی رازی، عبدالجلیل، النقض، جلالالدین محدّث اُرموی، انجمن آثار ملی، تهران بیتا.
30. قزوینی، زکریا بن محمّدبن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، امیرکبیر، تهران 1373 ش، چاپ اول.
31. قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه: حسن بن علی قمی.
32. کلینی، یعقوب، الکافی، ترجمه: محمدباقر کمرهای، اسوه، قم ، چاپ سوم.
33. ـــــــ ، ترجمه: سیدجواد مصطفوی، اسلامیه، تهران، بیتا، چاپ اول.
34. گیرشمن، رومان، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه: محمّد معین.
35. مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، ترجمه: موسی خسروی، اسلامیه، تهران 1364ش.
36. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1374 ش، چاپ پنجم.
37. مفتخری، حسین، «اولین تکاپوهای تشیع در ایران»، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 1.
38. مفید، محمّدبن نعمان، الارشاد، ترجمه: محمّدباقر ساعدی خراسانی، اسلامیه، تهران 1376 ش.
39. مقدسی، مطهربن طاهر، البداء و التاریخ، ترجمه: محمدرضا شفیعی کدکنی، آگه، تهران 1374 ش، چاپ اول.
40. مقدسی، محمّدبن احمد، أحسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه: علینقی منزوی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران 1361 ش، چاپ اول.
منبع مقاله :
جمعی از پژوهشگران؛ (1394)، مجموعه مقالات همایش ملّی «حدیث رضوی» (جلد دوم)، مشهد: انتشارات بنیاد بینالمللی فرهنگی هنری امام رضا (ع)، چاپ اول.