پدر و مادر کافر نیز… باید احترام و خدمت شوند

پدر و مادر کافر نیز… باید احترام و خدمت شوند

پدر و مادر کافر نیز… باید احترام و خدمت شوند

در کافی از زکریا بن ابراهیم نقل شده که گفت من نصرانی بودم و مسلمان شدم پس از آن به عنوان حج از محل خود به جانب مکه رفتم در آنجا خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم. عرض کردم من نصرانی بودم و اسلام آورده ام. فرمود چه چیز در اسلام دیدی؟ گفتم این آیه موجب هدایت من شد:
ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء.(12)
حضرت فرمود به راستی خدا هدایتت کرده. بعد سه مرتبه گفت (اللهم اهده) خدایا او را به راههای ایمان هدایت فرما و فرمود پسرک من هر چه می خواهی سوال کن. گفتم پدر و مادر و خانواده ام نصرانی هستند و مادرم کور است آیا من با آنها زندگی کنم در ظرف آنها می توانم غذا بخورم. پرسید آنها گوشت خوک می خورند؟ گفتم نه حتی دست به آن نمی زنند. فرمود با آنها باش مانعی ندارد. آنگاه دستور داد نسبت به مادرت خیلی مهربانی کن و هر گاه بمیرد او را به دیگری واگذار منما و به هیچ کس مگو که پیش من آمده ای تا در منی مرا ببینی. انشاء الله گفت. در منی خدمتش رسیدم و مردم مانند بچه های مکتب دور او را گرفته بودند و سوال می کردند.
وقتی به کوفه آمدم با مادرم مهربانی فراوان کردم و به او غذا می دادم، لباس و سرش را از جانور می جستم. مادرم گفت فرزند من تو در موقعی که به دین ما بودی اینطور با من مهربانی نمی کردی، اکنون چه انگیزه ای تو را وادار به این خدمت نموده؟ گفتم مردی از اهل بیت پیغمبرمان مرا به این روش امر کرده است. گفت آن شخص پیغمبر است؟ گفتم نه او پسر پیغمبر است. گفت نه مادر او پیغمبر است زیرا چنین گفتاری از سفارشات انبیاء است. گفتم مادر بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است. گفت دین تو بهترین ادیان است آن را بر من عرضه بدار. من دو شهادت را به او آموختم. داخل اسلام شد و نماز خواندن را نیز فرا گرفت، نماز عصر و مغرب و عشاء را خواند در همان شب ناگهان حالش تغییر کرد، مرا پیش خواند گفت نور دیده آنچه به من گفتی اعاده کن.
من شهادت را برایش گفتم، اقرار کرد و در دم از دنیا رفت. صبحگاه مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم.(13)

جبهه جنگ یا… خدمت پدر و مادر؟

در امالی صدوق از جابر نقل می کند که حضرت صادق فرمود مردی خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد یا رسول الله من خیلی مایل به جهاد هستم. فرمود جهاد کن در راه خدا اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود در نزد خدا و توشه و بهره مردان زنده را می گیری و اگر بمیری پاداش تو بر خداوند است و هرگاه زنده بازگردی به وطنت، گناهانت آمرزیده شده و پاک هستی همانند روزی که از مادر متولد شده ای. عرض کرد یا رسول الله پدر و مادرم پیر شده اند و آنها می گویند ما به تو انس داریم و رفتن مرا به جهاد دوست ندارند و فرمود با پدر و مادرت باش؛ فو الذی نفسی بیده لانسهما بک یوما و لیله خبر من جهاد سنه سوگند به کسی که جانم به دست اوست یک شبانه روز انس آنها به تو بهتر از یک سال گذراندن در جبهه جنگ است.(14)


12) تو ای پیغمبر کتاب و ایمان را نمی دانستی لکن ما ایمان را (یا کتاب) نوری قرار دادیم که هدایت می کنیم به وسیله آن هر کس را بخواهیم منظور این است که خداوند مرا هدایت کرد و به همین جهت حضرت فرمود لقد هداک الله؛ براستی خدا تو را هدایت کرد.

13) بحارالانوار، ج 16، ص 18.

14) بحارالانوار، ج 16، ص 21.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید