نویسنده:مهدى پیشوایى
امام در زندان متوکل
متوکل کینه عجیبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیب آن حضرت بود و با آنکه امام در سامرّأ در حقیقت همانند یک زندانى به سر مىبرد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّأ دستور داد مدتى حضرت را زندانى کنند.
«صقر بن ابى دلف» مىگوید: هنگامى که امام هادى – علیه السلام – را به سامرّأ آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. «زرّافى» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمدهاى؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکى اقدام کردم و براى دیدار امام آمدم).
«زرافى» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت چه کار دارى و براى چه آمدهاى؟
گفتم: براى کار خیرى.
گفت: گویا آمدهاى حال مولاى خود خبر بگیرى، گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مىدانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آیا مىخواهى او را ببینى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشین تا پستچتى (نامه رسان) بیرون رود. چون وى بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقى که آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روى حصیرى نشسته و در برابرش قبر حفر شدهاى قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: براى چه آمدهاى؟
عرض کردم: آمدهام از حال شما خبرى بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتارى آسیبى به من نمىرسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حدیثى پرسیدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزارى به تو برسانند (29).
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادى مىرساند و از سوى دیگر بیانگر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهاى عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بیش از دو روز نمىگذرد که متوکل کشته مىشود، و همین جور هم شد! (30)
جنایات و سختگیریهاى متوکل در مورد شیعیان
متوکل یکى از جنایتکارترین خلفاى عباسى بود. او در دشمن با امیر مؤمنان – علیه السلام – و خاندان و شیعیان او دلى پر کینه داشت و دوران حکومت او براى شیعیان و علویان یکى از سیاهترین دورانهابشمار مىرود. از آنجا که همه جنایات او را نمىتوان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخى از جنایات او نمونه وار اشاره مىکنیم:
1 – در حکومت او گروهى از علویان زندانى یا تحت تعقیب و متوارى شدند که از آن جمله مىتوان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبى – علیه السلام -) و «محمد بن جعفر» (یکى از مبلغان حسن بن زید که در طبرستان قیام کرده بود) نام برد (31).
2 – او در سال 236 قمرى دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین – علیه السلام – و بناهاى اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاههایى بر قرار ساخت تا زا زیارت آن حضرت جلوگیرى کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین – علیه السلام – نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصى بنام «دیزج» انجام داد که یهودى الأصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن على ممنوع است و اگر کسى به زیارت او برود، مجازات خواهد شد (32). او مىترسید قبر امام حسین – علیه السلام – پایگاهى بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهاى دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرائطى از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند و زائران، انواع صدمهها و شکنجهها را تحمل مىکردند و باز به زیارت مىرفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکارى علویان قبر آن حضرت را باز سازى کردند (33).
خراب کردن قبر امام حسین – علیه السلام – مسلمانان را بشدت خشمگین ساخت، به طورى که مردم «بغداد» شعارهایى بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد مىنوشتند و شعراى مبارز و متعهد، با سرودن اشعارى، او را «هجو» مىکردند. از جمله آن سرودهها، شعرى است که ترجمه آن به قرار زیر است:
«به خدا قسم اگر بنى امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، اینک کسانى که از دودمان پدر او هستند (بنى عباس) جنایتى مانند جنایت بنى امیه مرتکب شدهاند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنى عباس متأسفند که در قتل حسین – علیه السلام – شرکت نداشتهاند! و اینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهاى او افتادهاند!» (34).
3 – او در زمان خلافت خود بزرگانى از مردم مسلمان و معتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکّیت»، یار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و ادیب نام آور شیعى، بود که متوکل به جرم دوستى على – علیه السلام – او را به قتل رسانید (35) روزى متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟
ابن سکّیت از این سخن و مقایسه بى موردسخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على – علیه السلام – در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند! (36)
4 – «خطیب بغدادى» درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوى متوکل مىنویسد: متوکل عباسى «نصر بن على جهضمى» را به علت حدیثى که درباره منقبت و فضیلت على – علیه السلام – و حضرت فاطمه – علیها السلام – و امام حسن و امام حسین – علیهما السلام – نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است! (37)
5 – او به شعراى مزدور و خود فروختهاى همچون «مروان بن ابى الجنوب» مبالغ هنگفتى صله مىداد تا درباره مشروعیت حکومت بنى عباس و هجو بنى هاشم شعر بسرایند (38).
6 – او زمانى که به ایجاد ارتشى نوین موسوم به «شاکریه» دست زد، افرادى را از مناطقى که در بینش ضد علوى مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد(39)
7 – اوبه حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آنگاه در سال 236 آنان را به مدینه منتقل کرد (40).
8 – او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج مىکرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومى خدشه دار مىساخت. به عنوان نمونه، مىتوان از برکنارى «اسحاق بن ابراهیم» یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانى «سامرّأ» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگرى نیز به همین علت موقعیتهاى خود را از دست دادند (41).
متوکل با اِعمال این شیوهها، از بروز هر گونه حرکتى از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیرى کرد، لکن موفق نشد فعالیتهاى پنهانى آنان را خاتمه بخشد و چنانکه قبلاً گفتیم، گزارشهاى تاریخى، حاکى از آن است که امام هادى – علیه السلام – ارتباطهاى خود را با پیروانش در نهان ادامه مىداد.
فشارهاى اقتصادى بر شیعیان
متوکل به منظور تضعیف جبهه تشیع و نابود ساختن نیروهاى مبارز شیعه، آنان را شدیداً در فشار اقتصادى قرار داده بود، به طورى که تا این حد فشار اقتصادى بر شیعیان تا آن تاریخ بى سابقه بود.
البته مىدانیم که شیعه پس از رحلت پیامبر، همواره از نظر اقتصادى در فشار و مضیقه قرار داشت. در این زمینه، علاوه بر گرفتن «فدک» از فاطمه زهرا – سلام الله علیها که انگیزه سیاسى داشت و هدف از آن تضعیف بنیه اقتصادى جناح امیر مؤمنان – علیه السلام – و بنى هاشم بود، نمونههاى فراوانى در تاریخ اسلام به چشم مىخورد که یکى از آنهاروش معاویه با شیعیان، بویژه بنى هاشم، بود. یکى از تاکتیکهایى که معاویه به منظور اخذ بیعت از حسین بن على – علیه السلام – براى ولیعهدى یزید به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطیه به بنى هاشم از بیت المال در جریان سفر به مدینه بود تا بدین وسیله امام را زیر فشار گذاشته وادار به بیعت کند (42).
نمونه دیگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور دوانیقى» (دومین خلیفه عباسى) بود. منصور برنامه سیاه تحمیل گرسنگى و فلج سازى اقتصادى را در سطح وسیع و گستردهاى به اجرا مىگذاشت و هدف او این بود که مردم، نیازمند و گرسنه و متکى به او باشند و در نتیجه همیشه در فکر سیر کردن شکم خود بوده مجال اندیشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباریان خویش با لحن زنندهاى انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان کرد: عربهاى بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفتهاند که: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»(43)! این سخن ضمناً مىرساند که امت اسلام در چشم بنى عباس، تا چه حد بى ارزش بودهاند؟!.
در این فشار اقتصادى سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود زیرا آنان همیشه پیشگام و پیشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.
دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلى مستثنا نبود، زیرا او با قبضه بیت المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانیها و بوالهوسیها و تجمل پرستیهاى خود و اطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهاى آنان را تضعیف مىکرد. بنابراین شیعیان با این گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانکه اشاره شد فشار اقتصادى زمان متوکل ابعاد گستردهتر و وحشتناکترى داشت که ذیلاً برخى از آنها را یاد آورى مىکنیم:
1 – او از نظر اقتصادى به قدرى بر شیعیان سخت گرفت که مىگویند: در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدینه حتى یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مىکردند و نیز با چرخ ریسى روزگار مىگذراندند، و پیوسته در چنین سختى و تنگدستى بودند تا متوکل به هلاکت رسید (44).
2 – متوکل «عمر بن فرج رُخّجى» را فرمانرواى مکه و مدینه ساخت، و او مردمان را از نیکى و احسان به آل ابى طالب بار مىداشت و سخت دنبال این کار بود؛ چنانکه مردم از بیم جان، دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و زندگى بر خاندان امیر مؤمنان – علیه السلام – سخت شد» (45).
3 – متوکل دارایى علویان را که ملک «فدک» بود مصادره کرد (46). نقل شده است که درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از هواداران او بود، عطار کرد (47).
4 – او به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان بر اساس قواعد زیر برخورد کند:
الف – به هیچ یک از علویان هیچ گونه ملکى داده نشود، نیز اجازه اسب سوارى و حرکت از «فسطاط» به شهرهاى دیگر داده نشود.
ب – به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.
ج – چنانچه دعوائى مابین یک علوى و غیر علوى صورت گرفت، قاضى نخست به سخن غیر علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذیرد! (48)
کاخها و بزمهاى پر تجمل
در کنار این فشارها و محدودیتهاى جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت المال و بناى کاخهاى با شکوه وراه اندازى تشریفات پرخرج بیداد مىکرد/
او کاخهاى متعددى بنا کرد و اموال هنگفتى هزینه آنها نمود. از جمله، کاخهایى بنامهاى: شاه، عروس، شبداز، بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزار دینار فقط هزینه ساختن کاخ اخیر کرد!(49). نیز قصر دیگرى ساخت که به قصر «بُرکُوأ» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهاى وى بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت!(50) قصرهاى دیگرى نیز بنامهاى:جعفرى، ملیح، غرو، مختار، حیر براى خوشگذرانى بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورخان بتفصیل از آنها یاد کردهاند(51)
متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه کند و براى این منظور تشریفات بسیار پرخرج و سرسام آورى به راه انداخت که مورخان بتفصیل نوشتهاند و ما به گوشه هایى از آن اشاره مىکنیم:
فرشى را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیز پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر که داراى همین ابعاد بود، تهیه کردند و براى پذیرایى از مدعوین چهار هزار صندلى از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!
به فرمان متوکل بیست میلیون درهم که براى نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشیه نشینان نثار کردند! و یک میلیون درهم که روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!
آن روز از ختنه کننده معتزّ پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغى عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دینار غیر از اشیاى زرین و انگشترى و جواهر! وقتى که صورت مخارج جشن «ختنه کنان» به متوکل تسلیم شد… بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود!!(52)
اینها گوشه هایى از خوشگذرانیها و ولخرجیهاى متوکل از محل بیت المال بود، و گرنه شرح بزمها و عیاشیهاى او در این بحث فشرده نمىگنجد. تنها اینجا اضافه مىکنیم که «سیوطى» مىنویسد: او چهار هزار کنیز در کاخ خود داشت که از همه آنها کام جسته بود!(53) «مسعودى»، مورخ نامدار، مىگوید: در هیچ زمان و هیچ عصرى مانند دوران حکومت متوکل، پول خرج نمىشد!(54)
یک سند تاریخى
«ابوبکر خوارزمى»، نویسنده بزرگ عصر آل بویه (متوفى 383 یا 393)، طى نامهاى که در آن، سختگیریهاى عباسیان نسبت به شیعیان و مظلومیت سادات و شیعیان را شرح مىدهد، انگشت روى جنایتهاى متوکل مىگذارد و از این جشن ننگین نیز یاد مىکند
پیشوایى از پیشوایان هدایت و سیدى از سادات خاندان نبوت از دنیا مىرود، کسى جنازه او را تشییع نمىکند و قبر او گچکارى نمىشود، اما چون دلقک و مسخرهاى و بازیگرى از آل عباس بمیرد تمام عدول (عدول دار القضأ) و قاضیان در تشییع جنازه او حاضر مىشوند و قائدان و والیان براى او مجلس عزادارى بپا مىدارند! دهریان و سوفسطائیان از شرّ ایشان (آل عباس) در امانند، لیکن آنها هرکس را شیعه بدانند به قتل مىرسانند. هر کس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مىریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگوید، زبانش را مىبرند و دیوانش را پاره مىکنند. هارون، پسر خیزران (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مىکردند و بخشش مىنمودند که به آل ابى طالب دشنام گوید، مانند عبدالله بن مُصعَب زبیرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملک بن قُرَیْب اصمعى و بکّار بن عبدالله زبیرى. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین ناسزا گفتند (مقصود مدت حکومت بنى امیه است) اما در وصایت او شک به خود راه ندادیم
علویان را از یک وعده خوراک منع مىکنند، در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف (خُنیاگرانى از قبیل) ابن ابى مریم مدنى و ابراهیم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مىرسد. متوکل عباسى دوازده هزار کنیز داشت! اما سیدى از سادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگى یا سندى دارا بود. اموال خالص و پاکیزه خراج، به دلقکها و مهمانیهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزینه داران، به مخارق و علویه خنیاگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازیگر، منحصر شده است! یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه – علیها السلام – دریغ مىدارند. قومى که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ایشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاک هستند، یکى شمشیر خود را گرو مىگذارد و دیگرى جامهاش را مىفروشد. آنان گناهى ندارند جز اینکه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است. من چه بگویم درباره قومى که تربت و قبر امام حسین – علیه السلام – را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند…(55)
قتل متوکل و خلافت منتصر
سرانجام متوکل، شبى که در بزم شراب در کاخ حکومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همکارى ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان» کشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسید(56)
ماجراى قتل متوکل بدین ترتیب بود که وى ندیمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوکل متکّایى روى شکم خود زیر لباسش مىبست و سر خود را که موهایش ریخته بود، برهنه مىکرد و در برابر متوکل به رقص مىپرداخت و آوازه خوانان همصدا چنین مىخواندند: «این مرد طاسِ شکم گنده آمده تا خلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله «على» – علیه السلام – بود. متوکل نیز شراب مىخورد و خنده مستانه سر مىداد. در یکى از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگى مىکرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از دیدن این منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهدید کرد/
عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امیر المؤمنین! آن کسى که این شخص اداى او را در مىآورد و مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو محسوب مىشود. اگر خود مىخواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد که همصدا این شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمّه رأس الفتى فى حِرِ امّه این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت در آمد.
سر این جوان در… مادرش باد!(57)
به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلى با همکارى ترکان پدر را به قتل رساند.
منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن على – علیه السلام – بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سر مىبردند، ایمنى داد(58)
از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1 – فدک را به علویان پس داد
2 – موقوفات علویان را به آنان مسترد کرد
3 – والى مدینه بنام «صالح بن على» را که با بنى هاشم بدرفتارى مىکرد، بر کنار کرد و به جاى او «على بن الحسین» را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکى و خدمت به بنى هاشم دریغ نورزد(59)
ولى از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد
امام هادى(علیه السلام)، رویاروى فقیهان دربارى
با آنکه سیاست خلفاى عباسى این بود که توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب کنند و آرأ و فتاواى آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامرّأ چندین بار در میان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر براى حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین شدند
اینک دو نمونه از این گونه موارد را ذیلاً از نظر مىگذرانیم:
1 – کیفر مسیحى زناکار
روزى یک نفر مسیحى را که با زن مسلمانى زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در این هنگام مسیحى اسلام آورد. «یحیى بن اکثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند باید سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى دیگر به گونهاى دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آرأ و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادى – علیه السلام – استفتا کند. مسئله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخورد تا بمیرد»
فتواى امام با مخالفت شدید «یحیى بن اکثم» و سایر فقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتى وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامهاى به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرَکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ ایْمانُهُمْ لَمّا رَأوا بَأْسَنا سُنّه اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنلِکَ الْمُبطَلُونَ»(60)
:«هنگامى که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خداى یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصرى که آنها را
شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولى ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. این سنت و حکم الهى است که در میان بندگان وى جارى است و پیروان باطل در چنین شرائطى زیانکار شدند.»
متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتواى امام اجرا شود(61)
امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحى نیز حد را ساقط نمىکند
2 – نذر متوکل
روزى متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد «کثیرى» دینار (= سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید چند دینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره فتاواى مختلف دادند متوکل ناگزیر مسئله را از امام هادى سؤال کرد. امام پاسخ داد که باید هشتاد و سه دینار بپردازى. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند از او بپرسید این فتوا را بر اساس چه مدرکى داده است؟
متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مىفرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ کَثِیرَه»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر» یارى کرده است»، و همه خاندان ما روایت کردهاند که جنگها و سریّههاى زمان پیامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)
پی نوشتها:
29- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص 194 – امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص .16
30- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق ج 3، ص .184
31- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه’. ق، ص 397 – .218
32- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 395 – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالأندلس، ج 4، ص 51 – سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتبه المثنى، ص .347
33- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 396 – ور.ک به: ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 7، ص .55
34- بالله ان کانت امیه قد أتت قتل ابن بنت نبیها مظلوماً
فلقد اتاه بنو ابیه بمثله هذا لعمرى قبره مهدوماً
أسفوا على ان لایکونوا شارکوا فى قتله فَتَتَبّعوه رمیماً
(سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتبه المثنى، ص 347).
35- نام ابن سکیت، یعقوب و نام پدرش اسحاق است. او از علما و دانشمندان و ادیبان نامدار شیعه بوده و در اکثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره این علوم کتابهایى به رشته تحریر در آورده بود که به گفته بعضى از صاحب نظران بعضى از آنها رد نوع خود بى نظیر بوده است (مدرس تبریزى، محمد على، ریحانه الأدب، چاپ سوم، تهران، کتابفروشى خیام، 1347 ه’. ش، ج 7، ص 570)
36- سیوطى، همان کتاب، ص 348 – مامقانى، تنقیح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص .570
37- تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربى، ج 13، ص .289
38- شریف القرشى، باقر، حیاه الامام الهادى، الطبعه الاُولى، بیروت، دارالأضوا، 1408 ه’. ق، ص .292
39- دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امیر کبیر، 1367 ه’.ش، ص 82/
40- دکتر حسین، همان کتاب، ص .84
41- دکتر حسین، همان کتاب، ص .84
42-2 ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 3، ص 511 – ابن قُتیبه، الامامه و السیاسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه’. ق، ج 1، ص .191
43- شریف القرشى، باقر، حیاه الامام موسى بن جعفر – علیه السلام – نجف، مطبعه الأداب، الطبعه الثانیه، 1389 ه’. ق، ج 1، ص 369 (به نقل از کتاب: عصر المأمون)
44- حاج شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه’. ش، 238 و 239 – ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، الطبعه الثانیه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه’. ق، ص .396
45- حاج شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه’. ش، 238 و 239 – ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، الطبعه الثانیه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه’. ق، ص .396
46- در فدک یازده درخت خرما وجود داشته پیامبر اسلام 9 آنها را به دست خود کاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه – سلام الله علیها – میوه آنها را به حجاج اهدأ مىکردند، و از برکت آنها ثروت سرشارى عاید آنها مىشد. «عبدالله بن عمر بازیار» شخصى بنام «بشران بن ابى امیّه ثقفى» را به مدینه فرستاد و او این درختها را قطع کرد و چون به بصره برگشت، فلج شد! (موسوى قزوینى حائرى، سید محمد حسن، فدک، الطبعه الثانیه، قاهره، مطبوعات النجاح، 1397 ه’. ق ص 195).
47- دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمعه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، چاپ اول تهران، مؤسسه امیر کبیر 1367 ه’. ش، ص .84
48-دکتر حسین، همان کتاب، ص 84 (به نقل از کتاب ولاه مصر، تألیف کندى).
49-ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج3، ص223/
فقیهى، على اصغر، آل بویه، انتشارات صبا، 1365 ه’.ش، ص 415/
51- القرشى، باقر حیاه الامام الهادى، الطبعه الأولى، بیروت، دارالأضوا، ص309 – 315/
52 – همان کتاب، ص 417 – دکتر منجد، صلاح الدین، بین الخلفأ و الخلعأ، الطبعه الثالثه، بیروت، دارالکتاب الحدیث، 1980 م، ص33 – .35 مراسم پرتجمل ختنه کنان معتزّ را «قلقشندى» نیز با اندکى تفاوت در کتاب «مآثر الأنافه فى معالم الخلافه»، (مطبعه حکومه الکویت، چاپ دوم) ج3، ص367 آورده است/
53-سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، بغداد، مکبته المثنى، 1383 ه’.ق، ص350/
54-مروج الذهب، بیروت، دارالأندلس، ج4، ص40/
55-خوارزمى، رسائل، مصر، المطبعه العثمانى، 1312 ه’.ق، ص 76 – .83 فقیهى، همان کتاب، ص 453/
56- مسعودى، همان کتاب، ج4، ص38 – حاج شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه’.ش، ص 238/
57- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج7، ص5 – 6 – امام هادى – علیه السلام – سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه’.ش، ص63/
58- قلقشندى، همان کتاب، ج3، ص238/
59- ابن اثیر، همان کتاب، ج7، ص116 – مسعودى، همان کتاب، ج4، ص51، – شریف القرشى، همان کتاب، ص 275/
60- سوره غافر: 84 – 85/
61- شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج18، ص 408 (باب 36 من ابواب حد الزنا) – شریف القرشى، باقر، حیاه الامام الهادى، الطبعه الاولى، بیروت، دار الأضوا، 1408 ه’.ق، ص240/
62- سوره توبه: 25/
منبع: سیره پیشوایان