فعالیتهاى امام هادی (علیه السلام) در مدینه

فعالیتهاى امام هادی (علیه السلام) در مدینه

گرچه در متون تاریخى، به طور تفصیل و مشخص، به خدمات و فعالیتهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى امام هادى (علیه السلام) در «مدینه‏» تصریح نشده است، ولى از شواهد و قراین تاریخى و گفتگوهاى آن حضرت با افراد، مى‏توان به جلوه و نمودارى از تلاشهاى آن حضرت پى برد. اینک پاره‏اى از قراین و موضوعات روشنگر این حقیقت:
1-ارتباط مداوم دانش دوستان و علاقه‏مندان به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با امام هادی(علیه السلام) و آمد و رفت چهره‏هاى سرشناس و نمایندگان مردم از راههاى دور و نزدیک به خانه آن حضرت.
« داویت. م. رونلدسن‏» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى علیه السلام مى ‏نویسد:
«گروه زیادى از شهرهاى شیعه‏نشین همچون عراق، ایران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدینه می شتافتند. » (1)
2- گزارش مسؤول امور نظامى متوکل از امام هادی علیه السلام نزد وی و اذعان به اینکه وجود آن حضرت در «مدینه‏» موجب ضعف ‏سیطره و حاکمیت‏ حکومت عباسى بر مدینه خواهد گشت.
3 – ترتیب اثر دادن متوکل به گزارشات رسیده و اقدام سریع وى جهت تبعید امام(علیه السلام) به «سامرا» و تحت نظر گرفتن آن حضرت.
4 – شکل مکاتبه متوکل با امام علیه السلام و نحوه برخورد او با آن حضرت در نامه و نیز انتخاب یکى از فرماندهان نظامى همراه سیصد سرباز، براى انتقال امام(علیه السلام) به «سامرا».
5 – آگاه ساختن افراد از برخى جریانات سیاسى.
« خیران اسباطى‏» مى ‏گوید:
« در مدینه خدمت على بن محمد علیه السلام رسیدم. پرسید: از واثق چه خبر؟
– جانم به فدایت، در کمال سلامتى است، من به تازگى – یعنى ده روز است که – از او جدا شده‏ام و او در سلامتى کامل بود.
– مردم مدینه مى‏گویند که او مرده است.
– عرض کردم، من تازه او را دیده‏ام.
– مردم مى‏گویند که او در گذشته است.
وقتى امام فرمود: مردم مى‏گویند، فهمیدم که مقصود از مردم خود آن حضرت است.
سپس امام(علیه السلام) پرسید: متوکل در چه وضعى بود؟
– وقتى من آمدم او در بدترین وضع در زندان بود.
– او هم اکنون زمامدار است، «ابن زیات‏» (محمد بن عبد الملک زیات وزیر واثق) چه مى‏کرد؟
– مردم فرمانبر او هستند و فرمان، فرمان اوست.
– این مقام براى او شوم است و دچار نکبت‏ خواهد شد.
امام(علیه السلام) لحظاتى سکوت کرد، سپس فرمود: اى خیران! ناگزیر مقدرات و دستورات الهى باید اجرا شود. « واثق‏» مرد و «متوکل‏» بر جاى او نشست و «ابن زیات‏» کشته شد.
عرض کردم: فدایت‏شوم، چه زمان؟
فرمود: شش روز پس از بیرون آمدن تو از «سامرا». (2)
نکاتى در مورد این گفتگو:
الف – این فراز تاریخى بیانگر نحوه برخورد و تاکتیکهاى سیاسى امام علیه السلام در برابر جریانهاى سیاسى روز است. سؤال آن حضرت از وضعیت ‏حکمران و وزیر او و نیز خلیفه آینده آن هم از شخصى که با مسائل سیاسى آشنایى کامل داشته و با افراد مورد سؤال ارتباط نزدیک دارد، نشانگر این است که امام(علیه السلام) هر چند در «مدینه‏» و دور از پایتخت است، ولى اوضاع و جریانات سیاسى حکومت را کاملا تحت نظر داشته و از آخرین تحولات مطلع است.
ب – امام علیه السلام خبر مرگ «واثق‏» را در آغاز از قول مردم «مدینه‏» نقل کرد تا جلو هر گونه خطر احتمالى را بگیرد، ولى هنگامى که در طرف، آمادگى لازم را به وجود آورد و او احساس کرد این خبر جز از ناحیه امام(علیه السلام) و علم امامت امکان ندارد با این سرعت ‏به «مدینه‏» رسیده باشد، موضوع را به صورت قطعى تشریح کرد.
ج – امام علیه السلام در این گفتگو به صرف بازگو کردن حادثه به عنوان یک خبر بسنده نکرد، بلکه آن را در چارچوب قدرت و علم و حاکمیت و فرمان خداوند دانست و با بیان ظریف و جالبى به یکى از سنتهاى تغییر ناپذیر الهى اشاره کرد و در حقیقت، ذلت و نکبت متوجه به سردمداران عباسى را معلول جنایات و ستمگریهاى آنان دانست. و این بیان، هشدارى به سردمداران آینده عباسى بود که چنانچه آنان نیز روش نیاکان خود را دنبال کنند به سرنوشت ایشان دچار خواهند گشت.
6 – موقعیت امام علیه السلام با «بغاى بزرگ‏» یکى از افسران ارشد و متنفذ حکومت عباسى.
درباریان، فرماندهان و سرداران نظامى دستگاه خلافت عباسى همچون اربابانشان پایبند و دلبسته به حکومت و فرمانروایى بوده و نسبت‏ به علویان به ویژه امامان علیهم السلام دشمنى و کینه خاصى داشتند، از این رو، پیشوایان دین به همان نسبت که خود را از حکمرانان دور نگه داشته و در برخورد با آنان احتیاط لازم را معمول مى‏داشتند، نسبت ‏به وابستگان حکومت نیز این روش را پى مى‏گرفتند. ولى در مواردى که زمینه را مساعد مى‏دیدند؛ سعى مى‏کردند به بهانه‏اى با ایشان تماس گرفته و آنان را به مسیر حق رهنمون سازند و یا دست کم از وجود آنها براى رفع مشکلات شیعیان استفاده کنند. برخورد امام هادى(علیه السلام) با « بغاى بزرگ‏» در مدینه نمونه‏اى از این برخوردهاست.
پیش از بیان دیدار امام(علیه السلام) با «بغا» به پاره‏اى از اظهار نظر مورخان درباره این سردار بزرگ ترک اشاره مى‏کنیم تا به اهمیت و موقعیت ‏برخورد امام(علیه السلام) با او پى ببریم. مسعودى مى‏نویسد:
« در میان ترکها ،«بغا» پایبند به دین بود و نسبت ‏به علویان مهربانى و خوشرفتارى مى‏کرد. » (3)
سپس از قول خود او داستانى راجع به مهربانى وى نسبت ‏به یکى از علویان نقل مى‏کند که خلاصه آن چنین است:
« معتصم بر یکى از علویان خشم گرفت و به من دستور داد تا او را در میان حیوانات درنده بیاندازم تا طعمه درندگان گردد، ولى من تحت تاثیر دعاها و سخنان او قرار گرفتم و از این کار منصرف شدم و او را آزاد کردم و تعهد گرفتم که تا معتصم زنده است‏ خود را نشان ندهد. » (4)
سپس به خوابى که دیده اشاره مى ‏کند و مى ‏گوید:
« در خواب به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدم، فرمود: اى بغا! تو نسبت‏ به فردى از امت من مهربانى کردى. او درباره تو دعایى کرد که به اجابت رسید. . .
عرض کردم: اى رسول خدا! از پروردگارت بخواه که عمر مرا تا 95 سال طولانى کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دعا کرد. مردى در کنار رسول خدا بود، او نیز براى من دعا کرد و گفت: خدایا او را از آفت و بلا حفظ کن.
به او گفتم: تو کیستى؟ گفت: على بن ابیطالب. از خواب بیدار شدم در حالى که نام على بن ابیطالب بر زبانم جارى بود. » (5)
تاریخ بین امام هادى علیه السلام و چنین فردى که از چنان زمینه و ویژگیهایى برخوردار است دیدارى را ثبت کرده است: در سال 230 هجرى قمرى که امام(علیه السلام) در مدینه بود، اطراف این شهر مورد هجوم و غارت اعراب «بنى سلیم‏» قرار گرفت، به گونه‏اى که گروه زیادى کشته شدند و اموال و چارپایان آنان به غارت رفت.
کارگزار مدینه سپاهى را براى سرکوبى شورشیان بسیج کرد ولى از آنان شکست‏خورد. «واثق‏» ناچار «بغاى کبیر» را با نیروى انبوهى براى سرکوب شورشگران فرستاد.
«بغا» وارد مدینه شد و با شورشیان جنگید، عده‏اى از آنان را کشت و گروهى را به اسارت گرفت، بقیه نیز پراکنده شدند. (6) ابوهاشم جعفرى مى‏گوید:
«هنگامى که «بغا» با سپاهش وارد مدینه شد تا به نبرد اعراب شورشى برود امام هادى (علیه السلام) به ما فرمود: با من بیرون آیید تا برویم و ببینیم این سردار ترک چگونه نیروهاى خود را براى سرکوبى شورشگران آماده و مجهز کرده است. ما به بیرون رفتیم و بر سر راه ایستادیم. سپاهیان «بغا» از جلو ما گذشتند، هنگامى که «بغا» در برابر ما قرار گرفت امام(علیه السلام) با او به زبان ترکى سخن گفت. او از اسب فرود آمد و بر پاى مرکب امام(علیه السلام) بوسه زد.
من (از این منظره شگفت زده شدم و) بغا را سوگند دادم و به او گفتم: امام(علیه السلام) به تو چه فرمود؟ بغا پرسید: آیا این فرد پیغمبر است؟
گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمى خواند که در کوچکى و در بلاد ترک بدان خوانده مى‏شدم و تا کنون کسى از آن آگاهى نداشت. » (7)
تاریخ از گفتگوهایى که میان امام(علیه السلام) و بغا، همچنین میان یاران آن حضرت و بغا – به احتمال – صورت گرفته سخنى به میان نیاورده است.
آنچه از این گفتگو به دست مى ‏آید دو نکته مهم است:
1-روش عملى امام(علیه السلام) در برخورد با این جریان. در شرایطى که احساسات مردم بر اثر غارت و کشتار شورشیان جریحه‏دار شده بود و مردم از دفع فتنه آنان ناتوان مانده بودند، امام(علیه السلام) براى دیدار فرمانده مقتدر ترک و لشکریان او با یارانش به بیرون مدینه رفت و با این کار هم بر دلهاى جریحه‏دار و داغ دیده مردم مرهم نهاد و هم به عنوان رهبر و پیشواى مردم مدینه فرمانده ترک را بر ماموریتش تشویق و ترغیب کرد.
2- نتیجه مهم این دیدار. بغا که از پیش متمایل به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود در این دیدار آنچنان تحت تاثیر رفتار و سخنان امام(علیه السلام) قرار گرفت و شیفته آن حضرت شد که در محضر او به خاک افتاد و بر پاى مرکبش بوسه زد.

پی نوشت:

1- عقیده الشیعه، ص 215، به نقل ائمتنا، ج 2، ص 257.
2- اعلام الورى، ص 341، و الارشاد، ص 329.
3-مروج الذهب، ج 4، ص 75.
4-همان مدرک، ص 76.
5-همان مدرک، ص 76.
6-ر. ک. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 7، ص 12 – 13.
7-اعلام الورى، ص 343.

منبع: www, alaviyyoon ,ir

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید