نویسنده: محمد لک علی آبادی
تحمل در برابر سختی های دنیوی
همه ما در پی یافتن راهی هستیم که بتوانیم با ائمه معصومین (ع) رابطه بهتری برقرار کنیم و تلاش می کنیم راهی را بیابیم که اهل بیت (ع) به ما بیشتر توجه کنند. طبیعی است که هرچه علم و معرفت کسی بالاتر رود، انتظار اهل بیت (ع) از او بیشتر می شود.
آقای اسلامیه داماد آیت الله انصاری همدانی (ره) در جلسه ای که به مناسبت سالگرد ایشان برگزار شده بود داستانی را نقل می کرد و می فرمود: مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی (ره) که اهل کرامات و مکاشفات بود، تعریف می کرد که: چند روز قبل از تولد فرزندم، یکی از اقوام برای مراقبت از همسرم به منزل ما آمد، یکی از این شب ها وقتی به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چیزی در خانه نیست، از من خواست مقداری مواد غذایی تهیه کنم. پولی برای خرید نداشتم و چون ساعات پایانی شب بود، اقدامی برای قرض گرفتن نیز ممکن نبود. ناچار به قصد تهیه چیزی از خانه بیرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه (س) حرکت کردم. خیابان ها خلوت بود و در حرم نیز بسته شده بود. هیچ آشنایی را اطراف حرم ندیدم، از دوربه گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم. با همه وجود، به حضرات معصومین (ع) متوسل شدم و به صورت گله مندی مطالبی را بیان کردم. دست خالی و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اینکه کسی متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم، ولی از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بیدار شدم؛ ناگهان صدای در بلند شد و وقتی در را باز کردم، دستی از پشت در پاکتی داد و گفت: این از طرف امام حسین (ع) است و آن حضرت پیغام فرستاده اند: «ما از فرزندمان بیش از این ها توقع داریم.»تا من به خود آمدم و درب را باز کردم دیگر چیزی را ندیدم. داخل پاکت، مقداری پول بود. وقتی فرزندم به دنیا آمد، تمام هزینه هایش مساوی با مبلغ داخل آن پاکت بود.
شیطان دشمن آشکار و همیشگی بنی آدم
در روایتی آمده است: یکی از روزها که حضرت موسی (ع) در حال مناجات با حضرت حق بود، شیطان به شدت نزدیکی آن جناب به خدا حسد ورزید و تصمیم گرفت حضرت موسی (ع) را از مناجات باز دارد، اما حضرت موسی (ع) غرق در توجه و یاد خدا بود و اطرافش را ملائکه فرا گرفته بودند؛ از این رو شیطان چاره ای ندید جز آن که به فریب روی آورد. او زمین را شکافت و از زیر پای موسی (ع) آشکار شد. موسی (ع) تعجب کرد و گفت: «چرا این جا آمده ای؟ زود دور شو.» شیطان پاسخ داد: «آمده ام تا نگذارم مناجات کنی.» موسی جواب داد: «هرگز به مقصودت نخواهی رسید.» شیطان گفت: «ولی من به مقصودم رسیدم، زیرا تو هم اکنون به جای مناجات با خدا، با من سخن می گویی. همین قدر هم از سوی تو برای من کافی است.»
بله! شیطان این قدر طمع در مورد بنی آدم دارد که اگر بشود حتی یک آن، ما را به خود متوجه کند و از خدا غافل نماید.
در همین رابطه، آقای اسلامیه نقل می کردند: آقای فاطمی (ره) برایم تعریف کردند: «شبی بعد از نماز شب، حال عجیبی پیدا کردم و ارتباط خوبی با حضرت حق یافتم، در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدایی شدم؛ تعدادی از شیاطین جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا می کردند تا مانع راز و نیاز من شوند. می شنیدم که هلهله می کنند، می خندند و می گویند: «او هم می خواهد آدم شود! ولی ما نمی گذاریم». سخن شان را که شنیدم، لعن شان کردم و بلند گفتم: «به کوری چشم دشمنان و شیاطین، آدم هم می شوم.» راز و نیازم را قطع نکردم و حال بهتری پیدا کردم.»
توجه داشته باشیم که در چنین مواقعی بهترین راه پسندیده، لعنت بر شیطان و تکرار ذکر «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» است و باید مراقب بود که زبان را به فحش و ناسزا نگشاییم.
نگاهی کوتاه به زندگی نامه آقا سید عبدالله فاطمی (ره)(39)
عالم ربانی مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی شیرازی از مبرزین شاگردان آیت الله انصاری (ره) و صاحب کرامات و خرق عادات عدیده بود و از افرادی است که در سیر و سلوک، بسیار زحمت کشیده بودند. جناب حجت الاسلام و المسلمین صفوی قمی نقل می کند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیدم. یک روز جناب آقای شرکت که از عارفین وارسته است به من پیغام دادند که: سیدی به منزل ما آمده، خوب است به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی. من هم به منزل آقای شرکت رفتم. دیدم سیدی لاغر و سیاه چهره آنجا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار است. در همان برخورد، شیفته اخلاق او شدم. بعد از ساعتی ایشان فرمود: شب برای شام این جا بیا که با هم باشیم. من گفتم: شب، سه تا منبر دارم و طول می کشد. ایشان فرمودند: اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد ما منتظر شما هستیم. خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم. آمدم منزل، استحمامی کرده و بعد که خواستم بروم، دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آماده است میل کنم. من هم برخلاف میل باطنی، شام را در منزل خودم خوردم و بعد به طرف منزل آقای شرکت رفتم. حدود ساعت ده و نیم بود که آنجا رسیدم. دیدم سفره غذا را دارند جمع می کنند. گفتم: مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید! سید عبدالله فاطمی فرمود: من دیدم که سفره انداخته ای و مشغول غذایی، من هم به آقای شرکت گفتم: غذا را بیاور. بعد سید فرمود: مگر شامت فلان چیز نبود! مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی! مگر پشت کرسی غذا نمی خوردی و …!
و تمام خصوصیات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شدیم. گفتم: جناب آقای فاطمی! فلان فامیل من در بیمارستان بستری است، سرانجامش چطور می شود؟ دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد است، دو دندان از دندان های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش را گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیکم بود توجه به دندان های شکسته اش نداشتم، فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم، دیدم دقیقاً دو تا از دندان هایش شکسته است. بعد آقای فاطمی فرمود: او را نور سیادتش تاکنون نگه داشته و الا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب می شود. آقای صفوی می گوید: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب می داد.
همچنین جناب آقای صفوی نقل می کند: یک روز آقای فاطمی برایم نقل می کرد که: جوانی کمونیست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار است، مردم می گویند که از شما کارهایی بر می آید، اگر پدر من برگشت، من مسلمان می شوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم. وقتی که پشت در رسیدیم، دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمده اند، به درگاه الهی عرض کردم: خدایا من دلم می خواهد این جوان مسلمان شود، طوری عمر پدر او را طولانی کن. دیدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم، دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند، دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم، یک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من می چرخید. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند.
آن جوان مسلمان شد و در حال حاضر کارمند یکی از بیمارستان های اصفهان می باشد.
باز یک بار دیگر حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نقل می کرد: شب های پنج شنبه در منزل آقای رضوی هندی در کربلا روضه هفتگی بود، یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولاً ده الی پانزده نفر شرکت می کردند، هنگامی که روضه خوان مشغول روضه بود، دیدم که نور قرمزی وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد، من نور سفید را می شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی (ع) بود مثل این که خورشید وارد خانه شد. من دعا کردم: خدایا برای آقای رضوی وسیله خیر بیاور. بعد از مجلس یک راجه پولدار هندی نزد من آمد و گفت: من می خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده. بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت: آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعیفی به در و دیوار می دیدم.
یکی از دوستان ایشان حکایت می کرد که: شب عاشورا از منزل حضرت آیت الله نجابت (ره) به اتفاق مرحوم فاطمی عازم منزل بودیم، به خیابان که رسیدیم تاکسی را صدا کردیم و سوار شدیم، رادیوی تاکسی روشن بود و موسیقی پخش می کرد. جناب سید عبدالله فاطمی رو به راننده کردند و فرمودند: موسیقی را خاموش کن. ولی راننده با جسارت زیاد گفت: خاموش نمی کنم، نمی خواهید پیاده شوید. همین کار را هم کردیم. به محض پیاده شدن، یک ماشین سواری جلوی پای مان توقف کرد و گفت: حاج آقا بفرمایید، هرکجا می روید در خدمتتان هستم. سوار که شدیم رو به آقای سید عبدالله کرد و گفت:
حاج آقا! من شما را تا در منزل می رسانم. جلوی منزل که توقف نمود، دست در جیب خود کرد و یک دسته اسکناس بیرون آورد و به مرحوم آقا سید عبدالله داد و گفت: من چند روزی است که می خواهم این پول را به خدمت یک روحانی سید بدهم، آیا شما قبول می فرمایید؟ آقا قبول نمودند و پس از آن رو به من کرده و فرمودند: هرکس که برای رضای خدا کار کند و قدم بردارد، خداوند این گونه جواب او را می دهد.
جناب سید محی الدین فاطمی فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمین فاطمی (ره) که در حال حاضر در تهران ساکن هستند نقل می کنند: شبی در عالم رویا دیدم که روز قیامت به پا شده و مرا به همراه عده زیادی از مردم که به صورت یک صف طویل بودیم به سمت جهنم می بردند، زمین زیر پای ما به صورت پله برقی حرکت می کرد و ما را به طرف دوزخ حرکت می داد و مردم دسته دسته در جهنم سرنگون می شدند، به طرف چپ نگاه کردم، دیدم یک باغ بسیار سرسبز و خرم است که با نرده هایی که اطراف آن است از ما جدا می شود و پدرم در آن باغ زیر درختان قدم می زند، هرچه او را صدا زدم و فریاد کردم ابداً توجهی نمی کرد و من هم به سمت دوزخ نزدیک و نزدیک تر می شدم. من یکباره فریاد زدم: پدر تو را به جده ات زهرا (س) مرا دریاب! و به محض اینکه نام حضرت زهرا (س) را گفتم، زمین از حرکت ایستاد و من بر لبه پرتگاه جهنم توقف کردم و به درون گودال جهنم سقوط نکردم ولی حرارت آتش صورت مرا سوزاند، دست به صورتم گذاشتم، دیدم دستم هم سوخت، در این هنگام نعره ای کشیدم و متوجه شدم، همسرم مرا بیدار کرد و گفت: چه خبره؟ چرا در خواب داد و فریاد می کنی؟ گفتم: چراغ ها را روشن کن، لامپ ها که روشن شد و همسرم به صورت من نگاه کرد با تعجب گفت: چرا صورت شما سوخته؟ من جریان را برایش نقل کردم. فردا به پزشک مراجعه کردم و پزشک پماد سوختگی برای من نوشتند. گفتم: آقای دکتر شما به عنوان یک پزشک تأیید می نمایید که صورت و دست من سوخته است؟ و چند بار تکرار کردم. پزشک گفت: مگر خودت شک داری؟ صورت و دست شما سوخته و من هم برایت پماد سوختگی نوشته ام. سید محیی الدین فاطمی اضافه کردند که مدت ها از این پماد استفاده کردم تا خوب شدم.
یادی از مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره)
مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) از افرادی هستند که در مسیر قرب الهی به مرتبه بالایی دست یافته اند. درباره مرتبه بالای معنوی ایشان، جناب حجت الاسلام والمسلمین آقا تهرانی این خاطره را بیان می کردند: من بعد از مدت ها تلاش توانستم به حضور ایشان رسیده، از محضرشان کسب فیض نمایم؛ در حالی که به سخنان ایشان گوش می دادم و بهره می گرفتم، ذکر شریف «لا اله الا الله» را زیر لب تکرار می کردم و چون با گفتن این ذکر لب ها تکان نمی خورد، کسی متوجه تکرار این ذکر نمی شد. در این حال، آقای دولابی رو به من کردند و فرمودند: «لطفاً هم اکنون ذکر لا اله الا الله را تکرار نکنید، زیرا با گفتن این ذکر، فرشتگان حضور پیدا می کنند و رفت و آمد آنها تمرکز مرا بر هم می زند.»
از این خاطره نکته های اخلاقی بسیاری برداشت می شود؛ از جمله تأثیر بالای ذکر شریف «لا اله الا الله»، قدرت روحی و معنوی آقای دولابی (ره) مبنی بر باخبر بودن از کاری پنهانی (تکرار ذکر) و دیدن فرشتگانی که دیگر حاضران توانایی دیدارشان را نداشتند. ان شاء الله که با حقائق عالم بیشتر و بهتر آشنا شویم و از آنها بهره مند گردیم.
یادی از مرحوم آیت الله مشکینی (ره)
برخی از بزرگان، گرچه به مقام های بلند معنوی و دنیایی دست می یابند، هم چنان متواضع و فروتن هستند. مرحوم آیت الله مشکینی (ره) نمونه آشکار این افراد است. ایشان مقام هایی چون ریاست مجلس خبرگان رهبری را دارا بودند، از نظر علمی جایگاه ویژه ای داشتند و دارای شخصیت اخلاقی و معنوی برجسته ای بودند.
یکی از دوستان، نامه ای را در مورد مشکلی تنظیم کرده بود و لازم بود خدمت آیت الله مشکینی ببرند؛ از این رو، همراه فردی دیگر، خدمت ایشان رسیدند، لحظه ورود، آیت الله به احترام ورود دو طلبه جوان بر می خیزند و پس از دقایقی صحبت، وقتی دوستم به قصد تقدیم نامه بر می خیزد و به سوی آقای مشکینی می رود، ایشان باز به احترام ایشان تمام قد بلند می شود؛ به این ترتیب آیت الله مشکینی با آن شخصیت والا به احترام دو طلبه بسیار جوان، در یک مجلس کوتاه چند بار از جای خود بر می خیزند و فروتنی زیاد خود را آشکار می کنند.
حاج آقای صدیقی در جلسه ای به مناسبت سالگرد رحلت آیت الله مشکینی (ره) خاطره ای را از قول آقای محمدی گلپایگانی نقل کرده، می فرمودند: قبل از انقلاب، آقای مشکینی برای تبلیغ به گلپایگان دعوت شده بودند. شب اول، زمانی که قصد خوابیدن داشتند، تشکی در اتاق برای شان پهن کردیم، اما ایشان گفتند در تشک نمی خوابند. وقتی علت را جویا شدیم، فرمودند: «اگر جای خوابم نرم و راحت باشد، ممکن است نتوانم به راحتی برای نماز شب بیدار شوم و از زمان عبادتم کاسته شود.» این حرکت ایشان در جهت ایجاد سختی برای خود به سبب عبادت پروردگار یادآور کارها و اقدامات بزرگان گذشته است. می گویند: بزرگی بود که هرگز زمان خواب، پاهای خود را دراز نمی کرد زیرا معتقد بود در محضر حضرت حق باید جانب احترام و شرم و حیا را نگاه داشت.
آقای ری شهری داماد آیت الله مشکینی (ره) می گوید: من روز آخر زندگی آقای مشکینی کنارشان بودم. آن روز از ایشان پرسیدم: «دنیا را چگونه می بینید؟» ایشان فرمود: «من خود را در حال جدا شدن از فرزندان و آشنایان می بینم، اما می دانم به جایی خواهم رفت که افرادی چون آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی و … را خواهم دید.» منظورشان این بود که به سمت شهیدان و نیکوکاران خواهند رفت و به این مسئله یقین کامل داشتند. این یقین، نشانگر آن است که به جایگاه والایی رسیده بودند و از سرانجام کارهای نیک شان با خبر بودند.
آیت الله مشکینی (ره) ادامه می دهند. «توقع دارم از کسانی باشم که خدا آنان را قبض روح می کند.» در روایات آمده است که خداوند بندگان خاص خود را خود قبض روح می کند و سایر افراد توسط حضرت عزرائیل (ع) و فرشتگان دیگر قبض روح می شوند، که باز نشانگر عظمت روحی و اعتقادی ایشان است.
نگاهی کوتاه به زندگی آیت الله شیخ علی مشکینی (ره)(40)
آیت الله مشکینی یکی از شخصیت های برجسته معاصر، فقیه و معلم اخلاق در روزگار ما بود و ویژگی هایی چون مجاهدات مستمر در راه دین و پاسداری از ارزش های اسلامی و انسانی در نیم قرن اخیر، او را در حوزه های علمیه برجسته ساخته بود.
آیت الله مشکینی در سال 1300 ه. ش در روستای آلنی یا آلی مشکین شهر دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در دامنه سرسبز کوه های سبلان سپری کرد.
آیت الله مشکینی خود در این خصوص می گوید: «ما در ده آلنی در یک فرسخی مشکین شهر زندگی می کردیم، پدرم در بیست و پنج سالگی خودش دنبال درس را گرفت و به چند شهر سفر کرد، چراغ ما از گل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک می ریختند.
پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتفاق دایی و خانواده به نجف رفتیم.»
پس از رحلت پدر با وجود این که سختی و مرارت و فقر و نداری بر زندگی شان سایه افکنده بود، عزم سفر می کند و راهی حوزه علمیه اردبیل می شود.
آیت الله مشکینی درباره سال های سخت دوران یتیمی خویش می گوید: «با وجود همه سختی ها و نبود امکانات، چیزی که ما را امیدوار کرده بود؛ توکل به خدا و ایمان به راهی بود که در آن پای نهاده بودیم، هرچند در این غربت و تنهایی سایه پدر و مادر نبود لکن همواره خدا بود و باور این حضور ما را از یأس و ناامیدی نجات می داد» ایشان نزدیک به دو سال در حوزه علمیه اردبیل به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهی قم گردید. او دراین باره می گوید:
«ما وقتی تصمیم گرفتیم به قم بیاییم مانده بودیم که چه کنیم تا خرجی راه فراهم شود و تصمیم خود را عملی سازیم، آن وقت زندگی به گونه ای بود که هیچ کدام در شرایط مناسبی نبودیم. وقتی در بین سه نفرمان این مسئله مطرح شد و تصمیم به چاره جویی گردید، من در آن شب با همین فکر به خواب رفتم. در آن شب خواب دیدم که بعداً برایم مثل معجزه تحقق پیدا کرد، خواب دیدم که در خانه هستم و باید از یک عده پذیرایی کنم، بعد دیدم که یک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ شش تومان پول به من دادند. چند وقتی از این ماجرا گذشت. در یکی از روزها تصمیم گرفتم که به دهات اطراف به دیدار دوستانی که با پدرم رفت و آمد داشتند رفته و دیداری از آنها انجام بدهم، شاید هم به این جهت بود که قصد خداحافظی داشتم. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهمیده بودند که سفر قم در پیش دارم به اصرار پولی در اختیار من قرار دادند که دقیقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و دیگر نظرم قطعی شده بود و دوستانم نیز اعلام آمادگی کردند. در هنگام رفتن به محل سوار شدن از نزدیک های محل اقامت آیت الله بادکوبه ای که امام جماعت و عالم بزرگ این شهر بود می گذشتم، موافق ادب دیدم که به او نیز سلام کنم، سفر خود را به عرض ایشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ایشان دوستم یک تومان به دست من گذاشت و گفت که از طرف همسایه آیت الله بادکوبه ای است. من در همین لحظه بود که به درستی خواب و لطف و رحمت الهی نیز پی بردم.»
آن مرحوم درباره سفارش پدرش برای تحصیل علم می گوید:
«پدرم در آخرین لحظات عمرش تنها سفارشی که برای من کرد این بود که فرمود: پسرم! در روز قیامت به پیش من رو سیاه می آیی اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشی.»
آیت الله مشکینی به تهذیب و خودسازی طلبه ها عنایت خاصی داشت و از جمله عالمانی بود که در پایه گذاری درس اخلاق در حوزه زحمات زیادی را تحمل کرد. بیان شیوا، اعتماد به نفس، ایمان و عمل به گفته های خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود.
او از طلاب پیشرو در صحنه های رویارویی با استبداد آن عصر به شمار می رفت، کسی بود که وقتی روس ها قسمتی از آذربایجان را اشغال کرده بودند و هنوز جوانی کم سال بود در برابر عناصر متجاوز آنها مدت ها مقاومت کرد و سپس در آخرین لحظات که او را دستگیر می کنند با دخالت عشایر از چنگ آنها نجات یافته و راهی قم می شود.
وی پس از تبعید امام خمینی (ره) از جمله افراد نادری بود که به سرانجام این نهضت الهی امید بسته و تا سال های پیروزی همچنان مقاوم و پا بر جا در مسیر نهضت بود.
شهادت و رسیدن به مقام فناء
مرتبه فنا از مراتب ویژه معنوی و به آن معناست که انسان، افکار، عقاید و … و در حقیقت همه هستی خود را در دریای بی کران الهی غرق و نابود کند و اراده اش تبدیل به اراده الله شود؛ همچنان که امامان ما چنین بودند و ما در دعاها، آنان را با عناوین الهی مورد خطاب قرار می دهیم، مثل: «السلام علیک یا عین الله» سلام بر تو ای چشم خدا! و یا «السلام علیک یا ثار الله»، سلام بر تو ای خون خدا.
یکی از مواردی که انسان را به مقام فنا می رساند «شهادت» است. وقتی کسی به جهاد می رود و در راه خدا می جنگد و جانش را فدا می کند، با این فدا کردن خویش برای خشنودی خدا، به مقام فنا رسیده است.
آیت الله انصاری (ره) در مورد آیت الله دستغیب (ره) پیش بینی می کردند که ایشان در راه خدا شهید می شوند و به مقام فنا می رسند.(41)
همین مطالب در مورد مرحوم آیت الله دکتر بهشتی (ره) نیز صادق است. یکی از افرادی که در روز بمب گذاری و شهادت 72 تن، از همراهان دکتر بهشتی بودند و به لطف خدا زنده مانده و تنها مجروح شده است، نقل می کرد: «آن شب پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، آیت الله بهشتی سخنرانی خود را آغاز کردند. آن شب حالت خاصی داشتند. ناگهان در بین صحبت های شان مکث کوتاهی کردند؛ سپس فرمودند: دوستان! بوی بهشت را استشمام نمی کنید؟! لحظاتی بعد، صدای انفجار مهیبی در ساختمان پیچید و همه بزرگان مجلس در زیر آوار شهید شدند.»
در رابطه با معرفی حضرت آیت الله شهید بهشتی (ره) حضرت آیت الله جوادی آملی در سالگرد شهادت ایشان بعد از آنکه از هوش سرشار و مدیریت و چگونگی اداره کشور در ایام اول انقلاب توسط آن شهید بزرگوار مطالبی بیان کردند، فرمودند: «در همان ایام شهادت آیت الله بهشتی که در حال تدوین لوایحی در مورد شورای عالی قضایی کشور بودیم، یک روز مقداری قرآن تقدیم به روح پرفتوح ایشان قرائت کردم و خوابیدم. همان موقع در خواب، ایشان را دیدم که به طرفی حرکت می کنند. وقتی از ایشان پرسیدم: کجا می روید؟ با اشاره ای که کردند قصر باشکوه و بارگاه عظیمی را نشان دادند که جایگاه و محل استقرار ایشان بود.»
نگاهی کوتاه به زندگی نامه آیت الله بهشتی(42)
پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود و به کارهای مذهبی مردم می پرداخت و برای تبلیغ و رسیدگی به مسائل شرعی، به روستاهای اطراف اصفهان می رفت و به فعالیت دینی، سخنرانی و بیان احکام مشغول بود و نماز جماعت اقامه می کرد و مشکلات آنان را برطرف می ساخت.
مادرش نیز زنی پاکدامن و پرهیزکار بود و در انجام احکام شرعی و آداب اسلامی دقت نظر داشت. این بانوی محترم دختر حضرت آیه الله حاج میر محمد صادق خاتون آبادی است. ایشان از مراجع بزرگوار و محققان صاحب نام بود.
کودکی چهارساله بود، اما با همسالان خود تفاوت داشت. اخلاق نیک او حکایت از آینده درخشانش می کرد. ایشان تحصیلات را در چهارسالگی در مکتب خانه ای آغاز نمود. خیلی سریع خواندن و نوشتن و روخوانی قرآن را فرا گرفت. تا اینکه بعدها به دبستان دولتی رفت و هنگامی که امتحان ورودی از او گرفتند، گفتند باید به کلاس ششم برود ولی از نظر ما نمی تواند. بنابراین او را برای کلاس چهارم پذیرفتند. پس از آنکه تحصیلات دبستانی را به پایان رساند، در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شد. سپس به دبیرستان سعدی رفت و سال اول و دوم را در دبیرستان گذراند.(43)
در 14 سالگی تحصیلات دبیرستان را نیمه تمام می گذارد و به یکباره مسیر زندگی اش عوض می شود و شوقی برای حضور در حوزه احساس می کند و به جرگه حوزویان در می آید تا با استفاده از فضای معنوی این پایگاه پاک، راه سعادت را در پیش گیرد و با مناجات های شبانه خویش در آن محیط روحانی، بتواند پر و بالی بزند.
آقا سید محمد چهار سال در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در این مدت کوتاه با پشتکار فراوان و استعداد درخشانی که داشت، دروسی را که باید در مدت هشت سال خوانده شوند، در مدت چهار سال به پایان رساند و در 18 سالگی برای تکمیل تحصیلات عالی و به دست آوردن دانستنی های تازه به شهر مقدس قم عزیمت کرد تا در جوار پربرکت حضرت فاطمه معصومه (س) و در محضر استادان گرانقدر، کسب فیض کند.
در مدرسه حجتیه در حجره ای ساده سکنی گزید و به درس و بحث مشغول گشت و با دوستانی چون شهید مطهری (ره) و امام موسی صدر آشنا شد و در مدت شش ماه بقیه دروس سطح (مکاسب و کفایه) را به پایان رساند و در سال 1326 در درس خارج فقه و اصول شرکت کرد. در همین سال با همفکری دوستانی چون شهید مطهری برنامه ای به منظور تبلیغ مذهبی در روستاهای دورافتاده، تنظیم کردند.
با اینکه در سال دوم دبیرستان تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشته و به سوی حوزه شتافته بود، دوباره تصمیم گرفت که همزمان با درس های حوزوی، فراگیری دروس ناتمام گذشته را نیز ادامه دهد. با کوشش فراوان و استعداد سرشار خویش آن دو مسیر علمی را با هم ادامه داد. به طوری که در سال 1327 موفق به اخذ دیپلم ادبی گشت و در همان سال وارد دانشکده منقول و معقول (الهیات و معارف اسلامی کنونی) شد و در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و در سال 1330 موفق به اخذ دانشنامه لیسانس در رشته فلسفه شد.
ایشان پس از اخذ لیسانس از تهران به قم مراجعت نمود و در درس خارج فقه و اصول شرکت جست و به موجب علاقه فراوانی که به مباحث فلسفی و عقلی داشت، در درس اسفار و شفا علامه طباطبایی حضور یافت و از شاگردان همیشگی آن درس محسوب شد و در شب های پنجشنبه و جمعه با شهید مطهری و دیگر دوستان جلسه گرم و پرشوری برپا کردند که نتیجه آن به صورت کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم»با پاورقی های شهید مطهری تنظیم و منتشر گردید.
پس از پنج سال تحصیل و تدریس در شهر مقدس قم، درسال 1335 وارد دانشکده الهیات شد و تا سال 38 در آن دانشکده مشغول تحصیل در دوره دکترا بود، ولی پس از اتمام تحصیل در آن دانشکده به خاطر فعالیت های چشمگیر فرهنگی، تبلیغی و سیاسی که در داخل و خارج کشور به عهده داشت، نتوانست رساله دکترای خویش را ارائه دهد و این امر به تأخیر افتاد. سرانجام در سال 1353 رساله دکترای خود را تحت عنوان «مسائل مابعدالطبیعه در قرآن» با راهنمایی استاد شهید مرتضی مطهری ارائه و از آن دفاع کرد و موفق به اخذ دکترا در رشته فلسفه شد.
یکی از ویژگی های بارز آیه الله بهشتی، توجه فراوان به نماز بود. هیچ گاه چیزی نمی توانست ایشان را از نماز اول وقت باز دارد. هنگام نماز، کارها را رها می ساخت و به سوی تکلم با خدا می شتافت و اگر چنانچه جلسه ای بود و موقع نماز فرا می رسید، یادآوری می کرد که موقع نماز است، برای عبادت خدا خودمان را آماده کنیم.
از صفات نیک آن عالم ژرف اندیش پذیرفتن حق بود، حتی اگر به ضرر او تمام می شد. همین که می فهمید سخنی حق است، آن را می پذیرفت و این بیانگر صفای روح آن اسوه اخلاق است.
زندگی او سراسر نظم بود و موفقیت چشمگیرش بیشتر در گرو نظم بوده و بدین وسیله این مسیر را با موفقیت پیموده است.
از دیگر صفات پسندیده، صبر در مقابل ناملایمات بود. هرگاه با مشکلی مواجه می شد، عصبانی نمی گردید، بلکه با صبر و متانت آن را حل می کرد.
تأثیر زمان و مکان در حالات انسان
زمان و مکان تأثیر ویژه ای در روحیات و توفیقات انسان دارند، قرارگرفتن در مکان های مقدس چون: مسجد الحرام، حرم پیامبر (ص) حرم ائمه اطهار (ع) و حرم حضرت معصومه (س) موجب ایجاد حالت های روحی و معنوی خاصی در انسان می شود.
درباره معنویت شهر قم، آیت الله جوادی آملی خاطره جالبی را بیان می کردند، ایشان می فرمودند: «یک بار که از قم به شهر دیگری سفر می کردم، در ماشین مشغول مطالعه بودم، ناگهان احساس کردم دیگر مطالب را به خوبی سطرهای قبل متوجه نمی شوم. به بیرون نگاه کردم و دیدم از شهر قم خارج شده ام.»
این مطلب نشان دهنده ی آن است که حضور در یک شهر مقدس حتی قدرت یادگیری و فهم مطالب را در فرد تقویت می کند.
ذکرهایی که اشیاء و مخلوقات خدا بیان می کنند، در مکان های مختلف متفاوت است. در این رابطه مرحوم آقای قوچانی (ره) می فرمایند: پیاده از نجف به کربلا آمدم، به حرم امام حسین (ع) که رسیدم، شنیدم که صدای زنگ ساعت حرم امام حسین (ع) می گوید: «هل من ناصر ینصرنی» آیا کسی هست که مرا یاری دهد. در همان موقع ساعت حرم حضرت عباس (ع) شروع به نواختن کرد و این ذکر را تکرار می کرد: «لبیک لبیک».
یکی از دوستان تعریف می کرد: «وقتی در شهرستان بودم با دقت به ساعت خانه نگاه کردم و احساس کردم با هر تکان عقربه اش که می گفت: «تیک تیک» به من می گوید: «ذهب ذهب (رفت، رفت) زمانی که به قم رسیدم، ناخودآگاه به ساعت منزل نگاه کردم و احساس کردم می گوید: عجل عجل (عجله کن، عجله کن).
آیت الله لنگرودی (ره) درباره اهمیت توجه به زمان ها می فرمودند: «یکی از دلایل این که گاه انجام چله نشینی ها و دستورالعمل ها اثر نمی کند، عدم توجه به زمان و مکان است، اگر می خواهید ذکر حتماً در شما اثری به جا گذارد، باید آن را در زمان و مکان ثابتی انجام دهید.»
نمونه کامل و قطعی این بحث را می توان به مواقع اذان نمازها و مکانی که به نام مساجد و یا محل عبادت در اقامه نماز به آن در روایات و احکام اسلامی اشاره شده است توجه نمود.
حضور قلب در عبادات
داشتن حضور قلب در عبادت ها، به آسانی ممکن نمی شود و بزرگان و سالکان راه حق نیز پس از زحمات فراوان به این مهم دست می یابند. جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر کرمی نقل می کرد: حکایتی را از حضور قلب رهبر انقلاب شنیده بودم که می خواستم بدون واسطه آن را از ناقل آن بشنوم لذا خودم از حاج آقای راشد یزدی درباره حضور قلب آیت الله خامنه ای در نماز از ایشان پرسیدم که فرمودند: در دوران تبعید که در یکی از مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان ساکن بودیم گاه ملاقات هایی با افراد انقلابی صورت می گرفت. در یکی از این ملاقات ها که آیت الله خامنه ای هم حضور داشتند، از ایشان خواستیم نماز را اقامه کنند. ایشان جلو ایستاد و همه به ایشان اقتدا کردیم. دقایق ابتدایی نماز یک مرتبه بزغاله ای وارد محل نماز شد و با حرکات خود حواس نمازگزاران را پرت کرد و آنان را به خنده انداخت. همه نمازشان را شکستند ولی آقای خامنه ای هم چنان به نماز خواندن خود ادامه دادند. پس از پایان نمازشان به ایشان عرض کردیم: «شما چطور توانستید خود را نگه دارید و نمازتان را نشکنید در حالی که همه به خنده افتادند و نمازشان را شکستند» آقای خامنه ای با تعجب گفتند: «چرا؟ مگر اتفاقی افتاده بود!»
گفتیم: «مگرندیدید که حیوانی وارد شد و با حرکات خود همه را به خنده انداخت؟ صدای خنده جمع را نشنیدید؟ ایشان گفتند: خیر، نه حیوانی را دیدم و نه صدای خنده ای شنیدم.» و همه از حضور قلب ایشان تعجب کردیم.
توجه به طهارت قلب در ادعیه
یکی از راه های نزدیک شدن به پروردگار و گشایش برخی از مشکلات «گفتن ذکر» است. در رابطه با گفتن ذکر و نام های حضرت حق، باید توجه داشت که طی کردن مسیر در این وادی و کسب معرفت کافی به ذکرها، نیازمند یک استاد و آشنای راه است. همان گونه که هنگام بیماری، نمی توان به تشخیص خود دارو مصرف کرد و لازم است به پزشک مراجعه کنیم، نمی توان ذکری را از کتابی آموخت و بدون کسب آموزش های لازم، به گفتن آن مشغول شد، همچنین همان گونه که هر دارویی برای یک نوع بیماری مفید است هر ذکری نیز برای رفع نوع خاصی از مشکل ها یا کسب معرفت در یک راه خاص سودمند است.
از اینها گذشته، قبل از گفتن ذکرها و نام های پروردگار باید به پاکی وطهارت قلب دست یافت. استفاده از استاد و همراه شدن با او، پاکی قلب او را به ما منتقل می کند و در حقیقت به وسیله او می توانیم به حریم حضرت حق راه یابیم. علاوه بر اینها، خداوند به برکت حضور آن استاد بزرگ، مشکلات و سختی های راه را از بین می برد.
یک روز همراه یکی از دوستان خدمت یکی از اساتید محترم رسیدیم. دوستم یک مشکل اقتصادی بزرگ داشت که پس از سال ها درگیری با آن، هنوز برایش قابل حل نبود، از این رو مشکل را برای استاد شرح داده از ایشان درخواست دادن ذکر یا دستورالعملی را برای رفع این مشکل نمود. استاد هم فرمودند: «پس از نماز صبح، رو به قبله می ایستی، دست راستت را روی قلبت می گذاری و هفتاد مرتبه می گویی: «یا فتاح: ای گشاینده»، البته این ذکر را به نیت این که خداوند راه مستقیم و مسیر حق را برای درک مسائل معنوی به سوی تان باز کند تکرار کنید و نه فقط به نیت حل مشکلات دنیایی، که البته با باز شدن مسیر حق به سوی تان مشکلات دنیایی نیز حل می شود.» دوستم دستورالعمل استاد را انجام داد و با شگفتی بسیار متوجه شدیم مشکلی که راه حلی برایش به نظر نمی رسید، به سادگی حل شد.
الهامات الهی و ملاک آنها
گاهی اوقات بدون هیچ مقدمه ای، فکر و احساسی به ذهن انسان می رسد. در این میان، نمی توان یقین کرد که آن فکر درست بوده است یا خیر. یکی از استادان در این رابطه می فرمود: «ملاک درستی یا اشتباه بودن آن فکر، قرآن کریم و سخنان پیامبر و امامان (ع) است. اگر آن فکر بر اساس کلام قرآن و پیامبر باشد، فکر درستی است و نوعی الهام قلبی است و اگر قرآن و احادیث و روایات آن گمان را تأیید نکرد، باید یقین کرد که گمانی باطل و نادرست است.»
ایشان در این رابطه خاطره ای را نقل می کرد و می فرمود: روزی بعد از تمام شدن نماز خود، مثل همیشه به سجده رفتم و خدا را شکر کرده و بلافاصله از پیامبر و اهل بیت (ع) نیز تشکر کردم و عرض کردم: «شکرا لله و لمحمد و آله». در همان حال، به ذهنم آمد که نکند این کار من که پس از شکر خدا، پیامبر (ص) را شکر کردم و تشکر از بنده خدا را در کنار شکر از خود پروردگار آورده ام، کار نادرستی باشد! همان لحظه این آیه قرآن به من القا شد که می فرماید:
«ان اشکرلی و لوالدیک؛ از من شکر کنید و از پدر و مادرتان»(44)
پیامبر (ص) و علی (ع) نیز پدر امت هستند از این رو، شکر آنان نیز لازم است. این خطور قلبی در حقیقت مؤید آن مطلب بود که کار من مبنی بر شکر از پیامبر خدا و اهل بیت او پس از پروردگار، کاری بس پسندیده و نیک است.
معرفت به خدا و طریقه وصول به آن
پس از آنکه حضرت حق در کره خاکی انسان را خلق فرمود به عنوان اولین انسان هم او را خلیفه و پیامبر خود قرار داد تا اولین فرد و اولین رسول در عالم خلق یکی باشد.
انبیاء که سفرای الهی هستند، نمایندگان و واسطه های شناخت مردم با حضرت رب العالمین می باشند. بعد از ختم رسل که با آمدن حضرت رسول اکرم (ص) این مهم توسط امامان معصوم (ع) انجام می گیرد که همه شناخت و معرفت خود از خداوند را مدیون این ذوات مقدس می باشند. استاد بزرگوارمان می فرمودند:
جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) شبی فرهاد کوه کن را در خواب می بینند و به او می گویند: «شما که چنین استعدادی در عشق داشتی، چرا عاشق خداوند نشدی؟ آخر عشق به شیرین کجا و عشق به شیرین آفرین کجا!»
فرهاد آه سردی کشیده می گوید: «افسوس! در آن زمان کسی نبود که حتی برای یک مرتبه به من بگوید که امکان عاشق شدن خدا نیز وجود دارد و اگر شما این مطلب را می گویید به برکت محمد و آل محمد (ص) است که این گونه آگاه شده اید.»
پی نوشت ها :
39- برگرفته از کتاب «در کوی بی نشان».
40- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 5.
41- در کتاب در کوی بی نشان ها می خوانیم: جناب حاج آقا محمد رضا گل آرایش پدر محترم دو شهید، می فرمودند: اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب (ره) و آیت الله نجابت در حدود سال 1335 هجری شمسی به همدان خدمت آیت الله انصاری (ره) رفتیم در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربانی نشسته بودیم شهید دستغیب از آیت الله انصاری (ره) درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت؛ بعد آیت الله دستغیب جهت کاری از اتاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری (ره) رو به ما کرد و فرمود: این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می کند ولی نمی داند که مقام فنای او باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می شود. در جلسه ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب (ره) چنین می گوید: شما به مقام فنا می رسید ولی بعد از اینکه به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی. و خبر شهادت آیت الله دستغیب از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. جناب آقا اسلامیه شاگرد و داماد آیت الله انصاری (ره) نقل می کردند که: من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت الله نجابت گفتم، ایشان فرمودند: من خودم بودم که آیت الله انصاری (ره) صریحاً خبر از شهادت رسیدن آیت الله دستغیب را دادند.
حضرت آیت الله حاج صدالدین حائری شیرازی نقل می کردند که: من و شهید دستغیب (ره) همراه آیت الله انصاری (ره) از مسجد به سمت منزلشان می آمدیم، وقتی به درب خانه رسیدیم، آقای دستغیب به من رو کرد و فرمود: ما که زمان انبیا و ائمه هدی (ع) را درک نکرده ایم و آنها را ندیده ایم اما وقتی این مرد را آدم می بیند می فهمد که آنها چقدر بالا بوده اند. بارها شهید آیت الله دستغیب (ره) به آیت الله نجابت می فرمودند: که اگر ما با آیت الله انصاری (ره) آشنا نمی شدیم از توحید چیزی درک نمی کردیم حتی آیت الله دستغیب می فرمودند: لذایذی که از سخنان حضرت خاتم الانبیا و حضرات معصومین (ع) به وسیله ایشان نصیب بنده می شود، از دیگر کسی نصیب نشده و بهره های روحانی و علمی آن مقدار که از ایشان استفاده نمودم از دیگری استفاده ننموده ام و لذا آیت الله دستغیب در اثر مصاحبت ایشان به تمام معنا یگانگی خداوند علی اعلی را یافته و مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرده بود.
42- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 2.
43- یادنامه شهید مظلوم، سید فرید قاسمی، ص 17.
44- سوره لقمان، آیه 14.
منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388