نویسنده:کاظم مقدم
آورده اند که در آن وقت که شاه مردان را ضربت زده بودند، صعصعه بن صوحان پیش وی آمد و گفت : یا امیر المومنین ! مدتی است که مسائلی چند در خاطر من می گردد. من خواستم که از حضرتت سئوال کنم ، هیبت تو مرا مانع شد. اگر اجازت فرمایی بپرسم ؟ گفت : بپرس . گفت : یا امیر! تو فاضلتری ، یا آدم ؟ گفت : یا صعصعه ! تزکیه امرء نفسه قبیح . یعنی : قبیح است که مرد خود را بستاند اما چون می پرسی ، (می گویم ) آدم را از یک چیز نهی کردند، وی بدان نزدیک شد (و بخورد) و بسیار چیزها بر من مباح کردند و من آن نکردم و گرد آن نگشتم و بدان نزدیک نشدم . گفت : تو فاضلتری ، یا نوح ؟ گفت : نوح بر قوم خود دعای بد کرد و من نکردم ؛ و پسر نوح کافر بود و پسران من سیدان جوانان اهل بهشتند. گفت : تو فاضلتری ، یا ابراهیم ؟ گفت : ابراهیم گفت : رب ارنی کیف تحیی الموتی و من گفتم : لو کشف بی الغطاء ما ازددت یقینا . گفت : تو فاضلتری ، یا موسی ؟ گفت : حق تعالی وی را به رسالت فرستاد پیش فرعون ، گفت : من می ترسم که مرا بکشند – که من یکی را از ایشان کشته ام . برادرم هارون را با من بفرست . و چون رسول صلی الله علیه و آله و سلم مرا فرمود که سوره برائت بر اهل مکه خوانم – و من صنادید قریش را کشته بودم – نترسیدم و برفتم و بر ایشان خواندم و تهدید و عیدشان کردم . گفت : تو فاضلتری ، یا عیسی ؟ گفت : مریم در بیت المقدس بود، چون وضع حملش شد، آواز آمد که برون رو که این خانه عبادت است نه خانه ولادت ، و مادر مرا چون وضع حمل شد برون کعبه ، آواز آمد که به اندرون کعبه آی و من در اندرون کعبه در وجودم آمدم . گفت : راست گفتی یا امیر المومنین .
منبع: داستان عارفان