نویسنده:حسین مطهری محب
امام ـ علیهالسلام ـ و امامت
شام، از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین نه سخن پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را میدانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا هم که بدان سرزمین رفتند و سکونت جستند، مردمانی پراکنده از یکدیگر بودند و در تودههای مردم نفوذی نداشتند. در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانی میپنداشتند … بنابراین شگفت نیست که در مقتلها بخوانیم:
«به هنگام درآمدن اسیران به دمشق، مردی در روی علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ ایستاد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.»(1)
معاویه وقتی به قدرت رسید، از هیچ تلاشی برای بسط نفوذ خود فروگزار نکرد و شرایط را به گونهای درآورد که سرانجام از مردم برای فرزند خود یزید نیز بیعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غیر آن، لعن بر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیهالسلام ـ را در خطبهها رواج داد.
بر اثر نیرنگهای او بود که ماجرای حکمیت و متارکه جنگ و صلح امام حسن ـ علیهالسلام ـ و ده سال سکوت و عدم تحرک نظامی امام حسین ـ علیهالسلام ـ پیش آمد. معاویه، خلافتِ رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ را که باید در امام معصوم ـ علیهالسلام ـ متبلور میشد به ملک و حکومت موروثی تبدیل کرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزویر» برای فرزند شرابخوار و متجاهر به فسق خود، یزید، به عنوان خلافت و حکومت بر مردم، بیعت گرفت.
سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» از رایجترین اصطلاحات سیاسی بود که خلفا به کار میبردند. شاید بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت و نیز دوام آن را تضمین میکرد. این سه واژه، اصول درستی بود که به هر روی، در شمار مفاهیم دینی ـ سیاسی، اسلامی بود. چنانکه از نظر عقل نیز، برای دوام جامعه و حفظ اجتماع رعایت آنها لازم میبود.(2)
اما از این مفاهیم سوء استفاده شد و در واقع برای تحکیم حکومت نامشروع بهرهبرداری شد. «اطاعت از امام باید کرد ولی آیا از امام عادل باید اطاعت کرد یا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت یعنی عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ایجاد تزلزل در جامعه، اما آیا در حکومت استبدادی و جائران نیز این اصل، باید رعایت شود؟! حرمت نقض بیعت به عنوان رعایت عهد، در اسلام تمجید شده است، اما اگر با حاکمی جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل یزید بیعت نشد یا بیعت با او شکسته شد باز این حرمت هست؟!»(3)
عمال یزید با چنین ابزاری به جنگ با اهل بیت رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامی مفاهیم اصیل اسلامی و سیره نبوی را تحریف میکردند.
سرانجام ماجرای کربلا به وقوع پیوست. اینجاست که نقش امام زینالعابدین ـ علیهالسلام ـ آشکار میشود.
امام علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ در محرم سال 61 هجری که حادثه خونبار کربلا به وقوع پیوست، به امامت رسید. در این حادثه بیشتر شخصیتهای بنی هاشم همراه سیدالشهداء به شهادت رسیدند و بنابر تقدیر الهی امام زین العابدین ـ علیهالسلام ـ به علت بیماری از گزند بنی امیه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سیدالشهداء ـ علیهالسلام ـ به عهده بگیرد. بنی امیه در شرایطی نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چیره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و این پیروزی ظاهری، شیعه را دچار ضربه روحی و روانی گیج کنندهای کرده بود.
در این حال، امام سجاد باید مدیریت این کشتی شکسته را در این دریای متلاطم و مواج به عهده میگرفت. این در حالی بود که برای شیعه، یاران بسیار کمی باقی مانده بود به نحوی که از امام ـ علیهالسلام ـ نقل شده است که «ما بمکّه و المدینه عشرون رجلاً یُحبّنا.»؛(4) «در مکه و مدینه، بیست نفر دوستدار واقعی نداریم.»
از امام صادق ـ علیهالسلام ـ نقل شده است:
«ارتدّ الناس بعد قتل الحسین ـ علیهالسلام ـ اِلاّ ثلاثه: ابو خالد الکابلی و یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و کثروا.»(5)
«بعد از شهادت حسین ـ علیهالسلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زیاد شدند.»
علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ پیامرسان کربلا
الف) پیام امام در کوفه
دانستیم که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در چه شرایطی به امامت رسید. حال باید با توجه به شرایط موجود، وظیفه امامت را به انجام رساند. او باید خاندان پیامبر را معرفی کند، بنی امیه را به مردم بشناساند و عملکرد مردم کوفه را مورد نکوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سیره نبوی را آشکار ساخته، نور حقیقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهای تحریف سالهای تسلط منحرفان و دنیاطلبان بر مردم بتاباند و پیام کربلا را برساند؛ همان هدفی که حضرت سیدالشهداء پیشتر معین نموده بود:
«… انما خرجت لطلب الاصلاح فی اُمّه جدی ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ اُرید أن آمر بالمعروف و أَنْهی عن المنکر و أسیر بسیره جدّی و ابی علی بن ابی طالب ـ علیهالسلام ـ .»(6)
«خروج من برای اصلاح انحرافات پیدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر میباشد و سیرهام، سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب ـ علیهالسلام ـ است.»
حال، حضرت سجاد ـ علیهالسلام ـ در میان کاروان اسیران در آن شرایط دشوار و پیچیده، این کار را آغاز میکند. این کاروان به کوفه میرسد، امام ـ علیهالسلام ـ به مردم اشاره میکند که ساکت باشند، همه سکوت اختیار میکنند.
حضرت به پا خاسته و خدای را سپاس میگوید، نام پیامبر ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ را میبرد و بر وی درود میفرستد. سپس میفرماید:
«ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: انا علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ـ علیهالسلام ـ أنا ابن من انتُهِکَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِیَ عیاله.»(7)
«ای مردم! هر که مرا شناخت که شناخته است و هر که نشناخت، من خود را به او معرفی میکنم. من علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم. من فرزند کسی هستم که احترامش هتک شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عیالش اسیر شد.»
سپس میفرماید:
«أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و کفی بذلک فخراً.»(8)
«من فرزند کسی هستم که او را در کنار رود فرات بدون سابقه کینه و عداوت سر بریدند، من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر او را کافی است.»
کوفه شهری است که نام علی بن ابی طالب، برای آن آشناست. کوفه شاهد عدالت علی ـ علیهالسلام ـ بوده است. مرکز خلافت آن حضرت، همین شهر است و تا جهان باقی است لبریز از طنین نالههای علی ـ علیهالسلام ـ نیز خواهد بود. نیز کوفه شهری آشنا با نام و یاد و شخصیت حسین بن علی ـ علیهالسلام ـ است؛ چه آنکه دعوت از او توسط مردم بیوفای همین شهر بوده است. آنان بودند که با آن حضرت بیعت نموده، نامهها به وی نوشتند و از وی دعوت نمودند تا بدانجا بیاید و در رکابش با بنی امیه ستیز کنند و حق خلافت را به حقدار دهند.
معاویه وقتی به قدرت رسید، از هیچ تلاشی برای بسط نفوذ خود فروگزار نکرد و شرایط را به گونهای درآورد که سرانجام از مردم برای فرزند خود یزید نیز بیعت گرفت.
ولی معرفی امام سجاد ـ علیهالسلام ـ نکتهای دیگر را نیز در بر دارد. گویا او روضه میخوانَد، او میفرماید من پسر آن کسی هستم که چنین کشته شد و بر مال و اهل و عیال او چنین پیش آمد. من فرزند همان کسی هستم که حفظ حرمت او واجب بود ولی حرمت او را شکستند. همان کسی که جدش رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ برای او، حرمت قائل بود.
آری این در واقع اولین روضهای بود که علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ برای آن مردم خواند. بعد میفرماید:
«أیّها الناس فاُنشدکم الله! هل تعلمون انکم کتبتم الی أبی و خدعتموه و اعطیتموه من انفسکم العهدَ و المیثاق و البیعه و قاتلتموه.»(9)
«ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که شما بودید که به پدرم نامه نوشتید و فریبش دادید؟ و با او عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید و به جنگ با او پرداختید؟»
آن حضرت ـ علیهالسلام ـ با این کار، وجدان خفته مردم را بیدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان میکشد و سپس به نکوهش آنان میپردازد:
«فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسکم و سوأهً لِرأیکم بأیّه عینٍ تنظرون إلی رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ اذ یقول لکم قتلتم عترتی و انتهکتم حُرمتی فَلَسْتُمْ من اُمّتی.»(10)
«مرگ بر شما باد، این کرداری که از پیش برای خود فرستادید و رسوایی بر این رأی شما. با چه دیدهای به روی رسول خدا نگاه خواهید کرد هنگامی که به شما بگوید: عترت مرا کشتید و حرمت مرا هتک کردید، پس از امت من نیستید؟!»
راوی میگوید:
«صداها از هر طرف برخاست و به یکدیگر میگفتند: نابود شدهاید و خود نمیدانید … .»(11)
این اولین پیام و بیدار باش بود که از زبان مبارک آن حضرت که به سرچشمه وحی متصل است جاری شد. نوبت به مسائلی رسید که در کاخ ابن زیاد اتفاق افتاد. وقتی گفت و گو بین ابن زیاد و حضرت ـ علیهالسلام ـ پیش آمد، ابن زیاد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او که از پیروزی ظاهری، مغرور بود، توقع نداشت که از این اسیران که تمامی مصیبتها بر آنها وارد شده بود، چنین روحیهای را مشاهده کند. آن مغرور سادهدل ناآشنا با خاندان وحی، حضرت را تهدید به کشتن کرد و اینجا بود که حضرت ـ علیهالسلام ـ ضربه روحی و روانی گیج کنندهای بر ابن زیاد وارد کرد.
حضرت فرمود:
«أَبِا القتل تُهدّدنی یا ابن زیاد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادهً و کرامتُنا الشهاده؟»(12)
«ای ابن زیاد! تو مرا به کشته شدن تهدید میکنی؟ آیا ندانستی که کشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی ماست؟»
با کمی تأمل در این سخنان معلوم خواهد شد که با هیچ شیوهای نمیتوان با این سخنان برخورد کرد. وقتی حضرت ـ علیهالسلام ـ میفرمایند کشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی، با چه روشی میتوان، در مقابل این نگرش ایستاد؟ این کلام حضرت، اعلام پیروزی مطلق است.
او با این کلام، تمامی دستاوردهای ابن زیاد را به باد داد و فرمود آن چه در کربلا پیش آمد یک پیروزی تمام عیار برای ماست؛ چه اینکه شهادت مایه سربلندی ماست و تا تاریخ هست، این شعار زنده خواهد بود.
وقتی ابن زیاد، حضرت را تهدید به قتل کرد، امام ـ علیهالسلام ـ خطاب بهاو فرمود: ای ابن زیاد! آیا مرا به کشته شدن تهدید میکنی؟ آیا ندانستی که کشته شدن برای ما عادت و شهادت مایه سربلندی ماست؟!
پینوشتها:
1- زندگانی علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ ، سید جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چ 8، 1377، ص 65.
2- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ـ علیهمالسلام ـ ، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، قم، 1381، ص 221؛ تاریخ خلفا، رسول جعفریان، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1374، ص 490.
3- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ـ علیهمالسلام ـ ، رسول جعفریان، ص 222؛ تاریخ خلفا، ص 490 ـ 491.
4- بحارالانوار، مجلسی، ج 46، ص 143.
5- اختیار معرفه الرجال، کشّی، ص 123.
6- بحارالانوار، مجلسی، ج 44، ص 329.
7- اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، با ترجمه سید احمد فهری زنجانی، امیرکبیر، تهران، 1379، ص 165.
8- لهوف، ص 165 و 166.
9- لهوف، ص 166.
10- همان، ص 166.
11- همان، ص 166.
12- همان، ص 171.
منبع:ماهنامه فرهنگ جهاد