یکى ازشبهاتى که مطرح مى شود این است که جریاناتى چون احراق درب خانه حضرت فاطمه (علیها السلام)وشهادت حضرت محسن (علیه السلام) درجریان هجوم به خانه و… همه از کارهاى زشت وناپسندى است
که آنرا فقط شیعه نقل کرده وفاقد اعتبار است .حال ما در این فصل قسمتى از عبارتها و روایتهایى که علماى اهل سنت از قرن سوم هجرى تا کنون در کتابهاى خود نوشته اند را خواهیم آورد که تصریحاً و تأویلاً اشاره به وقایع مذکور دارد. و شما پس از مطالعه دقیق آن قضاوت کنید که آیا این مسائل و رویدادهاى مهم تاریخ اسلام را فقط شیعه نقل کرده است یا خیر؟! قسمت اول هجوم به خانه وحى و آتش زدن درب اگر چه روایات پیرامون این موضوع در کتب اهل سنت بسیار زیاد است، ولى ما در اینجا فقط به ذکر پاره اى از آنها اکتفا مى کنیم، وتحقیق و مطالعه بیشتر را به خوانندگان عزیز واگذار مى نمائیم .
1 ابن أبى شیبه (متوفى 235 ه.ق) در کتاب خود به نام«المصِّنف» جلد هفتم صفحه 432 روایت شماره 37045(چاپ بیروت) چنین مى نویسد: «عمر بسوى خانه فاطمه روانه شد، وگفت: اى دختر پیامبر بخداقسم هیچکس نزد ما، دوست داشتنى تر از پدرت نیست وبعد از پدرت هیچکس نزدما،دوست داشتنى تر از تو نیست، ولکن بخدا قسم! این محبت مانع از آن نمى شود که این افرادى را که نزد خود جمع کرده اى دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند.»
2 ابن قتیبه (متوفى 276 ه.ق) در کتاب خود بنام «الامامه والسیاسه» جلد اول صفحه 12 چاپ مصر چنین مى گوید: «پس ابوبکر،عمر را به دنبال آنها که در خانه على جمع شده بودند فرستاد پس آنها از خارج شدن از خانه خوددارى نمودند در این هنگام عمر دستور داد که: هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست !باید خارج شوید والّا خانه را با اهلش به آتش مى کشم . شخصى به عمر گفت :آیا مى دانى که فاطمه دراین خانه است؟! عمر گفت :اگر چه فاطمه در خانه باشد!» لازم به ذکر است که بعضى از علماى اهل تسنّن مؤلف کتاب «الامامه و السیاسه» را شخصى غیر از ابن قتیبه مى دانند ومى گویند براى یکى از علماى هم عصر ابن قتیبه است، پس ما در جواب آنها مى گوئیم محمد فرید وجدى در«دایره المعارف اسلامى» جلد سوم، صفحه 750، چنین مى گوید: «کتاب « الامامه و السیاسه»ابن قتیبه یکى از قدیمى ترین ومطمئن ترین کتاب هادر مسائل خلافت اسلامى مى باشد.» 3- بلاذرى (متوفى 279 ه. ق) در کتاب خود به نام «انساب الأشراف» چاپ مصر جلد اوّل صفحه 586، تحت عنوان «امرالسقیفه» در حدیث شماره 1184 چنین مى نویسد: «ابابکر براى بیعت گرفتن از على، به دنبال وى فرستاد، پس على بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله اى آتش روانه خانه على شد، فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت: اى پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بینم؟! عمر گفت: آرى! اینکار من از دین پدر تو محکم تر است.»
4- طبرى (متوفى 310 ه.ق) در کتاب خود به نام «تاریخ الاُمم و الملوک» جلد دوم صفحه 443 چاپ بیروت چنین مى گوید: «زمانى که «طلحه» و «زبیر» و عده اى از مهاجرین در خانه على (علیه السلام) جمع شده بودند عمر بن الخطاب به آنجا آمد و گفت: به خدا قسم! براى بیعت خارج شوید و الاّ خانه را بر شما مى سوزانم».
5- مسعودى (متوفى 346 ه.ق) در کتاب خود به نام «اثبات الوصیه» صفحه 142 تحت عنوان «حکایه السّقیفه» مى گوید: «… پس امیرالمؤمنین با عده اى از پیروان و شیعیانش در منزلش دست به مبارزه (منفى) زدند چون پیامبر به وى چنین دستورى داده بود در این هنگام عده اى به خانه اش حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند، آنها سیّده زنان (فاطمه(علیها السلام)) را در پشت درب فشار سختى دادند به حدى که محسن را سقط کرد».
6- ابن عبدربّه (متوفى 328 ه.ق) در کتاب خود به نام «عقد الفرید» جلد سوم صفحه 64، چاپ مصر چنین مى نویسد. «ابوبکر به عمر دستور داد: «اگر از خارج شدن از خانه خود دارى کردند با آنها به جنگ بپرداز» پس عمر با شعله اى از آتش روانه خانه فاطمه شد تا آنجا را به آتش بکشد در این هنگام عمر با فاطمه (علیها السلام) برخورد کرده فاطمه به وى گفت: اى پسر خطاب! آیا براى آتش کشیدن خانه ما آمدى؟! عمر گفت: آرى! مگر آنکه با ابوبکر بیعت کنید چنانچه امت چنین کردند…».
7- شهرستانى (متوفى 548 ه.ق) در کتاب معروف خود «الملل و النّحل» در جلد اول صفحه 57 چاپ بیروت چنین مى گوید: «از جمله عقاید نظام آن بود که مى گفت: عمر به خانه فاطمه(علیها السلام) حمله ور شده و فریاد مى زد: خانه را با اهلش به آتش بکشید در حالى که کسى در خانه نبود مگر على و فاطمه و حسن و حسین». بعضى ها براى ردّ مطلب ابراهیم بن سیّار بن هانى معروف به نظام او را رئیس فرقه نظامیه خوانده اند و بعضى ها او را از صوفیه قلمداد کرده اند در این مورد هم با استفاده از کتب رجال اهل تسنّن مذهب او را مشخص مى کنیم. خطیب بغدادى در جلد 6 صفحه 96 از «تاریخ بغداد» چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیار أبو اسحاق النظام یکى از بزرگان اهل نظر و کلام بود و بر مذهب معتزلى واو در این مورد کتابهایى دارد». ابن حجر عسقلانى در «لسان المیزان» جلد 1 صفحه 96 مى نویسد: «ابراهیم بن سیار من رؤوس المعتزله و کان شاعراً بلیغاً و له کتب کثیره فى الاعتذال». ابن حزم در«طوق الحمامه» صحفه 127 چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیّار النظام رأس اهل الاعتذال مع علوّ طبقته فى الکلام و تمَکّنه فى العلم و تکلّمه فى المعرفه».
8 ابن ابى الحدید (متوفاى 655 ه. ق) در«شرح نهج البلاغه» جلد دوم صفحه 56(چاپ بیروت) از قول جوهرى([1]) چنین مى نویسد: «… عمر به طرف آنها حرکت کرده و به آنها گفت: قسم به آن کس که جانم در دست اوست یا اینکه براى بیعت کردن از خانه خارج شوید یا آنکه خانه را بر شما به آتش مى کشیم». و همچنین در همان صفحه از قول ابوبکر جوهرى مى نویسد: «… در این هنگام عمر جهت آتش زدن خانه بر ایشان حمله ور شد که زبیر با شمشیر از خانه به طرف عمر خارج شد». و همچنین در جلد دوم صفحه 57 از «شرح نهج البلاغه» مى نویسد: «ابوبکر گفت: اى عمر، و اى خالد بن ولید: برخیزید و به مکان آنها رفته و آن دو را به نزد من بیاورید». پس آن دو به طرف خانه على روانه شدند، عمر داخل خانه شد و خالد بن ولید در آستانه درب خانه ایستاد». لازم به ذکر است که بعضاً در سنى بودن ابن ابى الحدید شبهه کرده اند، پس در جواب مى گوئیم «ذهبى» در کتاب «سیره أعلام النبلاء» جلد 23 صفحه 274 مى نویسد: «ابن ابى الحدید از کبار فضلاء و ارباب کلام و نظم و نثر و بلاغت بود و به درستى که او معتزلى بود».
9- اسماعیل عمادالدین (متوفى 732 ه.ق) در کتاب خود به نام «المختصر فى أخبار البشر» چاپ مصر جلد اول صفحه 156 چنین مى نویسد: «… سپس ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد تا على (علیه السلام) و کسانى که با او بودند را از خانه فاطمه (علیها السلام) خارج سازد. ابوبکر به عمر دستور داد که اگر از بیرون آمدن از خانه خود دارى کردند با آنها جنگ کن!» در این هنگام عمر با قطعه اى آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) روانه شد تا آنجا را به آتش بکشاند، پس فاطمه (علیها السلام) گفت: کجا اى پسر خطاب؟! آیا آمده اى خانه ما را به آتش بکشى؟ عمر گفت: آرى! مگر آنکه داخل شوید (در بیعت ابوبکر) همانطور که امت داخل شدند.
10- عمر رضا کحاله . از علماى معاصر اهل سنت است که در کتاب خود به نام «أعلام النساء» چاپ بیروت در قسمت حرف «فاء» ذیل نام فاطمه بنت محمد (صلى الله علیه وآله) با ذکر سند چنین مى نویسد. «… عمر روانه منزل فاطمه(علیها السلام) شده و فریاد کشید (و آنان را به خارج از خانه جهت بیعت فرا خواند) آنان از بیرون آمدن از خانه ممانعت ورزیدند، در این هنگام عمر هیزم طلبیده و گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج شوید و یا آن که خانه را بر اهلش به آتش مى کشم! شخصى به عمر گفت: اى ابا حفض! در این خانه فاطمه(علیها السلام) است! عمر گفت: اگر چه فاطمه (در این خانه) باشد.»
11- عبدالفتاح عبد المقصود از علماى معاصر اهل سنت در کتاب خود به نام «الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)» چاپ بیروت جلد اول صفحه 190 مى گوید: «… آرى چنین گفته شده که عمر بن الخطاب در این روز در حالى که در میان اصحاب و معاونینش به طرف خانه فاطمه(علیها السلام)حرکت مى کرد به این نتیجه رسید که: آتش بهترین وسیله براى حفظ وحدت و آرامش میان مسلمانان است!!»
12- محمد حافظ ابراهیم از شعراى معاصر و مهم اهل سنت است ( متوفى 1351ه.ق) در دیوان خود چاپ بیروت جلد اول صفحه 82 در قصیده عمریه مى گوید: وَ قَوْلَه لِعَلىًّ قالَها عُمَرُ اَکْرِمْ بِسامِعِها اَعْظَمْ بِمُلقِیها حَرَّقْتُ دارَکَ لا أَبْقى عَلَیْکَ بِها اِنْ لَمْ تُبایِعْ وَ بنْتُ المُصطَفى فیها «چه نیکو سخنى عمر به على (علیه السلام) گفت: شنونده این کلام را گرامى بدار و گوینده اش را بزرگ بدار، به آتش مى کشم خانه ات را و نمى گذارم در آن بمانى، در صورتى که بیعت نکنى اگر چه دختر محمد (صلى الله علیه وآله)در آن خانه باشد».
همان گونه که در ابتداء این قسمت اشاره شد روایات و سخنان علماى اهل سنت پیرامون این موضوع بسیار است که آوردن همه آنها در این چند صفحه ممکن نیست و در این جا به چند تن از علماى بزرگ دیگر آنها اشاره مى کنیم و از آوردن عبارتهاى آنها که غالباً مشابه عبارتهاى گذشته است صرفنظر شد. متقى هندى (کنزالعمال جلد 5 صفحه 651). نویرى (نهایه الارب فى فنون الادب جلد 19، صفحه 40) . صفدى (الوافى بالوافیات جلد 17 صفحه 311). ابن عبدالبر (الاستیعاب جلد 3 صفحه 975). یعقوبى (تاریخ یعقوبى جلد 2 صفحه 123) و… . پس روى هم رفته نتیجه مى گیریم که این وقایع مهم که به صورت تصریح وگاه به صورت تأویل در کتب اهل سنت اشاره به آن شده است جز حقیقت و واقعیت مسلم چیز دیگرى نیست اگرچه برخى جاهلان ومتعصبان دربرابر آن اظهار سکوت یا انکارمى کنند و البته سخن پیرامون این ماجرا وتحلیل آن بسیار زیاد است انشاءاللّه درفصل سوم مقاله به بررسى بیشتر آن خواهیم پرداخت .
قسمت دوم شهادت حضرت محسن بن على(علیه السلام)
1 ابن شهر آشوب سروى در کتاب «المناقب» خود جلد سوم صفحه 132 از کتاب «المعارف» ابن قتیبه دینورى نقل مى کند : «فرزندان فاطمه(علیها السلام) عبارتنداز :حسن ،حسین،زینب وأم کلثوم (علیهم السلام) و همانا «محسن» از ضربه «قنفذ عدوى» کشته شد.
2 مسعودى در«اثبات الوصیه» صفحه 142 مى نویسد: «… آنان در هجوم به خانه، فاطمه(علیها السلام) سیده زنان را در پشت درب چنان فشار دادند که محسن را سقط کرد!»
3 شهرستانى در کتاب «الملل والنحل» چاپ بیروت جلد اول صفحه 57 مى گوید:نظام گفته است : «همانا عمر چنان ضربه اى به شکم فاطمه(علیها السلام) در روز بیعت زد که فاطمه(علیها السلام)جنین خود را از شکم انداخت.»
4 ذهبى در کتاب «المیزان الا عتدال» جلد اول صفحه 139 رقم 552 مى نویسد: «اِنَّ عمر رَفَسَ فاطمه حتّى اُسقطتْ بمحسن » «بدون شک عمر چنان لگدى به فاطمه (علیها السلام) زد که «محسن» از او سقط شد.»
5 صفدى در کتاب خود به نام «الوافى بالوفیات» جلد ششم صفحه 17 مى گوید: «نظام معتزلى معتقد است که بدون شک عمر در روز بیعت چنان فاطمه را زد که «محسن »رااز شکم انداخت.»
6 الاسفرائینى التمیمى درکتاب«الفرق بین الفرق» صفحه 107 مشابه عبارت فوق را مى آورد.
7 الحموئى الجوینى الشافعى در کتاب«الفرائد السمطین» جلد دوم صفحه 35 با اسناد خود از ابن عباس روایت مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:«… بدرستیکه مى بینم بعد از من غم و غصه در خانه دخترم فاطمه(علیها السلام)وارد مى شود وهتک حرمت مى شود وحقّش غصب مى شود واز ارثش منع مى شود و پهلویش شکسته مى شود و او ندا مى دهد یا محمداه!پس جواب داده نمى شود!»
8 ابن ابى الحدید معتزلى در «شرح نهج البلا غه» چاپ بیروت جلد چهاردهم صفحه 192 مى گوید: « عده اى از مشرکین از جمله «هباربن أسود» به قصد اذیت کردن زینب دختر حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)(که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود) ناقه او را تعقیب کردند. اول کسى که از مشرکین به ناقه زینب رسید هبّاربن أسود بودکه به محض رسیدن نیزه اى بطرف هودج زینب رها کرد. زینب که حا مله بود از این حمله ترسیدو چون که به مدینه رسید بچه اش را سقط کرده بود . بهمین خاطر پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور داد که هر کجا هبّار بن أسود را دیدند آن را به قتل برسانند.» ابن ابى الحدید بعد از نقل این خبر مى گوید: این خبر را براى «نقیب أبى جعفر» که خدایش رحمت کند خواندم. نقیب گفت:«وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بخاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او ، خون «هبّار بن أسود» را مباح کرد، روشن است که اگر در زمان فاطمه (علیها السلام) زنده بود بدون شک خون کسانى که فاطمه (علیها السلام) را ترسانده تا بچه اش را سقط کرد، مباح مى کرد.» ابن ابى الحدید مى گوید به نقیب گفتم: آیا مى توانم این خبر را که «عده اى فاطمه (علیها السلام) را ترساندند تا این که فرزندش محسن را سقط کرد.» از شما نقل کنم، نقیب گفت:«نه! از من نقل نکن و لکن بطلان این خبر را نیز از من نقل نکن چرا که من در مورد این خبر نظر و عقیده اى نمى دهم!!» در تحلیل سخن نقیب باید گفت که این سخن نقیب نشان مى دهد که وقوع ماجراى (اسقاط جنین) براى او به اثبات رسیده است چرا که اگر چنین نبود با توجه به عقیده مذهبى او ماجرا را به طور کامل نفى مى کرد و مى گفت: بطلان این خبر را از من نقل کن ولى از آنجا که براى او اثبات شده ولى تعصب مذهبى او اجازه نمى دهد که به طور قطعى ماجرا را تصدیق کند پس آن را در بوته شک و ابهام مى گذارد و مى گوید من در این مورد شک دارم!!!