خداوند تبارک و تعالی قائد هر جنبنده

خداوند تبارک و تعالی قائد هر جنبنده

نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی

توحید از نظر قرآن کریم راه‌های فراوانی داشت و دارد که بعضی از آن راه‌ها در جلسات قبل مطرح شد و آنچه در جلسه گذشته طرح شد این بود که یکی از بهترین راه‌ها برای پذیرش توحید برهان نظم است.
قرآن، کل عالم را موزون و منظم و منتهی به سه رشته می‌داند که هر یک از این سه رشته دارای نظام خاصی است و جمع این رشته‌ها هم منظم است: 1- رشته‌ی نظام فاعلی 2- سلسله‌ی نظام داخلی 3- حلقه‌های نظام غایی.
در رشته‌ی نظام فاعلی، قانون علیت را تثبیت می‌کند، هر موجودی را که هستی‌اش از آن خود او نیست، به علت فاعلی نیازمند می‌داند و رشته‌ی علل فاعلی را به نخستین علت و مبدأ پیدایش دیگر موجودات منتهی می‌داند که خداست. در رشته‌ی نظام فاعلی هیچ مهره‌ای بیجا قرار نمی‌گیرد، نه هیچ مقدمی، مؤخر می‌شود، و نه هیچ مؤخری مقدم.
اگر علت تامه‌ی هر چیز، به نصاب تمامیت نرسد آن شیء یافت نمی‌شود وقتی هم که به نصاب تمامیت رسید آن چیز تخلف نمی‌پذیرد. در رشته‌ی نظام فاعلی نه تخلف راه دارد، نه اختلاف، نه ممکن است گاهی علت بیاید و معلول نیاید، نه ممکن است گاهی معلول مختلف شود، زمانی این معلول، زمانی معلول دیگر. یا گاهی این علت و گاهی علت دیگر.
در سلسله‌ی نظام داخلی، به شرح فوق می‌باشد، یعنی هر موجودی ابزار و اجزاء و اعضای درونیش آنچنان موزون و مناسب و معتدل آفریده شد که هیچ فطور و بی‌نظمی و اختلال در آن راه ندارد. (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ) (1) – هرچه آفرید زیبا و نیکو آفرید.
اما حلقه‌های نظام غایی به این وضع بود که هر موجودی هدف خاص و مقصود مخصوص را تعقیب می‌کند، چون این اهداف و مقصودها، هدف ذاتی و نهایی نیستند، زیرا کمال محض و کمال بیکران نیستند و نمی‌توانند آخرین هدف باشند. آخرین هدف همانا کمال نامحدود و کمال محضی است که همه ذاتاً به سمت او گرایش دارند و او خداست. چه اینکه در سلسله‌ی نظام فاعلی هم، همه از مبدئی نشأت می‌گیرند که هستی محض و هستی عین ذات او باشد و او خداست و عصاره‌ی بحث جلسه‌ی قبل را با این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی جدید خلاصه شد که (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) (2).
در جلساتی که مدار بحث، تسبیح موجودات بود آنجا به خوبی تبیین شد که آیات قرآن کریم چند طائفه است. بعضی از آن طائفه‌ها تسبیح رعد و فرشته‌ها را مطرح می‌کنند. (یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ) (3) بعضی، تسبیح انسان را، برخی از آیات، تسبیح سماوات و ارض را و مانند آن، جامع‌ترین و پربارترین آیه‌ای که تسبیح همگانی و همیشگی جهان خلقت را دربرداشت، آیه‌ی سوره اسراء بود که بعد از بیان تسبیح سماوات و ارض فرمود: (وَإِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) (4) هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح گوی حق است.
در برهان نظم هم، آیات قرآن چند طایفه‌اند. بعضی از آن‌ها متصدی طرح نظام فاعلی‌اند، برخی از آیات، نظام داخلی اشیاء را مطرح می‌کنند و عده‌ای از آیات نظام غایی را تبیین می‌کنند، ولی جامع‌ترین و کامل‌ترین آیه‌ای که نقشه‌ی هر سه نظام را تفهیم می‌کند و هر سه نظام را دربردارد آیه‌ای است که موسی کلیم الله (علیه‌السلام) در برابر فرعون احتجاج کرد. فرمود: (رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى‏) (5) که این آیه هم نظام فاعلی و نظام داخلی را به صورت مطابقه و التزام بیان می‌کند، هم نظام غایی را به صورت مطابقه تبیین می‌نماید. پس همه اشیا را خدا آفرید و همه را نیکو آفرید و همه را به مقصد رهبری می‌کند.
ولی در کنار این جامع‌ترین آیه، آیات دیگری هست که مسئله‌ی نظام غایی را تبیین می‌کند و هدف داشتن موجودات جهانی را توضیح می‌دهد و رهبری‌ها و راهنمایی‌هایی که در جهان آفرینش صورت می‌پذیرد گوشزد می‌کند و چون قسمت مهم این جریان درباره‌ی انسان مطرح است و هدف نزول قرآن کریم هم رشد انسان است تا انسان به وسیله‌ی قرآن از ظلمت‌ها به سوی نور حرکت کند، آیاتی درباره‌ی نظام فاعلی و نظام داخلی و نظام غایی مخصوص انسان آمده. آنچه که مربوط به نظام داخلی یا فاعلی است قبلاً مطرح شده، آنچه که مربوط به نظام غایی است و جریان معاد را در پیش دارد و نظام هدفی. و هدف‌داری انسان را بیان می‌کند بازگو می‌کنیم. ولی قبل از اینکه به تشریح نظام غایی انسان برسیم که انسانیت هدف دارد و باید آن هدف را تعقیب کند، درباره‌ی کل جنبنده‌ها که قرآن هدف‌داری آن‌ها را تبیین کرده است، آیه‌ای را مطرح می‌کنیم تا بعداً به هدف‌داری خصوص انسان برسیم.
در سوره‌ی هود می‌فرماید: (إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم) (6) من بر خدا توکل کردم او را وکیل کارهایم کردم به او اعتماد کردم، چون او مدبر من و مدبر شماست. مربوب باید به ربش تکیه و توکل کند. چنانچه در بحث‌های سابق بیان شد خدا توکل را به خلقت استناد داد، که مبسوطاً گذشت، فرمود: چون خدا خالق هر چیز است باید به او توکل کرد. (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ء) (7) (عَلَیهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) (8) یا (وَهُوَ عَلَى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ) (9) فرمود: چون خدا خالق هر چیز است وکیل هر چیز هم همان خداست. او که آفرید می‌داند چگونه بپروراند، وکالت شیء را کسی به عهده می‌گیرد که او را آفریده باشد. چون (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ء) است. (وَهُوَ عَلَى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ). پس تمام اشیا به خدا توکل می‌کنند، ‌انسان اگر بخواهد به غیر خدا توکل کند در جهت خلاف نظام شنا کرده است. لذا به ثمر نمی‌رسد و او نه می‌تواند به خودش تکیه کند و نه می‌تواند به غیر خدا اعتماد نماید.
انسان اگر به خودش واگذار شد و به خودش تکیه کرد و یا به غیر خدا تکیه کرد، تکیه کردن به غیر خدا همان و سقوط همان. چون خدا رب است، پس باید به خدا توکل کرد. چون خدا خالق است باید به خدا توکل کرد. اینکه فرمود: (إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ) (10) دلیل آن‌را در کنارش ذکر کرد: (رَبِّی وَرَبِّکُم) (11) « چون خدا رب من و رب شماست» باید بر او توکل کرد لذا من بر او اعتماد کردم. این صدر آیه بود، در ذیل آیه فرمود: (مَا مِن دَابَّهٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا) (12) « هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه خدا زمامش، پیشانیش، افسارش را گرفته است» یعنی قائد هر جنبنده‌ای خداست، هادی و راهگشا و راهنمای هر جنبنده‌ای خداست. خدا هر متحرکی را به هدف هدایت می‌کند. هر رونده‌ای، در پرتو هدایت خدا به مقصود می‌رسد هر سالکی، با فروغ هدایت الله به مقصد آشنا می‌شود. در اینجا هم استدلال می‌کند. (إِنَّ رَبِّی عَلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (13) مسئله‌ی توکل، غیر از مسئله‌ی هدایت است. توکل با ربوبیت و خالقیت بستگی دارد، چون خدا رب و خالق است، پس باید بر او توکل کرد. ولی مسئله‌ی هدایت به مسئله‌ی صراط مستقیم بسته است. فرمود: چون خدا، کارهایش بر بستر مستقیم است، (نه تنها فیضش بر صراط مستقیم است، بلکه صراط مستقیم کار او و فیض او و راه اوست.) و هدایتش بر صراط مستقیم است، لذا باید از هدایت خدا استفاده کرد و زمام کارها را به دست او داد، آن راهنمایی که در راه است و بر صراط مستقیم کار می‌کند، باید زمام امور را به او سپرد. آن راهنمایی که فیضش را بر صراط مستقیم جریان می‌دهد باید زمام اهتداء را بدست او سپرد.
لذا این مدعا را با آن دلیل کنار هم ذکر کرد، فرمود: (مَا مِن دَابَّهٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا) پیشانی او، جلوی سر او، بدست خداست این پیشانی و چهره و جلوی سر و این زمام و وجه جان، اگر به دست کسی که در صراط مستقیم است نباشد زمامی کاذب، افساری دروغین، چهره‌ای باطل و قیادتی کاذب است. لذا فرمود: (لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ، نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ) (14) آن چهره و جبهه و پیشاپیش سری که به دست دلدار سپرده نیست، پیشانی دروغین است.
آن کسی که در جبهه او نشانه‌ی سجده است ولی موحد کامل نیست و با خلوص و خضوع، جبهه به خاک نمی‌ساید و با خلوص این جبهه، وصله ندارد، آن پیشانی کاذب است. کسی که چهره‌ی جانش به سمت باطل است، آن چهره دروغین است. (لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ، نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ) جنبنده‌ها ناصیه‌شان صادق است، زیرا به دست خداست. تمام جنبنده‌ها که در زمینند، یا پرنده‌ها که در فضایند، هر کدام امتی هستند و امام و امامی دارند، مقصدی دارند، در جمع، سلسله‌ی این مقصدها و ائمه‌ی امامان و پیشوایانشان به زمام‌داری الله ختم می‌شود. اگر در سوره‌ی هود فرمود: زمام هر جنبنده‌ای بدست خداست در سوره‌ی انعام فرمود: (مَا مِن دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ) (15) آنچه که در فضا پر می‌کشد و آنچه که در زمین می‌جنبد همانند جامعه‌ی انسانی، امت‌اند و در کتاب تکوین نه افراط راه دارد و نه تفریط: (مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْ‏ءٍ) (16) آنگاه همه‌ی این قافله‌های فضایی و زمینی، همه‌ی موجودات زمینی و آسمانی همه و همه، (ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ) (17) در حشر اکبر به سوی الله محشور می‌شوند. هدف نهائی‌شان خداست پس همه‌ی این‌ها زمامی دارند به دست زمامدار به دست قائدشان و محرک‌شان که خداست. در بحث جلسه‌ی قبل به عرض رسید که محرک و برنده و مانند آن دو قسمند. یک قسم محرکی است که می‌رود و می‌راند و به همراه می‌برد، خود حرکت می‌کند تا دیگری را حرکت بدهد. قسم دوم آن محرکی است که آرامشش، حرکت‌بخش دیگران است. دیگران می‌کوشند که به آرامی او برسند. محبوب بدون اینکه دستی بیازد و پایی بکوبد محب را می‌جنباند. محبوب، بدون تلاش و کوشش، سلسله‌ی حرکت را به گردن محب می‌آویزاند.
مقصد والا، بدون تکان و جنبش، قافله‌ی علاقه‌مند را به حرکت درمی‌آورد. همه به این محبوب نهایی دل بسته‌اند و به سمت او گرایش دارند (ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ) و این بیان جامعی است در هدفداری کل موجودات و قرآن کریم هدفداری انسان و مقصد داشتن او را، جدا و گسترده طرح کرد یعنی رشته نظام غایی را درباره‌ی انسان بطور جدا و مکرر بیان کرد. در سوره‌ی (لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَهِ) (18)، فرمود: انسان می‌پندارد که باطل و بی‌هدف است (أَن یُتْرَکَ سُدىً) (19) انسان فکر می‌کند سدی و بیهوده و یاوه است، و هیچ مقصدی را تعقیب و هیچ هدفی را دنبال نمی‌کند. (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدىً). « انسان پنداشت که او را یاوه رها می‌کنند.» هدفی نیست که او را به آن هدف آشنا کنند و حساب و کتابی در آنجا باشد. انسان فکر می‌کند با مرگ نابود می‌شود و پایان هستی انسان مرگ و نابودی اوست. او نمی‌داند مرگ دالان ورودی برزخ و قیامت است، می‌پندارد که بیهوده و یاوه خواهد شد (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدىً) نظام غایی در کار نیست، می‌پندارد که احیای مجدد کاری دشوار است. معمولاً وقتی قرآن سخن منکران معاد را نقل می‌کند در حد یک تعجب و استبعاد است. آن‌ها قیامت را بعید می‌شمردند، برهانی بر امتناع معاد اقامه نکردند می‌گفتند: این تعجب‌آور است که چیزی که خاک شده دوباره زنده شود، تعجب می‌کردند، می‌گفتند آیا ممکن است چیزی که به حسب ظاهر از بین رفته و ذرات پیکرش پراکنده شده، دوباره جمع و زنده شود؟! (إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) (20) به یکدیگر می‌گفتند: کسی آمده و داعیه‌ای دارد و می‌گوید شما وقتی تمزیق شدید، متفرق شدید، گسترده شدید، پیکرتان گسیخته و گسسته و متلاشی شد، دوباره زنده می‌شوید. این مدعی معاد یا به خدا دروغ بست یا دیوانه است. (أَفْتَرَى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَم بِهِ جِنَّهٌ) (21) منکران معاد در حد یک تعجب و استبعاد سخن می‌گفتند، برهانی اقامه نکرده‌اند. در سوره‌ی سبا حرف کفار این بود (وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَى‏ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) (22) « کافران به یکدیگر می‌گفتند: شما را با خبر کنیم از مردی که می‌گوید اگر مردید و متلاشی شدید دوباره، خلقی جدید خواهید داشت و زنده خواهید شد» (أَفْتَرَى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَم بِهِ جِنَّهٌ). « یا جن‌زده و دیوانه و مجنون است یا عاقلی است که سوء استفاده می‌کند و به دروغ نسبت می‌دهد». قرآن جواب داد. (بَلِ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ فِی الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِیدِ) (23) « آن‌ها که ایم‍‎ان نمی‌آورند گمراهند و گرفتار عذاب دردناکند». چون انکار آن‌ها در حد یک تعجب بود بدون دلیل، در سوره‌ی قیامت فرمود: (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدىً). انسان منکر معاد از چه تعجب می‌کند. (أَلَمْ یَکُ نُطْفَهً مِن مَنیٍّ یُمْنَى‏). « مگر این انسان قبلاً یک قطره آب نبود که اکنون به این صورت درآمده؟ جز آن است که یک قطره آب آنچنان درهم صورت‌سازی شد؟ (هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ) (24)، که همه قوافل علمی بشری به دنبال او در حرکتند که به او برسند هنوز معماهای لاینحل بی‌شماری دارند. با اینکه در تلاش و کوشش‌های شبانه روزی می‌کوشند که جهاز دستگاه آفرینش انسان را به خوبی از درد و درمانش به کلی مستحضر بشوند، معذلک مقداری را که نمی‌دانند، چندین برابر مقداری است که، یافتند و می‌دانند.

یک شمه ز فقر خویش اظهار کنیم *** چندان که خدا غنی است ما محتاجیم

لذا در سوره‌ی قیامت فرمود: مگر انسان جز آنست که قطره‌ای بود و به این صورت درآمده است؟ (أَلَمْ یَکُ نُطْفَهً مِن مَنیٍّ یُمْنَى‏ ثُمَّ کَانَ عَلَقَهً فَخَلَقَ فَسَوَّى‏ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى‏ أَلَیْسَ ذلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى‏ أَن یُحْیِیَ الْمَوْتَى‏). (25)
آیا خدایی که یک قطره را به این صورت درآورد و به آن‌ها نظام داخلی داد و برای نظام جمعی‌اش نر و ماده را منظم آفرید تا نسل بماند، برای بقای شخص، نظام داخلی را آنچنان مجهز کرد و برای بقای نوع، نظام بیرونی را چنین استوار کرد. او نمی‌تواند دوباره مرده را زنده کند؟!
آنکه هیچ را حیات بخشید آیا نمی‌تواند پراکنده‌ها را جمع کند و آن‌ها را به هدف برساند؟ (أَلَیْسَ ذلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى‏ أَن یُحْیِیَ الْمَوْتَى‏) آیه‌ای که مفادش این است انسان می‌پندارد که یاوه و بیهوده است!؟ زیر لب علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام) در هنگام باغبانی و شیار و امثال این‌ها زمزمه می‌شد. آن‌ها که کارهای بدنی دارند برای رفع خستگی زمزمه‌ای زیر لب دارند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) زمزمه زیر لبش، هنگام شیار زمین، این بود: (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدىً) انسان می‌پندارد که یاوه است و سر از خاک برنمی‌دارد و هدفی ندارد، همه این بذرهای افشانده شده مقصدی دارند و پویای آن مقصودند و سر از خاک برمی‌دارند، آیا انسان بی‌هدف و ایستا و بی‌مقصد است؟! چنین نیست.
اما آیه آخر را که رسول الله، (سلام الله علیه)، تلاوت می‌کرد. می‌گفت: (سبحانک اللهم و بلی) (26) یعنی: خدایا تو منزه از هر نقص و عیبی و می‌توانی مرده‌ها را احیا کنی.
این هدف نهایی است که انسان می‌کوشد به آن عالم برسد کمال انسان در آن است که به عالم قرار برسد و آرام بگیرد. هدف انسان آن است به جهانی برسد که (لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ) (27) کار خلاف و تباه در آنجا نیست، به عالمی راه پیدا کند که خستگی به آنجا راه ندارد، به عالمی راه پیدا کند که خلاف و دروغ به آنجا راه ندارد، به عالمی راه پیدا کند که مرگ را به آنجا راهی نیست، جهل را در آنجا راهی نیست. کینه و حسد را در آنجا راهی نیست (وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ) (28) غل را در آنجا راهی نیست چون شهود محض است. انسان شیفته این هدف است، انسان خواهان این مقصد عالی و مقصود والاست. لذا در سوره‌ی صاد که کل نظام آفرینش را به عنوان داشتن نظام غایی بیان می‌کند، می‌فرماید: انسان نپندارد که باطل و عاطل است. چون نظام خلقت نظام باطلی نیست. در سوره‌ی صاد که بحثش در جلسات قبل گذشت این بود: (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ) (29). چون خدا حق است کار باطل نمی‌کند. آفرینش بی‌مقصد، باطل است، خدا کار باطل ندارد.
پس آفرینش، بی‌هدف نیست، حد وسط این برهان، حق بودن خداست. همان‌طور که حد وسط در برهان دیگری که به دنباله‌ی این آیه آمده، حکیم و عادل بودن خداست که فرمود: (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ) (30) خدای عادل هرگز آدم تبهکار را با پارسا یکنواخت قرار نمی‌دهد. اگر هدفی نباشد، قیامتی نباشد، حساب و کتاب و پاداش و کیفری نباشد پارسایان که مرده‌اند رفته‌اند، تبهکاران که مرده‌اند رفته‌اند، دیگر خبری نیست در دنیا هم که به حساب این‌ها رسیدگی نشد بعد از مرگ هم که خبری نیست، پس می‌شوند یکسان. و این با حکمت و عدل خداوندی سازگار نیست.
قهراً عالمی باید باشد که صف تبهکاران را از صف پارسایان جدا کنند و بگویند (وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ) (31) آنجا دستور دهند که تبهکاران از صف وارسته جدا شوند. باز برای بیان اینکه انسان در رشته‌ی نظام غایی هدفی دارد و آن هدف را باید تعقیب کند. فرمود: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً). (32) « شما پنداشتید که بیهوده و یاوه‌اید، آمده‌اید که بمیرید یا آمده‌اید که حرکت و هجرت کنید. آیا موجود شدید که با مرگ نابود شوید و بازگشت و برگشتی بسوی الله ندارید؟! (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً) آیا خدای حکیم کار عبث و بیهوده می‌کند؟‍! انسان را می‌آفریند که فقط در دنیا بماند و در برابر اعمالش مسؤل نباشد؟! (وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ) (33) به سوی ما برنمی‌گردید؟! بازگشتتان به سوی مبدأتان نیست؟! این می‌شود عبث. و حکیم کار عبث نمی‌کند. و اگر معتقد شدید که هدفی دارید و آنچه که هدف شماست، آن، کمال نامحدود است که آرامش‌بخش است و اگر این برای شما حل شد به سمت کمال نامحدود حرکت می‌کنید. آنگاه به چیزی قناعت نمی‌کنید که هستی محض نباشد و به چیزی رضا نمی‌دهید که هستی بیکران نباشد و به حیاتی که به حیات پایدار ابدی الله مرتبط نباشد، دل نمی‌بندید.
به هر درجه که رسیدید می‌کوشید از آنجا بگذرید و آن درجه را پشت سر بگذارید. زیرا: (أَنَّ إِلَى‏ رَبِّکَ الْمُنتَهَى‏) (34). لذا هیچگونه عبث و یاوه و بیهوده نیست همه این‌ها را قرآن کریم در تبیین نظام غایی آفرینش منع کرده است. منتهی، افرادی که این هدف نهایی را تعقیب می‌کنند کم هستند. آن‌ها البته در تمام حالات به یاد این هدف نهایی‌اند. در تمام اطوارشان به فکر این مقصد والایند چه در خواب، چه در بیداری، چه درحال نشستن، چه در حال ایستادن در تمام حالات به یاد آن هدفند، چون این هدف همان مبدأ است. این هدف در کسی کوشش و کشش ایجاد می‌کند که او را بطلبد تا انسان او را نشناسد و او را نخواهد کششی از آن سمت نمی‌آید، تا کششی از آن سمت نیاید کوشش انسان به جایی نمی‌رسد، کوشش متحرک وقتی به جایی می‌رسد که کشش هدف نصیبش بشود، چون آن هدف نهایی، همان مبدأ نخستین است. خردمندان به فکر مبدأ و معادند (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى‏ جُنُوبِهِمْ، وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ، رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) (35)
در پایان سوره‌ی آل عمران، خردمندان را که توصیف می‌کند می‌گوید: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لَأُوْلِی الْأَلْبَابِ) (36) افرادی که لبیب و مغز دارند، آن‌ها کسانی هستند که: « در تمام حالات به یاد الله هستند حتی نمازشان هم حالاتی دارد. زیرا نمازگزاران بر چند گروه‌اند بعضی ایستاده، بعضی نشسته و بعضی به پهلو خوابیده‌اند از این آیه هم حکم اخلاقی و هم حکم فقهی استنباط و استدلال شده است.
خردمند کسی است که در تمام احوال به یاد مبدأش باشد زیرا می‌خواهد مبدأ او در تمام حال به یاد او باشد. خدا فرمود: (اذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ) (37) « به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم» اگر خدا به یاد انسان بود، یعنی خدایی که رحیم محض است به یاد انسان بود، رحمتی که از یاد خدا نصیب انسان شده و به روی او گشوده می‌شود با هیچ عاملی قابل بسته شدن نیست. (مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَهٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا) (38) چه اینکه: (وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ) (39) اگر دری را خدا بست هیچ کسی نمی‌تواند آن را باز کند یا فیض امساک شده را رها نماید.
اگر خدای قدیر به یاد انسان بود، انسان از قدرت برخوردار است. اگر خدای علیم به یاد انسان بود انسان از علم بهره‌مند است، اگر ارحم الراحمین به یاد انسان بود انسان از رحمت خاصه برخوردار است. اگر خدایی که حی لایموت است به یاد انسان بود انسان از آب زندگانی برخوردار است، هرگز نمیرد، آنکه دلش به محبت و معرفت الله زنده شد. پس خردمند کسی است که در تمام شؤون به یاد خداست. زیرا مایل است خدا هم در تمام شؤون او را یادآوری کند. (وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) (40). « پروردگارا این نظام باطل نیست، زیرا در رشته‌ی نظام فاعلی به دست تو ملکوت هر چیز است. (مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ) (41). و در رشته نظام داخلی حلقه‌های این نظام به دست توست (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ) (رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ) هم زیبا آفرید، هم هرچه لازمه تکامل چیزی بود به او داد، رشته نظام دیگری هست به نام رشته‌ی نظام غایی، هدف‌داری جهان هدف‌یابی (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) در سوره صاد فرمود: (مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً) (42) در سوره‌ی آل عمران آهنگ بندگان فرزانه خدا را چنین بازگو می‌کند (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) کار بی‌هدف باطل است. خدا فرمود: عالم مقصدی دارد خردمند می‌گوید: جهان هدفی دارد آنچه را که خردمند می‌گوید از خدای خردآفرین آموخت. زیرا خدا، هم دل داد و هم خرد، هم ظرف آفرید و هم مظروف، هم جان خلق کرد و هم حیات جان، به نام خداوند جان و خرد. اگر فردوسی، این حکیم نامور شیعه، خدا را به عنوان خالق جان و خالق خرد خطاب کرد و به نام نامی او شروع به سخن کرد، عارف نامور شبستر می‌گوید: به نام آنکه جان را فکرت آموخت و به سه مطلب اشاره کرد، دقیق‌تر از آنچه فردوسی سرود. این می‌گوید: به نام کسی که جان را خرد، تفکر، فکرت آموخت. نه تنها خدا خالق جان است، نه تنها خدا خالق خرد است، بلکه رهنمود انسان به خرد و افاضه‌ی خرد به جان هم، به عهده خداست که دیگر کسی نگوید و مپندارد این جان را خدا آفرید، خرد را خدا آفرید ولی جان کوشید به خرد رسید، نه، این کشش و کوشش، این تعلیم و تعلم هم، مجرای فیض الله است « بنام آنکه جان را فکرت آموخت».
بنابراین سخن خدا از زبان بنده‌ی خدا شنیده می‌شود (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً). در بین بندگان خدا اوحدی از بندگان که احدی به آن پایه نمی‌رسد، رسول الله است، چه به تعبیر شیخ شبستر و عارف بنام جهان علم و حکمت: « ز احمد تا احد یک میم فرق است، (الله احد است و رسول الله احمد). همه عالم در این یک میم غرق است».
این رسول الله قبل از نماز شب، سحرگاهان، این آهنگ خدایی را می‌سرود و می‌گفت (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) آنگاه به نماز شب می‌پرداخت. اول فکرت، و خردمند شدن، و موحد شدن،‌بعد عابد شدن، بطلان در هیچ گوشه راه ندارد در کارهای انسان هم‌راه ندارد (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) اما بیگانه‌ای که از این مسیر بیرون است. تا فشار نبیند نه در حال ایستاده، نه در حال نشسته، نه در حال پهلو آرمیدگیش به یاد خدا نیست، وقتی دردی احساس کند رنجی را لمس کند آنگاه به یاد خداست، آنگاه به نام خداست. شما در سوره‌ی یونس ملاحظه می‌کنید مقابل این آیه را مطرح کرده که اگر عده‌ای گرفتار بشوند و دردی به آن‌ها برسد خدا را در حال پهلو بودن یا ایستاده یا نشسته می‌خوانند (دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً) (43) آنکه را درد بیدار می‌کند حس بیدار شدن، در او نیست. آنکه با درد بیدار می‌شود او اهل بیداری نیست آنکه با فکرت و محبت بیدار می‌شود او برای همیشه بیدار خواهد شد (الیس من نومک یقظه). علی (علیه‌السلام) (44)
امیدواریم توفیق بیداری به همه‌ی ما داده شود (و نعوذ بالله من سبات العقل) نه عقل بخوابد، نه فکرت بخوابد، نه جان بخوابد. خدا همه را بیدار کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 7.
2. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 3.
3. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 13.
4. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 44.
5. سوره‌ی طه، آیه‌ی 50.
6. سوره‌ی هود، آیه‌ی 56.
7. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 16.
8. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 67.
9. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 62.
10 و 11 و 12 و 13. سوره‌ی هود، آیه‌ی 56.
14. سوره‌ی علق، آیات 15 و 16.
15. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 38.
16 و 17. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 38.
18. سوره‌ی قیامت، آیه‌ی 1.
19. سوره‌ی قیامت، آیه‌ی 36.
20 و 21 و 22 و 23. سوره‌ی سباء، آیات 7 و 8.
24. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 6.
25. سوره‌ی قیامت، آیات 37 الی 40.
26. مجمع البیان ج 10.
27. سوره‌ی طور، آیه‌ی 23.
28. سوره‌ی حجر، آیه‌ی 47.
29 و 30. سوره‌ی ص، آیات 27 و 28.
31. سوره‌ی یس، آیه‌ی 59.
32 و 33. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 115.
34. سوره‌ی نجم، آیه‌ی 42.
35 و 36. سوره‌ی آل عمران، آیات 190 و 191.
37. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 152.
38 و 39. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
40. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 191.
41. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 88.
42. سوره‌ی ص، آیه‌ی 27.
43. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 12.
44. نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام، صفحه‌ی 708.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید