ثمرات حیات طیّبه

ثمرات حیات طیّبه

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

ایمان به خدا و قیامت و نبوت و رسالت و عمل صالح، انسان را به حیات طیب می‌رساند و عصاره‌‌ی آن بحث در ضمن چند اصل یا چند امر مطرح است.
اصل اول؛ طبق آیه‌‌ی سوره‌‌ی انفال، اجابت دعوت پیامبر انسان را زنده می‌‌کند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» (1).
اصل دوم؛ طبق آیه‌‌ی سوره‌‌ی نحل که «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً» (2).
هر کس عمل صالح انجام بدهد خواه زن و خواه مرد، و مؤمن و معتقد باشد، یعنی حسن فعلی همراه با حسن فاعلی باشد، به این معنی از نظر جان معتقد، و مؤمن به مبدأ و معاد باشد و از نظر کار عملش مطابق با دستور پیامبر باشد، این شخص از حیات طیب و زندگی پاکیزه برخوردار خواهد شد و روشن شد که خدا فرمود؛ ما به او زندگی پاکیزه می‌دهیم نه اینکه زندگی او را پاکیزه می‌‌کنیم. آن زندگی پاکیزه، زندگی مادی و طبیعی نخواهد بود.
اصل سوم؛ این حیات طیب باعث صعود و تکامل انسان می‌‌شود و طیب است که بالا می‌رود طبق آیه‌ی سوره‌‌ی فاطر که فرمود: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (3)
اصل چهارم؛ این صعود به معنای تجافی و جاخالی کردن از جهان طبیعت نیست. فرق بین نزول و صعود مادی و نزول و صعود معنوی [مثل این است که] یک وقت باران نازل می‌‌شود، یک وقت قرآن نازل می‌‌شود. یک وقت بخار و دود بالا می‌‌رود، یک وقت کلمه‌‌ی طیب بالا می‌رود.
اصل پنجم؛ لازمه‌‌ی صعود و کمال انسانی جاودان بودن و جاوید شدن اوست، که هرگز نمی‌‌میرد و از بین نمی‌‌رود که آن هم در سوره‌‌ی نحل بیان شد، زیرا اگر انسان در اثر حیات پاکیزه‌اش، رشد کرد عنداللهی می‌‌شود، بسمت الله و به نزد الله سفر می‌‌کند و لازمه‌‌ی این سیر عالی، آن است که از گزند مرگ محفوظ باشد. هرگز نمی‌‌میرد و هرگز از بین نمیرود. این اصل پنجم را در سوره‌‌ی نحل چنین فرمود: «مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ» (4).
اکنون درباره‌‌ی اصل ششم باید بحث کرد و آن این است که اگر انسانی در اثر حیات طیبه رشد کرد، از نازل‌ترین مقام جهان طبیعت تا عالی‌ترین مقام امکان و تجرد، این انسان طیب، زنده و پربار و ثمربخش حضور دارد. این معنا را خدا در سوره‌‌ی ابراهیم بیان کرد و فرمود: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ» (5).
داستان سخن طیب و جریان کلام پاکیزه، همانند درخت پاکیزه‌ای است که دارای اصلی است ثابت، و فرعی است نمو کرده و به آسمان سرکشیده این درخت طیب نه از درون فرسوده و پوسیده می‌شود، نه از بیرون آسیب می‌‌بیند. اگر درختی از درون بپوسد یا از بیرون گزند ببیند طیب نخواهد بود، زیرا همانند دیگر درختان عالم طبیعت، از حیات طیب محروم خواهد بود. از نظرقرآن درختی طیب است که در حریم او آلودگی راه پیدا نکند، پوسیدگی و فرسودگی رخنه نکند، و کهن و فرسوده نشود. پس از نظر آسیب‌دیدن مصون است و دارای ریشه‌ای است ثابت و اصلی پایدار «أَصْلُهَا ثَابِتٌ».
و چون اصلش ثابت است و تمام هستی‌اش طیب است، مانعی از رشد او نیست. هم اقتضای رشد در او هست، و هم مانع تکاملش سر راهش نیست. لذا تا آنجا که ممکن است نمو می‌‌کند. «وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ». در آسمان شاخه‌هایش پیداست. لذا از این ریشه، تا آسمان این درخت ادامه دارد و رشد می‌کند و سراسر این درخت پربار است. همانند دیگر درخت‌ها نیست که تنه‌اش میوه ندهد و فقط شاخه‌هایش میوه بدهد، نه. «تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا» (6).
این درخت در هر زمان میوه می‌‌دهد. در این زمان که در دسترس است میوه می‌‌دهد. در زمانی که در حد میانگین است میوه می‌‌دهد. در زمانی هم که بالا رفت میوه می‌‌دهد. چنین نیست که در بعضی از زمانها میوه ندهد. یا بخشی از آن ثمر بدهد، بخش دیگرش بی ثمر باشد. در تمام فرصت‌ها میوه می‌دهد.
خدا وقتی درختان بهشت را می‌‌آراید و می‌‌شناساند، می‌‌فرماید؛ بهشت درختانش همواره میوه می‌دهند «أُکُلُهَا دَآئِمٌ» (7). «اکل» یعنی خوراکی و میوه‌ها، نه اینکه «أکل» یعنی خوردن آنها دائمی باشد، بلکه خوراکی آنها دائمی است و هرگز ضررپذیر نیست.

بزرگان اهل بهشت در هنگام غذاخوردن با «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» شروع می‌‌کنند. «دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» (8). اگر هم خواستند شروع به خوردن کنند خدا را تسبیح می‌‌کنند چون به نقص خود پی می‌‌برند و خدا را از این نقص منزه می‌‌دانند.
این کلمه‌‌ی طیب و درخت طیب هر لحظه میوه می‌‌دهد. آنی بی‌ثمر و لحظه‌ای بی‌میوه نیست. و این مثل را خدا بیان کرد تا مردم متذکر شوند. پس نشانه‌‌ی حیات طیب این است که هم در عالم ملک میوه می‌دهد، هم در جهان بالا میوه می‌دهد و هم در مرحله‌‌ی اعلی ثمربخش است.
اگر گفتند معصومین (علیهم السلام)، هم در جهان طبیعت برای انسان سودمندند، هم بالاتر از طبیعت برای فرشته‌ها نافعند و هم در مقام بالاتر برای مقربین سودمندند، ریشه‌اش آن است که اینها دارای اصل ثابتند و فرعشان در آسمان‌هاست، و چون عنداللهی‌اند، جاویدند و میوه‌‌ی جاودانه می‌‌دهند.
قرآن برای همین حیات طیب و زندگی پاکیزه ثمرها و میوه‌های دیگری را بیان کرد و فرمود: «یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَهِ» (9) یکی از برکات حیات طیب آن است که انسان را با یک سخن ثابت تثبیت می‌‌کند. وقتی خدا موقعیت انسان را تثبیت کرد هرگز نمی‌لرزد، و هرگز در تحولات تاریخی دگرگون نمی‌اندیشد. هرگز فراز و نشیب روزگار در او مؤثر نمی‌‌شود، و هرگز تحولات تاریخی در طرز تفکر او راه پیدا نمی‌‌کند.
در یکی از نامه‌هایی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای معاویه نوشت مرقوم فرمود؛ آنچه را که قبلاً به تو نمی‌دادم هم اکنون هم نمی‌‌دهم. اگر در گذشته تو را برای حکومت شام شایسته نمی‌‌دانستم الان هم شایسته نمی‌‌دانم. زیرا نه تو اصلاح شدی و نه من دگرگون شدم. به هیچ وجه حق با باطل نمی‌‌سازد. «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ» (10).
قرآن خطوط کلی حق را تبیین کرد. به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود؛ بگو حق آمد، چون حق آمد به هیچ نحو جا برای هیچ باطلی نیست. نه باطل تازه، نه باطل کهنه. نه در زمان حق و در حکومت حق می‌‌شود دست به کارهای باطل تازه زد و نه می‌‌شود کارهای باطل گذشته را تکرار کرد «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ» چون حق آمد دیگر «وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ» نه باطل بدوی، نه عودی، نه تازه و نه کهن توان برابری با حق را ندارند. نه می‌شود فسادهای سابقه‌دار را تکرار کرد و نه می‌شود دست به کار فاسد تازه‌ای زد. حق هرگز با باطل نمی‌‌سازد و باطل را نمی‌‌پذیرد.
«یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» انسانی که حیات طیب دارد خدا او را هم در دنیا ثابت می‌‌کند و هم در آخرت. در دنیا سخنش دگرگون نخواهد شد، و طرز فکر دینی‌اش عوض نخواهد گردید. در برزخ، در جواب سؤال‌ها سخن ثابتی دارد. در امتحانات بعد از مرگ هم سخن ثابتی دارد. اینها از نمونه‌های میوه‌‌ی درخت طیب است.
باز قرآن کریم که حیات طیب را مطرح می‌‌کند می‌فرماید؛ زندگی پاکیزه مال کسی است که جان پاک و عمل پاک داشته باشد. اگر کسی مؤمن باشد ولی اثر مثبت نداشته باشد به حیات پاکیزه نمی‌رسد. چنانکه اگر کسی معتقد و مؤمن نباشد ولی کار خیر انجام بدهد به حیات طیب نمی‌‌رسد. این دو رکن برای رسیدن به حیات طیب نقش مهم دارد. در پایان سوره‌‌ی کهف فرمود: «فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا» (11).
هر کس شوق لقاء‌الله را دارد، و آنچنان مشتاق است که می‌خواهد به ملاقات الله برود، اللهی که «لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ» با چشم دیده نمی‌‌شود، اللهی که باید با حقایق ایمان به مقدار امکان و با چشم دل، او را مشاهده کند، هر کس امید ملاقات الله را دارد، این دو اصل و دو رکن را حفظ کند.
اول: «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا» کار صالح بکند. قرآن کاری را صالح می‌‌داند که طابق وحی باشد. کاری که با میزان وحی، با ترازوی وحی، سنجیده نشود و زشت و زیبایش بررسی نگردد، قرآن آن کار را صالح نمی‌‌داند. برای بیان کردن عمل صالح، ترازو فرستاد، این میزان و ترازو برای سنجیدن کار صالح از کار ناصالح است «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا» این حسن فعلی و کار خوب.
دوم: «وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا» جانش هم موحد و مؤمن باشد. در جان خود غیر از خدا چیزی نخواهد. در جان خویش غیر از رضای حق چیزی نطلبد. پس اگر کار صالح بود و جانش معتقد و مؤمن بود این شخص به لقاء‌الله می‌‌رسد که همان ثمره‌‌ی حیات طیب است.
برای اینکه نشانه‌های حیات طیب به خوبی ظاهر بشود در سوره‌‌ی روم اثر حیات طیب را بیان کرد و فرمود: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ» (12) ما قبل از تو، پیام‌آورانی را به اقوامشان فرستادیم «فَجَاؤُوهُم بِالْبَیِّنَاتِ» (12) این پیام‌آوران الهی با بینه‌ها، با معجزات، با ادله‌‌ی گویا و با شواهد زنده، پیام الهی را به امت‌ها رساندند.
مردم در برابر پیام‌آوران الهی به دو دسته تقسیم شدند. یک عده مجرم، و یک عده مؤمن. یک عده طاغی و سرکش، و یک عده مسلمان و منقاد. «فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» (12) ما از تبهکاران و مجرمین انتقام گرفتیم، اما «وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (12) بر ماست که مؤمنین را یاری نمائیم. اولی وعید است و امکان تخلف در او راه دارد. ممکن است خدا که وعید داد و فرمود؛ من مجرم را می‌‌گیرم، عفو کند. خلف وعید محال نیست. اما دومی وعده است و خلف وعده محال است.
فرمود؛ بر ماست که مؤمنین را یاری کنیم، این حقی است بر ما، مانند این آیه‌‌ی شریفه؛ «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ» (13) خودش بر خودش لازم کرد، یعنی یک مقام از فعل خدا، مقام دیگر فعل خدا را الزام کرد. اینها واجب بر خدا نیست، واجب از خداست.
حکیم متأله ابوعلی سینا بیان بلندی دارد و این بیان بلند آنقدر در فلسفه‌‌ی اسلامی جا افتاده، که صدرالمتألهین از این بیان با اعجاب و تحسین یاد می‌کند. می‌‌فرماید؛ اگر خدا وعده می‌‌دهد، یا روی اصول فلسفی طبق علم الهی چیزی واجب می‌‌شود، و به تعبیرات دینی «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ» و مانند آن، اینها «یجب عنه» است، یعنی حتماً خدا انجام می‌‌دهد، نه «یجب علیه» یعنی حتماً باید بکند. زیرا «باید» را او آفرید، و خدا محکوم هیچ بایدی نخواهد شد.
حتماً خدا می‌کند، نه حتماً باید بکند. زیرا او محکوم هیچ قانونی نیست، چون قانون یا معدوم است و یا موجود. اگر معدوم باشد که قانون نیست و اگر موجود است حتماً ممکن است و آفریده خدا است و برگرفته از نظام ساخته‌‌ی اوست. زیرا بر اساس توحید بیش از یک واجب، موجود دیگری واجب نخواهد بود.
باری، این همان اصل قرآنی است که خدا فرمود: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ» (14) خدا مسئول نخواهد بود. کار خدا چون و چرا برنمی‌دارد. نه از علت فاعلی می‌شود پرسید نه از علت غائی.
سؤالی که می‌‌شود، یا مربوط به علت مادی شیء است که این شیء از چه ساخته شد؟ و یا مربوط به علت صوری شیء است که چگونه ساخته شد؟ یا مربوط به علت فاعلی است که چه کسی کرد؟ و یا مربوط به علت غائی است که چرا این عمل شد و به چه هدف این عمل صورت گرفت؟
لذا جوابی که برابر این سؤال‌‌ها باشد، همان برهانی است که در حد وسط آن برهان، یکی از این علل چهارگانه قرار می‌گیرد؛ یا علت مادی، یا علت صوری، یا علت فاعلی و یا علت غائی. کار خدا یعنی افعالی که روی ماده و صورت انجام می‌‌گیرد مسئله‌ای است جدا. ولی آنچه که مربوط به خداست نه می‌‌شود از علت فاعلی سؤال کرد، چون او اول محض و مبدأ نخست و فیاض بالذات است. و نه می‌‌شود از علت غائی و هدف سؤال کرد که خدا این کار را برای چه کرد و غرض فاعل چه بود؟ چون خدا خودش کمال محض و نامحدود است و آخرالاخرین است پس غایت بالذات است.
چون مبدأ بالذات است سؤال از مبدأ فاعلی درباره او راه ندارد، و چون آخر و غایت بالذات است سؤال از علت غائی در آنجا راه ندارد «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ». و اصولاً چون محکوم هیج قانونی نیست نمی‌شود کار خدا را با قانون سنجید زیرا قانون، کار خداست. این نه به معنای اعتباری بودن حسن و قبح اشعری‌هاست. بین آن معنی که باطل است با این فلسفه‌‌ی عمیق هزارها درجه فرق علمی است. چون این می‌گوید قانون را ما از متن نظام احسن برمی‌داریم و این نظام احسن به تعبیر ابن سینا «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله» و تمام این ضرورتها ضرورتهایی است که از خدا نشأت گرفت نه اینکه بر خدا حکومت کند.
خلاصه، خدا درباره‌‌ی مؤمنین وعده‌‌ی پیروزی داده فرمود؛ حق است بر خدا که مؤمنین را یاری کند. این جزء سنن الهی است که حتماً خدا می‌‌کند. ممکن نیست مؤمنی که دارای جان معتقد و عمل صالح است و در نتیجه به حیات طیب رسید، از نصرت خدا برخوردار نباشد، چون لازمه‌‌ی حیات پاکیزه برخورداری از نصرت خداست و چون خدا وعده‌‌ی نصرت و پیروزی داد، هرگز خدا خلف وعده نمی‌‌کند، «لَا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ» (15) خدا خلف وعده ندارد «وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» این نشانه‌‌ی حیات طیب است، که هرگونه هراس و بیمی را خدای متعال از کسانی که به حیات طیب رسیده‌اند برمی‌دارد.
در سوره‌‌ی مائده می‌‌فرماید؛ آنها که مؤمن شدند «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ» مؤمنین «وَالَّذِینَ هَادُواْ» یهودی‌ها «والصابئون» ستاره‌پرستان یا کسانی که تابع یحیای پیامبر (علیه السلام) هستند «وَالنَّصَارَى» مسیحیان هرکس و هر تفکری، هر مرامی و هر مکتبی دارد باید با حفظ این سه اصل به حیات طیب برسد «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ» (16).
آنگاه بدون «واو» این اصل کلی را طرح کرد، فرمود: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (16)
خلاصه هر کس هر طرز تفکری دارد، هر مکتبی دارد آنها مهم نیست، مهم در رسیدن به حیات طیب سه اصل است: اول؛ اعتقاد به خدا دوم؛ اعتقاد به قیامت و سوم؛ کار خوب.
قرآن کاری را خوب می‌‌داند که برابر با میزان و ترازوی عصر باشد. میزان و ترازوی هر عصر دین پیامبر همان عصر است. مثلاً در عصر حاضر قرآن معیار تشخیص عمل صالح است و به تعبیر استاد علامه‌‌ی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر قیم‌المیزان، عمل صالح آنست که برابر با اسلام باشد، در هر زمینی، در هر زمانی، در هر اقلیمی، در هر دوره‌ای انسان با این سه اصل به حیات طیب می‌رسد، ایمان به مبدأ، ایمان به معاد، انجام کار صالح.
قرآن کاری را صالح می‌داند که مطابق با دستور پیامبر آن عصر و حجت خدا در آن عصر باشد. اکنون قرآن کاری را صالح می‌‌داند که برابر با قرآن کریم باشد. قرآن یک سلسله دستورهای تازه‌ای آورد و یک سلسله دستورات انبیاء پیشین را صحه گذاشت «مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» (17) یعنی آنچه را که انبیاء پیشین آوردند تصدیق کرد «وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ» (17) بر آنها هیمنه، سیطره، نظارت و سلطه دارد. چون کامل، تحت نفوذ اکمل است.
بنابراین هر کسی این سه رکن را داشت که به همان اصول سه گانه‌‌ی دین برمی‌گردد مشمول «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (18) است، پس آیه‌ی کریمه نه به آن معناست که مؤمنین، یهودی‌ها، صابئین، مسیحی‌ها و کسانی که مؤمن باشند و عمل صالح کنند به مقامات عالی می‌رسند. اینجا «واو» را نیاورد، فرمود؛ هر کس هر عقیده‌ای دارد مطرح نیست فرمود: «مَنْ آمَنَ» نه «وَ مَنْ آمَنَ». در دو جای قرآن هم که آمده بدون واو است «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً».
خلاصه هرکس دارای سه رکن ایمان به مبدأ، ایمان به معاد و عملی مطابق با دستور پیامبر آن عصر و حجت آن عصر، باشد، این فرد یا گروه «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». اینها آنچنان به حیات طیب رسیده‌اند که نه بیمی به سراغ آنها خواهد آمد نه اندوهی. چون از رنج گذشته و آینده نجات پیدا کرده‌اند، نه از گذشته اندوهی دارند نه از آینده ترسی. نه چیزی را که قبلاً از دست داده‌‌اند اکنون برایش غمگین‌اند و نه هراسناک از دست دادن چیزی در آینده‌اند.

زیرا آنچه که محبوب آنهاست از دستشان گرفته نمی‌شود و آنچه که از دست آنها گرفته می‌‌شود محبوب آنها نیست، بنابراین نه جایی برای اندوه است نه جایی برای ترس. اینها نقش گذشته و آینده را زیرپا گذاشته‌اند. ماضی و آینده در آنها مؤثر نیست «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» این، از بهترین میوه‌های درخت زندگی طیب است. انسان وقتی به این مرحله رسید که محبوبی از بین نرفتنی پیدا کرد، از چنگال ترس و از منقار اندوه نجات پیدا می‌‌کند، و دارای قلب سلیم خواهد شد.
چه نعمتی بالاتر از آنکه در صحنه‌‌ی قلب انسان، هیچ هراسی راه پیدا نکند و هیچ اندوهی نفوذ نکند. کدام زندگی از این گواراتر که هیچ رنجی در او نباشد؟ مگر نه آن است که انسان، تشنه‌‌ی یک چنین زندگی است که در آن رنج نباشد؟
جوامع روائی زندگی و جهان را، به سه قسمت تقسیم کرده‌اند: دنیا، بهشت و جهنم. در دنیا رنجش با نشاط مخلوط است. اندوهش با سرور آمیخته است، مرگش با زندگی مقرون است و مانند آن. در جهنم هیچ جایی برای گذشت و رحمت نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج‌البلاغه در مقام موعظه و نصیحت می‌‌فرماید؛ از جهنمی بترسید که «قَعْرُهَا بَعِیدٌ، وَحَرُّهَا شَدِیدٌ، وَعَذَابُهَا جَدِیدٌ، دَارٌ لَیْسَ فِیها رَحْمَهٌ» (19) یعنی قعرش بسیار عمیق و حرارتش تند است، عالمی است که هیچ رحمت در آن نیست، زیرا مظهر غضب و سخط خداست.
غضب خدا، صفت فعل خداست و در غضب هیچ رحمت نیست. «دَارٌ لَیْسَ فِیها رَحْمَهٌ» عالمی است که هیچ بخشش و مهربانی و گذشت در آن نیست. زیرا نتیجه‌‌ی سیئات و تبهکاریهای دوران گذشته است.
سوم؛ عالمی است به نام بهشت که هیچ رنج و اندوه و عذاب در آن نیست «لاَ یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ» (20) هیچ خستگی و هیچ رنج در بهشت نیست، «لَّا لَغْوٌ فِیهَا وَلَا تَأْثِیمٌ» (21) هیچ بدگویی نیست، و اگر قرآن اهل بهشت را می‌‌ستاید، و به این اوصاف آنها را معرفی می‌کند بدین معناست که در جان آنها هیچ غل و خیانت نسبت به دیگران نیست و اگر همسران بهشتی را می‌ستاید که «وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ» (22) یعنی آنها مژه کوتاهند کنایه از آن است که هرگز به غیر همسر خود نگاه نمی‌‌کنند.
عالمی نیست که آلودگی در آنجا رخنه کند، نه در جانشان و نه در جسمشان. اینها «مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ» (23) هستند همواره رودرروی یکدیگرند، در آنجا غیبت نیست فقط شهود است. در بهشت در غیاب کسی سخن نمی‌‌گویند و همواره متقابل همند.
این حال، مصخصو حال لقاء‌الله است. وقتی به زیارت الله می‌روند در آن حال، همه روبروی همند. و این جز در عالم تجرد که هر سمتش وجه است، ممکن نیست. و بحث آن هم از حریم بحث امروز ما دور است و هم مقداری سطحش با سطح بحث فرق می‌‌کند.
علی‌ای‌حال؛ بهشت عالمی است که هیچ رنج و خستگی در آن نیست و جهنم، طبق بیان علی‌بن ابی طالب (علیه السلام) جهانی است که «دَارٌ لَیْسَ فِیها رَحْمَهٌ» هیچ آرامش و رحمت در آن نیست. نه به هم رحم می‌کنند و نه مورد مرحمتند. هر وقت شعله‌ها افسرده می‌شود افروخته‌اش می‌کنند «کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا» (24). هروقت پوست‌ها خاکستر می‌‌شود دوباره رویانده می‌‌شود «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا» (25) همیشه آتش تازه و پوست تازه است. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا».
در جهنم هر لحظه آتش تازه و پوست تازه است، و در بهشت هر لحظه حیات تازه و میوه‌‌ی تازه. هر لحظه نشاط تازه، سرور جدید و لطف تازه. لذا در بهشت هیچ خستگی راه ندارد و در جهنم هیچ نشاط. دنیاست که مخلوط است، دنیاست که ممزوج است تا از این صراط چگونه بگذریم و سفر کنیم. و اینکه گفته شد در جهنم هیچ رحمتی نیست، نسبت به بهشت است، والا از دید کلی جهان خلقت، جهنم رحمت خداست.
سراسر عالم رحمت است. اگر جهنم نمی‌‌بود عالم ناقص بود، و اگر تبهکاران نبودند عالم ناقص بود، و اگر انتقام از مجرمین نبود، جهان ناقص بود. لذا در سوره‌‌ی «الرحمن» همانطوری که خدا نعم الهی را می‌‌شمرد و صحبت بهشت را مطرح می‌‌کند، می‌‌فرماید؛ بهشت از نعمت‌های خداست و صحبت از جهنم که می‌‌شود جهنم را هم جزء نعمت‌های الهی می‌داند می‌فرماید: «یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ * فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَکَانَتْ وَرْدَهً کَالدِّهَانِ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ * فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلَا جَانٌّ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ * یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالْأَقْدَامِ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ * هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ * یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ» (26).
در برشماری نعمت‌هایی که در کل جهان نقش دارند، سوره‌‌ی مبارکه «الرحمن» چنین مطرح می‌کند، که همانطور که بهشت در کل جهان نعمت است جهان هم نعمت است.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

آن مرشد و آن راهنما چنین رهبری کرد که در جهان جای اشتباه و خطا نیست. خطا در برابر صواب است که آن خطای قیاسی است. غضب در برابر رحمت است که آن غضب قیاسی است وگرنه، کل جهان که دیده شود، فقط رحمت است. اگر از سطح بهشت و جهنم بالاتر بیائیم و آن رحمت مطلقه «وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» و آن پوشنده‌‌ی بهشت و جهنم را ببینیم، و آن فیض منبسط را مشاهده کنیم و آن کلمه «کن» را بیابیم، و آن یک فروغ رخ ساقی را که در جام بهشت و جهنم و دنیا فتاد، بنگریم، خواهیم یافت که رحمت هم جهنم را پوشانده و هم بهشت و دنیا را زیر پوشش قرار داده است.
آن پیر که می‌‌گوید در جهان، غضب و خطا و ناملایمی نیست، نظرش بلند است. به آن رحمت فراگیر نگاه کرده و آفرین بر نظر پاکی که آن رحمت «وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» را دید، چه آن رحمت، هم غضب را می‌‌پوشاند، هم رحمت را، و آن رحمت مطلقه است که به استناد آن، جهنم هم رحمت می‌‌شود. چه اینکه بهشت هم رحمت خواهد بود. و این را خدا جزء نعمتهای جهان می‌‌داند می‌‌فرماید: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ * یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ * فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ».
تبهکاران هم اکنون بین جهنم و چشمه‌‌ی جوشان گداخته، در حرکت و طوافند. منتها نمی‌‌دانند جهنم عظیمی را در پیش دارند و جهنم صغیری را در درون خود دارند.
امیدواریم که خدای متعال ما را هم به رحمت مطلقه آشنا کند، و هم به رحمت خاصه‌اش، و از حیات طیب برخوردار کند، و از گزند طبیعت و جهنم و دیگر آثار غضب الهی دور دارد.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌‌ی انفال، آیه‌‌ی 24.
2- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 97.
3- سوره‌‌ی فاطر، آیه‌‌ی 10.
4- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 96.
5- سوره‌‌ی ابراهیم، آیه‌‌ی 24.
6- سوره‌‌ی ابراهیم، آیه‌‌ی 25.
7- سوره‌‌ی رعد، آیه‌‌ی 35.
8- سوره‌‌ی یونس، آیه‌‌ی 10.
9- سوره‌‌ی ابراهیم، آیه‌‌ی 27.
10- سوره‌‌ی سبأ، آیه‌‌ی 49.
11- سوره‌‌ی کهف، آیه‌‌ی 110.
12- سوره‌‌ی روم، آیه‌‌ی 47.
13- سوره‌‌ی انعام، آیه‌‌ی 12.
14- سوره‌‌ی انبیاء، آیه‌‌ی 23.
15- سوره‌‌ی زمر، آیه‌‌ی 20.
16- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 62.
17- سوره‌‌ی مائده، آیه‌‌ی 48.
18- سوره‌‌ی احقاف، آیه‌‌ی 13.
19- نهج‌البلاغه فیض، نامه‌‌ی 27.
20- سوره‌‌ی حجر، آیه‌‌ی 48.
21- سوره‌‌ی طور، آیه‌‌ی 23.
22- سوره‌‌ی صافات، آیه‌‌ی 48.
23- سوره‌‌ی واقعه، آیه‌‌ی 16.
24- سوره‌‌ی اسراء، آیه‌‌ی 97.
25- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 56.
26- سوره‌‌ی الرحمن، آیات 35 تا 45.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید