عصر خلافت علی (ع) بود، امام علی (ع) در کوفه به بازار پیراهن فروشها آمد، به یکی از پیراهن فروشها فرمود: ای جوان ! آیا در نزد تو دو پیراهن به قیمت پنج درهم هست ؟ جوان گفت : آری دو پیراهن دارم که مجموعا قیمت آن پنج درهم است ، ولی یکی از آنها بهتر است ، قیمت یکی سه درهم است و دیگری دو درهم می باشد، علی (ع) فرمود: آنها را بیاور. او پیراهنها را آورد، علی (ع) پنج درهم را داد و آن دو پیراهن را خرید، پیراهن بهتر را به قنبر داد، قنبر عرض کرد: ای امیرمؤمنان ! تو سزاوارتر به پیراهن بهتر هستی ، زیرا به منبر می روی و برای مردم خطبه می خوانی . علی (ع) فرمود:ای قنبر! تو جوان هستی ، و احساسات و تمایلات جوانی داری ، (و دوست داری لباست شیکتر باشد) و من از پروردگارم شرم می کنم که لباسی برتر از لباس تو بپوشم و بر تو برتری جویم زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاکلون . :به غلامان خود همان لباس را بپوشانید که خود می پوشید، و همان غذا را بخورانید که خود می خورید. سپس آن حضرت پیراهن دو درهمی را پوشید، آستین آن پیراهن دراز بود و از سر انگشتان می گذشت . آن بزرگوار، آن قسمت اضافی را پاره کرد،قنبر گفت : پیراهن را بده تا آن قسمت پاره شده را سجاف و حاشیه دوزی کنم . امام در پاسخ او فرمود: دعه فان الامر اسرع من ذلک : از این بگذر، چرا که دنیا سریعتر از این امور می گذرد. ابواسحاق سبیعی می گوید: روز جمعه بود و من کودک بودم و بر دوش پدرم بودم ، و در نماز جمعه به امامت علی (ع) شرکت نمودم ، دیدم امام علی(ع) خطبه می خواند و با آستین خود(مثل باد بزن) باد می زند، به پدرم گفتم : آیا علی (ع) احساس گرمی می کند؟ پدرم گفت : نه ، بلکه پیراهنش را شسته ، و حرکت می دهد تا خشک شود، و او غیر از این پیراهن ندارد.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی