اخلاص غلام سیاه

اخلاص غلام سیاه

در عصر خلافت علی (ع) غلام سیاهی به حضور امیرمؤمنان علی (ع) آمد و عرض کرد: من دزدی کرده ام مرا پاک کن (یعنی با اجرای حدّ دزدی که بریدن چهار انگشت دست راست در مرحله اول هست حکمخدا را جاری فرما). امیرمؤمنان (ع) فرمود: شاید دزدی تو در غیر حرز (بر وزن فسق) باشد (چون یکی از شرائط دزدی که باید دستش را برید آن است که دزدی او در محل محفوظی مثل جیب یا دکانی که درش قفل است و… که به آن حرز می گویند، باشد) سپس علی (ع) توجه خود را از او برگرداند. او برای بار دوم اعتراف کرد و گفت : من دزدی کرده ام (دزدی در حرز) مرا پاک کن . امیرمؤمنان (ع) فرمود: شاید دزدی تو به مقدار حدّ نصاب (یعنی به اندازه چهار نخودونیم طلای مسکوک یا به اندازه قیمت آن) نباشد، سپس علی (ع) توجه خود را از او برگرداند. غلام سیاه برای بار سوم اقرار کرد که : من دزدی کرده ام . وقتی که علی (ع) دریافت که او راست می گوید و شرائط دزدی ای که حدّ دارد، در این دزدی هست ، چهار انگشت دست او را از بیخ برید، و حکم الهی را جاری نمود. غلام سیاه ، از خدمت علی (ع) مرخص شد، (در کوچه یا میدان و یا بازار) کنار مردم آمد و با احساسات پاک و با شور و نشاط به مدح علی (ع) پرداخت و گفت : قطع یمینی امیرالمؤمنین ، و امام المتقین ، و قائد الغرّ المحّجلین ، و یعسوب الدین ، و سیّد الوصیین و… دست راستم را برید، امیرمؤمنان و پیشوای پرهیزکاران ، و سرور و پیشتاز پیشقراولان ، رئیس دین و سید اوصیاء الهی . او به همین عنوان به مدیحه سرائی ادامه می داد و همچنان در شاءن علی (ع) سخن می گفت . امام حسن و امام حسین ، از آنجا رد می شدند، از جریان آگاه شده و مدیحه سرائی غلام سیاه را شنیدند و سپس به حضور پدر بزرگوارشان علی (ع) آمده و جریان را به عرض رساندند، علی (ع) شخصی را به سوی او فرستاد و فرمود به او بگو هم اکنون نزد من بیاید. فرستاده علی (ع) نزد غلام سیاه رفت و پیام علی (ع) را رساند، او با کمال شور و شوق به حضور علی (ع) آمد. علی (ع) به او فرمود: من دست تو را قطع کردم ولی تو از من مدح می کنی ؟!. غلام سیاه عرض کرد: ای امیرمؤمنان ! مرا با اجرای حدّ الهی ، پاک ساختی ، پیوند حب و دوستی با تو در گوشت و خونم آمیخته است ، اگر تو مرا قطعه قطعه کنی ، از حب قلبی ام که به تو دارم ذرّه ای نمی کاهد. حضرت علی (ع) (دید حیف است که چنین فرد پاک و مخلصی دست بریده باشد) از امداد غیبی الهی استمداد کرده و دعا کرد، و انگشتهای قطع شده او را به محل قطع گذاشت و از خدا خواست که دست او به حالت اول برگردد، دعای علی (ع) مستجاب شد و دست غلام سیاه ، موزون شده و به صورت اول سالم گردید.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید