در خبر است از اضرار (که) گفت : به نزدیک معاویه بودم . مرا گفت :از صفت علی ، ما را بگوی . گفتم : مرا از این معاف داری ؟ گفت : نه . گفتم : به خدای که بی خوابی اش بسیار بود و خوابش اندک . همه اوقات شب و روز کتاب خدای می خواندی ، حجابش نبودی و به خوش عیشی مشغول نشدی . به خدای که وی را دیدم در میانه شب که به محراب ایستاده بود و برخود می پیچید چون مار گزیده یتململ تململ السلیم و یبکی بکاء الحزین و می گفت : ای دنیا خود را بر من عرضه می داری یا به من تشوق می نمایی ؟ سخت دور افتاده ای ! مرا با تو هیچ رغبت نیست و بر تو هیچ حاجتم نیست ، تو را سه طلاق داده ام که با توام هیچ رجوع نباشد و می گفت : آه ! آه ! از درشتی راه و دوری سفر و اندکی زاد. معاویه بگریست و گفت : بس یا ضرار! به خدای سوگند که چنین بود علی بن ابی طالب ، امامت و وصیت و عترت پاک ، وی را بود و بیعت فتح و بیعت رضوان وی را بود. دوست خدای و رسول بود،حق با او بود و او با حق.
داستان عارفان / کاظم مقدم