نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
ابراهیم بر آزر (1) وارد شد و او شادمانه به استقبالش رفت، زیرا بسیار مشتاق دیدارش بود. ابراهیم در هیئت یک جوان برومند در مقابل چشم او و در دامان او قرار گرفت. جوانی که کمتر کسی به زیبایی و رشادت او بود. آن دو با هم از هر دری سخن گفتند و آزر دریافت که ابراهیم نه تنها از نظر جسمی کامل شده، بلکه از نظر عقلی و قدرت عزم و اراده نیز کمال یافته است و از این جهات نمیتوان او را با جوانان همسالش مقایسه کرد. این موضوع او را بسیار خشنود کرد و خدا را از این بابت سپاس گفت. در آن زمان، گویی چشمهای همه کور شده بود و وجود این جوان را در خانهی آزر احساس نمیکردند. در قرآن نیز اشاره نشده است که کسی از وجود ابراهیم در خانهی آزر گزارش داده باشد. ابراهیم پس از مدتی دریافت که آزر به شغل پیکر تراشی اشتغال دارد. روزی آزر به ابراهیم گفت: «مردم بابل همین مجسمههایی را که میتراشم پرستش میکنند.»
ابراهیم از شنیدن این سخن شگفت زده شد و پرسید:
«آیا شما چیزی را که با دستان خود میسازید، پرستش میکنید؟ اینها که جماداتی بیش نیستند؛ نه میشنوند و نه میبینند، نه سودی میرسانند و نه زیانی. پس چطور آنها شایسته پرستش هستند؟»
آزر که به استدلال ابراهیم هیچ توجهی نداشت و تنها به منافع خود میاندیشید، با خشم و غضب گفت:
«ما و پدرانمان از قدیم این مجسمهها را پرستش کردهایم و علاوه بر آن، آنها منافع دیگری هم برای من دارند. بت سازی منبع روزی من و خانوادهام است. فردا باید تعدادی از آنها را به بازار ببری و مانند دیگران بفروشی!»
آزر برای اینکه همهی راههای استدلال را بر ابراهیم ببندد، به او گفت: «اعتراض هم نکن!» ابراهیم احساس دلتنگی کرد، او به خدای واحد ایمان داشت، همان خدایی که هدایتش کرده بود. فقط خدای یگانه شایسته تقدیس و پرستش بود؛ پس چگونه میتوانست با فروختن مجسمههایی که آزر میساخت، بت پرستی را رواج دهد! اما او چه میتوانست بکند؟ آیا از فرمان آزر سرپیچی کند یا اینکه مطیع اوامر او باشد؟ ابراهیم در این مورد خیلی فکر کرد و سرانجام به نتیجه ای رسید، اما آن را با کسی در میان نگذاشت تا صبح فردا، فرا رسید. ابراهیم در آن روزتعدادی از بتها را برداشت و با خود به بازار برد. وی در بازار میگشت و فریاد میزد:
«چه کسی خریدار چیزی است که نه برایش ضرر دارد و نه سود!»
وقتی ابراهیم از بازار به خانه آمد، حتی یک بت هم نفروخته بود، لذا آزر به او گفت:
«دست خالی و ناکام برگشتی؟»
ابراهیم پاسخ داد که تمام روز را در بازار گشته و فریاد زده است، اما کسی چیزی از وی خریداری نکرده است.
روز بعد، ابراهیم دوباره به بازار رفت و این بار ریسمانی به گردن بعضی از بتها بسته بود و آنها را در خیابان و کوچه و بازار به دنبال خود میکشید و فریاد میزد:
«چه کسی چیزی را میخرد که سود و زیانی برایش ندارد!»
ابراهیم با این کار خود مردم را از خریدن بتهای آزر دور میکرد و گاهی نیز عمداً آنها را در آب و لجن میانداخت و با تمسخر میگفت:
«بخورید! حرف بزنید! این مردم نادان را به خریدن خود دعوت کنید!»
مردم با دیدن آن صحنهها، نزد آزر رفتند و کارهای ابراهیم را گزارش دادند.
وقتی آزر از ماجرا باخبر شد، بر کساد کاسبی خود بیمناک شد و ابراهیم را نکوهش کرد و او را از بیرون بردن بتها منع کرد.
پینوشتها:
1- بنا به نظر اغلب علمای شیعه، آزر پدر واقعی حضرت ابراهیم (علیه السلام) نبوده است، بلکه پدر واقعی او که نامش تارح یا تارخ بوده، در کودکی آن حضرت از دنیا رفته است و سرپرستی او بر عهدهی آزر که جد مادری یا شوهر مادرش بوده است، واگذار شده است. در قرآن کریم هنگام نقل داستان مجادلات حضرت ابراهیم و آزر، به او با لفظ «أب» خطاب شده است که از نظر لغت دارای همهی معانی ذکر شده است.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم