نویسنده:دکتر مسعود غفاری*
دو عامل مهم ترین نقش را در سعادت جامعه به عهده دارند و دستیابی به نیک بختی اجتماعی به این دو عامل مشخص بستگی زیادی دارد:
1-آگاهی، توانایی و سلامت خانواده ها در آن جامعه.
2-آگاهی، توانایی و سلامت مدیران آن جامعه.
اگر این دو وجود داشته باشد، جامعه به شکوفایی و بالندگی می رسد، در غیر این صورت افراد و جامعه ای مشکل دار خواهیم داشت. برای رسیدن به این دو هدف باید خانواده های کم مشکلی پدید آیند تا هم خود پدید آورنده خانواده های سالم باشند هم پدید آورنده مدیران سلامت. در این راستا آموزش نقش بسیار مهمی دارد. “آموزش نردبان تکاملی انسان است” و اگر آموخته های فرد را از وی بگیرند موجودی ناتوان، درمانده و وامانده خواهد بود. در این میان آموزش های پیش از ازدواج به افراد جامعه جهت شکل دادن خانواده ای سالم که هسته نخستین پرورش انسان هاست از اهمیت ویژه ای برخوردار است. برای آموختن رانندگی دست کم باید 20 ساعت آموزش رانندگی ببینیم، یک کتاب آیین نامه را امتحان بدهیم و افزون بر آن بسیاری از سخت گیری های اداری را نیز پشت سر بگذاریم، تازه رانندگیمان این چنین است! ولی آیا برای کاری که میلیون ها میلیون بار از رانندگی پیچیده تر، دشوارتر و حساس تر است، به ما به اندازه آموزش رانندگی 20 ساعته آیا 20 دقیقه یا 20 ثانیه آموزش درست داده اند؟ فقط به مردها گفته اند گربه را دم حجله بکشید و به خانم ها گفته اند که به آقایان هرگز اعتماد نکنید و نگذارید پیراهنشان دو تا شود. این تنها آموزشی است که در سطح عامیانه جامعه وجود دارد، آن وقت می خواهیم این دو را با خوش بینی، یا با تعارف و با ایده آل نگری زیر یک سقف بفرستیم و گواه خوشبختیشان باشیم؟
نتیجه اش این می شود که بنا بر گزارش ها درصد بالایی از این ازدواج ها به جایی رسمی و دفترخانه ای می انجامد و دشوارتر این که بگوییم در بین بسیاری از ازدواج های باقیمانده، جدایی عاطفی و طلاق اعلام نشده روی می دهد. یعنی گروهی از خانواده های موجود ادای خانواده را درمی آورند، یا تبدیل به “ماکت خانواده” می شوند و به گونه ای “بابا، مامان بازی” دوران کودکی را در بزرگسالی ادامه می دهند.
این زندگی ها را زندگی آدامسی یا زندگی های آدامس گونه می نامم، که در آغاز خیلی شیرین است، کم کم بی مزه شده و پس از مدتی خسته کننده و دور انداختنی می شوند. اگر بپذیریم که یکی از بزرگترین گرفتاری های جامعه جهانی به ویژه در کشورهای در حال توسعه افزایش ناسالم جمعیت است با ازدواج سنجیده خود به خود پاره ای از دلایل به دنیا آمدن بچه های نابجا کاهش می یابد. چون گروهی از مردم که ازدواج سنجیده ای ندارند، برای پر کردن خلاهای عاطفی، احساسی، ارتباطی و نگهداری زندگی آسیب پذیرشان با به دنیا آوردن بچه های نابجای زیاد به جبران این کاستی ها می پردازند، تولید بی مسئولیت، ناآگاهانه، بدون پشتوانه، بی منطق و … نتیجه اش این است که ما می بینیم پیوسته به دلیل افزایش جمعیت، تحصیل، ازدواج، اشتغال، دستیابی به مسکن و درمان و رفاه با دشواری صورت می گیرد که بخشی از آن از ازدواج های نسنجیده ناشی می شود.
بر پایه سی سال تجربه حرفه ای روان شناسی باورم بر این است که:اگر به همه ما آموخته بودند که چگونه یک ازدواج سنجیده کرده و چگونه با همسرمان رفتار کنیم بسیاری از گرفتاری های امروزی را نداشتیم.
پرسش بعدی که در راستای اهمیت این آموزش مطرح است این است که آیا ما به عنوان سرمشق در پیرامون خود الگوی خوبی داشته ایم، تا بتوانیم آن گونه رفتار را الگو قرار دهیم؟ دیده ها و شنیده ها گویای آن هستند که ما خانواده های خوشبخت زیادی را نمی شناسیم، چون ازدواج های سنجیده در پیرامون ما کم بوده است که دست کم ما با روش الگوبرداری از آنها درست رفتار کردن را یاد بگیریم و آن شیوه ها را به کار ببریم. هم چنانکه گفته شد، اگر ازدواجی بر پایه خرد و سنجیدگی نباشد، نخستین رخداد نامناسب آن نارضایتی زن و مرد است و هرگاه نارضایتی ارتباطی بین زن و مرد پدیدار شد، آنگاه فضای خانواده ناامن می شود، فضای خانوادگی همراه با اضطراب و نگرانی موجب احساس بدبینی در فرزندان و منفی نگری و ناسازگاری آنها خواهد شد.
در راستای کاهش این گرفتاری افراد در پی ازدواج بایستی بدانند که انسان ها دارای دو گروه ویژگی هستند. ویژگی های آشکار و ویژگی های پنهان.
معمولا انسان ها با ویژگی های آشکار آشنا شده انتخاب کرده و ازدواج می کنند ولی بر پایه ویژگی های پنهان یا زندگی می کنند، یا تحمل می کنند و یا یکدیگر را ترک می کنند.
منظور از ویژگی های پنهان، ویژگی های رفتاری شخصیتی است که بنابر باور بسیاری از مردم تا با کسی زیر یک سقف زندگی نکنید او را به طور واقعی نخواهید شناخت و پیشینیان ما بی دلیل نبود که می گفتند برای آنکه کسی را به درستی بشناسی لازم است که یا با او هم سفر شده یا هم سفره شده و یا با او معامله کنید. در این جا یک عامل گرفتاری زا این است که متاسفانه معمولا آدم ها آخرین داروی خود را در نخستین نگاه انجام می دهند.
چنانچه اگر آن نخستین نگاه نتیجه اش منفی بود از آن پس خود به خود دیگر جنبه های مثبت طرف مقابل مورد ارزیابی و توجه واقع نشده و ماجرا پایان می پذیرد. ولی اگر نخستین دیدار سبب تاثیری مثبت گردد، کار ادامه می یابد و در آن صورت رویداد ناگوارتری رخ می دهد که در آن شرایط، ایرادهای فرد کم رنگ می شوند تا پس از ماه های نخست زندگی که رفته رفته پر رنگ شده و گرفتاری زا می شوند. پس در این صورت بهتر آن است که به ما درباره پرورش و کنترل هیجان ها آموزش داده شود، یعنی بیاموزیم در تصمیم گیری های مهم، مولفه هیجانی مطلب بیش از اندازه دخالت نداشته باشد. پس پیشنهاد می شود با همکاری مشاورمان پیش از پرداختن و توجه کردن به نیازمندی های معمولی زندگی به پیش نیازهای یک زندگی آینده دار توجه کنیم. لازم به ذکر است که “آزادی شما تا هنگامی است که انتخاب نکرده اید پس از آن بخش مهمی از سرنوشت شما که بسیار هم با اهمیت است به دست کسی می افتد که خودتان او را انتخاب کرده اید.”
نتیجه اینکه بسیاری از ازدواج ها پایان دلنشینی ندارند زیرا بیشتر بر پایه انتخابی هیجانی و یا حساب و کتاب هایی است که سلامت نیستند.
افزون بر آن انسان ها پدیده های ثابت و منفعل و pasive نیستند بلکه پیوسته در حال دگرگونی های مثبت و منفی اند. منظورم این است که بهتر است بدانیم زندگی بر مبنای واقعیت ها و تناسب ها و ویژگی های بیست و چند سالگی برای همیشه جریان نخواهد یافت و همه پیوسته در حال دگرگونی هستند مانند غذایی که در آغاز پختن همه مواد آن خام هستند. ولی یک ماده غذایی خیلی سریع می پزد یکی دیرتر و یکی خیلی دیرتر. حال اگر روند سالمی در کار باشد باید همه در پایان از آن میزان پختگی برخوردار باشند که تحت عنوان غذای پخته شده قرار بگیرند. ولی همیشه این طور نیست. ممکن است یک فردی خیلی زودتر به بلوغ روانی شخصیتی دست پیدا کرده، سازگاری مناسبی نشان دهد، مسئولیت پذیر باشد، منصف باشد، همکار و همراه باشد ولی دیگری دیرتر به این رشد دست یابد یا هرگز به این مرحله نرسد. در آن صورت است که گرفتاری ها آغاز می شود. بنابراین پیشنهاد می شود برای پیشگیری از چنین آسیب دیدگی هایی به دستور کارهای زیر بها دهیم:
1-شناخت درست و مناسب از خودمان به معنای پی بردن به ایرادهای خود و آنچه که به دلایل ایرادهای ساختاری و رفتاری خانواده هایمان در دوران کودکی بر ما تحمیل شده و به ما آسیب وارد کرده و برطرف سازی ایرادهای شخصی خودمان در راستای سازگاری و مسوولیت پذیری. لازم است بدانیم بسیاری از پدرها و مادرها ناآگاهانه و ناخواسته چنان آسیب هایی به فرزندانشان زده اند که هیچ دشمنی چنین کاری را نمی تواند بکند، منظور خودشناسی و خودسازی تخصصی و حرفه ای است در برابر انکار و فرافکنی گرفتاری هایمان که مایه اصلی بسیاری از آسیب های خانوادگی است.
2-شناخت کافی، مناسب و سیستماتیک طرف مقابلمان و همین طور یاری به وی به جای کوشش در دگرگون ساختن او به آن سبکی که مورد پسند ماست. معمولا همه انرژی خود را صرف این کار می کنند در صورتی که اگر هر کدام این کوشش را در دگرگون ساختن مثبت خود هزینه کنیم بی تردید مسایل بهتر و بهتر حل می شود.
همین طور در راستای دستیابی به توانایی هایی برای حل مشکلات از راه تقویت اعتماد به نفس به وسیله احترام به او، توجه به شایستگی هایش، تقویت توانایی های مثبت و پاداش به رفتار شایسته، تایید به جای تخریب و اگر در او اشکالی دیدیم به جای انگشت گذاشتن روی آن که موجب کاهش اعتماد به نفس و گرفتاری اش می شود با هدایت او به یک متخصص روان شناسی به کاهش اشکالاتش کمک کنیم.
3-اصلاح تعریف زندگی خودمان.
4-اصلاح داستان های عاطفیمان.
5-اصلاح ایرادهای شخصیتی، تربیتی، نگرشی، تصحیح باورهای نادرست، دوری از پیش داوری ها و کاهش خطاهای شناختیمان.
6-شرکت در کلاس های آموزشی زندگی و آموزش مهارت های اجتماعی و … و در پایان با درک این مطلب که باید یار هم باشیم، نه بار هم و نه تنها در کنار هم.
ما باید در جست و جوی یک شریک دلخواه باشیم نه آن که تنها ازدواجمان را در شناسنامه هایمان ثبت کرده به دفترچه عقدنامه بسنده کرده و عنوان زن و شوهری را یدک بکشیم و نقش همسران را در حضور دیگران بازی کنیم.
مشارکت در هر زمینه ای بسیار گرفتاری زا است زیرا هر کس می خواهد مصالح را بر مبنای منافع، باورها، آرمان ها و با سلیقه خویش راهبری کند، از یک سو این تنها مشارکتی است که دوری ناپذیر است زیرا افراد به تنهایی دست کم نمی توانند نیازهای عاطفی، روانی، عشقی و خانوادگی خود را برآورده کنند. دردسر از آنجا آغاز می شود که متاسفانه ما اصلاً برای زندگی مشترک، همکاری و همراهی تربیت نشده ایم بر عکس بر مبنای شخصیتی خودخواه و خودشیفته و از خود راضی تربیت شده ایم و از سوی دیگر این مشارکت در کیفیت کل زندگی فردی و اجتماعی و اقتصادی و حرفه ای ما و حتی در روابط کلان جامعه نیز دارای رنگین ترین نقش خواهد بود.
پس ناچاریم:
الف -شناخت و برطرف سازی ایرادهایمان. در اینجا انصاف داشتن خیلی سودمند خواهد بود و متعصب بودن آسیب زا.
ب -درک طرف مقابل و یاری او.
ج -توجه به این مطلب نیز لازم است که مردم به طور معمول برای ازدواج بیشتر به نیازمندی های ازدواج می اندیشند، همچون:سن، ظاهر، تحصیلات، شغل، درآمد و امکانات (ویژگی های آشکار) افزون بر اینها به تعدادی از همانندی ها یا تناسب ها باید توجه کافی داشت.
1-همانندی در اندیشه:که نمود بیرونی آن را که می توان در تعریف اختصاصی فرد از خوشبختی، زندگی خوب و ارتباط دلخواه و بیان مهمترین آرزوها (به عنوان هدف های پنهان زندگی) و معرفی نشانه های همسر دلخواه جزء به جزء مشاهده نمود. اگر هر دو نفر بدون سانسور، ترس و شرم و نگرانی این مطالب را بگویند و بنویسند و در کنار هم قرار دهند تا حدود زیادی همسویی در اندیشه آنها روشن می شود.
از دیگر همانندی ها:
2-همانندی سنی (خانم ها بهتر است جوانتر باشند).
3-همانندی های طبقاتی (در هر طبقه معنای بد و خوب فرق می کند).
4-همانندی (ایدئولوژیک) جهان بینی سیاسی، مذهبی و اقتصادی.
5-همانندی ساختار خانوادگی.
6-همانندی ظاهری.
7-همانندی شغلی.
8-همانندی تحصیلی (بهتر است تحصیل خانم ها بیشتر نباشد).
9-همانند شخصی (به لحاظ برون گرایی و درون گرایی).
10-همانندی هیجانی (یعنی داشتن هیجان های همسان از پدیده های یکسان) مانند دو فرد ورزشکار، شکمو، اهل کتاب و … در این راستا مراجعه به مشاور و روان شناس و انجام مشاوره ازدواج بسیار ضروری و سودمند خواهد بود. گرفتاری بسیار بزرگ ما همچنان که گفته شد در این است که آخرین داوری خود را در نخستین نگاه انجام می دهیم. یعنی انتخابمان عاقلانه نیست بکله احساسی است. زیرا اگر در نخستین نگاه فرد را به لحاظ احساسی پسندیدیم دو رویداد نادرست پدید می آید:
1-ایرادهای او را نادیده می گیریم.
2-برای رسیدن به او خود را آن گونه که در کوتاه مدت نشان می دهیم که واقعاً آن نیستیم، تا مورد پسند او قرار گیریم. (نقش بازی کنیم)
بنابراین اگر ما از نزدیکی تعریف اصلاح شده ای داشته باشیم و با مشاوران در زمینه طرح ذهنی همسر دلخواهمان به جمع بندی مناسبی رسیده باشیم، جذب کسی خواهیم شد که متناسب با باورها، ارزش ها، شخصیت و مجموعه توانایی های ما باشد. همین طور پیوسته از سوی نقطه بیگانگی به سوی نقطه یگانگی حرکت می کنیم. شریک زندگی و عشقی هم می شویم نه تنها زن و شوهر می مانیم بلکه روز به روز به هم نزدیک تر می شویم. در صورتی که در یک انتخاب نادرست این پیامدها را می توان انتظار داشت: 1- عادت، 2-تحمل، 3-بی تفاوتی، 4- تنفر، 5-انتقام.
پی نوشت ها :
* روان شناس
منبع:نشریه موفقیت، شماره 177.