مکانت زن در قرآن

مکانت زن در قرآن

نویسنده: آیه الله جعفر سبحانی

زن در اسلام جایگاه بلندی دارد و در قرآن حکیم توجه ویژه‌ای به او شده و از آن جا که این موضوع گسترده است، بحث را در این زمینه بر موضوعات ذیل متمرکز می‌کنیم: (1)
یک) نگاهی به طبیعت و نحوه تکوین و روحیه او؛
دو) نگاهی به حقوق او؛
سه) وظایفی که برعهده او قرار گرفته است.
همه این موارد را در پرتو قرآن بررسی خواهیم کرد.
این‌ها، عناوین اصلی بحث ما هستند و بسا که در میان سخن، چیزهای دیگری هم به اقتضای بحث مطرح شوند.

یک) نگاهی به طبیعت و چگونگی تکوین و روحیه زن
پرتو اسلام در روزگاری دمیدن گرفت که جنس زن، نه در جزیرهالعرب و نه در دیگر تمدن‌ها‌ی‌ موجود در آن روزها، هیچ گونه ارزش یادکردنی نداشت، و کاوش‌ها‌ی‌ فلسفی در روم و یونان، بر محور این دور می‌زند که زن یا از جنس حیوانات است، یا از جنسی میانه که بین حیوان و انسان واسطه می‌شود و مرد، هنگامی که زنش دختری می‌زاید، آن را به فال بد می‌گرفت و چهره‌اش سیاه می‌شد، در حالی که از نگاه‌ها‌ی‌ سنگین خویشاوندان پنهان می‌گشت؛ گویی لکه ننگی بر پیشانی‌اش خورده است. خداوند می‌فرماید:
(وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ * یَتَوَارَى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَى‏ هُونٍ‌ام یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ)؛ (2)
و چون یکی از آن‌ها را به دختری مژده دهند، از شدت غم رخسارش سیاه شده، دلتنگ می‌شود و از این عار، روی از قوم خود پنهان می‌دارد و به فکر می‌افتد که آیا آن دختر را با ذلت و خواری نگه دارد و یا زنده به خاک گور کند، آگاه باشید که بد می‌کنند.
بدین گونه مرد را در اثر جهل به کرامت زن، چاره‌ای جز زنده به گور کردن دخترانش و کشتن آن‌ها، به گمان آن که کار نیکویی می‌کند نمی‌ماند؛ چنان که قرآن به تقبیح آن برخاسته، می‌گوید:
(وَإِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ)؛ (3)
و هنگامی که از دختران زنده به گور شده باز پرسند که آن بی گناهان به چه جرم و گناه کشته شدند… .
در دل اقیانوس چنین اندیشه‌ها‌ی‌ غرورآمیز و سبک‌سرانه‌ای، قرآن کریم را می‌بینیم که زن را به عنوان نیمی از نهاد انسانیت چنین توصیف می‌کند:
(یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى‏ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ)؛ (4)
ای مردم، ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آن گاه، شعبه‌ها‌ی‌ بسیار و فرقه‌ها‌ی‌ مختلف گردانیدیم.
زن چونان مرد، بی هیچ تفاوتی، دست در دست هم بنیاد جامعه را پی می‌ریزند. از سوی دیگر، قرآن برای زن آفرینشی جداگانه و همسان خلقت مرد قائل است، بی آن که زن از مرد پدید آمده باشد، برخلاف سفر تکوین تورات که بر آن است «زن از یکی از دنده‌ها‌ی‌ آدم آفریده شده است». خدای سبحان با کشیدن خط بطلان بر این اندیشه که در کتاب الهی (تورات) نفوذ کرده گوید:
(یَاأَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً)؛ (5)
ای مردم، بترسید از پروردگار خود؛ آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن، جفت او را خلق کرد و از آن دو تن، خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت.
نفس واحد، همان آدم و حواست که نسل جوامع انسانی به آن دو می‌رسد و معنای «خلق منها» این است که از جنس آن آفرید؛ چنان که: الخاتم من فضه، یعنی انگشتری از جنس نقره است؛ بنابراین زوجین، همسانند اگر این همسانی نبود، حیات انسانی قوام نمی‌گرفت.
از این آیات می‌توان چنین نتیجه گرفت که هر یک از زن و مرد، انسانی است کامل و در این مورد هیچ کاستی‌ای در انسانیت زن وجود ندارد و در پرتو این نکته، جدایی افکندن میان آن دو از این بابت، بر هیچ پایه درستی استوار نیست.
عنایت الهی شامل حال انسان شده که او را برترین آفریدگانش قرار داده و خورشید و ماه را مسخر او ساخته است و این کرامت را تنها به مرد اختصاص نداده، بلکه همه فرزندان آدم را مشمول آن کرده است، چنان که می‌گوید:
(وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً)؛ (6)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آن‌ها را به مرکب خشکی و دریا سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آن‌ها را روزی دادیم و بر بسیاری از آفریده‌ها برتری و فضیلت بخشیدیم.
و برای چنین کرامت فراگیری، زن و مرد را در یک کفه نهاده؛ بنابراین هر یک از آن دو که بگرود و کار نیک کند، در برابر خدای تبارک و تعالی یکسان است و یکسان پاداش می‌بیند:
(مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)؛ (7)
هر یک از مرد و زن که کار نیکی – به شرط ایمان به خدا – به جای آرد، ما او را در زندگانی خوش و با سعادت زنده می‌گردانیم و پاداشی بسیار بهتر از عمل نیکی که کرده، به او می‌دهیم.
از جمله چیزهایی که دیدگاه قرآن را در باب آفرینش زن روشن می‌دارد، این است که حرمت نفس زن را چونان حرمت نفس مرد قرار داده و کشتن هر یک از آن دو را معادل کشتن تمامی مردم فرض کرده است:
(مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً)؛ (8)
… هر کس نفسی را بدون حق و یا بی آن که فساد در زمین کرده باشد بکشد، مثل آن است که همه مردم را کشته است.
بنابراین کشتن زن در نزد خداوند هم چون کشتن مرد است و هرکه یکی از آن دو را به قتل برساند، گویا همه مردم را به قتل رسانده است. آیا تکریم و بزرگ داشتنی بالاتر از این می‌توان تصور کرد؟
و از جمله چیزهایی که نشان می‌دهد که اسلام به هر دو یکسان می‌نگرد، این است که در مقام قصاص، «نفس» را موضوع پاره‌ای از احکام قرار می‌دهد؛ بی آن که مرد بودن را معیار بداند:
(أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ)؛ (9)
… نفس را در مقابل نفس قصاص کنید، چشم را در مقابل چشم و بینی را به بینی و گوش را به گوش، دندان را به دندان و هر زخمی را قصاص خواهد بود… .
حتی خدای سبحان کسی را که بر طبق این آیه حکم نکند، به عنوان ظالم وصف می‌کند و می‌گوید: (وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خون مسلمانان را در یک ترازو می‌نهد و ذمه همه را به عنوان یک ذمه توصیف می‌کند: «المسلمون تتکافأ دماؤهم، و یَسعی بذمتهم أدناهم، و هم ید علی من سواهم». (10)
بدین گونه هر یک از مرد و زن در پناه دادن به فردی از مشرکان، در لزوم احترام برابری و مشارکت دارند. آری، مشارکت مرد و زن در قصاص، با مشارکت‌شان در مقدار دیه ملازمت ندارد، زیرا معیار در قصاص غیر از معیار در دیه است؛ بنابراین هر کس در حق انسانی جنایت کند، قصاص می‌شود؛ به این اعتبار که اگر کسی انسانی را معدوم کرده باشد، خود معدوم می‌گردد.
ولی معیار در تعیین دیه، مشخص کردن ضرر و زیان مادی است که به خانواده می‌رسد و بی گمان، زیان خانواده به سبب نبود مرد سرپرست، بیش از زیان آن به سبب نبود زن خانواده است. پس با وجود آن که مصیبت فقدان آن دو همانند یکدیگر است، میزان دیه زن، نصف میزان دیه مرد تعیین گردیده و این به معنای اختلاف درجه انسانیت آن دو نیست.
تا این جا واقعیت آفرینش هر یک از مرد و زن روشن شد و نیز معلوم شد که این دو، از این جهت همسانند و از یکدیگر تمایزی ندارند.
اما در باب آنچه به امور روانی و روحی زن و مرد برمی‌گردد، باید گفت که بی‌گمان در این جا فرق آشکار و روشنی میان مرد و زن وجود دارد و آن، این است که زن عاطفه‌ای خروشان و شورانگیز دارد که سرشار است از سوز، عطوفت و لطافت، و روحی دارد ظریف و حساس. دست آفرینش این عاطفه را در وجود او به ودیعت نهاده تا با مسئولیتی که بر دوشش گذاشته شده، هماهنگ باشد؛ نظیر پرورش فرزندان – که توأم با مشقت‌ها و دشواری‌ها‌ی‌ بسیاری است و به طور معمول از عهده تحمل مرد بیرون است – حال آن که مرد چنین عواطف شورانگیزی ندارد، زیرا برای وظایف دیگری آفریده شده که شدت و خشونت می‌طلبد متناسب با مسئولیت‌هایی که بر دوشش نهاده شده است؛ بنابراین، عواطف سرشار اگر با شدت و خشونت قرین شود، زندگی نغمه‌ای موزون می‌یابد و خندان و با طراوت می‌شود.

دو) نگاهی به حقوق زن در قرآن کریم
زن در اسلام، از حقوق گسترده‌ای بهره مند است که فقیهان در کتاب‌ها‌ی‌ خود در ابواب ویژه‌ای از آن‌ها بحث کرده‌اند و ما در این جا پاره‌ای از آن‌ها را اقتباس می‌کنیم:
قرآن کریم در زمانی نازل شد که زن از ساده‌ترین حقوقش، حتی حق ارث، محروم بود، بلکه چونان اموال به عنوان میراث به دیگران داده می‌شد. در چنین فضای آکنده از حق کشی، خداوند فرمود:
(لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً)؛ (11)
برای فرزند پسر، سهمی از ترکه والدین و خویشان است و برای فرزند دختر نیز سهمی از ترکه والدین و خویشان، چه مال اندک باشد یا بسیار، نصیب هر کس از آن معین گردیده.
و بدین سان یوغی که بر گردن زن نهاده و میان او و میراثش حائل شده بود، در سوره‌ای با نام زنان – نساء – شکسته شد و زن از حیث میراث، گاهی هم وزن مرد و گاه کم‌تر از او و گاهی هم بیشتر از او، بر حسب مصالح، میراث برد.
این که شهرت دارد میراث زن، پیوسته از میراث مرد کمتر است، نشانی از حقیقت ندارد، بلکه باید بگوییم سهم و فریضه زن، چنان که واضح است، در میان برابری و کمتری و بیشتری در نوسان است؛ بدین گونه که اگر مورث، پدر و مادر باشد، مرد دو برابر زن ارث می‌برد و اگر مورث فرزند باشد، پدر و مادر به تساوی ارث می‌برند. چنان که خداوند می‌فرماید:
(لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ)؛ (12)
و فرض هر یک از پدر و مادر، یک ششم ترکه است.
اگر زنی بمیرد و از او شوهر و دختری بازماند، دختر نیمی از او ارث می‌برد و شوهر یک چهارم از آن؛ بنابراین در این جا زن دو برابر مرد ارث می‌برد، چنان که خدای سبحان می‌فرماید:
(فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِن بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ)؛ (13)
و اگر فرزند باشد، ربع خواهد برد، پس از خارج کردن حق وصیت و بدهی که به دارایی آن‌ها تعلق گرفته است.
و دیگر صور فرایضی که فقها به شرح آن‌ها پرداخته‌اند… .
در هر حال اختلاف در سهم میراث، پیرو ملاک‌هایی ویژه است که حاصل جمع آن‌ها دو عنوان نزدیک‌تر و مسئولیت انفاق است؛ بنابراین نزدیک‌تر، مانع دورتر می‌شود (فالأقرب یمنع الأبعد)، کسی که بار انفاق را بر دوش می‌گیرد، از دیگران بیشتر ارث می‌برد. از جمله حقوق، آزادی مالی زن است که غرب تا همین دوران اخیر بدان دست نیافته بود، چنان که خدای سبحان می‌فرماید:
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً)؛ (14)
مرد و زن از آنچه به دست آورند بهره مند شوند و هر چه می‌خواهید از فضل خدا درخواست کنید که خدا به همه چیز داناست.
کدام سخن روشن‌تر و والاتر از این تواند بود که جدا بودن هر یک از زن و مرد را از بابت حقوق و دارایی‌ها و بهره وری از آن‌ها اعلان می‌دارد.
مهر، هدیه‌ای است از طرف مرد به زن و تأثیر بسزایی در احیای شخصیت زن و بقای پیوند زوجیت دارد؛ بنابراین اگر مردی براساس مهریه‌ای که گریزی از پرداخت آن نیست، ازدواج کند، بر او لازم است که آنچه را بخشیده، پرداخت نماید، خداوند می‌فرماید:
(وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَهً)؛ (15)
و مهر زنان را در کمال رضایت به آن‌ها بپردازید.
آری، اگر زن به طیب نفس، مهر خود را بخشید، مرد مجاز است آن را بگیرد؛ مانند هر نوع بخششی که در آن رضایت بخشنده شرط است:
(فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً)؛ (16)
پس اگر چیزی از مهر خود را از روی رضا و خشنودی به شما بخشیدند، برخوردار شوید که شما را حلال خواهد بود.
قرآن مردی را که بر زنش تنگ بگیرد و با او بدرفتاری کند تا از مهرش دست بردارد، محکوم می‌نماید و می‌فرماید:
(وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ)؛ (17)
بر آنان سخت گیری مکنید که قسمتی از آنچه مهر آن‌ها کرده‌اید به جور بگیرید، مگر آن که عمل زشتی از آن‌ها آشکار شود و در زندگانی با آن‌ها به انصاف رفتار نمایید.
سپس بار دیگر تأکید می‌کند که اگر مرد به زنش مال زیادی بدهد، دیگر نمی‌تواند آن را از او پس بگیرد:
(وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً)؛ (18)
اگر خواستید زنی را رها کنید و زنی دیگر اختیار نمایید و مال بسیار مهر او کرده‌اید، نباید چیزی از مهر او بازگیرید، آیا با تهمت مهر او را می‌گیرید؟ این گناهی است فاحش و زشتی این کار آشکار است.

سه) وظایف نهاده شده بر دوش زن
شرط بقای یک جامعه تعاون و همکاری میان افراد آن است؛ اگر همکاری را از قاموس جامعه حذف کنیم، از هر فرو می‌پاشد. خانواده جامعه‌ای است کوچک و خشت اول جامعه بزرگ؛ بنابراین حیات خانواده جز با همکاری قوام نمی‌گیرد، و در حقیقت همکاری عبارت است از این که هر فردی حقی بر دیگران دارد و دیگران بر او حقی دارند و این نکته‌ای است که قرآن حکیم آن را به صورتی جامع و رسا چنان بیان کرده که هیچ کس را نرسد که آن را چنان بیان کند:
(وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ)؛ (19)
و زنان را بر شوهران حق مشروعی است، چنانچه شوهران را بر زنان.
معنای این آیه از طریق در نظر گرفتن خانواده اسلامی روشن می‌گردد؛ بدین گونه که مسئولیت زن حضانت و تربیت کودکان است و این کار آسانی نیست و جز مادری که قلبش به آهنگ عطوفت و مهربانی می‌زند، کس دیگر نمی‌تواند عهده‌دار آن گردد.
کسی که بپندارد نقش پرورشی در ایفای چنین وظیفه‌ای می‌تواند جانشین نقش مادری گردد، به خطا رفته و از تأثیرات منفی‌ای که این کار بر روح و روان کودک می‌گذارد، غفلت کرده است.
در برابر این حقوق، مرد نیز حقوقی برعهده دارد که در برآوردن نیازهای ضروری زندگی و آنچه مربوط به کمال زن است، از آن ناگزیر است:
(وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَهَ)؛ (20)
و مادران بایستی دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند؛ آن کس که خواهد شیر را تمام دهد.
چنان که به مسئولیت مرد هم چنین اشاره می‌کند:
(وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاَ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا)؛
و به عهده صاحب فرزند است که خوراک و لباس مادر را به حد متعارف بدهد، هیچ کس را تکلیف جز به اندازه طاقت نکند.
پس هر یک از زوجین سعی می‌کنند ستون خانواده را برپا دارد و بدین گونه، زن یار مرد می‌شود و مرد یار زن و زندگی آن‌ها پاک و مرفه می‌گردد.
آنچه گذشت، نگاهی گذرا به مشخصات زن در قرآن بود و در این جا مباحث بیشتری وجود دارد؛ به ویژه درباره‌ی‌ آزادی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از دیدگاه قرآن که در سده‌ها‌ی‌ اخیر مطرح شده و به مجالی دیگر وامی‌نهیم، اما چند نکته مهم وجود دارد که بدان‌ها می‌پردازیم:

مساوات با عدالت
غرب موضع مساوات میان مرد و زن را پیش می‌نهد و مرادش آن است که این دو بی استثنا به معرکه زندگی وارد شوند تا دوشادوش هم، تمامی کارها را چه با طبع و طبیعت هر یک سازگار باشد یا نه، عهده دار گردند.
این چیزی است که غرب پیشنهاد می‌کند؛ بنابراین زن ناگزیر است که با مرد در میدان‌ها‌ی‌ جنگ و سیاست و رهبری و در عرصه‌ها‌ی‌ کار و بهره وری مشارکت کند. هیچ عرصه ویژه‌ای برای مرد یا زن نمی‌گذارد، جز آن که به بهانه مساوات، هر دو را به آن سو می‌کشاند.
اما قرآن، عدالت میان مرد و زن را پیشنهاد می‌کند و با مساوات به مخالفت آن برمی‌خیزد، زیرا چه بسا که مساوات بر ضد عدالت باشد و چه بسا که با سرشت آن ناهماهنگ است و آن کس که مدعی مساوات است، گویی تمایزات روحی و غریزی آن دو جنس را منکر شده و با آنان چنان رفتار می‌کند که گویی انسان‌هایی هستند که غرایز فطری از آن‌ها سلب شده و رمقی جز انجام کارهای محوله به آن‌ها برای‌شان باقی نمانده است.
این موضوع مهمی است که نیازمند توضیح و تبیین است تا از طریق آن، دیدگاه فطری قرآن روشن گردد. برابری انسان‌ها به معنای برابری در همه زمینه‌ها، نیروها، غریزه‌ها و روحیه‌ها نیست، به گونه‌ای که دو جنس زن و مرد چونان جنس واحدی به نظر آیند و جز در ظاهر، هیچ اختلافی با هم نداشته باشند و کسی که این را بگوید، فقط زبانش آن را گوید، ولی عقلش را به انکار برخیزد.
بی گمان میان جنس مرد و جنس زن تمایزاتی ذاتی و عرضی وجود دارد؛ تمایزات ذاتی به خلقت آن دو بازمی‌گردد و تمایزات عرضی، برحسب شرایط و محیط آن‌ها، ملازم وجود آن‌ها می‌گردد و در نتیجه این سرگردانی‌ها پایه تفاوت آن‌ها در حوزه مسئولیت‌ها و احکام می‌شوند.
اسلام، فطرت و خلقت زن را یگانه معیار تشریع و قانون گذاری خود قرار داده و تشریع بر پایه فطرت در طی قرون گام به گام آن جلو آمده؛ این راز جاودانگی تشریع اسلامی است، ولی قانون گذاری‌ای که فطرت را از نظر می‌افکند و برای مرد و زن به یک‌سان قانون وضع می‌کند، چه بسا که با فطرت و خلقت ناهماهنگ می‌افتد و تعارضی میان قانون و مورد آن می‌افکند؛ چنان که امروز در تمدن غرب مشاهده می‌کنیم.

چند شبهه و چند پاسخ

1. (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى‏ النِّسَاءِ)
خدای سبحان اداره امور خانواده را در مردان واگذاشته، نه زنان، به این معنا که مرد ریاست اموری را برعهده دارد که قوام خانواده به آن‌هاست، زیرا اداره خانواده وابسته به دو امر تحقق یافته در وجود مرد است که زن فاقد آن دو است:
الف) نیرو و توان تحمل مشکلات؛
ب) هزینه کردن و رفع نیازمندی‌ها‌ی‌ مالی.
در بیشتر موارد، مورد اول در مرد بیشتر است و در مورد هزینه کردن و اتفاق، اسلام اداره امور مالی خانواده را بر مرد واجب کرده؛ بنابراین مرد باید در جهت اداره امور خانواده‌اش، بار مشکلات را بر دوش کشد.
خداوند به این اداره امور و این که جزء صلاحیت‌ها‌ی‌ مرد است، چنین اشاره کرده است: (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى‏ النِّسَاءِ).
چنان که به این دو شرط نیز چنین اشاره کرد: 1. (بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى‏ بَعْضٍ)؛ 2. (وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ). (21)
به واسطه آن برتری که خدا بعضی‌شان را بر بعضی داده و هم به واسطه آن که مردان از مال خود نفقه می‌دهند.
مراد از آن، برتری در نزد خداوند و در ترازوی قرب الهی نیست، بلکه مراد تفوق بر جنس دیگر است؛ از جهت تحمل، صبر و استقامت در برابر مشکلات که امری است تکوینی و انکار نشدنی و کسی که آن را انکار کند، فقط به زبان آن را انکار کرده، نه در دل، و مراد از برتری، همین است.
اما دومین امر، امری است تکلیفی که خدای سبحان آن را بر دوش مرد نهاده و مرد به سبب آن اولویت اداره امور خانواده را نسبت به زن یافته و بر این اساس، زندگانی اجتماعی جریان یافته است.
این جا اگر انتخابی طبیعی نیز در کار بود، مرد به طور طبیعی برای اداره خانواده برگزیده شده بود و این مورد امضای شارع نیز قرار گرفته است.
معنای «قوامیت» همین است و در آن هیچ نوع فروکاستنی از کرامت زن دیده نمی‌شود. آری، تفسیر قوامیت به سلطه‌گری بر زن، اجحاف در حق او و دخالت در اموری که بیرون از رابطه زناشویی است، پذیرفته نیست و کسی که آیه یاد شده را چنان تفسیر کند، بر خداوند افترا بسته است.
بدین گونه اداره خانواده و طراحی آن برای آینده‌ای برتر، برحسب توانایی یک چیز است و انکار حق زن و سلطه‌گری بر او و اجحاف در حق او چیزی دیگر، و کسی که این دو را با یکدیگر خلط کند، بی گمان از جاده صواب به دور افتاده است.

2. چند همسری
از جمله مسائلی که غربیان و نهادهای مدافع حقوق زن در باب آن سر و صدا کرده‌اند، مسئله تجویز چند همسری است که اسلام آن را تشریع کرده، استدلال آن‌ها در این کار این است که مجاز شمردن چند همسری، اولاً، موجب رنجش زن می‌شود و ثانیاً، با برابری مرد و زن ناسازگار است. در این جا می‌کوشیم این دو نکته را روشن کنیم:
بی‌گمان اصل در تشکیل خانواده این است که مرد خود را کنترل کند و جهت رعایت حال زن اول خود، از ازدواج دوم خودداری نماید. باز از جمله چیزهایی که هیچ شک و تردیدی در آن نیست، این است که منحصر کردن هر یک از زن و مرد، خود را به دیگری، مایه حفظ پیوندهای خانوادگی است که برقراری اطمینان دوطرفه میان زوجین، از این مسئله پرده برمی‌دارد.
با این اعتراف، چه بسا که مردی در شرایط و حالاتی قرار گیرد که ناگزیر شود به یک زن بسنده نکند و این نیز قابل انکار نیست؛ از جمله وقتی که زن مدت زیادی بیمار، یا دچار نازایی و یا سردی مزاج باشد و نتواند نیازهای جنسی مرد را برآورد، یا مرد مدت قابل توجهی در مناطق دوردست ساکن شود. در چنین شرایطی مرد نمی‌تواند به یک زن بسنده کند؛ در برابر او – با صرف نظر از مجاز بودن چند همسری – دو راه بیشتر وجود ندارد:
نخست، این که شهوت خود را مهار کند و فعالیت و نشاط خود را محدود سازد؛
دوم، این که به وادی فساد و فحشا فروغلتد.
اما راه نخست، جز مردان مرد از عهده آن برنمی‌آیند و اما راه دوم، مخالف کرامت و شرافت مرد است و پیامد آن زیان یافتن جسم و روان او خواهد بود.
وقتی این دو راه بر او بسته شوند، ناگزیر راهی جز این نمی‌ماند که زنی به صورت عقد رسمی و با مهر و نفقه و مسکن اختیار کند تا در قلمرو خانواده داخل شود و مرد مسئولیت هر دو را به طور مساوی و با رعایت عدالت متحمل گردد. این چیزی است که اسلام را به تشریع چند همسری فراخوانده است. خداوند سبحان می‌فرماید:
(فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى‏ وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ)؛ (22)
پس آن کس از زنان را که برای شما نیکو و مناسب است، به نکاح خود درآرید؛ دو یا سه یا چهار.
طبیعی است که زن اول از این که شوهرش زن دیگری اختیار کرده، دچار رنجش شود، ولی این رنجش در برابر انحراف مرد و فروپاشی خانواده از ریشه، آسان‌تر و تحمل پذیرتر است. غرب اگرچه علیه قانون تعدد زوجات بوق و کرنا برداشته، اما در واقع روشی همسو با این قانون، اما به شکلی زشت برگزیده، بدین گونه که به یک زن قانونی اکتفا کرده، در حالی که روابط جنسی مرد با زنان بسیاری در خارج از چارچوب خانواده مجاز شمرده و به یکی هم بسنده نکرده است.
نظام خانوادگی در غرب، رو به اضمحلال و فروپاشی است و سبب آن، جز خیانت مرد به زن با برقرار کردن روابط جنسی با زنان دیگر نیست که پیامد آن هم چیزی جز از دست دادن اطمینان و نابودی روابط عاطفی میان آن‌ها نیست که به گسستن پیوندهای قانونی و رفتاری خانوادگی می‌انجامد.
اما در مورد مسئله برابری زن با مرد، از پاسخ گویی بی‌نیاز هستیم، زیرا مجاز شمردن چند شوهر برای زن، ستون نسب را می‌شکند، خانواده را نابود می‌سازد، بیماری‌ها‌ی‌ گوناگون را موجب می‌شود، روابط زن و مرد را از بن تباه می‌کند و جامعه را به محیط آماده‌ای برای زنا و فحشا بدل می‌کند. بدین‌سان راز مجاز شمردن «چند همسری» و نه «چند شوهری» از سوی اسلام دانسته می‌شود.

3. زدن زن به هنگام نشوز
از جمله اشکالات مطرح شده در باب حقوق زن در اسلام، این است که به مرد اجازه داده شده تا زنش را هنگام نافرمانی، اگر از راه نصیحت و موعظه و جدا کردن بستر، راضی به بازگشت نشد، بزند. خداوند می‌فرماید:
(وَاللَّاتِیْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغَوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً)؛ (23)
و زمانی که از نافرمانی آن‌ها بیمناکید، باید نخست آنان را موعظه کنید و از خوابگاه آنان دوری گزینید و آنان را بزنید، چنانچه اطاعت کردند، دیگر حق ستمی ندارید که همانا خدا بلندمرتبه و بزرگ است.
حقیقت آن است که این اشکال، از نیندیشیدن در مضمون این آیه و در منظور از تجویز زدن برخاسته است. آیه درباره زنی سخن می‌گوید که نشوز کرده و حقوق شوهرش را سلب نموده و بی آن که مرد حقوق او را تضییع نماید، انسانیت مرد را مورد اهانت قرار داده است. در چنین فضای آکنده از سرکشی زن بر مرد، با وجود رفتار نصیحت‌گرانه و پندآمیز مرد و یا جدا کردن بستر در مرحله بعد، چاره‌ای برای مرد نمی‌ماند جز آن که زن را به آرامی مورد تنبیه بدنی قرار دهد تا وی از نافرمانی‌ای که عصیان علیه انسانیت مرد است و صفای فضای خانوادگی را گل آلود کرده، دست بردارد.
بدین گونه اولاً، روشن شد که بحث درباره زنی نیست که مقهور مرد شده و مورد ظلم او قرار گرفته و برای دفاع از حق و کرامت خود، دست به دفاع زده است، بلکه سخن درباره زنی است که مرد، تمامی حقوق او را ایفا کرده، اما بر حقوق مرد طغیان کرده و بنای تمرد نهاده است.
ثانیاً، مراد از ضرب، ضربی است نه چندان سخت یا خونین، بلکه مراد ضربی است که زن را بترساند و موجب شود او از نافرمانی خود دست بردارد. امام باقر (علیه السلام) ضرب در این آیه را به زدن با چوب مسواک تفسیر فرموده است. (24)
این حالت، نوعاً کمیاب است و کم اتفاق می‌افتد که دو راه حل اول مثمر واقع نشوند. بر فرض رسیدن کار به این مرحله، ضرب نباید خیلی سخت باشد و غرض از آن، انداختن ترس است در دل زن تا دست از سرکشی بردارد.
امام باقر (علیه السلام) از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که: «آیا یکی از شما زنش را می‌زند و سپس او را در آغوش می‌گیرد؟».
در پایان توجه شما را به سخن ارجمندی از پیشوای حکیم و دانای به درد و درمان جامعه، یعنی امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) جلب می‌کنیم؛ آن جا که می‌گوید:
و لا تُمَلِّکْ المرأهَ من أمرها ما جاوزَ نفسَها، فإنّ المرأهَ ریحانهٌ و لیست بقهرمانهٍ؛
امور مربوط به زن را چندان به اختیار او مسپار که از (توان و طاقت) او درگذرد، چرا که زن گل است، نه قهرمان.
پس باید با زن چنان رفتار کرد که گیاهی است خوشبو، نه پهلوان. و از او چیزی خواست که از موجودی ظریف چون گل سرخ بهاری – که تاب تحمل باد گزنده و گرمای پژمرنده را ندارد – می‌خواهند.

پی‌نوشت‌ها:

1. این مقاله در سفر نویسنده به دانشگاه «جرش» اردن هاشمی، در محرم 1419 ه‍.ق به صورت سخنرانی ایراد شده و در مجموعه مقالات ایشان با عنوان «رسائل و مقالات»، ص 509-522 درج گردیده است. هم چنین برگردان آن به زبان فارسی از سوی فصلنامه‌ی‌ پژوهش‌ها‌ی‌ قرآنی انجام شده است.
2. نحل، آیات 58-59.
3. تکویر، آیات 8 و 9.
4. حجرات، آیه 13.
5. نساء، آیه 1.
6. اسراء، آیه 70.
7. نحل، آیه 97.
8. مائده، آیه 32.
9. همان، آیه 45.
10. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 192.
11. نساء، آیه 7.
12. همان، آیه 11.
13. همان، آیه 12.
14. همان، آیه 32.
15. همان، آیه 4.
16. همان.
17. همان، آیه 19.
18. همان، آیه 20.
19. بقره، آیه 228.
20. همان، آیه 233.
21. همان، آیه 34.
22. همان، آیه 3.
23. همان، آیه 34.
24. ر.ک: مجمع البیان.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید