نویسنده: سید حیدر علوی نژاد
واژهها، جملهها را میسازند و جملهها، پاراگرافها را و پاراگرافها، مقصود کامل گوینده یا نویسنده را معرفی میکنند و میرسانند. البته این نکته نیز مهم است که بدانیم بریدن واژهها از جملههایی که در آنها به کار رفتهاند، مانند مثله کردن آنهاست، برای این که برخی از زبان شناسان معتقدند که اصلاً واژه در خارج از جمله معنایی ندارد؛ این جمله است که معنای واژه را تعیین میکند. این حقیقت در علوم بلاغی و اصول فقه اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته که به قراین حالیه و مقالیه؛ یعنی شرایط بیان یا نگارش متن و نشانههای موجود در متن، برای مشخص کردن معنای واژهها توجه کافی مبذول شود. البته بدون مفردات هم جملهها ساخته نمیشوند و بدون جملهها یک متن به وجود نمیآید.
معنای این حرف آن است که در فهم متن، نخست باید معنای ریشهی اصلی هر واژه را شناسایی کنیم، سپس معناهای مجازی هر واژه را در کاربرد متعدد آن مشخص کنیم، آن گاه قرائن مشخص کننده را شناسایی و تعیین نماییم.
احکام اسلامی که از قرآن و سنت استنباط میشوند، بر معنای واژهها و تعابیر و اصطلاحات متکی است؛ اختلاف یا اشتباه در فهم معنای یک واژه، بدون تردید سبب اشتباه و اختلاف در استنباط احکام شرعی خواهد شد؛ مثلاً واژهی صعید، در آیه کریمهی: (فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً) نقش مهمی در این دارد که بفهمیم تیمم بر چه چیزهایی درست است. اگر «صعید» مطلق روی زمین باشد، طبیعتاً تیمم به تمام سطح زمین؛ شن، خاک، ماسه، و… صحیح و جایز خواهد بود.
اما حساسیت پژوهش در این است که ممکن است کسانی پدیدههای فرهنگی و اجتماعی را پدیدههای فرهنگی مشابه، اما نامساوی ترجمه کنند، یا حتی در مواردی، به عناصر مخالف آن. انواع لباسها، کیفیت معاشرت و تعارف، احوال پرسی و مانند اینها در فرهنگهای مختلف متفاوت هستند.
یکی از لغزش گاهها نیز این است که گاه واژهای دخیل از زبانی دیگر را در زبان دوم، به معنای اصلی آن ترجمه کنیم. در موارد بسیاری واژهها در زبان دوم، ساختار دستوری متفاوت یا معنای دیگری پیدا میکنند؛ به طرز نمونه:
واژهی «لاابالی» در زبان عربی یک فعل است با یک ادات نفی؛ یعنی فعل مضارع با «لا» که برای نفی معناست؛ یعنی «پروا ندارم»؛ «باک ندارم» اما این واژه زمانی که از عربی به فارسی منتقل شد، دو تغییر عمده در آن به وجود آمد:
یک) تغییر دستوری؛ در زبان فارسی لاابالی فعل نیست، بلکه اسم است و به عنوان صفت به کار میرود.
دو) معنا از متکلم گرفته شده و به تمام موارد قابل اطلاق است؛ از این رو در فارسی این واژه به عنوان صفت به متکلم مفرد و مع الغیر اطلاق میشود؛ همان گونه که در مورد مخاطب و غایب نیز به کار میرود و به اصطلاح دستور فارسی، اول شخص، دوم شخص و سوم شخص، همه را دربر میگیرد.
علاوه بر اینها، دگرگونی دیگری نیز اتفاق افتاده و آن این است که که این واژه در فارسی، کاملاً منفی است، آدم لاابالی کسی است که به قوانین شرع و قوانین مدنی و عرف صحیح اجتماع خویش پایبند نیست، در حالی که فعل یاد شده در عربی، این معنای منفی را همیشه با خود ندارد، اما معنای اصلی ریشهی این لغت (باک نداشتن) هنوز در آن وجود دارد.
این نشان میدهد که واژگان دخیل، بسیار حساس هستند و باید با احتیاط با آنها برخورد کرد.
مشکل دیگر، نقش زمان در تغییر زبان است. واژهها در طول زمان در زبانها میمیرند و متولد میشوند. زبان عربی هم از این قاعده مستثنا نیست؛ «مائده» و «سیاره» در زبان عربی معاصر به همان معنایی نیست که در عصر نزول قرآن رایج بوده، امروز «مائده» به معنای میز غذاخوری و «سیاره»، به معنای ماشین است. در زبان فارسی واژهی «خسته» از واژههایی است که معنای اصلی آن را جز کسانی که به گونهای به تاریخ زبان و ادبیات فارسی آشنا هستند، نمیدانند. خسته به معنای اصلی (مجروح) اصلاً کاربردی ندارد، اما در عوض در معنای مجازی خویش کاملاً جاافتاده و اکثریت مردم نمیدانند این معنا، معنای مجازی این واژه است.
بنابراین در واژه شناسی چندین کار لازم است:
1. شناخت فرهنگ زبان مورد نظر؛
2. شناخت افق تاریخی خاص متن مورد نظر، در دورهی تاریخی آن؛
3. توجه به کاربردهای واژه در موارد معنای حقیقی یا مجازی، با توجه به قرار گرفتن آن در ساختار متن؛
4. توجه به تحولات زبان و تغییر معنایی واژهها یا حتی عناصر فرهنگی مربوط به آن، به ویژه در جهان امروز و تحولات اجتماعی – فرهنگی سریع در کل جهان؛
5. مراجعه به متنهای هم زمان، یا کمی قبل و بعد از متن مورد نظر؛
6. اگر قرار باشد استمرار کاربرد یک واژه یا به اصطلاح در زبانی پیگیری شود، باید متون پس از آن نیز مطالعه و بررسی گردد؛ از این رو شعر شاعران دورههای صدر اسلام، دورهی اموی و دورهی عباسی در این نوشتار بررسی شده تا معنای واژه را در عصرهای بعدی نشان بدهیم.
تبرّج الجاهلیه الاولی
زنان مسلمان به ویژه همسران رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به پوشش و حجاب مأمور شدهاند و از تبرّج جاهلیت نخستین نهی شدهاند. تبرّج چیست؟ جاهلیت چیست و جاهلیت اولی کدام است؟
برای پاسخ به این پرسشها، باید هر کدام را جداگانه بررسی کرد. نخست، جاهلیت اولی را توضیح میدهیم و سپس، اصل جاهلیت و آن گاه تبرّج را؛ از این رو که بحث جاهلیت اولی، بحث کلیدی و راهگشایی است، در این زمینه (تبرّج جاهلیت اولی) مفصلتر از سایر واژههای مورد نظر بحث میکنیم.
جاهلیت اول
آیا جاهلیت اول، زمانی پیش از جاهلیت دوم و جاهلیت دوم، همان زمان جاهلیت قبل از اسلام است؟ یا این که منظور از جاهلیت دوم، چیز دیگری است؟ بر فرض جاهلیت اول و دوم از نظر مفسران و تاریخ نویسان دورهی تاریخ باشند، آیا الزاماً منظور از جاهلیت نخستین در قرآن، همان دورهی تاریخی است که مورخان آن را دورهی جاهلی نخستین خواندهاند؟ اما به نظر میرسد آنهایی هم که دو دورهی جاهلیت را از هم جدا کردهاند، تحت تأثیر قرآن بودهاند، زیرا این تعبیر، اول بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ مگر این که سندی تاریخی بیابیم که پیش از اسلام این دو تعبیر جاهلیت اول و دوم کاربرد داشته، اما احتمالاً اصل نام گذاری این دوره به جاهلیت، تعبیری قرآنی است.
به هر حال برخی از نویسندگان تاریخ و تاریخ ادبیات عرب، وجود این دو دوره را مسلّم انگاشتهاند و محدودهی زمانی هر کدام را مشخص کردهاند.
«حنا الفاخوری» که خود از آشنایان به تاریخ و تاریخ ادبیات عرب است و دربارهی تاریخ ادبیات قدیم و معاصر عربی کتابهای مفصلی نوشته است، در مقدمهی دیوان امرؤ القیس مینویسد:
“اسناد و مدارک کافی در دست نیست که اطلاعات کافی درباره عرب قبل از اسلام به ما بدهد، تمام تکیه ما در این مورد، بر روایات تاریخی راویان و نویسندگان دوره اسلامی و آنچه که در اشعار عرب جاهلی آمده و البته آنچه که در قرآن کریم و تورات آمده است. مطالبی نیز در آثار برخی از نویسندگان قدیم، رومیان و یونانیان وجود دارد. اخیراً نیز باستان شناسان در سرزمین یمن دست نوشتهها و نقاشیهایی را یافتهاند از خطوط و نقاشیهای حمیری و آشوری و غیر آن. (اما هیچ کدام از اینها برای اطلاعات کامل کافی نیستند). این دوره از تاریخ عرب که از زمان ظهور عرب تا مبدأ تاریخ هجری، سال 622 م ادامه داشته، جاهلیت نامیده میشود.”
جاهلیت اول) از ماقبل تاریخ تا قرن پنجم میلادی است.
جاهلیت دوم) از قرن پنجم میلادی تا 622 م.
آقای «دکتر عفت شرقاوی» نیز دربارهی جاهلیت اول و دوم نظریهای ابراز کرده و مدعی است همهی محققان جدید این تقسیم بندی را قبول دارند:
“مستشرقان و بسیاری از پژوهشگران عرب، به نقل کتابهای قدیمی درباره جاهلیت بسنده نکردهاند، بلکه به منابع دیگری نیز مراجعه کردهاند تا آنچه را که امروز از تاریخ عرب جاهلی میدانیم، تدوین کنند؛ این منابع عبارتند از:
1. نقشها و آثار به جا مانده از آن دوران. 2. منابع دینی مانند: قرآن، حدیث شریف، تورات و تلمود و دیگر کتابهای دینی. 3. کتابهای یونانی، لاتین، سریانی و امثال آن. 4. منابع عربی و شعر جاهلی.
به نظر میرسد که تمام این منابع جاهلیت را به دو دوره تقسیم کردهاند: عصر باستان یا جاهلیت نخستین و جاهلیت دوم یا دوره جاهلیت پیش از اسلام. برخی متمایلاند که دوره جاهلیت نخستین را از آغاز تاریخ تا سال 500 میلادی بدانند و دوره دوم را از قرن پنجم میلادی تا ظهور اسلام. اشعاری که به دست ما رسیده، از جاهلیت دوره دوم است، این دوره حداکثر تا دو قرن پیش از اسلام تا ظهور اسلام را شامل میشود، اما پیش از آن جاهلیت نخستین بوده است.” (1)
این تقسیم بندی ظاهراً از جاحظ گرفته شده که او در اصل مسئله تحت تأثیر تقسیم بندی قرآن است:
البته آنچه از اصطلاح «عصر جاهلیت» نخست در ذهن میآید، همه روزگاران پیش از اسلام است؛ یعنی همه دورههای تاریخ جزیره العرب و بعد از میلاد مسیح؛ لیکن پژوهشگران ادب جاهلی، زمانی بدین وسعت را در نظر ندارند و چرا که پیش از یک قرن و نیم از بعثت پیغمبر اسلام نمیتوانند عقبتر بروند و به همین مقدار بسنده میکنند. در این دوره است که لغت عربی تکمیل یافت و نخستین بار خصایص فعلی را به خود گرفت و شعر جاهلی نیز مربوط به همین عصر است. جاحظ به وضوح بدین نکته اشاره کرده، آن جا که میگوید:
“اما شعر عربی نوزاد و کم سن و سال است. «نخستین کسانی که این راه را پیموده و جاده را کوبیدهاند، امرؤالقیس بن حجر و مهلل بن ربیعهاند. وقتی رشته شعر را به عقب دنبال کنیم، میبینیم ابتدای آن 150 سال پیش از اسلام است و اگر خیلی بخواهیم عقب برویم، منتهی به 200 سال میشود. (2) این ملاحظه دقیقی است، چه پیش از این تاریخ شعر عربی ناشناخته است و خود تاریخ عرب شمالی نیز از سقوط پترا و تدمر به دست رومیان، سخت ابهام آلوده میباشد، مگر مقداری اطلاعات ایرانی و بیزانسی و بعضی کتیبهها که سامی شناسان بدان برخورد کردهاند. این نقوش و اخبار از فرمان روایی غسانیان در شام و منذریان در حیره و حکومت کنده در شمال نجد حکایت میکند، اما معلومات ما از این امارات نیز پیش از قرن ششم میلادی محدود و فقط دوره جاهلی مورد بحث بالنسبه روشن است، چرا که اعراب بسیاری از اخبار حکمرانان آن دوره را به دست ما رساندهاند.” (3)
جاهلیت اول در تفاسیر
مفسر منهج الصادقین دیدگاهی را مطرح کرده که نظر غالب مفسران پیشین نیز است؛ وی در این باره مینویسد:
“«ولاتبرّجن»؛ اظهار مکنید پیرایههای خود را (تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّهِ) مانند اظهار در ایام جاهلیت نخستین، که آن را جاهلیت جهلا خوانند و آن از زمان آدم بوده تا زمان نوح که مدت هشت صد سال بوده، و عِکرمه از عبدالله بن عباس روایت کرده جاهلیت اولی، میانه ادریس و نوح بوده و آن هزار سال بوده. و در بطن او فرزندان آدم یکی ساکن سهل بود و یکی ساکن جبل. مردان کوهستان خوب رو بودند و زنان ایشان زشت رو و مردان (و زنان) شهرستان برعکس این. ابلیس به صورت غلامی درآمده و در میان ایشان نای و بربط بساخت و به زدن [نواختن] آن مشغول شد. چون ایشان آوازی شنیدند که هرگز نشنیده بودند، متعجب شدند و این خبر به نواحی انتشار یافت. مردمان کوهستان بیامدند به نظاره آن و عیدی ساختند و زنان ایشان آراسته بیرون آمدند و مردان کوهستان مایل ایشان شدند و زنان نیز به ایشان میل کردند و فواحش و ناشایست در میان ایشان آشکارا شد. فلذلک قوله: (وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّهِ الأُولی). و در نزد ابوالعالیه، جاهلیت اولی روزگار داود و سلیمان است که در آن روزگار زنان جامه ندوخته پوشیدندی و اعضای ایشان به این جهت ظاهر شد.
و نزد کلبی جاهلیت اولی در زمان ابراهیم بود که زنان لباسهای مروارید بافته میپوشیدند و به مردان عرضه میکردند و جاهلیت اخری میان عیسی (علیه السلام) و سید انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) است و گویند که جاهلیت اولی، جاهلیت کفر است و جاهلیت اخری، جاهلیت فسوق در اسلام. مؤید این است که رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابودرداء گفت:
«ان فیک جاهلیه»، «اجاهلیه کفراً و اسلام»، فرمود جاهلیت کفر و تبرّج اظهار مرئه است محاسن خود را. (4)
«طبری» مینویسد:
“بین حضرت نوح و ادریس (علیهماالسلام) که هزار سال بود. فرزندان آدم از دو شکم، یکی در دشت ساکن بود و دیگری در کوه، مردان کوهستان زیبا بودند (ولی) در (چهره) زنان کوهستان تمایل به سرخی وجود داشت (زشت بودند)، اما زنان دشت زیبا بودند و چهره مردانشان (چندان زیبا نبود) متمایل به سرخی بود. ابلیس به صورت پسر جوانی پیش مردی از اهل دشت آمد، به استخدام آن مرد درآمد و برای او خدمت میکرد. ابلیس چیزی مانند نی چوپانها گرفت؛ صدایی به وجود آمد که مانند آن را پیش از آن نشنیده بودند. صدا به گوش مردم اطرافشان رسید، آنان این صدا را گوش میدادند. (آن روز را) عید سالانه گرفتند، آن روز مردان برای زنان و زنان برای مردان آرایش و خودنمایی میکردند. یک بار که تعدادی از مردان کوهستان بر مردان دشت حمله ور شدند، زمان عید آنان بود. آنان زنان دشت را (که از زنان آنان زیباتر و آرایش کرده بودند) دیدند و این خبر به همسایههای خود رساندند. آنان به میان مردمان دشت فرود آمدند و به طرف زنان دشت متوجه شدند و با آنان فرود آمدند… بدین سان بود که فحشا در میان آن زنان به وجود آمد. منظور سخن خداوند که میفرماید: (وَلاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّهِ الأُولی) همین است.” (5)
ظاهراً این تفاسیر خواستهاند جاهلیت اولی را در قرآن معنا کنند، اما تحت تأثیر اسرائیلیات قرار گرفتهاند. داستان یاد شده نیز چندان متین به نظر نمیرسد که همهی زنان در کوه و دشت کاملاً یک دست، زیبا یا زشت باشند و همین طور مردان. اگر کوه سبب زیبایی است، مردان و زنان آن جا باید زیبا باشند و اگر سبب زشتی است، زنان و مردان آن جا باید زشت باشند. در مورد دشت نشینان نیز همین سخن درست است. شاید به همین سبب است که علامه طباطبائی این تقسیم بندی را نمیپذیرد و از منظور قرآن دور میداند:
“منظور از جاهلیت اولی، همان جاهلیت قبل از اسلام است. پس مراد جاهلیت قدیم است، اما این که برخی از مفسران گفتهاند: مراد از جاهلیت اولی زمان بین آدم و نوح باشد – که هفتصد سال بوده است – با این که بین ادریس و نوح است، یا زمان داود و سلیمان باشد، یا زمان تولد حضرت ابراهیم، یا فاصله بین زمان حضرت عیسی تا حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنانی است که دلیل بر درستی آنها وجود ندارد.” (6)
ممکن است مطلب فوق را این گونه تأیید کنیم که قرآن کریم، به همان فرهنگی است که مردم صدر اسلام با آن آشنایی داشتند؛ یعنی همان جاهلیت متصل به ظهور اسلام که فرهنگ مخاطبان را میساخت. این به فصاحت و بلاغت نیز نزدیک است. از نظر جامعه سازی نیز، از آن جایی که اسلام میخواست فرهنگ موجود را متحول کند، نگاهش به همان فرهنگ ملموس موجود بود که فرهنگ جاهلی، پیوسته تا زمان ظهور اسلام باشد. از سویی، اگر دورهی جاهلیت اول را تمام تاریخ عرب قبل از سال 500 میلادی بدانیم – چنان که در متن نقل شده از آقای شرقاوی آمده – این اشکال پیش میآید که زمان انبیای عظام الهی را نیز زمان جاهلیت بدانیم، در حالی که جاهلیت، زمانی است که مردم به دین و کتاب اعتقاد و پایبندی نداشته باشند.
صاحب تفسیر نمونه نیز نظر استادش را تأیید میکند:
“به هر حال این تعبیر نشان میدهد که جاهلیت دیگری هم چون جاهلیت عرب در پیش است که ما امروزه در عصر خود این پیش گویی قرآن در دنیای متمدن مادی را میبینیم، ولی مفسران پیشین، نظر به این که چنین امری را پیش بینی نمیکردند، برای تفسیر این کلمه به زحمت افتاده بودند، از این رو «جاهلیت اولی» را به فاصله میان آدم و نوح و یا فاصله میان عصر داود و سلیمان که زنان با پیراهنهای بدن نما بیرون میآمدند، تفسیر کردهاند تا جاهلیت قبل از اسلام را جاهلیت ثانیه بدانند، ولی چنان که گفتیم، نیازی به این سخنان نیست، بلکه ظاهر این است که «جاهلیت اولی» همان جاهلیت قبل از اسلام است که در جای دیگر قرآن نیز به آن اشاره شده است. آل عمران، آیه 143، و مائده، آیه 50، و فتح، آیه 26، و «جاهلیت ثانیه» جهانی است که بعداً پیدا خواهد شد (همچون عصر ما).” (7)
البته پیش از این هم برخی از مفسران همین نظر را داشتهاند و این یک نظریه خلاف اجماع مفسران نیست. «ابن عطیه» میگوید:
منظور از این جاهلیت به نظر من همان جاهلیتی است که اسلام پس از آن آمد (همان جاهلیت متصل به اسلام) زنان مسلمان فرمان داده شدند که از آن جاهلیت (و فرهنگ آن) بیرون بیایند؛ یعنی از آن وضعیتی که کفار قبل از شرع داشتند، زیرا آنان غیرت نداشتند، زنان بدون حجاب بودند. این که گفتار جاهلیت اولی، بالنسبه به اسلام است، (که اول جاهلیت بود و پس از آن اسلام) معنای آن، این نیست که جاهلیت دیگری غیر از جاهلیت قبل از اسلام هم بوده است. اسم این برهه از زمان را جاهلیت گذاشتند. (8)
از قتاده هم نقل شده همهی زمانهایی که پیش از اسلام بوده، جاهلیت خوانده میشود. در درالمنثور از ابن عباس دو نظریه نقل میکند که یک وجهش با برداشت علامه و تفسیر نمونه سازگاری دارد:
ابی حاتم روایتی دیگر از ابن عباس نقل کرده که با این مضمون تفاوت دارد: درباره این آیه: (وَلاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّهِ) گفت که جاهلیتی دیگری خواهد بود. (9)
«آلوسی» نیز از کشاف زمخشری نقل میکند که او بر این باور است:
“میتواند منظور از جاهلیت اولی، جاهلیت کفر پیش از اسلام باشد و جاهلیت دیگر، جاهلیت فسق و فجور در زمان اسلام باشد، بنابراین معنای آیه این میشود که بار دیگر مانند تبرّج زنان در عصر پیش از اسلام، خودنمایی و تبرّج نکنید. (10)
«سید قطب» در فی ظلال القرآن مدعی است که اصلاً جاهلیت نام یک دورهی تاریخی نیست، نام یک نوع فرهنگ است:
“جاهلیت دورهای خاص و مشخص از زمان نیست، بلکه حالت اجتماعی (و فرهنگ) خاصی است که جهان بینی خاصی درباره زندگی دارد، ممکن است این حالت و جهان بینی در هر جا و هر زمانی پیدا شود. هر جا که باشد، معلوم میشود جاهلیت در آن جا وجود دارد.” (11)
بر همین اساس است که شاید او اولین کسی باشد که از جاهلیت قرن بیستم سخن گفت و برادرش محمد قطب نیز کتابی به همین نام نوشت، او در ادامهی همین مطلب میگوید:
“با این حساب، ما اکنون در دوره جاهلیتی کور زندگی میکنیم. ما احساساتی خشن، با جهان بینی حیوانی، با درک نازلی از انسانیت؛ در جامعهای زندگی میکنیم که حس میکنیم که در آن طهارت و پاکیزگی و برکتی وجود ندارد. به وسایل طهارتی که خداوند در اختیار بشر قرار داده و راههایی را که برای رهایی از جاهلیت مشخص کرده، اعتنایی نمیکند.” (12)
او در مقایسه تبرّج جاهلی – چنان که در تفاسیر آمده – با جاهلیت قرن بیستم، جاهلیت آن زمان و تبرّج آن را بسیار ساده تلقی میکند و جاهلیت امروز را بسیار عمیقتر میداند.
اکنون به اصل معنای جاهلیت میپردازیم. آیا منظور از جاهلیت، بی اطلاعی، بی دانشی و نادانی است، یا معنای دیگری مورد نظر اسلام و قرآن بوده است؟
معنای جاهلیت
جاهلیت از ریشهی جهل است؛ معنای جهل در لسان العرب این گونه آمده است:
«جهل، جهل نقیض علم است که از آن تعبیر میشود با عبارات جهله فلان، جهلاً و جَهالهً…: این است که کاری را بدون علم انجام بدهد رجل جاهل. جمع آن میشود: جُهْل و جُهُل و جُهَّل و جُهَّال و جُهَلاء، همان گونه که در جمع عالم گفتهاند: علماء. و قول مُضَرَّس بن ربعی الفقعسی: «إنا لَنَصفَح عن مجاهِل قومنا و نُقیم سالفَهَ العدوّ الأصید».
معنایِ دیگر معروف جهل این است که چیزی را نمیشناسی، میگویی: مِثْلی لایَجهَل مثلَک: کسی مانند من با شخصی مانند تو ناآشنا نیست، این که در قرآن کریم میفرماید: (یَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ أَغْنِیاءَ)؛ یعنی جاهل به حال آنان، و جاهل ضد عاقل منظور نیست. جهل ضد آگاه بودن مراد است.
گفته میشود: هو یَجْهَل ذلک؛ یعنی این را نمیداند. (و نمیشناسد).
جاهلیت برههای از زمان است که پیش از اسلام قرار داشت، میگویند: «الجاهلیه الجَهلاء» برای مبالغه، و قولهم: «کان ذلک فی الجاهلیّه الجَهلاء»، «جهلا» تأکید بر جاهلیت است، گاهی از اسم چیز مشتق میشود و آن را تأکید میکند، چنان که گفته میشود: «وَتِدٌ واتِدٌ و هَمَجٌ هامِجٌ و لَیْله لیلاء و یومُ أیْوَم» و در حدیث نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده که به یکی از صحابه فرمود: «إنَک امرؤ فیک جاهلیّه»؛ تو شخصی هستی که چیزی از جاهلیت در تو (باقی مانده) است. منظور از این جاهلیت، حالتی است که عرب پیش از اسلام داشت؛ یعنی جهل به خدای سبحان. رسول خدا، شرایع الهی و در عوض به انسان مفاخره میکردند، دارای تکبر و تجبر و صفات دیگر از این دست بودند؟ (13)
همان گونه که از متن برمیآید، به نظر ابن منظور، مقصود از جاهلیت یک معنای لغوی نیست؛ منظور یک فرهنگ است؛ فرهنگی که خدا و شرایع الهی در آن مفقود است و عناصر انسانیت ستیز بر آن حاکم است.
جهل در پژوهشهای نو
دربارهی جاهلیت، به عنوان نام برای یک دورهی تاریخیِ دارای فرهنگ خاص، از گذشته تا حال اتفاق نظر است که منظور فقط بی دانشی نیست، اما برخی پژوهشگران معاصر و عدهای از اسلام شناسان غربی، اصل مادهی جهل را نه ضد علم، که ضد حلم میدانند و دورهی جاهلیت را نیز صرفاً دورهی بی دانشی یا بی خبری تلقی نمیکنند.
«دکتر فلیپ حِتّی» معتقد است:
“معنای صحیح جاهلیت، همان عصری که در بین عرب نه ناموس واضح، و نه پیامبری که به او وحی شده باشد، و نه کتاب منزل وجود داشت.” (14)
“جهل مجموعهای از احکام و نظمی بود که بر آن زمان حاکم بود، و اکثر آنها با احکام دین و رسالت محمدی ناسازگار بود.” (15)
فلیپ حِتّی بر این نکته تأکید میکند که جاهلیت به معنای عدم علم و ضد آن، کاملاً بر محیط عربی حاکم نبود، پس اشتباه است که حالت اجتماعی عرب جنوب را که دارای فرهنگ تمدن بود و قرنها پیش از ظهور اسلام، در زمینه تجارت و اشتغال گامهای بلندی برداشته بود، به نادانی و نفهمی متصف کنیم. (16)
از کلام او این گونه برمیآید که جاهلیت را در مقابل و ضد آنچه که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد؛ یعنی فراخوان به توحید، معنا میکند.
امام علی (علیه السلام) نیز در توصیف جاهلیت، همین نبودن راهنمایی آسمانی و دوری از فرهنگ الهی را مطرح میکند:
إلی أنْ بَعَثَ اللهُ سُبحانَهُ محمداً رسولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لإنجَاز عِدَتِهِ و إتمامِ نُبُوَّتِه مأخوذاً عَلَی النَّبیّینَ میثاقُهُ، مَشْهُورَهً سِماتُهُ، کَریماً میلادُهُ، وَأَهلُ الأرضِ یومئذٍ مِلَلٌ مُتفَرِّقَهٌ وَ أَهواءٌ مُنتَشِرَهٌ، وَطَرائقُ مُتَشَتّتَهٌ بین مُشَبِّهٍ للهِ بِخَلقِهِ أوْ مُلحِدٍ فی اسمِهِ أوْ مُشیرٍ إلی غَیْرِهِ فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ وَأَنْقَذَهُم بِمَکانِهِ مِنَ الجَهالَهِ؛ (17)
تا این که خدای سبحان، برای وفا به وعده خود و کامل گردانیدن دوران نبوت، حضرت محمد را مبعوث کرد؛ پیامبری که از همه پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود، نشانههای او شهرت داشت؛ تولدش بر همه مبارک بود. در روزگاری که مردم روی زمین دارای ملتهای پراکنده و خواستههای آنان گوناگون بود، و روشهای متفاوت داشتند؛ عدهای خدا را به پدیدهها تشبیه میکردند و گروهی نامهای خدا را انکار و به غیر خدا نسبت میدادند. پس خدای سبحان، مردم را به وسیله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت، رهایی بخشید.
برخی از نویسندگان عرب نیز بر همین باور هستند:
“بد نیست بدانیم که کلمه «جاهلیت» که بر این عصر اطلاق شده، مشتق از «جهل» نقیض «علم» نیست، بلکه از ریشه «جهل» به معنای خیرهسری و پرخاشگری و شرارت است و در مقابل، «اسلام» به معنای تسلیم و طاعت خدای – عزوجل – و رفتار و کردار بزرگوارانه (دینی) قرار میگیرد. کلمه جهل و جاهلیت در زبان قرآن و حدیث نیز به همین معنای تعصب و بی پروایی و کم خردی است، چنان که در سورهی بقره (آیه 67) آمده: (قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) که موسی ریشخندگری را علامت «جاهل» بودن میداند و در سوره فرقان (آیه 63) آمده: (وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً) که آرام راه رفتن و سخن صلح آمیز و ملایم گفتن را در برابر جاهلیت آورده است. روایت است که ابوذر، مادر کسی را به زشتی یاد کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدو فرمود: «إنّک امرؤ فیک جاهلیّه»، حضرت، دشنام دادن را از جاهلیت دانست و در معلقه عمرو بن کلثوم میخوانیم:
ألا لایجهَلَنّ أحد علینا *** فنجهل فوق الجاهلینا (18)
هلا! کس با ما سفاهت نورزد که بیش از همه خیرهسری و شرارت خواهیم نمود.
در همهی این شواهد پیداست که ریشهی «جهل» از قدیم به معنای تندی، خیرهسری و بیخردی به کار رفته و عصر جاهلیت با همهی جنبههای شرک آمیز و اخلاق مبتنی بر عصبیت و انتقام جویی و خونخواری و تبهکاری و سیهکاریاش، به عصر نزدیک به اسلام – یا به عبارت دقیق تر، به دورهی بلافاصله پیش از اسلام – اطلاق گردیده است.
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. عفت شرقاوی، دروس و نصوص من القضایا الادب الجاهلی، ص 31.
2. جاحظ، الحیوان، ج 1، ص 74.
3. شوقی، عصر جاهلی، ص 47.
4. کاشانی، تفسیر کبیر، ج 7، ص 315 و رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج 15، ص 416.
5. ترجمه تفسیر طبری، ج 4، ص 22.
6. علامه طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 315.
7. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 17، ص 290.
8. ابن عطیه، المحرر الوجیز، 4، ص 384.
9. سیوطی، الدرالمنثور، ج 6، ص 601.
10. آلوسی، روح المعانی، ج 8، ص 22.
11. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 5، ص 2861.
12. همان.
13. ابن منظور، لسان العرب، ماده جهل.
14. فیلیپ حتی، تاریخ العرب، ص 128.
15. همان.
16. همان.
17. نهج البلاغه، خطبه 46.
18. ضیف شوقی، عصر جاهلی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، ص 47.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول