نویسنده :رحمت صالحی
انسان های بی شمار و گوناگون ، با شخصیت های مختلف ، قرن هاست می آیند و می روند اما ساخت اصلی اجتماع ، هیچ گاه تغییر نیافته است . حتی پس از تحولات عظیم علمی ، فلسفی ، اجتماعی و … تغییرات به ظاهر برگشت ناپذیر ، همواره همان نقشینه ی خود را بر جای نشانده و تعادل خود را حفظ کرده و باز می یابد . نکته ی حائز اهمیت ، سنت های هر نسل است که به نسل های آینده به ارث می رسد . سنت های هر نسل ، انتقال وراثت از والدین به فرزندان نیست ، بلکه تداوم نوعی جهان بینی و شیوه ی زندگی ست که مردگان بر زندگان تحمیل می کنند . بعضی افراد تصور می کنند آنچه ارثی نباشد ، پایدار نمی ماند . به زبان ساده تر ، هر کس که به سنت ها و حتی عادت های پدران و مادران خود پایبند نباشد ، نمی تواند زندگی رضایت بخشی داشته باشد . اینگونه افراد آنچه که از بچگی یاد گرفته اند ، برای شان به یک اصل تبدیل شده و طی سال ها با آن رشد کرده اند و نسبت به آن تعصب خاصی دارند به طوری که حتی در فهمیدن ساده ترین بحث ها ، ناتوان می مانند زیرا فکر می کنند حقیقت مطلق را در اختیار دارند . در اصل اینگونه افراد در حال مهار واقعیت می باشند و نه تنها انگیزه ای برای تغییر نخواهند داشت ، بلکه سعی می کنند عقاید خود را بر خانواده شان نیز تحمیل کنند . این طرز تفکر و مهار واقعیت ها ، تیشه به ریشه ی خانواده و جامعه می زند و به صورت واحد ، مجزا از آشوب و ناهنجاری در جامعه ظاهر می شود .
بیشترجوانان قرن بیست و یکم ، باپدران و مادرانی که در نیمه های این قرن زندگی می کردند ، بیگانه می باشند و این موضوع ، باعث اختلاف بین اعضای خانواده و به وجود آمدن جنگی روانی می گردد ؛ جنگی با اهداف محدود بین جنگاورانی که قادر به تفسیر عقاید یکدیگر نیستند . جنون این جنگ و آشوب ها ، مداوم و متوالی است و اعمالی از قبیل توهین به عقاید و مقدسات دو طرف و همچنین تحمیل عقاید به یکدیگر ، اعمال زور و وادار کردن دو طرف به کارهایی که دوست ندارند و … صورت می گیرد که باعث خشم و آشوب می شود .
یکی از دلایل آشوب ، احساس تملک پدران و مادران بر فرزندان و به چشم یک وسیله و روبات به آنان نگاه کردن است . برای تحقق این امر ، ضرورت دارد فردی متعصب ، خوش باور و نادان باشی که البته این جریان برای فرزندان تحمل ناپذیر است . به بیانی دیگر ، ضرورت ایجاب می کند ذهنیتی متناسب با حالت جنگ داشته باشی ؛ جنگ برای داشتن اندیشه ای مستقل .
وقتی که شکست به مفهوم از دست دادن استقلال باشد ، پیشگیری از شکست ، باید به طور کامل جدی تلقی شود . نگه داشتن افراد از راه محدود کردن ، راه حل رضایت بخشی نیست و اگر به هر گونه ای این اختیارات محدود شود ، در عمل ، نیازها و ضروریات افراد ، دست کم گرفته شده و در نتیجه جو اجتماعی شهری را در محاصره قرار می دهد . یکی از مهم ترین نیازهای انسان ، داشتن ارتباط با دیگران است .
پدر و مادرانی که دیکتاتور هستند ، از اعضای خانواده انتظار دارند که هیچ گونه عقیده ی شخصی نداشته باشند و سعی می کنند فرزندان شان را به هر شیوه ای کنترل کنند . فرزندان آنان از هیچ سو آزادی انتخاب ندارند و در نهایت با نصیحت بیش از حد ، نارضایتی هایی از زندگی بی حاصل و تهی از دل خوشی ، برای شان به وجود می آید .در نتیجه به انجام کارهای جبران ناپذیری چون فرار ، روی آوردن به مواد مخدر و در بیشتر موارد ، خودکشی و … می پردازند .این پدر و مادران ، بسیار زود ناراحت و ناامید می شوند چرا که عملاً آنچه را که می خواستند ، به دست نیاورده و به نتیجه ی دلخواه نرسیده اند .
یکی دیگر از دلایل این اختلافات ، توقعات و انتظارات بالای پدر و مادران از فرزندان و بر عکس می باشد . آنان انتظار دارند طرف مقابل ، مانند او فکر کند ، غذا بخورد ، لباس بپوشد ، راه برود و … اینگونه رابطه ها ، بسیار زود متلاشی می شود . پدر و مادران نباید به فرزندان خود دستور دهند که چه کار کنند و چه کار نکنند . تنها کاری که آنان می توانند برای فرزندشان انجام دهند ، این است که با محبت فراوان ، او را در انتخاب راه ، یاری کنند .
افراد می توانند با اعتماد به هم ، بسیاری از این اختلافات و آشوب ها را از بین ببرند . این اعتماد می تواند از راه های گوناگونی کسب شود . برای مثال اگر افراد به جای تمرکز روی رفتارهای ناپسند و بدی های همدیگر ، نیم نگاهی هم به خوبی ها و رفتارهای پسندیده شان داشته باشند ، درصد زیادی از این اختلافات ، بهبود می یابد . با اعتماد کردن به هم ، می توان خانواده ای را تصور کرد که در آن ، اعمال قدرت ، ترس و نفرت حاکم نیست . اگر همه به طور یکسان از اعتماد و امنیت بهره مند شوند ، افراد جامعه پیشرفت کرده و در نهایت ، اندیشیدن را یاد می گیرند اما شاید مشکل اینجاست که بسیاری از افراد فکر می کنند تغییر دادن ذهن یا حتی روش ، اعتراف به ضعف است !
منبع:مجله ی شادکامی و موفقیت شماره ی 66