مطالبی که اخیراً از سوی یک سخنران [1] مطرح شده، مرا بر آن داشت تا در نقد آن، چند سطری بنویسم. این احساس وظیفه نگارنده صرفا به جهت سستی و کذب بودن مطالب مطروحه نیست و تنها به این علت هم نیست که سخنران مذکور مانند نگارنده در کسوت مبلغ و صیانت کننده از دین و معارف دین است، بلکه آنچه مرا موظف به نوشتن کرد این بود که اولا مطالب مذکور دروغی بزرگ و تحریفی خطرناک در رابطه با حماسه عظیم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است و ثانیا این مطالب از سوی جریانی خاص و با اهدافی مشخص در رسانهها برجسته شده است.
نکته مهمی که در ابتدا باید مورد توجه قرار گیرد این است که در بررسی تاریخ، خصوصا وقایع تاریخی مرتبط با اهل بیت علیهم السلام، باید با دقت نظر بر مجموع نقلها و تحلیل آن با توجه به مجموع قرائن و شواهد تاریخی به حقائق رخ داده دست پیدا کنیم، نه اینکه فقط برخی نقلهایی که با سلیقه شخصی یا حزبی ما سازگار است را ملاحظه کنیم. این حداقل لازم برای یک پژوهش تاریخی است.[2]
به ناچار و به عنوان مقدمهای برای نقد، گزارشی از مطالب این سخنران را بدون دخل و تصرف در محتوا، نقل و ذیل هر یک، آن را نقد میکنیم:
1- « طولانی بودن صحبتها نشان میدهد بحثها جدّی بوده و ابعاد مختلفی داشته است!»
2- «همه منابع بر اینکه پیش دستی در مذاکرات با امام حسین(ع) بود، توافق دارند!»
نقد
گرچه این دو مطلب دارای اهمیت نیست، اما به جهت تکمیل بحث و روشن شدن گستره وارونه جلوه دادن واقعیت، توجه میدهم که بیان این دو مطلب از سوی سخنران مذکور، به جهت القاء این ذهنیت است که آنچه رخ داده، مذاکره مصطلح(بده بستان) و توافق بوده[3]، در حالی که اولا طولانی بودن صحبت به هیچ وجه چنین دلالتی ندارد و با این مطلب که سخنان حضرت به شکل موعظه بوده نه توافق، سازگار است. ثانیا وجهِ صِدقِ عنوان مذاکره[4] بر یک مصداق خاص، بده بستان و گفتوگو در رابطه با گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است؛ در حالی که چنین چیزی در سخنان امام علیه السلام وجود ندارد[5].
ثالثا این ادعا که به گواهی تمامی نقلهای تاریخی، در تمام مذاکرات، آنکه ابتدا درخواست مذاکره داشته، امام(ع) بوده، ادعاییست دروغ و بیاساس.
شیخ مفید(ره) و طبری نامهای از عمرسعد به ابن زیاد را از قول ابی مخنف نقل کردهاند که: «فإنّى حیث نزلتُ بالحسین بعثتُ الیه رسولی، فسألتُه عمّا أقدمه و ماذا یطلب…»[6] در نتیجه این عمرسعد بوده که گفتوگو را شروع کرده است.
3- سخنران مذکور، در ایام عزای سالار شهیدان که سعی بر آن است واقعیت های قیام اباعبدالله الحسین بیان شود، میگوید: «در تاریخ طبری نوشته شده که بعد از ملاقات حسین(ع) و عمرسعد، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتها زده شد که از جمله آنها این بود که حسین(ع) به عمرسعد گفته با هم نزد یزید برویم و مشکل را حل کنیم!(حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته زیرا عمرسعد اختیارات کافی برای تصمیم گیری نداشته) اما عمرسعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدالله ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم.
نقد
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل(طبری) هم آنها را مبتنی بر شایعاتی ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام علیه السلام انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد! و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعه بودن این خبر را نقل میکند، اما باز مطلبی سخیف را برای بهره برداری سیاسی، به امام(ع) نسبت میدهد. کذب و باطل بودن این شایعه ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، به خوبی روشن خواهد شد.
اما نقل گزارش الفتوح(اثر ابن اعثم) در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج در بین مردم را نیز کاملا متفاوت و دقیقا بر خلاف نقل طبری، نقل کرده است: «حضرت فرمود: وای بر تو اى عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خداى تعالى که بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنکه مىدانى که من کیستم؟! به نزد من آى و آنان را رها کن. من تو را به قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت: ای اباعبدالله! از آن مىترسم که چون به نزد تو آیم، سراى من را خراب کنند… .[7]
4- سخنران در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت.(از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. حسین(ع) پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد؛ ۱- به همان جا که آمده بازگردد. ۲-حسین(ع) را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم. ۳-به شام برود و به طور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت! مسئله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حل و فصل اختلاف با حسین(ع) نیستی؛ یا باید بجنگیم و یا حسین(ع) باید خود را تسلیم ما کند.»
نقد
این سخن تحریفی بزرگ در تاریخ است. برای روشن شدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در ارشاد شیخ مفید(ره) و تاریخ طبری آمده است را می آوریم: «حسین(ع) و عمر بن سعد شبانه یک دیگر را دیدار کرده و در پنهانى، زمانى طولانی با هم گفتوگو کردند؛ سپس عمر بن سعد به جاى خویش بازگشت و به عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانى را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین با من پیمان بست که یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد، یا به یکى از نقاط مرزی رود(تبعید شود) و مانند یکی از مسلمانان باشد(و کارى به کار کسى نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد و یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارده(با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد. در این پیمان خوشنودى تو و اصلاح کار امت است.»[8]
چنانچه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند دوم و سومِ پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی کرده است.
الف- جعل و تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت! …در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و…» وی با جعل و اضافه کردن این جمله به متن تاریخی، چنین القاء میکند که در نقلهای تاریخی آمده که مطالب این نامه همان چیزیست که امام علیه السلام خود فرموده است.
ب- جعل و تحریف در بند دوم و سوم نامه واضح است. بند دوم را ناقص بیان کرده تا تعدیل شود؛ اما نقل او از بند سوم، تحریفی آشکار است.
امّا این تحریف به چه علت رخ داده؟! بدین جهت که هر شیعهای میداند که این دو بند و خصوصا بند سوم، نمیتواند صحیح باشد. بدین سبب سخنران، در این دو بندی که در کتب تاریخی به عنوان نامه عمر سعد به ابن زیاد نقل شده، تحریف و تعدیلی صورت داده تا مخاطبینش در صحت ادعای وی شک نکنند. به همین منظور، رفتن نزد یزید و بیعت با او و عمل به فرامین او را تبدیل کرده به «رفتن به شام و ملاقات مستقیم با یزید»!
سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و برای نیل به اغراض سیاسی خویش، مطلب مضحک و سخیفی را اضافه میکند. اینکه حسین(ع) نزد یزید رود و آن دو با رفاقت! مسئله را حل کنند!
امّا حقیقت ماجرا
بله، شیخ مفید(ره) و طبری این نامه از عمر سعد به ابن زیاد( لعنهما الله) را نقل کرده است. در این نامه عمر سعد ادعا کرده که با حضرت ابیعبدالله علیه السلام بر سر اجرایی شدن یکی از این سه بند توافق کرده است.
اما به دلائل و قرائن متعدد و متقن، ادعای عمر سعد در این نامه دروغ محض است. و چنانچه گفتیم، سخنران میدانسته که اگر در نقل این نامه عمر سعد، به جعل و تحریف دست نزند، به مقصود خود دست نمییابد.
دلائل و قرائن کذب عمر سعد
عمر سعد به جدّ دنبال این بود که بدون کشتن امام(ع) به حکومت ری که آرزویش بود برسد.
ابن زیاد قبلا حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود؛ اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام(ع) پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. این بار مشروط به جنگ با حسین علیه السلام. عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد که ابن زیاد این شرط را بردارد اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار جهنم است. وی ابتدا پذیرفت اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمهاش چنین است:
آیا ملک رى را تَرک کنم و حال آنکه آرزوى من است/ یا آنکه با بدنامى و گناه قتل حسین برگردم
در قتل او(حسین) دوزخ است که هرگز پوشیده نیست(قطعی ست)/ ولى ملک رى موجب روشنائى چشم من است.[9]
همچنین بعد از آنکه فرستاده عمر سعد از نزد امام(ع) برگشت[10] و جواب امام(ع) را آورد، عمر سعد گفت: امیدوارم کار من با حسین(ع) به جنگ کشیده نشود.[11] لذا چنین دروغی را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
زمانی که شمر با جواب نامه از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعد(لعنهم الله) آمد، خود عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، تصریح کرد که با آن دروغ میخواست این اوضاع با صلح و بدون خونریزی تمام شود. و الا به خدا قسم که حسین(ع) هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست چرا که او فردی غیور است.[12]
ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین(ع) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد، به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود[13]. سپس نامه ابن زیاد را برای حسین(ع) فرستاد. حسین(ع) به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.[14]
از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد، مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن حسین(ع) به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد نوشت: «من تو را به نزد حسین(ع) نفرستادهام که خود را از جنگ با او باز دارى و با او به مسامحه رفتار کنى و نه براى اینکه آرزوى سلامت و زندگى براى او داشته باشى، یا عذر براى او بتراشى و برای او شفاعت کنى.»[15]
قابل توجه است که سخنران، این نامه ابن زیاد را نیز جهتدار بیان کرده تا بتواند از آن بهره برداری کند.
ابن زیاد ملعون پس از کشتن امام(ع) خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا(ع) را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: چرا به آن خیرخواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟ عمر سعد غیر از این نامهای که برای جلوگیری از کشته شدن امام(ع) به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیرخواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.[16]
خود طبری آورده که هیچ فردی از مضمون سخنان حسین(ع) و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفا شایعاتی است غیر معلوم و عقبه بن سمعان(غلام حضرت رباب سلام الله علیها) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیده ام، والله آنچه برخی تصور میکنند که حسین(ع) گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد و یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود، واقعیت ندارد.[17]
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی گوید: «عقبه بن سمعان صرفا گفته که چنین سخنانی را از امام(ع) نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است.» در حالی که عقبه صراحتا و با تأکید و قسَم، تکذیب کرده است.
به گواه تاریخ نیز در هیچ کجا این مطالب از امام علیه السلام شنیده نشده است.
جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر کذب مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است.
خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند… نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.[18]
در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: …والله حتی اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی برایم نباشد، والله هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد…![19]
جملهای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند:«بدانید حرام زاده پسر حرام زاده مرا بین یکى از دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلّت(تسلیم شدن و بیعت) و هیهات که ما ذلّت و خوارى را بپذیریم. خداوند و پیامبر او هرگز براى ما ذلّت و زبونى نمىپسندند و نیاکان پاک سرشت و دامنهاى پاکى که ما را پروراندهاند و بزرگ مردان غیرتمند و انسانهاى با شرافت، این را از ما نمىپذیرند[20]. هرگز! ما هیچگاه فرمانبردارىِ فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نخواهیم داد. بدانید من با شما اتمام حجّت کردم و شما را از عاقبت کارتان بیم دادم. به هوش باشید! من با همین یاران اندک و بسیارى دشمن و پیمانشکنى و کارشکنى یاران و دوستان، راه خود را انتخاب کردهام وآماده شهادتم…![21]
آیا نمىنگرید که به حق عمل نمىشود، و از باطل جلوگیرى نمىگردد؟ با این وضع مؤمن باید به لقاى خدایش(شهادت) اشتیاق یابد، همانا من مرگ(در راه حق) را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمىنگرم.[22]
والله هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.[23]
قرینه روشن دیگر این است که قطعا و به دلائل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه، قبل از حرکت از مدینه از کشته شدن قطعی خود در کربلا خبر دادند.[24] بلکه افراد متعدد دیگری نیز به واسطه حدیث پیامبر صلوات الله علیه و آله خبر داشتند[25]. حتی زمانی که در مسیر کوفه[26] به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هر کس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد.[27]در منزل بعد فرمود: هر که میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست، مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند![28]
حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را بپذیرند؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت به دنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست.
قرائن و دلائل، بسیار بیش از این است؛ اما برای فرد حق طلب این مقدار کافیست. تاریخ حماسه سیدالشهدا علیه السلام مملوّ از افعال و اقوالی ست که اوج عزت و ذلت ناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
5- پنجمین سخنی که قصد نقد آن را داریم، این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام(ع) قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که اینگونه نباشد.»
نقد
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد. از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامه عمرسعد داشتهاند، لذا از انتساب این مطالب به حضرت سیدالشهدا علیه السلام خودداری کردهاند.
6- شیخ مفید در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.
نقد
شیخ مفید(ره) هر چند در کتاب ارشاد نامه عمرسعد را نقل کرده، اما این نقل او اگر دلالت بر تأیید باشد، دلالت بر تأیید نوشته شدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است نه اینکه انتساب مفاد این نامه به حضرت(ع) را پذیرفته باشد.
7- امام(ع) گفتند: «این نامههای مردم شهر شماست و من به خاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند و یا پشیمان شدهاند برمیگردم.»[29]
نقد
اینکه حضرت در پاسخ فرستاده ابن سعد فرمود: «شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاید، اگر پشیمان شدهاید، برمیگردم»[30] از متشابهات است.[31] اما محکمات حماسه عاشورا مطلبیست که در فوق در مورد مطلع بودن امام(ع) از کشته شدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم. خصوصا تأکید مکرر حضرت بر اینکه ما کشته خواهیم شد، هر کس به قصد دیگری آمده برگردد، نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد. [32] بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند[33]. برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم.[34]
حتی اگر بپذیریم که حضرت این سخن را فرموده باشد، باید آن را با توجه به مطالبی که گفتیم معنا کرد. حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد که در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانچه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند و یا از احادیث پیامبر(ص) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند که نرود.
بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است،[35] نه کوتاه آمدن است و نه امتیازدهی. بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام. اگر نزد شما، لازمه رفتن به مسیر کوفه یا ماندن در اینجا، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریب خورده و یا اجیر شده دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابراین حاضرم برگردم اما دست از قیام با سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد نخواهم کشید. به قول شهید مطهری(ره) مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند، نه حکومت یزید.[36]چرا که خود در خطابهاش در مقابل لشکر حرّ فرمود وظیفه ما قیام علیه یزید است هرچند به شهادت بیانجامد.[37]
خون مطهّر و به ناحق ریخته شده مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقائق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند.
جوانان عزیز بدانند که معارف دین را باید از عالمان راستگو و امین فراگیرند. چنانچه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است؛[38] نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
والسلام علی من اتبع الهدی
محمد جعفری- استاد حوزه علمیه قم- محرم الحرام 1438
پینوشتها:
[1]. سروش محلاتی- سخنرانی مذکور در محرم 1438 ( 1395 ش) در برنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی ره انجام شده است.[2]. گرچه برای گرفتن نتیجه صحیح و دقیق لازم است، عقاید ناقل و مورّخ، فضای سیاسی و عقیدتی حاکم در حین نگارش یک کتاب تاریخی و … را مدّ نظر داشت، اما در این نوشته حتی بدون درنظر گرفتن این موارد، اثبات خواهد شد که ادعای سخنران مذکور، صحیح نیست.
[3]. از توجه به ابتدا و انتهای سخنان وی این نکته به خوبی روشن میشود، بلکه در انتها به آن تصریح شده است.
[4]. مذاکره مصطلح (نه لغوی)
[5]. نسبت به یکی از سخنان امام (ع) نیاز به توضیح بیشتر هست که در نقد مطلب شماره 7 خواهد آمد.
[6]. الارشاد 2/ 86- تاریخ طبری 5/ 411. من همان زمان که به محلی که حسین فرود آمده ( کربلا) رسیدم قاصدم را به سوی او فرستادم تا بپرسم که برای چه آمده و چه میخواهد. [آدرسهای این نوشته بر اساس نرم افزار حماسه عاشورا، اثر مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور) است] [7]. الفتوح 5/92
[8]. الارشاد 2/87 – تاریخ طبری 5/ 414
[9]. مشروح مطالب را در تاریخ طبری 5/ 410، الکامل 4/ 53 و الفتوح 5/ 85 مطالعه کنید.
[10]. چنانچه گفتیم اولین گفتگو با پیش دستی عمر سعد و فرستادن پیغام برای امام (ع) بود.
[11]. الارشاد 2/ 86- تاریخ طبری 5/ 411- اخبار الطوال 254
[12]. فاقبل شمر بن ذی الجوشن بکتاب عبید الله بن زیاد الى عمر ابن سعد، فلما قدم به علیه فقراه قال له عمر: ما لک ویلک! لا قرب الله دارک، و قبح الله ما قدمت به علىّ! و الله انى لأظنک أنت نهیته ان یقبل ما کتبت به الیه، افسدت علینا امرا کنا رجونا ان یصلح، لا یستسلم و الله حسین، ان نفسا أبیّه لبَین جنبَیه. الارشاد2/89- تاریخ طبری5/415
[13]. این تعبیر وی شاهدی است بر دلیل و قرینه اول که بیان شد.
[14]. اخبار الطوال 254
[15]. کَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنِّی لَمْ أَبْعَثْکَ إِلَى الْحُسَیْنِ لِتَکُفَّ عَنْهُ وَ لَا لِتُطَاوِلَهُ وَ لَا لِتُمَنِّیهِ السَّلَامَهَ وَ الْبَقَاءَ وَ لَا لِتَعْتَذِرَ لَهُ وَ لَا لِتَکُونَ لَهُ عِنْدِی شَافِعا. الارشاد2/88- تاریخ طبری 5/415
[16]. اما و الله لقد نصحتُک فی حسین نصیحه لو نصحتها ابى سعد ابن ابى وقاص کنت قد أدیت حقه. تاریخ طبری 5/ 467
[17]. تاریخ طبری 5/414
[18]. الفتوح 5/ 12- شبیه این فرمایش متعددا نقل شده است. مثلی لا یبایع بمثله ( لهوف23و…) لَا أُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسِی أَبَدا ( لهوف27 و…)
[19]. الفتوح 5/ 21- در این سخن و سخن قبل حضرت قسم جلاله خوردهاند و جالب اینکه در این سخن حضرت دوبار قسم خوردهاند./ شبیه این فرمایش را به ابن عمر فرموده است: أبدا ما دامت السماوات و الأرض. الفتوح 5/25
[20]. سخنران مذکور باید به خود بنگرد که چگونه بر امام (ع) چنین پسندیده!
[21]أ. َلَا وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ یَأْبَى اللَّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّهٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَهَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا وَ إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَهِ مَعَ قِلَّهِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَهِ النَّاصِر. لهوف 97- مثیرالاحزان 55 و…
[22]. ألا ترون أن الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهى عنه! لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعاده (شهاده)، و لا الحیاه مع الظالمین الا برماً تاریخ طبری 5/ 404- لهوف 79- مثیرالاحزان 44 و…
[23]. الارشاد 2/ 98 و….
[24]. الفتوح 5/ 19- و نیز 5 /84- لهوف 27، 62، 65 ، 66 – الخرائج و الجرائح 1/ 253 و بحارالانوار 44/ 331- . دلائل الامامه 182- نوادر المعجزات: 107- بحار الأنوار: 44/ 364- اسدالغابه 1/147 و استیعاب 1/113 و مثیرالاحزان 17- و….
[25]. الارشاد2/ 130- الکامل4/ 93- الفتوح 4/324- الخرائج و الجرائح 1/ 253 و بحارالانوار 44/ 331 – اسدالغابه 1/147 و استیعاب 1/113 و مثیرالاحزان 17- بحارالانوار 45 / ص 85
[26]. در منزل ثعلبیه و بعد مجددا در منزل زباله. یعنی چندین منزل قبل از اینکه با لشکر حرّ مواجه شوند. تاریخ طبری 5/ 397
[27]. ینابیع الموده 406
[28]. تاریخ طبری 5/ 399- الکامل 4/ 43
[29]. سخنران مذکور این مطلب را به دفعات تکرار کرده است.
[30]. تاریخ طبری 5/425- الفتوح 5/19- لهوف 62- [الطبقات الکبرى لابن سعد- 6/ 426- سیر أعلام النبلاء 3/ 297- مختصر تاریخ دمشق 7/ 140- البدایه والنهایه 8/ 131- بغیه الطلب 6/ 2609] به نقل از کتاب «من قتله الحسین…» 274
[31]. آلعمران : 7 فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ
[32]. همان 5/ 399
[33]. لهوف 61 و 65- الفتوح 5/ 19
[34]. رجوع شود به کتاب فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، از صفحه 324 تا صفحه 394- تاریخ طبری 5/384- تاریخ ابن خلدون3/29 – کامل الزیارات 75
[35]. این جمله هم در خطابه های حضرت در برابر لشکر حرّ نقل شده و هم در پاسخ امام (ع) به فرستاده عمرسعد. تاریخ طبری 5/ 401 و 402- 5/426- الارشاد 2/85
[36]. مجموعه آثار17/548
[37]. من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا على الله ان یدخله مدخله…. الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهى عنه! لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا شهاده، و لا الحیاه مع الظالمین الا برما. تاریخ طبری 5/403
[38]. وسائل الشیعه 27/ 146/ حدیث 27- و نیز 27/ 147/ حدیث 33.
منبع مقاله : رسا نیوز