قرآن و دوران های زندگی انسان (1)

قرآن و دوران های زندگی انسان (1)

نویسنده: محمد هادی مؤذن جامی

بحث حاضر از کتاب پرارزش سنت های تاریخ در قرآن، اثر زنده یاد، شهید آیه الله سید محمد باقر صدر مایه گرفته است. ایشان فرموده اند: قرآن زندگی انسان را در روی زمین به سه دوره تقسیم کرده: 1. دوران پرستاری ( یا حضانت ) 2. دوران وحدت 3. دوران پراکندگی و اختلاف ( سنت های تاریخ در قرآن، درس 14، ص 281 ).
این مقاله کوشیده است تا منظره ای از مناظر شگرف قرآنی را از دیدگاه های نوبنگرد. امید است انتقادهای سازنده در تبیین این بحث مؤثر افتد. از خواننده نکته سنج می طلبم که اشتراک برخی ظواهر این نوشتار را با ظواهر نظریات بعضی مکاتب منحرف، مایه انتقاد نسازند که علم و حکمت گم شده ماست و علم را باید جست، و لو از مشرک.

دوران اول: دوران حضانت ربوبی
آدمی به هرگونه که پدید آمده باشد، به لحاظ عجایب خلقت او، تبریک الهی: ( فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ‌ )(1) را سزاوار است. انسان موجودی بدیع است، چه ابداعی باشد و به نفخه روح الهی در صلصال و تسویه ربوبی ایجاد شده باشد و چه برآمده از موجودی کُهتر و نسلی کُهن تر و آدم و شأن پیشین باشد، اگر چه به نظر ما، ظاهر آیات بر تمایز و استقلال نوع انسان گواه تر است ( و چه مانع که خدای عیسی علیه السلام که به اذن او جل و علا، عیسی علیه السلام در هیئت گلین پرنده ای دمید و پرنده ای زنده آفریده شد، خود نیز در تندیس گلین آدم علیه السلام از روح خویش دمیده و انسان را آفریده باشد؟ ) در بحث حاضر، این موضوع که خود به جای خویش مطلوب اهل نظر است، مدخلیت ندارد.
حکایت اولین انسان و سر سلسله آدمی زادگان امروز، آدم علیه السلام با وصفی جذاب و به شکلی عمیق، به بیانی لطیف و موجز، پر اشارت و پر محتوا در قرآن مطرح شده است و بعضی گذشته از صورت وقوع خارجی و اذعان به تحقق حیات دو انسان به نام آدم و حوا در بهشت و هبوط آنان به زمین، داستان آدم و حوا را در قرآن تمثیل تاریخ بشرو عصاره همه حیات انسان ها یافته اند.(2)

گزارش اول: آفرینش، تعلیم اسماء و سجده بر آدم
به گزارش قرآن، آدم علیه السلام که پرداخته شد و خداوند نفحه ی الهی را از روح خویش در او دمید، آن گاه سزاوار سجده فرشتگان گردید: ( فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ‌ )(3)
مأمورین همگی سجده کردند، الا ابلیس که از جنیان بود: ( فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ * إِلاَّ إِبْلِیسَ )(4)؛( کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ)(5)
ابلیس که تقدم انسان را بر خویش بر نمی تافت، خودبینی کرد و خویش را برتر پنداشت و از امر الهی سرپیچید و تکبر نمود و به عزت خداوند سوگند خورد که همه آدمیان جز بندگان مخلص ( به فتح لام ) او را اغوا کند.(6)
و همو مقدمه اغوا را تزیین عمل قرار داد (7) و این تزیین با قعود وی در صراط مستقیم الهی است ( اعراف، آیه 16) که مانع اعتصام حقیقی به خداست چرا که فرمود ( وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌ )(8) و حقیقت این اعتصام تعبد است: (فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ‌ )(9) و اگر تعبد به حق و عبادت او نبود جز گمراهی در پی آن نیست.( فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ )(10) پس تزیین عمل چیزی جز گمراهی انسان از راه عبودیت نیست. قال تعالی: (إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ)(11) لازمه عبودیت عدم عصیان است، چرا که عصیان مایه اغواست: (12)( وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌ )(13).
پس اولین عصیان گر ابلیس است: ( إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّاً)(14) و اولین اغوا شده نیز (15) همو. و در همه ی حیات آدم و آدمی زادگان دو عنصر کلیدی « تعبّد و عصیان » و « عبادت و معصیت » همواره جلوه گری می کند.
پس از سجده ملایک بر آدم علیه السلام او صاحب زوجی می شود و خطاب می رسد: ای آدم، تو و همسرت در بهشت بیارام.(16)
گزارش قرآن در سوره ی بقره گوشه ی دیگری از اولین دوران زندگی انسان را باز نموده است. خداوند فرشتگان را مخاطب ساخته و از جعل خلیفه در زمین سخن می گوید، پس از پرسش فرشتگان از خداوند که آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در آن فساد کند و خون ریزد؟ و ما تو را به سپاست، ستایش و تقدیس کنیم، خداوند در پاسخ می فرماید: ( إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ )(17)
سپس آدم همه اسماء را می آموزد و آن گاه که حقایق این اسماء ( که عین مسمی است ) بر فرشتگان عرضه شد و آنان از خبر دادن اسماء در می مانند، آدم اسماء را به امر الهی به اطلاع آنان می رساند و سپس خطاب سجده بر آدم علیه السلام به فرشتگان می رسد.
پس آدم علیه السلام پیش از سجده و تکریم الهی، صلاحیت خویش را در دو مرحله به ثبوت رسانده است:
اول، از راه تعلم همه ی اسماء که وسعت وجودی او را ثابت می کند.
دوم، از راه آموزگاری و انباء.(18)
آن گاه که همه ملائک با عرضه حقایق وجودی، قادر به خبر دادن از اسماء آنان نمی شوند، آدم علیه السلام اسماء آنان را باز می گوید و لیاقت و صلاحیت منحصر به فرد خود در برابر همه ملائک را به ثبوت می رساند.
دقت شود که قرآن می فرماید: « ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَهِ فَقالَ أَنبِئونِی بِأَسماءِ هؤلاءِ ) ضمیر « هم » اشاره به ذوحیات و شعور بودن آن ها که عرضه شده است دارد. به گمان نگارنده، هنر آدم علیه السلام این بود که همه ی اسماء را فراگرفت و آن گاه که از او خواسته شد: ( یا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم )، توانست مسمای هر اسم را بیابد و اسم صاحب اسم ذوحیات و شعور را که ملائک نمی دانستند، باز گوید (19) و این همان است که بدان خلاقیت، ابتکار و قوه تعقل نام داده اند و این است آن غیب آسمان ها و زمین که ملائک نمی دانستند و ذات حق آن را در آدم علیه السلام می دید.
تا حال معلوم شد که آدم علیه السلام چند خصلت و خصوصیت ممتاز دارد:
اول: دست ساز خداست، در آیه حاضر دقت شود که: ( قالَ یا إِبِلیسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَیَّ )(20)
دوم: در او از روح خدا دمیده شده است.
سوم: همه اسماء را فرا گرفته است.
چهارم: این اسماء را به امر الهی به فرشتگان رسانده است.
پنجم: این دو امر اخیر اثبات کننده صلاحیت او در خلافت الهی بر زمین است و او صحت نامزدی خلافت خویش را اثبات می کند.
ششم: مجموع همه ی این ها او را شایسته تکریم الهی و سجده ملائک می کند.

گزارش دوم: عرضه امانت
یک گزارش دیگر از مراحل آغازین حیات انسان، عرضه امانت بر آسمان ها و زمین و کوه ها و خودداری آن ها از پذیرفتن آن و ترس از آن است، اما انسان آن را حمل می کند و امانت، معیاری بر تشخیص سه گروه انسانی می شود: منافقان، مشرکان و مؤمنان، چرا که حفظ امانت و عدم خیانت در آن از امور ممیزه تواند بود، برخلاف آسمان ها و زمین و کوه ها که همه مؤمن و مطیع هستند. پس امانت باید امری مرتبط به دین حق باشد که با تلبس بدان، ایمان حاصل می گردد و عدم تلبس بدان، مایه نفاق و شرک می شود.
و این جز کمال حاصل از جهت تلبس به اعتقاد و عمل صالح و سلوک سبیل کمال، به ارتقا از حضیض ماده به اوج اخلاص است. اخلاصی که خداوند او را برای خود برگزیند و متولی تدبیر امورش گردد و این ولایت الهی است.
بنابراین مراد از امانت، ولایت الهیه است که با وجود عظمت، شدت و قوت در آسمان ها و زمین و کوه ها فاقد استعداد حصول آن در آن هاست و حمل امانت که ولایت الهیه است با وجود ضعف و کوچکی برای انسان، ممکن است، زیرا انسان به حسب نفس خود خالی از عدل و علم و قابل افاضه این ها و ارتقا از حضیض ظلم و جهل به اوج عدل و علم است و ظلم و جهل در انسان گر چه از سویی ملاک لوم و عتاب است، عیناً مصحح حمل امانت نیز هست، زیرا کسی به ظلم و جهل متصف می شود که شأن او اتصاف به علم و عدل هم باشد؛ مثلاً در کوه ها اتصاف به ظلم و جهل نیست، به دلیل عدم صحت اتصاف آن به دو ویژگی انسان، یعنی عدل و علم و این ویژگی آدم علیه السلام به او موقعیت امانت پذیر جهان را می دهد و همین امانت پذیری است که او را لایق خلافت و تعلم و تعلیم اسماء کرده است.(21)

گزارش سوم: سکونت در بهشت
پس از ذکر این دو گزارش به مرحله سکونت آدم و زوج او در بهشت بر می گردیم. ما نمی دانیم که پیش از خطاب : ( یا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّهَ)(22) وی در کجا سکنا داشته، اما سکونت او و پیدایش زوجش را یک مرحله نوین در دوران پرستاری از انسان و حضانت ربوبی می دانیم، گرچه هنوز تا مرحله هبوط او به زمین، مقر خلافت او، فاصله ای سرنوشت ساز وجود دارد، نمی دانیم که آیا آدم علیه السلام خود نیز از اراده ی الهی مبنی بر جعل خلیفه در زمین آگاه بوده است یا نه؟
بدیهی است آگاهی آدم علیه السلام به این امر، او را در برابر خطاب: ( أسکُن أنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّهَ ) دچار سرگردانی کرده و بر سر دو راهی قرار می داده است که آیا در بهشت می ماند یا او زمین است؟ و آیا از همین راه بوده که شیطان آدم و حوا را وسوسه کرد که با خوردن میوه ی شجره ی ممنوعه به جاودانگی و : ( مُلکٍ لا یَبلی )(23) دست یافته یا دو فرشته شوند؟(24)
روشن است که نوعی آگاهی به این مطلب وجود داشته است، زیرا آدمی زادگان نیز، از شجره ی ممنوعه حدود الهی خبر دارند، اما به نحوی دیگر وعده ی شیطانی ملک لایبلی، آنان را به معصیت می کشاند و این بار هبوط از دنیا به جهنم است که نمود ظلم دنیاست، همان طور که خطاب الهی به آدم و حوا در عدم نزدیکی به شجره و ترتب ظلم بر نزدیکی و خوردن از آن برای آدم و حوا مفهوم بوده و هبوط از بهشت به زمین، نمود ظلم جنتی آن هاست.
از خصوصیات دوره زندگی بهشتی آدم علیه السلام نهان بودن نقش زوجیت در بهشت است، به دلیل : ( ما وُرِیَ عَنهُما مِن سَوآتِهِما )(25)، چرا که زوج آدم علیه السلام بر اساس سنت خلقت: ( وَ مِن کُلِّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَین )(26) ما به ازای نیاز درونی آدم علیه السلام است و هم چون آب که ما به ازای تشنگی ماست و در عالم برون پیش از ایجاد انسان و حیوان و نیاز به رفع تشنگی خلق شده است، پیش از ظهور نیاز، آماده شده و شیطان در پی آشکارسازی این نهانی ها بوده است، چرا؟ چون او بین این مطلب و اخراج رابطه می دیده است… ( یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا )(27) این آیه را قیاس کنید با ( فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا )(28) که نمایانگر پیوستگی این دو امر است.
جنت آدم علیه السلام محل رشد، آگاهی و تجربه اوست و نمی دانیم بوستانی از بساتین زمین بوده، یا از جنات برزخی، یا حتی جنت اخروی و این، در بحث ما مؤثر نیست، ولی خصوصیات این مأوی، مشابه آنچه در زمین می باشد نیست. در آن انسان مشقت، تعب، گرسنگی، برهنگی، و تشنگی ندارد، از حرارت خورشید در امان است.(29) در آن جا وفور رزق: (کُلا مِنها رَغَداً )(30) و عدم محدودیت مکانی: ( حَیثُ شِئتُما ) حاکم است و تنها یک محدودیت مکانی و رزقی هست: ( وَ لا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ ) و شیطان از راه همین یک محدودیت، به وسوسه می پردازد.
پیش از پرداختن به مختصات دیگر حیات جنتی آدم و حوا به یک مورد مهم دیگر باید پرداخت و آن وجود دشمن در حیات انسان است.
پس از ابا نمودن ابلیس خداوند می فرماید: ( فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقَى‌)(31)
این خطاب به یقین پس از خطاب اسکن: ( یا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّهَ) بوده است و طبق حکم صریح خدا و عقل: ( إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً )(32). اما همین دشمن یک بار با وسوسه آدم: ( فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى‌)(33) و یک بار با وسوسه آدم و حوا: ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ …)(34)و سوگند دروغ آنان را فریب می دهد و پس از رسوایی، خداوند فرمود: مگر نگفتم که شیطان دشمن شماست: (نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ‌)(35)
و این جاست که بر اساس پیش گویی الهی: (و لا تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ‌)(36) آدم و حوا می گویند: (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا )(37) و بر اساس پیش گفته الهی که : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ)(38) و متعاقب آن امر هبوط، همه را به زمین رهسپار ساخت.
آدم در این مرحله عیناً با دشمن مواجه و فریب او را می خورد ( او و همسرش هر دو فریب می خورند و چه قدر بی انصافند آن ها که بر خلاف نص صریح قرآن نقش شیطان را به حوا علیها السلام منتسب می کنند )، دشمنی که در مرحله سجده با تکبر سرپیچی کرده و بر نابودی و گمراهی ذریه آدم، کمر همت بسته و سوگند یاد کرده است و نه تنها افراد بلکه امت هایی را گمراه نموده است: ( تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ ).(39)
اما به دلایلی که مجال بررسی آن نیست، در قرآن از نقش شیطان در فاصله هبوط آدم علیه السلام به زمین تا ابراهیم علیه السلام، به طور صریح مطلبی ذکر نشده است و قدیمی ترین موردی که پس از آدم علیه السلام نام شیطان را در قصص آن می یابیم، ابراهیم علیه السلام پدر امت اسلام و بت شکن تاریخ است، آن جا که می فرماید: ( یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّاً).(40)
تمام اقوام پیش از ابراهیم علیه السلام و لوط علیه السلام انحراف دینی و شرک داشته و همه پیامبران از نوح علیه السلام تا صالح علیه السلام، برای دعوت به تقوا و توحید به سوی آنان ارسال شده بودند و این نکته ای قابل تأمل است.
عمده ترین مشخصات این دشمن آشکار ( اعراف، آیه 22 ) این است: گمراه کننده ( قصص، آیه 15)، خذلان آور ( فرقان، آیه 29 )، فریب کار( نساء، آیه 120)، عصیان گر( مریم، آیه 44 )، کافر ( بقره، آیه 34 )، فاسق ( کهف، آیه 50 )، ملعون ( سوره ص، آیه 78 )، رانده شده ( حجر، آیه 34 )، پست ( اعراف، آیه 13 )، مرید و مارد ( حج، آیه 3، صافات، آیه 7 ). شیوه کار اواغوا ( حجر، آیه 39 )، تزیین عمل ( انعام، آیه 43 )، نزغ و اختلاف افکنی ( اسراء، آیه 53 ) و فتنه گری ( اعراف، آیه 27 ) می باشد.
گفتیم آدم علیه السلام در حیات جنتی خود مواجه با یک محدودیت شد، محدودیتی که از لوازم رشد بشر و محک عیار اوست و شکلی گسترده تر از آن در زندگی آدمی زادگان شرایع و احکام است که در علل بعضی از احکام، همین موضوع ( شجره ی ممنوعه و اکل آدم ) مورد عنایت بوده است ( مثلاً در فلسفه وضوء و کیفیت آن )، اما یک محدودیت غیرمتعین نیز برای آدم و حوا بوده است و آن پوشیدگی آدم و حواست (41)
( وجود لباس بر تن آن ها در بهشت و کوشش شیطان برکندن آن، نمایش گر عدم تعین این مطلب برای آدم و حواست ).
این پوشیدگی جهاتی دارد که به بعضی اشاره شد، و به نظر ما نمایان گر چند مطلب دیگر هم هست؛ از جمله گرایش فطری به پوشیدگی، چرا که با اکل شجره و آشکار شدن پنهانی ها، عکس العمل هر دو پوشاندن خویش بود: ( طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ )(42) چنان که اشاره خواهیم کرد در کوتاه مدت بر این گرایش غلبه خواهد کرد، لذا عدم رعایت این امر قوم لوط را نابود کرد و امروزه فرهنگ برهنگی، غرب را در آستانه هلاک و بحران اخلاقی بی سابقه قرار داده است. مطلب دیگر، نفوذ شیطان و تمایل او به ضربه زدن به انسان، از راهِ برداشتن این پوشیدگی است.
یکی دیگر از مختصات این دوره، ظهور امر وسوسه به ابتکار ابلیس است، بررسی موارد پنج گانه ی وسوسه در قرآن بر متدّبر آشکار می سازد که وسوسه پذیری از مختصات انسان است و بس.
وسوسه علاوه بر نقشی که در تزیین عمل و تمهید اقدام به عمل دارد، در محتوا به یک امر مهم باز می گردد و آن امکان تغییر در فضای هم آهنگ اطلاعات ذهنی انسان با حقایق خارجی است و زمینه ی وسوسه پذیری در انسان به میزان افزایش امکان این تغییر بیشتر می شود و هر قدر در کسی رسوخ باورها امکان تغییر در دایره این اطلاعات و حقایق را ندهد وسوسه در او کمتر تأثیر می گذارد.
آدم با همه ی علم و مرتبت و شأنی که به لحاظ قابلیت کسب علم و عدل در او فراهم بود، او را برتر از همه می نشاند، اما در برابر وسوسه شیطان فریب خورد، چرا؟
اول آن که، از این راه با دشمن معین شده ی از سوی خدا رابطه برقرار ساخت و تا آن جا بدو اجازه سخن داد که بگوید: ( مانَها کُما رَبُّکُما عَن هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلّا أن تَکُونا مَلَکَینِ أَو تَکُونا مِنَ الخالِدِینَ)(43) و این در حالی است که ابلیس دلیل و راهبر آدم بر یافتن ( شَجَرَهِ الخُلدِ)(44) شده بود. آدم علیه السلام عملاً سخن خدای را که یک حقیقت خارجی بود، بر اساس اطلاعات جدید تفسیر کرد، در صورتی که درست عکس آن باید عمل می کرد و همین معنای عصیان آدم و اغوای اوست.
دوم آن که، سوگند ابلیس را پذیرفت در صورتی که محدودیت متعین الهی باید به او می فهماند که باید در دایره برخوردها نیز محدود بود و او با پذیرش سوگند کذب ابلیس (45) و تغییر اطلاعات دریافت شده از مبدأ حقایق، عملاً به دست خویش عوامل فریب خوردن را فراهم ساخت و همواره چنین بوده است و هست و خواهد بود (همین وسوسه امروز در برابر آدمی زادگان به شکل تعدی به حدود الهی و عدم رعایت محرماتی است که مبدأ معین کرده و ممنوعیت و محدودیت، دو کلید مؤثر دیگر در بررسی عوامل رشد و غی و صعود و سقوط انسان ها و جوامع است).
با این همه، وسوسه پذیری به یک عامل دیگر نیز بستگی دارد و آن فطرت استخدام است و شاید یکی از معانی: ( وَ کَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً )(46) همین باشد که به شکل فزون طلبی و میل به جاودانگی رخ نموده است و تأثیر عامل خارجی وسوسه شیطانی و عوامل وسوسه پذیری آدمی در درون، مایه واکنش این دو و مآلاً لغزش آدم و حوا شده است. این نیز درسی است بر دشمن شناسی و راه های عمل او و نموداری مختصر از حوادثی مشابه در سراسر حیات بشر.
اینک، آدم علیه السلام با آگاهی عمیق به حقایق عالم ( علم اسماء ) و درک تجربی غنی و آشنایی با محدودیت ( که در حیات ارضی خود با آن مواجه خواهد شد )، آشنایی با دشمن و شیوه کار او، شناخت درون خویش، نحوه اثرپذیری، درک علل معدّه و توجه به لزوم تعبد مطلق در برابر مبدأ حق، توجه به تذکر و پرهیز از نسیان، عصیان، غفلت و اغوا، دوره آموزش های علمی و عملی را به پایان برده و آماده ورود به مرحله نهایی دوران پرستاری و حضانت از انسان است.
آدم و حوا به دلیل نتیجه مترتب بر عمل خویش از بهشت اخراج شده و به زمین هبوط می کنند. هبوط یادآور اساسی ترین حقایق زندگی انسان است. اگر به اساس و دلایل هبوط توجه نشود، هبوط بعدی آدمی زادگان از دنیا به جهنم است، مگر آن که راه عروج در قوس صعود به بهشت را طی کرده و از خراب آباد دنیا به فردوس برین که وطن اوست مراجعت کند.
حضانت الهی، آدم علیه السلام این موجود بی نظیر را بر صدر عرشیان و فرشیان نشاند، اما از عرش به فرش نیز باید برود تا مراحل کمال را علماً و عملاً طی کرده و کمالات ههم مراتب صعودی و نزولی را تحصیل نموده و تفصیلاً کنوز خویش را آشکار سازد.
حال آدم به زمین آمده است، در جایی که امروز ستون هفتم مسجد کوفه است، آدم با تلقی کلماتی از پروردگار موفق به توبه می شود: ( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ )(47) این آیه را با آیه امانت قیاس کنید که پس از ذکر حمل امانت توسط انسان می فرماید: ( لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ).(48)
بدیهی است حضانت الهی در طول سال های اول عمر زمینی آدم و حوا شامل حال آنان بوده است؛ برای نمونه در روایات از نزول فرشته امانت دار پیمان الست بنی آدم به شکل سنگ سپید ( که بعدها حجر الاسود می شود ) بر آدم برای انس اوست یا نزول یاقوتی از بهشت که در محل کعبه فعلی قرار می گیرد و تا هر جا که نورش می رود حرمت می بخشد و نزول خیمه ای از خیام جنت و …. که استقصای موارد صحیح آن از روایات، رساله مستقلی می طلبد و در هر یک لطایفی بهجت آور نهفته است.
حتی به جهاتی باید چنین تصور کرد که عمر دوران اول زندگی بشر تا تکثیر نسل آدمیان و حداقل تا زمان رحلت آدم علیه السلام ادامه داشته است و پس از قتل هابیل و جانشین شدن هبه الله شیث به جای او و تهدید حیات شیث توسط قابیل و تقیه او، طومار دوران اول کم کم در هم پیچیده شده است.
السلامُ علی أبینا آدمَ، و أمنّا حوّاءَ، السلامُ علی هابیل المقتولِ ظلماً و عدواناً السلامُ علی مواهبِ الله و رضوانهِ، السلام علی شیث صفوهِ الله المختارِ الأمین، و علی الصفوهِ الصادقین من ذرّیّتهِ الطیّبین أوّلِهم و آخرِهم.(49)

دوران دوم: دوران وحدت اولیه و نوعی بشر
قال تعالی: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّهً وَاحِدَهً فَاخْتَلَفُوا …)(50)
از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است: ( کان الناسُ قبلُ أمّهً واحدهً علی فطرهِ الله لا مهتدین و لا ضالّین فبعّث الله النبیّین».(51)
صریح آیات قرآنی اشاره به وجود دورانی در حیات بشر دارد که در آن مردم، امت واحده ای بوده اند و اختلافی میان آنان نبوده است، سپس اختلاف کرده اند و انبیا برای رفع این اختلاف مبعوث شده اند.
بر اساس این آیات و روایات پیش گفته فاصله بین اتمام دوران پرستاری از انسان ( حدوداً از رحلت حضرت آدم علیه السلام تا زمان حضرت نوح علیه السلام ) را دوران وحدت اولیه بشر نامیده و آن را دوران گذار انسان ها به دوران گذار انسان ها به دوران تشریع و حاکمیت دین، یعنی دوران سوم می دانیم.
پیش از آن که به بیان آیه کلیدی این مبحث و بررسی مفاد آن بپرداریم به اختصار، مختصات این دوران و مفهوم روایت پیش گفته را عرضه می داریم.
دوران دوم ، دورانی است که به هر دلیل، انسان ها، علی رغم آغاز حیات انسان با تعلیم و تعلم، از علم محروم بوده و جز در اساسی ترین نیازها اطلاعات محدودی داشته اند.
شاید علت این مطلب که در روایات ما معلل به تقیّه شیث از قابیل و متروک و مخفی ماندن علم و میراث آدم علیه السلام نزد او و نقل سینه به سینه و دست به دست آنها به اوصیای بعدی تا سپردن مواریث انبیا به ادریس و نوح ( و سرانجام تا پیامبر اسلام و حضرت امام زمان (عج) باشد، ولی به هر حال از علم آدم علیه السلام آدمی زادگان بهره درست را نبردند.
با این همه، به دلیل عدم تشریع دین – که خود امری مربوط به دوران سوم است – نمی توان آنان را گمراه شمرد، زیرا گمراهی اصطلاحی متأخر بر تحقق شریعت است و به همین اصطلاح ثانوی آن ها مهتدی نیز نبوده اند. تصور این که آنان بهره ور از هدایت اولیه و تکوینی بوده یا نسبت به همین هدایت اولیه از راه به در رفته اند، ممکن است، اما با ملاک های دوران سوم بهتر است به تعبیر امام باقر علیه السلام آن ها را بر فطرت خدا « لا مهتدین و لا ضالین » بدانیم.
سادگیِ آگاهی از سادگی معیشت و بسندگی به امهات نیازها بر خاسته است و این ها نیز از مختصات این دوره است و به دلیل کثرت منابع و قلت انسان ها، مشکلی از جهت دسترسی به منابع وجود نداشته و مایه وحدت انسان ها نوعیت آنها بوده، نه چیز دیگر، تا سرانجام بر اثر افزایش افراد و گسترش طیف اختلاف احوال و آراء انسان ها، اختلاف در معاش رخ داده و متعاقب آن انبیا برای رفع آن مبعوث شده اند. چنان که خداوند تعالی فرموده:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌ )(52)
آیه مذکور حقایق بس مهمی را در مورد دو دوران زندگی بشر، یعنی دوران وحدت و دوران اختلاف و پراکندگی بیان نموده،(53) خلاصه و چکیده سخن در آیه فوق این است که نوع انسانی در برهه ای از حیاتش نوعی، اتحاد و اتفاق داشته و به واسطه سادگی و بساطت زندگی آن دوران، اختلافی به عنوان مشاجره و مدافعه در امور زندگی بین آن ها نبوده است و همین طور در مذاهب و آرای زندگی نیز بین آنان اختلافی نبوده و دلیل بر نفی اختلاف، همان است که در آیه عنوان شده: « فبعثَ اللهُ النبیّین مبشّرین و منذرین…» که در آن بعث انبیا و حکم کتاب را پس از اختلاف امت واحده بیان داشته و صریح است در این معنا آیه: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّهً وَاحِدَهً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاَ کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ‌ )(54) که این اختلاف در امور زندگی بعد از وحدت پدید آمده است و دلیل بر نفی اختلاف دوم نیز سخن آیه است که: ( وَ ما اختَلَفَ فِیهِ إِلاّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءتهُمُ البَینِّاتُ بَغیاً بَینَهُم ) پس اختلاف در دین از طرف حاملان کتاب بعد از انزالش و به علت بغی بوده است و در همین جا معلوم می گردد که دو نحو اختلاف در دوران دوم پدید آمده که یکی منشأ دوران سوم است و بعداً از آن سخن خواهیم گفت.
معلوم است که اگر در زندگی بشر از دید توسعه علمی و تسلط بر طبیعت بنگریم و به عقب بازگردیم به میزان بازگشت به عقب، علم و تسلط بشر بر طبیعت را کمتر خواهیم یافت و اگر به انسان ابتدایی بنگریم نزد او اندکی از علم به شئون زندگی و حدود بهره وری را می یابیم، آن چنان که گویی نزد آنان جز بدیهیات و علوم اندکی که برای تهیه وسایل بقا به ساده ترین وجه آن لازم است، چیزی نخواهیم یافت؛ ( مانند تغذیه از گیاهان یا صید و پناه بردن به غارها و دفاع با سنگ و چوب و امثال آن ) و این حال انسان در قدیم ترین ایامش می باشد.
معلوم است که آن قوم حالشان به گونه ای بوده است که در میان آن ها اختلافی که قابل اعتنا باشد ظهور نمی کرده و در آنان فسادی که شروعش مؤثر باشد پیدا نمی شده و زندگی آن ها چون گله گوسفندانی بوده که کوشش آن ها رسیدن به آن چیزی است که دیگران به آن رسیده اند و تجمع آن ها در مسکن و چراگاه و آبشخور است، ولی انسان به واسطه وجود قریحه استخدام که از فطریات انسان است و توسط آن، هر چه را که برای کمال ضروری پندارد، متصرف می گردد، چون انواع فنون و صنایع از چاقو برای قطع و سوزن برای خیاطی و غیر (ذلک بمالا یحصی کثره من حیث الترکیب و التفصیل) از اختلاف و غلبه و مغلوب شدن در اجتماع قهری از جهت تعاون آن برای رفع حوایج یک دیگر ( به دلیل بالطبع مدنی بودن انسان ) باز نمی ماند؛ زیرا هر روز عملش افزون می گردد و قدرتش برای راه های بهره وری، گسترش می یابد و به نکات جدید پی می برد و راه های دقیق در انتفاع را می شناسد و چون در میان انسان ها قوی و ضعیف به درجات گوناگون هست ( به سبب اختلاف ضروری بین آن ها از نظر ژنتیکی، اقلیمی، تغذیه ای و … که قابل احصا نیست و این منشأ ظهور اختلاف است، اختلاف فطری که موجب آن قریحه استخدام است لامحاله و به مرور زمان رخ داده، از سویی همین قریحه عیناً موجب اجتماع نیز هست و البته در تزاحم دو حکم فطری، ایرادی نیست، اگر بالاتر از دو حکم مذکور حکم سومی باشد، که بین آن ها حَکَم باشد و بین آن ها را تعدیل نماید، مانند جاذبه تغذی که مقتضای آن خوردن است، تا آن جا که هاضمه را گنجایش نماند و در این جا عقل بین جاذبه تغذی و مقدار خوردن تعادلی برقرار می نماید، به نحوی که تزاحم رفع گردد و تنافی مذکور نیز این گونه است و خداوند تنافی بین اجتماع و اختلاف را با بعثت انبیا به تبشیر و تنذیر وانزال کتاب حاکم میان مردم در اختلافاتشان رفع می گرداند.
به عبارت دیگر این اختلاف بین انسان های مجتمع، ضروری الوقوع است؛ زیرا هر چند همه به حسب صورت انسانی واحدند و وحدت در صورت به نحوی مقتضی وحدت افکار و افعال است، اما اختلاف مواد انسانی ( از همه لحاظ ) اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال را در پی دارد ( هر چند به نحوی این ها نیز متحدند ) و اختلاف مذکور، ختلاف اغراض و مقاصد و آمال و در پی آن اختلاف افعال و سپس اختلال نظام اجتماع را در پی دارد.
لذا با ظهور این اختلاف، قانون گذاری و تشریع لازم می آید، تا با عمل به آن، اختلاف از میان برود و هر صاحب حقی به حق خود برسد و برای همین، خداوند سبحان قوانین را بر اساس توحید، تشریع فرمود؛ به عبارت دیگر قوانینی را تشریع کرد که به مردم می آموزند که حقیقت امر آن ها از مبدأ و معادشان چیست؟ و این که لازم است آن ها به گونه ای در دنیا زندگی کنند که برای فردای شان فایده داشته باشد و کارهایی بکنند که با آن ها در آخرت بهره ور باشند، پس تشریع دینی و تقنین الهی تنها بر علم بنا شده است و قال تعالی: ( إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ‌ )(55) و چه قدر بی انصافند آن ها که دین را ناشی از جل و خرافه و … می دانند.
برای همین، بعثت انبیا و انزال کتاب، مشتمل بر احکام و شرایعی که براندازنده اختلاف بود را مقارن فرمود و به همین دلیل، منکران انبیا قول به معاد را که لازمه آن تدین به دین و پیروی احکام آن در زندگی و یاد معاد در همه احوال بود نمی پذیرفتند، تا خویش را آسوده سازند.
(وَ قَالُوا مَا هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ‌ )(56)،(إِنَّ الظَّنَّ لا یُغنِی مِنَ الحَقِّ شَیئاً * فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّی عَن ذِکرِنا وَلَم یُرِد إِلّا الحَیاهَ الدُّنیا * ذلِکَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلمِ ).(57)
خلاصه آن که خداوند تعالی، خبر داده است که اختلاف در معاش و امور زندگی برای اولین بار توسط دین رفع گردید و اگر قوانین غیردینی در این جهت یافت شود، مأخوذ از دین و به تقلید از آن است، سپس خبر داد که اختلاف دوم در اصل دین بین مردم پدید آمد که موجب آن، دین داران و عالمان به دین و کتاب بودند و دلیل آن بغی ایشان بود: ( وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ ).(58)
پس اختلاف در دین مستند به بغی است نه فطرت؛ زیرا دین فطری است و آنچه فطری است در آن گمراهی راه ندارد، و حکمش تغییر نمی یابد. کما قال تعالی: ( فِطرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدِیلَ لَخَلقِ اللهِ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ )(59)
از بیان گذشته معلوم می شود که مراد از امت واحده نه وحدت بر هدایت است، ( زیرا اختلاف پس از نزول کتاب و به واسطه بغی است و اگر مردم مهتدی بودند مجوز بعثت انبیا و انزال کتاب و پدیداری بغی و فساد حاصل از آن چه بود؟ ) و نه وحدت بر ضلالت، ( زیرا بدین گونه وجهی برای ترتب قول خداوند در آیه: ( فَبَعَثَ اللهُ النَّبِییِّنَ…) بر اختلاف نمی ماند و قایل به ضلالت از این نکته در آیه که هدایت از سوی خدا پس از اختلاف علمای دین و حمله کتاب بوده، غفلت کرده است و اگر قبل از بعثت انبیا و انزال کتاب، مردم گمراه بودند که همان ضلالت کفر و نفاق و فجور و معاصی است، دلیل نسبت دادن این مطلب به حمله کتاب و علما چیست؟ ) بلکه وحدتی است نوعی و بس.
از سویی با تدبر در آیه و آیات دیگر و روایتی که از امام باقر علیه السلام نقل شد، در می یابیم که پایان دوران وحدت اولیه نوعی، با آغاز نبوت نوح علیه السلام مقارن بوده است و کتاب او، اولین کتاب آسمانی است که متضمن شریعت بوده؛ زیرا اگر قبل از آن کتابی بود که شریعتش حاکم باشد در آیه: (شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى )(60) آن را ذکر می فرمود.
ایراد محتمل بر این بحث، این است که آیا قصه هابیل نشان از اختلاف مذکور در آیه ندارد؟ و آیا فرض دوران دوم یک پندار بیش نیست؟
در پاسخ می گوییم، منشأ ظهور اختلاف در آیه همان طور که ذکر گردید اختلاف فطری برآمده از قریحه استخدام است که بین انسان های مجتمع ضروری الوقوع است، اما در آغاز زندگی انسان ها قهراً چنین اختلافی در جمع بسیار کوچک آغازین رخ نداده و امکان تحقق هم نداشته است.
نگاهی به روایات مربوط نشان می دهد که عامل اختلاف بین دو پسر آدم علیه السلام حسد قابیل بوده ( یکی از سه ریشه گناه، یعنی تکبر که ابلیس را ذلیل ساخت و حرص که آدم علیه السلام را از بهشت راند و حسد که قابیل را …) حال به دلیل جانشینی هابیل یا بر سر ازدواج و متعاقب آن تقبل قربانی هابیل برای فیصله امر، و علت آن که نمی توان آن را برخاسته از قریحه استخدام مذکور دانست، این است که در این ماجرا یکی از طرفین نابود می شود، اما در رابطه با اصل استخدام، دو طرف باید باشند تا یکی از دیگری بهره کشد و به هر حال قتل هابیل در قدیم ترین ایام بشر نمی توانسته آن جمع کوچک را به تفرقه ای بکشاند که نیاز به بعثت انبیا داشته باشد.
تا این جا مختصری از خصوصیات دو دوران مهم زندگی انسان ها در قرآن را باز گفتیم. در نگاه سریع به آنچه گذشت می یابیم که حیات انسان با علم، امانت پذیری و تکریم آغاز می شود و بر دامن مهر ربوبی می بالد، اما هم از آغاز با « دشمنی آشکار » رو به رو است و به مکر او از بهشت رانده می شود و به زمین که محل خلیفه اللهی اوست هبوط می کند و تکثیر می یابد تا نقش خویش را ایفا کند، با کوله باری از علم و تجربه و عمل که تحت پرستاری و حضانت الهی بدان دست یافته است.
در مرحله دوم حیات انسان ها که با تکثیر آدمی زادگان از نفسی واحد و روح او آغاز می شود، بشر نوباوه می رود تا در زمین بروید و ببالد. در آغاز، بی گمان به دلیل عدم محدودیت منابع و قلت انسان ها، مشکل پدیدار نشده است، گر چه هم در آغاز قابیل، هابیل را به حسد می کشد و نادم می شود، این قتل، اختلاف و مشکلی دوران ساز نبوده است.
گذشت نسل ها و تزاحم امور، مایه اختلافی شد که از فطرت استخدام مایه می گرفت و مردمان که در حال به نوعیت وحدت داشتند و نه ضال و نه مهتدی، بر فطرت خدایی، عمر سپری می کردند نیازمند به دست دستگیری شدند تا اختلاف براندازد و آنان که مأمور این اختلاف براندازی گشتنند انبیا علیه السلام بودند که بعثتشان آغاز حیات نوین انسان و امری دوران ساز بود، دورانی که حیات بشر جنبه تاریخی یافت به معنایی که بعداً خواهد آمد – و آغاز حیات تاریخی بشر پایان دوران ما قبل از تاریخ و سرآمدن عمر امت واحده بدوی بشر شد.
دوران سوم یا دوران تفرقه، دورانی است که هنوز در آنیم و به گمان نگارنده و بر اساس آنچه آمد، آغاز آن را با نبوت نوح علیه السلام که شیخ الانبیاست مقارن می دانیم.
این دوران که آغازش به بعثت یکی از پر عمرترین انسان هاست، پایانش به ظهور امام حی ولی عصر – عجل الله تعالی فرجه الشریف – که خاتم اوصیا و دارای عمری بس طولانی خواهد بود که ظهورش انسان را به دوران چهارم، دوران وحدت صالحه بشری، دوران ورای آخرالزمان و فرای تاریخ، رهنمون خواهد ساخت که بسیاری از احکام حیات در آن دوران با آنچه در آنیم کماً و کیفاً تفاوت دارد.
ما در صدد نگارش « تاریخ ما بعدالظهور » نیستیم، اما سخت متوجه این مطلب هستیم که نمی توان با حاصل عمر بشر حاضر که ماحصل آن به تعبیر بعضی روایات تا ظهور امام زمان (عج) دو حرف از 72 حرف علم است سخن گفت، لذا در ادامه گفتار حاضر به بیان عمده ترین مختصات دوران حساس زندگی بشر، یعنی دوران سوم که عبارت از تاریخی شدن حیات او، شکل گیری اجتماع و ظهور سنن تاریخی است، خواهیم پرداخت و به معنای تاریخ، خصوصیات عمل تاریخی، اساس حرکت تاریخ، ایده آل بزرگ بشر و نقش آن در تاریخ، تقسیم بندی دوران سوم و موارد دیگر اشارتی خواهیم نمود.

پی‌نوشت‌ها:

1.مؤمنون، آیه ی 14
2.از جمله آقای رادمنش در کتاب قرآن، جامعه شناسی، اتوپیا، ص 94 می گوید: « یک بعد حکایت آدم سخن از فلسفه تاریخ می گوید »
3.حجر، آیه ی 29
4.همان، آیات 30 و 31
5.کهف، آیه ی 50
6.ص، آیات 82 و 83
7.حجر، آیه ی 39
8.آل عمران، آیه ی 101
9.مریم، آیه ی 36
10.یونس، آیه ی 32
11.اسراء، آیه ی 65
12. قال تعالی: ( إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ‌ ) و این غاوین همان عاصیان عبودیت الهی و عابدان شیطانند که عاصی بر رحمان است، و عبادت عاصی بر خدا به دلیل استکبار او و تحقیر انسان عین سفاهت و دشمن نشناسی است.
13.طه، آیه ی 121
14.مریم، آیه ی 44
15.حجر، آیه ی 39
16.بقره، آیه ی 35
17.همان، آیه ی 30
18.حقیقت نبوت آدم علیه السلام همین إنباء اوست و گرنه تشریع همان گونه که خواهد آمد از زمان نوح علیه السلام معنا می یابد، مگر آن که نبوت آدم علیه السلام و پیامبران از ذریه او ( مریم، آیه 58 ) با انبیا مبعوث شده پس از نوح علیه السلام که به آنان وحی می شد، ( نساء، آیه 163 ) ماهیتاً متفاوت فرض شود.
19.جدای از سایر موارد این جمله در باب دوم فراز 20 سفر پیدایش تورات قابل تأمل است: و آنچه آدم هرذی حیات را خواند همان نام او شد.
20.ص، آیه ی 75
21.برای تفصیل بحث مراجعه شود به المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص 348-351
22.بقره، آیه ی 35
23.طه، آیه ی 120
24.اعراف، آیه ی 20
25.همان
26.ذاریات، آیه ی 49
27.اعراف، آیه ی 27
28.همان، آیه ی 22
29.طه، آیات 117 تا 119
30.بقره، آیه ی 35
31.طه، آیه ی 117
32.فاطر، آیه ی 6
33.طه، آیه ی 120
34.اعراف، آیه 20
35.همان، آیه ی 22
36.همان، آیه ی 19
37.همان، آیه ی 23
38.بقره، آیه ی 36
39.نحل، آیه ی 63
40.مریم، آیه ی 44
41.قیاس کنید این مطلب را با فراز 25 باب دوم سفر پیدایش که « آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند » و اثر این تحریف را در فرهنگ غرب پی گیری کنید.
42.اعراف، آیه ی 22
43.اعراف، آیه ی 20
44.طه، آیه ی 120
45.این پذیرش صورت دیگر فراموشی است و قال تعالی: ( وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً )( طه، آیه 115 ) عزم همان عدم امکان تغییر دایره اطلاعات ذهنی و حقایق خارجی است که از مبدأ حق دریافت شده است، درست مثل شهود که خلاف آن نمی توان عمل کرد.
46.اسراء، آیه ی 100
47.بقره، آیه ی 37
48.احزاب، آیه ی 73
49.مفاتیح الجنان، ص 398
50.یونس، آیه ی 19
51.المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 142
52.بقره، آیه ی 213
53.مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان فی تفسیر القرآن ( جلد دوم ) در ذیل آیه مورد بحث ( بقره، آیه 213) بحث مبسوط و مفصلی در خصوص این آیه دارند، ایشان جنبه های مختلف مسائل بسیار ارزنده ای را مورد بررسی و تحقیق قرار داده اند که با طرح مسائل و موضوع مقاله حاضر ارتباط بسیاری دارد. ( علاقه مندان را جهت آگاهی بیشتر به تدبر در آن بحث ها ارجاع می دهیم.)
54.یونس، آیه ی 19
55.یوسف، آیه ی 40
56.جاثیه، آیه ی 24
57.نجم، آیه ی 28-30
58.شوری، آیه ی 14
59.روم، آیه ی 30
60.شوری، آیه ی 13
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید