پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در عهدین

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در عهدین

نویسنده:محسن پورمحمد

مقدمه
خداى سبحان در آیه 157 سوره اعراف چنین فرموده است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذی یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراه و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر… .» از این آیه شریفه استفاده مى‌شود که اهل کتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اکرم‌صلى الله علیه وآله را در کتاب‌هاى خود مى‌یافته‌اند. همچنین بر اساس آیه سوره مبارکه صف، حضرت عیسى‌علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى‌داند: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنی‌اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراه و مبشرا برسول یاتی من بعدى اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین.» (صف: 6) این آیات و نظایر آن ما را از مراجعه به تورات و انجیل موجود بى‌نیاز مى‌سازد. گذشته از آن، کسى که اندک آشنایى با عهدین موجود داشته باشد به یقین مى‌داند که این کتب اندک شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر قرآن ندارند، حتى ترکیب و صورت محرفى از آنها نیز نمى‌توانند باشند. عهدین موجود «سیره مانندى‌» بیش نیستند که در طول قرن‌هاى متمادى، نویسندگان بسیارى آنها را به رشته تحریر در آورده‌اند. بنابراین، جستجو از بشارت‌هاى قرآنى در این کتاب‌ها اساسا خطاست. با وجود این، شواهد و قراینى در آنها وجود دارد که به خوبى، بر پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است. این شواهد و قراین هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید قابل پیگیرى است.

پیامبر موعود در عهد عتیق
در عهد عتیق بشارت‌هاى بسیارى وجود دارد. در میان آنها، مواردى هست که در طول تاریخ تنها بر پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است. از این نمونه است آنچه در خطاب به حضرت موسى‌علیه السلام در سفر تثنیه از عهد عتیق آمده است:
«نبى‌اى را از براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى‌گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (1)
مسیحیان به بیانى که در کتاب اعمال رسولان آمده است، (2) مصداق این بشارت را حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام مى‌دانند. اما آیا حضرت عیسى‌علیه السلام مى‌تواند مصداق این بشارت باشد؟

نقد درونى
در این عبارت چند خصوصیت مهم براى «پیامبر موعود» وجود دارد که قابل تامل و بررسى است:

الف- پیامبرى نظیر موسى‌علیه السلام:
مسیحیان این عبارت را بر حضرت عیسى‌علیه السلام تطبیق مى‌دهند. حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام چند شباهت‌با حضرت موسى‌علیه السلام داشت:
1- هر دو یهودى بودند.
2- هر دو پیامبر بودند.
ظاهرا این دو خصوصیت‌براى «نظیر موسى‌» بودن کافى نیست; زیرا اگر حضرت عیسى‌علیه السلام با داشتن این دو شباهت، نامزد این بشارت باشد، هر کدام از انبیاى بنى اسرائیل پس از حضرت موسى‌علیه السلام نیز همین دو خصوصیت را داشته‌اند و حضرت یوشع، سلیمان، اشعیا، یحیى‌علیهم السلام و برخى دیگر از این بزرگواران نیز هم یهودى بوده‌اند و هم پیامبر، اما کسى این بشارت را بر آنها تطبیق نکرده است.
از سوى دیگر، دلایلى وجود دارد که حضرت عیسى‌علیه السلام «نظیر موسى‌» نبود، بلکه تنها پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله «نظیر موسى‌» بودند:
1- طبق اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى‌علیه السلام خداست! او یکى از اقنوم‌هاى سه‌گانه اقدس است! اما حضرت موسى‌علیه السلام نزد آنان از مقام الوهیت‌برخوردار نبود، او تنها پیامبر خدا بود. پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله نیز با معجزه جاوید خود – قرآن – فقط پیامبر بود. پس او نظیر موسى است.
2- طبق اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى‌علیه السلام براى گناهان بشریت‌بر صلیب مرد و دفن گردید، ولى پس از سه روز به آسمان‌ها رفت. او قیام پس از مرگ داشت و این حادثه مهمى در زندگى حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام به شمار مى‌رود. اما حضرت موسى‌علیه السلام این‌گونه نمرد و به آسمان‌ها نیز نرفت. پس حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام «نظیر موسى‌» نبود. در مقابل، پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله همانند حضرت موسى‌علیه السلام از دنیا رفت.
3- حضرت موسى‌علیه السلام و پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در یک روند طبیعى و عادى، در اثر مباشرت طبیعى یک زن و مرد به دنیا آمدند. اما حضرت عیسى‌علیه السلام با معجزه خاصى خلق شد. انجیل متى درباره ولادت حضرت عیسى‌علیه السلام چنین آورده است: «اما ولادت عیسى مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود قبل از آنکه با هم آیند او را از روح‌القدس حامله یافتند.» (3) لوقا در این باره چنین نوشته است: «پس فرشته نزد او داخل شده، گفت: سلام بر تو اى نعمت رسیده، خداوند با تو است و تو در میان زنان مبارک هستى. اینک حامله شده پسرى خواهى زایید و او را عیسى خواهى نامید… مریم به فرشته گفت: این چگونه مى‌شود و حال آنکه مردى را نشناخته‌ام; فرشته در جواب وى گفت: روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلى بر تو سایه خواهد افکند…; زیرا در نزد خدا هیچ امرى محال نیست.» (4)
قرآن کریم نیز خلقت‌حضرت عیسى‌علیه السلام را با شکوه هر چه تمام‌تر، چنین بیان کرده است: «اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فى الدنیا و الآخره و من المقربین… قالت رب انى یکون لی ولد و لم یمسسنی بشر قال کذلک الله یخلق ما یشاء اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون.» (آل عمران: 45 – 47). بنابراین، حضرت عیسى‌علیه السلام تولدى همانند حضرت موسى‌علیه السلام نداشته است. پس نظیر او نیست.
4- حضرت موسى‌علیه السلام و پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله هم پدر داشتند و هم مادر، همچنین تشکیل خانواده دادند و داراى فرزندانى نیز گردیدند. اما حضرت عیسى‌علیه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ایشان همانند خلقت‌حضرت آدم‌علیه السلام بود، تا پایان عمر هم تشکیل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظیر موسى‌» نبودند.
5- حضرت موسى‌علیه السلام و پیامبر کرم‌صلى الله علیه وآله نزد مردم خود پذیرفته شدند. شکى نیست که یهود مزاحمت‌هاى فراوانى براى حضرت موسى‌علیه السلام ایجاد کردند و در دوران سرگردانى در بیابان پیوسته بهانه‌جویى مى‌کردند. اما در عین حال، حضرت موسى‌علیه السلام را به عنوان پیامبرى الهى قبول داشتند. به نحو مشابهى، قریش عرصه را بر پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در مکه تنگ گرفتند و آن حضرت پیوسته مورد اذیت و آزار آنها بودند تا پس از سیزده سال از محل تولد خود به مدینه هجرت کردند، اما پیش از رحلت، تمام ملت عرب او را به عنوان پیامبر قبول داشتند. ولى بر اساس اناجیل موجود، یهود حضرت عیسى‌علیه السلام را نپذیرفتند (5) و در نهایت، او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى کردند. حتى امروز پس از دو هزار سال، ملت‌یهود حضرت عیسى‌علیه السلام را رد مى‌کنند و قبول ندارند. بنابراین، حضرت عیسى‌علیه السلام «نظیر موسى‌» نبود.
6- حضرت موسى‌علیه السلام و پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله پیامبر بودند و در عین حال، حکومت و رهبرى جامعه را نیز برعهده داشتند، وحى الهى را دریافت مى‌کردند و بر اساس آن، به ارشاد و راهنمایى مردم مى‌پرداختند. علاوه بر آن، حاکم بر مردم نیز بودند. حضرت موسى‌علیه السلام همچون سلطان مقتدرى فرمان مى‌راند و – به اصطلاح – حیات و مرگ قوم در دستش بود. او دستور داد مردمى را که حرمت روز سبت را شکسته بود و در آن روز، هیزم جمع کرده بودند سنگسار کنند. (6) کم نبود گناهانى که مرتکبان آنها به مجازات مرگ محکوم مى‌شدند و حضرت موسى‌علیه السلام دستور اجراى حکم الهى صادر مى‌کردند. به نحو مشابهى، حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز از چنین قدرتى برخوردار بودند. اما متاسفانه همه انبیاعلیهم السلام فرصت اجراى فرامین الهى را نیافتند. افراد بسیارى بودند که از موهبت نبوت برخوردار بودند، اما هرگز فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکردند. حضرت عیسى‌علیه السلام نیز از این دسته بودند. ایشان نه تنها حکومت عام پیدا نکردند، حتى شاگردان بسیار نزدیک و حواریونشان نیز به ایشان خیانت ورزیدند، (7) او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى کردند. آنها او را به سخریه گرفتند، آب دهان بر رویش انداختند، بر صورت او سیلى زدند و حتى او را عریان ساختند، لباس قرمزى بدو پوشانیدند، تاجى از خار بافتند و بر سرش گذاشتند و استهزا کنان به او گفتند: اى پادشاه یهود. در نهایت نیز او را به دار کشیدند. (8) بنابراین، حضرت عیسى‌علیه السلام «نظیر موسى‌» نبود.
7- حضرت موسى‌علیه السلام و پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله، هر کدام شریعت جدیدى آوردند. حضرت موسى‌علیه السلام علاوه بر «ده فرمان‌»، شریعت جامعى براى هدایت قوم بنى‌اسرائیل آوردند. پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله نیز در بین مردمى که غرق در جهل و وحشیگرى بودند مبعوث شدند و آنها را از حضیض ذلت‌به اوج عزت رسانیدند. ایشان مصدق و مهیمن تعلیمات انبیاى سلف‌علیهم السلام بودند، ولى در عین حال، شریعت جدیدى آوردند. اما حضرت عیسى‌علیه السلام شریعت جدیدى نیاوردند و بر اساس نقل اناجیل فرمودند: «گمان مبرید آمده‌ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده‌ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه‌اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود. (9) همچنین در انجیل لوقا آمده است: «آسان‌تر است که آسمان و زمین زایل شود از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.» (10) بنابراین، حضرت عیسى‌علیه السلام «نظیر موسى‌» نبود و تنها پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در تمام این موارد «نظیر موسى‌» بودند.

ب از میان برادران ایشان:
کتاب مقدس از حضرت ابراهیم‌علیه السلام به عنوان دوست و خلیل خدا یاد مى‌کند. حضرت ابراهیم‌علیه السلام دو همسر به نام‌هاى ساره و هاجر داشت. هاجر اولین پسر حضرت ابراهیم، اسماعیل‌علیه السلام، را به دنیا آورد. در این زمان، حضرت ابراهیم‌علیه السلام هشتاد و شش‌ساله بودند. (11) هنگام عهد خدا با حضرت ابراهیم‌علیه السلام، حضرت اسماعیل‌علیه السلام یگانه فرزند ایشان بود. (12) همسر دیگر حضرت ابراهیم، ساره، نیز در ایام پیرى حامله شد و پسرى زایید و حضرت ابراهیم‌علیه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهیم‌علیه السلام صد ساله بودند. (13) عهد عتیق فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یکدیگر با هم برادر خوانده است. (14) فرزندان اسحاق یهودى و فرزندان اسماعیل عرب زبان بودند. حضرت محمدصلى الله علیه وآله از نژاد اسماعیل، فرزند اول ابراهیم خلیل الله‌علیه السلام، بود که خداوند او را از میان برادران اسرائیل – یعنى از نژاد اسماعیل – برگزید و این دقیقا همان چیزى است که در خطاب به حضرت موسى‌علیه السلام آمده است. (15)

ج- خداوند کلام خود را در دهان او گذاشت:
در کتاب اشعیاى نبى‌علیه السلام چنین آمده است: «و آن طومار را به کسى که خواندن نداند، داده، گویند: این را بخوان و او مى‌گوید: خواندن نمى‌دانم.» (16) پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله چهل ساله بودند که در غار حرا، در شب بیست و هفتم ماه رجب، جبرئیل امین ایشان را با زبان مادریشان مورد خطاب قرار داد و فرمود: بخوان، او فرمود: من خواندن نمى‌دانم. به او گفته شد: به نام خداوند کریم خود بخوان. (17) اینچنین فرشته وحى، کلمات الهى را بر دهان مبارک پیامبرصلى الله علیه وآله گذاشت و ایشان نیز به همان صورتى که به ایشان وحى و القا شده بود، تکرار کردند و به مردم ابلاغ نمودند.
در قرآن کریم، سوره‌هاى متعددى وجود دارد که با کلمه «قل‌» آغاز شده‌اند. همچنین آیات فراوانى وجود دارد که در ابتداى آنها کلمه «قل‌» وارد شده است. تمام اینها نشانگر آن است که فرشته وحى کلام الهى را بر دهان حضرت رسول‌صلى الله علیه وآله گذاشته است. آن حضرت مکتب ندیده بودند و در تمام عمر شریف خود هرگز قلم به دست نگرفتند. معلم او فقط قادر توانا بود: «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى علمه شدید القوى.» (نجم: 3-5))
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد (18)

د- او از خدا و به نام خدا سخن خواهد گفت:
در سراسر قرآن کریم، که معجزه جاوید پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله است، یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله یا از یاران مؤمن و صدیق او دیده نمى‌شود. قرآن کریم، به تمامى، وحى و کلام خدا و از زبان خداست. 113 سوره از 114 سوره قرآن کریم با «به نام خداوند بخشنده مهربان‌» شروع شده است. تنها در ابتداى سوره مبارکه «توبه‌» است که «بسم الله الرحمن الرحیم‌» وجود ندارد. دلیل آن هم خطاب خاص این سوره مبارکه به مشرکان است. مسلمانان به تبع پیامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مى‌کنند و هر کارى را که با نام اقدس خدا شروع نشود ابتر مى‌دانند. اما مسیحیان امور خود را با نام خدا شروع نمى‌کنند، بلکه با نام «پدر، پسر، روح القدس‌» شروع مى‌کنند، در حالى که خدا اسمى است که جنسیت‌بردار نیست. بنابراین، پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله که از خدا و به نام خدا سخن مى‌گفت، مصداق اتم این بشارت است.

نقد بیرونى

الف- تفسیر فرهنگ کتاب مقدس:
در فرهنگ کتاب مقدس (19) ذیل مدخل موسى، (Moses) آمده است:
«موسى به عنوان یک زمامدار و قانونگذار، مؤسس ملت‌یهود است. او تجمعى سست از افراد سامى‌نژاد را یافت که هیچ‌کدامشان چیزى بیش از یک برده نبودند. اندیشه‌ها و دینشان یک مجموعه کاملا مغشوش بود. او آنان را از این وضعیت‌بیرون برد و با تلاش بسیار به صورت ملتى در آورد که داراى قانون، غرور ملى و نیز احساس جذاب برگزیده بودن از طرف خدایى متعالى برخوردار بود. در طول تاریخ، تنها کسى که – ولو در حد پایینى – با موسى قابل مقایسه است محمد(ص) است.» (20)

ب- نامه‌هاى پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله:
پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در نامه‌هایى که براى بزرگان و رهبران یهود و نصارى فرستاده‌اند، به این حقیقت اشاره کرده‌اند. بنابراین، حقایقى وجود داشته که اینک بر ما پوشیده مانده است و اگر ذکرى از پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در کتب عهدین نبود هرگز پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله آنچنان محکم با اهل کتاب محاجه نمى‌کرد. در ذیل، به دو نامه از نامه‌هاى پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله، که براى سران یهود فرستاده‌اند، اشاره مى‌کنیم:
1- کتابه‌صلى الله علیه وآله الى الیهود:
«من محمد رسول الله(ص)، اخى موسى و صاحبه، بعثه الله بما بعثه به. انى انشدکم بالله و ما انزل على موسى و یوم طور سیناء و فلق لکم البحر و انجاکم و اهلک عدوکم و اطعمکم المن و السلوى و ظلل علیکم الغمام. هل تجدون فى کتابکم انى رسول الله(ص) الیکم و الى الناس کافه؟ فان کان ذلک کذلک، فاتقوا الله و اسلموا، و ان لم یکن عندکم فلا تباعه علیکم.» (21)
2- کتابه‌صلى الله علیه وآله الى یهود خیبر:
«بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله، صاحب موسى و اخیه المصدق لما جاء به، الا ان الله قال لکم یا معشر اهل التوراه، و انکم لتجدون ذلک فى کتابکم “محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوراه و مثلهم فى‌الانجیل کزرع اخرج شطاه فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظیما.” و انی انشدکم بالله و انشدکم بما انزل علیکم و انشدکم بالذى اطعم من کان قبلکم من اسباطکم المن و السلوى و انشدکم بالذى ایبس البحر لآباءکم حتى انجاکم من فرعون و عمله الا اخبرتمونى; هل تجدون فیما انزل الله علیکم ان تؤمنوا بمحمد فان کنتم لاتجدون ذلک فى کتابکم فلاکره علیکم “قد تبین الرشد من الغى” فادعوکم الى الله و نبیه.» (22)
در این نامه‌ها، رسول اکرم‌صلى الله علیه وآله خود را دوست و برادر حضرت موسى‌علیه السلام معرفى نموده‌اند. اگرچه تمام انبیاعلیهم السلام به تعبیرى، برادر یکدیگر محسوب مى‌شوند، اما بعید نیست که این مورد خاص اشاره به مورد سفر تثنیه 18:18 باشد.

پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله در عهد جدید
در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسى‌علیه السلام بودند. براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. بر اساس عهد جدید و اسناد به دست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسى‌علیهما السلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:
1- اشاره (23) به «آن نبى‌»

الف- «آن نبى‌» پس از موعظه روز عید:
در روز عید بزرگى که حضرت عیسى‌علیه السلام مردم را موعظه مى‌کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى‌علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعودعلیه السلام دانستند: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى‌آید؟… پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.» (24) از این عبارت به خوبى هویداست که مردم در انتظار یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

ب- «آن نبى‌» پس از معجزه اطعام:
در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى‌علیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى کوچک تمام آن جمعیت را، که در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام کردند. «چون سیر شدند حضرت دستور دادند که پاره‌هاى باقى‌مانده را جمع کنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع کردند و از پاره‌هاى پنج نان جو، که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند. چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: “این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید” و اما عیسى چون دانست که مى‌خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (25)
ج- «آن بنى‌» در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیى‌علیه السلام:
وقتى حضرت یحیى‌علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: «این است‌شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى‌» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده‌اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى‌گویى…؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى‌» نیستى پس براى چه تعمید مى‌دهى…؟ یحیى در جواب ایشان گفت:… او آن است که بعد از من مى‌آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.» (26) «او از من تواناتر است.» (27)
چنان که مکرر بیان شده است، انبیاى بنى‌اسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح‌» و «پیامبرى نظیر موسى‌» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى‌علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مى‌دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آنها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر کسى ادعاى نبوت مى‌کرد به خوبى، تحقیق مى‌کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مى‌کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از 71 نفر عضو مشاور تشکیل مى‌شد. (28) از این‌رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى‌نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره دعاوى یحیى‌علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى‌علیه السلام پرسیدند:
1- آیا تو «مسیح موعود» هستى؟
2- آیا تو الیاس نبى هستى؟
3- آیا تو «آن نبى‌» – پیامبر موعود – هستى؟
حضرت یحیى‌علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس‌علیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان (29) معتقد بودند که حضرت الیاس‌علیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعت‌خواهد کرد. چون حضرت یحیى‌علیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى‌علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى‌علیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى‌علیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم. (30) سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى‌اى است که حضرت موسى و انبیاى دیگرعلیه السلام به ظهور او بشارت داده‌اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى‌علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است‌» (31) و او حتى خود را لایق نمى‌یابد که بند نعلین او را باز کند. (32)
این مطلب معلوم است که کلیسا همواره حضرت یحیى‌علیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسى‌علیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى کرده‌اند. در این باره چند نکته قابل توجه است:
1- حضرت یحیى و حضرت عیسى‌علیهما السلام معاصر و با تفاوت شش ماه، (33) هم‌سن یکدیگر بودند. حضرت یحیى‌علیه السلام در این پرسش و پاسخ مى‌فرماید: آن که بعد از من مى‌آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى‌دهد که آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این کلمه در زبان انبیاعلیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یک یا چند دوران است.
2- حضرت یحیى‌علیه السلام به دنبال بررسى‌هاى هیئت اعزامى، آشکارا اعلام کرد که پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پیشگاه قادر متعال آنچنان است که او – یحیى – حتى شایسته بازکردن بند کفش‌هایش نیست. بدیهى است که آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى‌علیه السلام نبود; زیرا اگر حضرت عیسى‌علیه السلام «آن نبى‌» بود، حضرت یحیى‌علیه السلام مانند یک شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله‌رو او مى‌شد و البته حضرت یحیى‌علیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسى‌علیه السلام چنین نکرد. او بدون آنکه کوچک‌ترین توجهى به حضور پسر خاله‌اش، حضرت عیسى‌علیه السلام، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مى‌کرد و همچنان مردم را تعمید مى‌داد و شاگرد و حوارى جدید مى‌پذیرفت. (34) او با هردویس در افتاد، (35) فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مى‌داد (36) و پیشگویى مى‌کرد که پس از او پیامبرى خواهد آمد که «بس نیرومندتر» از اوست. (37) البته در تمام این مدت، حضرت عیسى‌علیه السلام هم، که از قبل به آنجا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت‌هایى بود. (38)
3- هنگامى که حضرت یحیى‌علیه السلام را نزد خود مجسم کنیم که در بیابان‌هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده‌هاى مؤمن یهودى، که چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته‌اند، با فریاد موعظه مى‌کرد و با وجود آن، راه به جایى نمى‌برد و آنگاه که حضرت محمدصلى الله علیه وآله را در نظر آوریم که آرام و با وقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بت‌پرست و جاهل دیرباور مى‌رساند و وقتى که تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى کنیم و به نتایج نهایى آنها بنگریم مى‌توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس کنیم و به اهمیت و معناى این کلمات که «او از من نیرومندتر است‌» پى ببریم.
هنگامى که به دستگیرى و زندانى شدن آن تعمیدگر بى‌گناه بیندیشیم که به فرمان هرودیس آنتیپاس بى‌رحمانه و ستمگرانه به دلیل رذالت رقاصه زناکارى سر از بدن مبارکش جدا مى‌کنند (39) و یا وقایع در هم و مغشوش و در عین حال، غم‌انگیز و دردآور زندگى حضرت عیسى‌علیه السلام را طبق نقل انجیل‌نویسان، پیش چشم خود مجسم کنیم که به فرمان استاندار چکمه‌پوش روم – به نام پیلاطوس – شلاق مى‌خورد، اطرافیان بر رویش آب دهان مى‌انداختند و حتى شاگردان و حواریون نزدیک نیز به او خیانت و یا از او فرار کردند و یا او را انکار نمودند و به دستور هرودیس به رسم تاجگذارى، تاجى از خار بر سرش گذاشتند و یا فاجعه بزرگى که در تپه جلجته حادث شد (40) و هنگامى که با چشم باطن حوادث دیگرى را نظاره کنیم; ورود ظفرمند اشرف انبیا به مکه، نابودى کامل همه اصنام و تماثیل باستانى شرک و بت‌پرستى، تطهیر خانه مقدس کعبه، منظره شورانگیز مقهور شدن دشمن خطرناک به ریاست ابوسفیان را که به پاى رسول خداصلى الله علیه وآله مى‌افتاد و به رحمت و بخشایش او پناه برد و اسلام آورد، پرستش صادقانه خداى واحد، فداکارى‌ها و مجاهدت‌هاى مسلمانان در راه خدا و خلاصه، آخرین موعظه خاتم‌الانبیاصلى الله علیه وآله و کلمات ملکوتى او که فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: 3)، در چنین لحظاتى است که به مفهوم واقعى گفتار حضرت یحیى‌علیه السلام پى مى‌بریم که فرمود: «او از من نیرومندتر است.» (41)
4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده‌اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى‌علیه السلام دانسته شده، اما از آنجا که بر خود آن حضرت پوشیده نبوده که شخص دیگرى در راه است‌به درخواست مردم توجه نکرده‌اند. حتى ممکن است‌حضرت عیسى‌علیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل‌نویسان آن را نقل نکرده باشند. اما اجمالا نقل شده است که «و چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست که مى‌خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (42) اگر حضرت عیسى‌علیه السلام همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى‌زد. تعداد جمعیت‌بسیار زیاد بوده است; دست کم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى‌علیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آنها را اطعام کرد. (43) بنابراین، بهترین فرصت‌براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى‌علیه السلام به اصرار آنها پاسخ منفى مى‌دهد و به تنهایى به کوه مى‌رود تا خدا را عبادت کند. (44) پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى‌علیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آنها تفهیم کرد که او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود که تسلى‌دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت‌خواهد کرد.
2- اشاره به تسلى‌دهنده یا فارقلیط
تسلى‌دهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: «من از پدر سؤال مى‌کنم و او تسلى‌دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد کرد… .» (45) «و لکن چون تسلى‌دهنده که او را از جانب پدر نزد شما مى‌فرستم، آید… او بر من شهادت خواهد داد.» (46) «و من به شما راست مى‌گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى‌دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‌فرستم.» (47)
در توضیح کلمه «تسلى‌دهنده‌» باید بگوییم: این کلمه در این عبارت‌ها ترجمه واژه «فارقلیط‌» است. کلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پارکلیتوس‌» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این کلمه به معناى تسلى‌دهنده مى‌باشد، اما کلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پرکلیتوس است. بعید نیست که این دو کلمه در اصل، یکى بوده و با افزودن «الف‌»، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى‌کنیم که خود مسیحیان در نظر گرفته‌اند.
مسیحیان معتقدند که مقصود از تسلى‌دهنده «روح‌القدس‌» است که پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى‌علیه السلام نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى کرد، به شرحى که در آغاز کتاب اعمال رسولان آمده است. (48) ولى مسلمانان اعتقاد دارند که شواهد و قراین کافى وجود دارد که تسلى‌دهنده مورد نظر نمى‌تواند روح‌القدس مورد نظر مسیحیان باشد.

نقد درونى:
در عبارت مربوط به تسلى‌دهنده چند فراز مهم وجود دارد که قابل تامل و بررسى است:
الف «تسلى‌دهنده دیگرى به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (49)
ملت‌یهود همیشه شرایط دشوارى را تحمل کرده است. سراسر تاریخ یهود با جنگ و گریز، آوارگى، اسارت و انواع و اقسام بلاهاى دیگر آمیخته بوده است. پس از بشارت انبیاى بنى‌اسرائیل‌علیهم السلام به فردى نجاتبخش، آنان در انتظار پادشاه قدرتمندى بودند که پیروزمندانه وارد اورشلیم شود، التیام‌بخش شکسته‌دلان و تسلى‌بخش همه ماتمیان باشد. (50) با ظهور حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام انتظار یهود – به هر دلیل – برآورده نشد. خود حضرت عیسى‌علیه السلام نیز مردم را به تسلى‌دهنده دیگرى بشارت مى‌دادند و مکررا تاکید مى‌کردند که هر کس مرا دوست دارد وصیت مرا حفظ کند:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید.» (51) «هر کس احکام مرا حفظ کند مرا محبت نموده است و هر کس به من محبت نماید خدا به او محبت‌خواهد نمود.» (52) سپس فرمودند: «من از پدر سؤال مى‌کنم و تسلى‌دهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (53) از قید «دیگر» استفاده مى‌شود که حضرت عیسى‌علیه السلام به پیامبر دیگرى همانند خود بشارت داده است.
ب «من به شما راست مى‌گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى‌دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‌فرستم.» (54) در این عبارت، حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام مى‌فرماید، من باید بروم تا او بیاید. ایشان آمدن تسلى‌دهنده را منوط به رفتن خود دانسته است. بنابراین، اگر تسلى‌دهنده روح‌القدس باشد، همان‌گونه که ارباب کلیسا تفسیر مى‌کنند، لازم نبود که حضرت عیسى‌علیه السلام بروند تا او بیاید; زیرا روح‌القدس همراه آن حضرت و آن حضرت در معیت روح‌القدس بود. حضرت یحیى‌علیه السلام شهادت داده‌اند که حضرت عیسى‌علیه السلام همراه با روح‌القدس بوده است: «پس یحیى شهادت داده، گفت: روح را دیدم که مثل کبوترى از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.» (55) بر مادر حضرت عیسى، حضرت مریم‌علیه السلام، نیز روح‌القدس وارد شده بود. (56) علاوه بر آن، خود حضرت یحیى‌علیه السلام، که با تفاوت شش ماه (57) هم‌سن حضرت عیسى‌علیه السلام بود، «در شکم مادر پر از روح القدس بود.» (58) همچنین پدر بزرگوارش، حضرت زکریاعلیه السلام، نیز «از روح القدس پر شده بود و نبوت مى‌کرد.» (59)
بنابراین، تسلى‌دهنده مورد نظر به طور قطع، باید غیر از روح‌القدس مصطلح باشد; زیرا حضرت عیسى‌علیه السلام فرمودند: «تا من نروم تسلى‌دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‌فرستم.» (60) بعضى همانند نویسنده قاموس کتاب مقدس پذیرفته‌اند که روح‌القدس به دو معناست. بنابراین، واضح است که در اینجا روح قدسى مطرح است، نه روح‌القدس مصطلح و آن کاملا با پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است.
ج- «او از طرف خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه شنیده است‌سخن خواهد گفت.» (61) حضرت عیسى‌علیه السلام نیز همانند انبیاى سلف‌علیهم السلام مى‌فرمایند: آن روح راستى که پس از من خواهد آمد از پیش خود سخن نمى‌گوید، بلکه از آنچه که شنیده است‌سخن خواهد گفت. در سراسر قرآن کریم یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله یا از یاران صدیق و مؤمن او دیده نمى‌شود. قرآن کریم سراسر وحى و کلام خداست و پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله کلام خداى تبارک و تعالى را آنچنان که جبرئیل امین بر او فرومى‌خواند و او مى‌شنید، بر زبان مى‌آورد و بر جهانیان آشکار مى‌ساخت. کلمات، جملات و تعالیم خود آن حضرت، على‌رغم ارزش قدسى‌اش، کلام خدا محسوب نمى‌شود و تحت مقوله جداگانه‌اى به نام احادیث گردآورى شده‌اند.
د- «او بر من شهادت خواهد داد… او مرا جلال خواهد داد.» (62)
پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله بر حضرت عیسى‌علیه السلام و حواریون او شهادت دادند و از مادر مکرمه ایشان به خوبى هرچه تمام‌تر یاد کردند. قرآن کریم از زنان، با لقب و کنایه یاد مى‌کند و اسم هیچ زنى در قرآن یافت نمى‌شود، اما نام مبارک حضرت مریم‌علیها السلام بیش سى مرتبه در قرآن کریم تکرار گردیده و سوره‌اى از قرآن به نام آن حضرت نامگذارى شده است. این به دلیل عظمت مقام این بزرگوار و شاید به دلیل جفایى است که در حق ایشان رواداشتند.
ه- «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او – یعنى روح راستى – آید شما را به جمیع راستى هدایت‌خواهد کرد.» (63)
شکى نیست که همه انبیاى الهى‌علیهم السلام در هدایت مردم مؤثر بوده‌اند و هر یک از آن بزرگواران کاروان بشریت را گامى به جلو هدایت کرده‌اند. دین خدا به تدریج، کامل‌تر شده و در نهایت، به صورت کامل به مردم عرضه گردیده است. حضرت عیسى‌علیه السلام چنان که بیان شد، فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکرد، مردم نیز استعداد و آمادگى لازم براى پذیرش نداشتند. آن حضرت خود به این حقیقت اشاره کرده‌اند که «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او روح راستى آید شما را به جمیع راستى هدایت‌خواهد کرد.» (64)
یکى خط است ز اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنماى کاروانند
و از ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار (65)

و «او از آینده خبر خواهد داد.» (66)
پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله از طریق وحى الهى از آینده خبر دادند. در سال 615 میلادى، هنگامى که ایران روم را شکست داد و موجب خوشحالى قریش شد، قرآن کریم با قاطعیت کامل فرمود در کمتر از ده سال دیگر روم ایران را شکست‌خواهد داد. بر این قضیه بعضى مسلمانان و کفار با یکدیگر شرطبندى کردند. سرانجام، همان شد که قرآن کریم خبر داده بود. (67)
قرآن کریم همچنین با قاطعیت کامل خبر داد آن کسى که پیامبرصلى الله علیه وآله را «ابتر» مى‌خواند، خودش «ابتر» است. (68) بعضى به پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله به دلیل آنکه فرزند مذکر نداشت، مقطوع‌النسل مى‌گفتند. نسل چنین کسانى به طور کلى، منقرض شد، اما شجره طیبه ائمه اطهارعلیهم السلام و فرزندان آنها از نسل پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله روز به روز در حال فزونى است.
قرآن کریم به مناسبت‌هاى گوناگون پیشگویى‌هاى فراوانى ذکر کرده است; در سوره قمر از شکست کفار در جنگ بدر خبر داده، (69) در سوره آل عمران از شکست کفار در برابر مسلمانان، (70) در سوره فتح، از فتح مکه و تحقق یافتن رؤیاى پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله (71) و در سوره بقره فرموده: هرگز کسى نخواهد توانست نظیر سوره‌اى از قرآن بیاورد و تا امروز نیز کسى نتوانسته است. (72) علاوه بر آن، پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله با معجزه قرآن کریم، افق دیگرى در مورد آینده حتمى گشود که در کتب انبیاى گذشته‌علیهم السلام از عهد عتیق و جدید اثرى از آنها نیست. ایشان درباره مرگ، برزخ، قیامت و حوادث روز قیامت آیات فراوانى آوردند. در قرآن کریم کمتر صفحه‌اى است که در آن ذکرى از معاد، قیامت، منازل آخرت و آینده حتمى مؤمنان و غیر مؤمنان خبر نداده باشد. حتى در قرآن کریم، سوره‌هایى تحت عناوین قیامه، واقعه، حاقه، نبا، تکویر، انفطار، زلزال و قارعه وجود دارند که در تمام آنها از آینده خبر داده شده است.
ز اتمام حجت: حضرت عیسى‌علیه السلام در نهایت، با حواریون و پیروان خود اتمام حجت کرد و فرمود: «اگر نیامده بودم و با ایشان تکلم نکرده بودم گناه نمى‌داشتند و اما الآن عذرى براى گناه خود ندارند.» (73)
حضرت موسى‌علیه السلام نیز با پیروان خود اتمام حجت کرد. در عهد عتیق پس از بشارت به پیامبرى نظیر موسى چنین آمده است:
«و نبى‌اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى‌گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (74)
در قرآن کریم نیز پیوسته به کسانى که دین اسلام را نپذیرند وعده عذاب داده شده است. بنابراین، بر تمام کسانى که این موارد را پس از قرن‌ها در کتب مقدس خود مى‌یابند لازم است که در آن تامل کنند. شاید به نتایج تازه‌اى نایل آیند!

نقد بیرونى:

الف- برداشت متاخران حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام:
معاصران و حتى متاخران از حضرت عیسى‌علیه السلام تا قرن‌ها بعد، از کلمه «فارقلیط‌»، روح‌القدس مصطلح را نمى‌فهمیدند. در قرون اولیه میلادى، مردم اعتقادات گوناگونى داشتند. ویل دورانت مى‌نویسد: «پیروان مسیح در سه قرن اول، جز در مبناى اساسى، صدگونه اعتقاد داشتند.» بعضى‌ها حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام را انسان و پیامبرى همانند انبیاى دیگر مى‌دانستند، بعضى دیگر او را فقط فرشته مى‌دانستند که به شکل و هئیت انسان بود، بعضى دیگر مى‌گفتند: او نه انسان است و نه فرشته، او فقط خداست ولى در شکل و هیئت انسان. (75) سرانجام، کلیسا بر اثر تفوق سازمان خود، بر همه این جنبش‌ها چیره گشت و نظریه چهارمى مطرح کرد که حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام به نحو تجزیه‌ناپذیرى، هم انسان و هم خداست. این نظریه در شوراى نیقیه در سال 325 میلادى تثبیت‌شد و از آن زمان به بعد تثلیث‌به عنوان اعتقاد رسمى کلیسا اعلام گردید. خداى پدر به عنوان اقنوم اول، حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام، پسر خدا، اقنوم دوم و روح‌القدس، اقنوم سوم شناخته شد. بنابراین، در قرون اولیه میلادى مردم فارقلیط موعود را با روح‌القدس یکى نمى‌دانستند. آنها در انتظار فارقلیط موعود بودند. بر همین اساس بود که افراد متعددى آمدند و ادعا کردند که فارقلیط موعودند.
در حدود سال 156 میلادى شخصى به نام مونتانوس در آسیاى صغیر قیام کرد و خود را «فارقلیط موعود» دانست. وى دنیاپرستى روزافزون مسیحیان و خودکامى اسقف‌ها را در کلیسا تقبیح کرد و خواستار بازگشت‌به ساده‌زیستى و زهد مسیحیان نخستین و همچنین استقرار مجدد حق غیبگویى یا گفتار الهام‌شده براى اعضاى محافل مذهبى شد. وى با حالت‌خلسه چنان شیوا غیبگویى مى‌کرد که شاگردانش به او به عنوان «فارقلیط موعود» حضرت مسیح‌علیه السلام درود مى‌فرستادند. (76)
از دیگر افرادى که ادعا مى‌کرده «فارقلیط موعود» عیسى مسیح است، جوانى پارسى به نام مانى از اهالى تیسفون است. وى در قرن سوم میلادى، هنگام تاجگذارى شاهپور اول، در سال 242 میلادى خود را مسیح‌علیه السلام خواند و گفت که خداى حقیقى، او را براى اصلاح حیات مذهبى و اخلاقى بشر به زمین فرستاده است. (77)

ب- اسناد مکشوفه بحرالمیت:
براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود (آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى گبر به معناى «انسان‌» مى‌خواندند. (78) اگرچه پس از حضرت عیسى مسیح‌علیه السلام «آن نبى‌» در میان مسیحیان با مسیح‌علیه السلام یکى دانسته شد، اما یکى دانستن این دو با پیش‌فرضى کلامى همراه بود، ولى از حیث تاریخى و بر اساس اسناد و مدارک موجود، این تطبیق بى‌مورد است.

پى‌نوشت‌ها:

1) تثنیه، 18:18 و 19
2) اعمال رسولان، 3:22
3) متى، 1:18
4) لوقا، 1:28، 31، 34، 35، 37
5) او در جهان بود… جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند.» یوحنا، 1:10 و 11
6) اعداد، 15:32، 36
7) یهوداى اسخریوطى براى سى پاره نقره او را تسلیم رؤساى کهنه کرد (متى، 26:15) و پطرس، حوارى دیگر، پس از دستگیرى آن حضرت، سه مرتبه او را انکار کرد. (متى، 26:34))(
8) ر. ک. به: انجیل متى باب 26 ; قابل توجه است که قرآن مصلوب شدن حضرت عیسى(ع) را نپذیرفته است.
9) متى، 5:17
10) لوقا 16:17
11) پیدایش، باب 16
12) پیدایش، 17:15 – 1
13) پیدایش، 21:2 – 5
14) پیدایش، 16:12 و 25:18
15) تثنیه، 18:18 قابل توجه است که در ترجمه‌هاى جدید، که به نام ترجمه تفسیرى از سوى کلیساها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران‌» ایشان را حذف کرده‌اند. ر. ک. به: کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بین‌المللى کتاب مقدس، 1995م، تثنیه، 18:18
16) اشعیا، 29:12
17) آیات 1 – 5 سوره علق
18) شیخ محمود شبسترى، گلشن راز
19) Rev. James L. Dow M. A., Dictionary of the Bible, p. 402-403
20)
21) على بن حسینعلى الاحمدى، مکاتیب الرسول، چ سوم، نشر امین، 1363، ص 172
22) على بن حسینعلى الاحمدى، همان، ص 174
23) آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست‌بسى محرم اسرار کجاست
(حافظ)
24) یوحنا، 7:40 – 43
25) یوحنا، 6:10 – 14
26) یوحنا، 1:19 – 27
27) مرقس، 1:7
28) در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت که مهمترین آن دادگاه سنهدرین کبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت‌هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و کاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى‌توانستند محاکم کنند. ر.ک. به: گنجینه‌اى از تلمود ص 302.
29) کتاب دوم پادشاهان، 2:11
30) بر اساس اناجیل موجود، نظریه عیسى‌علیه السلام در اینجا مخالف نظریه یحیى است. حضرت یحیى‌علیه السلام مى‌فرماید که او الیاس نبى نیست، اما حضرت عیسى‌علیه السلام، حضرت یحیى‌علیه السلام را همان الیاس نبى‌علیه السلام مى‌دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى‌شماریم، لکن اناجیل موجود را هم مخدوش مى‌دانیم اما کلیسا که هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف روح‌القدس مى‌داند باید این تناقص را حل کند، لابد مى‌گویند یکى نمى‌دانسته است! (ر. ک. به: متى 17:11 – 13)
31) مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16
32) یوحنا، 1:27
33) لوقا، 1:26
34) متى، 3:5 و لوقا، 3:18
35) مرقس، 6:21 – 29 / لوقا، 3:19 – 20
36) متى، 3:7 / لوقا، 3:7
37) متى، 3:11 / مرقس، 1:7
38) متى، 4:12 ، 13 ، 23 و ابواب دیگر
39) مرقس، 6:21 – 29
40) ر. ک. به: متى، 27:28 – 34
41) متى، 3:11 / مرقس، 1:7
42) یوحنا، 6:14 و 15
43) یوحنا باب 6.
44) یوحنا، 6:15
45) یوحنا، 14:17 و 18
46) یوحنا، 15:26 و 27
47) یوحنا، 16:7 و 8
48) اعمال رسولان، باب‌هاى 1 و 2
49) یوحنا، 14:16
50) اشعیا، 61:1 و 2
51) یوحنا، 14:15
52) یوحنا، 16:5
53) یوحنا، 14:16
54) یوحنا، 16:7
55) یوحنا، 1:37
56) لوقا، 1:35
57) ر. ک. به: لوقا، 1:26
58) لوتا 1:15.
59) لوقا، 1:67
60) یوحنا، 16:7
61) یوحنا، 16:13
62) یوحنا، 15:26
63) یوحنا، 16:12 و 13
64) یوحنا، 16:12 و 13
65) شیخ محمود شبسترى، همان
66) یوحنا، 16:13
67) سوره روم: 2-4
68) سوره کوثر: 4
69) سوره قمر: 44 و 45
70) سوره آل عمران: 12
71) سوره فتح: 27
72) سوره بقره: 24
73) یوحنا، 15:23
74) تثنیه، 18:18
75)
76) ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 708
77) ویل دورانت، همان، ج 3، ص 709 / همچنینن ر. ک. به: جفرى بارندر، المعتقدات الدینیه لدى الشعوب، ترجمه د. امام عبدالفتاح، کویت، 1413 ، ص 129
منبع: فصلنامه معرفت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید