تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون
فضایل امام کاظم(علیه السلام)ازنگاه شیخ مفید
1- شیخ مفید رضوان الله علیه فرموده: ابوالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) عابدترین و فقیهترین اهل زمانش بود، از همه سخىتر و از لحاظ کرامت نفس در عالیترین درجه قرار داشت… نوافل شب را مىخواند تا به وقت صبح مىرسید، و بلافاصله نماز صبح را مىخواند، آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقیب و ذکر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده مىگذاشت و مشغول دعا و حمد بود تا نزدیکى ظهر.1
بسیار اوقات این دعا را خواند: «اللهمّ اِنّى اسالک الرّاحهَ عند الموت و العفو عندالحساب» و آن را تکرار مىفرمود و از جلمه دعاهایش آن بود که: «عظُم الذّنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک».
از ترس خدا گریه مىکرد تا جایى که اشک از محاسنش جارى مىشد، از همه مردم بیشتر به خانوادهاش و ارحامش مىرسید، به فقراء اهل مدینه شبها سر مىزد و زنبیلهاى حاوى مال و پول نقره و آرد و خرما براى آنها مىبرد، آنها نمىدانستند آورنده اینها کیست… موقع احسان دویست دینار تا سیصد دینار احسان مىکرد، کیسههاى احسان موسىبن جعفر (ع)، ضرب المثل بود…
مردم از او بسیار روایت نقل کردهاند و او افقه اهل زمان و کتاب خدا را از همه بهتر حافظ بود، صوتش در قراءت قرآن از همه نیکوتر بود، چون قرآن مىخواند محزون مىشد، آنها که قراءت او را مىشنیدند گریه مىکردند.
مردم مدینه او را «زین المتهجّدین» مىنامیدند،کاظم لقب یافت زیرا که خشم خود را فرو خورد و بر ظلم ظالمان صبر کرد2.
عبادت
2- عبدالله قروى از پدرش نقل کرده گوید: محضر فضل بن ربیع رفتم، او در پشت بام نشسته بود، گفت: نزدیک بیا، نزدیک رفتم تا محاذى او شدم، گفت: به آن اتاق نگاه کن، نگاه کردم ،گفت: چه چیز مىبینى؟ گفتم: یک لباس که به زمین انداختهاند. گفت: دقت کن، بدقت نگاه کردم، گفتم: مردى را مىبینم که در حال سجده است .
گفت: او را مىشناسى؟ گفتم: نه، گفت: او مولاى تواست، گفتم: مولاى من کیست؟ گفت: خود را به نادانى مىزنى؟! گفتم: نه، ولى براى خود مولایى نمىشناسم. گفت: این ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز حال او را زیر نظر دارم، او را همیشه در این حال یافتهام، او نماز صبح را مىخواند، تا طلوع آفتاب به تعقیب مىنشیند، بعد سر به سجده مىگذارد تا ظهر مىرسد، به بعضى از خدمتکاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر کند. وقتى که غلام، اعلام ظهر مىکند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز مىکند، از آن مىدانم که در سجده نخوابیده است .3
دعا براى مومن
3- على بن ابراهیم از پدرش نقل کرده: عبدالله بن جندب را در موقف حج (ظاهراً عرفات) دیدم، بهتر از او کسى را در آن جا ندیدم، دست به آسمان برداشته مرتب دعا مىکرد و اشک چشمانش بر صورتش جارى بود و به زمین مىریخت چون مردم از وقوف برگشتند، گفتم یا ابا محمد! من بهتر از موقف تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نکردم مگر براى برادران مؤمن، چون ابوالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) به من فرمود: هر که براى برادر مؤمنش در پشت سر دعا کند، از عرش ندا مىشود:
آگاه باش براى تو صد هزار برابر آن است، «و ذلک ان اباالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) أَخبرنى انه من دعا لاخیه بظهر الغیب نودى من العرش:ها، و لک ماه الف ضعفٍ مثلِه» من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانتشده را بگذارم براى یک دعایى که نمىدانم مستجاب خواهد شد یا نه. 4
فتواى امام کاظم(علیه السلام)
4- حسن بن على بن نعمان گوید: وقتى که مهدى عباسى مسجدالحرام مکه را توسعه داد، خانهاى در مربع شدن مسجد باقى ماند، مهدى از صاحبان خانه خواست که آن را بفروشند تا داخل مسجد الحرام کند، ولى آنها حاضر به فروش نشدند.
مهدى از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چیز غصبى نمىشود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن باشد، على بن یقطین گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر به موسى بن جعفر بنویسم، از چاره این امر به تو خبر خواهد داد.
مهدى عباسى به حاکم مدینه نوشت از موسى بن جعفر بپرس: خانهاى است مىخواهیم داخل در مسجدالحرام بکنیم، صاحبانش حاضر به فروش نیستند، در این امر چاره چیست؟ حاکم آن را از امام (علیه السلام) پرسید، حضرت فرمود: ناچاریم که جواب بدهیم؟ گفت: آرى، ضرورتى است که پیش آمده است .
فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم اگر کعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف کعبه آمدهاند، کعبه به اطرافش اولى است:
«بسم الله الرحمن الرحیم ان کانت الکعبه هى النازله بالناس فالناس اولى بفنائها و ان کان الناس هم النازلون بفناء الکعبه فالکعبه اولى بفنائها».
امام صلوات الله علیه یکى از احکام و مصادیق حریم را در اینجا بیان فرموده است و چون خانه اطراف کعبه، بعد از کعبه ساخته شده بود، حق کعبه در توسعه مقدم بود.
مهدى چون نامه را خواند بوسید و دستور داد خانه مزبور را خراب کرده داخل مسجد نمایند، صاحبان خانه محضر امام (علیه السلام) آمدند که به مهدى نامه بنویسد اقلاً قیمت خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود: مقدارى به آنها پول بدهد، مهدى آنها را با پول راضى کرد. 5.
امام کاظم (علیه السلام) و قیام علمى
در زمان حضرت کاظم صلوات الله علیه براى قیام مسلحانه بر علیه طاغوت و تشکیل حکومت اسلامى، زمینهاى فراهم نبود، و گرنه بر آن حضرت واجب بود که دست به کار شده و حکومت اسلامى بوجود آورد، چنانکه از قیام حسین بن على شهید فخ که مورد تأیید امام (علیه السلام) بود معلوم گردید، حضرت به او فرمود: مردم فاسقند، کارى از پیش نخواهى برد.
ولى براى مبارزه منفى و قیام علمى و ارشاد مردم، شرایط، آماده بود، بدین جهت، امام فعالیت خویش را در دو جبهه آغاز فرمود، یکى مبارزه منفى و عدم تسلیم در برابر طاغوت و متنفر کردن مردم از دستگاه ظلم و جور، دلیل این مدعا زندانى شدن آن حضرت و سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و دیگر آنکه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهایش کرد تا هارون الرشید حتى دررفتن به حج آنها را کرایه نکند و امام به وى فرمود: هر که بقا هارون را دوست دارد ولو بمدت دادن کرایه شتران، در قیامت با او محشور خواهد بود.
دیگرى در جهت ارشاد و هدایت مردم و نشر احکام و تربیت افراد، شیخ مفید در ارشاد فرموده: مردم روایات بسیارى از آن حضرت نقل کردهاند و آن حضرت افقه اهل زمان خویش بود.6
مرحوم شیخ طوسى در رجال نام دویست و هفتاد و دو نفر از روایان را ذکر کرده که همه از آن حضرت نقل حدیث کردهاند، مطالعه نام آنها در همان کتاب بسیار دیدنى است، با مراجعه به کتب اربعه و بحار و امثال آن خواهیم دید که بخش قابل توجهى از احکام و اعتقادات و اخلاق اسلامى و تفسیر توسط آن جناب بوده است .
وصیت آن حضرت به هشام که در کافى: کتاب العقل و الجهل ص 13 – 23 و در تحت العقول در ذکر ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهمیت است. على بن جعفر برادر آن حضرت که از تربیت شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «کتاب المناسک و المسائل» را از آن حضرت نقل کرده است.
مرحوم مجلسى همه آن کتاب را در بحارالانوار ج 10 از صفحه 249 تا صفحه 291 یعنى در چهل و یک صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الینا من اخبار على بن جعفر عن اخیه موسى علیه السلام…» و آنها حدود چهار صد و هیجده سؤال و جواب است که بصورت: «سالته…قال» منقول است شیخ طوسى در اختیارالرجال فرموده: امامیه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها از اصحاب امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) و آنها عبارتنداز: یونس بن عبدالرحمان، صفوان بن یحیى ، بیّاع سابرى، محمد بن ابى عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن محمود سرّاد و احمد بن ابى نصر بزنطى 7اینک به عدهاى از بزرگان و فقهاء و محدثین که از تربیت یافتگان آن حضرت و پدرش امام صادق و پسرش امام رضا (علیهم السلام) بودهاند، اشاره مىکنیم .
1- یونس عبدالرحمن مولى آل یقطین. در فهرست شیخ آمده که او بیشتر از سى کتاب در احکام جمع و تألیف کرده است. صدوق فرمود: از ابن الولید شنیدم مىفرمود: روایات کتب یونس همه صحیح است مگر آنچه محمد بن عیسى بن عبید بتنهایى از او نقل کرده است .
نجاشى در رجال خود فرموده: در میان اصحاب ما متقدم و عظیم المنزله بود، در ایام هشام بن عبدالملک متولد شد، امام صادق (علیه السلام) را در میان صفا و مروه دید ولى از وى چیزى نقل نکرده و از امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) روایت نقل فرموده است، امام رضا (علیه السلام) در علم و فتوا دادن به او اشاره مىکرد.
ابوهاشم جعفرى گوید: کتاب «یوم و لیله» یونس را به امام حسن عسکرى (علیه السلام) عرضه کردم، فرمود: این کتاب تصنیف کیست؟ گفتم: تصنیف یونس آل یقطین است. فرمود: «اعطاه الله بکل حرف نوراً فى الجنه».
2- صفوان بن یحیى، شیخ طوسى در فهرست مىفرماید: صفوان بن یحیى که لباس سابرى خرید و فروش مىکرد، اوثق اهل زمانش در نزد اصحاب حدیث و عابدترین اهل روزگارش بود، روزى صد و پنجاه رکعت نماز مىخواند و سالى سه ماه روزه مىگرفت و هر سال زکات مالش را سه برابر مىداد.
او و عبدالله جندب و على بن نعمان در بیت الله الحرام عهد کردند که اگر یکى از دنیا رفت، بقیه بعد از او نماز او را بخوانند، روزه او را بگیرند، حج او را به جاى آورند و زکات او را بدهند، دو رفیقش قبل از او از دنیا رفتند، لذا صفوان به عهد خود عمل مىکرد.
او از حضرت رضا و امام جواد و امام هادى (علیه السلام) روایت کرده و نیز از چهل نفر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) نقل حدیث مىکند و براى او کتب زیادى هست و از موسى بن جعفر (علیه السلام) مسائلى و روایاتى دارد.
نجاشى فرموده: صفوان بن یحیى ثقهٌ ثقهٌ عَینٌ. از حضرت رضا (علیه السلام) روایت نقل کرده و در نزد آن حضرت مقام شریفى داشت، کشى او را در رجال امام کاظم (علیه السلام) ذکر کرده، وکیل امام رضا و امام جواد علیهماالسلام بود، به طرف مذهب واقفیه نرفت، او در سال دویست و ده وفات یافته است .
3- محمد بن ابى عمیر. نجاشى فرمود: کنینهاش ابو احمد، بغدادى الاصل، امام کاظم (علیه السلام) را ملاقات کرد و از او احادیث بسیارى شنید و در بعضى احادیث، امام او را أبا احمد خطاب کرده است و نیز از حضرت رضا (علیه السلام) حدیث نقل کرده، در نزد خاصه و عامه داراى منزلت است، شیخ در فهرست فرمود: «و کان من أوثق الناس عندالخاصه و العامه و أنسکهم نسکاً».
او همان است که به هارون الرشید خبر دادند: که او نامهاى همه شیعه را در عراق مىداند، هارون او را گرفت و گفت: نام شیعیان را بگو، او قبول نکرد، او را لخت کرده و آویزان نموده و صد ضربه شلاق زدند. مىگوید: تحمل فشار بقدرى سخت شد که عن قریب بود نام شیعیان را فاش کنم، ناگاه نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمان را شنیدم که مىگفت: ابن ابى عمیر! از خدا بترس، و موقف خود را در پیش خدا بیاد آور، این گفته باعث قوت قلب شد که تحمل کردم و نگفتم والحمدلله؛ و در آن گرفتارى بیشتر از صد هزار درهم ضرر دید. (رجال کشى).
او چهار سال بعلت طرفدارى از امامت بزندان رفت، خواهرش کتابهاى او را دفن کرد و از بین رفت، بقولى خودش در غرفهاى گذاشته بود که باران بر آنها جارى گردید و ششسته شدند، لذا از حفظ، نقل حدیث مىکرد، اصحاب ما بر مراسیل او اعتماد کردهاند، کتابهاى زیادى تألیف کرده است، او در سال دویست و هفده به جوار حق پیوست. (رجال نجاشى).
سندى بن شاهک بامر هارون او را صد و بیست تازیانه زد و در حبس افکند، او بیست و یک هزار درهم داد تا خلاص شد… از مردى ده هزار درهم طلب داشت، آن مرد خانه خود را به ده هزار درهم فروخت، پولش را پیش ابن ابى عمیر آورد و گفت: این طلب تو است .
گفت: این پول از کجاست؟ آیا به ارث بردهاى یا کسى به تو بخشیده است؟ گفت: خانهاى را فروختهام، پول آن است. ابن ابى عمیر گفت: ذریح محاربى از امام صادق (علیه السلام) به من نقل کرد که فرمود: «لا یُخرج الرجل من مَسقط رأسه بالدّین» یعنى بعلت قرض مرد را از خانهاش بیرون نمىکنند. لذا این پولها را قبول نمىکنم با آنکه به خدا قسم فعلاً به یک درهم نیز احتیاج دارم (تحفه الاحباب). ببین تربیت امامان صلوات الله علیهم چه مردانى به وجود آورده است. اگر انسان خودش خانهاش را بفروشد و بیاورد مانعى ندارد ولى آن بزرگوار احتیاط کرده است .
4- عبدالله بن مغیره ابو محمد بجلى. نجاشى فرموده: ثقه ثقه، کسى در جلالت و دین و ورع به او نمىرسد، از ابى الحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) حدیث نقل کرده و گویند سى کتاب تألیف نموده است .
کشى در رجال خود نقل کرده: عبدالله بن مغیره گوید: قول واقفیها را قبول کرده بودم، به حج مشرف شدم، به وسوسه و تردید افتادم، به پرده کعبه چسبیده و گفتم: خدایا! مطلوب و اراده مرا مىدانى، مرا به بهترین ادیان هدایت کن، در آن وقت به دلم افتاد که محضر امام رضا (علیه السلام) بروم، به مدینه آمدم و به در خانه آن حضرت رفتم، به غلام آن حضرت گفتم: بگو مردى از اهل عراق اجازه ورود مىخواهد. در این بین صداى امام را شنیدم که فرمود: عبدالله بن مغیره! داخل شو، داخل خانه شدم، امام چون به من نگاه کرد، فرمود: خدا دعایت را قبول فرمود و تو را به دین خود هدایت کرد، گفتم: «اشهد انک حجه الله و امینه على خلقه».
5- على بن جعفر صادق (ع)، برادر امام کاظم و از تربیت شدگان آن حضرت است و زمان چهار امام را درک کرده است، مفید رحمهالله در ارشاد فرموده: على بن جعفر رضى الله عنه از روایان حدیث، صحیح العقیده، شدیدالورع و کثیرالفضل است، ملازم برادرش موسى بن جعفر (علیه السلام) بود و ازوى روایات بسیارى نقل کرده است (ارشاد: ص 269) شیخ در فهرست فرموده: «على بن جعفر… جلیل القدر ثقه و له کتاب المناسک و مسائل اِلأَ خیه موسى بن جعفر (علیه السلام) سأله عنها».
در مناقب فرموده: از جمله ثقات آن حضرت، حسن بن على بن فضال کوفى، عثمان بن عیسى، داوود بن کثیر رقى، و على بن جعفر صادق (علیه السلام) است و از خواص اصحابش على بن یقطین، ابوالصلت عبدالله بن سلام، اسماعیل بن مهران، على بن مهزیار، ریان بن صلت، احمد بن محمد حلبى، موسى بن بکیر و اسطى و ابراهیم بن أبى البلاد کوفى است (ج 4 ص 325).
امام کاظم(علیه السلام)، عالم عصرخویش
امام موسی کاظم (علیه السلام) برای انجام اعمال حج رهسپار مکه شد، آن سال خلیفه «هارونالرشید» نیز در مکه بود. در هنگام انجام اعمال احساس کردم، امام (علیه السلام) به او بیاعتناست. اما او را نمیشناخت. به همین علت سؤالاتی را از فرزند پیامبر (ص) پرسید؛ امام (علیه السلام) با بیاعتنایی آنان را پاسخ داد؛ خلیفه ناراحت شد و با عصبانیت گفت:«اگر نگویی فرض چیست؟ تو را اذیت میکنم. حضرت (علیه السلام) فرمودند:«فرض یکی و پنج، هفده و 34 و 94 و153 در هفده، از دوازده عدد یکی و از دویست عدد پنج عدد و از همه عمر یکی و یکی به یکی است. هارون فریاد زد من از تو سؤال میپرسم، تو شماره و حساب به من می گویی». سپس امام (علیه السلام) فرمودند:«مگر نمیدانی دین اسلام حساب است و اگر دین حساب و کتاب نداشت خداوند از بندگانش حساب نمیکشید». اگر به مقدار سنگینی یک خردل باشد آن را حاضر میکنیم و کافی است که ما حسابکننده باشیم. این که گفتم واجب یکی است، آن دین اسلام است. پنج نماز دارد که هفده رکعت است که 34 سجده، 94 تکبیر و 153 تسبیح دارد. و از دوازده یکی منظورم روزه ماه رمضان است. که از دوازده ماه سال فقط یک ماه روزه میگیریم. چهل عدد یکی به این معناست که بر مالک چهل دینار، یک دینار و بر مالک دویست دینار، پنج دینار زکات واجب است. از همه عمر یکی نیز حج است که در تمام عمر یک مرتبه واجب میشود. همچنین منظورم از یکی به یکی، قصاص است که اگرخون کسی را بریزد واجب است خون او ریخته شود. خلیفه کیسهای زر به امام (علیه السلام) داد. پس افرادی را به تعقیب حضرت (علیه السلام) فرستاد تا نام و نشان او را جویا شوند. ساعتی بعد هارون متوجه شد او از ذریه زهرای اطهر و علیبنابیطالب (علیه السلام) است.
موعظه امام کاظم علیه السلام و بشر حافى
ابونصر بشر بن الحارث معروف به «بشر حافى» از اولاد روساء و درباریان بود، اغلب به لهو و لعب و بىعارى و کارهاى قبیح اشتغال داشت، چنان که رسم اینگونه اشخاص است .
روزى امام کاظم (علیه السلام) در بغداد از خانه او عبور مىکرد، صداى ساز و آواز و ملاهى شنید، در این بین کنیزى از خانه بشر بیرون آمد تا خاکروبه را بیرون ریزد.
امام (علیه السلام) به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، اگر عبد بود از مولایش مىترسید. کنیز به خانه برگشت، بشر که بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تأخیر کردى؟!
گفت: با مردى سخن مىگفتم که چنین گفت. بشر که معنى کلام را فهمید پا برهنه در عقب امام (علیه السلام) دوید، تا خود را به امام رسانید و بدست آن حضرت توبه کرد و اعتذار نمود و گریست. (الکنى و الالقاب – حافى).
او بالاخره از زهاد عصر خود گردید، مواعظ بسیارى از او در کتب اخلاق نقل شده است. گویند: بعد از آن دیگر کفش نپوشید و پیوسته پا برهنه بود که لقب حافى (پا برهنه) یافت. لفظ بشر بضم اول بر وزن «عذر» است.
امام کاظم (علیه السلام) و صفوان بن مهران
صفوان بن مهران جمال گوید: روزى به خدمت ابوالحسن اول (امام کاظم (علیه السلام)) رسیدم، فرمود: صفوان! همه چیز تو خوب است، مگر یک چیز. گفتم: فدایت شوم، آن کدام است؟!
فرمود: آن که شتران خود را به هارون رشید کرایه مىدهى، گفتم: به خدا قسم من براى تکبر، افتخار، شکار ولهو کرایه نمىدهم، بلکه فقط براى سفر مکه کرایه مىدهم، وانگهى خودم با شتران نمىروم، بعضى از غلامان خود را مىفرستم.
فرمود: یا صفوان! آیا پول کرایه را مقروض مىمانند یا در اول مىدهند؟ گفتم: بعد از عمل حج مىدهند. فرمود: دوست دارى زنده بمانند تا کرایه تو را بدهند؟ گفتم: آرى.
فرمود: هر که بقا آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر که با آنها باشد اهل آتش است .
صفوان گوید: رفتم همه شتران را فروختم، هارون چون از این کار مطلع شد، مرا خواست و گفت: گزارش رسید که شتران خود را فروختهاى، گفتم: آرى، گفت: چرا؟ گفتم: خودم پیر شدهام، غلامان نیز درست کار نمىکنند.
گفت: هیهات هیهات، مىدانم کدام کس به این کار دلالت کرده است، موسى بن جعفر به این عمل اشاره کرده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه کار؟ گفت: ساکت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را مىکشتم .8
نگارنده گوید: صفوان بن مهران أسدى از روایان موثق و از اهل کوفه بود، او از احادیث امامان صلوات الله علیهم کتابى نوشته است، او از کرایه دادن شتران امرار معاش مىکرد، که صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددى حضرت صادق صلوات الله علیه را از مدینه به کوفه و بغداد آورده است .
او همان است که زیارت وارث و دعاى علقمه و زیارت رجبیه امام حسین صلوات الله علیه را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، رضوان الله علیه .
امام کاظم (علیه السلام) و مرد عمرى
مفید رحمه الله نقل مىکند: در مدینه مردى بود از نسل عمربن الخطاب، او امام کاظم (علیه السلام) را اذیت مىکرد، هر وقت آن حضرت را مىدید به او و على بن أبى طالب (علیه السلام) ناسزا مىگفت، بعضى از یاران امام گفتند: اجازه بدهید او را بکشیم، حضرت آنهارا از این کار بسختى نهى کرد.
حضرت از حال آن مرد عمرى پرسید. گفتند: او در بعضى از نواحى مدینه به شغل زراعت مشغول است، امام بر مرکب خویش سوار شده به دیدار او رفت و داخل مزرعه او شد، عمرى فریاد کشید: زراعت مرا پایمال نکن، امام به حرف او اهمیت نداد تا خودش را به او رسانید. و نزد او نشست و با او شوخى و خوشرویى کرد، بعد فرمود: براى این زراعت چقدر خرج کردهاى؟ گفت: صد دینار، فرمود: چقدر امید دارى عایدت شود؟ گفت: علم غیب نمىدانم، فرمود: من گفتم: چقدر امید دارى؟ گفت: دویست دینار.
امام کیسهاى به او داد که سیصد دینار داشت، فرمود: مزرعهات نیز مال تو باشد، خدا آنچه امید دارى به تو روزى فرماید. مرد عمرى برخاست، سر مبارک امام را بوسید و از گذشتهها معذرت خواست، امام تبسم فرمود و به مدینه برگشت و چون به مسجد داخل شد دید مرد عمرى در مسجد نشسته و مىگوید: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».
یاران مرد عمرى پیش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شدهاى؟! گفت: آنچه را که گفتم شنیدید؟ آنگاه شروع به دعا کردن براى امام کرد، با او مخاصمه کردند، او نیز با آنها مخاصمه نمود، امام چون نزد یاران خویش آمد، فرمود: کدام کار بهتر بود، آنچه شما گفتید یا آنچه من کردم. کار او را با مقدارى پول اصلاح کردم و از شرش راحت شدم.(ارشاد: ص 278).
امام کاظم صلوات الله علیه و حمادبن عیسى
ثقه جلیل حمادبن عیسى گوید: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر رسیدم، گفتم: فدایت شوم، از خدا بخواه به من خانهاى و همسرى و فرزندى و خدمتکارى و پنجاه دفعه زیارت حج روزى فرماید، امام دست به دعا برداشت که:
«اللهم صل على محمد و آل محمد و ارْزُق حمّادبن عیسى داراً و زوجهً و ولداً و خادماً والحّج خمسین سنهً»
حماد گوید: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم که بیشتر از پنجاه بار حج نخواهم کرد، آنگاه حماد به راوى حدیث من در اثر دعاى امام چهل و هشت بار حج رفتهام، این خانه من است که خدا روزى کرده و این همسر من است که در پس پرده سخن مرا مىشنود و این پسر من و این خدمتکار من است، که خدا عطا فرموده است .
راوى گوید: حماد بعد از آن دو بار نیز به حج رفت که پنجاه حج شد، بار پنجاه و یکم براى حج حرکت کرد و با ابوالعباس نوفانى هم کجاوه بود، چون به میقات رسید، داخل آب شد که غسل کند، در آن بین سیل آمد و او را غرق کرد و قبرش در «سیاله» (محلى در حجاز) واقع است. (رجال کشى – حماد).
بدین طریق نتوانست حج پنجاه و یکم را به جا بیاورد، حماد بن عیسى یکى از روایان موثق راستگوست، ابوالعباس نجاشى در رجال خود مىفرماید: او از امام صادق و امام کاظم و امام رضا علیهم السلام حدیث نقل کرده و در زمان امام جواد صلوات الله علیه فوت کرده است، گوید: از امام صادق (علیه السلام) هفتاد حدیث شنیدم، پیوسته در آنها شک مىکردم تا به بیست حدیث اقتصار نمودم.
امام کاظم صلوات الله علیه و على بن یقطین
مردى به نام محمد بن على صوفى نقل مىکند: ابراهیم جمال که شغل شتردارى داشت براى عرض حاجتى محضر على بن یقطین وزیر آمد، على او را اجازه ورود نداد و رد کرد. اتفاقاً در آن سال على بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه به زیارت امام کاظم (علیه السلام) آمد، امام به او اجازه ورود نداد، على بن یقطین در روز دوم امام را ملاقات کرد و گفت: مولاى من! گناه من چیست؟!
امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زیرا که تو از ورود برادرت ابراهیم جمال مانع شدى و نگذاشتى پیش تو بیاید، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن که ابراهیم جمال از تو بگذارد.
على گفت: سرور من و مولاى من! این چطور ممکن است، من در مدینه هستم و او در کوفه!!! امام فرمود: چون شب رسید بتنهایى به قبرستان «بقیع» برو، بى آن که کسى از یارانت بداند، خواهى دید در آن جا اسب اصیلى زین کرده آماده است، آن تو را به کوفه خواهد رسانید.
على بن یقطین شب به «بقیع» آمد و به آن مرکب سوار شد، بعد از کمى آن اسب او را در کوفه به درخانه ابراهیم جمال رسانید، على در را زد و گفت: من على بن یقطین هستم .
ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین وزیر در خانه من چه مىکند؟ على بن یقطین گفت: کار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: اى ابراهیم! سرورم موسى کاظم (علیه السلام) مرا قبول نکرده مگر آن که تو از من عفو کنى. گفت: خدا تو را بیامرزد.
على بن یقطین گفت: من صورتم را به زمین مىگذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهیم گفت: این کار را نکنم، على بن یقطین اصرار کرد که بکن، ابراهیم پا به صورت على مىگذاشت و على مىگفت: خدایا! شاهد باش.
بعد از خانه ابراهیم بیرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به درخانه امام رسانید، امام (علیه السلام) به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود. 9
نگارنده گوید: نظیر این مطلب در نوادر حضرت باقر (علیه السلام) در قضیه «یادرجان» گذشت، امامان علیهم السلام از این کرامات زیاد داشتهاند.
عبدالله بن سنان گوید: روزى هارون الرشید مقدارى لباس بعنوان تحفه به وزیرش على بن یقطین داد، از جمله جبه سیاهى زر دوخت از لباس پادشاهان بود، على بن یقطین همه آن لباسها و همان جبه را با مقدارى پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام کاظم (علیه السلام) فرستاد.
امام (علیه السلام) پول و لباسها را قبول کرد ولى جبه را بر گردانید و در نامه خود نوشت: این جبه را حفظ کن و از دستت خارج نکن، بزودى کارى پیش مىآید که به آن ضرورت پیدا مىکنى، على بن یقطین از این جریان به تردید افتاد و ندانست سبب آن چیست، به هر حال جبه را نگاه داشت .
او بعد از چندى به غلام مخصوص خویش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول کرد، غلام مىدانست که ابن یقطین از ارادتمندان موساى کاظم (علیه السلام) است و از ارسال پول و لباس و غیره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پیش هارون رفت، سعایت کرد و گفت: على بن یقطین معتقد به امامت موسى بن جعفر است. و هر سال خمس مال خویش را به وى ارسال مىکند، حتى جبه مخصوص را که هارون به او داد به مدینه فرستاده است .
هارون با شنیدن این سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در این رابطه تحقیق خواهم کرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ریخت، در دم به احضار على بن یقطین فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبهاى را که به تو داده بودم چه کردهاى؟
گفت: یا امیرالمؤمنین، آن در یک ظرف مهر زده و معطر کرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز کرده و به عنوان تبرک تماشا مىکنم و مىبوسم و به محلش بر مىگردانم. موقع شبها نیز چنین مىکنم. گفت: الان آن را بیاور، گفت: آرى، یا امیرالمؤمنین !
آنوقت به بعضى از خدمهاش گفت : برو به فلان اتاق در خانه من، کلید آن را از دربان من بگیر، پس از آنکه اتاق را باز کردى، فلان صندوق را نیز باز کن و ظرف مهر شدهاى را که در آن است بیاور، غلام بعد از کمى آن ظرف را آورد و در پیش هارون به زمین نهاد، هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز کنند، چون باز کردند، دید جبه در آن جا و در میان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پى کار خود برو، دیگر هیچ سعایتگرى را درباره تو تصدیق نخواهم کرد و گفت: جایزه خوبى نیز به على بن یقطین دادند.بعد گفت به غلام که سعایت کرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسید، غلام چشم از جهان فرو بست، 11 علم غیب خدایى که در نزد امام بود على بن یقطین را نجات داد.
امام کاظم(علیه السلام) و نماز
کمال الدّین محمّد بن طلحه شافعی در حق او فرموده: اوست امام کبیر القدر عظیم الشّأن، کثیر التهجّد، مجد در اجتهاد، و مشهور به عبادات، مواظب بر طاعات، مشهور به کرامات، شب را به روز می آورد به سجده و قیام، و روز را به آخر می رسانید به تصدّق و صیام، و به سبب بسیاری حلمش و گذشتن از جرم تقصیر کنندگان در حقّش کاظم خوانده شد، جزا می داد کسی را که بدی کرده بود به او با احسان به او وکسی را که جنایتی بر او وارد آورده به عفو از او، و به جهت کثرت عبادتش نامیده شد به عبد صالح، و معروف شده در عراق به«باب الحوائج الی الله» زیرا، که هر که متوسّل به آن جناب شده به حاجت خود رسیده12حضرت امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ عابدترین اهل زمان خود و اَفقه از همه و سخی تر و گرامی تر بود، روایت شده که شبها برای نوافل شب برمی خاست، و پیوسته نماز می گذاشت، تا نماز صبح و چون فرض صبح را ادا می کرد، تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب، پس برای خدا سجده می کرد و پیوسته در سجود و تحمید بود و سر بر نمی داشت تا نزدیکی زوال و این دعا را بسیار می گفت:«اللّهم انّی أسئلک الرّاحه عند الموت و العفو عند الحساب» و مکررّ می کرد این را.13
خطیب بغدادی که از اعاظم اهل سنّت و موثّقین از مورّخین و قدمای ایشانست، گفته که: موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ را عبد الصالح می گفتند، از شدّت عبادت و کوشش و اجتهادش، و گفته: روایت شده است که آن حضرت داخل مسجد پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شد و به سجده رفت. در اوّل شب، شنیدندکه پیوسته می گوید:«عظم الذّنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک»، یعنی: گناه بنده تو بزرگ است، پس بخشش از جانب تو نیکو است. و این را مکرّر گفت تا داخل صبح شد.14
و در خبری که از مأمون نقل شده در ورود حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ بر هارون الرّشید، مأمون گفته:«اذ دخل شیخ مسخد قد نهکته(خ ل) العباده، کانّه شن بال قد کلم السّجود وجهه و انفه»، یعنی: وارد شد بر پدرم پیرمردی که صورتش از بیداری شب و عبادت زرد ورم دار شده بود، و عبادت او را رنجور و لاغر کرده بود به حدّی که مانند مشک پوسیده شده بود، و کثرت سجده صورت و بینی او را مجروح کرده بود، و در صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده:«حلیف السّجده الطّویله و الدّموع الغزیره.». 15
تأثیر سجده امام هفتم ـ علیه السّلام ـ :
روایت شده که هارون الرشید فرستاد به نزد حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ در وقتی که در حبس بود، کنیزی عاقله و صاحب جمال را که آن جناب را خدمت کند در زندان، و ظاهراً نظرش در این کار آن بود که شاید حضرت به سوی او میل نماید، و قدر او در نظر مردم کم شود، یا آن که برای تضییع آن جناب بهانه بدست آورد، و خادمی فرستاد تفحّص از حال او نماید، خادم دید که کنیز را که پیوسته برای خدا در سجده است، و سر بر نمی دارد، و می گوید:«قدّوس قدّوس، سبحانک سبحانک»، پس بردند او را به نزد هارون، دیدند از خوف خدا می لرزد، و چشم به آسمان دوخته، و مشغول گشت به نماز، از او پرسیدند، این چه حالتی است که پیدا کرده ای گفت: عبد صالح را دیدم که چنین بود، و پیوسته آن کنیز به همین حال بود تا وفات کرد، و ابن شهر آشوب این روایت را مفصّل نقل کرده، و علّامه مجلسی ـ رحمه الله علیه ـ آن را در جلاء العیون نوشته است. 16
صلابت و مدارا در سیره امام کاظم علیه السلام
یکى از بحثهایى که امروزه مورد توجه گروهى از افراد جامعهقرار گرفته، مساله تسامح و تساهل در دین است. این افراد دودستهاند:
الف- مغرضان، کج اندیشان و التقاطىمذهبان که شناخت درستى ازدین نداشته، هرچه به نفع نیات پلید خود باشد، مىپذیرند و باسلاح تسامح به جنگ دین مىآیند.
ب- متدینان ساده و خوش باور که بدون تامل در گفتههاىدیگران، اسلام را دین سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسیابدشمن مىریزند; اینان چون متحجران خوارجند که کاغذپارههاى برسرنى را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ایستادند.
از آنجا که اگر اسلام از چشمه زلال اهلبیتبه ما نرسد نه تنها،شفا بخش نبوده، بلکه سمى مهلک خواهد بود، به نظر مىرسد در بارهمساله تساهل و تسامح دینى نیز باید به پیشوایان معصوم علیهمالسلام پناه برد تا ما را از زلال خویش سیراب سازند. بررسى ابعادمختلف سیره این بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را بهخوبىروشن مىسازد. این نوشتار سیره امام موسى بن جعفر(ع)در این بارهرا به اختصار بررسى مىکند.
دوران امامت این امام همام از سال 148 ه .ق که حضرت امامصادق(ع)به شهادت رسید. آغاز شد. آن حضرت در این دوران با چهارخلیفه سفاک به مقابله پرداخت:
منصور دوانیقى، مهدى عباسى، هادى و هارونالرشید خلفاى جلادبنى عباس در این عصر بودند.
سیره امام کاظم(ع)نشان مىدهد آنجا که بحث دفاع از دین مطرحاست امام تا مرز شهادت پیش مىرود و ذرهاى سیاسىکارى و تساهل وسازش در وجود مبارکش پیدا نمىشود. امام از دو سلاح تقیه و زندانبراى دفاع از دین استفاده مىکند و در جاهایى که مبسوطالید باشدبه ترویج و اقامه احکام دین مىپردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگى امام کاظم(ع)رخ داده است، به زندگى شخصى و گذشتو ایثار آن حضرت مربوط است. نمونههاى زیر گوشهاى از برخوردقاطع امام کاظم(ع)در جهت عزت و صلابت دینى، اقامه عدل و برپایىحدود الهى است.
الف- صلابت امام کاظم(علیه السلام)
1- امام کاظم(ع)و قیام فخ
قیام و نهضت فخ که در نتیجه ستم بسیار دستگاه خلافتبهعلویان و شیعیان رخ داد. با روش پیشواى هفتم بىارتباط نبود;
زیرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشکیل نهضت از آن اطلاع داشتبلکه با رهبر آن(حسین شهید فخ)نیز در تماس و ارتباط بود. امامهنگامى که احساس کرد حسین در تصمیم خود براى مبارزه با دستگاهستم پیشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهید خواهى شد ولىباز درجهاد و پیکار کوشا باش. این گروه(عباسیان)مردمى پلید وبدکارند که اظهار ایمان مىکنند ولى در باطن ایمان و اعتقادىندارند. من دراین راه پاداش شما را از خداى بزرگ مىخواهم.» 17
هادى عباسى که مىدانست قیام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امامکاظم(ع)صورت نگرفته است، امام را به قتل تهدید کرد و گفت: بهخدا سوگند، حسین به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قیام و از اوپیروى کرده; زیرا پیشواى این خاندان، کسى جز موسى بن جعفرنیست. خدا مرابکشد، اگر او را زنده بگذارم 18
2- صلابت در اجراى حدود
یکى از ویژگیهاى مهم حکومت اسلامى، اجراى حدود بدون هیچ ملاحظهو مسامحه است. اگر در نظامى حدود براى توده مردم که دستشانبه جایى نمىرسد. به شدیدترینوجه جارى شود ولى وقتى نوبتبه دانه درشتها مىرسد، هزار و یکحیله براى تخفیف مجازات آنان به کار رود، آن نظام از اسلام دورشده است. امام کاظم(ع)در مورد اجراى حدود مىفرماید: منفعتاقامه حد براى خداوند در روى زمین از بارش چهل روز باران بیشتراست. و این که در قرآن آمده است: (یحیى الارض بعد موتها)خداوندزمین مرده را زنده مىکند. منظور زنده کردن به وسیله قطراتباران نیست، بلکه منظور این است که خداوند مردانى را در روىزمین بر مىگزیند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمینرا زنده کنند. 19
اسحاق بن عمار مىگوید: از امام موسى بن جعفر(ع)در موردچگونگى و کیفیت اجراى حد بر شخص زناکار پرسیدم; فرمود: شدیدترین نوع تازیانه بر او زده شود. 20
3- ممنوعیتبازى با مقدسات
امام موسى بن جعفر(ع)مىفرماید: اگر کسى نزد حاکم فاسقى برودو براى این که دنیایش آباد شود، آیاتى از قرآن را برایشبخواند، به خاطر هر حرفى که از دهانش خارج مىشود، دهبار لعنتمىگردد.21
4- عدم سازش بر سر اصول
روزى هارون الرشید به امام موسى بن جعفر(ع)عرض کرد: مىخواهمفدک را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدک را نمىخواهم مگر باحدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص کن. امام فرمود: اگر حدودشرا بگویم آن را به من نخواهى داد. هارون اصرار کرد و گفت; فدکرا با حدودش به امام خواهد بخشید. امام فرمود: حد اول فدک، عدناست. هارون باشنیدن این جمله درهم کشیده شد. امام فرمود: حددوم آن سمرقند و حد سوم آن آفریقا و حد چهارم آن نواحى دریاىخزر و ارمنستان است. هارون الرشید در حالى که به شدت عصبانىشده بود، گفت: با این حال چیزى براى ما باقى نمىماند. امامفرمود: من از اول گفتم: اگر فدک را بخواهم با حدود آن است و توآن را به ما نخواهى داد. 22
این حدیث نشان مىدهد که قضیه فدک رمز حکومت عدل است و امامبا بیان این مطلب بر حکومتبنىعباس خط بطلان کشید.
5- اقتدار دینى
در یکى از سالها، هارون الرشید براى انجام اعمال حجبه مکهرفت. اطرافیان خلیفه مسجدالحرام را خلوت کرده، مانع طوافدیگران شدند. در این هنگام، امام موسى بن جعفر(ع)در کسوت مردىکه لباس اعراب بیابانى را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه بهامر و نهى اطرافیان خلیفه به طواف پرداخت و فرمود: اینجا مکانىاست که خداوند بین همه مردم از خلیفه و غیر خلیفه تساوى برقرارکرده است. جالب توجه این که امام در طواف جلوتر از هارون قرارگرفت و هارون شتسر امام طواف به جاى آورد. هنگام استلامحجرالاسود نیز امام قبل از هارون حجر را استلام کرد. بعد از تمامشدن اعمال، هارون که امام را نمىشناخت. گفت: این اعرابى رابیاورید تا علت کارهایش را بازگو کند. وقتى به امام عرض کردند; هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او کارى ندارم. اگراو کار دارد، پیش من بیاید. 23
6- مبارزه با کاخ نشینى
روزى امام کاظم(ع)وارد یکى از کاخهاى هارون در بغداد شد. هارون به قصر خود اشاره کرده و با نخوت وتکبر پرسید: این قصراز آن کیست؟(هدف او از این کار آن بود که شکوه و قدرت خود رابه رخ امام بکشد.)حضرت بدون آن که کوچکترین اهمیتى به کاخ پرزرق و برق او دهد، با کمال صراحت فرمود: این خانه، خانه فاسقاناست; همان کسانى که خداوند در باره آنان مىفرماید: «به زودىکسانى را که در زمین به ناحق کبر مىورزند و هرگاه آیات الهى راببینند، ایمان نمىآورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، آن رادر پیش نمىگیرند; ولى هرگاه راه گمراهى را ببینند، آن را طىمىکنند، از آیات منصرف خواهم کرد; زیرا آنان آیات ما را تکذیبکرده، از آن غفلت ورزیدهاند.» هارون الرشید از این پاسخ سختناراحتشد و در حالى که خشم خود را به سختى پنهان مىکرد باالتهاب پرسید: پس این خانه از آن کیست؟ امام بىدرنگ فرمود: اینخانه ملک شیعیان و پیروان مااست، ولى دیگران آن را بازور تصاحبکردهاند. این خانه در حال عمران و آبادى از صاحب اصلىاش گرفتهشده است و هر وقتبتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت. 24
7- مبارزه با عوامفریبى هارون
یکى از شگردهاى تبلیغاتى دستگاه خلافت، مساله انتساب هارونبه خاندان رسالتبود و شخص هارون بر این مساله بسیار تکیهمىکرد. او روزى وارد مدینه شد و سمت قبر پیامبر اکرم(ص)رهسپارگردید. هنگامى که به حرم رسید و انبوه جمعیت را دید، رو به قبرپیامبر کرد و گفت: درود بر تو اى پیامبر خدا، درود برتو اىپسرعمو. او این کلمات را با صداى بلند گفت تا مردم بدانندخلیفه پسرعموى پیامبر است. در این هنگام امام هفتم(ع)که در آنجمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزدیک قبر پیامبر رفتو باصداى بلند فرمود: درود بر تو اى پیامبرخدا(ص)، درود برتواى پدر. هارون از این سخن سخت ناراحتشد، رنگ صورتش تغییر یافتو بىاختیار گفت: واقعا این افتخار است. 25
هارون نه تنها کوشش مىکرد انتساب خویش به مقام رسالت را بهرخ مردم بکشد، بلکه به وسایلى مىخواست پیامبرزادگى اینپیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزى به امام کاظم(ع)گفت: شما چگونه ادعا مىکنید فرزند پیامبرید در حالى که فرزندانعلى(ع)هستید; زیرا هرکس به جد پدرى خود منسوب مىشود، نه جدمادرى!؟ امام کاظم(ع)در پاسخ آیهاى را تلاوت فرمود که خداوندضمن آن مىفرماید: «… و از نژاد ابراهیم، داوود، سلیمان،ایوب، زکریا، یحیى، عیسى و الیاس را که همگى از نیکان وشایستگانند. هدایت کردیم.» آنگاه فرمود: در این آیه، عیسى ازفرزندان پیامبران پیشین شمرده شده است در صورتى که او پدرنداشت وتنها از طریق مادرش مریم نسبتش به پیامبران مىرسید. پسبه حکم این آیه، فرزندان دخترى نیز فرزند شمرده مىشوند. ما نیزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا(س)فرزند پیامبریم. 26
در مناظره مشابه دیگرى، امام در پاسخ به این پرسش که چرا شماخود را فرزندان رسول خدا(ص)مىنامید؟ فرمود: اى هارون! اگرپیامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى کند، آیادخترت را به پیامبر تزویج مىکنى؟ هارون گفت: نه تنها تزویجمىکنم بلکه با این وصلتبه تمام عرب و عجم افتخار مىکنم.
امام فرمود: ولى این قضیه در مورد من صادق نیست. نهپیامبر(ص)دختر مرا خواستگارى مىکند و نه من دخترم را به اوتزویج مىکنم; زیرا من از نسل اویم و این ازدواج حرام است; ولىتو از نسل پیامبر نیستى. 27
8- نتیجه توهین به مقام ولایت
هارون از ساحرى خواست وقتى امام کاظم(ع)کنار سفره غذا نشست،کارى کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتى سفرهحاضر شد خادم امام(ع)دستبرد که نان را بردارد و نزد امامبگذارد، نان پرید و هارون و اهل مجلس خندیدند. در این لحظه،امام به تمثال شیرى که بر پردهاى در اتاق نقاشى شده بود، اشارهکرده وفرمود: اى شیر خدا، دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیرواقعى در آمده و ساحر را پاره پاره کرد و بلعید. هارون واطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتند. چون بههوش آمدند،هارون عرض کرد: کارى کنید تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعیده بود، برگرداند، این تمثال شیر نیز چنینخواهد کرد. 28
در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایتبه خوبى روشن مىشود; زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشیع مورد اهانتقرار گرفت نه به عنوان شخص. به همین جهت نیز با قاطعیتبهمقابله پرداخت.
9- امام و مبارزه با ترویج افکار باطل
هشام بن سالم مىگوید: من و ابوجعفر(مؤمن طاق)بعد از وفاتامام صادق(ع)در مدینه بودیم; مردم مىگفتند: بعد از امامصادق(ع)، عبدالله امام است، زیرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شدیم، دیدیم مردم گرد او جمع شدهاند. ما چنان کهقبلا از پدرش مىپرسیدیم، در مورد زکات و مقدار آن از اوپرسیدیم، گفت: در دویست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نیمدرهم. گفتیم: حتى مرجئه هم چنین حرفى نزده است، درحالى کهحیران بودیم از نزد او بیرون آمدیم. من و ابوجعفر در کوچههاىمدینه سرگردان بودیم و نمىدانستیم کجا برویم و از چه کسىبپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوى مرجئه رویم یا به سوى قدریهیا زیدیه یامعتزله و یا خوارج؟ در دریاى این افکار غوطهوربودیم که پیرمردى به من اشاره کرد تا همراهش بروم. با نگرانىاز این که مبادا این پیرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافتباشد، به دنبالش راه افتادم. پیرمرد مرا به خانه موسى بنجعفر(ع)هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بیا نه بهسوى مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه خوارج، بهسوى من. 29
10- امام کاظم و مبارزه با لهو ولعب
علامه حلى در کتاب «منهاج الکرامه» آورده است که روزى امامموسى بن جعفر(علیه السلام) از درخانه بشرحافى در بغداد مىگذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در این هنگامکنیزکى از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت به اوفرمود: آیا صاحب این خانه آزاد استیابنده؟ کنیزک گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولایش مىترسید.
کنیزک چون برگشت، بشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بیرون دوید، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه کرد. بعد از آن هرگز کفشنپوشید و همیشه پا برهنه راه مىرفت. 30
11- امام و مبارزه با خرافات
ابن شهرآشوب مىگوید: منصور دوانیقى در یکى از روزهاى نوروزاز امام دعوت کرد تا به مناسبت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخبارى که از جدم رسول خدا(ص)وارد شده، سندىبراى این عید نیافتم. این عید، سنت فارسیان است و اسلام آن رامحو کرده است. پناه مىبرم برخدا از آن که احیاکنم چیزى را کهاسلام محو کرده باشد. 31
ب- نمونههایى از مداراى امام موسىبنجعفر(علیه السلام)
در مورد مداراى معصومان علیهم السلام با مخالفان، به ویژهکسانى که از روى نادانى و جهالتبه آنان اسائه ادب مىکردند،روایات متعددى رسیده است. در مورد امام کاظم(ع)نیز نگاهى بهصفات او، همین مطلب را ثابت مىکند. او را «کاظم» مىگویند،زیرا در باره مسایل شخصى از کسى خشمگین نشد. در تاریخ آمده استکه یکى از مخالفان امام را بسیار مىآزرد و حتى به ایشان دشناممىداد. صبر یاران امام به سر آمد و به ایشان عرض کردند: اجازهدهید او را به سزاى عملش برسانیم. امام از این کار نهى کردندونشانى آن مرد را پرسیده، سوار بر مرکبى شد و به سوى مزرعه وىدر خارج از مدینه رهسپار گردید. به محض این که مرکب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى کرد که چرا وارد مزرعه منشدهاى؟
امام(ع)فرمود: ارزش مزرعهات چقدر است و امیددارى امسال چهمقدار سود ببرى؟
گفت: روى هم دویست اشرفى. امام سیصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند کلمهاى با او صحبت کرد. آن شخص از رفتار زشتخویش پشیمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته یافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض کرد: «اللهاعلم حیثیجعل رسالته» 32
خدا مىداند رسالتخود را کجا و نزد چه کسى قرار دهد. 33
امام و حفظ آبروى دیگران
یکى از نزدیکان امام(ع)نقل مىکند: شبى امام مشغول استراحتبود که ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بیرون رفت. من دنبالشحرکت کردم. نزدیک دیوار حیاط شنیدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت دیوار با دو نفر از کنیزها مشغول صحبت هستند. امام وقتىمتوجه آمدن من شد، فرمود: آیا توهم حرفهاى آنها را شنیدى؟ گفتم: آرى.
صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و کنیزها را به شهر دیگرىفرستاد تا این راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود. 34
حکومت و سیاست در سیره امام کاظم علیه السلام
امامت حضرت امام کاظم (ع) با دوران خلافت هارون الرشید، مقارن بود. هارون کسى است که طرفدارانش را که براى استحکام پایه هاى حکومت او، سر از پا نمى شناختند و از هیچ گونه فداکاری اى دریغ نمى کردند، همین که از آینده ى آنها احساس خطر مى کرد، از بین مىبرد (چون ابومسلم خراسانى و غیره) . معلوم است که با علویان خصوصاً با حضرت موسى ابن جعفر(ع) چگونه باید رفتار نماید؟ فشار و خفقان، خوف و وحشت بر آل على (ع) در عصر هارون الرشید به مرحله اى رسید که امام موسى بن جعفر و دوستان نزدیکش در حال تقیه به سر مىبردند.
حضرت امام کاظم علیه السلام در چنین جو خفقان آمیزی، مسؤولیت عظیمى را که حداقل آن حفظ شیعیان به صورت یک جمع متشکل و هدفمند بود، به عهده داشت و محوریت آن حضرت براى شیعیان و مرتبط ساختن و شکل دادن به جمع شیعیان براى عباسیان خطر بزرگى به حساب مىآمد.
هارون الرشید که به صفت یک امپراطور درآمده بود، و به خورشید خطاب مىکرد که: بتاب، هر جا بتابى در قلمرو حاکمیت من مىتابى! و قیامهاى ضد دستگاه حکومت را هم سرکوب کرده بود، در عین حال از وجود موسى ابن جعفر(ع) وحشت داشت و خاطرش ناآسوده بود، و آن حضرت را بزرگ ترین مانع و مزاحم حکومت خود مىدانست، ترس هارون بیشتر از دو جهت بود:
1- خود را در برابر شخصیت انسانى امام (ع) حقیر مىدید.
2- مىدانست که امام کاظم (ع) خود را اولى و احق به امامت مىداند و شیعیان او نیز با این عقیده با او در ارتباط و رفت و آمد هستند.
در مورد اول، هارون مىکوشید که با توجیهات دینى، و انتساب خود به پیامبر، ضعف روحى خود را جبران کند و در نظر مردم وجهه و آبرو کسب نماید، و از این طریق پایههاى حکومت خود را استحکام بخشد. امام کاظم(ع) نقشه او را نقش بر آب می کرد و ماهیت اصلى او را آشکار و بر ملا مىنمود. معروف است که هارون یک سال به جنگ مىرفت، و یک سال به حج؛ در سال 197قمرى که نوبت حج بود، از هارون استقبال کردند. هارون در این مسافرت خود علاوه بر حج، هدف سیاسى دیگرى نیز داشت، و آن این که مىخواست از همه مردم براى فرزندان خود به عنوان ولیعهدهاى بعدى بیعت بگیرد که در راه رسیدن به این هدف از هیچ شخصیت با نفوذ جهان اسلام وحشت نداشت، فقط امام (ع) را مانع و مزاحم خود مىدید.
هارون رشید براى آن که کسب وجهه کند و به حکومت خود مشروعیت دهد، وقتى که وارد مسجد پیغمبر شد، گفت: «السلام علیک یابن عم !» و قرابت خود را به رسول الله (ص) به رخ مردم کشید، امام موسى ابن جعفر(ع) که آن جا حضور داشت بلادرنگ فرمود: «السلام علیک یا اباه ! » هارون که رنگش متغیر شده بود، در عین حال گفت: واقعاً این فخر از تو است اى ابوالحسن(ع)؛ و رو کرد به یحیى ابن جعفر و چنین گفت: اشهد انه ابوه کان حقا. همین بود که هارون در حضور مردم به قبر پیامبر خطاب کرد که یا رسول الله درباره تصمیمى که دارم از شما عذر مىخواهم، و آن این که موسى ابن جعفر(ع) را دستگیر کرده و به زندان مى افکنم، زیرا او سبب تفرقه امت شده است؛ و در همان مسجد پیامبر حضرت را که در حال نماز بود، دستگیر کرد. هارون با آن همه قدرت و عظمت سیاسى، تحمل وجود امام را نداشت و براى خاموش کردن شعله هاى خشم مردم، به چنین توجیهاتى دست مى زد، و تفرقه افکنى میان امت را بهانه و تمسک قرار مى داد تا مورد سرزنش مردم قرار نگیرد. این سیره همیشگى حکام جور و عناصر ضد مردمى است که سعى مىکنند با اتهام و ترور(5) شخصیت، چهرههاى مردان حق را مخدوش و لکه دار نشان دهند.
قرآن مى فرماید: فرعون، حضرت موسى را به بى دینى و فساد متهم مى کرد تا از چشم مردم بیفتد: “انى اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فى الارض الفساد.”
هارون اعتقاد شیعیان را به امامت امام کاظم (ع) و رفت و آمد شبانه و پنهانى آنها را به نزد آن حضرت مىدانست، و این را براى بقاى حکومت خود خطر جدى تلقى مى کرد، از این رو هارون براى آن که از رمز و راز، و اسرار تشکیلاتى امام کاظم (ع) اطلاع یابد، پرسید کسى را از نزدیکان موسى ابن جعفر(ع) که خیلى فقیر و دست تنگ باشد معرفى کنید. على ابن اسماعیل پسر برادر آن حضرت را معرفى کردند. هارون با دادن مالهاى هنگفت او را از مدینه به پایتخت خود دعوت کرد و او هم براى این کار حاضر شد، امام(ع) براى انصراف او از این کار، زیاد تلاش کرد و پول هاى زیادى به او داد، ولى او به خانه هارون رفت و از امام موسى بن جعفر(ع) سعایت مى کرد.
امام موسى ابن جعفر(ع) در شرایطى قرار داشت که نمى توانست مبارزات علنى و آشکارى داشته باشد، بلکه با مبارزات مخفى و در تقیه و استتار که مهم ترین اصل است براى بیشتر ضربه زدن و کمتر ضربه را متحمل شدن، دست اندرکار براندازى حکومت هارون و سایر خلفاى زمانش بود. شیعیان نیز موظف بودند مطالبى را که از طرف امام و رهبرى و تشکیلات به آن ها گفته مىشد، مخفى نگه دارند و اسرار رهبرى و تشکیلاتى را افشاء نکنند.
ولى گاهى اتفاق مىافتاد که مطالبى پیرامون امامت موسى بن جعفر(ع) و واجب بودن پیروى از آن حضرت را افشاء مى کردند، طبیعى است که این کار اسباب دردسر براى خود امام (ع) و آنها را فراهم مىآورد، و مى توان گفت یکى از اسباب زندانى شدن امام کاظم همین بود. هشام ابن حکم که یکى از تربیت یافتگان حضرت امام کاظم بود، از طرف امام مأمور بود که سکوت کند، ولی او سکوت را شکست و در نتیجه از ترس دستگاه متوارى شد،و هارون برادران او را توقیف و زندانى کرد و درباره وى گفت: در صورتى که چنین مردى زنده باشد، حکومت براى من یک ساعت هم ممکن نیست. به خدا که کاربرد زبان او از صدهزار شمشیر زن بیشتر است .
مبارزه با علماى خود فروخته و فاسدى که خود را به دربار فروخته بودند، نمونه دیگرى از مبارزات آن حضرت است، زیرا وجود چنین اشخاصى در دستگاه، مشروعیت دادن به آن است. از این رو چنین اشخاصى محبوبیت خاصى در دستگاه خلافت داشتند. و امام فرمود:
“العلماء امناء الرسل مالم یدخلوا فى الدنیا، قالوا و ما دخولهم فى الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروا على ادیانکم”؛ علما امانتداران پیامبرانند، مادامى که خود را به دنیا نفروخته باشند، گفتند: دخول در دنیا چیست؟ فرمود: متابعت دربار؛ وقتى که چنین کنند، در مورد دینتان از آنان بترسید.
وقتى امام کاظم (ع) دید که مهدى عباسى رد مظالم مىکند، فرمود: چرا آن چه را از ما از راه ستم گرفته اید، برنمىگردانى؟ مهدى پرسید آن چیست؟ حضرت فدک را مطرح کرد، مهدى گفت: حدود آن را تعیین کن تا برگردانم، امام (ع) حدود تمام جهان اسلام را به عنوان فدک غصب شده تعیین کرد.
بنابراین امام کاظم (ع) در قبال مسئله خلافت و زعامت امت بى تفاوت نبوده و خود را از هر کس دیگر اولى و احق براى حکومت و اداره سرزمین اسلامى مىدانست .
مبارزات منفى و کناره گیرى امامان از دستگاه خلافت نیز اعتراضى بود از جانب آنها بر علیه حاکمیتهاى زمانشان که مشروعیت و لیاقت خلفاء را زیر سؤال می برد و خبث باطنى آنها را علنى مىساخت، و مردم را نسبت به آنان بدبین و خشمگین مىنمود. شیوع و رسوخ چنین نگرشى، خطر مهمی براى حکومت به شمار مىرفت، زیرا اگر اعتقاد مردم نسبت به مشروعیت یک نظام از میان برود، هر لحظه ممکن است به منظور براندازى آن به پا خیزند و یا از چنان اقداماتى حمایت کنند. اگر مبارزات منفى ائمه علیهم السلام نبود و با این کار خود ماهیت اصلى خلفاء را افشا نمىکردند، خلفاى بنى امیه و بنى عباس با همه آن فسق و فساد و ستمکارى در تاریخ جزء خوبان و قدیسین بشرى قرار مى گرفتند.
امامان نه تنها با دور نگه داشتن خود از دستگاه خلافت، مشروعیت آن را زیر سؤال مىبردند، که یاران و دوستان خود را نیز اجازه نمىدادند به نفع دستگاه کار کنند. امام موسى بن جعفر(ع) به صفوان جمال که از دوستان آن حضرت است فرمود: همه کارهایت خوب است جز آن یکى. (یعنى چرا شترهایت را به هارون کرایه دادى؟) عرض کرد چه اشکال دارد من براى حمل و نقل اثاثیه او در سفر مکه، سفر اطاعت، کرایه دادم، نه آن که رایگان در اختیار او گذاشته باشم؟ امام (ع) فرمود:
“مگر دوست ندارى هارون زنده برگردد و کرایه تو را بدهد؟”
صفوان گفت: چرا؟ امام (ع) فرمود: “همین مقدار که به بقاى ظالم راضى هستى، گناه است.” صفوان با آن که با هارون سوابق دوستى داشت، فى الفور پیش از آن که کاروان به طرف مکه حرکت نماید، همه شترهاى خود را با تمامى وسایل آن فروخت، هارون از قضیه با خبر شد و پرسید چرا فروختى؟ صفوان گفت: دیگر پیر شده ام و این کار از من ساخته نیست، هارون گفت: مىدانم که موسى بن جعفر(ع) به تو گفته: این کار را نکن که خلاف شرع است . به خدا قسم اگر سوابق زیادى که از سالیان دراز با خاندان تو داریم نبود، امر مى کردم ترا گردن زنند.
در عین حال به کسانى که مىتوانست از پست و مقامش حسن استفاده نمایند، و از مظالم و شرور بکاهند، و به نفع جامعه مسلمین همکارى نمایند، اجازه مىداد که وارد دستگاه شوند؛ چنانکه به على ابن یقطین که از تربیت شدگان آن حضرت بود و در تقوا و علم و سیاست مقام برجسته داشت، تأکید مىکرد که به عنوان وزیر در دستگاه هارون بماند و تشیع خود را کتمان نماید و تقیه را شدیداً مراعات دارد، تا شیعیان و اموال آنان حفظ شوند . و به او نوشت:
“ان لله مع کل طاغیه وزیراً من اولیائه یدفع بدعتهم”؛ خداوند با هر حاکم ستمگرى، از دوستان خود وزیرى دارد که به سبب او بدعتهاى آنان را دفع مى کند. یکى از ایرانىها که از شیعیان اهواز بود، مىگوید: من مشمول مالیاتهاى خیلى سنگین شدم که اگر مىخواستم آن را بپردازم، از زندگى ساقط مىشدم . اتفاقاً والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من خیلى نگران شدم . ولى بعضى از دوستان به من گفتند او باطناً شیعه است و تو هم شیعه هستى با این همه من جرأت نکردم نزد وى بروم و بگویم که شیعه ام، رفتم به مدینه خدمت امام موسى بن جعفر(ع) و داستان خود را شرح دادم. امام (ع) نامه اى نوشت که سه چهار سطر بیشتر نبود، جملههاى آمرانه اما از آن نوع که امامى به تابع خود مىنویسد، راجع به آن که قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى ها از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام .
نامه را مخفیانه آوردم و شبى به خانه والى اهواز رفتم و نامه را به او سپردم، نامه را گرفت و به چشم مالید و مرا برد در منزل و مانند کودکی مقابل روى من نشست و پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم یک چنین مالیات سنگینى برایم بسته اند که اگر بپردازم از زندگى ساقط مىشوم، دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند.
پی نوشت :
1- ظاهراً سر به سجده گذاشتن در ایام حبس بوده است .
2- ارشاد مفید ص 277 – 279.
3- بحار: ج 48 ص 210.
4- کافى: ج 4 ص 465 کتاب الحج.
5- تفسیر عیاشى: ج 1 ص 187 ذیل آیه «ان اوّل بیت وضع للناس» آل عمران: 96.
6- ارشاد: ص 279.
7- مناقب: ج 4 ص 325.
8- رجال کشى: (صفوان).
9- بحار الانوار: ج 48 ص 85 از عیوان المعجزات.
10- الدراعه بالضم جبه مشقوقه المقدم.
11- ارشاد مفید: ص 274.
12-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 122 و 123.
13-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
14-عوالم/ ج 21/ 186.
15-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
16-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ ص 124.
17- بحار الانوار، ج 48، ص 169.
18- همان، ص 151.
19- کافى، ج 7، ص 174.
20- همان، ص 183.
21- اختصاص، ص 262.
22- بحار، ج 48، ص 144.
23- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟
24- بحار، ج 48، ص 138.
25- سیره پیشوایان، ص 431.
26- همان، ص 433.
27- همان، ص 432.
28- منتهى الآمال، ج 2، ص 230.
29- همان، ص 221.
30- همان، ص 214.
31- همان، ص 212.
32- سوره انعام، آیه 124.
33- منتهى الآمال، ج 2، ص 211.
34- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38.
منابع:
www.andisheqom.com
www.balagh.net
www.sobh.org
خاندان وحى، سید على اکبر قریشى
ماهنامه کوثر