دستورالعمل دیگری که جبرئیل برای موفّقیت پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»از سوی خداوند آورد، در آیۀ «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلا؛ همان پروردگار شرق و غرب که معبودی جز او نیست، او را نگاهبان و وکیل خود انتخاب کن»(1) بیان شده است.
یعنی لازمۀ موفّقیت در هر کاری، توکّل است و بدون آن، رسیدن به موفّقیت امکانپذیر نیست. اگر انسان در امور زندگی خداوند را وکیل قرار دهد، به مطلوب خود دست خواهد یافت. توکّل به این معنی است که انسان به جایی برسد که به جز خداوند تبارک و تعالی به هیچ کس امید نداشته باشد و خداوند را پناه خود بداند. پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» این حالت را صد در صد در خود بهوجود آورده بودند. نمونهای از توکّل آن حضرت در یکی از جنگها تجلّی پیدا کرد.
چنانکه نقل میکنند در جنگ ذات الرّقاع، بین دشمن و مسلمانان یک کوه فاصله بود. در یک طرف کوه مسلمانان و در طرف دیگر آن، کفّار قرار داشتند. هر دو طرف به شدّت خسته بودند و در دو طرف کوه به استراحت میپرداختند. پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»، بر فراز آن کوه رفتند و بر تپهای خوابیدند. یکی از سران لشکر دشمن هم از آن طرف کوه بالا آمد و پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را خفته دید. با خود گفت: بهتر است او را بکشم تا همۀ جنگ و جهادها تمام شود. شمشیر را از غلاف بیرون کشید و بالای سر آن حضرت حاضر شد و گفت: یا محمد! آن حضرت چشمان خود را باز کردند و خود را زیر شمشیر دشمن دیدند. او گفت: آیا کسی هست که الان تو را از دست شمشیر من نجات دهد. پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» بدون اینکه تزلزل و نگرانی از خود نشان دهند، بدون درنگ پاسخ دادند: «رَبی و رَبک»؛ نام خدا که بر زبان آن حضرت جاری شد، آن کافر بر خود لرزید و بر زمین افتاد. پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»با چالاکی از جا برخاستند و شمشیر را برداشتند و بالای سر او قرار گرفتند و شمشیر را بلند کردند و فرمودند: حال چه کسی است که تو را از دست من رهایی بخشد؟ آن فرد زرنگی کرد و پاسخ داد: جودُکَ و کَرَمُکَ؛ پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» او را رها کردند. آن مرد بلند شد و گفت: به خدا قسم تو از من بهتر و کریمتری.(2)
انسان در بنبستها نیازمند چنین توکّلی است. در بنبستها و تنگناهایی که هیچ فریادرسی نیست، فریادرس حقیقی به یاری آدمی میآید و او را نجات میبخشد.
انسان غافل از خدا، به این سو و آن سو، رو به اسباب ظاهری به پیش میرود و گاه در همین تنگناهاست که خداوند را فریادرس خود مییابد. چنانکه در قرآن میخوانیم:
«فَإذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجّاهُم إلَی الْبَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکونَ؛ و چون به کشتى سوار شوند خدا را میخوانند در حالى که ایمان و اعتقاد را برای او خالص سازند و همین که آنها را به سوی خشکی رساند و نجات داد پس به ناگاه شرک میورزند ».(3)
پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» طبق این دستورالعمل، همواره و در همۀ امور، توکّل به خداوند را در نظر داشتند و توکّل آن حضرت منحصر به تنگناها و مشکلات نبود.
نباید فراموش کنیم که مسبّب الاسباب و اصلاح کنندۀ امور، خداوند تبارکوتعالی است. آن کسی که میتواند راه سالک را هموار کند، صفات رذیله را از دل او برکند و مملکت دل او را به زیور فضائل اخلاقی بیاراید، خداوند است. همان خداوندی که با فضل و رحمتش توفیق این مهم را به انسان میدهد. چنانکه میفرماید:
«وَ لَوْلا فَضْلُ اللهِ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکَی مِنکُم مِن أحَدٍ أبَداً وَلکِنّ اللهُ یُزَکّی مَن یَشاءُ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیم؛ و اگر فضل و بخشایش خدا بر شما نبود هیچ کس از شما هرگز پاک نمیشد، و لیکن خداوند هر که را خواهد پاک میسازد، و خدا شنوا و داناست».(4)
اقسام توحید
توکّل واقعی انسان به خداوند تبارک و تعالی از اعتقاد او به توحید سرچشمه میگیرد. از این رو لازم است قدری راجع به اصل توحید و اقسام آن توضیح داده شود تا رابطۀ توکّل و توحید روشن گردد.
قسم اوّل؛
توحید ذاتی است. یعنی ذات خداوند متعال بىهمتاست و واجبالوجودى جز او نیست. اعتقاد به اینکه خدا یکی است و شریک ندارد، واجب الوجود و مؤثری در این جهان جز خدا وجود ندارد و دیگر هر چه هست مخلوق خدا و موجود شده از طرف ذات باری تعالی است، اعتقاد به توحید ذاتی است. انسان همۀ موجودات را ممکنالوجود و حق تعالی را واجب الوجود میداند و کم پیدا میشود کسی در جهان قائل به توحید ذاتی نباشد. بت پرستان نیز این توحید ذاتی را قبول دارند.
قسم دوّم؛
توحید صفاتی است. به این معنا که ذات خداوند متعال بسیط است و هیچ ترکیبى در آن راه ندارد و صفات پروردگار عالمیان نظیر علم و قدرت، عین ذات اوست، بر خلاف علم و قدرت مخلوقات که زاید بر ذات آنان است. زائد بودن صفات مخلوقات بر ذات آنان بدین معنا است که مثلاً انسان از ابتدا عالم یا قدرتمند نبوده و این صفات یا فضائل دیگری که هر انسانی دارد، به ذات او افزوده شده است و ممکن است روزی هم از او زائل شود. امّا صفات حق تعالی عین ذات او است، یعنی وجود او قدرت، علم و سایر صفات و فضائل است و این صفات از ذات باری تعالی جدا شدنی نیست. مانند تر بودن آب یا چرب بودن روغن که ذاتی است.
معنای دیگر توحید صفاتی این است که انسان باید هر چه فضیلت دارد از خدا بداند، اگر علم دارد از خداست، اگر قدرت دارد از طرف خدا به او عنایت شده، اگر عقل و شعور دارد از جانب خدا است، اگر مال دارد از خدا است و بالأخره هرچه خوبی، زیبایی و فضیلت است، همه از جانب خدا است و انسان فقط امانتدار خدا میباشد.
قسم سوّم؛ توحید عبادی است. یعنی انسان در مقابل هیچ کسی کرنش نکند به جز خدای سبحان، یعنی عبادت و پرستش فقط شایستۀ خدا و مختص ذات او است.
قسم چهارم؛ توحید افعالی است. به معنای اینکه موثّرى در جهان هستى جز خداوند متعال نیست. تحقّق این دو قسم اخیر از توحید بسیار مشکل است، زیرا التزام عملى به این امور مشکل است و اکثر انسانها متأسّفانه توحید افعالی ندارند.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون؛ و بیشتر آنها به خدا ایمان نمىآورند، مگر آنکه در همان حال مشرکاند. ».(5)
جملۀ «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ؛ (پروردگارا!) تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم»(6) که در سورۀ حمد است و امر شده به طور مکرّر در نمازها خوانده شود، مربوط به این دو قسم توحید است. و کلمۀ توحید «لا اله الا الله» در بردارندۀ هر چهار قسم توحید است. اگر کسی جدّاً «لا اله الا الله» بگوید، در قلعۀ محکم خدا است و از عذاب الهی در امان خواهد بود. حضرت رضا«سلام الله علیه» در نیشابور و در حساسترین مواقع که باید بالاترینِ کلمات را بگویند، فرمودند:
«اللَّه جَلَّ جَلَالُهُ یقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَهُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ خداوند جل جلاله میفرماید: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ من است، پس هرکس که در دژ من درآید از عذابم در امان است. چون مرکب به راه افتاد [امام رضا](ع) گفت: [البته] با شرایطش و من جزو شرایط آنم».(7)
بال توحید، یک بال برای پرواز به شمار میرود و بال دیگر برای پرواز، بال ولایت است. جملۀ «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»که امام رضا«سلام الله علیه» ذیل این روایت فرمودهاند، بیانگر این واقعیّت است. آن حضرت در جای دیگر نیز از قول خدای تعالی فرمودهاند:
«وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی؛ ولایت علی ابن ابیطالب دژ من است، پس هرکس که در دژ من درآید از عذابم در امان است. ».(8)
اگر کسی شیطان را متابعت کند، شیطان پرست میشود. اگر کسی به دنبال هوی و هوس باشد، هوی و هوس را میپرستد. متابعت از نفس و آنچه دل میخواهد، نوعی شرک است. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین؛ ای فرزندان آدم، آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید که او مسلمًا برای شما دشمنى آشکار است؟».(9)
میفرماید: ای بنی آدم ما در عالم ذر، باهم معاهده کردیم که وقتی در این دنیا آمدی به دنبال شیطان نروی و او را نپرستی، چرا شیطانپرست شدی؟ تبعیّت از شیطان پیروی از او، همان پرستش شیطان است و به توحید عبادی ضرر میزند و انسان را مشرک میکند. در واقع چنین کسی دو خدا دارد، یک خدا که او را خلق کرده و خدای دیگر، خدائی که از او تبعیّت میکند. قرآن میفرماید:
«أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکیلاً؛ آیا دیدی کسی را که خدای خود را هوای خود گرفته؟ آیا تو کارساز او (در هدایت یا حفظ از عذاب آخرت) خواهی شد؟».(10)
یعنی ای رسول گرامی! آیا میخواهی آن کسی را که از هوای نفسش پیروی کرده را به تو نشان بدهم؟ همان کسی که برای خدا شریک قائل شده است، یعنی هم خدا را میپرستد و او را عبادت میکند و هم هوی و هوس بر دل او مسلّط شده است و در نتیجه، هوی و هوس را نیز میپرستد.
معنای توحید افعالی این است که انسان به جز خدا مؤثّری در این جهان نبیند و اعماق وجودش بگوید: «لا مؤثّر فی الوجود إلا الله»، توحید افعالی معنای واقعی کلمه «لا الله الاّ الله» است، یعنی کسی «لا الله الاّ الله» میگوید که فقط الله را در جهان مؤثر بداند. باور کند که هرچه دارد از ناحیۀ حق تعالی است و در حالی که او را همه کارۀ عالم وجود میداند، به هیچ کاره بودن خودش، علمش، قدرتش و دارائیاش پی ببرد. به قارون گفتند: چرا زکات مال خود را پرداخت نمیکنی؟ گفت: من این پولها را از علم خود به دست آوردهام و زکات نمیدهم: «…أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی؛ (قارون) گفت: این ثروت را بوسیله دانشی که نزد من است به دست آوردهام!»(11) بنابر تعبیر قرآن کریم، این سخن شرک است و بر این اساس میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون؛ و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرکند!»،(12) یعنی اکثر مردم توحید افعالی ندارند، زیرا هرچه دارند، از خودشان میدانند. این گروه از مردم خودشان را در زندگی مؤثّر میدانند. خدا را هم در کنار خود و دیگران قبول دارند و مؤثّر میدانند.
البتّه توحید افعالى به این معنى نیست که «واسطۀ فیض» در این جهان نباشد، بلکه عناصر جهان هستى در یکدیگر تأثیر دارند و به اصطلاح فلسفى، نظام جهان بر پایه علّت و معلول استوار است.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانى به کـف آرى و به غفلت نخورى
توحید افعالى به این معنى است که همانگونه که خلقت جهان هستى از ناحیۀ خدا است، تأثیر عناصر جهان هستى در یکدیگر نیز از او میباشد.
رابطۀ توکّل و توحید
کسی که خداوند را تنها وکیل خود قرار میدهد و او را پشتوانۀ خود میداند و مؤثری در جهان غیر از او نمییابد، موحدی است که به اقسام توحید، اعتقاد قلبی دارد و به همین جهت خداوند را تنها فریادرس خود مییابد.
خداوند در سورۀ مزّمّل به پیامبر خود میفرماید: جز او را به عنوان وکیل و پشتیبان خود انتخاب نکن که: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُو؛ همان پروردگار شرق و غرب که معبودی جز او نیست»(13) است. یعنی کسی که همۀ موجودات متعلّق به او است و مؤثری در جهان به جز او وجود ندارد. در حقیقت توکّل یعنی اعتقاد به اینکه خداوند یکتا کارها را اصلاح میکند و پشتیبان بندگان در همۀ امور است. پس انسان باید کارهای خود را به او واگذار نماید و بگوید: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ؛ و من کار خود را به خدا میسپارم، زیرا خداوند به (حال) بندگان بیناست».(14)
چنین کسی نگرانی از نتیجۀ امری که به خدای سبحان واگذار کرده است، ندارد. زیرا میداند پروردگار مهربان به حال بندگان خود بصیر است و چون حکیم است، بر وفق مصلحت او رفتار مینماید و او را از عذاب دنیا و آخرت نجات میبخشد.
ملازمت توکّل و همّت
نکتهای که در این مبحث شایان توجّه است اینکه توکّل انسان به خدای تعالی و اعتقاد به اینکه اصلاح همۀ امور به دست او است، نباید مانع تلاش و همّت گردد. به عبارت دقیقتر، توکّل به معنای نشستن و تلاش نکردن و صرفاً از خدا خواستن نیست. بلکه همّت آدمی باید همواره قرین توکّل باشد. انسان باید عقل، شعور، انرژی و توان خود را در انجام هرکاری به کار بندد و از نعمتهای خدادادی کمال استفاده را بنماید و همراه با این همّتی که دارد، به خدا توکّل کند و از پروردگار عالم بخواهد اسباب انجام آن کار را فراهم فرماید، یعنی از محضر حق تعالی طلب توفیق نماید. همّت و توفیق ملازم همدیگرند و با فقدان یکی از آن دو، کاری به انجام نمیرسد. اگر توفیق نباشد، همّت انسان، با بیبرکتی مواجه شده و او را به مقصود نمیرساند و موجب سرگردانی میشود. سالک باید بداند که فراهم آوردن اسباب و مقتضیّات از ناحیۀ خدا است.
«وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ؛ و کسی که خدا برای او نوری قرار نداده هرگز نوری نخواهد داشت».(15)
همچنین اگر همّت در کاری نباشد، اصلاً توفیقی وجود ندارد که موجب موفّقیت انسان شود. زیرا توفیق الهی شامل حال کسی میشود که فعالیّت لازم را کرده باشد.
بنابراین اوّلین قدم در توکّل، آن است که انسان شروع به فعالیّت کند و قدم در راه نهد. اگر این مرحله از توکّل در زندگی کسی نباشد، خداوند به او توفیق نمیدهد و همواه در زندگی خود با مشکلاتی روبرو است و دچار سرگردانی میشود. از این رو در برنامۀ رسالت پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ابتدا به تلاش و کوشش، سپس به توکّل سفارش میگردد.(16)
گام بعدی در توکّل آن است که انسان در زندگی خداوند را وکیل خودش بداند، به این معنا که واقعاً مفهوم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» را درک نماید. یعنی از عمق جان بگوید: خدایا فقط تو میتوانی مرا موفّق گردانی و به من کمک کنی، و با در نظر گرفتن مسبّب الاسباب بودن خداوند، اصلاح امور خود را از او طلب کند. چنین کسی، اصلاح امور خود را از خداوندی میطلبد که عالم به حال بندگان و قادر به انجام هرکاری است و مهم تر آنکه، رئوف و مهربان است و در بن بست و غیر بن بست، به فریاد انسان میرسد. خداوند را مسبّب الاسباب میداند، به این معنا که سبب انجام کارها را فراهم میکند و آخرین سبب نیز خود او است. اگر این توکّل برای انسان پیدا شود، در زندگی یک کمککار و پشتیبان بینظیر به نام خداوند مهربان خواهد داشت.
اگر کسی در دادگاه مشکلی داشته باشد و خودش از عهدۀ حلّ آن بر نیاید، به حکم عقل، وکیل میگیرد. حال اگر آن وکیل را دلسوز، عالم و قادر بیابد، کار را با اطمینان کامل به وی واگذار میکند و نسبت به نتیجۀ آن نگرانی نخواهد داشت. حتّی اگر نتیجۀ منفی در بر داشته باشد، چون به وکیل خود مطمئن است، به آن نتیجه راضی میشود.
اگر انسانها به همین اندازه هم خداوند را وکیل خود بدانند و خود را به او بسپارند، در همۀ امور زندگی موفّق و پیروز خواهند شد و گمراه نخواهند شد. قرآن کریم میفرماید:
«وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً؛ و کسى که بر خدا توکل نماید او برایش کافى است مسلّما خداوند رساننده فرمان و تحقق بخشنده اراده خویش است، همانا خداوند براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است».(17)
و در آیۀ دیگر میفرماید:
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون؛ چرا که او را بر کسانى که ایمان آوردهاند و بر پروردگار خود توکل مىکنند تسلطى نیست».(18)
تقوی، شرط پذیرش توکّل
شرط اساسی تحقّق وکالت خدای سبحان، رعایت تقوا است. تقوا، یعنی رابطه با خداوند و اگر کسی متّقی شود، کارهای او از راهی که گمان نمیبرد، اصلاح خواهد شد.
«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب؛ و کسى که از خدا پروا کند براى او راه خروجى (از مشکلات) قرار مىدهد و او را از راهى که گمان نمىبرد روزى مىدهد».(19)
هر که به انجام واجبات، مخصوصاً نماز اهمیّت بدهد، از گناه، مخصوصاً حقّ الناس اجتناب داشته باشد و به اندازهای که برای کار او مضر نباشد و موجب خستگی و سرخوردگی او نشود، به انجام مستحبات بپردازد، متّقی است و خداوند منّان وکالت چنین انسانی را بر عهده میگیرد و یار و یاور او میشود. تا آنجا که میفرماید:
«وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند».(20)
چنین کسی برای رسیدن به مقصود خود، از هر راهی وارد نمیشود و رضایت خداوند را در انتخاب مسیر، در نظر میگیرد. برای رسیدن به مقصد، صرفاً به عقل و شعور و دارائی خود اتّکا نمیکند. خدای تعالی را در همۀ امور زندگی، یار و معین خود میداند و به همین جهت در هر کاری موفّق و سربلند است.
هنگامی که استاد عظیمالشآن ما، حضرت آیت الله العظمی بروجردی«ره» دعوت علمای قم را پذیرفتند و برای امر زعامت حوزۀ مقدّسه، به آن شهر نقل مکان کردند، به طلاب علوم دینی شهریه پرداخت میکردند. گاهی اوقات، وجوهات شرعیّه به اندازۀ کافی وصول نمیشد و مرحوم آیت الله بروجردی«ره»در پرداخت شهریه با مشکل مواجه میشدند. در آن زمان چند تن از علمای بزرگوار قم، از سر دلسوزی و به جهت اصلاح امر شهریۀ طلاب، نامهای به مرحوم حجتالاسلام و المسلمین آقای فلسفی که از خطباء و دانشمندان مشهور بود، نوشته و از او خواسته بودند با توجّه به ارتباطاتی که از طریق مجالس وعظ و خطابه با تجّار و متموّلین دارد، شهریۀ حوزه را فراهم کند. آقای فلسفی قبل از اقدام در این خصوص، موضوع را با شخص آیت الله العظمی بروجردی«ره» در میان میگذارد و به ایشان میگوید: دیگران برای شما نگران هستند و از من خواستهاند پول شهریۀ حوزه را فراهم کنم! آن فقیه وارسته و متوکّل در پاسخ فرموده بودند: من به هیچ وجه راضی به این اقدام نیستم. خداوند یاور من است و نیازی به اینگونه اقدامات نیست. حوزه متعلق به حضرت ولی عصر«ارواحنا فداه» است و من هم به خاطر رضای خدا به حوزه آمدهام و مطمئن هستم که خداوند یار و معین من خواهد بود و مرا معطّل نخواهد گذاشت.
آقای فلسفی میگوید: از خدمت ایشان مرخّص شدم و فردای آن روز یکی از اعضای بیت آیت الله العظمی بروجردی«ره» به من خبر داد که مشکل مالی شهریه حل شد و پول کافی رسید. آیت الله العظمی بروجردی«ره» نقش خود را به عنوان زعیم حوزۀ علمیه، به خوبی ایفا کرده بودند و منتظر عنایت پروردگار عالم بودند که حوزه را اداره کند. بنابراین بعد از انجام وظیفه، درخواست از غیر درگاه پروردگار متعال و دست دراز کردن در مقابل تجّار، برای ایشان وجهی نداشت.
مراتب توکل
مرتبۀ اوّل؛ توکّل عوام
مرتبۀ اوّل توکّل؛ توکّل عوامانه است. به این معنا که انسان مقداری از کار را خودش انجام میدهد و به همان اندازه خود را در به ثمر رسیدن کار مؤثر میداند و باقیمانده و نتیجۀ آن امر را به خداوند واگذار مینماید. در این مرتبه از توکّل، کسی که توکّل میکند، انجام مقدمات کار را از ناحیۀ خودش یا دیگر اسبابی که در آن کار دخیل بودهاند میداند و سبب آخری که منجر به اخذ نتیجه میشود را خدای سبحان بر میشمرد. عموم مردم به چنین توکّلی معتقدند. از این رو مقدّمات را فراهم میکنند و چون عقیدۀ آنان به توحید افعالی بیش از این کشش ندارد، میگویند تا این قسمت کار را ما انجام دادیم و مابقی آن به عهدۀ خداوند است.
نقل میکنند شخصی آیۀ شریفۀ: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(21) را خواند و با خود گفت: با توجّه به این آیه و قولی که خداوند داده است، دیگر نیازی به کار کردن نیست و خدا برای من کافی است. به مسجد رفت و مشغول نماز خواندن شد و تا ظهر منتظر ماند که خداوند غذائی برای او بفرستد و چون خبری از غذا نشد، دوباره تا عصر نماز خواندن را ادامه داد و غذا نرسید. کمی در مسجد خوابید و به علّت گرسنگی خوابش نبرد. در همین حین دو نفر برای غذا خوردن به مسجد آمدند، یکی از آنها به دیگری گفت: نمیدانیم این آقایی که خوابیده، غذا خورده است یا نه؟ دیگری گفت حالا که خواب است، بگذار بخوابد. آن شخص دریافت که اکنون غذا را از دست میدهد و برای اینکه به آن دو نفر بفهماند بیدار است، سرفه کرد. آن دو نفر از بیداری او مطلع شدند و کمی غذا به وی دادند. وقتی که مرد غذایش را خورد و از مسجد خارج شد، دید یکی از همسایگان مسجد فرزندش را چنین نصیحت میکند که: «تو به خدا توکّل کن، خدا برای تو کافی است»، وقتی این مطلب را شنید جلو رفت و گفت: «خدا برای انسان کافی است، امّا خود انسان هم باید یک سرفه بکند.» به این میگویند: توکّل عوامانه، یعنی میداند غذا را خداوند برای او فرستاده است. ولی سرفۀ خودش را هم در فیضی که به او رسیده است، مؤثّر میداند و چون چنین عقیدهای دارد، خداوند هم بدون سرفه به او غذا نمیرساند.
مرتبۀ دوّم؛ توکّل خواص
مرتبۀ دوّم توکّل؛ مربوط به خواص است. کسانی که سبب دیگری غیر از خدای تعالی نمیبینند و هرچه فیض و رحمت در جهان هستی است، از ناحیۀ فیّاض مطلق میدانند. سلسلۀ اسباب و علل در نظر آنان جلوهای ندارد و به مرحلۀ کاملی از توحید افعالی رسیدهاند.
دیدهای خواهم سبب سوراخ کن
تا سبب را بر کند از بیخ و بن
موفّقیّت در مأموریت بیست و سه سالۀ پیامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» تحمّل آن همه آزار و اذیّت مشرکین و پشت سر گذاردن هشتاد و چهار جنگ، میسّر نمیشد مگر با توکّل محض به خدای سبحان و بهرهمندی از والاترین مرتبۀ توحید افعالی. والاترین مرتبۀ توحید افعالی وقتی رخ میدهد که انسان دریابد همۀ اسباب موفّقیّت او، سبب نما هستند و مسبّب الاسباب حقیقی، ذات باری تعالی است. بعضی اوقات انسان در دامنۀ کوه آب میبیند. امّا در حقیقت جلوهای از آب دیده است و آنچه به چشم او آمده، آبنما است.
«وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً؛ و کسانى که کفر ورزیدند تمام عملهای (خیر) آنها مانند سرابى است در زمین هموار که (انسان) تشنه آن را (از دور) آب پندارد ».(22)
بنابر فرمایش قرآن کریم اگر کسی واقعاً توحید افعالی داشته باشد، هیچ سببی در جهان نمیبیند، جز خدای سبحان و هرچه از اسباب ظاهری میبیند، به واقع در مییابد که سبب نما است، نه سبب اصلی و واقعی.
قرآن شریف در آیاتی این حقیقت را بیان میفرماید. امّا درک واقعی آن برای همه مشکل است. میفرماید:
«قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر؛ بگو: خداوندا، اى مالک حقیقى هر مملوک، و اى حاکم مطلق بر همه حکومتها، به هر که خواهى حکومت مىبخشى، و از هر که خواهى حکومت را باز مىگیرى، و هر که را خواهى عزّت مىدهى، و هر که را خواهى خوار مىگردانى، (حقیقت) خیر در دست توست، حقّا که تو بر هر چیزى توانایى».(23)
و نیز در آیۀ دیگری میفرماید:
«وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم؛ و اگر خداوند تو را زیانى برساند آن را جز او برطرف کنندهاى نیست، و اگر براى تو نیکى بخواهد هرگز فضل او را رد کنندهاى نباشد، او خیر خود را به هر کس از بندگانش بخواهد مىرساند و اوست که بسیار آمرزنده و مهربان است».(24)
و خوشا به حال آنانکه درک واقعی از این آیات دارند و به کمال توحید افعالی دست یافتهاند. البته رسیدن به این مرتبه و دستیابی کامل به توحید افعالی، گاهی برای عموم مردم نیز رخ میدهد و آن هنگامی است که در بنبست یا تنگنائی گرفتار آیند و هیچ فریادرسی نداشته باشند. وقتی انسان مطمئن شود که واقعاً دستش از همۀ اسباب و وسائل کوتاه شده است و هیچ پناهی ندارد، وقتی آدمی دریابد که همۀ اسباب ظاهری که به آنها دل بسته بود، او را تنها رها کردهاند، کمال توحید را پیدا میکند. آن وقت است که فریاد خدا، خدای او بلند میشود و با اعماق وجود، خداوند منّان را میخواند. در آن هنگام یک خدا را میخواند، یعنی قلب او شهادت به وحدانیّت خداوند میدهد. خدا را با همۀ اسماء و صفاتش میخواند، چون برای نجات از گرفتاری، عملاً به قدرت و علم و رأفت و سایر صفات خداوند گواهی داده است که از او مدد میجوید. خدای او شایستۀ پرستش و بندگی است، چون ناخودآگاه به سجده میافتد و تضرّع و زاری میکند. و بالأخره خداوند را تنها مؤثّر در عالم وجود و اوّلین و آخرین سبب، مییابد و به او پناه میبرد.
قرآن شریف میفرماید: وقتی دریا طوفانی شود و دیگر هیچ چیز و هیچ کس به داد انسان نرسد، صدای خدا خدای او بلند میشود و در محضر حق تعالی پناه میگیرد.
«فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ؛ و چون به کشتى سوار شوند خدا را مىخوانند در حالى که ایمان و اعتقاد را براى او خالص سازند و همین که آنها را به سوى خشکى رساند و نجات داد پس به ناگاه شرک مىورزند».(25)
شخص موثّقی نقل میکرد رفیق پزشکی داشتم که منکر خدا بود. هر چه با او صحبت میکردم و برای او برهان اقامه میکردم، اصل وجود خدا را قبول نداشت و دلایل علمی من در او اثرگذار نبود. آن پزشک فرزند پسری داشت که دچار حادثه شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. وقتی فرزند او را به اتاق عمل بردند و ما پشت درب اتاق عمل منتظر اعلام نتیجه بودیم، ناگهان دیدم آن پدر شروع کرد به صدا کردن خداوند، رفتم جلو و گفتم: کدام خدا؟ تو که منکر توحید بودی! گفت: دست از سرم بردار، بگذار بچّهام را از خدا بگیرم. و تا وقتی فرزند او را بیرون آوردند، با خدا راز و نیاز میکرد و سلامتی فرزندش را از او میطلبید.
این حالت برای افراد معمولی در بن بست رخ میدهد. ولی خواص، همواره این مرتبه از توکّل و توحید افعالی را در وجود خود دارند و تأکید تعالیم قرآن و عترت«سلام الله علیهم»، رسیدن به همین مرتبه است. راه رسیدن به این درجه و مقام نیز پایبندی به عبادت و ریاضتهای دینی است:
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقین؛ و پروردگارت را پرستش کن تا آن امر یقینى (مرگ) بر تو فرا رسد».(26)
چنین مقامی از راه علمی و استدلالی نیز به دست نمی یابد، اگرچه تسلّط علمی بر اعتقادات لازم است و مقدّمۀ کسب این حالات است، ولی کافی نیست و عوامل دیگری برای عروج آدمی لازم است. به قول مولوی:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
مداومت بر عبادت و پرستش پروردگار متعال، حالتی که در مواقع خطر و در تنگناها برای انسان پدیدار میشود را دائمی میکند. کسی که دائماً خدای تعالی را مسبّب الاسباب بداند و بیابد، از روی اخلاص او را میخواند و توحید افعالی در عمق جان او رسوخ میکند و واقعاً میبیند که تنها مؤثر در این جهان، آفرینندۀ یکتا است.
مرتبۀ سوّم؛ توکّل أخصّ الخواص
مرتبۀ سوّم توکّل؛ توکّل أخصّ الخواص است. در این مرتبه، آدمی به مقام تسلیم و رضا در مقابل مقدّرات، اوامر و نواهی الهی میرسد. به عبارت دیگر هم در امور تکوینی و هم در امور تشریعی و قوانین، تسلیم محض ارادۀ الهی میشود. رسیدن به این مقام دشوار است و نیاز به تمرین و ممارست علمی و عملی دارد.
امام صادق«سلام الله علیه» از قول پدر بزرگوار خود و آن حضرت از قول امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» نقل فرمودهاند:
«الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَهٌ التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»،(27)
بنابر این فرمایش مولای متقیّان حضرت علی«سلام الله علیه»، ایمان دارای چهار ستون و یا چهار رکن است و بدون حتّی یکی از آن ارکان، ناقص میشود:
رکن اوّل : پناه انسان در زندگی خدای سبحان باشد و به هیچ موجود دیگری به غیر از او تکیه نکند.
رکن دوّم: آدمی امورات خود را به خداوند متعال واگذار نماید.
رکن سوّم: راضی بودن انسان به مقدّرات الهی و پذیرش قضای خداوند است.
رکن چهارم: بنده، تسلیم اوامر خدای تعالی باشد.
تسلیم و رضا در برابر مقدّرات الهی
کسی که به مقام تسلیم و رضا در برابر مقدّرات الهی میرسد، باور دارد که هرچه در جهان هستی رخ میدهد، بهجا و از روی حکمت است. بر اساس دستاوردهای علم نجوم، کرۀ زمین بیش از شانزده نوع حرکت دارد. دو حرکت مهمّ آن، حرکات وضعی و انتقالی است. این حرکات آن چنان دقیق است که اگر ذرهای تندتر یا کندتر شود، اصطکاک عجیبی در عالم به وجود میآید و همۀ ستارهها و کهکشانها به یکدیگر اصابت میکنند و به طور کلی زمین در فضا پرتاب و نابود میشود. عقیدۀ انسان راجع به حکمت رخدادهای جهان و مقدّرات موجودات باید چنین باشد و به واقع درک کند که اگر غیر از سرنوشتی که از سوی خداوند حکیم برای او رقم زده شده است، نصیب او میشد، به نابودی و تباهی او میانجامید. با کمی دقّت معلوم میشود که مقدّرات مخلوقات خدای سبحان، مانند حرکات کرۀ زمین، به تمام معنا از روی مصلحت تامّۀ ملزمه صورت میپذیرد.
مقدّری که به گُل نکهت و بهگِل جان داد
به هرکه هرچه سزا دید حکمتش آن داد
این مطلب از منظر عقل نیز اثبات میشود. عقل انسان پذیرفته است که خداوند تعالی قادر مطلق و عالم بیمانند است. پس به حال بندگان خویش واقف و آگاه و بر رفع مشکلات و تغییر سرنوشت آنان، قادر است. حقتعالی جواد و کریم است و در رأفت و مهربانی مافوق حدّ تصور انسان میباشد. خداوند متعال حکیم است و کلیّۀ امور بر وفق حکمت است. از این رو مقدّرات چنین خدائی، بهترین مقدّرات و مخلوقات ذات باری، عالیترین مخلوقات هستند و او همۀ امورات عالم هستی را به بالاترین وجه ممکن تقدیر فرموده و یقیناً به مصلحت مخلوقات است.
حال که عقل انسان با این برهان که در فلسفه «برهان لمّی» نام دارد، به حکیمانه بودن مقدّرات هستی شهادت میدهد، آن همه گلهمندی و شکوه و شکایت از سرنوشت که اکثر مردم دارند، از کجا ناشی میشود؟ نکته در اینجا است که دل آنان در برابر مقدّرات الهی تسلیم نشده است. اگرچه از لحاظ علمی برای آنان اثبات میشود که هرچه از جانب حق تعالی است، به مصلحت آنان میباشد و این موضوع، مورد پذیرش عقل هم واقع میشود، ولی وقتی دل چنین کسانی باور نداشته باشد و راضی به مقدّرات نشود، گله و شکایت از خداوند و مردم و هر عامل دیگری رایج میشود. ناآرامی، دلهره، اضطراب و نگرانی اکثر مردم از عدم باور قلبی آنان به حکمت مقدّرات خداوند تعالی سرچشمه میگیرد.
دلِ بسیاری از افراد را که بشکافیم، عدم رضایت آنان به مقدّرات آشکار میگردد. طالب یک آزادی کاذب و بیقید و شرط هستند. در تخیّلات خود، سرنوشتی عالی برای خویش رقم زدهاند و خواهان آن سرنوشتند. به همین جهت از خدای متعال گله دارند و رضایت به تقدیر خود نمیدهند و این نارضایتی عاقبت نامطلوبی به دنبال خواهد داشت.
در مقابل، کسانی که وظیفۀ خود را انجام میدهند و عقل و دل آنان گواهی میدهد که آنچه خداوند حکیم تقدیر کرده است، صد در صد بهجا و به مصلحت است، به آرامش درونی دست مییابند و یک زندگی بدون غم و غصه و عاری از دغدغه خواهند داشت و مهمتر اینکه، گناه در زندگی آنان راه نمییابد؛ زیرا یکی از عوامل ایجاد رضایتمندی در برابر مقدّرات، تقوا است. اگر انسان متّقی شد، هرچه از جانب دوست به او برسد، برای او نیکو است.
یکـی درد و یــکی درمــان پسنــدد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجرا ن
پسندم آنچــه را جــانـان پسندد
حضرت زینب مظلومه«سلام الله علیها»،به این مرتبه از توکّل دست یافته و به واقع در برابر مقدرات الهی، تسلیم بود. وقتی او را به مجلس ابن زیاد آوردند، علیرغم تنهائی در برابر آن همه دشمن، به خداوند توکّل کرد و با جرأت و شهامت در پاسخ به سخنان ابنزیاد گفت:
«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَهَ …»(28) یعنی؛ مادرت به عزایت بنشیند، من به غیر خوبی و زیبایی در کربلا و در این مسافرت چیزی ندیدم. این سخن ارزشمند حضرت زینب«سلام الله علیها»، برخاسته از وقار، طمأنینه، شهامت و آرامش درونی آن بانوی گرامی است و میزان تسلیم و رضایتمندی اهل بیت«سلام الله علیها» در برابر مقدّرات الهی را نمایان میسازد.
نکتۀ بسیار مهمّی که در این مبحث شایان ذکر است، اینکه برخی اوقات برداشت نادرست از معنی قضا و قدر، موجب میشود بخت و اقبال نوع بشر به عنوان علّت اصلی سعادت و شقاوت او مطرح گردد. بسیاری بر این تصورند که بدبختی و خوشبختی انسان به دست او نیست و شانس هر انسانی، نوع زندگی او را معیّن میکند. این تصوّر باطل ارمغانی به جز پوچ گرائی و سردرگمی برای نسل جوان به همراه ندارد و سببساز تنبلی و خمودگی جوانان میشود و روحیۀ امید را در آنان به یأس و ناامیدی مبدّل خواهد کرد. کسانی که به این روحیۀ منفی و ضعیف مبتلا میشوند، چون امید به اصلاح وضعیّت خود ندارند، به هیچ کوششی در جهت تغییر سرنوشت خود مبادرت نمیورزند و روز به روز شقاوت آنان بیشتر میگردد. این افراد مدام میگویند:
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
این تصوّر باطل به جوانان وانمود میکند که سعادت و شقاوت آنان یک امر از پیش تعیین شده است و دخالتی در آن نخواهند داشت. در حالی که این اعتقاد، در فرهنگ دینی جایگاهی ندارد و به شدّت مذمّت شده است.
تو گر اختر خویش را میکنی بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
آنچه در مبحث تسلیم و رضا بیان شد، این است که انسان باید راضی باشد به رضای خداوند متعال. و این رضایت به معنای عدم دخالت در تعیین سرنوشت نیست. اگر انسان با خدای سبحان رابطه پیدا کند و کردار و گفتار خود را با موازین دینی منطبق نماید و ایمان قوی به خداوند داشته باشد، مقدّر او حیات طیّب در این دنیا و حیات طیّبتر در آخرت خواهد بود.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ هر کس از مرد یا زن، عمل نیک انجام دهد در حالى که ایمان داشته باشد پس او را بىتردید (در دنیا) به زندگى پاکیزهاى زنده خواهیم داشت و (در آخرت) پاداششان را در برابر عملهاى بسیار خوبشان خواهیم داد».(29)
چنانچه مقدّر گناهکاران و کسانی که با خداوند منّان رابطه ندارند، زندگی ناسالم و توأم با دلهره، اضطراب خاطر و نگرانی خواهد بود. آن زندگی که خداوند در آن حاکم نباشد، تاریک، وحشتناک و توأم با غم و غصه است.
«أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛ یا (عملهاى شرّ کافران) مانند تاریکىهایى است (براى غریق) در دریایى ژرف که آن را موجى مىپوشاند که بالاى آن موجى دیگر است و از فراز آن ابرى است، تاریکىهایى است انباشته بر روى هم که اگر دست خود را (در جلو دیدهاش) بیرون آرد آن را به راحتى نمىبیند و کسى که خدا براى او نورى قرار نداده هرگز نورى نخواهد داشت».(30)
بنابراین اعمال، افکار، نیات و گفتار هر انسانی دخالت کامل در سعادت و شقاوت او دارد و خداوند متعال برای همۀ انسانها تقدیر فرموده است که در صورت ارتباط با معنویات و انجام وظیفه، سعادتمند شوند و در صورت گریز از ارزشهای معنوی و کوتاهی در انجام وظیفه، به شقاوت ابدی برسند.
حال اگر بهفرض نادر، کسی رابطۀ محکمی با خدای خود برقرار نمود و وظایف خود را نیز به درستی انجام داد و با این حال، یک زندگی ناسالم به سراغ او آمد، باید به این نکته پی ببرد که مصلحت وی چنین اقتضا میکند و باید در برابر این مصلحت که خواست خداوند است، تسلیم محض باشد. به عبارت دیگر، در موارد بسیار نادر و کمیابی، مقدّر الهی برای بنده این است که در دنیا زندگی ناسالم و همراه با مشکل و تنگنا داشته باشد. چنین بندهای، علاوه بر اینکه باید در برابر مقدّر الهی تسلیم و راضی به رضای خداوند باشد، لازم است بداند که پروردگار عالَم، عالِم به حال او و قادر به حلّ مشکل او است. افزون بر این باید خدای تعالی را حکیم، رئوف، جواد و کریم بداند تا بتواند درک کند آنچه در زندگی او، رخ داده است، قطعاً به مصلحت او میباشد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازاوست
به ارادت بخـورم زهـر که شاهد ساقی است
به ارادت بکنم درد که درمان هم از اوست
خدای مهربان که خالق انسان است، مصلحت آدمی را بهتر تشخیص میدهد. از این رو میفرماید:
«وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛ و بسا چیزى را خوش ندارید و آن براى شما بهتر است، و بسا چیزى را دوست دارید و آن براى شما بدتر است، و خدا مىداند و شما نمىدانید».(31)
و در آیۀ دیگری میفرماید:
«فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیرا؛ بسا هست که شما چیزی را مکروه دارید و خدا در آن خیر فراوانی قرار میدهد».(32)
تسلیم و رضا در برابر اوامر و نواهی الهی
تسلیم در برابر اوامر و نواهی خداوند منّان هنگامی رخ میدهد که انسان به صورت دقیق و همه جانبه به آنچه خداوند تعالی امر فرموده است، سر بسپارد و از آنچه ذات باری تعالی نهی فرموده است، اجتناب ورزد. این قسم تسلیم و رضایتمندی که تسلیم و رضا در برابر تشریع نیز نام دارد، مهمتر، لازمتر و دقیقتر از قِسم قبلی است.
حضرت ابراهیم«سلام الله علیه» و فرزند گرامی آن نبیّ مکرّم، حضرت اسماعیل«علیه السلام»، دو مصداق بارز از تسلیمان محض در برابر اوامر و نواهی الهی هستند. هنگامی که فرمان ذبح فرزند، به حضرت ابراهیم«سلام الله علیه» ابلاغ شد، با شهامت خاصّی نزد اسماعیل«علیه السلام» آمد و گفت: «فرزندم، من در خواب دیدم که سر تو را میبُرم؛قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری».(33)
حضرت اسماعیل«علیه السلام» گفت: « ای پدر، کار خود را به درستی انجام بده، ان شاء الله مرا از صابرین خواهی یافت؛ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرین».(34)
برخوردی که آن پدر و پسر در مقابل امر حق تعالی از خود نشان دادند، نمونۀ روشن تسلیم در برابر تشریع است.
ابراهیم خلیلالله«سلام الله علیه»، پیامبر بود و در آزمایشی سخت، پیروز و سربلند شد. رفتار آن نبیّ گرامی و فرزند او«سلام الله علیه» باید برای بشریّت سرمشق باشد تا در اطاعت از اوامر الهی که به صورت صریح به بندگان ابلاغ شده است و به اندازۀ امتحان حضرت ابراهیم«سلام الله علیه»، طاقت فرسا نیست، کوشا باشند و از ارتکاب اعمالی که مورد نهی و مذمّت خدای سبحان واقع شده است، دوری گزینند.
آن همه تأکید قرآن کریم بر اقامۀ نماز و ادای زکات، شایستۀ اطاعت محض است. ولی نماز نزد بسیاری از مردم سنگین است و جز گروهی اندک که همان خاشعین هستند و صرفاً برای اطاعت فرمان خدای تعالی او را میپرستند، سایر مردم، اگر نماز بخوانند، انگیزهای غیر از طمع رفتن بهشت و یا ترس از درافتادن به جهنم ندارند.
«وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبیرَهٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعین؛ از شکیبایى و نماز یارى جویید. و این دو، کارى دشوارند، جز براى اهل خشوع».(35)
بسیاری از مردم بر اساس احساسات دینی یا از روی رقابت، چشم و هم چشمی و یا هوی و هوس، برای چندمین بار عمرۀ مفرده به جا میآورند و عمرۀ آنان جنبۀ تفریحی پیدا میکند و مبالغ فراوانی در این راه هزینه مینمایند ولی پرداخت خمس و زکات، حتّی با مبالغ کمتر، برای آنان سنگین و دشوار است.
این همه، به خاطر آن است که انجام واجبات دینی انگیزۀ الهی ندارد و محض اطاعت فرمان خداوند صورت نمیپذیرد. به عبارت دقیقتر، تسلیم و رضا در برابر اوامر و نواهی الهی در بین مردم کمرنگ است.
اگر کسی با خداوند یکتا رابطۀ محکمی داشته باشد، به واجبات و خصوصاً نماز اهمیّت دهد، به دستورات قرآن کریم عمل کند، خدمتگذار خلق خدا باشد و مرتکب گناه نشود و اگر مرتکب گناه شد، فوراً توبه کند و با حالت شرمندگی از خدای سبحان عذرخواهی نماید، میتوان گفت متّقی است. امورات چنین کسی از راه بیگمان اصلاح میشود و به مقام تسلیم و رضا میرسد:
«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا؛ و هر که از خدا بترسد، براى او راهى براى بیرونشدن قرار خواهد داد، و از جایى که گمانش را ندارد روزىاش مىدهد. و هر که بر خدا توکل کند، خدا او را کافى است. خدا کار خود را به اجرا مىرساند و هر چیز را اندازهاى قرار داده است».(36)
تسلیم و رضا در برابر قوانین الهی نیز، مورد پسند و پذیرش عقل آدمی است. به حکم عقل، بهترین قوانین از طرف خداوند توانا است. خدائی که عالم به سرّ و خفیّات است و تنها او است که شایستگی وضع قانون دارد. عموم انسانها به این مطالب اذعان دارند، ولی چون باور قلبی ندارند، از قوانین و دستورات خدای سبحان تبعیّت نمیکنند.
خوشا به حال افرادی که خداوند تبارک و تعالی را از روی تسلیم و رضا، عبادت میکنند. چنین عبادت و پرستشی بسیار لذّتبخش است و موجب رستگاری انسان در دنیا و آخرت میشود.
منابع:
1 – المزّمّل / 9
2 – کلینی، محمدبن یعقوب. الکافی. دارالکتب الاسلامیه. تهران. 1407ق. ج 8، ص 127.
3 – العنکبوت / 65
4 – النور/
5 – یوسف / 106
6 – الفاتحه/ 5.
7 – ابن بابویه(صدوق)، محمد بن على، التوحید، تحقیق: هاشم حسینى، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۸۹ق. ص25
8 – ابن بابویه(صدوق)، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه السلام، تحقیق: مهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، ۱۳۷۸ق. ص135
9 – یس / 60
10 – الفرقان / 43
11 – القصص / 78
12 – یوسف / 106
13 – المزّمّل / 9
14 – غافر / 44
15 – النور / 40
16 – المزّمّل / 9-8 .
17 – الطلاق/ 3
18 – النحل / 99
19 – الطلاق / 3-2
20 – الطلاق / 3.
21 – الطلاق/3
22 – النور / 39
23 – آلعمران / 26.
24 – یونس / 107.
25 – العنکبوت / 65.
26 – الحجر/99
27 -الکافی، ج 2، ص 47.
28 – مجلسی. محمدباقر. بحارالانوار. موسسه الطبع و انشر. بیروت. 1410ق. ج 45، ص 115.
29 – النحل / 97.
30 – النور / 40.
31 – البقره / 216.
32 – النساء / 19.
33 – الصافّات / 102.
34 -الصافّات / 102.
35 – البقره / 45.
36 – الطلاق / 3-2.
گروه حوزه علمیه تبیان – علی محمد سرلک