والدین الگوهای طبیعی فرزندان هستند

والدین الگوهای طبیعی فرزندان هستند

همچون من عمل مکن، به گفته‌ى من عمل کن
«کودکان از والدین خود تقلید مى‌کنند و على رغم آن که پدر و مادر تلاش مى‌کنند رفتارهاى خوب را به آنها آموزش دهند، ولى فرزندان شیوه و رفتار والدین را در پیش مى‌گیرند.»
این مقاله در مورد تربیت فرزندان و اساسا درباره‌ى این موضوع که چگونه والدینى مى‌خواهیم باشیم، صحبت به میان مى‌آورد. به طور روشن تر، این مقاله به این مسئله مى‌پردازد که چه نوع شخصى هستیم و یا مى‌خواهیم که چگونه انسانى باشیم؟ این دو سؤال بیانگر این موضوع است که ما به عنوان پدر و مادر چه تأثیرى روى فرزندان خود مى‌گذاریم و چه درس‌هایى را به آنها مى‌آموزیم. کودکان مقلدان واقعى هستند و همان طور که در نقل قول بالا اشاره شد، آن چه که کودکان در نگاه اول از ما مى‌آموزند، تنها رفتار و حالات عمومى نیست بلکه به معناى عمیق‌تر، آنان ارزش‌ها، ادراک‌ها، تعصبات، انتظارات و شیوه‌هاى مسلم نگاه به جهان و برخورد با زندگى را از پدر و مادر خود مى‌آموزند و در واقع کودکان بیشتر تحت تأثیر رفتارهاى والدین خود قرار مى‌گیرند تا دیگران.

الگوى ضعیفى نباشید
در رسانه‌هاى گروهى، شخصى به عنوان «الگو و نمونه» در نظر گرفته مى‌شود که به خاطر شهرت و موفقیتش، مورد تحسین، تقلید و احترام دیگران قرار مى‌گیرد. مفهوم نمونه و الگو بودن براى ستاره‌هاى ورزش، فیلم و موسیقى نیز در نظر گرفته مى‌شود. اما واژه‌ى «الگو و نمونه» در تعریف روان شناسى، معناى گسترده‌ترى دارد و در واقع فردى الگو و سرمشق قرار مى‌گیرد که دیگران در صدد یادگیرى و تقلید از او هستند و دوست دارند که مانند او باشند.

قدرت تقلید و تشخیص
کودکان از سن 2 سالگى، شروع به تقلید کردن مى‌کنند. البته بر اساس نظریه‌هاى یادگیرى علوم اجتماعى پیرامون پرورش کودکان، فرزندان همه‌ى رفتارهاى مشاهده شده را تقلید نمى‌کنند. کودکان در واقع رفتارهایى را مورد تقلید قرار مى‌دهند که توسط نزدیک‌ترین فرد به او، و به طور یکنواخت و مکرر صورت مى‌گیرد. نکته‌ى دوم این است که کودکان با مشاهده‌ى رفتار اطرافیان، فورا به آن نمى‌پردازند بلکه این واکنش را در ذهن خود حفظ کرده و بعدها از آن استفاده مى‌کنند و این موضوعى بسیار مهم است که کودک ظرفیت به خاطر سپردن رفتارها را در ذهن خود داراست و مى‌تواند واکنش‌هاى پر خاشگرانه و فریب کارانه‌اى را که از نگاه کردن به والدین آموخته است تا ماه‌ها و سال‌ها بروز ندهد. سوم این که، پیامدهاى مشاهده شده‌ى رفتارها، به تشخیص این موضوع کمک مى‌کند که آیا کودک رفتار را تقلید مى‌کند یا خیر؟ به این معنى که اگر کودک متوجه شود که والدین این گونه رفتارها را تأیید مى‌کنند، او نیز به تکرار آن عمل مى‌پردازد. نکته‌ى آخر این که، اگر رفتارها با ارزش و انتظارات واقعى خانواده همخوانى داشته باشد و توسط فردى که از ارزش اجتماعى بالایى برخوردار است انجام شود، کودک بیشتر آن را مورد تقلید و سرمشق قرار مى‌دهد. علاوه بر موضوع تقلید، روان شناسان پیرامون موضوع ریشه‌ى عاطفى و اجتماعى کودکان، تعیین هویت را نیز مطرح مى‌کنند. این مسئله، فرآیندى است که در آن کودک، با انتخاب نگرش‌ها، علایق، ارزش‌ها، شیوه‌هاى اندیشه و رفتار فرد مورد علاقه‌ى خود، این مشخصات را در خود جاى مى‌دهد و در واقع مى‌آموزد. باید به خاطر داشت که همچون موضوع تقلید، در مورد مسئله تعیین هویت نیز، کودک پدر و مادر خود را بیشتر از دیگران الگو و نمونه قرار مى‌دهد و در واقع کسى که ارتباط عاطفى نزدیک‌ترى با کودک دارد، تأثیر بیشترى را بر روى تفکرات و ایده‌هاى او مى‌گذارد.

والدین الگوهاى طبیعى هستند
والدین بخشى از زندگى فرزندان را تشکیل مى‌دهند و همواره به عنوان الگویى براى آنان محسوب مى‌شوند. تقلید کودکان از والدین امرى انتخابى نیست، زیرا ماهیت انسان به گونه‌اى است که به طور طبیعى به این سو قدم بر مى‌دارد. پدر و مادر مى‌توانند هم اثر مثبت و هم اثر منفى روى فرزندان خود بگذارند و این تأثیر تا حدودى به نوع ارتباط کلامى و گفتارى والدین با فرزندان، بستگى دارد. اما به هر حال، چون ارتباطات تنها به صورت کلامى نیست، پس روابط عاطفى نیز در این عملکرد مؤثر است. مى‌توان گفت که تقلید و تعیین هویت کاملا به طور طبیعى اتفاق مى‌افتد بدون این که کودک یا والدین طرح و برنامه‌اى را از پیش براى آن تعیین کنند. کودکان ارزش‌ها و شیوه‌هاى پیچیده‌ى نگاه به دنیا را، از طریق روابطشان با والدین و پرستاران خود مى‌آموزند و والدین هرگز نمى‌توانند به طور مستقیم این ارزش‌ها را آموزش دهند و به کودک بیاموزند که کدام ارزش را باور کند و کدام یک را نه. همان طور که دکتر هیم جینوت (1) که در کتاب خود به نام «ارتباط والدین و فرزندان» مى‌نویسد: ارزش‌ها از طریق هویت کودکان، فرا گرفته مى‌شود و بخشى از وجود آنها را تشکیل مى‌دهد و این الگوى ارزشى، با گذشت سال‌ها و زندگى با افراد خانواده و اجتماع، تکامل مى‌یابد. اگر والدین خواستار ثبات ارزش‌ها و رفتارهاى خاصى در کودکان خود هستند، باید بدانند که رفتار عملى از گفتار، بسیار تأثیرگذارتر مى‌باشد. به همین جهت کودکان باید به گونه‌اى آموزش ببینند که از رفتار درست الگو بردارى کنند و در طول زندگى آن را به اجرا در آورند.

نقش الگو پذیرى از والدین، با گذشت زمان تغییر مى‌کند
میزان الگوپذیرى کودکان از والدین، به درجه‌ى رشد و بلوغ آنان بستگى دارد. وقتى فرزندان در سنین کودکى هستند، همواره والدین را افرادى ایده‌آل و قهرمان در نظر مى‌گیرند و بر این تصورند که آنها قادرند هر کارى را انجام دهند و بر آن علم دارند. اما این چنین تفکرى، براى همیشه باقى نمى‌ماند. در سنین پیش از نوجوانى، فرزندان، والدین را تنها به شکل انسانى مى‌بینند که داراى نقاط مثبت و منفى فراوانى هستند و در واقع در این سن، کودکان، پدر و مادر را عقل کل در نظر نمى‌گیرند و نقص‌هاى آنان را نیز به چشم مى‌بینند ولى در نهایت حس عشق و علاقه و همکارى را به آنان ابراز مى‌دارند. در سنین نوجوانى که فرزندان با هویت و استقلال خود آشنا مى‌شوند، والدین را بیشتر از این که بخواهند مورد تقلید قرار دهند تحمل مى‌کنند. در این سن فرزندان، مانند 7 تا 10 سال گذشته نمى‌اندیشند و به گونه‌اى دیگر به والدین مى‌نگرند. از نظر کودکان، والدین دیگر افراد عاقل چند سال گذشته نیستند بلکه پدر و مادرى مستبد هستند که تهدیدى براى حس استقلال و آزادى آنها به حساب مى‌آیند و همین تفکر، زمینه‌ساز تضاد و کشمکش، عدم توافق و بحث و جدل در این دوران مى‌باشد.
فرزندان در دوران پس از نوجوانى، مجددا دید مثبتى به والدین خود پیدا مى‌کنند و بیشتر سپاسگزار زحمات آنها هستند. مارک تواین (2) این نکته را به زیبایى در عبارت معروف خود بیان کرده و این چنین از پدرش قدردانى مى‌کند:«وقتى 14 ساله بودم پدرم آن قدر نادان بود که نمى‌توانستم او را تحمل کنم، اما وقتى 21 ساله شدم از این موضوع تعجب کردم که چگونه این پیرمرد در این 7 سال، آموخته است.» باید به خاطر داشت که چنین باور و تفکرى از والدین، به دنبال ایجاد بلوغ فکرى و حس استقلال طلبى فرزندان، رشد پیدا مى‌کند و هرگز نباید مورد تحقیر و یا بحث واقع شود.

الگوى مثبت و سازنده
والدین خوب، حقیقتا الگوهاى مثبت و سازنده‌اى هستند ولى آیا این موضوع، بدان معناست که همواره والدین، کارها را به درستى انجام مى‌دهند و هر چه مى‌گویند حقیقت دارد؟ جواب این سؤال منفى است. انسان به گونه‌اى آفریده شده که از نقص و خطا و اشتباه مبرا نیست ولى به هر جهت خصوصیاتى ویژه و اساسى در او نهاده شده است که مى‌تواند به عنوان سرمشق و الگو، در نظر گرفته شود. در این جا ما به طور اختصار، نمونه‌هایى از این ویژگى‌ها را مطرح مى‌کنیم:

انسان بودن
بى‌عیب و نقص بودن، ایده‌اى است که هرگز عملى نمى‌شود و نابجا است. انسان‌ها همواره باید وجود نقص را در خود و دیگران پذیرا باشند و با میل و رغبت، خطاهاى خود را بپذیرند و در جاى مناسب عذر خواهى کنند، مسئولیت اشتباهات خود را به عهده بگیرند و اگر صدمه‌اى به دیگران وارد ساخته‌اند درصدد اصلاح آن برآیند. همچنین همه باید توانایى بخشش را در خود پرورش دهند و خطاهاى دیگران را ببخشند خصوصا اگر کودکان مرتکب این خطاها شده باشند.

صادق بودن
کودکان صداقت و درستى را تشخیص داده و مورد احترام قرار مى‌دهند و بیشتر آنان قادرند که ریا و دورویى را بر ملا کنند. دورویى عملى است که اعتماد و احترام را از بین مى‌برد. اگر تمایل داریم که فرزندانمان با ما صادق باشند هرگز نباید رفتار دورویانه و غیر مسئولانه از خود بروز دهیم و یا درصدد پنهان کردن آن برآییم. اگر مى‌خواهیم کودکان با ما روراست باشند و احساسات خود را به روشنى بازگو کنند، ما نیز باید با آنها صادق باشیم. والدین باید همواره خواسته‌هاى خود را به روشنى براى فرزندان بازگو کنند تا آنها بیشتر متوجه انتظارات پدر و مادر گردند و بتوانند نیازهاى خود را ابراز دارند. همچنین پدر و مادر نباید پشت سر کسى و خصوصا اعضاى خانواده، صحبتى کنند.

مسئولیت پذیر بودن
ما باید قول وظایف خود را در قبال خانواده و اجتماع به درستى انجام دهیم، به قول‌هاى خود وفا کنیم و هرگز قولى ندهیم که نمى‌توانیم آن را به انجام رسانیم، همچنین بیش از توانایى خود، مسئولیتى را پذیرا نباشیم. ما والدین باید از لحاظ جسمى و روحى، نیازهاى فرزندان را برطرف کنیم و با حضور خود، توجه کافى را به آنان معطوف بداریم.

با ملاحظه و مهربان بودن
گوش شنواى خوبى براى دیگران باشیم، حتى اگر آن فرد 5 ساله باشد. اگر ما خواستار احترام از سوى فرزندان هستیم، خود نیز باید محترمانه با آنها رفتار کنیم. هرگز نباید دیگران را مورد انتقاد و تحقیر قرار دهیم خصوصا اگر فرزندمان باشد زیرا این عمل سبب مى‌شود که او مسئولیت‌پذیرى را فرا نگیرد و به جاى آن انتقاد کردن در مورد دیگران را بیاموزد و همچون خود را به خاطر اشتباهاتش، محکوم کند.
لقب و صفت منفى براى کسى در نظر نگیریم (حتى به شوخى) زیرا این عمل قلب او را جریحه‌دار مى‌کند و سال‌ها در ذهنش باقى مى‌ماند و در نهایت، خشونت و اجبار را در زندگى به کار نبندیم زیرا فرزندان نیز این گونه عمل خواهند کرد.

الگوى بد
چه چیزى سبب مى‌شود که الگوى سازنده‌اى براى فرزندان نباشیم؟ عملکرد والدین و نگرش آنها، نقش الگو و اسوه بودن آنان را مشخص مى‌کند. ابراز این جمله که «همچون من عمل مکن، به گفته‌ى من عمل کن» واقعیت ناگوارى است که بسیارى از والدین به فرزندان خود توصیه مى‌کنند. در واقع آنها انتظار دارند که فرزندان، کارى متفاوت از اعمال والدین انجام دهند در صورتى که عملا چنین اتفاقى نخواهد افتاد، به طور مثال کودکان والدین خود را که به سوى مصرف الکل و مواد مخدر روى آورده‌اند، سرمشق خود قرار مى‌دهند. حقیقت این است که ابراز این جمله که:«این کار اشتباه است، انجام نده» هیچ کمکى به خوددارى فرزندان از انجام آن عمل نخواهد کرد. در واقع والدین خود باید در رفع رفتارهاى نادرست قدم بردارند تا فرزندان آن را مورد سرمشق قرار ندهند. والدین هنگامى سرمشق و الگوى بدى براى فرزند خود هستند که به طور مثال نمى‌توانند عصبانیت خود را مهار کنند ولى از فرزند خود چنین انتظارى دارند و یا از فرزند مى‌خواهند که عمل پدر و مادر را از دیگرى پنهان کند و مثلا به مادر نگوید که پدر گلدان را شکست. این رفتار پدر و مادر سبب مى‌شود که حس صادق بودن در کودک تضعیف گردد و خود نشانگر این مسئله است که این والدین، الگوى مناسبى براى فرزندان نخواهند بود. کوتاه سخن این که اگر شما نمى‌خواهید فرزندان مرتکب کار اشتباهى گردند، در ابتدا خود از آن عمل سرباز زنید.

دورویى و عدم صداقت منفعتى را به دنبال ندارد
هنگامى که پیام زبانى والدین با رفتار آنان هماهنگى ندارد، کودکان بیشتر تحت تأثیر رفتار آنان واقع مى‌شوند. بیشتر کودکان آرمان‌گرا هستند و تمایل به انجام کارهاى درست و بجا در وجودشان موج مى‌زند و به این جهت انتظار دارند که والدینشان نیز مسئولیت‌پذیر بوده و عملکرد درستى داشته باشند. وقتى والدین به شیوه‌ى دورویانه رفتار مى‌کنند، واکنش فرزندان به دو گونه خواهد بود. تعدادى از کودکان نسبت به این رفتار والدین، مقاومت کرده و اعتراض مى‌کنند ولى عده‌اى نیز به تقلید از این رفتار منفى مى‌پردازند. البته شیوه‌ى دوم در میان کودکان بیشتر مشاهده مى‌شود زیرا از لحاظ عاطفى، فرزندان تمایل کمى دارند که با والدین خود مخالفت کنند و همین امر سبب مى‌شود که هم فرزند و هم والدین بازنده میدان باشند.

پی نوشت ها :

(1). Haim Ginott
(2). Mark Twain

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید