نویسنده:سید على اکبر قریشى
عبادت امام سجاد(علیه السلام)اززبان امام صادق(علیه السلام)
1- روزى امام صادق (علیه السلام) از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذکرى به میان آورد و او را تعریف کرد و فرمود: به خدا قسم على بن ابیطالب لقمه حرامى در دنیا نخورد تا از دنیا رفت. و هیچ وقت دو کار براى او پیش نیامد که خدا از آنها راضى بود مگر آن که سختترین آن دو را انتخاب نمود.
و هیچ گرفتارى براى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش نیامد مگر آنکه براى رفع آن، على بن ابیطالب را خواست زیرا که به او اعتماد داشت .
و هیچ کس از این امت طاقت عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیاورد مگر على بن ابیطالب (علیه السلام)، و آنگاه که کارى انجام مىداد خود را میان بهشت و جهنم مىدید، ثواب خدا را امید داشت و از عقابش مىترسید.
هزار بنده آزاد کرد که در آزادى آنها رضاى خدا را مىخواست و همه آنها را با زحمت دست و عرق پیشانى خریده بود.
او به خانواده خویش روغن زیتون، سرکه و خرمان مىداد (و خود نان جو مىخورد).
لباسش جز از کرباس نبود و اگر آستینش بلند بود، قیچى مىخواست و اضافه آن را مىبرید، از فرزندان و خانوادهاش در لباس و فقه على بن الحسین از همه به او شبیهتر بود.
روزى ابو جعفر امام باقر (علیه السلام)، پسرش وارد محضر او شد، دید از عبادت به حالى رسیده که کسى به حال او نرسیده است، رنگش از کثرت بیدارى زرد شده، چشمانش از کثرت گریه جراحت سفیدى درآورده، پیشانیش از کثرت سجده مجروح گشته، بینیش از کثرت سجده پینه بسته و ساقها و پاهایش از کثرت ایستادن در نماز ورم کرده بود.
ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: از دیدن حالش خوددارى نتوانسته و به گریه افتادم ، دیدم او به فکر فرو رفته است، بعد از کمى به من متوجه شد و فرمود: پسر عزیزم بعضى از آن جزوهها را که عبادت جدّت على بن ابیطالب در آنها نوشته شده بود به من بده آنها را به محضرش آوردم مقدار کمى خواند، بعد به حالت ناراحتى به زمین گذاشت و فرمود: «من یَقْوى على عباده علىّ (علیه السلام)» کى مىتواند مانند على بن ابیطالب عبادت و تهجد داشته باشد .1
فیاض
2- عبدالله بن موسى از جدش نقل کرده: مادرم فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) مرا امر مىکرد تا محضر دائیم على بن الحسین (علیه السلام) باشم، من هیچ وقت محضر او نرفتم مگر آن که با خیر و فایدهاى بیرون آمدم یا خشیت و خوفى از خدا در قلب من پیدا شد از آن خشیتى که در او مىدیدم و یا علمى که از وى استفاده کردم .2
توشه سفر آخرت
3- ابن شهاب زهرى در شبى سرد و بارانى آن حضرت را در مدینه دید که آردى بر دوش مىکشد، گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) این چیست؟ امام فرمود: سفرى دارم، براى آن توشهاى آماده کردهام، مىخواهم در جاى محفوظى بگذارم که وقت رفتن با من باشد.
گفت: یابن رسول الله! بدید غلام من آن را بردارد ،امام راضى نشد. گفت: پس بدهید من به جائى که مىخواهید ببرم و شما زحمت نکشید. امام فرمود: نه، مىخواهم آنچه را که در سفر به من یارى مىکند و وارد شدنم را به آنجاکه وارد مىشوم نیکو مىگرداند خودم ببرم و اضافه کرد: زهرى! تو را به خدا پى کار خودت برو و مرا به حال خودم واگذار.
ابن شهاب گوید: بعد از چندى آن حضرت را دیدم که به سفر نرفته است. گفتم: یابن رسول الله! اثرى از سفر در شما نمىبینم؟! فرمود: سفرم آن نیست که تو گمان کردى بلکه نظرم سفر مرگ بود و براى آن آماده مىشدم، آماده شدن براى مرگ، دورى از حرام و احسان در راه خیر است. «قال بلى یا زُهْرىّ لیس هو کما ظننت ولکنّه الموت و له اَستعِدّ، انّما الاستعداد للموت تَجنّب اِلحرام و بذلُ الندّى فى الخیر» 3.
دعا براىمختار
4- وقتى که ابراهیم پسر مالک اشتر، عبیدالله بن زیاد لعین را در کنار رودخانه «خاذر» کشت، سر او و سرهاى دیگران را پیش مختار بن ابى عبیده فرستاد. مختار سر ابن زیاد را به محضر محمد حنفیه و امام سجاد (علیه السلام) فرستاد، سر عبیدالله را وقتى محضر امام آوردند که طعام میل مىفرمود. فرمود: وقتى که مرا در کوفه به مجلس ابن زیاد آوردند او طعام مىخورد و سر بریده پدرم در کنار او بود.
گفتم: خدایا! مرا نمیران تا سر ابن زیاد را بوقت طعام خوردن پیش من آورند، خدا را حمد مىکنم که دعاى مرا اجابت فرمود، بعد گفت: سر ابن زیاد را بدور اندازند و در روایت ابن نما آمده که امام سجده شکر کرد و فرمود: «الحمد لله الذى اَدرکَ لى ثارى من عدوّى و جزى اللّه المختار خیراً» 4.
عفو وگذشت
5- هشام بن اسماعیل بن هشام که از طرف عبدالملک بن مروان حاکم مدینه بود با اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بد بود و امام سجاد (علیه السلام) را بسیار اذیت مىکرد، چون پس از عبدالملک بن مروان او از حکومت مدینه عزل شد، ولیدبن عبدالملک دستور داد او را در یک محل عمومى نگاه داشته و ندا کردند هر که از وى شکایتى و یا در گردن وى حقى دارد بیاید و دادخواهى کند.
او گفت: از هیچ کس ترسى ندارم جز على بن الحسین که به او اذیت کردهام امام صلوات الله علیه بر او گذشت که او را کنار خانه مروان نگاه داشته بودند، او به امام سلام کرد، حضرت به خواص خویش فرموده بود به وى متعرض نشوند آنگاه امام نه تنها متعرض او نشد، بلکه به وى پیغام فرستاد، اگر به مال احتیاج دارى بگو ما قدرت دادن آن را داریم و از من و کسان من خاطر جمع باش.
هشام بعد از دانستن این مطلب فریاد کشید: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» ابن سعد در طبقات از عبدالله پسر امام (علیه السلام) نقل کرده چون هشام بن اسماعیل معزول شد،… پدرم ما را جمع کرد و فرمود: این مرد عزل شده و دستور دادهاند که او را بر سر راه نگاه دارند تا هر که شکایت دارد از وى دادخواهى بکند کسى از شما متعرض او نشود.
گفتم: پدرجان! چرا نکنیم به خدا خاطرههاى تلخى از او داریم، چنین روزى را آرزو مىکردیم؟! فرمود: پسر عزیزم!
او را به خدا واگذاریم. عبدالله گوید: به خدا قسم کسى از آل حسین (علیه السلام) متعرض او نشد تا کارش به پایان رسید .5
ناگفته نماند: عادت اهل بیت (علیه السلام) آن بود که به افتاده متعرض نمىشدند.
عظمت خداوند درنظر امام سجاد(علیه السلام)
6- ابوبصیر گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: پدرم زنى داشت که از خوارج بود …6 یکى از غلامان آن حضرت به وى گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! در خانه شما زنى است که از جدت على بن ابیطالب بیزارى مىکند؟ پدرم او را طلاق داد.
او پیش امیر مدینه رفت و شکایت کرد که على بن الحسین مهریه مرا نمىدهد امیر مدینه به پدرم گفت: یا على بن الحسین! یا باید سوگند بخورید که صداق او را دادهاید و یا باید مهریهاش را بدهید.
امام فرمود: پسرم! برخیز و براى این زن چهار صد دینار بیاور، گفتم: پدرجان فدایت شوم مگر شما به حق نیستید؟!! فرمود: بلى ولى من خدا را بزرگتر از آن مىدانم که براى پول به او قسم بخورم: «فقلت له یا ابه جُعلت فداک اَلستَ مُحّقاً؟ فقال لى: بلى یا بنى ولکنّى اَجللتُ الله ان احلف به یمین صبر» .7 آرى این مطالب تا اعماق روح انسان اثر مىکند.
بیست سال گریه
7- امام سجاد صلوات الله علیه بر مصیبت پدرش بیست سال گریست. هیچ وقت طعامى به محضر او نیاوردند مگر آن که چشمهایش پر از اشک گردید، روزى یکى از غلامانش گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آیا وقت تمام شدن غصهات نرسید؟! «اما آن لحزنک ان ینقضى»؟! امام فرمود: واى بر تو، یعقوب پیامبر دوازده پسر داشت، خداوند یکى را از پیش او برد، چشمهایش از کثرت گریه سفید و نابینا گردید، موى سرش سفید شد، پشتش خم گردید، با آن که پسرش در دنیا زنده بود.
اما من با دو چشمم دیدم که پدرم و برادرم و عموهایم و هفده نفر از خانوادهام همه در کنار من به خون غلطیده بودند. چطور اندوه من تمام شود؟! «و یحک انّ یعقوب النّبى (علیه السلام) کان له اِثنى عشر ابنا فغیّبَ اللّه واحداً منهم فابیضّت عیناه من کثره بکائه علیه و شاَب رأسه من الحزن وَاْحدَوَْدَب ظَهرُه من الغمّ و کان ابنه حیّاً فى الدنیا و انا نظرت الى ابى و اخى و عمّى و سبعه عشر من اهل بیتى مقتولین حولى فکیف ینقضى حزنى» 8.
بزرگواى وکرامت
8- زمخشرى در ربیع الابرار نقل کرده: چون یزیدبن معاویه مسلم بن عقبه را به جنگ اهل مدینه فرستاد و گفت: پس از شکست آنان، زنانشان بر سپاهیان شام مباح است (ولى به وى سفارش کرد که متعرض امام سجاد (علیه السلام) نشود) على بن الحسین (علیه السلام) در آن ماجراى شوم، چهار صد زن را با فرزندانشان و حشمشان تکفّل فرمود، و آنها را با خانواده خود قرار داد و تا لشکریان مسلم در مدینه بودند آنها را اطعام کرد، یکى از آن زنان قسم خورد که در خانه پدرش و مادرش آن احترام را ندیده است که از آن حضرت دید .9
این بود قطرهاى از دریاى فضائل سیدالساجدین صلوات الله علیه که براى نمونه نقل شد.
مناجات طى الارض
9- حمادبن حبیب کوفى مىگوید: در راه مکه در منزلى به نام «زباله» از قافله کنار ماندم، غریب و ناشناس در بیابانى سرگردان گردیدم، چون شب فرا رسید بالاى درخت بلندى رفتم تا از خطر محفوظ مانم و آنگاه که تاریکى کامل شد، جوانى را دیدم مىآید، لباسهاى سفیدى بر تن داشت و بوى مشک از او به مشام مىرسید.
آنچه توانستم خود را مخفى کردم تا اصلاً متوجه من نشود، دیدم آماده نماز شد و ایستاد و مىگفت: «یا من حاز کلّ شىءٍ ملکوتاً و قهر کلّ شىءٍ جبروتاً أَولِج قلبى فرحَ إلاقبال علیک و ألحقنى بمیدان المطیعین لک».
اى خدایى که حکومت تو به همه کاینات احاطه کرده و قدرت تو بر همه موجودات غلبه نموده است، شادى روبرو شدن با تو را به قلب من داخل فرما و مرا به میدان اطاعت کنند گانت وارد کن.
آنگاه شروع به نماز کرد، چون اعضایش آرام و حرکاتش ساکن شد، آهسته از درخت پایین آمدم، دیدم در آن جا چشمه آبى هست، من نیز وضو گرفته پشت سرش ایستادم، در نظرم محرابى نمایان شد گویى در همان وقت ممثل شده بود، او به هر آیهاى که مىرسید و در آن وعده رحمت با عذاب بود با ناله و انین آن را تکرار مىکرد و چون ظلمت شب شروع به رفتن کرد، ایستاد و چنین مىگفت:
«یا من قصده الضالّون فاصابوه مرشداً و أمّه الخائفون فوجدوه مَعقِلاً و لجأ الیه العابدون فوجدوه مَوئلاً، مَتى راحه من نصب لغیرک بدنه و مَتى فرح من قصد سواک بنیّته الهى قدتقشّع الظّلام و لم اقض من خدمتک و طراً و لا من حیاض مناجاتک صدراً، صل على محمد و آله و افعل بى اولى الامرین بک یا ارحم الراحمین».
اى آن که گمراهان او را قصد کرده و یافتهاند که راهنماست و خائفان او را امید داشته و دیدهاند که ایمن دهنده است و بندگان به او پناه برده و دیدهاند که محل پناه است، کِى راحت خواهد شد آن که بدن خویش را براى غیر تو به زحمت انداخته و کى شاد خواهد شد آن که در نیّتش غیر تو را قصد کرده است. الهى ظلمت شب با آمدن صبح شکافته شد حال آن که من از عبادت تو کامى نبردهام و از حوضهاى مناجات تو سینهاى پر ننمودهام، بر محمد و آل محمد صلوات فرست و با من از رحمت و غضب، آنرا کن که بر تو سزاوارتر است اى ارحم الراحمین.
حماد گوید: ترسیدم که برود و ندانم کیست، به او چسبیدم و گفتم: تو را قسم مىدهم به خدایى که خستگى رنج را از تو برده و لذت خوف و عبادت را به تو ارزانى داشته است، از تو بر من رحمت و رأفتى برسد، من راه را گم کرده و از قافله درماندهام، فرمود: اگر توکلت راست باشد گمراه نمىشوى، با من بیا و دنبال من باش، چون به زیر آن درخت رسید، دست مرا گرفت، گمان کردم که زمین زیر پاى من کشیده مىشود، چون هوا روشن شد فرمود: تو را بشارت باد که اینجا مکه است، من صداى اهل آنجا را شنیده و حاجیان را دیدم.
به او گفتم: تو را قسم مىدهم به خدایى که رحمت او را در روز قیامت و روز احتیاج امید دارى تو کیستى؟ فرمود: حالا که قسم دادى مىگویم، من على بن الحسین بن على بن ابیطالبم. 10
حماد بن حبیب کوفى بنا بر نقل رجال شیخ از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است، جریان طى الارض یکى از واقعیات و از مصادیق ولایت تکوینى است و در سوره نمل آیه «و قال الذى عنده علم من الکتاب…»: 40 نقل شده که آصف بن برخیا وزیر سلیمان، تخت ملکه سبأ را نزد سلیمان آورد و در حالات امام جواد (علیه السلام) نظیر آن آمده است.
امام (علیه السلام) و طاووس یمانى
10- طاووس یمانى مىگوید: در مکه در «حجر اسماعیل» بودم دیدم مردى مشغول نماز است، دقت کردم متوجه شدم که على بن الحسین (امام سجاد(علیه السلام)) است، پیش خود گفتم: اى نفس! این مرد نیکوکارى از اهل بیت رسالت است و الله دعاى او را غنیمت شمرده و خواهم دید چه دعایى مىکند؟ چون از نماز فارغ شد دست به دعا برداشت و مىگفت:
«سَیّدى سَیّدى هذه یداى قدمددتهما الیک بالذنوب مملوّهٌ و عیناى بالرّجاء ممدوده و حقّ لمن دعاک بالندم تّذللاً ان تُجیبه بالکرم تفضّلاً».
اى خدا، آقاى من، آقاى من، این دو دست من است که پر از گناهان به درگاه تو بلند کردم و دو چشمانم به امید به درگاه تو باز شده است، سزاوار است با بزرگوارى و تفضّل کسى را که با تذلّل و فروتنى تو را مىخواند جواب بدهى. مولاى من! آیا مرا از اهل شقاوت آفریدهاى تا بر حال خویش پیوسته گریه کنم، یا از اهل سعادت آفریدهاى تا به امیدک بشارت دهم .
مولاى من! آیا براى عمودهاى آتشین جهنم اعضا مرا خلق کردهاى؟! یا براى نوشیدن آب جوشان آتش، رودههاى مرا به وجود آوردهاى؟
مولاى من! اگر بندهاى مىتوانست از مولاى خود فرار کند، من اوّلین فرار کنندگان از تو بودم اما مىدانم که از چنگ تو فرار نتوانم .
سید من! اگر مىدانستم که عذاب من بر حکومت تو مىافزاید از تو براى عذاب صبر مىخواستم ولى مىدانم که اطاعت طاعتگران بر حکومت تو اضافه نمىکند و گناه گناهکاران از حکومتت نمىکاهد.
مولاى من! من کیستم؟ موقعیت من کدام است؟ با بزرگوارى خود مرا ببخش، با پرده پوشى خود بزرگم کن، و با آقایى خود از ملامت من درگذر.
«إلهى و سیّدى ارْحمنى مَصُروعاً على الفراش تَقَلّبنى اَیدى اَحِبّتى و ارحمنى مطروحاً على المُغتسل یَغْسلنى صالحٌ جیرتى و ارْحمنى محمولاً قد تَناول الاقرباءُ اَطراف جَنازتى و ارحم فى ذلک البیت الظّلْم وَحْشتى و غُربتى و وحدتى».
معبود من، مولاى من، رحم کن مرا آن وقت که در بستر مرگ افتاده باشم و دوستانم مرا رو به قبله کنند، رحم کن بر من آن وقت که در غسلگاه انداخته شوم و همسایگان نیکوکارم مرا غسل دهند، رحم کن بر من آنگاه که بالاى دست تشییع کنندگان حمل مىشوم و خویشانم اطراف جنازهام را گرفتهاند، رحم کن بر وحشت من و غربت من و تنهائى من در آن قبر پر از ظلمت و تاریکى. 11
آنگاه گریست و گفت: سبحانک تو را گناه مىکنند که گویا نمىبینى، حلم نشان مىدهى که گویا به تو معصیت نکردهاند، با حسن معامله به بندگانت محبت مىکنى که گویا تو به آنها محتاجى. حال آن که مولاى من تو از آنها بىنیازى، سپس به سجده افتاد.
طاووس گوید: به کنار او آمدم، سرش را برداشته و بر زانوى خود گذاشتم، گریستم اشک چشمانم بر صورت او ریخت، برخاست و نشست و فرمود: این کیست که مرا از یاد خدایم مشغول کرد؟
گفتم: منم، طاووس یمانى، یابن رسول الله. این ناله و بى تابى چیست؟ باید ما چنین کنیم که عاصى و جانى هستیم، پدرت حسین بن على، مادرت فاطمه زهرا و جدت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، امام فرمود:
«هیهاتَ هیهاتَ یا طاووسُ دَعْ عنّى حدیثَ اَبى و اَمّى و جدّى. خلق اللّه الجنهَ لمن اَطاعَه و اَحسَن و لو کان عبداً حبشّیاً و خلق النّار لمن عصاه و لو کان ولداً قرشیاً. اما سمعتَ قول اللّه تَعالى فاذا نُفَخ فى الصّور فلا اَنساب بَینهم ولا یَستاءَلُون واللّه لا ینفعک غدًا الاّ تَقدمهٌ تقدّمها من عمل صالح» 12.
هیهات، هیهات اى طاووس حدیث و موضوع ، پدر، مادر ، جد من را کنار بگذار، خداوند بهشت را براى هر بنده اطاعت کننده و نیکوکار آفریده ولو غلام حبشى باشد و آتش را براى معصیتکار قرار داده ولو شخص قرشى (از خانواده بنى هاشم) باشد آیا کلام خدا را نشنیدهاى که فرموده: چون در صور دمیده شود، نسبها آن روز در میان مردم نیست و از انساب یکدیگر سؤال نمىکنند، به خدا قسم روز قیامت به تو فایده نمىدهد مگر عملى که از پیش فرستاده باشى.
ناگفته نماند: طاووس یمانى از فقها عامه است، بعضى او را شیعه دانستهاند ولى این قول صحت ندارد.
امام سجاد (علیه السلام) و ثواب تعلیم
11-امام حسن عسکرى (علیه السلام) فرمود: مردى پیش على بن الحسین (علیه السلام) آمد، مرد دیگرى را همراه خود آورده بود و مىگفت:
این قاتل پدر من است، آن مرد به قتل اقرار کرد، امام فرمود: حکمش قصاص است و از آن مرد خواست که از قاتل عفو کند تا خدا ثوابش را زیاد نماید، ولى دید طرف به عفو راضى نیست .
امام به مدّعى گفت: ببین اگر این قاتل، حقّى در گردن تو دارد به خاطر آن از حقّ قصاص درگذر. گفت: یا ابن رسول الله او بر من حقى دارد ولى به حدّى نمىرسد که از خون پدرم درگذرم، امام فرمود: پس چه مىخواهى بکنى؟ گفت: مىخواهم قصاص بکنم ولى اگر بخواهد در مقابل حقّى که بر من دارد با او به خونبها مصالحه مىکنم و عفو مىنمایم .
امام (علیه السلام) فرمود: او چه حقّى در گردن تو دارد؟ گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او توحید خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت على و امامان علیهم السلام را به من تلقین کرده و آموخته است .
امام با تعجب فرمود: آیا این حق، به خون پدر تو کفایت نمىکند؟! آرى، والله این با خون همه اهل زمین ، مگر انبیا و امامان زیرا با خون آنها چیزى برابرى نمىکند تا به خونبها قناعت شود، آن مرد جواب داد: آرى .
امام (علیه السلام) خطاب به قاتل گفت: آیا ثواب تعلیم خود را به من مىدهى تا خونبهاى او را بدهم و از قتل خلاص شوى؟ گفت: یابن رسول الله من به آن ثواب محتاجم و شما از آن ثواب مستغنى هستید چون گناهان من بزرگ است و گناه من میان من و این مقتول است نه پسرش .
امام فرمود: پس آماده شدن براى قصاص بر تو از گذشتن از ثواب خوشتر است؟ گفت: آرى. امام به ولى مقتول فرمود: بنده خدا میان گناه این شخص و نیکیش مقابله کن، او پدر تو را کشته و او را از لذّت زندگى و تو را از لذّت پدردارى محروم کرده که اگر صبر کنى و تسلیم باشى، پدرت در بهشت رفیق تو خواهد بود. از طرف دیگر به تو ایمان تلقین کرده و بدان جهت بهشت دائمى را بر تو واجب کرده و از عذاب دائمى خدا نجاتت داده است .
احسان او نسبت به تو چند برابر جنایتش است، اگر او را در مقابل احسانش عفو کنى براى تو و او حدیثى از فضل جدّم رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل خواهم کرد که براى تو از دنیا و مافیها خوبتر است. و اگر عفو نکنى خونبها را خودم خواهم داد تا مصالحه کنى، آن وقت حدیث را فقط به او خواهم گفت ولى طورى کن که فیض این حدیث بهتر از دنیا و آخرت از تو فوت نشود.
جوان گفت: یابن رسول اللّه از خون پدرم گذشتم، خونبها و چیزى دیگرى هم نمىخواهم فقط رضاى خدا را خواستارم و خواستم درخواست شما را عمل کنم حدیث را بیان فرمایید امام (علیه السلام) فرمود…13
امام صلوات الله علیه و ابن شهاب زُهْرى
12- ابن شهاب زهرى از طرف بنى امیه حکومت بعضى از مناطق را داشت، او مجرمى را تنبیه مىکرد، اتفاقاً او در زیر تنبیه مرد، این تصادف براى زهرى قابل پیش بینى نبود، از این پیشامد چنان ضربه روحى خورد که دیوانه شد و از شهر و دیار خارج شده مانند وحوش در غاها به سر مىبُرد، این وضع نه سال طول کشید.
امام سجاد صلوات الله علیه به زیارت حج تشریف برد، ابن شهاب را به مسجدالحرام آورده بودند (گویند: زبانش بند آمده بود) چون امام را ملاقات کرد حضرت از حال او پرسید؟ در جواب گفت: مجرمى را تنبیه مىکردم در دست من کشته شد، این حالت به من روى آورد.
امام (علیه السلام) فرمود: من از یأس از رحمت خدا بر تو، از گناهت بیشتر مىترسم. زُهْرى گفت: چه کنم؟ امام فرمود: خونبهاى او را به خانوادهاش بفرست، آن گاه به نزد خانوادهات و کارهاى دین خود برگرد،زهرى از این چارهاى که امام فرمود، پى به علاج گناه خویش برد و گفت: غصّه و گرفتارى مرا از بین بردى آقاى من، خدا داناتر است که رسالت خویش را در کجا قرار دهد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» آنگاه به منزل خودش برگشت و از ملازمین امام (علیه السلام) شد و از اصحاب او به شمار مىآمد، از این رو بعضى از بنى مروان به او گفت: اى زهرى پیامبرت چه کرد: »یا زهرى ما فعلَ نبّیک» مرادش على بن الحسین (علیه السلام) بود.14
زهرى همان محمد بنمسلم بن… شهاب بن زهره بن کلاب فقیه مدنى است، در شیعه و سنى بودن او اختلاف هست به سفینه البحار ماده (زهر) رجوع شود، نقل است او کتابهاى خویش را در اطراف خود جمع مىکرد و مشغول مطالعه مىشد، زنش گفت: والله این کتابها براى من از سه نفر «هوو» بدترند.
امام سجاده (علیه السلام) و فرزدق
13-هشام بن عبدالملک بن مروان به زیارت کعبه آمد و از کثرت ازدحام جماعت نتوانست دست به «حجر الاسود» برساند و آن را استلام کند، تختى براى او در مسجدالحرام گذاشتند، روى آن نشست، به طواف حجاج تماشا مىکرد، شامیان اطراف او را گرفته بودند.
در این بین امام سجاد (علیه السلام) که در طواف بود با قیافه نورانى و بوى خوش و پیشانى پینه بسته از کثرت سجده، آشکار شد، هر وقت اما به کنار حجرالاسود مىرسید مردم به احترام او کنار مىکشیدند، آن حضرت با کمال اطمینان و وقار حجرالاسود را استلام و زیارت مىکرد.
مردى از شامیان خطاب به هشام گفت: یا امیرالمؤمنین! این کیست که مردم این همه به او احترام مىگذارند؟ هشام گفت: نمىشناسم زیرا مىترسید که اگر معرفى کند، اهل شام به امام علاقهمند شوند، فرزدق شاعر که در آنجا حاضر بود، گفت: من او را مىشناسم، مرد شامى گفت: یا ابا فراس! او کیست؟ فرزدق مرتجلاً و بالبداهه با این قصیده امام (علیه السلام) را معرفى کرد و گفت:
هذا الّذى تَعرف البطحاء وَ طأتَه
و البیت یعرفه و الحلّ و الحَرمُ
هذا ابن خیر عبادالله کُلّهم
هذا التّقى النّقى الطّاهر العلمُ
هذا الّذى احمد المختار والدُه
صلّى علیه إلهى ماجرى القلمُ
لو یعلم الرکن من قدجاء یَلُثمهُ
لخرّ یَلْثم منه ما وَطىء القدمُ
هذا علىّ رسولُ اللّهِ والدُه
أمستْ بنور هداه تَهتدى الأممُ
هذا ابْنُ سیّدهُ النّسوان فاطمه
و ابنُ الوصىِ الذّى فى سیفه نَقمٌ
اذا رأتْه قریشُ قال قائلُها
الى مکارمَ هذا ینتهى الکرمُ
یکاد یمسکه عرفان راحتِه
رکنُ الحَطیم اذا ما جاء یَستلمُ
و لیس قولک من هذا بضائِره
العربُ تعرفُ من أنکرتَ و العجمُ
ما قال لاقَطّ الا فى تشهّده
لو لا التشهد کانت لاءهُ نَعمُ
هذا ابن فاطمه إن کنت جاهله
بجدّه انبیاء اللّه قد خُتِموُا
منْ مَعشر حبّهم دینٌ و بُغْضُهم
کفرٌو قُربهم مَنْجى و مُعتصَمٌ
ان عُدّ اهلُ التّقى کانوا أئمتّهم
أو قیل مَن خیرُ اهل الأرض قیلهمُ
1- یعنى: این آن کس است که سرزمین مکه پا گذاشتن او را مىداند و مىداند کدام کس است که بر او پاى نهاد، کعبه او را مىشناسد، حرم و خارج حرم او را مىشناسند.
2- این پسر بهترین بندگان خداست، این متقى و پاک شده و پاک و در این صفتها نمونه است .
3- این همان است که احمد مختار، رسول گرامى خدا، پدر او است، خدایم به او صلوات فرستد تا وقتى که کائنات در گردشند.
4- اگر حجرالاسود مىدانست کیست که آمده او را مىبوسد،هر آینه به زمین مىافتاد و جاى پاى او را مىبوسید.
5- این على بن الحسین است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر اوست که امتها با نور هدایت او هدایت مىیابند.
6- این پسر سیده زنان فاطمه زهراست و این پسر وصى رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، على بن ابیطالب است که شمشیرش بلا و نقمت دشمنان بود.
7- وقتى که قریش او را مىبیند، گویندهشان مىگوید: مکرمتها و فضائل او بالاترین مکارم است.!
8- نزدیک است که رکن حطیم وقت استلام او را گرفته و نگاه دارد چون مىداند کدام دست است که او را استلام مىکند.
9- تو که مىگویى: او کیست، ضررى به او ندارد، زیرا او را عرب و عجم مىشناسند.
10- کلمه «لا» به زبان او نیامده مگر در شهادت به وحدانیت خدا که گوید: «لااله الاالله» و اگر شهادت به واحدنیت نبود، دیگر «لایى» به زبانش نمىآمد و همه «نعم» و آرى مىبود، (و حاجت کسى را رد نمىکرد).
11- اگر او را نمىشناسى بدان که او فرزند فاطمه زهراست و جدش خاتم پیامبران است .
12- این از خانوادهاى است که دوستى آنها دین و دشمنیشان کفر است، تقرب به آنها نجات دهنده و پناهگاه است .
13- اگر اهل تقوى را به حساب آوریم، آنها پیشوایان اهل تقوى هستند و اگر سؤال شود: بهترین مردم روى زمین کدام است؟ گویند: آنها.
هشام بن عبدالله از شنیدن این تعریف آتش گرفت و حقوق فرزدق را قطع کرد و گفت: چرا ما را مانند او نستودى؟!! فرزدق گفت: جدى مانند جد او، پدرى مانند پدر او، مادرى مانند مادر او داشته باش تا تو را نیز مانند او بستایم.
آرى اشعار او در مدح امام سجاد صلوات الله علیه براى هشام از هر ضربتى کارىتر و از هر سلاحى برندهتر بود.
هشام دستور داد فرزدق را در محلى به نام عسفان میان مکه و مدینه زندانى کنند، این خبر به امام (علیه السلام) رسید،دوازده هرزار درهم براى او فرستاد و فرمود: ما را معذور دار یا ابافراس! اگر در اختیار داشتم بیشتر از این صله مىکرد.
فرزدق پولها را برگردانید و گفت : یابن رسول الله! به خدا قسم اشعار را براى آن گفتهام که بنى امیه را براى خدا و رسولش دشمن مىدارم، این نیت پاک را به پول نمىدهم، امام پولها را برگردانید و سفارش کرد که به حق من پولها را قبول کن، خدا مکان تو را دید و از نیت تو آگاه است، فرزدق پولها را قبول کرد. او در حبس هشام بن عبدالملک را با این اشعار هجو مىکرد:
ایحبسنى بین المدینه و التى
الیها قلوب الناس یهوى منیبها
یقلّب رأساً لم یکن راس سیّد
و عینًا له حولاء بادَ عیوبُها
این هجو را به هشام خبر دادند، او فرزدق را آزاد کرد و بنقل دیگرى او را به زندان بصره انتقال داد.
از اشعار فرزدق در این جا براى اختصار فقط یازده بیت نقل گردید ولى در مناقب: ج 4 ص 169 – 171 چهل و یک بیت نقل کرده است. مجلسى رضوان الله علیه نیز در بحار: ج 46 ص 125 – 127 همه چهل و یک بیت را از مناقب آورده است، مناقب آن را از حلیه الاولیاء و اغانى ابوالفرج و غیر آن نقل مىکند. سبط ابن جوزى در تذکره: باب دوازدهم ص 296 – 297 بیست و پنج بیت، ابن صباغ در فصول المهمه: ص 219 – 220 بیست و شش بیت، شیخ مفید در اختصاص: ص 191 – 193 بیست و نه بیت، ابنحجر در صواعق محرقه خود: ص 198 هشت بیت و سید مؤمن شبلنجى در نورالابصار: ص 141 بیست و هشت بیت از آن را نقل کرده است .
استجابت دعا
14- مختاربن ابى عبیده ثقفى در کوفه خروج کرده و حکومت تشکیل داده، قاتلان کربلا را هر کجا که به دست مىآورد مىکشت، منهال بن عمرو مىگوید: من در آن روزگار به مکه مشرف شده و به خدمت امام سجاد (علیه السلام) رسیدم ، امام بدون مقدمه از من پرسید: حرمله بن کاهل اسدى چه شده ؟15 گفتم: یابن رسول الله من او را در کوفه زنده دیدم .
امام (علیه السلام) دست به آسمان برداشت که: «اللهم اذقه حرّالحدید اللهم اذقه حرّالنّار» خدایا! حرارت آهن را به او بچشان،
خدایا! حرارت آتش را به او بچشان، این عجیب نیست که امام صلوات الله علیه از قاتل برادر شیرخوارش که در آغوش ابا عبدالله حلقش را با تیر شکافتند مىپرسد، که آیا زنده است و یا به آتش خشم خدا سوخته است؟ چون امام مىدانست که آن ملعون پست چه آتشى بر دل اهل بیت اطهار زد.
منهال گوید: من به کوفه برگشتم، مختار خروج کرده و کارش بالا گرفته بود، من با او از قدیم آشنا بودم، براى سلام کردن به خانه او رفتم، او مرکب خود را خواست و سوار شد، من هم با او آمدم، تا به کناسه کوفه رسید. و ایستاد، گویى منتظر چیزى بود، معلوم شد که فرستاده حرمله بن کاهل را بگیرند، حرمله را آوردند، مختار گفت: حمد خدا را که تو را به چنگ آوردم، آنگاه گفت: سلاخ حاضر کنید، چون سلاخ آمد گفت: دو دست حرمله را قطع کن، فى الفور دو دست او را قطع کرد، گفت: دو پایش را نیز قطع کن، پاهایش را نیز برید، مختار فریاد کشید: آتش بیاورید، آتش بیاورید، مقدارى هیزم حاضر کردن، حرمله را در میان هیزم گذاشته و آتش زدند تا شعلههاى آتش او را مبدل به خاکستر کرد.
من از دیدن این منظره به یاد دعاى امام سجاد افتاد و با تعجب تمام گفتم:
سبحان الله سبحان الله، مختار گفت: چرا سبحان الله گفتى؟! گفتم: محضر على بن الحسین (علیه السلام) بودم، از حرمله پرسید، گفتم: او را در کوفه زنده دیدم، دست به آسمان برداشت که «اللهم اذقه حرالحدید اللهم اذقه حرالنار»
مختار گفت: اللّه اللّه آیا این کلام را از على بن الحسین شنیدى؟ گفتم: قسم به خدا، قسم به خدا این را از على بن الحسین (علیه السلام) شنیدم، مختار از اسب پیاده شد و در همانجا دو رکعت نماز خواند، آنگاه سر به سجده نهاد و سجده را طول داد سپس از سجده برخاست و از آنجا رفت .
من با او مىرفتم تا به خانه من رسیدیم گفتم: مرا با آمدن به خانهام و خوردن غذایم مفتخر کن.
گفت: عجب!! منهال تو به من خبر مىدهى که خداوند سه تا دعاى على بن الحسین (علیه السلام) را بدست من اجابت کرد، آنگاه مىخواهى من در خانه تو غذا بخورم، نه امروز بشکرانه این امر براى خدا روزه خواهم گرفت .16
علامه مجلسى رضوان الله علیه فرمود: شاید دعاى سوم هم کشتن حرمله باشد، چون بریدن دست و پا و انداختن در آتش قتل را نیز دربر گرفته است .
پی نوشت :
1- ارشاد مفید: ص 239.
2- ارشاد مفید: ص 238.
3- سیر الائمه: ج 3 ص 201 و 209 تألیف سید محسن امین عاملى.
4- سیر الائمه: ج 3 ص 201 و 209 تألیف سید محسن امین عاملى.
5- سیرالائمه: ج 3 ص 199.
6- فروع کافى: ج 7 ص 435 کتاب الایمان.
7- سیرالائمه: ج 3 ص 195.
8- سیرالائمه: ج 3 ص 201.
9- بحار: ج 49 ص 40، مناقب، ج 4 ص 142.
10- بحار: ج 75 ص 146 از امالى صدوق.
11- بحار: ج 46 ص 82.
12- بحار: ج 2 ص 12 و 13 مجلسى رحمه اللّه علیه بقیه خبر را به فصل معجزات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) احاله کرده است .
13- مناقب: ج 4 ص 159، بحار: ج 46 ص 7 و 132.
14- حرمله همان است که طفل ابا عبدالله (علیه السلام) را با تیر در آغوشش شهید کرد.
15- بحار ج 46 ص 53 نقل از کشف الغمه.
منبع:خاندان وحى