شیوه ها و راهکارهای مبارزه با شیطان (1)

شیوه ها و راهکارهای مبارزه با شیطان (1)

نویسنده: دکتر فتح الله نجارزادگان (محمدی)

« قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ، وَأَمَاتَ نَفْسَهُ … فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ، وَسَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ»؛ (1)
همانا عقل خود را زنده گرداند و نفس خویش را میراند … آن گاه نوری سخت رخشان برای او بدرخشید و راه را برای او روشن کرد و او را در راه راست راند.
در این رویارویی به طور مشخص چه باید کرد؟ از کجا شروع کنیم و ادامه ی راه چیست؟ در این زمینه گام های اساسی که باید برداشته شوند، عبارتند از:

گام اوّل: کاوش و بازنگری در حوزه ی جان
این گام به معنای درون کاوی برای شناخت بیماری ها در بعد رفتارها و شناخت کاستی ها و ضعف ها در بُعد اندیشه هاست و این، قدمی اساسی است؛ چون وسوسه های دشمن بر همین بیماری ها و کاستی ها نهاده می شود و آن ها مانند نقاط کورند که خط و نشانی برای دشمن خواهند بود و روشن ترین دلیل آن اعتراف عاجزانه ی خود دشمن درباره ی مخلّصان یعنی پاک شدگان و وارستگان از هر نوع آلودگی و کاستی است. دشمن دستش را از ساحت قدسی آنان کوتاه می بیند و این بدان معناست که هر کس به این مقام بار نیافته، به سبب ناخالصی و ضعفش گرفتار شده است. پس هر کس باید در گام نخست با یک درون کاوی، بیماری ها و ضعف هایش را بشناسد. به این پرسش ها توجه کنید:
آیا روح ما آلوده و تیره نیست و رسوباتی از گناه در آن ننشسته است؟ آیا قید و بندی دست و پای ما را نبسته است؟ آیا ما به بیماری هایی، مانند: حسادت، بخل، کبر و … مبتلا نیستیم و رفتارهای ما آمیخته به خودخواهی و شرک و ریا و … نیست؟ این نوع پرسش ها درباره ی رفتارهای ماست و روشن است هر چه دل انسان آلوده تر باشد، دستبرد دشمن به گوهر جان آسان تر است و هر چه بیماری ها فزونی یابند، شماره ی دست گیره هایی که دشمن به آن ها چنگ می زند، بیشتر خواهد بود.
ما از کجاییم و در کجا و به کجا می رویم؟ چه تصویری از مبدأ و معاد خویش داریم؟ موقعیت ما در این دنیا چه گونه است؟ و ده ها پرسش دیگر؛ پرسش هایی که درباره ی بینش های ماست.
هر قدر اندیشه ی انسان نادرست و داوریش درباره ی حقیقت ها به دور از واقعیت باشد، وسوسه گری های دشمن درباره او کارسازتر است و سرانجام مشکل شناختی، زیربنای همه ی آسیب ها و بیماری هاست.
آری، اگر می خواهیم به مصاف دشمن رویم، باید کمر همت ببندیم، لایه های جان را کنار زنیم و تمام زوایا و جوانب وجودی خود را با دقت و مهارت و از سر صدق بکاویم تا آلودگی ها، بیماری ها و ضعف های اندیشه ها و باورها، شناخته شوند؛ آن گاه آلودگی ها را شست و شو دهیم، بیماری ها را با نسخه های شفابخش قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) درمان کنیم و در بُعدِ اندیشه ها و باورها نیز آن ها را از نو بررسی کرده، با مقیاس قرآن و عترت، بازسازی و تصحیح نماییم؛ چون این قرآن است که خود را موعظه از جانب پروردگار (2)، شفای بیماری های اعتقادی و رفتاری (3) هدایت و رحمت برای مؤمنان (4) و … معرفی کرده است.
البته کاوش و بررسی در لایه های جان، کاری چندان ساده نیست و به طور قطع با دشواری ها و موانعی دست به گریبان است؛ بزرگترین و اصلی ترین مانع این است که چون ما به خود دل بند و وابسته ایم و عمری با خرابه ای که به دست خود بنا کرده ایم، خو گرفته ایم، ضعف ها و کاستی های خود را نمی بینیم و همیشه خود را سالم و بی نیاز از معاینه و طبیب به حساب می آوریم؛ اما اگر محبت به خود را زیر پا گذاریم یا لااقل کم کنیم و آن گاه در نهان خانه ی دل به جست و جو پردازیم، آفت ها و ضعف های زیادی را خواهیم دید؛ مَثَل ما مَثَل همان مردی است که میبدی در تفسیرش آورده و می گوید:
مردی را زنی بود و در کار عشق وی نیک رفته بود و آن را سپیدی در چشم بود و مرد از فرط محبت از آن عیب بی خبر بود تا روزی که عشق وی در نقصان درآمد، گفت: این سپیدی در چشم تو کی پدید آمد؟ زن گفت: آن گه که کمال عشق تو را نقصان آمد. (5)
در این باره استفاده ی رسول مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از یک رویداد، برای ما درسی جاودانه و آموزنده است؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اصحابشان در زمین زراعتی که زراعت آن را برداشته بودند و چیزی باقی نمانده بود، وارد شدند و به اصحاب خود گفتند: هیزم بیاورید! عرض کردند: ای رسول خدا! ما در زمینی هستیم که گیاهش چیده شده و چیزی باقی نمانده است؛ حضرت فرمودند: هر کدام از شما به مقدار توانایی خود سعی کند و هر چه به دست می آورد، بیاورد! اصحاب در آن زمین به جست و جو پرداختند و هیزم آوردند و همه را روی هم در برابر حضرت ریختند؛ حضرت فرمود: این طور، گناهان نیز اجتماع پیدا می کنند. شما ای اصحاب من! از محقرات ذنوب – گناهان کوچکی که به آن اعتنا ندارید – بپرهیزید که چنین روی هم انباشته نشود. (6)
افزون بر این آلودگی ها، مارهای خفته ای نیز در نهان خانه ی دل ماست و در انتظار زمینه ای مناسب تا نشاطی گیرند و به جان ما افتند؛ حضرت امام خمینی (قدس سره) می گویند:
بالاترین ظلمت ها، ظلمت انانیت است؛ اگر از این ظلمت خارج نشویم، از این چاه خارج نشویم، از این انانیّت بیرون نرویم… الهی نخواهیم شد. (7)
آری، یکی از آثار زشت ظلمتِ انانیَّت، همین کوری است که اجازه نمی دهد دردها – به ویژه دردهای مزمن – و ضعف ها شناخته شوند و به سب همین کوری است که انسان به تعریف ها و تمجیدهای دیگران دلگرم و خشنود می شود و با گرمی و خوش رویی از آن ها استقبال می کند؛ ولی اگر از او انتقاد سازنده کنند، چهره درهم می کشد و با سردی و ترش رویی برخورد می کند؛ چون در وهم خویش غوطه ور است.

گام دوم: لای روبی و شست و شوی آلودگی ها
اگر جان لای روبی نشود، خطر رسوب آلودگی ها، آن را تهدید می کند و ادامه ی رسوب تبدیل به هویت انسانی است و این همان خواسته ی دشمن است که می کوشد با وسوسه بر تأخیرِ شست و شوی جان، آن را به دست آورد. برای این شست وشو دستورالعمل هایی رسیده که اساسی ترین آن ها توبه است.
تا در منزل دنیا هستیم، درِ توبه به سوی ما گشوده است. توبه، تطهیرکننده ی جان و شست و شوگرِ آلودگی های گناهان است. (8) توبه سرمایه ی سالکان و اوّل مقامات دین و موجب محبت حضرت باری و سبب نجات و رستگاری است؛ خدای تعالی می فرماید:
(… اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ) (9)
خداوند، توبه کنندگان و پاکان را دوست می دارد.
از پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است:
توبه کننده، دوست خداست و کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که هیچ گناهی برای او نباشد. (10)
امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
خداوند تبارک و تعالی نسبت به توبه ی بنده اش، خوشحال تر از کسی است که مرکب و توشه اش را در شب تاریک و ظلمانی گم کرده است و ناگاه آن را پیدا می کند. (11)
خدای تعالی سه چیز برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آن ها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود، به سبب آن نجات می یافتند؛
الف) آن که خداوند، توبه کنندگان را دوست می دارد؛ چه این که امام موسی بن جعفر (علیه السلام) می فرماید:
«دوست ترین بندگان نزد خدا، توبه کنندگانند.»
ب) خبر داد که فرشتگانِ حامل عرش و فرشتگان در اطراف عرش برای کسانی که توبه کرده اند، طلب آمرزش می کنند.
ج) خداوند، آمرزش و رحمت خود را برای توبه کنندگان قرار داده است. (12)
بنده ی گریخته ی ناچیز با توبه، رجوع و بازگشت می کند و با استغفار پوششی عطرآگین برای گناهان خود از حضرت باری تعالی درخواست می کند و در این خواست و بازگشت نیز محتاج توفیق و رحمت الهی است؛ چون انسان از خود خیر و سعادتی ندارد و در ذات خود نیازمند به پروردگار خویش است و خداوند کریم از سر لطف و احساس و پذیرش توبه و بخشش همه ی لغزش ها را به بنده ی گریخته اش، نوید می دهد و او را به آغوش رحمت بی کران خود فرا می خواند؛ آوای روح بخش قرآن کریم در این باره چنین است:
(قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‌ * وَ أَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لاَ تُنْصَرُونَ‌ ) (13)
بگو: ای بندگان من که بر خویشتن زیاده روی روا داشته اید! از رحمت خدا نومید مشوید؛ در حقیقت، خدا همه ی گناهان را می آمرزد که او خود آمرزنده ی مهربان است و پیش از آن که شما را عذاب در رسد و دیگر یاری نشوید، به سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم امر شوید.
(وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ) (14)
اوست کسی که توبه را از بندگان خود می پذیرد و از گناهان در می گذرد، و آن چه می کنید می داند.
حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
خداوند به داوود پیامبر چنین وحی کرد: ای داوود! اگر بنده ی من گناهی کرد و سپس بازگشت و از آن توبه کرد و هر گاه گناهش را یادآورد و از من حیا کرد، او را می بخشم و از یاد فرشتگانی که نگهبان اویند، می برم و آن گناه را به حسنات و خوبی ها تبدیل می کنم و بر من باکی نیست؛ (چون) منم بخشنده ترین بخشندگان. (15)
حقیقت توبه، پشیمانی از انجام معصیت است و تا چنان پشیمانی در کار نباشد، توبه ی واقعی حاصل نشده است؛ از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین رسیده است:
«النَّدَمُ تَوبَهٌ» (16)
پشیمانی توبه است.
پس تا این سوز و گداز و اندوه و خوف بر جان کسی نیفتد و آتش حسرت و پشیمانی در دلش شعله ور نشود، توبه ی کامل حاصل نشده است. بنابراین، حال بنده ی گنه کار، حال یک انسان متوقع نیست؛ بلکه خود را سزاوار عفو و شایسته ی گذشت نمی شناسد؛ اما چشم طمع به رحمت بی پایان حق دارد و با خود شکنی و حسرت و اندوه و از روی صدق و خلوص، به سوی پروردگار بر می گردد؛ امام سجاد، زین العابدین (علیه السلام) چنین مناجات می کند:
… ای خدای من! اگر چندان در برابر تو بگریم که پلک های هر دو چشمم بیفتد و اگر چندان صدا به گریه بلند کنم که صوتم قطع شود و … آن گاه از روی شرمندگی از تو، چشم به آفاق آسمان نگشایم، (با این همه) سزاوار محو یکی از گناهانم نیز نخواهم بود. (17)
افزون بر توبه، امور دیگری نیز در شست و شوی آلودگی ها و لای روبی جان مؤثرند؛ بخشی از آن ها عبارتند از کمک و اعطای صدقه بویژه صدقه ی پنهانی، (18) دوری از گناهان کبیره، (19) هجرت و جهاد در راه خدا، (20) کارهای نیک و شایسته همراه با ایمان، (21) تقوای الهی، (22) پیروی از سنت نبی مکرم و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم) و سرانجام فریادرسی درماندگان و باز کردن گره ها از انسان بلادیده ی رنج کشیده که از کفاره های گناهان بزرگ شمرده شده است؛
امیرمؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید:
« مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ»؛ (23)
«از کفاره ی گناهان بزرگ، به فریاد رسیدنِ فریاد خواه و بازکردن گره [از کار] رنج کشیده است.
البته این امور و نسخه های مشابه آن، در طول استغفار و توبه قرار دارند. برای اطلاع از امور دیگر در شست و شویِ جان به کتاب های اخلاقی مراجعه فرمایید.

گام سوم: درمان بیماری ها و ترمیم آسیب ها
با لای روبی جان و شست و شوی آلودگی های آن، نوبت به درمان بیماری ها می رسد؛ بیماری هایی که اگر درمان نشوند، دوباره صحنه ی جان را تیره و تاریک می کنند. برخی از این بیماری ها به قدری مرموزند که هرگز برای انسانِ ابتدایی یا متوسط، بیماری به حساب نمی آید؛ چون انسان هر چه اوج بگیرد و عمیق تر بیندیشد، بیماری هایی را می بیند که در سطوح پایین تر، آفت و بیماری به حساب نمی آیند.
در این جا تنها به چند نمونه از نسخه های شفابخش قرآن و عترت درباره ی چند بیماری شایع، اشاره کرده، و عزیزان را در مورد بقیّه ی بیماری ها و درمانشان، به کتاب های اخلاقی ارجاع می دهیم. البته ریشه ی تمام بیماری ها، نادرستی اندیشه ها و ضعف باورهاست که در گام بعدی به آن خواهیم پرداخت.

الف) درمان کبر و فخرفروشی
اگر انسان به گذشته و آینده ی خود بنگرد و فقر و نیازش را ببیند، جایی برای فخرفروشی اش باقی نمی ماند؛ امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید:
« مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ- أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ وَ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَه»؛ (24)
انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه ی (ناچیز) بود و سرانجام مرداری (متعفن) است؛ نه می تواند به خود روزی دهد و نه مرگ را از خود براند.
در جای دیگر امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید:
اگر خداوند، تکبر ورزیدن را به کسی اجازه می داد، به طور حتم در مرحله ی نخست، آن را مخصوص پیامبران و اولیای خود می ساخت؛ اما خداوند، تکبر و خودبرتر بینی را برای آنان منفور شمرد و فروتنی را برایشان پسندید. آنان – بر اثر همین فروتنی – گونه های خود را به زمین می گذاشتند، و صورت ها را بر خاک می ساییدند و پر و بال خویش را برای مؤمنان می گسترانیدند تا آن جا که – بر اثر شدت فروتنی و خاکساری – مردم بی خبرند، آنان را ضعیف و ناتوان می شمردند. (25)
امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، درباره ی آثار منفی تکبر و آثار مثبت فروتنی می فرماید:
زراعت در زمین هموار می روید؛ نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دل های فروتن جای می گیرد، نه در دل های گرفتار کِبر و خودپرستی. خداوند متعال، تواضع را وسیله ی عقل و تکبر را وسیله ی جهل و نادانی قرار داده است. (26)
حضرت نوح (علیه السلام) به فرزندانش در حال رحلت فرمود:
شما را به دو چیز امر می کنم: به گفتن لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده و از دو چیز باز می دارم: شرک به خدا ” و ” کبر. (27)
درمان کبر و فخرفروشی، افزون بر این نسخه های معرفتی، راهکارهای عملی هم دارد که در فرمایشات امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) به آن ها اشاره شده است؛ امام می فرماید:
«… وَ عَن ذلِکَ ما حَرَسَ اللهُ عِبادَهُ المُؤمِنینَ بِالصَّلَواتِ، وَ الزَّکَواتِ، وَ مُجاهَدَهِ الصِّیامِ فی الأیّامِ المَفروُضاتِ، تَسکیناً لِأطرافِهِم، وَ تَخشیعاً لِأبصارِهَم، وَ تَذلِیلاً لِنُفُوسِهِم، وَ تَخفیضَاً لِقُلوبِهِم وَ إذهاباً لِلخُیَلاءِ عَنهُم…» (28)؛
خداوند [برای حفظ بندگانش از ظلم و ستم و تکبر] با نماز، زکات و مجاهده در گرفتن روزه ی واجب، آنان را حراست فرموده است تا اعضا و جوارحشان آرام و چشم هایشان خاشع، و غریزه ها و تمایلات سرکش آنها خوار و ذلیل و قلب های آنان خاضع شود، و تکبر از آن ها رخت بربندد… .

ب) درمان عُجب
عُجب، عقل را تباه می کند (29) و مانع از دست یابی انسان به قله های بلند مکارم علمی و عملی خواهد شد. اساسی ترین راه درمان عُجب، معرفت نفس است؛ امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
«سُدَّ سَبیلَ العُجبِ بِمَعرِفَهِ النَّفسِ» ؛ (30)
بستر عُجب را با معرفت نفس خود، کور گردان.
چون اگر انسان خود را شناخت، سرتاپای وجودش را در نیاز و وابستگی محض می بیند و تمام امتیازها و نعمت ها و خوبی ها را از منبع خیر و نعمت، یعنی خداوند تبارک و تعالی مشاهده می کند؛ به قول قرآن کریم:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) (31)
ای مردم! شما فقیر و وابسته به خدایید و خداوند، بی نیاز و ستوده است.
(وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ …) (32)
هر نعمتی که دارید، از خداست…
علّامه نراقی (رحمه الله) برای معالجه ی عُجب نوشته است:
معالجه ی اجمالی عجب این است که پروردگار خود را بشناسی و بدانی که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوار غیر او نیست و معرفت به حال خود به هم رسانی و بشناسی که تو به خودی خود از هر ذلیلی، ذلیل تر و از هر قلیلی، قلیل تری و به جز ذلت و مسکنت و خاکساری در خور تو نیست؛ پس تو را با عُجب و بزرگی چه کار؟ … تو خود ممکنی بیش نیستی و ممکن به خودی خود، عدم محض است؛ وجود و کمال ممکن، از واجب الوجود و آثار و افعال نیز از اوست. (33)
اگر انسان بصیر باشد، چند آیه ی قرآن او را از خواب عُجب بیدار می کند و پشت او را می شکند؛ آن آیات این است:
(قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ‌ * مِنْ أَیِّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ‌ * مِنْ نُطْفَهٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ‌ * ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ‌ * ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ‌)
کشته باد انسان! چه ناسپاس است! او را از چه چیز آفریده است؟! از نطفه ای خلقش کرد و اندازه ی مقررّش بخشید؛ سپس راه را بر او آسان گردانید؛ آن گاه به مرگش رسانید و در قبرش نهاد.
گاهی آدمی به کارهای شایسته اش می بالد و چنین می پندارد که خود مایه ی نجاتش را فراهم آورده است؛ در این صورت باید سفارش خداوند را به داوود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خاطر آورد که می فرماید:
ای داوود! گنه کاران را مژده بده و صدیقان را بترسان؛ عرض کرد: چه گونه گنه کاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود: ای داوود! به گنه کاران مژده بده که توبه ی آنان را می پذیرم و از گناه آنان در می گذرم و به صدیقان بیم ده که مبادا به کردار خود عُجب کنند و خودبین شوند؛ زیرا هیچ بنده ای نیست که من او را پای حساب بکشم، جز آن که هلاک شود. (35)

ج) درمان حسادت
حسود در حقیقت نسبت به قضای پروردگار خشمناک و از عطا و قسمت پروردگار به بندگان ناخشنود است و این فکر به تدریج باور به توحید و ایمانش را تباه می کند؛ قرآن کریم می فرماید:
(وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا) (36)
مباد آن چه را خداوند به [سبب] آن بعضی از شما را بر بعضی [دیگر] برتری داده، آرزو کنید؛ برای مردان از آن چه کسب کرده اند، بهره ای است و برای زنان [نیز] از آن چه کسب کرده اند، بهره ای است و از فضل خدا درخواست کنید که به هر چیزی داناست.
حسود کافی است که بداند که هیچ چیز مانع بخشش های خدا نیست و هیچ امری بازدارنده ی قضای الهی نیست. بنابراین، با حسادتش، نعمت از دیگران زایل نمی شود؛ جز آن که تبعات و آثار زشت حسادت برای او باقی می ماند و حسادت در دنیا به بیمای تن و روان (37) به سبب آشفتگی روحی و احساس دل تنگی و در آخرت به سنگینی بار عذاب گرفتارش خواهد کرد. علامه نراقی (رحمه الله) درباره ی معالجه ی عملی حسادت می نویسد:
… عمل نافع برای شفای مرض حسد آن است که آثار لوازم خیرخواهی آن شخص که حسد بر او داری، مواظبت نمایی و مصمم گردی که خود را برخلاف مقتضای حسد بداری؛ پس چون از راه حسد، تکبر بر آن شخص طلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگویی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او گشایی و اگر از دیدن او تو را ملالت حاصل شود و نفسِ شوم تو را به عبوسی و ترش رویی و درشت گویی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شکفته رویی با او بداری و اگر حسد تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمایی، ملکه ی تو می شود و ماده ی حسد از تو قطع می شود… . (38)

د) درمان ناامیدی
هیچ دست نیازی به سوی پروردگار بالا نرفت، جز آن که به اجابت رسید؛ لیکن نکته ی اساسی آن است که باید بینش خود را درباره ی اجابت دعا تصحیح کنیم؛ اگر اجابت دعا به معنای برآورده شدن همان خواسته ای است که ما می طلبیم، و آن را به حساب عادی و عقل بشری خود مایه ی نجات و سعادت خود می شمریم و از همین رو بر آن پا می فشریم، این معنا از اجابت، خطاست؛ چون ما با این ذهن کوتاه و درک ناچیز از جوانب قضیه و بویژه با بی خبری از آینده ی خود از کجا می دانیم که اگر همین خواسته برآورده شود، به مقصد می رسیم؟
اما اگر اجابت دعا به معنای، پاسخ مثبت پروردگار و پر کردن دست تهی ماست، هر چند به شکلی که ذات اقدس او – که دانای مطلق است – صلاح می داند، این معنا از اجابت درست است و به همین معنا، هر دعایی – با رعایت شرایطش – به هدف اجابت می رسد.
این قسمتی از وصیت نامه ی امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) است که می فرماید:
بدان! کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست، تو را در دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را بر عهده نهاده و تو را فرمان داده است تا از او بخواهی تا به تو دهد و رحمتش را بطلبی تا رحمتت کند. پس کلید گنج های خود را در دستان تو نهاد؛ چون به تو اجازه ی درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستی درهای نعمت او را با دعا بگشایی و بارش رحمتش را طلب نمایی. پس دیر برآوردن دعا، تو را نومید نکند که بخشش و عطا بسته به مقدار نیت بُوَد و بساکه در برآوردن دعایت تأخیر افتد و این برای آن باشد که پاداش دعاکننده بزرگتر، و عطا و بخشش به آرزومند کاملتر شود. چه بسا چیزی می خواهی که به تو ندهد؛ اما بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان عوض دهد یا بهتر بوده که از تو دریغ دارند. چه بسا چیزی را بطلبی که اگر بدهند. تباهی دینت در آن باشد… (39)
این در مورد اصل اجابت، اما درباره ی تأخیر اجابت، امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
مؤمن از خدای عزوجل حاجتی می طلبد و خداوند برآوردن نیازش را به تأخیر می اندازد؛ چون صدایش را دوست می دارد و گریه هایش را می پسندد… .(40)
افزون بر آن، چون دعا عبادت است تأخیر آن مایه ی افزایش حجم عبادت و نتیجه ی آن، رشد و بالندگی روح دعاکننده است. (41)
دو درس بسیار سازنده و امیدبخش در دو مورد بیاموزیم؛ یکی از امام سجاد، زین العابدین (علیه السلام) و دیگری از یعقوب (علیه السلام) که به صورت عادی و شکل ظاهری، هیچ جای امیدی در آن ها به چشم نمی خورد؛ اما در هر دو مورد سخن از روح امیدواری و نجات قطعی است؛ امام سجاد، زین العابدین (علیه السلام) چنین مناجات کردند:
«إلهی، لَو قَرَنتَنی بِالأَصفادِ، وَ مَنَعتَنی سَیبَکَ مِن بَینِ الأَشهادِ، وَ دَلَلتَ عَلی فَضائحی عُیوُنَ العِبادِ، وَ أمَرتَ بی إلیَ النّارِ، وَ حُلتَ بَینی وَ بَینَ الأَبرارِ ما قَطَعتُ رَجائی مِنکَ، وَ ما صَرَفتُ تَأمیلی لِلعَفوِ عَنکَ… » (42)
خداوندا! اگر با زنجیرهای خشم، گردنم را ببندی و بخششت را تنها از من دریغ کنی، اگر رسوایی هایم را بر همگان آشکار سازی و به سوختنم در آتش فرمان دهی و میان من و نیکان فاصله افکنی هرگز کارم به نومیدی نخواهد کشید و آرزوی بخشایش ترا همچنان در دل نگه خواهم داشت و به دوستی تو همچنان پایبند خواهم بود.
در قرآن کریم آمده است که حضرت یعقوب بعد از چندین سال بی خبری از یوسف، به فرزندانش می گوید:
(یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ) (43)
ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جست و جو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.

هـ) درمان بُخل
در این بیماری نیز ضعف معرفتی، زیربنای آن است. آدمی می پندارد هر چه جمع آورد و در انفاقش بخل ورزد، به سود اوست. در حالی که باید آثار و اخبار زیادی را که در نکوهش بخل و ستایش بخشش و سخا رسیده است ملاحظه کند و بداند که خانه ی دیگری در انتظار اوست و باید قدری پیش فرستد و در آن جا ذخیره کند تا در روز درماندگی به کارش آید.
درمان اساسی برای این بیماری و همه بیماری ها، قطع سرچشمه ی آن هاست و سرچشمه ی بخل، دوستی مال دنیاست.
قرآن کریم با تحلیل پندار خام بخیلان، سرانجام بخل آنان را چنین ترسیم می کند:
(وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْرًا لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ … .) (46)
کسانی که به آن چه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده، بخل می ورزند، هرگز تصور نکنند که آن [بخل] برای آنان خوب است، بلکه برایشان بد است؛ به زودی آن چه که به آن بخل ورزیده اند، روز قیامت طوق گردنشان می شود… .
امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) نیز می فرماید:
از بخیل در شگفتم! او به استقبال فقری می رود که از آن می گریزد و غنایی را از دست می دهد که خواهان آن است؛ در دنیا همچون فقیران زندگی می کند، اما در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. (45)
آن چه که مهم و سزاوار تأکید است، این نکته ی اساسی است که روند تطهیر و درمان باید ادامه یابد، و تخلّق به اخلاق خدا، جایگزین اخلاق شیطانی شود و گرنه ما را با عقاب، تطهیر و ادب خواهند کرد؛ یعنی همان چیزی که در اوّل دعای ابوحمزه، امام سجاد (علیه السلام) از آن سخت می هراسد و مناجات می کند:
«إلهی لا تُؤَدِّبنی بِعُقوبَتِکَ…»؛
خدایا! مرا با عقاب و عذاب خودت، ادب نکن.
نکته ای که نباید فراموش شود این است که تا این جا طرح درمان، درباره ی امور شخصی و در محدوده ی حوزه جان بود، اما هرگز نباید از بیماری ها و آلودگی ها اجتماعی غافل بود؛ بیماری هایی که بر اثر سرکشی طاغوتیان و هوس هایِ دنیا پرستانِ بی درد – که گاهی با شعارهای فریبنده به این مردم هجوم می برند – فضای جامعه را مسموم می کند و به تعبیر امیر مؤمنان (علیه السلام) موجب می شود تا در این فضا شیطان به هلاکت و تباه کردن مردم چشم طمع بدوزد، اسباب کارش قوت گیرد و حیله و فریبش فراگیر شده، شکار در دسترس وی قرار گیرد. (46)
شست و شوی آلودگی های اجتماع، نخست به خشکاندن ریشه های فساد آن وابسته است؛ یعنی کشتن اولیای شیطان و انهدام حزب شیطان. درمان بیماری های اجتماعی نیز به دو عنصر اساسی امر به معروف و نهی از منکر متّکی است؛ دو عنصری که اگر ترک شوند، همه چیز رو به تباهی می رود و دوستان شیطانی نیز نیرو گرفته، به رهبری جامعه دست می یابند؛ در وصیت نامه ی امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) چنین می خوانیم:
«لاَ تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شِرارُکُمْ … » (47)؛
امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانی شما را به دست گیرند.

گام چهارم: تصحیح اندیشه ها و ارزیابی و تعمیق باورها
در اوّل این مقاله اشاره شده که هر نوع رخنه و ضعفی در اندیشه ها و باورها، مانند نقاطی کورند که برای دشمن، زمینه ای مناسب فراهم می کنند تا از طریق آن ها وسوسه گری کند. در واقع، سکّوی معراج مخلَصان – که آسوده از هر نوع وسوسه ی دشمنند – اندیشه های درست و باورهای ژرف آن هاست. به چند نمونه از اندیشه های نادرست و باورهای ضعیف بنگرید تا ببینید چه آثار زیانبار و زشتی را به همراه دارند:
اگر انسان تحت تأثیر وسوسه های دشمن بی مهابا به جمع آوری امکانات دنیا می پردازد و حقی را که خدا در دارایی اش قرار داده است، ادا نمی کند و از فقر می هراسد و بخل می ورزد، به این دلیل است که این سرای دنیا و امکاناتش را درست نشناخته، دیدگاهی واقع بینانه درباره ی آن ندارد.
اگر انسان از تزیین دشمن فریب می خورد و به وعده های او دل خوش می کند و به آرزوهای ساخته و پرداخته اش – سرگرم شده، میخ کوب می شود، برای آن است که از ادامه ی حیات غافل مانده، از جاودانگی اش بی خبر است.
اگر محبت دنیا، دل آدمی را می رباید و خود منشأ بسیاری از رفتارهای ضد ارزش و چراغ سبزی برای دشمن می شود، به این دلیل است که محبوب و معبود واقعی دل را گرم کرده، از حکمت حیاتش در این مقطع دنیا، بی خبر است.
اگر گرفتار کمین کبر هستیم، به این دلیل است که وجود سرتاپا فقر خود را نشناخته ایم. اگر گرفتار کمین حسادتیم، به این دلیل است که حکمت روزی ها و تقسیمشان را نمی دانیم و در یک کلام، اگر نسبت به گناه، موضع سرسختانه نداریم و تحت تأثیر وسوسه های دشمن، به گناه آلوده می شویم به این جهت است که از درک حضور، غافلیم و حقیقت گناه، خطر رسوب و تراکم آن و تبدیل هویت جان را ناچیز می نگریم.
بنابراین، ملاحظه می کنید از یک سو مشکل شناختی، زیربنای همه ی مشکلات ماست و از سوی دیگر، شالوده ی هر نوع مبارزه با دشمن و عروج روح به مقام مخلّصان، بر معرفتی درست و باوری استوار مبتنی است و گویی از همین روست که در حدیثی می خوانیم:
مرگ فقیه دین شناس، برای ابلیس از مرگ مؤمنان دیگر محبوب تر است. (48)
ما در این جا به تناسب حجم بحث، تنها به خطوط کلی دیدگاه های قرآن و عترت به عنوان طبیبان درست اندیشِ آگاه اشاره خواهیم کرد تا در قدم اوّل تذکر و تنبّهی باشد و بتوانیم با این میزان، اندیشه ها و باورهای خود را محک زده، صحّت و سقمشان را به دست آوریم، و باورهای درست خود را نیز تعمیق بخشیم.

الف) پروردگار ما
ما در اعماق جان، پروردگارمان را می شناسیم (49) و با او پیمان بسته ایم که بنده و سرسپرده اش باشیم (50) اما حجاب های پندار و دنیازدگی و غفلت های متراکم بر این فطرت خداشناس و آن پیمان فطری پرده ها آویخته است. روشن ترین دلیل بر این مدعا، آن شرایطی است که دست انسان از همه چیز کوتاه شود، همانند موقعیتی که در کشتی طوفان زده، گرفتار امواج هراسناک دریاییم؛ آن گاه، آن پرده ها می افتند و همه ی سراب هایی که بی مهابا، شخص به دنبال آن می دوید و در برابرشان کُرنش می کرد، رنگ می بازند و حقیقت سراب گونه شان بر ملا می شود؛ آنجاست که نه از تاک نشانی است و نه از تاک نشان و آن چه که حقیقت محض و معبودِ واقعی و رب العالمین است، تجلی می کند. از این روست که در آن شرایط حاد، خالصانه دست به دامن کبریایی اش می زنیم و نجات خود را تنها و تنها از او می خواهیم. (51) این صحنه، در قیامت به نحو شفافتر و بارزتر خواهد بود؛ چون در قیامت همه ی پرده ها می افتند و چشم، تیزبین می شود. (52) همه ی محبوب ها و معبودهای دروغین و سرابی، افول می کنند (53) و حسرت، دامن گیر انسان می شود (54) که چرا عمری را در این دنیا، پیوسته با پندارها و معبودهای ساختگیِ نفس و شیطان می دوید و اکنون دستش تهی است؟!
بین ما و پروردگارمان هیچ فاصله ای نیست؛ هم از این طرف گفتند:
«إنَّ الرّاحِلَ إلَیک قَریبُ المَساقَهِ» (55)
کسی که به سوی تو کوچ کند، مسافت نزدیکی می پیماید.
هم از آن طرف گفتند:
(… نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ) (56)
ما از رگ گردن به او – انسان – نزدیک تریم.
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ …) (57)
چون بندگان من از من پُرسش کنند، پس من به آنان نزدیکم.
در بین راه هم هیچ حجابی نیست؛ چون فرمود:
«لِأَنَّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِکَ إلّا تَحجُبَهُمُ الأعمالُ دُونَک»؛ (58)
تو از آفریده هایت پوشیده نیستی؛ جز آن که رفتار – زشتشان – آنان را از تو پوشیده کرد.
بنابراین، اگر کسی حقیقت خود را که فقر محض و وابستگی و سرتاپا نیاز است مشاهده کرد، پروردگار خود را می بیند؛ انسان هرگاه خودش را بدون زنگار دید، خودی نمی بیند؛ چون خودش آینه حق و مرآت اوست، و فقط حق را نشان می دهد، مانند آینه در جلوی آفتاب که اگر سر خم کرد و درون خود، خود را دید، چیزی جز آفتاب نمی بیند.(59)
همیشه معرفت خدا با اعتراف به قصور و عجز همراه است؛ چون اکتناه ذات و پی بردن به کنه ذات اقدس اله محال است؛ معصوم (علیه السلام) می فرماید:
« ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ»؛ (60)
آن طور که شایسته ی شناخت تو بود، تو را نشناختیم.
« لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ بِتَحْدِیدِ صِفَتِهِ، ولَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفِتِهِ»؛ (61)
عقول را بر کنه صفات خویش آگاه نساخته، اما آن ها را از معرفت و شناسایی مورد لزوم خود بازنداشته است.
در قرآن بیش از هر چیز روی یگانگی خدا تکیه شده، شعار نخستین قرآن این است:
(لا إِلهَ إِلَّا الله)
غیر از «الله» خدایی نیست.
این شعار، بیش از شصت بار با عبارت های گوناگون آمده است و در برخی از آیات نیز گواهی خود خدا، فرشتگان و همه ی دانایان را بر این اصل یعنی توحید اعلام می دارد. (62) در قرآن، اسما و صفات بسیاری برای خدا آمده است؛ در آیات آخر سوره ی حشر می فرماید:
(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ‌ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ‌ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌) (63)
اوست خدا که جز او خدایی نیست؛ دانای نهان و آشکار؛ اوست رحمان مهربان؛ اوست خدایی که جز او خدایی نیست؛ فرمانروای پاک، بی عیب، بی گزند، ایمنی بخش، نگهبان، گران قدر، پرقدرت و پر عظمت؛ پاک است خدا از آن چه [با او] شریکش می دانند؛ اوست خدای آفریدگار، هستی بخش، صورتگر، بهترین نام ها از آن اوست؛ آن چه در آسمان ها و زمین است، تسبیح گوی اوست و او والای حکیم است.
آهنگ اصلی اسما و صفاتی که در قرآن برای خدا آمده، همان است که در آیه بیست و چهارم سوره ی حشر، با جمله ی:
(لَهُ الأَسماءُ الحُسنی …)
بهترین نام ها از آنِ اوست.
بیان شده است. بنابراین، به هر نیکی و به هر جلوه ی کمال که بیندیشیم، بالاترین درجه اش به نحو مطلق برای خداست؛ برای مثال، توانایی و کارآیی، کمال است و خداوند کارآیِ توانایی است که بر همه چیز تواناست.
(…إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (64)
خدا بر هر کار تواناست.
دانایی هم کمال است و خداوند، دانای مطلق است، از آشکار و پنهان با خبر است و همه چیز را می داند:
(…إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (65)
خدا همه چیز را می داند.
مهر ورزی به دیگران نیز کمال است و خدا رحمان و رحیم است؛ یعنی بسی پر مهر و مهرورز، و در بالاترین درجه یعنی (أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ) (66) است و از همه ی مهرورزها، مهرورزتر است و هر نوع کمال دیگر نیز همین گونه است. بنابراین، خدایی که از هر کمالی بالاترین مرتبه اش را دارد، خود به خود از هر گونه عیب و نقص و فقر و نیاز پیراسته و مبرّاست؛
قرآن کریم می فرماید:
(وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَآئِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ) (67)
بهترین نام ها از آن خداست؛ پس او را با همین نام ها بخوانید و به کسانی که در مورد نام های او به کجی می گرایند، اعتنا نکنید؛ به زودی به کیفر آن چه می کردند، خواهند رسید.

ب) ما در نظام آفرینش
نظام هستی باطل نیست، (68) ما را بیهوده نیافریدند (69) و در این نظام رها نکردند. (70) ما در محضر خداییم (71) و به سوی او نیز باز می گردیم. (72) چه طور ممکن است رها باشیم، در حالی که اگر به پیشینه ی خلقت خود بنگریم، خواهیم دید که قطره ای ناچیز بودیم و ما را پروردانده، خلقتی بعد از خلقت – از منی به خون بسته و از آن به تکه گوشت و از آن به استخوان ها و سپس پوشش آن ها با گوشت و … – بر قامت ما پوشاند، و آن گاه طفلی آراسته و کامل به دنیا آورد. (73) چه طور ممکن است رها باشیم، در حالی که همه جا و همه وقت در آشکار و پنهان، روزهای روشن و شب های تار، مراقبانی از جان خود ما، نگهبانانی از اعضا و جوارج ما و حافظانی امین از فرشتگان، اعمال ما را زیر نظر دارند، (74) رفتارهای ما را می نویسند و حتی شمارش نَفَس های ما را ثبت می کنند. (75)
خداوند ما را برای عبادت خود آفرید؛ (76) بدون آن که به آن نیازمند باشد. خداوند، نظام هستی را به حق آفرید (تا) هر کس را برای آن چه به دست آورده، پاداش دهد و در حق او کوچک ترین ستمی نخواهد شد. (77) خداوند مرگ و زندگی را آفرید تا بیازماید که کدام یک از ما بهترین کردار را از خود نشان می دهیم. (78)
در این نظام، هیچ چیزی نیست؛ جز آن که خدا را تسبیح و تقدیس می کنند؛ هر چند ما تسبیح آن ها را درک نمی کنیم. (79)

ج) ما و اعمال ما
هر عملی (جوانحی و جوارحی) دو چهره دارد؛ چهره ظاهری (مُلکی) و چهره ی باطنی (ملکوتی) که هر دو یک حقیقتند؛ مانند معادله ای که دو طرفش یک حقیقت است؛ امّا هر طرف به یک گونه خود را نشان می دهد) به طور نمونه 2 + 5 = 7؛ هر دو طرف یکی است؛ اما با دو چهره) و به همین جهت است که از یک طرف، طرف دیگر را می توان محاسبه کرد و به دست داد و یا مانند خواب راست دیدن که چهره ای از واقعیتی است و خوابگزار از یک چهره به چهره ی دیگر منتقل می شود و آن را تعبیر می کند.
اگر کسی چشم باطنی اش باز شد، ملکوت و باطن هر چیزی را مشاهده می کند؛ چون با آن سنخیت یافته است. بنابراین اگر می گویند گناه آلودگی است و سجده بر شیطان است، به این دلیل است که صورت باطنی و چهره ی ملکوتی آن را گزارش می دهد و هرگاه پرده ها کنار رود، ما هم آن را خواهیم دید؛ مانند قیامت که با کنار رفتن پرده ها، صورت باطنی طاعت و معصیت را مشاهده خواهیم کرد و در این صورت است که یقین می کنم خسارتِ گناه، بسیار شکننده و دارای چهره ای تنفرآور است. اگر امام صادق (علیه السلام) درباره ی دنیا می فرماید:
دنیا مانند نقش و صورتی است که سر آن از تکبر و غرور، چشمانش از حرص و طمع، زبانش از ریا، دستانش از شهوت، پاهایش از خودبینی، قلبش از غفلت، وجودش از فنا و حاصلش از زوال شکل یافته است… .
این توصیف از دنیا، در واقع گزارشی از چهره ی ملکوتی زندگانی دنیای دنیاپرستان است.
اعمال و کردار ما، در چهره ی ملکوتی اش همنشین دایمی ماست. ما هر چه می کنیم بر صفحه ی جانمان ثبت شده، با آن یگانه می شود و سپس در هر عالَمی متناسب با آن عالَم، خود را نمایان می سازد. اگر رفتار ما طاعت و نور بود، صفحه ی جان نورانی خواهد شد و اگر معصیت و تاریک بود، آن را سیاه و چرکین می کند و تراکم آن چشم دل را کور و گوش جان را کر و قلب را می میراند (80) و ادامه ی آن آدمی را به موضع تکذیب آیات خدا می کشاند. (81)
از پروردگارش محجوب می کند (82) و دیدگاه او را نسبت به واقعیت ها بی مبنا و دور از حقیقت می کند (83) تا آن جا که ممکن است در اثر انبوه سیاهی و تراکم آلودگی، چهره ی جان به کلّی دگرگون شود و ما را از انسانیّت، بیرون برد. (84)
در قیامت صورت عده ای سفید و درخشان و چهره ی عده ای سیاه و تاریک و غمبار است (85) و این چهره ی باطنی اعمال و عقاید آن هاست که بر صورتشان نقش می بندد؛ برای همین در قیامت مجرمان گنه کار از سیمایشان شناخته می شوند. (86)
اعمال ما که همنشین جاودانه ی ما و در درون حوزه ی جان ماست، دارایی واقعی ما می باشند؛ یعنی هر چه در بیرون از حوزه ی جان خود داریم، ملکیت اعتباری است که برای سامان دهی به زندگی این سرا، بین عقلا پذیرفته شده است (مانند: خانه ی من، همسر من، بوستان من و…) و حتی بدن ما، دارایی واقعی ما نیست؛ چون همه ی این ها از گوهر جان جداست و با رفتن ما از این دنیا، پیوندشان با ما قطع می شود؛ ولی آن چه که می ماند و همیشه با ماست و با آن در برزخ خواهیم بود و با آن محشور می شویم، رفتارها و باورهایی است که در دنیا به دست آورده ایم و با جان ما گره خورده اند؛ برای همین است که در قیامت، همه به یک صورت محشور نمی شوند.
پس بیدار شویم و چشم باز کنیم که هر عملی که در این دنیا انجام می دهیم و هر باوری که داریم، در آخرت مالک آن عمل هستیم و مالکیت عمل هم در روز جزا به هیچ روی از انسان سلب نمی شود. انسان به گونه ی تکوینی، صاحب عمل خود است. مالکیت انسان در این دنیا اعتباری و منفصل از حقیقت ماست؛ امّا مالکیت آخرتی، حقیقی و متصل به حقیقت اوست. (87)
پیامبر عزیز اسلام – صلوات الله علیه و آله الطیّبین – به قیس بن عاصم که درخواست نصیحتی نمود، می فرماید:
برای تو به ناچار همنشینی خواهد بود که هرگز از تو جدا نمی شود. با تو دفن می شود؛ در حالی که تو مرده ای و او زنده است؛ همنشین تو اگر شریف باشد، تو را گرامی خواهد داشت و اگر نابکار باشد، تو را به دامان حوادث می سپارد. آن گاه آن همنشین با تو محشور می شود، و در رستاخیز با تو برانگیخته می شود و تو مسئوول آن خواهی بود. پس دقت کن همنشینی که انتخاب می کنی، نیک باشد؛ زیرا اگر او نیک بود، مایه ی انس توست و در غیر این صورت، موجب وحشت تو می گردد؛ آن همنشین، عمل توست… .(88)

پی نوشت ها :

1. نهج البلاغه، خطبه ی 220.
2. یونس (10) آیه ی 57.
3. یونس (10) آیه ی 57.
4. یونس (10) آیه ی 57.
5. لطایفی از قرآن کریم (برگزیده از کشف الاسرار و عده الابرار)، ص 126.
6. البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 886، به نقل از: داستان دوستان.
7. تفسیر سوره ی حمد، جلسه ی دوم.
8. امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید: «التُّوبَهُ تُطَهِّر القلوب و تَغسِلُ الذُنُوبِّ؛ توبه، دل را تطهیر می کند و گناهان را می شوید. (معجم المفهرس لالفاظ غرر الحکم و درر الکلم، ج 3، ص 2112).
9. بقره (2) آیه ی 222.
10. بحارالانوار، ج 73، ص 40.
11. همان، ج 68، ص 39.
12. این بخش برگرفته از معراج السعاده علامه نراقی، است؛ ص 559.
13. زمر (39) آیه های 52 – 53.
14. شوری (42) آیه ی 35.
15. میزان الحکمه، ج 1، ص 556، به نقل از: بحارالانوار، ج 6، ص 28.
16. بحارالانوار، ج 77، ص 159.
17. صحیفه سجادیه، دعای 16.
18. بقره (2) آیه ی 271؛ توبه (9) آیه ی 103.
19. نساء (4) آیه ی 31.
20. آل عمران (3) آیه ی 193؛ صف (61) آیه ی 10.
21. تغابن (64) آیه ی 9.
22. انفال (8) آیه ی 29؛ احزاب (33) آیه های 70 – 71.
23. نهج البلاغه، حکمت 24.
24. همان، حکمت 454.
25. همان، خطبه ی 192.
26. مکارم الاخلاق، ص 534.
27. معراج السعاده، ص 210.
28. نهج البلاغه، خطبه ی 192، در حکمت 252 نیز امام می فرماید: «خداوند ایمان را برای تطهیر شرک و نماز را برای پاک شدن از تکبر واجب کرد.»
29. امیر مؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید: «العجب یفسد العقل.» (معجم الفهرس لالفاظ غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 1775).
30. الحیاه، ج 1، ص 119.
31. فاطر (35) آیه ی 15.
32. نحل (16) آیه ی 53.
33. معراج السعاده، ص 192.
34. عبس (80) آیه های 17 – 21.
35. کافی، ج 2، ص 314.
36. نساء (4) آیه ی 32.
37. امیرمؤمنان، امام علی (علیه السلام) می فرماید: «از غفلت حسودان نسبت به سلامت تنشان در شگفتم.» (نهج البلاغه، حکمت 225.)؛ در خطبه ی 86 فرمودند: «به یکدیگر حسادت نورزید که حسد، ایمان را می خورد آن چنان که آتش هیزم را خاکستر می کند.»
38. معراج السعاده، ص 345.
39. نهج البلاغه، نامه 31.
40. کافی، ج 2، ص 488.
41. خداوند متعال در حجر (15) آیه ی 56 فرمودند: «کسی جز گمراهان از رحمت خدا مأیوس نمی شود.»
42. قسمتی از دعای ابوحمزه ی ثمالی.
43. یوسف (12) آیه ی 87.
44. آل عمران (3) آیه ی 180.
45. نهج البلاغه، حکمت 126.
46. همان، خطبه ی 129.
47. همان، نامه ی 47.
48. سفینه البحار، ج 1، ص 99.
49. روم (30) آیه ی 30.
50. یسَ (36) آیه های 60 – 61.
51. این واقعیت را قرآن در آیات متعددی به تصویر کشیده است؛ یونس (10) آیه ی 22؛ لقمان (31) آیه ی 32؛ عنکبوت (29) آیه ی 65.
52. ق (50) آیه ی 22.
53. یونس (10) آیه ی 28؛ مریم (19) آیه ی 82.
54. مریم (19) آیه ی 39.
55. دعای ابوحمزه ی ثمالی، امام سجاد (علیه السلام).
56. ق (50) آیه ی 16.
57. بقره (2) آیه ی 186.
58. دعای ابوحمزه ی ثمالی، امام سجاد (علیه السلام).
59. از سخنان حضرت استاد آیهالله جوادی آملی – مدّ ظلّه.
60. بحارالانوار، ج 69، ص 292.
61. نهج البلاغه، خطبه ی 49.
62. آل عمران (3) آیه ی 18.
63. حشر (59) آیه های 22 – 24.
64. عنکبوت (29) آیه ی 20.
65. توبه (9) آیه ی 115.
66. اعراف (7) آیه ی 151.
67. همان، آیه ی 180.
68. ص (38) آیه ی 25.
69. مؤمنون (23) آیه ی115.
70. قیامت (75) آیه ی 36.
71. نهج البلاغه، خطبه ی 151.
72. مؤمنون (23) آیه ی 15.
73. مؤمنون (23) آیه های 12 – 14.
74. یونس (10) آیه ی 61.
75. نهج البلاغه، خطبه ی 159.
76. ذاریات (51) آیه ی 56.
77. جاثیه (45) آیه ی 23.
78. ملک (67) آیه ی 2.
79. اسرا (17) آیه ی 44.
80. نحل (16) آیه های 80 – 81.
81. روم (30) آیه ی 10.
82. مطففین (83) آیه ی 15.
83. مؤمنون (23) آیه ی 55.
84. انعام (6) آیه ی 165.
85. آل عمران (3) آیه های 106 – 107.
86. الرحمن (55) آیه ی 41.
87. آیت بصیرت، (از سخنان حضرت آیه الله العظمی بهاء الدینی)، ص 125.
88. عدل الهی، ص 243.
منبع مقاله :
نجارزادگان، فتح الله؛ (1381)، مصاف بی پایان با شیطان، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ پنجم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید