بررسى احادیث مهدویت و ولادت حضرت مهدى (عج)

بررسى احادیث مهدویت و ولادت حضرت مهدى (عج)

نویسنده:على اصغر رضوانى

شبهه‏ى جهالت و ضعف راویان احادیث مهدویت
یکى از شبهاتى که با عقیده‏ى مهدویت مطرح است، وجود روایت‏هاى ضعاف یا مجاهیلى است که در تراث مهدویت‏به چشم مى‏خورد . گاه گفته مى‏شود که مؤلفین این تراث با ذوق خود، هر حدیثى را جمع نموده‏اند، بى آن‏که در صحت‏یا ضعف آن‏ها تاملى کرده باشند .
نویسنده‏ى معاصر «عبدالرسول لارى‏» معروف به (احمد الکاتب) در کتاب خود در این باره مى‏نویسد: «نزد قدماء اخباریین، این چنین معروف بوده که هر روایتى را بدون بررسى در سند آن اخذ مى‏نمودند، ولى بعد از آن، حرکت جدیدى پدید آمد و بین روایات تمیز داده مى‏شد تا زمانى که حرکت اصولیین پدیدار گشت و اخبار را به دسته‏هاى مختلف از قبیل: صحیح، حسن، قوى، ضعیف تقسیم نمودند . ولى این تطور و حرکت، شامل روایت‏هاى تاریخى را که حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده، نگردید» . (1)
وى در جاى دیگرى از کتاب خود مى‏نویسد: «من معتقدم که خواننده‏ى عادى، احتیاجى ندارد که خود را به زحمت انداخته و علم درایت و روایت را فراگرفته تا بتواند روایت‏هاى تاریخى را که در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسکرى (عج) وارد شده، بررسى نماید و یا این که از علماى متخصص در تاریخ بوده باشد; زیرا مؤلفین این کتب که مجموعه‏ى این نوع روایت‏ها را جمع کرده‏اند، خود را از ابتدا راحت نموده و گفته‏اند که ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفى – نظرى مى‏نماییم و احتیاجى به روایت‏هاى تاریخى نداریم و اگر چنان چه توجهى به آن‏ها مى‏نماییم، از باب تایید است . . .» سپس مى‏گوید: «اعتقاد من بر این است که اینان از باب این که شخص غریق به هر شیئى دسترسى پیدا نمود اخذ مى‏کند، هر روایتى را جمع نموده‏اند و الا خود از هر کس دیگر آگاه‏تر به ضعف این روایاتند . . . .» . (2)
ما در این مقاله‏ى مختصر، اشکال مطرح شده را در دو بخش مورد بحث و مناقشه قرار مى‏دهیم:
1- بررسى منابع حدیثى و مصادرى که عمدتا تراث مهدویت در آن‏ها وارد شده است و نیز بیان مبنا یا مبناهایى که مؤلفین آن کتب در جمع‏آورى احادیث‏براى خود در نظر گرفته‏اند .
2- توجیه مجموعه‏ى احادیثى که درباره‏ى ولادت امام مهدى (عج) در مجموعه‏هاى حدیثى وارد شده است‏با در نظر گرفتن این که در میان آن‏ها، ضعاف و مجاهیل نیز وجود دارد .

بخش اول – بررسى منابع احادیث مهدویت
اما بخش اول کلام کاتب از جهاتى مورد مناقشه است که به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم:
1- کاتب ادعا مى‏کند نزد قدماء از اخباریین معروف، نبوده که روایت‏ها را بررسى سندى کنند، بلکه تنها هدف آنان جمع روایت‏ها در مجموعه‏ى حدیثى خود بوده است . در حالى که این کلام ادعایى بدون دلیل بوده، بلکه کذب محض است و نشان از بى‏اطلاعى و ناآگاهى و عدم تتبع و خبرویت، بلکه عناد گوینده‏ى آن دارد; زیرا آن‏چه از قدماء محدثین امامیه مى‏دانیم، این است که آنان نهایت‏سعى و کوشش و احتیاط را در جمع و نقل روایت‏ها در کتب خود به کار مى‏بردند که از آن جمله مى‏توان به شیخ کلینى رحمه الله اشاره کرد که نزد اهل فن، معروف به دقت نظر و احتیاط شدید در نقل روایت‏ها در کتاب قیم خود (کافى) بوده است . هم‏چنین مى‏دانیم که بزرگانى مانند شیخ و شاگردانش، چه اهتمام وافرى به شناخت‏شیوخ روایى و شاگردان خود داشته‏اند . لذا در حوزه‏هاى حدیثى، شخصا حضور مى‏یافتند و از نزدیک با شیوخ حدیث و شاگردان آشنا مى‏شدند و هر که را نمى‏شناختند، احادیثش را رها مى‏ساختند و آن را نقل نمى‏کردند . به عبارت دیگر: ما مى‏دانیم که قدماء از محدثین امثال شیخ صدوق و طوسى و نعمانى، رحمهم الله احادیث کتب خود را از اشخاص غیر معروف و واماندگان در راه و کسانى که در کوچه و بازار نشسته‏اند، یا از قصه‏گوها نقل نکرده‏اند، بلکه امثال صدوق رحمه الله، عادتا شیوخ خود را به اسم و نسب مى‏شناخته و نیز حالات آنان را از ایمان و عدالت و فسق مى‏دانسته‏اند و از کسى که او را به شخص و اسم و نسب و صفات اصلا نمى‏شناخته، نقل روایت نمى‏کرده‏اند . آنان قبل از نقل روایت، ابتدا به ظاهر حال و مذهب و نسبت و شانش در حدیث، معرفت مى‏یافتند و بعد از آن، بر حدیثش، اعتماد مى‏کردند .
2- باور کردنى نیست که امثال شیخ صدوق و شیخ طوسى‏رحمهما الله با آن جلالت قدر، به روایت‏هایى اعتماد کرده باشند که خود، راویان آن‏ها را نشناخته و به وثاقت آن‏ها پى نبرده باشند . آن هم در مساله‏ى مهم امامت و مهدویت که مورد توجه و اعتناى عام و خاص بوده است . لذا ما قطع داریم که این بزرگان به صحت این روایت‏ها و صدق راویان آن‏ها اطمینان داشته‏اند . اگر چنان‏چه از این دعوى تنزل کنیم، لااقل مى‏توانیم ادعا کنیم که این بزرگان به جهت‏بعضى قرائن و امارات معتبره که موجب جبران ضعف راوى و قطع به صحت‏حدیث مى‏شده است، به صدور این روایت‏ها از ائمه‏ى معصومین علیهم السلام اطمینان داشته‏اند و الا جاى این سؤال باقى است که کسى مانند شیخ صدوق، از نقل این همه احادیث در ابواب مختلف، چه انگیزه‏اى داشته اگر قصد احتجاج به آن‏ها را نداشته و نزد او مورد اعتماد نبوده است، آیا شیخ صدوق کتابش را – طبق نقل خودش در مقدمه‏ى کمال الدین (3) براى رفع حیرت و شک و تردید و شبهه و استدلال بر وجود امام زمان (عج) تالیف نکرده است؟ آیا نقل روایتى که خود مؤلف به آن اعتماد ندارد، بر شبهه و تردید نمى‏افزاید؟
3- بیشتر یا تمام اصول حدیثى و کتاب‏هایى که در قرن اول و دوم و سوم نوشته شده و در آن‏ها، احادیث امام مهدى (عج) آمده است، نزد مؤلفین کتب مهدویت از قبیل: شیخ صدوق، شیخ طوسى و نعمانى و غیر این‏ها بوده است و اگر چنان چه قصدشان، نقل روایت از آن مصادر اصلى به مجرد وجادت مى‏بود، هیچ‏گاه به ذکر سند به آن اصول، احتیاج نداشتند، لکن ما مى‏بینیم این بزرگان هیچ‏گاه از ذکر سند به کتب اصول، دریغ نورزیدند; زیرا همت آنان بر این بود که تحمل حدیث را با سماع یا قرائت‏بر استاد یا مناوله داشته‏باشند . لذا انسان متخصص در حدیث‏شناسى و فهرست‏شناسى در این شک ندارد که همه‏ى نصوص وارده در شان امام زمان (عج) که در امثال کتاب «غیبت‏» نعمانى، «کمال الدین‏» صدوق و «غیبت‏» شیخ طوسى آمده از کتب اصول حدیثى‏اى اخذ شده است که قبل از انتقال امر امامت‏به امام زمان (عج) و حتى قبل از زمان امامت امام عسکرى علیه السلام، تالیف شده و آن اصول نزد نعمانى و شیخ صدوق و شیخ طوسى معروف بوده است .
با این بیان به طور وضوح، اعتبار احادیث مصادر احادیث مهدویت ثابت مى‏شود; زیرا مثل شیخ طوسى ولو در روایتش از کتاب‏هاى صاحبان اصول و بزرگان حدیث در قرن‏هاى اولیه، سندش را به آن‏ها ذکر مى‏کند، الا این که کتاب‏هاى آنان نزد او موجود و معروف بوده و اگر چنان‏چه مى‏خواست روایت‏هاى آن کتب را به نحو وجادت و بدون واسطه نقل کند همان طورى که ما از کلینى بدون واسطه نقل مى‏کنیم – براى او ممکن بود، ولى از آن جا که سیره‏ى بزرگان بر این بود که احادیث کتب را با اسناد به سماع یا قرائت‏یا مناوله ذکر مى‏کردند، لذا مثل شیخ طوسى خود را به زحمت انداخته و براى آن‏ها، سند خود را به آن کتب ذکر کرده است . نتیجه سخن این‏که، کتب مؤلفین در عصر ائمه علیهم السلام قبل از عصر امام مهدى (عج) که متضمن احادیث مهدویت است، نزد امثال شیخ صدوق و شیخ طوسى موجود بوده و نسبت آن کتب نیز به صاحبانش معلوم بوده است، همان گونه که نسبت کتاب «کافى‏» به کلینى نزد ما معلوم است . همین مقدار براى ما در اعتماد تام به روایت‏هاى مهدویت که از اهل بیت علیهم السلام صادر شده و در کتب محدثین و صاحبان جوامع اولیه آمده است، کفایت مى‏کند .
4- کاتب، مبنا و روش شیخ طوسى را در قبول و رد روایت نشناخته، لذا بدون جهت، او را به مخالفت‏با مبناى خودش متهم کرده است . لذا در جواب او مى‏گوییم این که حدیث نزد متاخرین همچون علامه حلى و استادش ابن طاووس (673 ه) به چهار قسم: صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیم شده است، مورد قبول ماست; زیرا این تقسیم در عصر شیخ طوسى و متقدمین از علما نبوده است، ولى منهج قدما که از آن جمله شیخ طوسى است، روش دیگرى در قبول خبر بوده که شیخ بهایى در کتاب «مشرق الشمسین‏» – بعد از تقسیم دیث‏به چهار قسم – به آن، چنین اشاره مى‏کند: «این اصطلاح بین قدما از محدثین معروف نبوده، بلکه آنان حدیث صحیح را به حدیثى اطلاق مى‏کرده‏اند که مقرون به قرائنى باشد که موجب وثوق و اطمینان به مضمون خبر شود و این قرائن از چند طریق قابل بررسى است:
الف) وجود حدیث در بسیارى از اصول 400 گانه معروف به «اصول الاربعمائه‏» که این احادیث را از طریق مشایخ خود با طرق مختلف از ائمه نقل مى‏کردند . این احادیث در آن زمان بین راویان، متداول و مشهور بوده است .
ب) تکرار حدیث در یک یا دو اصل یا بیشتر از اصول 400 گانه به طرق مختلف و سندهاى متعدد و معتبر .
ج) وجود حدیث در اصلى که انتسابش به یکى از اصحاب ائمه، ثابت و اجماع اصحاب بر صدق او بوده است .
د) وجود حدیث در یکى از کتبى که بر ائمه عرضه شده و آن حضرات، از مصنف آن، تمجید کرده‏اند از قبیل: کتاب «عبید الله بن على حلبى‏» که بر امام صادق علیه السلام عرضه گشته است . (4)
ه) وجود حدیث در کتبى که بین سلف، مورد وثوق و اطمینان و اعتماد بوده است . (5)
از مجموعه‏ى کلمات شیخ بهایى به این نتیجه مى‏رسیم که براى قبولى خبر، قرائنى غیر از «قرائن داخلیه‏» مانند وثاقت راوى وجود دارد که آن را «قرائن خارجیه‏» مى‏نامند . این قرائن بر اساس روش‏هاى علمى در قبول و رد حدیث است که با این قرائن، انسان به صدور خبر از معصوم، وثوق و اطمینان پیدا مى‏کند . روش متقدمین در قبول خبر، اعتماد بر قرائن داخلى و خارجى بوده، ولى بعد از گذشت زمان و مفقود شدن کثیرى از قرائن خارجى، عمده‏ى اعتماد علما به قرائن داخلى معطوف گشته است که این روش از زمان علامه حلى و استادش ابن طاوس پدید آمده است .
5- درباره‏ى تراثى که احادیث مهدویت را به طور عام و احادیث ولادت آن حضرت را به صورت خاص گردآورى کرده است، مانند: کتاب کافى کلینى، کمال الدین صدوق، غیبت‏شیخ طوسى و . . . ، مى‏توانیم با بررسى‏هاى گوناگون علمى و فنى به نتایج مطلوبى برسیم که به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم .
الف) با بررسى سندهاى کلینى در کافى و این که او از چه شخصى، حدیث نقل مى‏کند، به لحاظ دقت او در نقل حدیث مى‏توان به نتایج مطلوبى رسید و روایت را در جایگاه شایسته ى خود وارد کرد .
ب) از راه جمع آورى شواهد و قرائن مختلف که مبناى خوبى براى بررسى اسناد احادیث است، مى‏توان به توثیق جمع بسیارى از احادیث نائل آمد .
ج) یکى دیگر از راه‏هایى که براى تقسیم حدیث، کم‏تر مورد توجه بزرگان قرار گرفته است، در حالى که‏مى‏تواند نتایج‏بسیار گران‏بهایى داشته باشد، مصدرشناسى و بررسى مصادر احادیث است‏به این معنا که ملاحظه‏ى منابعى که تراث مهدویت عمدتا در آن‏ها وارد شده و این که این تراث چگونه در طول تاریخ به دست‏بزرگان رسیده و . . . . به نتایج‏خوبى، مى‏توان دست‏یافت و بسیارى از مشکلات حدیثى را برطرف کرد .
6- مرحوم صدر در پاسخ به شبهه مى‏فرماید: راه خروج از این شبهه و اشکال به امورى است:
الف) اخذ به روایت‏هایى که موثوق الصدور است .
ب) اخذ به روایت‏هایى که در طبقه‏ى اعلام مؤلفین از قدما و متاخرین مشهور است; زیرا از این که دیده مى‏شود بزرگان این روایت‏ها را زیاد نقل مى‏کنند، انسان به وثاقت راویان این احادیث، اطمینان پیدا نموده و یا حداقل گمان به مطابقت‏با واقع پیدا مى‏کند و گویا شهرت در این جهت‏به حدى است که موجب اطمینان شخص به صحت‏سند و صدق مضمون این روایت‏ها شده و این خود در اثبات یک مساله‏ى تاریخى، کافى است .
ج) اخذ به روایت‏هایى که شاهدى بر صدق آن از داخل مضمون آن روایات یا ضمیمه نمودن قرائن خارجى به آن‏ها براى انسان اطمینان آور بوده است . (6)
7- علماء علم رجال به این نکته تصریح کرده‏اند که چنین نیست که راوى ضعیف یا مجهول، حدیثش معتبر نباشد، بلکه مجهول و ضعیف بر دو قسم است:
الف) مجهول اصطلاحى: به کسى گفته مى‏شود که رجالیین، به جهالت او تصریح کرده باشند همانند: اسماعیل بن قتیبه از اصحاب امام رضا علیه السلام و بشیر مستنیر جعفنى از اصحاب امام باقر علیه السلام .
ب) مجهول لغوى: به کسى گفته مى‏شود که وضعیت او معلوم نیست، از این جهت که در کتب رجال، از او ذکرى نشده و وضعش از حیث جرح و تعدیل، مشخص نیست .
در قسم اول شکى نیست که با تصریح به جهالت راوى از طرف رجالیین، حکم به ضعف حدیث‏شده و از درجه‏ى اعتبار ساقط مى‏گردد . لکن در قسم دوم، به مجرد این که در کتب رجال، از آن‏ها اسمى به میان نیامده است، نمى‏توانیم به ضعف روایت‏هاى آن راوى، حکم کنیم تا جست و جو کرده و به سبب جهالت آن راوى و مورد جرح و تعدیل واقع نشدنش پى ببریم . همین دو قسم بعینه در حدیث ضعیف نیز جارى است .
خلاصه این‏که، جهالت راوى به معناى نشناختن حال او از جهت آن که در کتب رجال، تصریحى به ذکر او یا مدح و ذم او نشده است، باعث نمى‏شود که ما به ضعف سند یا طعن آن حکم دهیم، همان گونه که نمى‏توانیم با همین وضع، آن حدیث را تصحیح، تحسین یا توثیق کنیم . در نهایت، جهالت و اهمالى مى‏تواند سبب ضعف و طعن حدیث‏باشد که به تصریح رجالیین، به جهالت و اهمال راوى منتهى شود . اما مجهول یا مهمل غیر اصطلاحى، یعنى آن راوى که راسا ذکرى از او در کتب رجال به مدح یا ذم نشده، وظیفه‏ى مجتهد است که در مظان استعلام حال او از طبقات و اساتید و مشیخات و اجازات و احادیث و تواریخ و کتب انساب، تتبع کند تا اگر برحال او اطلاعى پیدا کرد، بر آن اعتماد و الا در حکم بر او توقف کند . (7)
مرحوم میرداماد در «الرواشح‏» از شهید اول در «الذکرى‏» در مساله‏ى کم‏ترین عددى که به آن نماز جمعه منعقد مى‏گردد، نقل مى‏کند: «اظهر در فتوى آن است که عدد معتبر، پنج نفر باشد که یکى از آن‏ها امام است و این مطلب را زراره از امام باقر علیه السلام و هم‏چنین منصور بن حازم د رحدیث صحیح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است . لکن محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل کرده که عدد معتبر، هفت نفر است . سپس از مرحوم علامه نقل کرده‏است که فاضل در مختلف مى‏گوید: در طریق روایت محمد بن مسلم حکم بن مسکین است و الآن استحضار ذهنى در رابطه باحال او ندارم . لذا صحت‏سند این حدیث را انکار مى‏کنم و او را معارض با اخبار متقدم مى‏دانم . سپس اعتراض بر فاضل کرده و مى‏گوید: کشى در رجال خود، از او یادى نموده و متعرض مذمت او نشده است و روایت جدا بین اصحاب مشهور بوده و مجرد این که نزد بعضى از مردم مجهول است، سبب طعن راوى نمى‏شود» ، آن‏گاه مرحوم میر داماد مى‏گوید: «صریح معناى کلام ایشان، این است که جهالتى مى‏تواند سبب طعن در روایت و راوى شود که از قبیل قسم اول; یعنى جهالت اصطلاحى باشد، نه آن جهالتى که به معناى دوم; یعنى مجهول الحال بودن از جهت عدم تعرض به جرح و تعدیل راوى باشد» . (8)
این نکته نیز قابل تامل است که به مجرد جرح یک راوى از طرف یک رجالى، ما نمى‏توانیم به ضعف روایت‏حکم دهیم و آن را از دایره‏ى اعتبار خارج سازیم، بلکه باید با بررسى، اقوال رجالیین دیگر را نیز ملاحظه کنیم . هم‏چنین وجه جرح او را نیز بدانیم; زیرا گاه دیده شده‏است که یک رجالى از قبیل ابن الغضائرى، متعرض بعضى از راویان حدیث‏شده و شدیدا او را مورد جرح قرار داده است، تنها به دلیل این که یک طیف و دسته‏ى خاصى از احادیثى را نقل کرده که به نظر او در حق اهل بیت علیهم السلام غلو است، در حالى که در نظر دیگران، عین ثواب است .
از باب نمونه مى‏توان از «حسن بن عباس بن حریش‏» نام برد که از اصحاب امام باقر علیه السلام بوده و از او روایت، نقل کرده است، در حالى که مشهور رجالیین، او را تضعیف کرده‏اند، ولى مرحوم مجلسى در «مرآه العقول‏» مى‏نویسد: «از کتب رجال، ظاهر مى‏شود که جهت تضعیف حسن بن عباس بن حریش، چیزى جز روایت اخبار عالى و غامض که عقول اکثر خلایق به آن‏ها نمى‏رسد، نبوده است‏» . (9)
8- حضرت آیت‏الله صافى در رساله‏ى خود «النقود اللطیفه على الکتاب المسمى بالاخبار الدخیله‏» که در شماره‏هاى متعدد در مجله‏ى حوزه چاپ گردیده و اخیرا نیز در آخر کتاب «منتخب الاثر» به چاپ رسیده است، مى‏نویسد: «احتمال مى‏رود که بناى قدماء بر تمسک به (اصاله الصدق و العداله) باشد که این مبنا بر اصل برائت و اعتماد عقلا به خبر واحد است و نیز ممکن است که بناى آن‏ها به عمل به خبر راوى است، تا مادامى که از او عملى که موجب فسق شود، صادر نگشته باشد . مراد به اصل در این‏جا، اصل عدم و استصحاب عدم است . لذا ما مى‏توانیم استصحاب عدم صدور گناه کبیره از راوى کرده و بنا را بر عدم صدور کبیره از راوى تا مادامى که احراز صدور کبیره به وجدان یا تعبد نشده است، بگذاریم و در این عمل، مشکلى نیست . لذا به اثبات عدالت، احتیاجى نداریم خواه عدالت را به معناى ملکه یاحسن ظاهر معنا کنیم .
به عبارت دیگر; مى‏گوییم چون اعتبار عدالت و احراز آن در جواز اخذ به اخبار راویان، مستلزم تعطیل امور و تضییع کثیرى از مصالح است، به جهت کمبود کسانى که عدالت آن‏ها احراز شده است، لذا بناى عقلا بر عمل به خبر واحدى است که صدور عملى که موجب فسق راوى آن شده و موجب سستى اعتماد بر او شود، در آن موجود نباشد . هم‏چنین باید در یابیم که قرینه‏ى حالیه که دلالت‏بر رفع ید از خبر او دارد، در بین موجود نباشد .
آیه‏ى نبا تنها بر وجوب تبین و تفحص در خبر فاسقى دلالت دارد که از حد گذرانده و از او معصیت صادر شده است، نه آن کس که به وجدان یا به اصل براى ما احراز گشته که از او معصیت‏سرنزده است و این، احتمالى قوى است; زیرا ما مى‏یابیم که عقلا دائما به خبر کسى که متهم به دروغ و فسق نیست، عمل مى‏کنند و تنها خبرهایى را رد و تضعیف مى‏کنند که فسق راویان آن‏ها ثابت‏شده است‏یا به عللى دیگر که به عدم اثبات عدالت راوى بازگشت نمى‏کند .
بعد نویسنده‏ى رساله، اشکالى را این چنین مطرح مى‏کند که اگر کسى بگوید: آیا مى‏توان طبق خبر مجهول عمل کرد؟ در جواب مى‏گوید: جهل به حال راوى، دو گونه است:
الف) این که جهل به طور مطلق باشد، به این گونه که شامل جهل به ایمان راوى، عدالت و فسق او باشد .
ب) آن که جهل، به فسق و عدالت راوى، محصور بوده، ولى به ایمان او، علم داشته باشد .
بى‏شک، عمل به حدیث راوى در صورت اول، جایز نیست و به آن نمى‏توان احتجاج کرد . ولى در قسم دوم، با وجود شک مى‏توان در فسق و عدالت راوى بنا را بر عدم فسق او گذاشت و به روایت او احتجاج کرد; زیرا صدور معصیت از او ثابت نشده است . . . . (10)

بخش دوم – بررسى مجموعه‏ى احادیث ولادت حضرت مهدى (عج)
کاتب در بخش دیگرى از کلام خود، احادیث ولادت امام مهدى علیه السلام را داراى ضعف و جهالت‏سند مى‏داند . به این اشکال، جواب‏هاى دیگرى علاوه بر جواب‏هاى کلى گذشته مى‏توان داد که به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم .
1- احادیث وارده درباره‏ى ولادت امام مهدى علیه السلام بیش از هزار حدیث است که به دلالت مطابقى یا تضمنى یا التزامى، بر ولادت آن حضرت به عنوان مهدى موعود (عج) دلالت مى‏کند، ولو بعضى از اسنادش ضعیف یا مجهول است . لکن با توجه به این که بسیارى از این روایت‏ها صحیح السند است، یکدیگر را معاضدت نمود و همه‏ى آن‏ها حجت مى‏شوند . و این طریق براى تصحیح مجموعه‏ى روایت‏ها – ولو در میان آن‏ها ضعیف باشد طریقه‏اى است که علماى شیعه و سنى از آن استفاده کرده‏اند .
ناصرالدین البانى; محدث معروف اهل سنت در کتاب خود «سلسله الاحادیث الصحیحه‏» بعد از تصحیح حدیث ثقلین از راه‏هاى گوناگون مى‏نویسد: «بعد تخریج هذا الحدیث‏بزمن بعید، کتب على ان اهاجر من دمشق الى عمان، ثم ان اسافر منها الى الامارات العربیه; اوائل سنه 1402 هجریه، فلقیت فى قطر بعض الاستاذه و الدکاتره الطیبین، فاهدى الى احدهم رساله له مطبوعه فى تضعیف هذا الحدیث فلما قراتها تبین لى انه حدیث عهد بهذه الصناعه و ذلک من ناحیتین ذکرتهما له:
الاولى: انه اقتصر فى تخریجه على بعض المصادر المطبوعه المتداوله و لذلک قصر تقصیرا فاحشا فى تحقیق الکلام علیه، وفاته کثیر من الطرق و الاسانید التى هى بذاتها صحیحه او حسنه فضلا عن الشواهد و المتابعات کما یبدو لکل ناظر یقابل تخریجه بما خرجته هنا .
الثانیه: انه لم یلتفت الى اقوال المصححین للحدیث من العلما ولا الى قاعدتهم التى ذکروها فى مصطلح الحدیث: ان الحدیث الضعیف یتقوى بکثره الطرق، فوقع فى هذا الخطا الفادح من تضعیف الحدیث الصحیح‏» . (11)
نویسنده بعد از تخریج و تصحیح حدیث ثقلین از طرق گوناگون مى‏گوید: «بعد از تخریج این حدیث از مدت‏ها قبل، دعوت‏نامه‏اى براى من فرستاده شد تا مسافرتى از دمشق به عمان داشته باشم . سپس در اوایل سال 1402 از آن جا به کشور امارات بروم . در کشور قطر با بعضى از اساتید و دکترها (که ظاهرا مراد ایشان، دکتر على احمد سالوس; استاد فقه و اصول در دانشکده‏ى شریعت قطر است) . ملاقاتى داشتم که در آن موقع، یکى از افراد دانشکده، رساله‏اى از – دکتر سالوس – در تضعیف حدیث ثقلین به دست من داد . من بعد از خواندن رساله پى بردم که نویسنده، شخصى تازه وارد در علم حدیث‏شناسى است و اشتباه او از دو ناحیه است که به او تذکر دادم .
ناحیه‏ى اول این که ایشان در تخریج‏حدیث ثقلین تنها به بعضى مصادر حدیثى طبع شده‏ى متداول، اکتفا کرده و لذا در تحقیق و بحث درباره‏ى طرق حدیث جدا کوتاهى کرده است . او بسیارى از طرق و سندهاى این حدیث را که مستقل و بدون ضمیمه کردن شواهد صحیح یا حسن است، فراموش کرده بود تا چه رسد به این که این حدیث، شواهد و متابعات نیز دارد . همان طورى که واضح است‏بر هر شخصى که طرق حدیث را که من استخراج کردم، مشاهده نماید .
ناحیه‏ى دوم این که ایشان به کلمات علماى علم حدیث و مصححین آن و قواعدى که در این رابطه در اصطلاحات حدیثى دارند، هیچ توجهى نکرده است; زیرا حدیث هرچند ضعیف باشد، لکن با کثرت طرق، تقویت مى‏شود . لذا اشتباه آشکارى از او سرزده و این حدیث را تضعیف کرده است .
2- احادیثى که از طریق امامیه درباره‏ى مسایل مسلم اعتقادى و کلامى نزد شیعه رسیده، از باب این که مفاد آن‏ها نزد امامیه، مسلم و ثابت و راسخ است، راویان آن احادیث مورد بحث و جرح و تعدیل نزد رجالیین قرار نگرفته‏اند; زیرا احتیاج و ضرورتى براى آن دیده نمى‏شد . از آن جمله احادیث، احادیث ولادت امام مهدى علیه السلام است .
3- مساله‏ى ولادت امام مهدى علیه السلام و وجود او را مى‏توان از طریق تواتر و حساب احتمال نیز ثابت کرد و با اثبات تواتر، دیگر به بررسى سند هر یک از روایت‏هاى وارده حول ولادت، احتیاجى نیست . توضیح این مطلب، به مقدماتى احتیاج دارد که به هر یک از آن‏ها به اختصار اشاره مى‏کنیم .

مقدمه‏ى اول:
با مراجعه به کتب منطق براى اطلاع از راى مشهور در کیفیت‏حصول یقین در خبر متواتر در مى‏یابیم که منطق ارسطویى، خبر متواتر را این چنین تعریف کرده است: «خبر متواتر، نقل جماعت کثیرى است که اتفاق شان به دروغ، محال است‏» . از خلال این تعریف پى مى‏بریم که خبر متواتر از دو رکن اساسى ترکیب یافته است: 1) اخبار عدد کثیر .
2) عدد کثیر به حدى باشد که توافق آن‏ها بر دروغ، محال باشد .
رکن اول درباره‏ى ولادت امام مهدى علیه السلام به حس و وجدان ثابت است . اما درباره‏ى رکن دوم، از منطق ارسطویى سؤال مى‏کنیم که: چگونه ممکن است محال بودن اجتماع افراد زیادى به دروغ ثابت‏شود؟
منطق ارسطویى مى‏گوید: این مساله از قضایاى بدیهیه‏اى است که عقل به مجرد تصورش، به آن حکم مى‏کند، مانند: قضیه‏ى «کل بزرگ تر از جزء است‏» . همان طور که این قضیه از بدیهیات است و عقل به مجرد تصور طرفین موضوع و محمول و نسبت‏بین آن دو، به آن حکم مى‏کند، هم‏چنین قضیه‏ى استحاله‏ى توافق افراد کثیرى که غرض‏ورزى آن‏ها بر کذب ثابت نشده، قضیه‏اى است که عقل به بداهت آن حکم مى‏کند . پس مى‏بینیم که در منطق ارسطویى، خبر متواتر یکى از قضایاى ضرورى شش گانه قرار گرفته است .
نظر مرحوم شهید صدر این است که سبب پیدایش یقین در قضایاى متواتر و تجربى، حساب احتمال است، نه آن چه در منطق ارسطویى به آن اشاره رفته است . مثلا در قضیه‏ى «غدیر خم‏» ، زمانى که مخبر اول از این قضیه خبر مى‏دهد، احتمال صدق درحد 1% است و هنگامى که نفر دوم نیز خبر مى‏دهد، احتمال صدق و مطابقت‏با واقع به 2% مى‏رسد و هم‏چنین با اخبار جدید از هر راوى، احتمال صدق و مطابقت‏با واقع، تقویت و در مقابل، احتمال مخالفت‏خبر با واقع، ضعیف مى‏گردد و به حد صفر یا قریب به آن مى‏رسد و این، منشا حصول یقین در قضایاى متواتر و تجربى است .

مقدمه‏ى دوم:
در خبر متواتر لازم نیست که هر یک از راویان خبر، از ثقات و عدول باشند; زیرا خبر متواتر خود به خود مفید یقین و قطع به مفاد آن است و در جاى خود نیز ثابت گشته است که قطع و یقین بودن احتیاج به جعل شارع، حجت است . بر خلاف خبر واحد که حجیت آن یا از باب حجیت‏خبر ثقه است – بنابر نظر عده‏اى از اصولیون – و یا از باب حجیت‏خبر موثوق به است، طبق نظر عده‏ى دیگرى . به هر دو تقدیر، ما به اثبات وثاقت در خبر واحد محتاجیم .
بنابر آن چه ذکر کردیم، نتیجه مى‏گیریم که ما نمى‏توانیم با احادیثى که بر ولادت امام مهدى علیه السلام به عنوان موعود عالمى دلالت مى‏کند و فوق حد تواتر است، معامله‏ى خبر واحد کنیم و هر یک از راویان این اخبار را مورد نقد وبررسى قرار دهیم و در صورت عدم اثبات وثاقت آنان، احادیث را مورد طعن قرار دهیم .

مقدمه‏ى سوم:
بزرگان، تواتر را به سه بخش تقسیم کرده‏اند:
1- تواتر لفظى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، لفظ معینى باشد . همان طور که جماعتى ادعا کرده‏اند که خبر «من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار» از این قسم است .
2- تواتر معنوى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، معنى معینى باشد مثل: حدیث کساء .
3- تواتر اجمالى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، لازم انتزاعى، مدلول خبر باشد مثل: اخبار شجاعت امام امیرالمؤمنین على علیه السلام به دلالت التزامى از طریق قضایاى متعددى که در مدلول التزامى شجاعت‏با هم اتفاق دارند .
پس مى‏گوییم فرض کنیم مجموعه‏اى از اخبار در دست ماست که در خصوصیات و تفاصیل، با یکدیگر اختلاف دارند، لکن تمام آن‏ها در یک معنى واحد و زاویه از زوایا با هم اشتراک دارند . براى ما علم به همان معنا و زاویه حاصل مى‏گردد، ولو از زوایاى دیگر که اختلاف در آن‏هاست، براى انسان علم حاصل نمى‏گردد . با این بیان، دیگر نمى‏توانیم در احادیث ولادت امام مهدى (عج) به ادعاى این که این‏ها در تفاصیل و جزئیات ولادت اختلاف دارند، مناقشه کنیم . همانند اختلاف در اسم مادر امام مهدى (عج) که نام او سوسن یا نرجس بوده یا غیر این دو; زیرا تمام این خبرها در یک امر که آن ولادت حضرت (عج) است، اتفاق دارند و لذا به آن اخذ مى‏کنیم .

مقدمه‏ى چهارم:
کسى حق ندارد در مقابل نصوصات، اجتهاد کند . پس اگر ادله، نص در ولادت امام مهدى (عج) و وجود آن حضرت است و سند نیز تمام بوده، بلکه متواتر است، کسى حق ندارد بگوید: من مجتهدم و حق دارم در روایات امام مهدى (عج) اجتهاد کنم; زیرا این نوع اجتهاد از قبیل اجتهاد در مقابل نص است که حکم به بطلان آن، در جاى خود مشخص شده است .

اقسام تواتر به اعتبار سعه و ضیق
بزرگان براى تواتر به اعتبار سعه و ضیق دایره‏ى آن، تقسیماتى دارند که مناسب است‏به یکى از آن‏ها اشاره شود:
1- گاهى دایره‏ى تواتر، بسیار وسیع است مثل: تواتر در خبر وقوع جنگ جهانى اول و دوم .
2- گاهى دایره‏ى تواتر، ضیق‏تر از قسم اول است مثل: تواتر در واقعه‏ى قیام امام حسین علیه السلام در کربلا .
3- گاهى دایره‏ى تواتر، از قسم دوم نیز ضیق‏تر است مثل: تواتر در قواعد ادبیات عرب از لغت و صرف و نحو و اشتقاق و بلاغت و . . . ; زیرا همه‏ى متکلمین به لغت عربى، از تمام خصوصیات ادبیات عرب، مطلع نیستند و تنها علماى علم ادب هستند که از خصایص این علم اطلاع دقیق دارند، ولى ضیق این دایره مانع از تحقق تواتر به حساب ریاضى و عقلى در محدوده‏ى قسم سوم نیست .
با ذکر این نکته روشن مى‏شود که اشکال بعضى از مشککین مانند عبدالرسول لارى معروف به احمد الکاتب و دیگران که مى‏خواهند از وقوع حیرت بعد از وفات امام حسن عسکرى علیه السلام در بین عده‏اى از شیعیان در مساله‏ى جانشینى آن حضرت و تفرق شیعه در امر حضرت مهدى (عج) به دسته‏هاى مختلف، سوء استفاده کرده و این موضوع را مخالف و معارض با تواتر احادیث‏بدانند، شبهه‏ى سستى بیش نیست; زیرا همان طورى که پیش تر آوردیم و در جاى خود نیز به اثبات رسیده است، در تواتر خبر، تنها تحمل جماعتى از راویان در هر طبقه، کافى است و احتیاجى به اطلاع تمام مت‏یا تمام طایفه یا تمام راویان ندارد .
بله نهایت چیزى را که مى‏توان گفت این‏که، دایره‏ى این تواتر وسیع و گسترده به نحو اول و دوم نیست، بلکه متوسط یا ضیق است و این امر با حصول پایین‏ترین درجه‏ى تواتر به قانون ریاضى و عقلى، هیچ منافاتى ندارد و این اشتباه آشکارى است که کسى گمان کند طبیعت تواتر تنها به یک قسم منطبق بوده و بیشتر از یک دایره شامل نمى‏شود .
4- شخص متتبع و محقق بعد از ملاحظه‏ى وضع سیاسى عصر امام عسکرى علیه السلام و قبل و بعد از آن، اطمینان پیداکند که یکى از عوامل جهالت راویان احادیث ولادت امام مهدى (عج) همان فشارهاى سیاسى بوده است که از طریق حاکمان ظلم و جور در آن زمان بر شیعیان وارد آمده بود . لذا بسیارى از راویان خود را با اسامى مستعار معرفى مى‏کردند تا شناخته نشوند . خصوصااین که مى‏دانیم که عده‏اى از کسانى که د راوایل عصر غیبت از وضعیت‏خلف و جانشین امام عسکرى علیه السلام و ولادت او سؤال مى‏کردند، اشخاصى بودند که از مناطق دور به سامرا وارد شده و چندان از خواص شیعیان و معروفین از اصحاب نبوده‏اند .
5- شخص متتبع با مراجعه به مجموعه‏ى احادیثى که اشاره به ولادت امام مهدى (عج) دارد، به تعداد زیادى احادیث که سندهاى آن‏ها، تام و صحیح است، دست پیدا مى‏کند که مجموعه‏ى آن‏ها را مى‏توان در حد استفاضه دانست . ما در این مقاله، به یکى از احادیثى که دلالت‏بر ولادت امام مهدى (عج) داشته و از حیث‏سند به تعبیر بزرگان، صحیحى اعلایى بوده و شیخ کلینى آن را با دو واسطه نقل مى‏کند، اشاره مى‏کنیم تا براى طالبین حق، راه‏گشا باشد . بقیه‏ى احادیث را مى‏توان در مجموعه کتاب‏هاى روایى جستجو کرد .
روى الکلینى بسند صحیح اعلائى عن محمد بن عبدالله و محمد بن یحیى جمیعا عن عبدالله بن جعفر الحمیرى قال: اجتمعت انا و الشیخ ابوعمرو عند احمد بن اسحاق فغمزنى احمد بن اسحاق ان اساله عن الخلف، فقلت له: یا اباعمرو انى ارید ان اسالک عن شیى‏ء و ما انا بشاک فیما ارید ان اسالک عنه فان اعتقادى و دینى ان الارض لاتخلو من حجه الا اذا کان قبل یوم القیامه باربعین یوما فاذا کان ذلک رفعت الحجه و اغلق باب التوبه، فلم یک ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیرا فاولئک اشرار خلق الله عزوجل و هم الذین تقوم علیهم القیامه و لکنى احببت ان ازداد یقینا و ان ابراهیم علیه السلام سال ربه عزوجل ان یریه کیف یحیى الموتى؟ قال: اولم تؤمن؟ قال: بلى و لکن لیطمئن قلبى و قد اخبرنى ابوعلى احمد بن اسحاق عن ابى الحسن علیه السلام قال سالته و قلت من اعامل او عمن آخذ و قول من اقبل؟ فقال له: العمرى ثقتى فما ادى الیک عنى فعنى یؤدى و ما قال لک عنى فعنى یقول، فاسمع له و اطع، فانه الثقه المامون . و اخبرنى ابوعلى انه سال ابا محمد علیه السلام عن مثل ذلک فقال له: العمرى و ابنه ثقتان فما ادیا الیک عنى فعنى یؤدیان و ما قالا لک فعنى یقولان فاسمع لهما و اطعها فانهما الثقتان المامونان . فهذا قول امامین قد مضیا فیک .
قال: فخر ابو عمرو ساجدا و بکى . ثم قال: سل حاجتک . فقلت له: انت رایت الخلف من بعد ابى محمد (عج) ؟ فقال: اى والله و رقبه مثل ذا – و اوما بیده – فقلت له: فبقیت واحده، فقال لى: هات . قلت: فالاسم؟ قال: محرم علیکم ان تسالوا عن ذلک و لا اقول هذا من عندى، فلیس لى ان احلل و لا احرم، ولکن عنه علیه السلام فان الامر عند السلطان، ان ابامحمد مضى و لم یخلف ولدا، و قسم میراثه و اخذه من لا حق له فیه و هو ذا، عیاله یجولون لیس احد یجسر ان یتعرف الیهم او ینیلهم شیئا و اذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوا الله و امسکوا عن ذلک .
قال الکلینى . قدس سره و حدثنى شیخ من اصحابنا – ذهب عنى اسمه – ان اباعمرو سال عن احمد بن اسحاق عن مثل هذا فاجاب بمثل هذا . (12)
و رواه الصدوق‏قدس سره . ایضا بسند صحیح عن ابیه و محمد بن الحسن عن عبدالله بن الجعفر الحمیرى . (13)
حمیرى گوید: من و شیخ ابوعمرو (عثمان سعید عمرى، نایب اول) رحمه الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمدیم . احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که راجع به جانشین (امام حسن عسکرى علیه السلام) از شیخ بپرسم . من به او گفتم: اى اباعمرو! من مى‏خواهم از شما چیزى بپرسم که نسبت‏به آن شک ندارم، زیرا اعتقاد و دین من این است که زمین هیچ‏گاه از حجت‏خالى نمى‏ماند، مگر 40 روز پیش از قیامت . چون آن روز برسد حجت‏برداشته و راه توبه بسته شود . آن گاه کسى که از پیش، ایمان نیاورده و یا در دوران ایمانش، کار خیرى نکرده، ایمان آوردنش سودى ندهد (14) ایشان بدترین مخلوق خداى عزوجل باشند و قیامت علیه ایشان برپا مى‏شود، ولى من دوست دارم که یقینم افزوده گردد . همانا حضرت ابراهیم علیه السلام از پروردگار عزوجل درخواست کرد که به او نشان دهد، چگونه مردگان را زنده مى‏کند . فرمود: مگر ایمان ندارى؟ عرض کرد: چرا، ولى براى این که دلم مطمئن شود . (15) و ابوعلى احمد بن اسحاق به من خبر داد که از حضرت هادى علیه السلام سؤال کردم: با که معامله کنم (یا پرسید احکام دینم را) از که به دست آورم و سخن که را بپذیرم؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است، آن‏چه از جانب من به تو رساند، حقیقتا از من است و هر چه از جانب من به تو گوید، قول من است، از او بشنو و اطاعت کن; که او مورد اعتماد و امین است . و نیز ابوعلى به من خبر داد که او از حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام همین سؤال را کرده و او فرموده است: عمرى و پسرش (محمد بن عثمان، نایب دوم) مورد اعتماد هستند . هر چه از جانب من به تو برسانند، حقیقتا از جانب من رسانده‏اند و هر چه به تو بگویند از من گفته‏اند . از آن‏ها بشنو و اطاعت کن; که هر دو مورد اعتماد و امین‏اند . این سخن دو امام است که درباره‏ى شما صادر شده است .
ابو عمرو به سجده افتاد و گریه کرد . آن گاه گفت: حاجتت را بپرس . گفتم: شما جانشین بعد از امام حسن عسکرى علیه السلام را دیده‏اى؟ گفت: آرى، به خدا! گردن او چنین بود و با دست اشاره کرد . گفتم: یک مساله‏ى دیگر باقى مانده است . گفت: بگو . گفتم: نامش چیست؟ گفت: نمى‏گویم; زیرا براى من روا نیست که چیزى را حلال یا حرام کنم، بلکه سخن خود آن حضرت علیه السلام است; زیرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى که در 12 رجب 256 ه . خلیفه شد) چنین وانمود شده که امام حسن عسکرى علیه السلام وفات کرده و فرزندى از خود به جا نگذاشته است و میراثش قسمت‏شده و کسى که حق نداشته (جعفر کذاب)، آن را برده است و عیالش در به در شده‏اند و کسى جرات ندارد با آن‏ها آشنا شود یا چیزى به آن‏ها برساند . و چون اسمش در زبان‏ها بیافتد، تعقیبش مى‏کنند . از خدا بپرهیزید و از این موضوع دست نگه دارید .
کلینى گوید: شیخى از اصحاب ما (شیعیان) که نامش از یادم رفته است، به من گفت: ابوعمرو از احمد بن اسحاق همین پرسش را کرد و او هم همین جواب را گفت .
در ضمن، لازم به تذکر است که شیخ صدوق، قدس سره همین حدیث را به سند صحیح از پدرش و محمد بن حسن از عبدالله بن جعفر حمیرى نیز نقل کرده است .

پى‏نوشت‏ها:

1. تطور الفکر السیاسى الشیعى من الشورى الى ولایه الفقیه، ص 209 .
2. تطور الفکر السیاسى الشیعى من الشورى الى ولایه الفقیه، ص 208 .
3. کمال الدین، ج‏1، صص 2- 3 .
4. رجال نجاشى، 230; 612; منتهى الآمال، ابوعلى حائرى، ج 4، ص 286 .
5. وسائل الشیعه، ج 20، صص 65- 66 .
6. ر . ک: موسوعه الامام المهدى علیه السلام، سید محمد صدر .
7. الرواشح، میرداماد، صص 60- 61 .
8. همان، صص 61- 62 .
9. مرآه العقول، ج 3، ص 61- 62 .
10. منتخب الاثر، ج 3، صص 345- 346 .
11. سلسله الاحادیث الصحیحه، ناصرالدین البانى وهابى، چاپ ریاض، ج 4، ص 358 .
12. اصول الکافى، ج 1، صص 329- 330 .
13. کمال الدین، ج 2، ص 441، باب 43 .
14. اعراف، 158 .
15. بقره، 26 .
منبع:مجله انتطار- ش 1

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید