نفس

نفس

نویسنده : روح الله مظاهری

چکیده

در این مقاله با توجه به موضوع آن بحث پیرامون مفهوم و جایگاه تزکیه نفس و تزکیه آن و در بیان کلی، تزکیه و تعلیم و لزوم سبقت گرفتن تزکیه، به تعلیم، مطالبی بیان شده است. هدف بحث انبیاء را می‌توان در دو بعد اساسی خلاصه کرد. (1) آموزش معارف دینی؛ (2) پرورش و تربیت انسان. این بحث در حوزه تعلیم و آموزش قابل فهم و تصدیق است، اما آیا در زمینه تزکیه و پرورش نیز به همین صورت است. به طور خلاصه، می‌توان گفت با وضعیتی که در حال حاضر در جامعه بشری شاهدیم: افت اخلاقیات و معنویت آن چنان بارز و چشم گیراست؛ که بسیاری از اندیشمندان در شرق و غرب عالم معتقدند بشر امروز از «بحران معنویت» رنج می‌برد. از دیگر مطالب بحث شده در این مقاله می‌توان از وجود علماء به عنوان متولیان امر تزکیه و تعلیم، پس از انبیاء، ویژگیهای تزکیه در مورد انسان، لزوم توجه بیشتر به امر تزکیه در حوزه، نفس و انواع آن، نفس طبیعی، نفس قدسی، مراد از تزکیه نفسی، عامل و مانع رشد نفسی، مبارزه با نفس، بیان نمود. خداوند متعال در مورد کسانی که ایمان آورده‌اند لزوم دقت در پرونده اعمال را مورد نظر قرار داده است و توجه به بازنگری در اعمال و رفتار در هر حال و همه زمانها، اینکه انسان موجودی فقیر است؛ حتی در اوج قدرت در لحظه‌ای نابود می‌شود و در پایان به نتیجه‌ای، چون لزوم مبارزه با نفس می‌رسد؛ که راه کمال از این نقطه می‌گذرد.
واژگان کلیدی: نفس. تزکیه. مبارزه. تعلیم

مقدمه

نفس و لزوم مبارزه با آن در طول زمانهای مختلف باعث و بانی بسیاری از تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی بوده است؛ چه بسا بسیاری افراد که با جلوگیری از یک امر نفسانی جهانی را به سر منزل نجات نزدیک و آنان را نجات داده‌اند؛ و چه بسا بسیار افرادی که با رها کردن نفس به حال خویش عالمی را ویران و به نیستی و تباهی کشانده‌ا ند. با این بیان می‌توان گفت تزکیه نیاز است و نه چیزی که بر انسان عارض شده است در نهایت گرایش انسان به معنویت یک نیاز فطری است؛ پس رشد معنویت نیاز به ابزار و آلات دارد؛ و بهترین ابزار رشد معنوی مبارزه نفس است؛ که این حاصل نمی‌شود مگر با شناخت صحیح از زوایای نفس که در کنترل نفس بسیار لازم است. امید است با این مقدمه به هدف اصلی که همانا تهذیب نفس است نائل گردیم و ضمینه‌ساز خودسازی خود و جامعه شویم. انشاء ا…
نفس طبیعی (حیوانی) و نفس قدسی (الهی)
مطلب دیگری که گاهی در مورد نفس عنوان می‌شود این است که می‌گویند، دو نوع نفس وجود دارد: نفس طبیعی و حیوانی، و نفس قدسی و الهی. نفس طبیعی و حیوانی انسان گرایش به مادیات، گناه و چیزهای پست و منفی دارد. خودخواهی، خودپسندی، حسادت و … از اوصاف همین نفس است. در مقابل، نفس قدسی و الهی همان است که گرایش‌های متعالی، نظیر میل تقرب به خدا، حس نوع دوستی، ایثار و فداکاری و … به آن نسبت داده می‌شود. این نفس همان روح پاک الهی است که در کالبد انسان دمیده شده است؛ آن جا که فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی(1). این دو نفس پیوسته در درون انسان در تضاد و ستیزند.
با توجه به بحثی که انجام دادیم وضع این سخن نیز روشن می‌شود. استعمال نفس در «نفس حیوانی» و «نفس الهی» ضرورتاً به این معنا نیست که ما در وجود خود دو نفس داریم که مدام با یکدیگر در ستیزند و هر کدام گاهی بر دیگری غلبه می‌یابد. همان طور که گفتیم، ما یک موجود بیشتر نیستیم و یک روح، یک نفس و یک «من» بیشتر نداریم. دو یا سه یا چند «من» در ما وجود ندارد. آنچه که هست این است که این «من واحد» تمایلات، گرایش‌ها، ابعاد و نیازهای مختلفی دارد. از آن جا که انسان مرکّب از جسم و روح است، این تمایلات و نیازها نیز برخی مربوط به جسم و برخی مربوط به روح هستند. آن گاه خود این نیازها گاه با هم تزاحم پیدا می‌کنند. گاه دو نیاز جسمانی، گاه دو نیاز معنوی و روحانی، و گاه یک نیاز جسمی با یک نیاز روحی در تعارض قرار می‌گیرند. انسانی را فرض کنید که هم گرسنه است و غذا می‌خواهد، و هم پولی برای تهیه غذا ندارد، در عین حال می‌خواهد شخصیتش هم محفوظ بماند و پیش کسی دست نیاز دراز نکند. اگر بخواهد شکمش را سیر کند، چون پول ندارد مجبور است اظهار حاجت کند و شخصیت خود را بشکند. اگر بخواهد شخصیت را حفظ کند، باید گرسنگی و بی‌غذایی را متحمل شود. این تعارض میان یک نیاز جسمی و یک خواسته روحی است.
اما این تعارض‌ها دالّ بر وجود دو نوع «من» و دو «روح» حیوانی و الهی در انسان نیست؛ بلکه یک «من» و یک «روح» است که دو نوع گرایش، خواسته و نیاز دارد. این خواسته‌ها و نیازها نیز به خودی خود و در بسیاری از شرایط با یکدیگر تضاد و تزاحمی ندارند، گر چه گاهی نیز در عمل با یکدیگر برخورد پیدا می‌کنند.

بحثی استطرادی

چون بحث «نفس» مطرح است، بی مناسبت نیست که یکی از آیاتی را که این واژه در آن آمده و محل برخی بحث‌ها است، بررسی کنیم. در قرآن کریم در آیات متعددی اشاره شد که انسان از «نفس واحده» آفریده شده است. از باب نمونه، در سوره اعراف می‌فرماید: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَه(2)؛ او است آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید. آیا نفس در این آیه به چه معنا است؟ مراد از نفس در این آیه شریفه، نفس امّاره یا نفس لوّامه و … نیست؛ مراد در این جا «شخص» انسانی است. این آیه در صدد افاده این مطلب است که منشأ آفرینش انسان‌ها «یک شخص» و «یک بشر» بوده است؛ نه دو یا سه یا چند شخص.
وصف «واحده» که در این آیه آمده، از نظر ادبیات عرب، صیغه مؤنث است. از همین رو برخی تصور کرده‌اند این آیه دلالت دارد بر این که اولین موجود انسانی که خلق شده مؤنث بوده، که همان حضرت حّوا، مادر ما انسان‌ها است. برای تأیید این نظر خود به ادامه آیه نیز استشهاد کرده‌اند که می‌فرماید: وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها(3)؛ و جفت وی را از آن [نفس واحده] پدید آورد. یا در جای دیگر می‌فرماید: وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها(4) و جفت وی را از آن [نفس واحده] آورد. می‌گویند، «زوج» به مرد گفته می‌شود. بنابراین، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها، یعنی از حضرت حوّا، حضرت آدم را آفرید. بلی، اگر فرموده بود: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَتها، معنا این می‌شد که از حضرت آدم حضرت حوّا را آفرید؛ چون «زوجه» به زن اطلاق می‌شود.
در بررسی و نقد این سخن باید بگوییم که این امر ناشی از عدم آشنایی کافی با زبان عربی است. اولاً در عربی، هم به مذکر (مرد) و هم به مؤنث (زن) «زوج» اطلاق می‌شود و اختصاصی به مرد ندارد. ثانیاً این که فرموده «نفس واحده» و کلمه «واحده» را به صیغه مؤنث آورده از آن رواست که کلمه «نفس» مؤنث مجازی است و در ادبیات عرب بین وصف و موصوف از جهت مذکر و مؤنث بودن باید مطابقت وجود داشته باشد. پس نه صفت «واحده» و نه تعبیر «زوجها» در این آیات دلالتی بر این که اولین مخلوق انسانی، زن بوده است.
از دیگر موارد استعمال کلمه «نفس» در قرآن، این آیه است که می‌فرماید: کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ؛(5) هر کسی در گروه دست آورد خویش است. در این آیه نیز «نفس» به معنای «شخص» است. می‌فرماید، هر شخصی در گرو عمل خویش است.
گاهی نیز «نفس» در قرآن به معنی «روح» به کار رفته است؛ نظیر این آیه که می‌فرماید: أخْرِجُوا أنفُسَکُمُ؛(6) جان‌هاتان را خارج کنید. یا این آیه که می‌فرماید: اللهُ یَتَوَفَّی الْأنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛(7)خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‌ستاند. منظور از «نفس» در این آیات، مجموع روح و بدن نیست، بلکه روح به تنهایی مراد است.
در هر حال، «نفس» کاربردهای متفاوتی دارد و در هر مورد باید دقت کرد به کدام معنی به کار رفته است.
خلاصه بحث «نفس» این شد که این کلمه، شبیه مشترک‌های لفظی است؛ گر چه اصل معنای لغوی آن یکی بیشتر نیست، اما مصادیق مختلفی دارد. گاهی مصداق آن بدان است، گاهی روح و گاهی مجموع روح و بدن. هم چنان که یک مصداق آن، نفس اماره، یک مصداق آن، نفس لوّامه و مصداق دیگر آن، نفس مطمئنّه است. منظور از «نفس امّاره»، حالتی است که انسان تمایلات خود را بی هیچ مهار و کنترلی رها کرده است. «نفس لوّامه» به حالتی اطلاق می‌شود که در اثر توجه به انحراف و گناه و اشتباهی که کرده، پشیمان می‌گردند و به ملامت خود می‌پردازد. در نهایت نیز نفسی که به کمال رسیده و ملکات فاضله در آن ثابت گردیده، «نفس مطمئنّه» نامیده می‌شود.
منظور از دشمنی نفس و عقل نیز تضادی است که بین تشخیص عقل و گرایش‌های کنترل نشده و کاملاً رها گردیده انسان وجود دارد. تمایلات انسان حد و مرز نمی‌شناسد و فقط به دنبال این است که هر چه بیشتر و سریع‌تر اشباع و ارضا شود؛ اما اقتضای تشخیص و راهنمایی عقل، رعایت برخی محدودیت‌ها و نگاه داشتن جانب احتیاط و سرعت نگرفتن است. این جا است که می‌گوییم عقل و نفس با هم می‌ستیزند؛ و این است معنای دشمنی عقل و نفس؛ نه آن که ما در درون خود دو موجود مستقل داشته باشیم که به روی هم شمشیر می‌کشند و با هم در می‌افتند.

مراد از تزکیه نفس

اکنون پس از تبیین مفهوم «تزکیه» و مفهوم «نفس»، معنای «تزکیه نفس» روشن می‌گردد. تزکیه نفس یعنی مراقب آفت‌های نفس بودن. نفس به مانند نهالی است که باغبان آن را می‌کارد. او وقتی نهالی را غرس کرد، شب و روز از آن مراقبت می‌کند. مواظب است کرم‌ها، حشرات و سایر آفت‌ها این نهال را فاسد نکنند و از بین نبرند. نفس نیز همین گونه است. انسان باید از نفس خویش آفت‌زدایی کند. علمای اخلاق به این کار «تخلیه» می‌گویند؛ یعنی انسان باید خود را از آفات تخلیه کند و آنها را از صفحه ضمیر و نفس خود بیرون بریزد. و همان طور که آن نهال باید سر از خاک برآورد و از دامن خاک سر به آسمان بکشد، نفس انسان نیز زادگاهش زمین است اما جایگاهش ملکوت آسمان‌ها است که باید به سوی آن اوج بگیرد. برای این که نفس، توان چنین پروازی را داشته باشد، باید مراقب بود که آفت‌ها و سموم آن را به ضعف و نابودی نکشانند. باید با آنها مبارزه کرد و ریشه آنها را در نفس خشکاند. این یک مرحله از کار تزکیه است. مرحله‌ای که گفتیم علمای اخلاق از آن به «تخلیه» تعبیر می‌کنند.
در مرحله بعد و پس از تخلیه، انسان باید مراقب باشد آن چه را که برای سلامت نفس و رشد آن مفید است جذب کند. در این مرحله است که باید نیرو و انرژی لازم را برای پرواز نفس تحصیل نماید.
البته نباید فراموش کنیم که مرکب روح، جسم است. روح تا در این دنیا است، باید با کمک این جسم به سوی مقصد حرکت کند. از این رو، از باب مقدمه، بحث آفت‌زدایی و همچنین جذب نیرو و انرژی در مورد جسم هم مطرح است. باید مراقب جسم هم بود تا بیمار نشود و سالم بماند. مرکب بیمار و بی حال نمی‌تواند راکب را به مقصد برساند. در این جا روح راکب است و جسم مرکب. برای به مقصد رسیدن راکب باید مراقب بهداشت و تأمین سلامت و غذ و انرژی جسم هم باشیم. گر چه این بدن در نهایت پوسیده می‌شود و از بین می‌رود، اما همان طور که گفتیم، تا در این دنیا هستیم وسیله رسیدن ما به مقصد است. آری، آن گاه که به مقصد رسیدیم، می‌توانیم آن را از تن بیرون آورده و رها کنیم، اما تا قبل از آن مرحله، چاره‌ای جز همراهی و استفاده از آن نداریم. اگر سوار بر ماشین به سوی مقصدی حرکت می‌کنید، باید مراقب سلامت ماشین هم باشید، و گر نه از رفتن باز خواهید ماند. اگر نیاز به تعمیر پیدا کرد باید آن را تعمیر کنید. اگر بنزین می‌خواهد باید در باک آن بنزین بریزید. اگر چرخ آن پنچر شده، باید آن را تعویض کنید. اگر این کارها را انجام ندهید خود نیز نمی‌توانید به مقصد برسید.
اما آفت نفس چیست و غذا و انرژی لازم برای حرکت آن کدام است؟

« عامل » و « مانع » رشد نفس

در یک کلمه باید گفت: آفت نفس «گناه» و مایه حیات و رشد و تغذیه آن «یاد خدا» و توجه به معنویات است. قرآن می‌فرماید خدا و پیامبر شما را چیزی می‌خوانند که حیات شما در آن است: اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ؛(8) اجابت کنید خدا و رسول را آن هنگام که شما را به چیزی می‌خوانند که شما را زنده می‌گرداند. انذار پیامبر برای کسی مفید است که قلب و دلش حیات داشته باشد؛ چرا که فرمود: لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً(9) تا بیم دهد آن که را زنده است. و در آیه دیگر فرمود: إنَّما تُنْذِرُ مَنْ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحمنَ بِالْغَیْبِ؛(10)تو فقط کسی را بیم می‌دهی که در نهان از خدا خوف دارد. این آیه در واقع تفسیر «حیّاً» در آیه قبل است. در آن آیه فرمود، انذار برای کسی است که زنده باشد؛ نه زنده جسم، که زنده روح و جان. در این آیه انذار مختص کسانی می داند که خشیت الهی در دل و جان دارند ، یعنی آنچه جان و دل را حیات می بخشد ،‌خشیت الهی و یاد خدا درنهان و آشکار است . دل بی خشیت دل مرده است و حیات ندارد و داروی انذار پیامبر در آن اثری نمی کند.
تزکیه نفس که موجب حیات نفس و صفای باطن می گردد به اندازه ای اهمیت دارد که خداوند قبل از بیان آن ، یازده قسم یاد می کند . در هیچ کجای قرآن نداریم که برای بیان مطلبی یازده قسم خورده باشد . تنها در همین یک مورد است که یازده قسم می خورد ؛ و این نشان از اهمیت بالای این مسأله دارد : بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم . والشَّمْسِ و ضُحاها . و الْقَمَرِ اِذا تَلاها . و النَّهارِ اِذا جَلّاها . و اللَّیلِ اذَا یَغْشاها .و السَّماءِ و ما بَناها . و الْاَرْضِ و مَا طَحاها . و نَفْسٍ وَ ما سَوّاها . فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها .قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّاها (11)؛قسم به خورشید و روشنی آن ؛ و قسم به ماه آنگاه که به دنبال آن آید ؛ و قسم به روز آنگاه که زمین را روشن سازد ؛ و قسم به شب وقتی که عالم رادر پرده سیاهی کشد؛ و قسم به آسمان و آن که آن را بنا کرد ؛ و قسم به زمین و آن که آن را گستراند ؛ و قسم به نفس و آن که آن را نیکو ساخت ؛‌ پس خیر و شرّش را به آن الهام کرد ؛ [ که ] هر کس آن [نفس ] را پاکیزه ساخت قطعاً رستگار شد .
قرآن می فرماید : ای انسان ! اگر طالب رستگاری و نجاتی ، بدان که راه آن « تزکیه نفس » است . تزکیه نفس به چه حاصل می شود ؟ به این که آفت ها را از آن جدا کنی ،‌وسایل تغذیه اش را فراهم سازی و با تمرین و تکرار ، آن را قوی و توانا نمایی . تمرین نفس چیست ؟ ذکر خدا ، که فرمود : اُذْکُرُوا اللهَ ذِکْراً کَثِیراً . وَ سَبِّحُوهُ بُکْرِهً وَ عَشِیّاً؛(12) خدا را یاد کنید ، یادی بسیار ؛ و صبح و شام او را به پاکی بستایید .
چرا که در یک شبانه روز به یک نماز بسنده نکرد و فرمود : پنج نماز بخوانید ؟ چون می خواست ذکر خدا تمرین و تکرار شو ؛ و نماز ذکر خدا است ؛ که فرمود : اَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِیِ(13)؛ نماز را برای یاد من به پادار . یک نماز را هم به گونه ای تشریع کرد که طیّ همان یک نماز چندین بار بگوید : الله اکبر . یکی از اسرار تمامی این دستورات ،‌همان تمرین و تکرار است که برای تزکیه نفس ،‌ امری لازم و ضروری است .
این قاعده ای کلی است که هرکس در هر کار و زمینه ای بخواهد به جایی برسد و مهارت و مقامی کسب کند ، باید تمرین و تکرار داشته باشد . اگر کسی بخواهد در یک رشته ورزشی قهرمان شود ، باید به تمرین های سخت و فشرده بپردازد هر قدر آرزوی مقامی بالاتر داشته باشدبه همان میزان بر تلاش و تمرین خود بیفزاید . تزکیه نفس و نیل به کمالات انسانی نیز از این قاعده کلی مستثنا نیست . هرچه کسی نفسی پاک تر ،‌ روحی با طراوت تر و قلبی مصفا تر خواسته باشد ،‌باید بیشتر ذکر و یاد خدا را در دلش زنده نگاه دارد و سر تسلیم و بندگی بر درگاه ذات اقدس احدیت بساید. تمرین هم باید تمرین قلب و دل باشد ، نه عبادت خشک و بی روح ظاهری . الله اکبری که فقط سخنی است بر لب ، و قلب در آن حال در جای دیگر سیر می کند، چندان – و شاید هم هیچ – اثری ندارد . صحبت از تزکیه « نفس » است ؛ نه تزکیه تکه گوشتی به نام« زبان» ! خم و راست شدنی که هیچ نشانی از حضور قلب در آن نیست چه اثری در تزکیه نفس و قلب می تواند داشته باشد ؟!
بنابراین جان آدمی به تزکیه زنده می گردد؛ وتزکیه نیز با یاد خدا و دوری از گناه حاصل می شود ؛ و آن نیز نیاز به تمرین و تکرار دارد ؛‌و مسیر خاص تزکیه نفس و تکامل روح انسانی را خدای متعال به فضل خودش از طریق انبیا در اختیار ما قرار داده است . امید که توفیق شناخت این راه و سلوک آن را نیز به همه ما عنایت فرماید . ان شاءالله

مبارزه با نفس :

قال الله تبارک و تعالی : « بَلْ یُریدُ الِانْسانُ لَیُفَجَرَ اَمامَهْ * یَسْئَلُ ایّانَ یَوْمَ القِیامَهْ * فِاذا بَرَقَ البَصَر »(14)
یکی از اصول دین ما ، که شیعه و سنی به آن معتقدند ،‌معاد است . معاد از ماده«عود» به معنای بازگشت گرفته شده است . انسان همان طور که از عالم دیگر به این دنیا آمد ، دوباره باید به آن عالم برگردد . ما از سوی خدا آمده ایم و به سوی او باز می‌گردیم .
به تعبیر بوعلی سینا این نفس انسان در یک جایگاه رفیعی قرارداشت و از آن جا به عالم ناسوت و ماده پایین آمد .
انسان ، همین سر و پا و دست و کبد و کلیه و قلب و خوردن و خوابیدن نیست ، بلکه روح الهی در انسان به او ارزش و اعتبار می بخشد .
بر انسان چیزی حاکم است که به آن نفس می گویند . این نفس و روح مدتی در این جسم خاکی انسان قرار می گیرد و در پایان عمر دوباره ، این نفس از بدن انسان خارج شده به مکان اولی و جایگاه اصلی خود برمی گردد.
در قرآن کریم هم به این معنا اشاره شده است «‌یا ایُهَا اَلذینَ آمنُوا اتَقُواالله وَلْتَنُظُرْ نَفْسُ ما قَدَمَتْ لِغَد»(15)ای کسانی که ایمان آورده اید تقوا پیشه کنید ؛ وهرکسی باید بنگرد که برای فردا[ی خود] از پیش چه فرستاده است انسان باید بیندیشد و ببیند که برای فردای قیامت چه فرستاده است . روزی که همه نیازمندند و منتظر نتیجه اعمال خود می باشند . اگر از این عالم چیزی برای آن عالم نفرستاده باشند ، آن جا محتاج خواهند بود. «اَنْتُمُ الفُقَرا»(16) این مارک فقیر بودن را به پیشانی انسان زده اند ، انسان به غذا، مسکن، لباس و … نیازمند است و می تواند این ها را برآورده سازد . ولی گاهی نیاز دارد که برای یک زندگانی همیشگی و جاودانه تلاش کند . دنیا ، محل کسب و تلاش است ،‌انسان تا می تواند باید اعمال صالح و خوب دراین دنیا انجام دهد . اگر ما در این جا تلاش و کوشش نکنیم در آن دنیا تهی دست و بی چاره خواهیم بود .
آخرت ،‌محل تلاش نیست، ‌آنجا ، جای نتیجه و جزا است . در آن دنیا نمی توانیم چیزی به دست آوریم ،‌ما هر چه می خواهیم باید از این دنیا به آن جا ببریم .
« کُلُ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهْ … »(17) هرچه در این جهان علم کرده اید آنجا می یابید ، خودت عمل خود را می بینی.
ای انسان ! آیا چیزی برای آن جا تهیه کرده ای ؟ هرچه در این جهان می اندوزی در آن جهان برای تو مفید خواهد بود ، اگر چیزی فرستادی آن جا اندوخته می شود و در آن عالم برای تو خواهد بود این جا دست روی دست نگذارید تا آن جا بگویید وای بر من. این کاش من در دنیا با فلانی رفیق نمی شدم، با فلان کس رفاقت نمی کردم ای کاش به فکر فردا بودم ، که امروز چنین گرفتار نمی شدم. رفقای ناباب و بد ، مرا به جای بد کشاندند ، آن رفقای ناباب به داد من نمی رسند . آن جا راه فراری نیست ، نه پدر به داد انسان می رسد ، نه مادر ، نه برادر ، نه خواهر ، نه دوست و نه رفیق .هرکس در آن روز به فکر خودش است . ماباید از زندگی ائمه (علیهم السلام ) درس بگیریم . وقتی ما سراسر زندگی آنها را مرور می کنیم ، می بینیم که آنها به فکر آخرت بودند و بیش تر تلاششان برای فردای قیامت بود ، شب های خود را به عبادت می گذراندند و هدفی جز جلب رضایت الهی نداشتند.
سرور شهدا امام حسین (ع) شب عاشورا می فرماید : از سپاه دشمن امشب را مهلت بگیرید که با خدا مناجات کنیم ، راز و نیاز عاشقانه با خدا داشته باشیم ، دراین شب عبادت کنیم . فرمودند : در شب عاشورا قرآن امام حسین و اصحاب امام حسین 32 نفر را از لشکر یزید جدا کردو به سوی خود جذب نمود(18)
« نوریان مر نوریان را طالب اند » آن ها که نور هستند ، با عالم بالا ارتباط دارند ، به خودشان می کشند و جذب می کنند . زهیر میگوید : [در جریان کربلا هیچ دوست نداشتم چشم من بر چشم امام حسین (ع) بخورد ، حرکت کردم ، می دانستم که امام حسین هم حرکت کرده و اما دلم می خواست دور باشم ،‌بیابان ها و صحراهای عربستان وعراق آب ندارد ، غالباً یک برکه ای است که همه قافله ها آن جا پایین می آیند. این شخص میگوید : وقتی من با قافله خودم که به کوفه حرکت کردم دلم نمی خواست چشم من به چشمان امام حسین بیفتد و قافله من به قافله امام حسین نزدیک بشود . امام حسین (ع) با اصحابش در یک مکانی نشسته بودند . امام حسین (ع) نگاهی به اطراف انداخت و خیمه ای را دید . سوال کرداین خیمه از آن کیست ؟ اصحاب عرض کردند : یکی از سران و بزرگان و اشراف کوفه است . ما که حرکت کردیم او هم حرکت کرد . او قافله سالار آن کاروان است. امام فرمود : یک نفر برود به رئیس این کاروان بگوید که حسین بن علی تو را می خواند ، آن آقا نشسته بود و با زن و بچه و غلام و … غذا می خورد . این شخص می گوید من تا خواستم لقمه را درون دهانم بگذارم یک دفعه دیدم با گفتن یا الله در خیمه بالا رفت و شخصی وارد شد و سلام کرد .
جواب سلام دادم . آن شخص گفت : زهیر! جب الحسین ، ای زهیر ،‌امام حسین را اجابت کن ،‌او تورا می خواند. زهیر میگوید : لقمه دردست من خشک شد نتوانستم بالا و پایین بیاورم . همان طور ماندم و به فکر فرو رفتم که در این موقع همسرم رو به من کرد و گفت : زهیر امام حسین (ع) تو را می خواند و تو اجابت نمی کنی .
زهیر میگوید : لقمه را زمین گذاشتم به سوی خیمه امام حسین (ع) حرکت کردم .
در تاریخ نقل نشده که بعد از ورود آن شخص به خیمه امام حسین (ع) چه سخنی رد و بدل شد . بعد از مدتی زهیر از خیمه بیرون آمد و به غلامان گفت : خیمه ها را جمع کنید .من دیگر حسینی شدم . این که یک عمر می گفت زنده باد عثمان و بعد ازکشته شدن عثمان می گفت حق با عثمان بود . اما یک دفعه وقتی چشمش به چشم امام حسین(ع) افتاد دگرگون شد . چه شد نمی دانم ؛ « نوریان مر نوریان را طالب اند » چطور آهن ربا ، آهن را جذب می کند ، روح بلند سید الشهدا (ع) زهیر را جذب کرد . آمد به همسرش گفت : خانم من میل ندارم از طرف من به تو صدمه برسد . من می خواهم با امام حسین (ع) بروم . تو هم با فرزندان و غلامان به سوی کوفه برو و به زندگانی خود ادامه بده .
همسر زهیر گفت: زهیر من می دانم تو بهشتی هستی . اما باید با من پیمان ببندی ، فردای قیامت وقتی میخواهی وارد بهشت شوی ،‌بدون من وارد نشوی .
زهیر گفت : چشم ، اگر من بهشتی هستم و این راه ، راه بهشتیان است من به تو قول می دهم . زن زهیر گفت: نه ، به این اندازه اکتفا نمی کنم . دستش را گرفت و بیرون خیمه آمد و گفت : خیمه را نگاه کن . بایدبه جان امام حسین(ع) قسم بخوری که فردا بدون من وارد بهشت نشوی . زهیر گفت : به جان امام حسین (ع) به نام امام حسین به مادر و پدر حسین قسم که فردای قیامت من بدون تو وارد بهشت نخواهم شد.](19) امیرالمؤمنین (ع) در خطبه همام می فرماید : مؤمن وقتی گوش فرا می دهد صدای ضجه جهنمیان را می شنود و در نعمت بودن بهشتیان را مشاهده میکند .هم جهنمیان و هم بهشتیان را می بیند.
جمعی از سر استهزا از سلمان پرسیدند : پدرت کیست ؟ گفت : من ابتدا نطفه ای بی ارزش بودم،‌چون بعد از انعقاد این نطفه پدر و مادرم به خاطر آن ،‌ غسل نمودند ، آخر مرا هم که نگاه بکنید یک مردار بدبو می شوم . اگر دو یا سه روز جنازه را بگذارند و دفن نکنند چه می شود ؟ چرا می گویند : مستحب است هرچه زودتر جنازه را دفن کنید . برای این که جنازه بود نگرفته و بدبو نشود.
انسان چه قدر به خود مغرور است . ای انسان با این وضعیتی که داری چرا خدا را معصیت می کنی ؟ کمی فکر کن ، تحولی در خودت ایجاد کن.
[زهیر به مقامی رسید که صبح عاشورا نزد امام حسین (ع) آمد عرض کرد : یابن رسول الله اجازه دهید مقداری مردم کوفه را موعظه کنم . آنها مرا می شناسند ، شاید حرف من در دل آن ها اثر کند.
امام حسین (ع) نگاه به زهیر کردو فرمود: زهیر سخن گرم تو بر دل سرد این مردم اثر نمی کند، حالا چون اصرار داری برو . زهیر وارد میدان شد که صحبت بکند. مردم کوفه شروع به هلهله کردند. زهیر آنها را آرام کرد و گفت شما را چه شده است؟ یکی گفت: زهیر چه میگویی؟ تو که تا دیروز با ما بودی ،‌تو بودی که میگفتی زنده باد عثمان. حالا چه شد که حرف های تازه میزنی؟زهیر گفت : اگر دیروز عثمانی بودم امروز حسینی هستم،‌ باز هلهله سر دادند. زهیر گفت: ناگاه دیدم دستی بر شانه ام خورد، نگاه کردم دیدم امام حسین (ع) است، امام فرمود: زهیر تو برای آنها قرآن و آیه و حدیث می‌خوانی، در حالی که شیطان بر این مردم غالب شده است. آدم جانی، حسود، دروغگو، آدم کش، بی عفت، چشم چران، خائن را می‌بینی، شیطان … شیطان بر این افراد غلبه کرده است. اگر بتوانی شیطان را افسار بزنی به آن جا می‌رسی که رسول گرامی اسلام(ص) می‌فرماید: شیطان در دست من مسلمان شده است و نمی‌تواند بر من غلبه کند. هر کجا برود او در مشت من است. نه من تسلیم او و در مشت او. امام حسین(ع) آیه‌ای خواند و فرمود: زهیر این مردم شیطان بر آن‌ها غالب شده و یاد خدا را فراموش کرده‌اند.](20)
چگونه امامان خود را شناخته‌اید. چگونه امام حسین را شناخته‌اید؟ بیایید متحول شوید.
[مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) وقتی پسرش را شهید کردند آقا در نماز بود. آقا به جای انتقام، قاتل را خواست و چند تومان پول هم به او داد و فرمود صلاح نیست که در این مملکت بمانی. او با این کار، شیطان و نفس اماره را در اختیار گرفت و نگذاشت شیطان بر او غالب شود. این شیطان کیست که در همه جا می‌آید، درخانه، مدرسه، محل کار، تنهایی، جمع، کلاس درس. آیا می‌توانیم این شیطان قدرتمند را مهار کنیم؟ بله. یوسف پیامبر عرض می‌کند خدایا: تو مرا باید حفظ بکنی، تو باید مرا نگه داری.](21)
[امام حسین (ع) شخصی را فرستاد سراغ عبیدالله، آن شخص گفت: حسین بن علی(ع) تو را می‌خواند. عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر این که نه این طرفی باشم، نه آن طرفی. این موضوع را به امام (ع) خبر دادند. امام فرمود: ما می‌رویم، امام رفت و با او صحبت کرد. فرمود: تو مرا می‌شناسی بیا در لشگر من. عبیدالله نپذیرفت، حضرت به او فرمود: پس از این جا برو که من از جدّم شنیدم، کسی که صدای مظلومیت مرا بشنود و مرا یاری نکند، فردای قیامت به روی در آتش جهنم می‌افتد.](22)
[فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی (ع)، هنگام فوت به پیامبر عرض می‌کند: یا رسول‌الله من از فشار قبر می‌ترسم. حضرت علی (ع) بعد از فوت مادر خدمت پیامبر(ص) می‌آید و می‌گوید مادرم از دنیا رفته است. پیامبر فرمود: او مادر من هم بود. آن گاه پیامبر(ص) لباس تن خود را به علی (ع) داد که مادرش را در آن بپوشاند تا فشار قبر نداشته باشد.](23)
در ماه مبارک رمضان، امام زین‌العابدین علیه‌السلام این دعا (ابوحمزه ثمالی) را به ابی‌حمزه تعلیم فرمود که در سحر بخواند. در فرازهایی از این دعا آمده است:
«گریه می‌کنم برای تاریکی قبرم، گریه می‌کنم برای وحشت خودم در آن جا، گریه می‌کنم به خاطر زمانی که از قبر برهنه بیرون می‌آیم.»
ای جوان‌ها! شما که اهل دعای ندبه، کمیل و توسل هستید به فکر آخرت و قیامت باشید. آن که قیامت را قبول ندارد، به خاطر این است که هر کاری را که می‌خواهد بکند، جلویش باز باشد. روز قیامت چه روزی است؟ سؤال می‌شود از پیامبر(ص) در مورد روز قیامت. آن چه به درد انسان می‌خورد، عمل است. باید به فکر آن باشیم. آن قلب پاک و نورانی‌ای که سبب روشنی و نورانیت قبر شما شود. سعی کنید قرآن را بدون تفکر و تدبّر نخوانید. کم باشد، ولی در روح تو اثر کند.
[روز قیامت چه روزی است؟ ای پیامبر به این امت من برسان که در روز قیامت خواهید آمد، سؤال نکیر و منکر خواهد بود، هر چه در این دنیا انجام دهی در آن دنیا جلوی تو را می‌گیرند. حق الله توبه دارد، ولی حق الناس را باید برگردانی. اگر مال مردم را خوردی، رباخوردی، با مردم خوب برخورد نکردی، باید این‌ها را به مردم برگردانی. توبه کردن تنها کافی نیست.
یک جلمه هم برای کوچک‌ترها بگویم. امام حسین (ع) در روز عاشورا بچه‌ای را دید که هنوز مکلّف نشده بود. آن بچه خدمت امام (ع) آمد و عرض کرد: آقا اجازه دهید که به میدان جنگ بروم. امام پرسید: فرزند چه کسی هستی، پدرت کیست؟ عرض کرد: من فرزند کسی هستم که الآن جنازه‌اش را از میدان، با بدنی پاره‌ پاره آوردی. امام را را شناخت فرمود: فرزندم مادرت هم در کربلاست؟ گفت: بله، مادرم هم در کربلا حضور دارد. مادر من این کفن را بر من پوشانیده و مرا راهی جبهه حق کرده است و به من گفته، برای یاری امام حسین برو.](24)
واقعاً عجیب است، چه قدرتی این بچه را به میدان جنگ می‌فرستد؟
[خدمت آیه الله بهجت بودیم، صحبت آقای مامقانی شد فرمود: این اواخر این آقا شب‌ها سه ساعت رختخواب هم پهن نمی‌کرد. هشت سال تمام آقا شیخ عبدالله مامقانی رختخوابش پهن نشد.](25)
[ما کجا و آن‌ها کجا! امام حسین (ع) فرمود: فرزندم این لباس و شمشیر و کلاه مخصوص را چه کسی بر تن تو کرده است؟ عرض کرد: این‌ها را مادرم بر تن من کرده است. امام فرمود: فرزندم نزد مادرت برو، همین قدر که پدرت شهید شده بس است تو عصای دست مادرت باش، تو هنوز ملکف نشده‌ای. بچه برگشت، ولی چند لحظه بعد، صدای خانمی آمد و عرض کرد: السلام علیک یابن‌رسول‌الله، امام سربلند کرد، دید خانمی که دست فرزند را گرفته، هر دو در حال گریه کردن هستند.
مادر عرض کرد: حسین جان، این قربانی من شایستگی ندارد؟ آن زن با نفس خود مبارزه کرده تا توانسته داغ شوهر و فرزند را تحمل کند. بله، نفس اژدها است، شجاعت، عفت، غیرت را می‌خورد. این نفس، انسان را به معاصی کبیره می‌اندازد، کاملاً باید مراقب بود.
عرض کرد: حسین جان نمی‌دانم انجام وظیفه کردم یا نه.

هزار نکته باریکتر از مو اینجاست.

بچه به دست و پای امام افتاد تا امام اجازه میدان رفتن داد. بچه به میدان رفت، مادرش ایستاد و فرزندش را نگاه کرد که روی اسب سوار شد، می‌جنگد و در میدان رجز می‌خواند. این بچه در مکتب حسینی رجز می‌خواند. بچه فریاد زد امیر من حسین است. نگفت پدر من کیست مادرم کیست. این میوه دل پیامبر، نور دل و نور چشم پیامبر است. بچه به دشمن نگاه می‌کند. مرحبا فرزندم روی مرا سفید کردی، مرا شاد کردی.
به امام عرض کرد: من به قیامت عقیده دارم می‌دانم فردای قیامت مادرت زهرا(س) می‌آید. من نمی‌خواهم نزد مادرت شرمنده باشم اگر ببینم لیلا را که علی‌اکبر را آورده، من نباید بچه خود را قربانی شما بکنم؟ این مادر در کدام دانشگاه درس خوانده دانشگاه حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س). این دانشگاه این گونه شاگرد تربیت می‌کند.
مادر، یک وقت دید لشگریان دشمن، با سر بریده فرزندش را به طرف او پرتاب کردند.
مادر، در مقابل این عمل دشمن، سر فرزند را گرفت و بوسه‌ای بر آن زد و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت من این سرا را برای خدا دادم.](26)
اگر بتوانیم با نفسمان مبارزه کنیم، آن روز رو سفید هستیم و گر نه شرمندگی در آن جا سودی ندارد.

تزکیه و تعلیم، دو هدف اساسی انبیا

در قرآن کریم هدف از بعثت انبیاء، به خصوص پیامبر اسلام (ص) تعلیم و تزکیه بیان شده است. در برخی از آیات قرآن، «تزکیه» قبل از «تعلیم» آمده (27 ) و در برخی نیز «تعلیم» قبل از تزکیه ذکر شده است.( 28) البته این تقدیم و تأخیر در موارد مختلف، نکته تفسیری دارد که بایستی در جای خود بحث شود. در هر حال، این دو واژه را در زبان فارسی می‌توان به «آموزش و پرورش» ترجمه کرد؛ که « تعلیم» را معادل « آموزش » و «تزکیه » را معادل «پرورش» قرار دهیم . البته در مورد تعلیم و آموزش باید توجه داشت که در این بخش آنچه هدف و وظیفه اصلی پیامبران و جانشینان ایشان است ، تعلیم مطالبی است که در سعادت انسان نقش اساسی دارند و بشر خود به تنهایی به آنها دسترسی ندارد ، یا به طور معمول ، باوجود اهمیت فوق العاده شان ، از آنها غفلت می ورزد . به عبارت دیگر ، آنچه وظیفه انبیاء است؛ «آموزش معارف دینی» است. سایر علوم و فنون نیز اگرچه ممکن است اهمیت فراوانی در زندگی بشر داشته باشند ، امّا از چیزهایی هستند که اولاً‌، دسترسی به آنها با عقل و تجربه بشری ممکن است و ثانیاً ، نقش چندانی در سعادت واقعی انسان ندارند و بشر با ندانستن آنها چندان ضرر نمی‌کند. ندانستن علومی که صرفاً مربوط به زندگی دنیا است سعادت ابدی انسان را به خطر نمی‌اندازد ، اما ناآگاهی نسبت به معارف اصیل و اساسی دین ، موجب محروم شدن انسان از سعادت ابدی می گردد.
همان طور که اشاره شد ،‌ با توجه به آیات قرآن ، هدف بعثت انبیاء را می توان در دو بعد اساسی خلاصه کرد :
1. آموزش معارف دین ؛
2. پرورش و تربیت انسان .
این دو وظیفه در وهله اول برعهده انبیاء و بعد از ایشان بر دوش اوصیای آنان می باشد ؛ ازجمله ، ائمه اطهار علیه السلام که اوصیای پیامبر (ص) هستند و به انجام این وظیفه قیام کرده اند . پس از ائمه علیه السلام نیز علما و تربیت یافتگان مکتب اهل بیت علیه السلام این وظیفه را برعهده دارند .
در این میان باید توجه داشت که « پرورش » نیز همانند « تعلیم » و « آموزش» دایره ای وسیع و گسترده دارد که مسائل زیادی ، ازجمله پرورش بدن رانیز در بر میگیردکه از آن به « تربیت بدنی» تعبیر می شود . گرچه ممکن است تمام موارد تربیت مطلوب باشد، اما روشن است که وظیفه و هدف انبیاء فعالیت درتمام زمینه های تربیت نیست، هم چنان که در مورد «آموزش» نیز چنین است.
وظیفه اصلی انبیاء، ‌تربیت انسان برای ترقی و تکامل معنوی و روحی، و رسیدن به هدف نهایی است؛ که از خلقت انسان در نظر بوده است، ‌یعنی نزدیکی و قرب به خدای متعال .
علما،‌ متولیان امر تزکیه و تعلیم ، پس از انبیاء
نیاز به تعلیم و تربیت ، این دو هدف اساسی بعثت انبیا نه تنها امروزه مرتفع نشده است که با رشد و پیچیده تر شدن زندگی و تمدن بشری افزون تر نیز گردیده است . پیش از این اگر کسی می خواست آنچه را که در زمینه معارف دینی برای او لازم است و او را از انحراف فکری و عقیدتی مصون می دارد فرا بگیرد ، کافی بود چند صباحی به مکتب خانه ای برود و قرآن و اصول و فروع دین را در سطحی ساده بیاموزد . اما امروزه نیاز ما به آموزش مسائل دینی تا بدان حد وسعت یافته ، که اگر تمام عمر خود را صرف آموختن این مسائل کنیم ، باز هم به فراگیری تمام آنچه برای سعادت لازم است ، قادر نخواهیم بود .
امروزه همان گونه که علوم مادی گسترش یافته و به رشته های گوناگون تخصصی تقسیم گردیده ، علوم و معارف دینی نیز رشد و گسترش چشم گیر داشته و به رشته های مختلفی تقسیم گردیده است . صدها سال پیش این امکان وجود داشت که فردی با چند سال درس خواندن ، به تمام علوم بشری احاطه پیدا کند . برخی از بزرگان و فیلسوفان ، نظیر فارابی و ابن سینا که « معلم » نامیده می شوند ، ازجمله همین افرادند که در مدتی کوتاه تمامی علوم مهم زمان خویش را فرا گرفتند . اما امروزه حتی برای یک رشته از علوم باید ده ها سال زحمت کشید و در نهایت نیز جا افتاده مورد علوم دینی نیز صادق است . امروزه شاخه های علوم اسلامی آنقدر متنوع و گسترده است که برای متخصص شدن در هریک از رشته های علوم اسلامی وحوزوی باید سالها زحمت کشید. به طورمعمول ، ده ها سال زمان لازم است تا کسی در فقه و اصول به درجه اجتهاد برسد ، به گونه ای که بتواند در تمام ابواب فقه اظهار نظر نماید .
آنچه گفتیم ، در حوزه « تعلیم» و «آموزش» قابل فهم و تصدیق است ، اما آیا درزمینه « تزکیه » و « پرورش» نیز مسأله به همین صورت است ؟ در یک جمله به طور خلاصه ، می توان گفت با وضعیتی که در حال حاضر در جامعه بشری شاهدیم ، افت اخلاقیات و معنویت آن چنان بارز و چشم گیر است که بسیاری از اندیشمندان در شرق و غرب عالم معتقدند بشر امروز از « بحران معنویت » رنج می برد . از این رو می توان گفت در این عصر ، نیاز بشر به تزکیه و پرورش ، به مراتب بیش از نیاز او به تعلیم و آموزش است.
خداوند انبیا را با هدف « تعلیم » و « تزکیه» بشر به رسالت مبعوث کرد : هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه ؛ او است آن کس که درمیان بی سوادان فرستاده ای از خودشان برانگیخت تا آیات او را برآنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد . انبیا و اوصیای آنان نیز با تحمل رنج ها و مصایب ، این رسالت را انجام دادند و رفتند . آخرین آنان نیز پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهارعلیه السلام بودند.
اما امروزه که مردم از حضور انبیا و اوصیای آنان بی بهره اند ، و همانگونه که اشاره شد نیاز به « تعلیم» و «تزکیه» هم چنان پابرجا و بلکه بسی بیشتر است ، چه کسی باید این بار سنگین رابه دوش بکشد ؟ آیا خدا و پیامبر برای این مسأله تدبیری اندیشیده اند ؟ با بررسی درروایات معلوم می شود که این وظیفه بردوش علمای دین گذاشته شده است؛ توجه به این که تزکیه باید براساس تعالیم دینی و وحیانی باشد، بدیهی است که این علمای دین هستند که باید متکفل این امر گردند.به علاوه ، « سنت پیامبر» بنابراین احیای سنت پیامبر، درقیام به امر تعلیم و تزکیه ، هردو ،است. اضافه کنید این مطلب راکه عملاً‌ نیز در طول تاریخ اسلام نهاد یا گروه دیگری غیر از « روحانیت » و « حوزه » ها متصدی امر تزکیه نبوده‌اند .
درهر صورت ، همان گونه که در مورد خود پیامبر (ص) مرزی بین «تعلیم » و «تزکیه » وجود ندارد ، طبیعی است که در مورد « خلفا» ی آن حضرت نیز همین گونه باشد .
اصولاً چنان ارتباط تنگاتنگی بین این دو وجود دارد که اصلا‌ً جدا سازی آنها غیر ممکن است و تعلیم هم که انجام می شود در راستای نیل به تزکیه و کمالات روحی و معنوی است .

لزوم توجه بیشتر به امر تزکیه درحوزه

بنابراین در کار علما و حوزه‌های علمیه تعلیم و تزکیه باید همواره در کنار هم باشند و اهمیت لازم و کافی به هر دو داده شود . لکن درعمل مشاهده می کنیم که گاهی برخی از رشته های علوم اسلامی برجسته می شود و مورد توجه خاص واقع می گردد ، به گونه ای که سایر رشته ها در حاشیه قرار گرفته و کم و بیش از آنها غفلت می شود . در این میان ، یکی از اموری که آفت غفلت گاه و بیگاه به آن سرایت کرده ، مسائل مربوط به تزکیه و مسائل اخلاقی و معنوی است . البته بحمدالله پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ، حرکت های خوبی در حوزه انجام شده و رشته های گوناگون علمی مورد توجه قرار گرفته است ، گرچه شاید هنوز در بسیاری از رشته های علوم اسلامی آن گونه که شایسته و بایسته است رشد و توسعه کافی صورت نگرفته است . به هرحال ، آنچه مایه تأسف است جای خالی تزکیه و برنامه های تربیت اخلاقی و معنوی در حوزه است . غفلت نسبت به این مساله ، تا حدود زیادی هم چنان استمرار یافته و تا کنون تلاشی قانون مند و منظم در این زمینه درحوزه انجام نشده است .
شاید یکی از عواملی که به این مساله دامن زده و باعث مهجوریت اخلاق و مباحث مربوط به تزکیه و تربیت معنوی در حوزه ها گردیده ، استنکاف بزرگان و علما و تواضع بیش از حد آنان دراین زمینه است . آنان نگرانند که مبادا به خودستایی یا مطرح کردن خویش و شهرت مبتلا شوند ، و به همین روی ، از انجام این وظیفه مهم پرهیز می کنند . به تعبیر دیگر ،‌ تصور می شود کسی که در صدد تربیت اخلاقی دیگران برمی‌آید ، خود را تزکیه شده و بی نیاز از تربیت می داند و برهمین اساس این شایستگی را برای خود قائل است که برای دیگران درس خودستایی هایی گریزانند و تاحد ممکن سعی می کنند خود را در معرض شهرت و تعریف و تمجید دیگران قرار ندهند . بسیار دیده و شنیده شده ، هنگامی که از ایشان درخواست درس اخلاق یا توصیه و نصیحتی می شود ، آنان با کمال تواضع می گویند ، مانیز آلوده ایم و بیش از شما نیاز به نصیحت و تزکیه و تربیت داریم .
البته چنین رفتاری نشانه وارستگی علما است و بحمدالله چنین شخصیت هایی در حوزه کم نیستند؛ ‌اما به نظر می رسد یک مساله در این جا از نظر دور می ماند . اگر همه بخواهند با این توجیهات از وظیفه ای که درمورد تزکیه جامعه دارند طفره بروند ،‌ این مسئولیت مهم اجتماعی بر زمین خواهد ماند . مگر در ادامه یکی از دو وظیفه مهم انبیا ،‌تزکیه افراد و جامعه بر عهده علما نیست ؟ چه کسی باید این وظیفه را عهده دار شود ؟ اگر کسانی که مهذب تر از دیگران هستند از انجام این وظیفه پرهیز کنند، آنگاه کسانی که صلاحیت ندارند وارد این عرصه خواهند شد ،‌ که اگر زیان نداشته باشند ،‌نتیجه مثبتی از کار آنان انتظار نمی رود . به هر حال ، تزکیه نیز مانند تعلیم، امری واجب است . همانگونه که درمورد تعلیم نمی توان به علت پرهیز از خودستائی ، تدریس و تحقیق راتعطیل کرد، اجتناب از وظیفه تزکیه دیگران ، برای پرهیز از آفات اخلاقی نیز جایز نیست .
البته بوده اند بزرگانی که در شرایط خاصی علم خود را ظاهر نمی کرده اند ،‌تا آنجا که حتی کسانی که با آنان معاشرت داشته اند ، پس از سالها نیز از فصل و مراتب علمی آنان مطلع نبوده اند . این رفتار شاید بدان دلیل بوده که در آن جامعه یا در آن زمان ضرورتی برای اظهار فضل و علم وجود نداشته است . نقل شده که مرحوم تنکابنی، ‌صاحب حاشیه بر رسایل ، به مناسبتی مدتی در شهری سکونت داشتند . با این که ایشان از مجتهدان بزرگ بودند ، اما دراین مدت علم خود را اظهار نمی کردند . پس از مدتی یکی از دوستان به آن شهر می آید وبا تعریف از فضل و کمال او سراغ خانه ایشان را می گیرد .کسانی که آن اوصاف را می شنوند بسیار تعجب می کنند و از فضل و کمالات او اظهار بی اطلاعی می کنند !
درهر حال ، ممکن است در برخی موارد پرهیز از مطرح کردن خود کمال به حساب آید ، اما قطعاً چنین کاری همیشه پسندیده نیست . اگر همه علما برای پرهیز از شهرت و ریا و … از تدریس واظهار علم خودداری کنند، پس چه کسی باید عهده دار امر تدریس و تعلیم گردد ؟!
مساله تزکیه نیز به همین صورت است .اگر همه افراد وارسته ، به منظور پرهیز از خودنمایی و خودستایی ، از نصیحت و راهنمایی دیگران و گفتن درس اخلاق خودداری کنند ، این تکلیف خطیر بر زمین خواهد ماند ،‌ هم چنان که متاسفانه تاکنون برزمین مانده و اقداماتی که انجام شده و میشود به هیچ وجه کافی نبوده و نیست . حتماً کسانی باید از باب کفایی به این مهم اقدام کنند تا جایی که احساس شود به قدر کفایت رسیده است.
بنده نیز صلاحیت انجام این کار را برای خود قائل نیستم و خود را به تربیت محتاج تر از دیگران می بینم ،‌اما از خود می پرسم ،‌ اگر برای انجام این تکلیف اقدامی نکنم آیا فردای قیامت مؤاخذه نخواهم شد ؟‌آیا می توانم به بهانه این که می خواهم به یک آفت اخلاقی گرفتار نشوم ،‌ این تکلیف واجب را به کلی کنار بگذارم ؟! و همان طور که عرض کردم مساله ، رسیدن به حدکفایت است . گرچه بزرگانی در حوزه درس اخلاق دارند، ولی به نظر می رسد نیاز حوزه ای با این عظمت ، با این تعداد جلسات برطرف نمی شوداز این رو امثال بنده، باهمه ضعف ها و نقص هایی که در خود سراغ داریم ، به ناچار و از سرانجام تکلیف وارد این عرصه می شویم و در حد وسع و توان خود به انجام این وظیفه اقدام میکنیم .

مفهوم تزکیه :

چون هدف تزکیه نفس است ، جا دارد ابتدا از خود « تزکیه» داشته باشیم . « تزکیه» واژه ای عربی است و در زبان فارسی ، لفظ واحدی که دقیقاً معنای آن را برساند و معادل آن باشد ، سراغ نداریم . برای بیان معنای دقیق آن در فارسی باید چند واژه را کنار هم بگذاریم . مفاهیمی از قبیل : شکوفایی استعدادها، بالندگی ،‌و رشد و کمال یافتن در معنای « تزکیه» مندرج است . قرآن این مفهوم را در مقابل « تدسیه» به کار برده است ؛آنجا که می فرماید : قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکاها . وَ قَدْ خابَ مَنْ دَساها (29)
مورد اصلی استعمال این کلمه در پرورش درخت است ؛ زمانی که باغبانی به درخت رسیدگی می کند ، آن را هرس نموده ، آب و خاک ونور مناسب آن را تأمین می کند تا درخت رشد کرده و به ثمر برسد . در این کار باغبان ، هم جهت اثباتی هست و هم جهت سلبی. برای رشد درخت ، از یک سو دادن آب و کود و فراهم کردن نور و حرارت کافی لازم است و از سوی دیگر ،‌قطع شاخه های اضافه و هرس کردن آن نیز ضروری است. علاوه بر کارهای ایجایی و اثباتی ، حذف زواید وبرطرف کردن آلودگی ها نیز در شادابی و باروری هرچه بهتر و بیشتر درخت تأثیر دارد .
تزکیه در مورد انسان نیز همین دو بعد را دارد ، هم لازم است چیزهایی را درنقش ایجاد کنیم و هم لازم است چیزهایی را بزداییم و از بین ببریم . این ، جهت تشابه تزکیه درخت و تزکیه انسان است ، اما این دو ،‌تفاوت هایی نیز دارند .

ویژگی های تزکیه درمورد انسان :

1. ارادی و اختیاری بودن :

یکی از تفاوت های اساسی تزکیه درخت و تزکیه انسان درمورد اراده و اختیار است . درختی که باغبان تربیت می کند از خود اراده ای ندارد . این باغبان است که مطابق خواست و اراده خود به درخت رسیدگی می کند؛ به آن آب و کود می دهد و شاخ و برگ زاید آن را قطع می کند . درتمام این مراحل ، درخت از خود فعالیتی نمی کند و اختیاری برای رد یا قبول رسیدگی و تربیت باغبان ندارد و کاملاً تسلیم شرایط و محیطی است که باغبان یا دیگران برای آن فراهم می آورند . اماتزکیه انسان این گونه نیست ، بلکه با اراده و اختیار خود او انجام می گیرد . کسی نمی تواند انسان را با اجبار و تحمیل به سوی رشد و خوبی ها رهنمون شود و بی آن که خود بخواهد او را بهشتی کند . قرآن کریم در مورد هدایت ، خطاب به پیامبر اکرم (ص) می فرماید: اِنَّکَ لاتَهْدی مَنْ اَحْبَبْتَ وَ لکِنَ الله یَهْدی مَنْ یَشاءُ ؛ (30) در حقیقت ، تو هرکس را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی ، لیکن خدا است که هرکه را بخواهد راهنمایی می کند . آری ، حتی پیامبر(ص) با آن مقام عظیم ، و ولایت معنوی خود بر انسان ها ،‌ نمی تواند هرکس را که خود خواست هدایت کند . هدایت کارخداست و هرکه را او بخواهد ، هدایت می کند . درمورد تزکیه نیز قرآن این چنین می فرماید: بَلِ اللهُ یُزَکی مَنْ یَشاءُ (31) بلکه خدا است که هرکه را بخواهد پاک می گرداند . براساس این آیه ، تزکیه نیز مانند هدایت کار خدا است . در پاسخ باید بگوییم ، یکی از مسائلی که قرآن کریم اهتمام بر تعلیم آن دارد ، مساله « توحید افعالی» است . توحید افعالی یعنی این که یگانه فاعل ومؤثر حقیقی را خدا بدانیم ؛ چرا که هر فاعلی غیر از خدا ، فعل و تأثیرش را از خدا گرفته و از خود چیزی ندارد . قرآن درمورد روییدن دانه و گیاهان ، خطاب به مشرکان می فرماید: أ اَنْتُم تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزارِعُونْ(32) ، آیا شما آن [ دانه ] را زراعت می کنید یا ماییم که زراعت می‌کنیم . با این استفهام انکاری ، تأکید می کند که زارع حقیقی خداوند است. خدای متعال با ذکر مواردی از این قبیل در قرآن ،‌ می خواهد ذهن مؤمن را متوجه «توحید افعالی » و این نکته کند که سرسلسله همه اسباب و علل دردست خدا است . او است که این سلسله اسباب و علت ها را می جنباند و به حرکت در می آورد . البته تعبیر « سلسله جنبانی ‌»نیز در این جاناقص است . در هرحال ، مؤمن باید متوجه باشدکه اختیار همه امور در دست خدا است و هیچ کاری ، فعلی و حرکت و سکونی بدون اذن او انجام نمی گیرد .در مورد تزکیه انسان هم گرچه می گوییم به اراده خود او است ، اما نباید تصورکنیم که ما مستقل از تأثیر و اراده خداوند می توانیم این کار را انجام دهیم . پیامبر اکرم (ص) ، ائمه اطهارعلیه السلام و دیگر مربیان جامعه هرچه انجام دهند در امتداد اراده الهی است : و ما تشاون الا ان یشاء الله رب العالمین(33)؛ و تا خدا ، پرودگار جهانبان ، نخواهد [ شما نیز] نخواهید خواست .از این رو است که قرآن کریم گاهی تزکیه را به خدا ، گاهی به پیامبر و گاهی به خود انسان نسبت می دهد .در جایی می فرماید: بَلِ اللهُ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ ؛ (34) بلکه خدا هرکه را بخواهد پاک می گرداند . در این آیه تزکیه به خدا نسبت داده شده است . درجایی دیگر می فرماید : یُزَکیهَمْ وُ یَعَلِمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکْمَهْ(35)؛

2. امکان «خود تزکیه گی»:

تفاوت مهم دیگر بین تزکیه انسان و تزکیه درخت این است که انسان بر خلاف درخت می‌تواند «خود تزکیه» باشد. درخت خود نمی‌تواند زمینه رشد و نمو و تکامل خود را فراهم کند، اما چنین امکانی برای انسان وجود دارد. برای تزکیه، درخت راهی ندارد جز این که چشم به راه باغبانی باشد، اما انسان می‌تواند با مدد همت خویش، مراتبی قابل توجه از تزکیه را خود و بی کمک مربی بپیماید. انسان همان‌گونه که می‌تواند «خودآموز» و «خود تعلیم» باشد، می‌تواند «خود پرور» و «خود تزکیه» نیز باشد. البته تأثیر و کمک «معلم» و «مربی» در امر «تعلیم» و «تربیت» حقیقتی مسلم و غیر قابل انکار است؛ اما سخن در این است که انسان همیشه و ضرورتاً نباید در هر مرحله و هر زمینه‌ای منتظر معلم و مربی باشد. در بسیاری از موارد و مراحل، امکان «خودآموزی» و «خود پروری» برای انسان وجود دارد.
بنابراین درست گفته‌اند که:
بی پیر مرو تو در خرابات
هر چند سکندر زمانی
اما در بسیاری از مراحل و مراتب تزکیه و تکامل، نمی‌توان نایل نشدن به آنها را به گردن نبود استاد و مربی انداخت. اگر شنیده‌ایم، بی‌استاد و مراد نباید راه طریقت و سیر و سلوک را در پیش گرفت، باید بدانیم که این امر مربوط به مراتب عالی خودسازی و تزکیه نفس است. به طور قطع، بسیاری از مراحل و مراتب سیر و سلوک و تزکیه نفس، بی‌استاد و مربی نیز قابل دسترسی است. کمبودها، نقص‌ها و ضعف‌ها در این مراتب و مراحل را نباید ناشی از نبود استاد و مربی دانست؛ که این، نوعی فرافکنی و عذری غیر موجه است. آن گاه که خطاب شود: وَ قِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسؤُلوُنَ(36) نمی‌توان پاسخ داد که من چون استاد و مربی نداشتم، نتوانستم خود را تزکیه کنم! آیا برای روزی که قرآن می‌فرماید در آن روز لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ(37)، می‌توان برای تزکیه نکردن نفس، می‌توان برای تزکیه نکردن نفس، نبود استاد را عذر قرار داد؟ آیا در مورد بسیاری از کارها که انجام آنها بدون استاد ممکن بوده، سؤال نخواهند کرد؟
البته به یقین نمی‌توان انکار کرد که انسان برای بعضی از مراحل عالی سیر و سلوک معنوی، نیاز مبرم به استاد و راهنما دارد. کسی که در راه سیر و سلوک گام می‌نهد اگر با استادی آگاه و بصیر ارتباط نداشته باشد، ممکن است شیطان او را فریب دهد. اما سطح این مراحل بسیار عالی‌تر از مراحل ابتدایی تزکیه است. به عنوان مثال، این گونه خطرها مربوطه به مراحلی است که برخی کشف و شهودها برای فرد حاصل شده باشد. در این مراتب ممکن است در اثر دخالت شیطان، تشخیص مکاشفات ربّانی و الهی از مکاشفات نفسانی و شیطانی بر انسان مشتبه شود. این جا است که استاد باید به یاری سالک بشتابد و او را دست‌گیری کند. اما امثال بنده هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم و مراحلی را که پیش رو داریم، بدون دست گیری استاد نیز می‌توان طی کرد. البته برای همین مراحل نیز اگر استاد باشد قطعاً بسیار بهتر است، اما به هر حال برای نپیمودن مراتب اولیه تزکیه، نبود استاد عذری موجه نخواهد بود. در این مراحل؛ جا مانده است سلوک می‌توانند جای خالی استاد را پر کرده و سالک را کفایت کنند.

مروری بر مباحث پیشین

بحث ما درباره «تزکیه نفس» است. این ترکیب از دو واژه «تزکیه» و «نفس» تشکیل شده است. از این رو برای روشن شدن خود این مفهوم، می‌بایست مباحثی را پیرامون «تزکیه» و «نفس» داشته باشیم. در جلسه گذشته درباره مفهوم «تزکیه» مطالبی بیان شد و اشاره کردیم که این کلمه، واژه‌ای معادل آن در زبان فارسی مشکل است. گفتیم تزکیه دو بُعد اثباتی و سلبی دارد. بُعد اثباتی تزکیه این است که زمینه‌های لازم برای رشد و نمو موجودی که این قابلیت را دارد، فراهم گردد. در بعد سلبی نیز موانع بیرونی و درونی این رشد از سر راه برداشته می‌شود؛ مثلاً برای رشد بهتر درخت، برخی از شاخه‌های آن را قطع می‌کنند. هم چنین گفتیم که «تزکیه» یکی از مفاهیم مورد توجه در قرآن است و از جمله‌ اهداف و وظایف اساسی پیامبران دانسته شده است: هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ.(38)
همچنین اشاره شد که در قرآن، تزکیه‌ گاهی به خدای متعال، گاهی به پیامبران و گاه نیز به خود انسان نسبت داده شده است. نسبت یک فعل (تزکیه) به سه فاعل (خدا، پیامبر و انسان) با توجه به «توحید افعالی» و «رابطه طولی» اسباب و علل با اراده خداوند قابل تبیین است. انتساب تزکیه به خداوند به آن جهت است که سلسله جنبان همه اسباب و مسببات و علت و معلول‌ها او است. اصل هستی و مایه وجود از او است و هر کس و هر چیز هر چه دارد و به هر جا برسد به یُمن فضل و رحمت او است. هم چنین انتساب تزکیه به پیامبران از آن جهت است که آنان زمینه‌های لازم را برای تزکیه مردم و جامعه فراهم کرده‌اند. انتساب آن به خود انسان نیز بدان جهت است که انسان فاعل مختار است و تزکیه در نهایت باید با اراده و اختیار خود انسان انجام پذیرد.
به علاوه، در بحث قبلی به دو تفاوت اساسی بین تزکیه انسان با تزکیه درخت اشاره کردیم: یکی ارادی و اختیاری بودن تزکیه در انسان؛ و دیگری، امکان «خود پروری» و «خود تزکیه» کردن برای انسان.
نفس و انواع آن (امّاره، لوّامه، مطمئنّه)
پس از این توضیحات اجمالی پیرامون تزکیه، اکنون نوبت آن است که پیرامون مفهوم «نفس» نیز مباحثی را داشته باشیم. در مورد نفس، یک سؤال این است که آیا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آیا در ما دو وجود مستقل، یکی به نام «نفس» و دیگری به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بین «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟
پرسش دوم درباره نفس، مربوط به تعداد خود نفس است؟ آیا ما یک نفس داریم یا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» یعنی چه؟ «نفس لّوامه» چیست؟ «نفس مطمئنّه» کدام است؟ آیا اینها سه وجود مستقل و هر سه نیز غیر از «عقل» هستند؟ آیا در درون ما چهار موجود جدا (سه نفس و یک عقل) وجود دارد؟ جنگ «عقل» با کدام یک از این سه «نفس» است؟
سؤال دیگر این است که اصولاً خود «نفس» چیست؟ آیا «نفس» غیر از «خود» است؟ آیا «ما» وجودی داریم و «نفس»مان وجودی دیگر؟ آیا ما یک «خودِ» الهی داریم و یک «خودِ» شیطانی؟ «خودِ» الهی با «خودِ» طبیعی چه تفاوتی دارد؟
اینها و برخی مباحث دیگر در همین زمینه، مسایلی هستند که در این جلسه قصد پرداختن به آنها را داریم.
کلمه «نفس» نیز مانند «تزکیه» واژه‌ای عربی است که معادل آن در فارسی، «خود» و گاهی «من» به کار می‌رود. این واژه در قرآن به صورت‌های مختلفی استعمال شده است. بدون شک، چیزی که به آن «نفس» گفته می‌شود همان «هویت» انسان است و چیزی جدای از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلکه «یک» انسان هستیم و «یک هویت» بیشتر نداریم. آنچه که هست «ابعاد مختلف» همین «یک» نفس و خود واحد است. «یک» نفس است که دارای قوا، امیال و گرایش‌ها، نیازهای متعدد و مختلف است. نفس انسان قوه‌ای دارد به نام «عقل» که ادراکات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط می‌شود. همین نفس خواسته‌ها و گرایش‌هایی نیز دارد. اینها «دوبُعد» از «هویت» و «منِ واحد» هر انسانی هستند.
بُعد «خواسته‌ها و گرایش‌ها»ی انسان همان طور که از نامش نیز پیدا است، فقط خواستن و میل داشتن است و حد و مرز «نمی‌شناسد»؛ اما «شناخت» و «ادراک» مربوط به بعد دیگر وجود انسان، یعنی «عقل» است. بنابراین «تعارض عقل و نفس» چیزی جز رویارویی «دوبعد» از «هویت واحد» انسان نیست.
مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لّوامه» و «نفس مطمئنّه» نیز از همین قبیل است. ما بیش از «یک نفس» نداریم. آنچه تغییر می‌کند، زاویه دید و لحاظی است که برای نفس در نظر می‌گیریم؛ حالات مختلف همین نفس واحد است. توضیح این که: نفس انسان فطرتاً طالب کمال است و گرایش به کمال دارد. انسان از همان کودکی در صدد است تا توانایی‌ها و امکانات خود را فزونی بخشیده، آنها را رشد و گسترش دهد؛ مثلاً انسان سعی می‌کند با سؤال کردن، جهل‌های خود را بر طرف و به کمال «علم» تبدیل نماید.
اما کمال انسان از هر راهی پیدا نمی‌شود، بلکه مسیر مشخصی دارد که اگر انسان از آن مسیر تخلف و تخطّی کند به کمال نمی‌رسد. این جا است که انسان اگر در طّی مسیر تکامل اشتباه کرد و به اشتباه خود نیز واقف شد، پشیمان می‌گردد. افسوس می‌خورد و خود را ملامت می‌کند که چرا چنین کرده است. این ملامت گری، وصف و حالت جدیدی است که برای نفس انسان حاصل می‌شود، نه آن که نفس دیگری غیر از آن نفسی که طالب کمال بود در او پیدا شود. نفس لّوامه که در قرآن کریم آمده است،(39) چیزی بیش از این نیست. این حالت تحت تأثیر قوّه درّا که انسان، یعنی عقل، به وجود می‌آید؛ یعنی وقتی انسان به مدد عقل خویش می‌فهمد که در پیمودن مسیر کمال دچار خطا و انحراف شده، حالت پشیمانی و افسوس بر فرصت از دست رفته برایش پیش می‌آید.
حال اگر انسان به تشخیص عقل خود وقعی ننهد و علی رغم تشخیص و تحذیر عقل، بر خطای خود اصرار ورزد، این جا است که گفته می‌شود، نفس «امّاره به سوء» شده است. معنای «نفس امّاره» چیزی غیر از این نیست که انسان خواسته‌هایی دارد که اگر تعدیل و کنترل نشود به طغیان و فساد می‌انجامد. اصل آن خواسته ممکن است چیز بدی نباشد، اما اگر جلوی آن باز گذاشته شود و هیچ کنترلی بر آن اعمال نگردد موجب تباهی انسان می‌شود.
برای مثال، میل به غذا خوردن به خودی خود چیز بدی نیست، اما اگر کنترل نشود سر از افراط و طغیان در می‌آورد. نباید انسان هر چه را می‌خواهد به عنوان غذا مصرف کند بدون اینکه بیندیشد که از کجا آمده، متعلّق به کیست و از چه راهی حاصل شده است. اگر چنین شد، می‌گوییم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همین طور است. غذا خوردن، آمیزش کردن، سخن گفتن، تفریح کردن و … وقتی از مرز معقول خود تجاوز کند، با خواسته‌های الهی و معنوی و کمال نهایی انسان تضاد پیدا می‌کند.
بنابراین صِرف این که نفس دعوت به غذا خوردن، تفریح کردن، ارضای غریزه جنسی و … می‌کند، نشانه‌ امّاره به سوء می‌شود که حد و مرز را رعایت نکند. تعیین حد و مرز نیز با تشخیص و حکم عقل و شرع انجام می‌شود.
این که انسان گاهی بر خلاف حکم و تشخیص عقل خود رفتار می‌کند نشانه آن است که «اراده» و «اختیار» دارد. دست خلقت، هم عقل را در وجود انسان نهاده و هم اراده و اختیار را؛ یعنی پس از آن که می‌داند و می‌فهمد خوب و بد کدام است، انتخاب هر یک از آن دو، بسته به اراده و اختیار خود او است. صرف تشخیص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمی‌کند، چنان که صرف تشخیص بد او را به دوری و اجتناب وا نمی‌دارد.
بنابراین کمال انسان در گرو آن است که خواهش‌ها و میلهای آن تحت رهبری و راهنمایی نور عقل در آید. اگر انسان پیوسته تشخیص عقل خود را نادیده بشمارد و علی‌رغم راهبری و راهنمایی عقل، به کج روی ادامه دهد، همان طور که گفتیم، به «امّاره به سوء» موصوف می‌شود. اما اگر بتواند حالت توجه به تشخیص عقل و تمکین در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقویت کند، آن گاه می‌تواند به کمال مطلوب خود، که همان قرب به خدای متعال است، دست پیدا کند. اگر این حالت در اثر تکرار و استمرار در انسان به صورت «ملکه» در آید و ثبات پیدا کند، آن گاه نفس به اطمینان و آرامش می‌رسد و انسان بدون هیچ اضطرابی، با قلبی مطمئن آماده سفر آخرت می‌گردد. این همان «نفس مطمئنّه» است که خطاب به او گفته می‌شود: یا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ. ارْجِعِی إلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً؛(40) ای نفس مطمئنّه، خشنود و خدا پسند به سوی پروردگارت بازگرد.
بنابراین، نفس مطمئنّه چیزی غیر از همان من و روح انسانی نیست که این مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسیدن به درجات عالی تکامل، ملکات فاضله در آن راسخ گردیده و حالت ثبات و اطمینان پیدا کرده است. صاحب نفس مطمئنّه کسی است که پیوسته ملازم و تابع عقل خویش است؛ از این رو عقل و نفس او با یکدیگر جنگ و تضادی ندارند. جنگ نفس و عقل مربوط به نفوسی است که هنوز در ابتدای راه تکامل هستند. نفس تکامل یافته که عقل بر آن حکومت دارد و در همه رفتارها و اعمال خود به دستورها و راهنمایی‌های وحی نظر دارد، تعارضی بین عقل و نفس خویش نمی‌یابد

نتیجه

نتیجه بحث پیرامون نفس و لزوم مبارزه با آن ما را به ین مطلب سوق می‌دهد که انسان از زمانی که به دنیا می‌آید تا اینکه بار سفر از این دنیا می‌بندد نیاز به مراقبت و مواظبت دارد و از ابتدا با حمایت پدر و مادر و کم کم با اضافه شدن سن همراهی دوست و رفیق و بعدها خانواده و همسر ابزارهایی جهت تعالی و خودسازی فراهم می‌کند؛ که این ابزارها نیاز به شناخت و دقت جهت نیل دادن نفس به تزکیه دارد.
علماء بعد از انبیاء متولی تزکیه و تعلیم در جامعه هستند. تصور اینکه بزرگان جامعه و متولیان آن به طرف تزکیه و تعلیم قدم بر ندارند چه فاجعه‌ای جامعه را در بر خواهد گرفت؛ بسیار مشکل و سخت است؛ چرا که آنان را از جایگاه اصلی خود دور می‌کند؛ و بسیاری انحرافات اجتماعی ریشه در انحراف بزرگان و پیش کسوتان آن جامعه دارد.
در مجموع جایگاه مبارزه با نفس و شناخت آن نسبت به افراد متغیر و قابل تاثیر متفاوت است؛ هر چه جایگاه بالاتر باشد اثر گذاری بیشتر خواهد بود.

پی نوشت ها :

1 – حجر (15)، 29.
2 – اعراف (7)، 189.
3 – همان.
4 – نساء (4)، 1.
5 – مدثر (74)، 38.
6 – انعام (6)، 93.
7 – زمر (39)، 42.
8 – انفال (8)، 24.
9 – یس (36)، 7.
10 – همان، 11.
11- شمس (91) ، 1-9
12- احزاب (33) ، 41-42
13- طه (20)، 14
14 – قیامه/ 6-7-8
15 – حشر/19
16 – فاطر (17)
17 – مدثر (42)
18 – محفوظی/عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
19 – محفوظی/ عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
20 – محفوظی/ عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
21 – محفوظی/ عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
22 – همان
23 – همان
24 – محفوظی/ عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
25 – همان
26 – محفوظی/ عباس/ نشریه پاسدار اسلام/ شماره 209/ مورخ 1/9/65
27- نظیر این آیه : وَ یُزَکّیهِمْ و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ و الُحِکْمَهَ ؛ آل عمران (3) ، 164
28- نظیراین آیه : وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ و یُزَکِّیهِمْ ؛ بقره (2) ، 129.
29- شمس (91) ، 9-10.
30- قصص (28) ، 56 .
31- نساء (4) ، 49 .
32 – واقعه (56) ، 64
33- تکویر (81) ، 29
34- نساء (4)، 49
35 – آل عمران (3) ، 164
36 – صافات (27)، 24.
37 – تکاثر (102)، 5.
38 – جمعه (62)، 2.
39 – قیامه (75)، 2.
40 – فجر(89)، 28.
فهرست منابع :
1- قرآن
2- بحار الانوار – علامه محمد تقی مجلسی / چاپ موسسه‌ی وفا – بیروت 1403 هجری قمری
3- مبارزه با نفس/ محفوظی/ عباس/نشریه پاسدار/ شماره 209/ 1/9/65

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید