مرزهای جاذبه و دافعه و پاسخ به سؤالات
سه نحوه پرسش در مورد جاذبه و دافعه در اسلام
در ادامه مطالب جلسه گذشته، اگر بخواهیم بحث مرزهای جاذبه و دافعه در اسلام را به صورت گسترده تری مطرح کنیم که نسبتا جامع الاطراف باشد، در این رابطه می توان حداقل به سه شکل و در سه زمینه بحث کرد.
یک زمینه این است که بحث را به این صورت مطرح کنیم که اصولا مجموعه معارف اسلام، اعم از مسائل عقیدتی، اخلاقی و احکام، چه احکام فردی، چه اجتماعی، چه عبادتی، چه حقوقی، چه سیاسی و… باعث آن می شود که انسان در صدد جذب برخی امور و دفع پاره ای امور دیگر، اعم از مادی و معنوی برآید. در این صورت، وقتی می گوییم اسلام جاذبه دارد، یعنی مجموع معارف آن به گونه ای است که انسان را وادار می کند چیزهایی را به خودش جذب کند، و معنای دافعه داشتن اسلام این است که انسان را وادار می کند از چیزهایی اجتناب کرده، آنها را از خود دور نماید. این معنای اولی است که می توان برای جاذبه و دافعه در اسلام در نظرگرفت و سؤال را بر اساس آن طرح کرد. پاسخ اجمالی آن هم این است که از چهار فرض متصور، یعنی: 1- اسلام فقط جاذبه دارد 2- اسلام فقط دافعه دارد 3- اسلام نه جاذبه و نه دافعه دارد 4- اسلام، هم جاذبه و هم دافعه دارد، فرض چهارم صحیح است.
معنای دومی که می توان برای جاذبه و دافعه در اسلام در نظر گرفت این است که بگوییم مجموع معارف اسلام به گونه ای است که برای نوع افراد و انسان ها جاذبه داشته باشد و آنها را به طرف خود می کشاند، یا به گونه ای است که دافعه داشته و باعث دوری و فاصله گرفتن آنها از اسلام می شود، و یا در مجموعه معارف اسلام، هم عناصری وجود دارد که خوشایند نوع انسان ها است و آنها را جذب می کند و هم عناصری وجود دارد که نوع مردم آن را نمی پسندند و باعث دفع آنان می گردد.
معنای سوم هم این است که ببینیم اسلام، چه برای دعوت غیر مسلمانان به اسلام و چه برای رشد و تربیت کسانی که مسلمان شده اند، چه روش هایی را به کار می بندد؟ آیا فقط از روش جاذبه دار استفاده می کند یا فقط از روش های دافعه دار و یا این که هر دو روش مشاهده می شود؟
تکامل انسان در گرو جاذبه و دافعه
قبل از آن که به بررسی هر یک از این سه معنا بپردازیم، ابتدا این سؤال را مطرح می کنیم که برای انسان به عنوان یک موجود متحرک و پویا که در مسیر تکامل خود هدفی را در نظر می گیرد و برای رسیدن به آن تلاش می کند، آیا اصولا نیروی جاذبه، بیشتر و بهتر در این مسیر به او کمک می کند یا نیروی دافعه و یا هر دو؟
پاسخ به این سؤال چندان مشکل نیست و با کمی تأمل و تحلیل می توان به آن دست یافت. اگر موجوداتی را که از نوعی حیات، اعم از حیات نباتی، حیوانی و انسانی، برخوردارند مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم همه ی آنها، هم احتیاج به جاذبه و هم احتیاج به دافعه دارند. اولین ویژگی هرموجود زنده ای تغذیه است. همه موجودات زنده برای رشد و ادامه حیات خود نیاز به تغذیه دارند، و تغذیه بدون جذب نمی شود؛ یعنی برای تغذیه باید مواردی از خارج جذب شود و وارد بدن گردد. همچنین جذب هر چیزی برای موجود زنده مفید نیست، بلکه جذب برخی چیزها باعث ایجاد اختلال در فعالیت ها و رشد موجود زنده و متوقف شدن آن و حتی مرگ می شود؛ پس لازم است نسبت به این چیزها دافعه داشته و آنها را از بدن خود دور کند. بنابراین، هر موجود زنده ای برای بقای حیات و رشد و تکامل خود، هم نیاز به جاذبه و هم نیاز به دافعه دارد. این جا وقتی می گوییم: باید چیزهایی را جذب و چیزهایی را دفع کند، آن چه ابتدا به ذهن تبادر می کند جذب و دفع مادی است؛ یعنی تصور می کنیم در همه ی موارد، آن چه جذب یا دفع می شود یک امر مادی و محسوس است، اما باید توجه داشته باشیم که از نظر معارف اسلامی، حیات انسان تنها محدود به همین حیات مادی و بیولوژیک نیست، بلکه انسان یک حیات معنوی هم دارد که مربوط به روح اوست؛ یعنی یک حیات و رشد و تکاملی است که مربوط به جسم انسان است و یک حیات و رشد و تکاملی هم هست که مربوط به روح انسان است. قرآن کریم می فرماید: « یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می بخشد، آنان را اجابت کنید.» مسلما مخاطبان این آیه که خداوند آنان را مورد خطاب قرار داده و می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید» حیات حیوانی دارند و سخنان پیامبر را می شنوند، پس چرا باز «خدا و پیامبر، آنان را به چیزی فرا می خوانند که به آنان حیات می بخشد؟» قطعا این حیات، حیات مادی و جسمانی نیست و حیات دیگری مقصود است. در جای دیگر می فرماید: « و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هم الا ذکر و قران مبین. لینذر من کان حیا؛ (2) و [ما] به او شعر نیاموختیم و درخور وی نیست؛ این [سخن] جز اندرز و قرآنی روشن نیست. تا هر که را زنده است بیم دهد.» این که قرآن کسی را هدایت می کند که «زنده» باشد، آیا به معنای همین حیات مادی وجسمانی است؟ اگر این باشد، این نوع حیات را که همه انسان ها دارند؛ پس قرآن باید همه آنها را هدایت کند، حال آن می بینیم و می دانیم قرآن امثال ابوجهل ها و ابولهب ها را علی رغم این که زنده ی ظاهری و جسمانی هستند، هدایت نمی کند. پس معلوم می شودحیات دیگری منظور قرآن است. « زنده دلی» و « حیات روحی» است که گوش شنوا به فرد می دهد تا بتواند کلام خدا را شنیده و هدایت گردد: « فانک لا تسمع الموتی؛ (3) و در حقیقت، تو مردگان را شنوا نمی گردانی»؛ مقصود از مردگان در این آیه نیز « مرده دلان» و آنانی هستند که جسمشان زنده است و حیات دارد، اما روحشان مرده است.
علامت حیات دل و روح چیست؟ علامتش حالت «خشیت » است: « انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب؛ تو، تنها کسانی را که از پروردگار خودشان در نهان می ترسند هشدار می دهی.» علامت حیات دل این است که وقتی او را توجه می دهند که تو خدای آفریننده ای داری و او بر تو حقی دارد و و تو را برای هدفی آفریده و برایت مسؤولیتی قرار داده، دلش تکان می خورد و بی تفاوت نمی ماند. نتیجه خشیت و نفوذ ایمان در دل هم این است که: « یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به (4)؛ از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و برای شما نوری قرار دهد که [برکت] آن راه سپرید.» این نور، نور حسی و مادی نیست، بلکه همان نوری است که مربوط به حیات دل و وروح است؛ حیاتی که قرآن در موارد متعدد و به طرق مختلف به آن اشاره می کند: فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور؛ (5) در حقیقت، چشم ها کور نیست لیکن دل هایی که در سینه هاست کور است.» چشم مادی و جسمانی حیات دارد و می بیند، اما بینایی روح و باطن وجود ندارد. قلب صنوبری که داخل سینه است، می طپد و زنده است اما قلب دیگری هم هستند که اشکال از اوست: « ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشد قسوه؛ (6) سپس دل های شما بعد از آن سخت گردید، همانند سنگ، یا سخت تر از آن.» آن قلب مانند سنگ، سخت و غیر قابل نفوذ و بلکه جامدتر از آن شده است: « و ان من الحجاره لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء؛ (7) از برخی سنگ ها و جوی هایی بیرون می زند، و پاره ای از آنها می شکافد و آب از آن خارج می شود. »
به هر حال آیات فراوانی در قرآن وجود دارد که به روشنی از آنها استفاده می شود قرآن، چشم و گوش و قلب وحیاتی غیر از چشم و گوش و قلب و حیات جسمانی برای انسان قائل است، و همان طور که حیات جسم و رشد و تکامل آن مبتنی بر جذب و دفع است، حیات روح هم متوقف براین است که چیزهایی را جذب و چیزهایی را دفع کند. همان طور که چیزهایی وجود دارند که بر حیات جسمانی انسان اثر دارند و برای آن مفید و یا مضرند، عواملی هم وجود دارند که در حیات روحانی انسان مؤثرند و برای آن مفید یا مضر هستند. همان طور که حیات جسمانی دارای مراتبی است و نقص و کمال و شدت و ضعف دارد، حیات روحانی هم امری مقول به تشکیک و دارای مراتب است. اولین مرتبه حیات روحانی این است که انسان در مقابل دعوت اولیه انبیا به ایمان و توحید، اثرپذیر بوده و بتواند آن را جذب کند. البته بعد در اثر هدایت انبیا و عمل کردن به تعالیم ودستورات آنان، روح هر چه کامل تر شده و به مراتب عالی تری از حیات روحی دست، می یابد. همین جاست که بحث تزکیه و تهذیب نفس مطرح می شود.
تزکیه نفس = جذب و دفع های لازم برای تکامل روح
بحث تزکیه در واقع همان بحث جذب و دفع های مربوط به روح است. یک درخت برای آن که خوب رشد کند، ضمن آن که موادی را از هوا و خاک جذب می کند، باید هرس هم بشود و آفات و سموم گیاهی مضر هم از آن دور شوند. در مورد انسان هم باید نظیر چنین عملیاتی صورت بگیرد و کاری کنیم که روح صیقل پیدا کند. مقدمه این کار هم آن است که انسان نسبت به آن چه برای حیات روحش مفید است و باید آنها را جذب کند و نیز نسبت به آن چه برای روحش مضر است و باید آنها را دفع نماید، آگاهی پیدا کرده و آنها را بشناسد. بنابراین، گام اول شناخت و معرفت و بیرون آمدن از غفلت و جهالت است. انسان باید بداند روح او به گونه ای است که: « بذکر الله تطمئن القلوب » (8) غذای روح، ذکر و یاد خداست و بین حیات دل و یاد خدا رابطه وجود دارد. همین قلب به گونه ای است که اگر از آن محافظت نکرده و آفات و سموم را از آن دور نکند چنان فاسد می شود که از خدا بیزار می شود: « اذا ذکر الله وحده اشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخره؛ (9) و چون خدا به تنهایی یاد می شود، دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند منزجر می گردد.» با این که خداشناسی و خداطلبی، فطری انسان است و طبیعت اولی ما به گونه ای خلق شده که خدا دوست و خدا آشناست؛ اما سموم آن چنان آن را منحرف و آلوده کرده که وقتی نام خدا را می برند ناراحت می شود. همان طور که طبیعت اولی جسم انسان طوری است که وقتی دود وارد حلق و ریه اش می شود ناراحت شده و با واکنش طبیعی سرفه، آن را پس می زند، اما با سیگار کشیدن، بلایی بر سر این جسم می آورد که این بار اگر دود وارد حلق و ریه اش نکند آرام نمی شود! و حتی بالاتر، گاهی سیگار هم کشیده و کاملا اشباع است ولی همین که پاکت سیگارش تمام شده و سیگار در خانه ندارد خوابش نمی برد! همان دود تلخی که خلاف فطرت اولیه اش بود و ناراحتش می کرد، اکنون مزاج آن چنان منحرف شده که همان دود همه ی زندگی اوست و چنان وابستگی به آن پیدا کرده که شب بدون آن خوابش نمی برد.
از جمله چیزهایی که در حیات معنوی انسان مؤثرند، محبت خدا، محبت دوستان خدا و محبت دوستان دوستان خداست، که باید در جذب آنها تلاش کند. بر عکس، نسبت به گناه و شیطان و محبت دشمنان خدا و دین باید دافعه داشت و آنها را از دل دور کرد. برای حیات معنوی انسان، نه تنها گناه بلکه فکر و یاد گناه نیز مضر است و مؤمن اگر بخواهد ایمانش هر چه کامل تر و روحش هر چه متعالی تر شود، نباید خیال گناه نیز در ذهنش خطور کند. شاید این حرف ها در زمان ما و با اوضاع و احوالی که حاکم بر جامعه ی ماست شبیه افسانه باشد و تصور آن هم برای ما مشکل آید تا چه رسد بخواهیم آن را تصدیق نیم، ولی به هر حال این واقعیتی است که وجود دارد.گر چه من شخصا به برخی از این داستان هایی که نقل می کنند اعتقاد ندارم و معمولا عادتم این نیست که بخواهم بحث هایم را با داستان اثبات کنم، ولی گاهی برای تقریب مطلب به ذهن، ذکر برخی داستان ها خالی از فایده نیست، لذا یکی از داستان هایی را که در این رابطه نقل کرده اند در این جا ذکر می کنم.
یک نمونه ی عالی از جذب و دفع روحی
داستانی است مربوط به سید مرتضی و سید رضی که مشهور است. سید مرتضی و سید رضی برادرند. سید رضی همان کسی است که نهج البلاغه را گردآوری کرده و سید مرتضی هم از علمای طراز اول و بسیار بزرگ ماست. وقتی این دو برادر می خواستند برای اولین بار استادشان شیخ مفید بروند، مرحوم شیخ، شب قبلش در عالم خواب دید که حضرت زهرا علیها السلامدست امام حسن و امام حسین را که کودک هستند گرفته و نزد شیخ آورده، می فرماید: « یا شیخ علمهما الفقه؛ ای شیخ به این دو، فقه بیاموز!» شیخ از خواب بیدار شد. تعجب کرد؛ یعنی چه؟ مرا چه رسد که به امام حسن و امام حسین علیهما السلام چیزی بیاموزم. صبح که رفت برای طلبه ها و شاگردانش درس بگوید، دید خانمی آمد، دست دو پسر بچه را گرفته،رو کرد به شیخ و گفت: « یا شیخ علمهما الفقه». این دو پسر، همان سید مرتضی و سید رضی بودند. به هر حال غرضم این قصه است که می گویند یک روز این دو برادر می خواستند دو نفری نماز بخوانند. مستحب است که امام جماعت افضل از مأموم باشد و این دو برادر هر دو آن قدر مقامشان عالی است که نه تنها واجبات و محرمات را عمل می کنند، بلکه مقیدند مستحبات و مکروهات را نیز رعایت کنند. سیدمرتضی می خواهد به آن مستحب عمل کند و از طرفی هم نمی خواهد صریحا به برادرش بگوید من از تو افضلم، پس من باید امام جماعت شوم تا ثواب بیشتری نصیب هر دو نفر شود، لذا خواست به کنایه مطلب را بفهماند و گفت: خوب است کسی از ما دو نفر امامت کند که تا به حال هیچ گناهی از او سر نزده باشد؛ خواست تلویحا اشاره کند که من از روزی که به تکلیف رسیده ام تا به حال هیچ گناهی نکرده ام، پس من اولی هستم که امام جماعت باشم. سیدرضی فرمود: خوب است کسی از ما دو نفر امامت کند که تا به حال خیال گناه هم نکرده باشد! کنایه از این که من از روزی که به تکلیف رسیده ام حتی فکر هم نکرده ام.
به هر حال، این داستان چقدر واقعیت داشته باشد مهم نیست. مهم این است که این یک واقعیت است که درجات عالی ایمان آن است که حتی فکر گناه هم به ذهن انسان خطور نکند: « یا ایها الذین امنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم؛(10) ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که پاره ای از گمان ها گناه است.» مؤمن باید حتی نسبت به گمان بد هم دافعه داشته باشد و آن را از خود براند. خیال گناه و مجسم کردن بعضی صحنه ها ممکن است آرام آرام انسان را وسوسه کند و به گناه بکشاند. مؤمن باید در همه حال به یاد خدا باشد: « الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم؛(11) آنان که خدا را [ در همه ی احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد می کنند.» به پهلو خوابیده اید و چشم هایتان را نیز برهم گذاشته اید که بخوابید، در آن حال هم به یاد خدا باشید و سعی کنید با ذکر خدا خوابتان ببرد تا روحتان به هنگام خواب، به عرش الهی پرواز و در ملکوت سیر کند. کسانی هم هستند که هنگام خواب، افکار دیگری به ذهنشان می آید و آنها را آلوده می کند و هنگامی که به خواب می روند در عالم شیاطین سیر می کنند و خواب گناه می بینند.
اینها تأثیر و تأثراتی است که در عرصه حیات معنوی انسان وجود دارد. انسان همان طور که در عرصه حیات مادی و حیوانی برای این که بدنش رشد کند و سالم بماند، باید غذای خوب و سالم بخورد و از غذاهای مسموم و چیزهایی که برایش ضرر دارد پرهیز کند، در عرصه حیات روحی و انسانی هم باید چیزهایی را که برای روحش مفید است جذب کنند و آنهایی را که مسموم و مضر است دفع کند.
تفسیر آیه « فلینظر الانسان الی طعامه»
قرآن کریم می فرماید « فلینظر الانسان الی طعامه؛ (12) پس انسان باید به خوراک خود بنگرد.» البته ظاهر این آیه با توجه به قرینه آیات قبل و بعد آن، مربوط به غذای مادی و غذای جسم است، چون صحبت از این است که ای انسان بیندیش این غذا از کجا پدید آمده، ما چگونه آب را از آسمان نازل کردیم و گیاه را رویاندیم وگیاه چگونه خوراک گوسفندان شد و تو از گوشت این گوسفند استفاده می کنی. این نعمتی است که خدا به این صورت برای تو فراهم کرده است. خلاصه، آیات در چنین مقامی است و روی این حساب، ظاهر «طعام» در این آیه، غذای مادی است، اما در ذیل این آیه شریفه روایتی وارد شده که در واقع به منزله تأویل و معنای بطن آیه است و می فرماید معنای آیه این است که: « فلینظر الانسان الی علمه ممن یتخذ؛ انسان باید علمش را مراقب باشد که از چه کسی آن را می گیرد.» علم، غذای روح است و در مصرف آن باید دقت های لازم را اعمال کرد؛ یعنی همان طور که اگر گاهی بخواهید از بیرون غذا تهیه کنید، سؤال می کنید و به دنبال آن رستورانی می گردید که بیشتر بهداشت را رعایت می کند وغذایش بهتر و با کیفیت تر است، علم هم غذای روح شماست، نمی شود آن را از هر جا و هر کسی گرفت، باید ببینید این استادی که می خواهید علمتان را از او بگیرید آیا از بهداشت روحی لازم برخوردار است؟ به هر علمی، در هرقالبی که عرضه شود، چه کتاب، چه سخنرانی، چه کلاس درس و… اعتماد نکنید، ببینید این علم از کانال چه کسی عبور می کند، چون تأثیر علم بر روح و جان شما کم تر از تأثیر غذا بر بدن شما نیست؛ همان طور که مراقبید غذای جسمتان بهداشتی باشد و میوه و سبزی را ضدعفونی می کنید و می خورید، علم را هم که غذای روح شماست مراقب باشید آلوده و فاسد نباشد، این جا هم جاذبه ودافعه داشته باشید.
ما باید از چیزهایی که موجب تضعیف ایمان، باورها و ارزش های ما می شود و آنها را فاسد می کند پرهیز کنیم و به سراغ آن ها نرویم، مگر آن که به جایی رسیده باشیم که در برابر آنها مصونیت پیدا کرده باشیم. همان طور که با تزریق واکسن، بدنمان را در مقابل برخی بیماری ها واکسینه کرده و کاری می کنیم که آن میکروب و ویروس دیگر بر بدن ما اثری ندارد، با تقویت بنیه ی علمی و فراگیری دانش های خاص، ممکن است روحمان را هم نسبت به برخی افکار فاسد و شبهات انحرافی واکسینه کنیم تا آن شبهه و فکر غلط در ما اثری نکند. اگر کسی به این درجه از مصونیت و رشد علمی رسیده باشد، البته اشکالی ندارد مطالبی را که القای شبهه می کنند بخواند یا بشنود، اما تا مادامی که به این حد نرسیده باید از این گونه مطالب دوری کند: « اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انکم اذا مثلهم؛(13) هر گاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد، با آنان منشینید تا به سخنی غیر از آن در آیند، چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود.» نگویید ما مؤمنیم و خدا و پیامبر و قرآن را قبول داریم و حرف آنها در ما اثری نمی کند. تا مادامی که واکسینه نشده اید بیم آن هست که اگر رفتید در جلسات آنها شرکت کردید و حرف هایشان را شنیدید، کم کم این ویروس فکری در شما هم اثر کند و ایمان و اعتقادتان را بگیرد: «و اذا رأیت الذین یخوضون فی ایاتنا فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛ (14) و چون بینی کسانی [ به قصد تخطئه] در آیات ما فرو می روند از ایشان روی بر تاب تا در سخنی غیر از آن در آیند.» دستورخدا، که پزشک روح من و شماست، و دارویی که تجویز می کند این است که قبل از ایجاد مصونیت به وسیله تزریق واکسن دانش و شناخت لازم، در جلسه ای که شبهات فکری القا می کنند شرکت نکنید، روزنامه و مقاله و کتابی را که مقدسات را مورد تمسخر و اهانت قرار داده، در مبانی دینی تشکیک می کند، نخوانید. اگر برویم و بخوانیم چه می شود؟ پاسخ قرآن این است: « انکم اذا مثلهم ان الله جامع الکافرین و المنافقین فی جهنم جمعا؛ در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، کافران و منافقان را همگی در دوزخ گرد خواهد آورد.» اگر توصیه ما را نپذیرید و آن را آویزه گوش خود قرار ندهید، و با این گونه افراد نشست و برخاست کنید شما هم به تدریج به جرگه اهانت کنندگان به مقدسات و تضعیف کنندگان ارزش ها و باورهای دینی خواهید پیوست و سر از جهنم در خواهید آورد.
همان طور که اگر کسی بیماری مسری داشته باشد از او کناره گیری می کنید تا بیماری او به شما منتقل نشود، باید از افراد و جلسات و مطالبی هم که ناقل و حامل بیماری فکری هستند، دوری کنید، مگر آن که مجهز به لوازم و تجهیزات ایمنی و ضد میکروب باشید، که در این صورت نه تنها نباید کناره گیری کنید، بلکه باید تلاش کنید بیماری آنها را هم درمان کرده و نجاتشان دهید؛ نظیر کاری که پزشکان و پرستاران با استفاده از وسایل و سیستم های محافظ و استریل، برای نجات جان بیماران جسمی انجام می دهند. البته گر چه پزشک وظیفه دارد که به بیمار نزدیک شده و با او ارتباط برقرار کند، اما این کار را با کمال احتیاط و رعایت مراقبت های لازم انجام می دهد و دیگران که به علت عدم برخورداری از دانش و تجهیزات لازم نه تنها کاری از دستشان بر نمی آید بلکه در صورت نزدیک شدن به بیمار، خود نیز بیمار می شوند، به هیچ وجه نباید با او تماس بگیرند. روح و فکر و قلب افراد هم ممکن است مبتلا به بیماری خطرناک واگیرداری باشد که در صورت عدم مراقبت های لازم، حتمال سرایت بیماری آنها به ما وجود دارد.
بیماری وسلامت روح
نشانه سلامت کامل روح این است که به خدا علاقه دارد، از ذکر و یاد خدا لذت می برد و به هر چیز و هرکس که به نحوی در راستای اطاعت و فرمان او حرکت می کند، عشق می ورزد. نشانه بیماری و عدم سلامت روح هم این است که وقتی صحبت از نماز و دعا و بحث ها و محافل دینی می شود حوصله آنها را ندارد و با اکراه و بی میلی با آنها برخورد می کند. اگر کسی که چند ساعت است غذا نخورده، گرسنه نیست و غذای خوب و خوشمزه، اشتهای او را تحریک نمی کند، این مسأله علامت بیماری و عدم سلامت مزاج است.
باید بدانیم و مراقب باشیم که قلب هم بیمارهایی دارد: « فی قلوبهم مرض» (15) و اگر بیماری در قلب پیدا شود و معالجه نکنیم، بیماری پیشرفت می کند: «فزادهم الله مرضا » (16) و اگر جلوی پیشرفت آن را نگیریم و در قلب ریشه بدواند، ازکنترل خارج می شود و دیگر هیچ امیدی به بهبود و بازگشتمان نخواهد بود؛ نظیر کسی که در یک سراشیبی بسیار تند قرار گرفته و نمی تواند جلوی دویدن خود را بگیرد: « طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم اولئک هم الغافلون؛ (17) خدا بر دل ها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلند.»
گاهی در حالی که بیماریمان تبدیل به سرطان و لاعلاج شده، خودمان همچنان غافلیم و چه بسا بسیار هم خوشحالیم و فکر می کنیم روز به روز در حال پیشرفت بوده و به قله کمال نزدیک تر می شویم: « هل ننبؤکم بالاخسرین اعمالا. الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، (18) آیا شما را از زیان کارترین مردم آگاه گردانیم. [ آنان] کسانی اند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند.»
روح ما نیاز به جذب و دفع دارد و انتخاب این که چه چیز جذب و چه چیز کنار زده شود نیز به خود ما واگذار شده است. ما می توانیم مثل سیگاری ها و معتادان به مواد مخدر، دود و سم را به روحمان تزریق کنیم و می توانیم هم مانند کوه نوردان و ورزشکاران، زمینه ی استنشاق هوای پاک و تازه را برای قلب و روحمان فراهم نماییم: « من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاءلمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا. و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا. کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاءربک محظورا؛ (19) هر کس خواهان [ دنیای ] زودگذر است، به زودی هر که را خواهیم [نصیبی] از آن می دهیم، آن گاه جهنم را که در آن خوار و رانده خواهد شد، برای او مقرر می کنیم. و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن بکند و مؤمن باشد، آنانند که تلاش آنها مورد حق شناسی واقع خواهد شد. هر دو [ دسته:] اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد می بخشیم وعطای پروردگارت [از کسی] منع نشده است.» آنان که طالب زندگی و لذت زودگذر دنیا هستند و به چیزی جز آن نمی اندیشند طبعا برای رسیدن به آن تلاش می کنند، اما به همه خواسته هایشان هم نمی رسند، چون اصلا خواسته های انسان حد و مرز ندارد و هر مرتبه ای را که به او بدهی، سراغ مرتبه بالاتر را می گیرد، به هر حال، خدا به این گروه کمک می کند که به برخی از خواسته هایشان برسند، ولی سرانجامشان عذاب و خواری جهنم خواهد بود. گروهی نیز هستند که طالب آخرت و نعمت ها و لذت های آن هستند. تعبیر قرآن در مورد این گروه، قابل دقت است، می فرماید: کسانی هستند که اولا « اراد الاخره » خواهان آخرت هستند؛ ولی نه خواستنی که حاضر نباشند برای رسیدن به آن هیچ هزینه ای بپردازند، بلکه « و سعی لها سعیها» از صرف تلاش و هزینه متناسب با این خواست هم فروگذار نمی کنند، ولی باز هم کافی نیست؛ ثالثا: « و من هو مؤمن» باید چاشنی ایمان را هم به عمل و تلاش خود اضافه کند. اینچنین افرادی نه تنها به خواسته هایشان می رسند، بلکه علاوه بر آن ما هم از آنان تشکر می کنیم: « کان سعیهم مشکورا»؛ البته تشکر خدا چیست، خدای متعال خود بهتر می داند.
آن چه در این آیه مهم و جالب توجه است این است که می فرماید: « کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک » ما هر دو گروه را برای رسیدن به خواسته هایشان کمک می کنیم و ابزار و وسایل لازم را برایشان فراهم می آوریم؛ یعنی انتخاب نوع موادی که جذب یا دفع می شود با خود شماست و انتخاب شما هر چه باشد، خوب یا بد تفاوتی نمی کند، برای نیل به آن از امداد ما برخوردار می شوید. در این زمینه، سنت دیگری هم وجود دارد: « من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها؛(20) هر کس کار نیکی بیاورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هر کس کار بدی بیاورد، جز مانند آن جزا نیابد.» آنان که مواد فاسد و مسموم را انتخاب می کنند و به هر اندازه که خود آن ماده قدرت تخریب دارد، آن را مؤثر قرار می دهیم، ولی تأثیر مواد انتخابی خوب و مرغوب را تا ده برابر افزایش می دهیم.
خلاصه ی بحث
جاصل بحث ما در این جلسه این شد که انسان علاوه بر بعد جسمانی، حیاتی هم در بعد روحانی و معنوی دارد و نظیر بعد جسمانی، در حیات معنوی هم نیاز به جاذبه و دافعه دارد؛ یعنی هم نیاز به قوه ای دارد که به کمک آن عناصری نظیر ایمان، محبت خدا و علم نافع را، که به حال دل و قلبش مفیدند و انسانیت او را رشد داده و تقویت می نمایند، جذب کند و هم نیاز به قوه ای دارد که به وسیله ی آن، چیزهایی نظیر شیطان، گناه و محبت دشمنان خدا و دینش را، که برای حیات معنوی او مضر هستند، از روح خود دور نماید.
البته فراموش نکنیم که بحث اصلی ما، همچنان که در ابتدای این جلسه اشاره شد، بحث جاذبه و دافعه در اسلام بود، که گفتیم به سه شکل می توان آن را مطرح کرد: یکی این که مجموعه محتوای اسلام، چه دربخش عقاید، چه احکام و چه اخلاق، آیا به گونه ای است که فقط انسان را وادار به جذب چیزهایی می کند یا فقط وادار به دفع چیزهایی می کند و یا هر دو قسم آن وجود دارد؟ دوم این که آیا مجموعه محتوای اسلام به گونه ای است که برای نوع انسان هاجاذبه دارد یا دافعه یا هر دو؟ و سوم این که آیا اسلام برای دعوت افراد به اسلام و تربیت آنها، از روش های جذبی استفاده می کند یا از روش های دفعی یا هر دو؟ آن چه در این جلسه گفتیم در واقع مقدمه ای برای ورود به بحث ود و سه سؤال اولیه ما همچنان باقی است که ان شاءالله در جلسه آینده باید به بحث از آنها بپردازیم.
پرسش و پاسخ
پرسش: در مورد جسم این مسأله وجود دارد که ظرفیت مشخصی برای جذب غذا دارد که اگر بیش از آن ظرفیت خاص غذا بخورد برایش ضرر داشته و حالت دافعه پیدا می کند. آیا در مورد روح و غذای روح هم چنین محدودیتی وجود دارد؟
پاسخ: سؤال مهمی است و ارتباطی هم با یکی از مکاتب معروف در فلسفه ی اخلاق، به نام « مکتب اعتدال» پیدا می کند. طرفداران این مکتب معتقدند که در باب فضایل اخلاقی، ملاک فضیلت، اعتدال است و افراط و تفریط مضر است. طبیعتا این سؤال پیش می آید که برخی چیزها، حد خاصی ندارد و هر چه بیشتر باشد بهتر است؛ مثل محبت خدا، عبادت، علم و بسیاری چیزهای دیگر، آیا اعتدال در این قبیل موارد چه معنایی دارد؟ سؤالی هم که این جا مطرح شده تقریبا نظیر همین سؤال است و پاسخ آن هم این است که: درست است که کسب فضایل، حد و مرز نمی شناید اما مسأله این جاست که انسان در دنیا نیرو و ظرفیت محدودی دارد و اگر بخواهد تمام نیرو و توان خود را فقط صرف یک بخش بکند از سایر بخش ها باز می ماند. ما اگر فقط به عبادت بپردازیم و در فکر غذا و استراحت و سلامتی بدنمان نباشیم، مریض می شویم و توان عبادت را هم از دست می دهیم؛ یعنی هم عبادتمان مختل و هم جسممان بیمار می شود. یا این که مثلا اراده ی خداوند به بقای نسل انسان تعلق گرفته و این مسأله نیز متوقف بر تشکیل خانواده و روابط زناشویی و تربیت فرزند وخلاصه، اداره ی یک خانواده و تأمین نیازهای آن است که طبیعتا بسیاری از نیروها و اوقاتمان را باید صرف آن کنیم. اگر انسان فقط به فکر رشد معنوی و اخلاقی خودش باشد و هیچ اهتمامی به خانواده و زن و فرزند نداشته باشد، نسل انسان منقرض و یا فاسد می شود. یا مثلا اگر کسی بخواهد در جبهه و جنگ حضور داشته باشد زیاد نمی تواند به عبادات مصطلح و مستحبات بپردازد. بنابراین چون انسان در این دنیا وظایف متعددی دارد و نیروها و توانش نیز محدود است، باید نیروی خود را بین آنها تقسیم کند و به هر بخشی، به اندازه ی لازم و به طوری که مزاحم با سایر بخش ها نباشد، بپردازد. البته انسان می توان کاری کند که سراسر زندگیش، از نماز و قرآن گرفته تا خوردن و خوابیدن و عادی ترین کارهای روزمره، عبادت باشد و لحظه به لحظه در نردبان قرب به خدا بالاتر برود.
پی نوشت :
1-انفال /24.
2- یس / 69-70.
3- روم / 52.
4- حدید /28.
5- حج / 46.
6- بقره / 74.
7- بقره / 74.
8-رعد / 28.
9- زمر / 45.
10- حجرات / 12.
11- آل عمران /191.
12-عبس / 24.
13- نساء / 140.
14- انعام / 68.
15- بقره / 10.
16- بقره / 10.
17- نحل /108.
18- کهف 4 -103.
19- اسراء/ 18-20.
20- انعام / 160.
منبع: کتاب کاوش ها و چالش ها