داستانهای ائمه: امام علی (ع): خوابی یا بیدار؟

داستانهای ائمه: امام علی (ع): خوابی یا بیدار؟

حبه ی عرنی و نوف بکالی، شب را در صحن حیاط دارالاماره ی کوفه خوابیدند. بعد از نیمه شب دیدند امیرالمؤمنین علی علیه السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط می آید، اما با حالتی غیرعادی: دهشتی فوق العاده بر او مستولی است، قادر نیست تعادل خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش می آید و با خود آیات آخر سوره ی آل عمران را زمزمه می کند:
«إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبابِ» همانا در آفرینش حیرت آور و شگفت انگیز آسمانها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانه هایی است برای صاحبدلان و خردمندان.
«اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اَللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ اَلنّارِ» آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمی کنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره ی خلقت آسمانها و زمین در اندیشه فرو می روند: پروردگارا این دستگاه باعظمت را به عبث نیافریده ای، تو منزهی از اینکه کاری به عبث بکنی، پس ما را از آتش کیفر خود نگهداری کن.
«رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» پروردگارا! هرکس راکه تو عذاب کنی و به آتش ببری بی آبرویش کرده ای، ستمگران یارانی ندارند.
«رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اَلْأَبْرارِ» پروردگارا! ما ندای منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان بیاورید، ما ایمان آوردیم، پس ما را ببخشای و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نیکان نزد خود ببر.
«رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ اَلْقِیامَهِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ اَلْمِیعادَ» پروردگارا! آنچه به وسیله ی پیغمبران وعده داده ای نصیب ما کن، ما را در روز رستاخیز بی آبرو مکن، البته تو هرگز وعده ی خلافی نمی کنی.
همینکه این آیات را به آخر رساند، از سر گرفت. مکرر این آیات را- در حالی که از خود بیخود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود- تلاوت کرد.
حبه و نوف هر دو در بستر خویش آرمیده بودند و این منظره ی عجیب را از نظر می گذراندند. حبه مانند بهت زدگان خیره خیره می نگریست. اما نوف نتوانست جلو اشک چشم خود را بگیرد و مرتب گریه می کرد.
تا اینکه علی به نزدیک خوابگاه حبه رسید و گفت:
«خوابی یا بیدار؟»
– بیدارم یا امیرالمؤمنین! تو که از هیبت و خشیت خدا اینچنین هستی پس وای به حال ما بیچارگان! .
امیرالمؤمنین چشمها را پایین انداخت و گریست، آنگاه فرمود:
«ای حبه! همگی ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد، و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است، هیچ چیز نمی تواند بین ما و خدا حائل شود».
آنگاه به نوف خطاب کرد:
«خوابی؟ »
– نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم، مدتی است که اشک می ریزم.
– ای نوف! اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی فردا چشمت روشن خواهد شد.
ای نوف! هر قطره اشکی که از خوف خدا از دیده ای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو می نشاند.
ای نوف! هیچ کس مقام و منزلتش بالاتر از کسی نیست که از خوف خدا بگرید وبه خاطر خدا دوست بدارد.
ای نوف! آن کس که خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست می دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمی دهد، و آن کس که هرچه را دشمن می دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیکی [1]به او نخواهد رسید. هر گاه به این درجه رسیدید، حقایق ایمان را به کمال دریافته اید.
سپس لختی حبه و نوف را موعظه کرد و اندرز داد؛ آخرین جمله ای که گفت این بود: «از خدا بترسید، من به شما ابلاغ کردم».
آنگاه از آن دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت، می گفت:
«خدایاای کاش می دانستم هنگامی که از تو غفلت می کنم تو از من رو می گردانی یا باز به من توجه داری. ای کاش می دانستم در این خوابهای طولانیم و در این کوتاهی کردنم در شکرگزاری، حالم نزد تو چگونه است».
حبه و نوف گفتند: «به خدا قسم دائما راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع کرد. » [2] [1] . عبارت متن این است: و من ابغض فی اللّه لم ینل ببغضه خیراً، و ظاهراً غلط است، صحیح «الا خیراً» است.
[2] . بحارالانوار ، جلد 9، چاپ تبریز، ص 589؛ والکنی والالقاب ، ذیل «البکالی» .
منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید