بعد از توضیح ولایت فقیه، بنویسید منظور از ولایت و فقیه چیست؟
ابتدا، ولایت و فقیه توضیح داده میشود تا ولایت فقیه هم بهتر روشن شود. ولایت واژهای عربی است که از کلمه «وَلیّ» گرفته شده است. «وَلیّ» در لغت عربی به معنای آمدن چیزی است در پی چیزی دیگر؛ بدون آنکه فاصلهای در میان آندو باشد که لازمۀ چنین توانی و ترتّبی، قرب و نزدیکی آندو به یکدیگر است. از اینرو این واژه با هیئتهای مختلف (به فتح و کسر) در معانی «حب و دوستی»، نصرت و یاری، متابعت و پیروی و سرپرستی استعمال شده که وجه مشترک همۀ این معانی همان قرب معنوی است. مقصود از واژۀ ولایت در بحث ولایت فقیه، سرپرستی است؛[1] ولایت به معنای سرپرستی، خود دارای اقسامی است که هریک توضیح داده میشود:
1. ولایت تکوینی:
ولایت تکوینی به دلیل آنکه به تکوین و موجودات عینی جهان مربوط میشود، رابطهای حقیقی میان دو طرف ولایت وجود دارد و ولایتی حقیقی است. ولایت تکوینی، سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینی داشتن در آنهاست؛ مانند ولایت نفس انسان بر قوای درونی خویش. هر انسانی نسبت به قوای ادارکی و اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن میدهد، چشم اطاعت میکند و… . بازگشت این ولایت تکوینی به علت و معلول است. این نوع از ولایت، تنها بین علت و معلول تحقق مییابد و براساس آن، هر علتی، ولیّ و سرپرست معلول خویش است و هر معلولی در تحت ولایت و تصرف علت خود میباشد؛ از اینرو ولایت تکوینی هیچگاه تخلفبردار نیست و نفس انسان اگر اراده کند که صورتی را در ذهن خود ترسیم سازد، اراده کردنش همان و ترسیم کردن و تحقق بخشیدن به موجود ذهنیاش همان. ولیّ واقعی و حقیقی اشیاء و اشخاص که نفس همۀ انسانها در ولایت داشتن مظهر اویند، فقط و فقط ذات اقدس الهی است.
2. ولایت بر تشریع
ولایت بر تشریع همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است؛ یعنی اینکه سرپرست جعل قانون و وضعکنندۀ اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت در حیطۀ قوانین است و نه در دایرۀ موجودات واقعی و تکوینی.
3. ولایت تشریعی
ولایت تشریعی یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدودۀ تشریع و تابع قانون الهی.[2] مقصود از فقیه در بحث ولایت فقیه، مجتهد جامعالشرایط است، نه هرکسی که فقه خوانده باشد. فقیه جامعالشرایط باید سه ویژگی داشته باشد: «اجتهاد مطلق»، «عدالت مطلق» و «قدرت مدیریت و استعداد رهبری»؛ یعنی از سویی باید صدر و ساقۀ اسلام را بهطور عمیق و با استدلال و استنباط بشناسد و از سویی دیگر، در تمام زمینهها، حدود و ضوابط الهی را رعایت کند و از هیچیک تخطی و تخلف ننماید و از سوی سوم، استعداد و توانایی مدیریت و کشورداری و لوازم آن را واجد باشد. منظور از اجتهاد مطلق این است که چون اسلام، یک مجموعۀ منسجم است، بهگونهای که دیانت آن، عین سیاست است و سیاست آن، عین دیانتش میباشد و فهم درست و کامل رهآورد وحی، زمانی صورت میگیرد که فقیه به همۀ ابعاد آن آگاه باشد و از اینرو، اسلامشناس واقعی کسی است که در همۀ اصول و فروع در عبادات و عقود و احکام و ایقاعات و سیاست اسلامی مجتهد باشد. فقیه حاکم بر نظام اسلامی که در عصر غیبت، مجری و حافظ و مبیّن قرآن است، باید به تمام جوانب آن آگاه باشد. او باید علاوه بر شناخت احکام و معارف قرآن کریم، دربارۀ انسان و جامعۀ اسلامی، روایات رسیده از عترت(ع) را نیز به خوبی بررسی کند و بتواند مسائل جدید و مستحدثۀ مسلمین را حل کند و آنها را بر اصول و فروع دین تطبیق دهد. او مجتهد مطلق است که در صورت واجد بودن شرایط دیگر، میتواند مسئولیت ولایت و مدیریت جامعۀ اسلامی را بپذیرد و از عهدۀ آن برآید. منظور از عدالت مطلق، یعنی فقیه جامعالشرایط علاوه بر اینکه لازم است علم و دین را درست بفهمد، باید آن علم را در خودش و محدودۀ حیاتش و در جامعۀ اسلامی به درستی اجرا نماید. لازم است همۀ وظایف دینی خود را انجام دهد و تمام دین را به مردم ابلاغ کند و چیزی را کتمان نکند. فقیه عادل نباید به میل و هوس کاری کند، مطیع هواهای نفسانی نگردد و گناهی از او سر نزند؛ نه واجبی را ترک کند و نه حرامی را مرتکب شود. بنابراین ویژگی دوم فقیه جامعالشرایط، ترک هوا و هوس و تابعیت عملی محض نسبت به احکام و دستورهای دین است. فقیه حاکم، اگر فتوا میدهد باید خود نیز به آن عمل کند و اگر حکم قضایی صادر میکند، خود نیز آن را بپذیرد و اگر حکم ولایی و حکومتی صادر و انشا مینماید، خود نیز به آن گردن نهد و آن را نقض نکند. شرط سوم فقیه، علاوه بر اجتهاد و عدالت مطلق، قدرت مدیریت و استعداد رهبری است؛ یعنی اولاً بینش درست و صحیحی نسبت به امور سیاسی و اجتماعی داخل و خارج کشور داشته باشد و ترفندهای دشمنان خارج را خوب بشناسد، و ثانیاً از هنر مدیریت و لوازم آن برخوردار باشد.
بنابراین نمیتوان گفت هر فقیه عادلی صلاحیت رهبری جامعه را دارد، بلکه باید گذشته از شرایط علمی، دارای استعداد و توانایی لازم برای ادارۀ امت اسلامی باشد.[3] ولایت فقیه به معنای آن است که در زمان غیبت، فقیه عادل، سزاوار تصدی و سرپرستی جامعۀ اسلامی است و او به این موقعیت شرعی و اجتماعی نصب شده است. بنابراین ولایت فقیه نه از سنخ ولایت تکوینی است و نه از سنخ ولایت بر تشریع و قانونگذاری، بلکه ولایت مدیریتی بر جامعۀ اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقق ارزشهای دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه و رساندن آنها به تعالی صورت میگیرد. ولایت در محدودۀ تشریع، در قرآن کریم و روایات اسلامی به معنای تصدی امور جامعۀ انسانی آمده است؛
برای مثال: فرمایش رسول خدا(ص) در واقعۀ غدیر خم: «الست اولی بکم من انفسکم»؛[4] «من کنت مولاه فعلی مولاه»[5] و همچنین آیاتی مانند: (نَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ(6)) بازگوکنندۀ ولایت و سرپرستی و ادارۀ امور جامعۀ اسلامی است.
در ضمن، ولایتی که فقیه از آن برخوردار است و از ادله استنباط میشود، ولایت اعتباری است. امام خمینی(ره) در اینباره میگوید: وقتی میگوییم ولایتی را که رسول الله و ائمه داشتند بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچکس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه و رسول اکرم است؛ زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و ادارۀ کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است، نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیرعادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت دیگر، ولایت مورد بحث یعنی حکومت و اجرا و اداره، برخلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است. ولایت فقیه از امور اعتبار عقلانی است و واقعیتی جز جعل ندارد.[7]
منابع:
[1]. ولایت فقیه، ولایت فقه و عدالت، عبدالله جوادی آملی، ص122.
[2]. همان، ص123- 124.
[3]. همان، ص136 – 140.
[4]. بحارالانوار، ج27، ص243.
[5]. کافی، ج1، ص295، ح3.
[6]. سورۀ مائده، آیۀ 55.
[7]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص40-41.