عصر حضرت رضا (ع) بود، یکی از شیعیان با کاروان خراسان به سوی کرمان می رفت ، در راه ، باندی از دزدهای سرگردنه ، به کاروان حمله کردند و آن شیعه را به احتمال یک نفر ثروتمند گرفتند و با خود بردند، تا آنچه دارد؛از او بگیرند، او را در میان برف انداختند و دهانش را پر از برف نموده و شکنجه کرند و او بر اثر آن شکنجه ها، از ناحیه دهان ، آسیب سخت دید، و زبان و لبهایش ، زخم و شکاف برداشت و با این حال به خراسان بازگشت و هر چه مداوا کرد خوب نشد، او شنید که حضرت رضا (ع) در نیشابور است ، در عالم خواب دید، شخصی به او گفت :حضرت رضا (ع)به خراسان آمده ، نزد او برو تا تو را در مورد درمان این بیماری ، راهنمائی کند، در همان عالم خواب خود را به حضور امام رضا (ع) رسانید و ماجرای بیماری خود را بیان کرد. حضرت رضا (ع) فرمود: مقداری زیره کرمان را با اویشان و نمک مخلوط کن و بکوب ، و روی زخم دهان بگذار دو سه بار این کار را تکرار کن که خوب می شوی . او از خواب بیدار شد، و به آنچه در خواب دیده بود، اهمیت نداد و به نیشابور رفت تا به حضور حضرت رضا (ع) برسد، در آنجا گفته شد حضرت رضا (ع) اکنون در کاروان سرای سعد است او به آنجا رفت و بعد به محضر آن حضرت ، شرفیاب شد و ماجرای زخم دهان خود را بازگو کرد و گفت : به قدری دهانم آسیب دیده که با زحمت و سختی حرف می زنم ، داروئی را به من نشان بده ، تا با آن ، خود را درمان کنم . امام رضا (ع) فرمود: مگر آن دوا را در عالم خواب به تو معرفی نکردم ، برو به همان دستور عمل کن ! او عرض کرد: آن دستور را بار دیگر برایم بیان کن . حضرت رضا (ع) فرمود: مقداری زیره را با اویشان و نمک ، مخلوط کن و بکوب و دو سه بار بر دهانت بگذار، خوب می شوی او رفت و همین دستور را انجام داد و سلامتی خود را بازیافت.
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی