اخلاق معاشرت (قسمت هشتم)

اخلاق معاشرت (قسمت هشتم)

 

13. رازدارى

حرمت راز
«راز»، به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بماند وگرنه راز نمى‏شد. در این هیچ تردیدى نیست.
گفته‏اند: غلامى طبق سرپوشیده‏اى بر سر داشت و خاموش و بى‏صدا در راهى مى‏رفت. یکى از افراد، در راه به او برخورد و پرسید: در این طبق چیست؟ غلام چیزى نگفت. آن شخص به اصرار پرسید تا بداند زیر آن سرپوش که روى طبق کشیده‏اند چیست؟ غلام گفت: فلانى! اگر قرار بود که همه‏ى افراد بدانند در طبق چیست، دیگر سرپوش روى آن نمى‏کشیدند!
رازهاى درونى افراد نیز همین گونه است. اگر آن را به این و آن بگویید، از «راز» بودن، مى‏افتد.
با مردم بیگانه مگو راز دل خویش‏
بیگانه، دل راز نگهدار ندارد
راز فاش شده، مثل یک زندانى گریخته از محبس است که بازگرداندنش به بازداشتگاه بسیار دشوار است.
تیرى که از کمان رها گشت و گلوله‏اى که از سلاح شلیک شد، دیگر به کمان و سلاح برنمى‏گردد. «راز»، همان زندانى است، همان تیر و گلوله است و دهان، و سینه‏ى تو، همچون زندان. مانند چله‏ى کمان و مانند خشاب اسلحه، تا وقتى که رها نشده، مصون و پنهان است. همین که از چنگت گریخت و از تفنگت شلیک گشت، دیگر از اختیار تو بیرون رفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اینک تو در گرو آنى.
به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین علیه‏السلام:
«سرک اسیرک، فان افشیته صرت اسیره»؛ (1).
راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختى، تو اسیر آن شده‏اى.
به قول سعدى:
خامشى به که ضمیر دل خویش‏
به کسى گویى و گویى که: مگوى‏
اى سلیم! آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوى (2).
پس آنچه زمینه‏ى برخى کدورتها و گله‏ها میان افراد مى‏شود، گاهى زمینه‏اش دست خود «صاحب سر» است که نمى‏تواند رازدار خویش باشد. راز را حتى به دوستان هم نباید گفت، اگر واقعا «راز» است و پنهان بودنش حتمى! چرا که همان دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمى دیگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به کسان دیگرى «اعتماد» دارند، آنان هم به «همه کس» نمى‏گویند، ولى به «بعضى» چطور؟ شاید!
باز هم به قول شاعر شیراز، سعدى حکیم:
«رازى که پنهان خواهى، با کسى در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، که مر آن دوست را دوستان مخلص باشد!» (3).
نگهبانان راز، هر چه کمتر باشند، محفوظتر است. برخلاف نگهدارى از چیزهاى دیگر که زیادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاه مى‏دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد، ناامن‏تر و در معرض فاش شدن است. «کل سر جاوز الأثنین شاع»؛
هر رازى که از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.

کدام راز
علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نیز همان حکم را دارد. همان طور که باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پیش دیگران نگویى، رازى را هم که کسى با تو در میان گذاشته، یا از اسرارى به نحوى آگاه شده‏اى، باید نگهبان و امین باشى. قدرت رازدارى و ظرفیت حفظ اسرار را هم باید نسبت به آنچه به خود و زندگیت مربوط است داشته باشى، هم نسبت به دیگران و اسرارشان.
افشاى اسرار، نشانه‏ى ضعف نفس و سستى اراده است. به عکس، «کتمان راز» دلیل قوت روح و کرامت نفس است و ظرفیت شایسته و بایسته‏ى یک انسان را مى‏رساند. نگهبانى از «راز مردم» و «راز نظام» هم از تکالیف اجتماعى است.
«حفظ لسان» و «کنترل زبان» در مباحث اخلاقى و روایات، جایگاه مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غیبت، افتراء، لغو و بهتان و در بخشى هم به «رازدارى» مربوط مى‏شود. کسى که نتواند رازدار مردم باشد، گرفتار یک رذیله‏ى اخلاقى و معاشرتى است و باید در رفع آن بکوشد. تقوا و تمرین مى‏تواند راهى مناسب به شمار آید.

اسرار مردم
چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود، اما باید امین مردم بود و آبرویشان را نریخت و برایشان مشکل پدید نیاورد.
حفظ اسرار را باید از خدا آموخت. خداوند بیش و پیش از هر کس، از اعمال و حالات و رفتار و عیوب و گناهان بندگانش باخبر است، اما… حلم و بردبارى و پرده‏پوشى و رازدارى او بیش از همه است. اگر خداوند، کارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا کند، آیا کسى با کسى دوست مى‏شود؟ اگر خداوند، «آن کارهاى دیگر» مردم را رو کند، براى چه کسى آبرو و حیثیتى باقى مى‏ماند؟ خداوند، کریم است و آبرودارى و خطاپوشى مى‏کند و زشتکاریهاى پنهانى مردم را فاش نمى‏سازد، وگرنه کیست که در برابر افشاگریهایش بتواند تاب آورد؟ این همان است که در دعاى کمیل مى‏خوانیم: «و لا تفضحنى بخفى ما اطلعت علیه من سرى….»
بارى… «امانت»، تنها در باز پس دادن فرش همسایه یا مراقبت از گلدانهاى او نیست. «آبرو» از هر سرمایه‏اى بالاتر است و با رازدارى مى‏توان «آبرودارى» کرد. کسى که از عیب پنهان و راز مخفى کسى مطلع مى‏شود و آن را در بوق و کرنا مى‏کند، گناهکار است و مدیون حق مردم. تعجب است که گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده‏ها زبان به زبان نقل مى‏شود و صغیر و کبیر از آن آگاهند!
حضرت رضا علیه‏السلام در حدیثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمن راستین نخواهد بود مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار، سنتى از پیامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را که مؤمن باید از خدا آموخته و به کار بندد، «رازدارى» معرفى مى‏کند: «و اما السنه من ربه کتمان سره.» (4).
اگر حرفى را از کسى شنیدى که راضى به نقل آن براى دیگرى نبود، نقل آن گناه است. اگر بیان یک راز، آبروى خانواده‏اى را به خطر اندازد، فرداى قیامت مسؤولیت دارد و پاسخ گفتن به آن بسیار دشوار است.
چرا غیبت حرام است و زشت‏ترین معصیت؟ چون خمیر مایه‏اش همان افشاى اسرار و بدیها و معایب دیگران است. مگر آبروى رفته را مى‏توان دوباره بازگرداند و مگر آب ریخته را مى‏توان جمع کرد؟
اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نیازى و لزومى به طرح و افشاى آن؟
اگر در کسى نقطه‏ى ضعفى سراغ دارى، با کدام حجت شرعى و مستمسک دینى آن را فاش و پخش و بازگو مى‏کنى؟
مگر مى‏توان هر چه را دانست، گفت؟
مگر گفتن هر راستى واجب است؟

اسرار نظام
برخى از اسرار، به یک نظام و حکومت یا تشکیلات مربوط مى‏شود که باید محفوظ و مکتوم بماند. اسرارى که مهمتر و حیاتى‏تر از رازهاى شخصى یک فرد است و فاش شدنش براى دشمن، ضررهاى جبران ناپذیرى براى خودى در پى دارد.
همان طور که خراب بودن قفل در خانه‏تان را نباید دیگران بدانند، و همان سان که نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نباید به ملأ عام و بر سر زبان مردم کشیده شود، اوضاع درونى یک نظام نیز جنبه‏ى «راز محرمانه» پیدا مى‏کند و برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سیاسى و اقتصادى و حتى فرهنگى، جزء اسرارى مى‏شود که از چشم و گوش دشمنان باید پوشیده بماند.
عملیات موفق در جبهه، مدیون رازدارى در حد اعلاست. رسول خدا صلى الله علیه و آله در جنگها از این شیوه بهره مى‏گرفت و نقشه‏ى جنگ و برنامه‏ى عملیات و گاهى هدف حرکت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهان مى‏داشت. در تاریخ اسلام، چه ضربه‏هایى که به «جناح حق»، از طریق سهل‏انگارى حق‏پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن عقیل در کوفه، مگر جاسوس ابن‏زیاد به نام «معقل» نبود که با شیوه‏اى مزورانه اعتماد «مسلم بن عوسجه» را جلب کرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و کار به دستگیرى و شهادت «هانى» و سپس «مسلم» انجامید؟ مگر مى‏توان به هر کس که چهره‏اى انقلابى و خودى از خود ارایه داد، به این زودى اعتماد کرد و سفره‏ى دل را پیش او گسترد؟ یا مگر از پشت تلفن رواست که انسان هر چه را بگوید؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى‏شود؟ و خویشتن‏دارى و «کف نفس» و حفظ زبان به کجا مى‏رود؟
چه حکیمانه است این سخن امام صادق علیه‏السلام:
«لا تطلع صدیقک من سرک الا على ما لو اطلعت عیله عدوک لم یضرک فان الصدیق قد یکون عدوا یوما ما»؛ (5).
دوست خود را از اسرار خود، به اندازه و حدى مطلع ساز که اگر آن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند، چرا که گاهى دوست، ممکن است روزى دشمن شود!
این کلام اما معصوم، چه زیبا در کلام سعدى انعکاس یافته است که:
«… هر آن سرى که دارى، با دوست در میان منه، چه دانى؟ که وقتى دشمن گردد!» (6).

انگیزه‏ى فاش ساختن راز
در حکمتهاى بلند بزرگان آمده است: «صدور الاحرار، قبور الاسرار». سینه‏هاى آزاد مردان، گور رازهاست. باید دلى پاک و ایمانى محکم و اراده‏اى استوار داشت، تا به افشاى راز این و آن نپرداخت. اگر انسان بتواند هر چه کمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش کردن آن هم کمتر.
راهها و مسیرهایى که انسان را در جریان «اطلاعات» و «اسرار» قرار مى‏دهد، اینهاست:
1. «پرحرفى». از لابه‏لاى پرحرفیهاى انسان، بسیارى از «اسرار مگو» از زبان مى‏پرد. درمانش نیز کم‏حرفى است.
2. «خودنمایى». این خصیصه، بیشترین ضربه‏ها را مى‏زند. یعنى وانمود کردن اینکه انسان در جریان است و با «بالا» ها ارتباط دارد و اخبار دست اول را مى‏داند یا آدم مهمى است، سبب مى‏شود خیلى از اسرار را(چه شخصى و چه مربوط به نظام) باز بگوید.
3. «دوستى». آنان که روى رفاقت و صمیمیت، اسرار محرمانه را مى‏گویند و به عواقب آن بى‏توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى‏کنند!
4. «وسایل ارتباط جمعى». گاهى آنچه از طریق رسانه‏ها، بى‏سیم، تلفن، جراید، عکس و فیلم، نامه، حرفهاى عادى مردم کوچه و بازار و در مجالس و محافل مطرح مى‏شود، رازها را فاش مى‏سازد. و… برخى علتها و راههاى دیگر.
ولى باید توجه داشت که راز، همچون شریان حیاتى تو و جامعه و انقلاب تو است. پاسدارى از آن هم بر عهده‏ى تو است. چه ژرف و زیباست این کلام حضرت صادق علیه‏السلام:
«سرک من دمک فلا یجرین من غیر اوداجک»؛ (7).
راز تو از خون تو است، پس نباید جز در رگهاى خودت جارى شود!
و مگر «خون»، عامل بقاى انسان نیست؟ و اگر خون از بدن برود، جان هم پر مى‏کشد. اسرار هم همین حکم را دارد.
گفتن هر سخنى در هر جا
نبود شیوه‏ى مردان خدا
هر سخن، جا و مقامى دارد
مرد حق، حفظ کلامى دارد
حاصل کار دهد باد فنا
گفتن هر سخنى در هر جا
بارى… باید زبان را در حفظ راز، یارى کرد. راز، امانت است. در حفظ آن باید کوشید. چه بسا اختلافها و کدورتهایى که ریشه در افشاى اسرار این و آن دارد.

14. ادب
از قیمتى‏ترین سرمایه‏ها و میراثهاى حیات آدمى «ادب» است، حتى بالاتر از ثروت و سرمایه است(ادب مرد، به ز دولت اوست).
در برخوردها چیزى به زیبایى و جذابیت ادب نمى‏رسد. باید آن را آموخت، به کار بست تا روابطى سالم و احترام‏آمیز و پایدار میان افراد، حاکم شود. اما همین واژه‏ى متداول و مشهور، گاهى تعریفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از این رو مناسب است که بر مفهوم و جایگاه و شرایط آن، تأملى مجدد داشته باشیم و بدانیم که براستى «ادب چیست؟»

ادب چیست
این صفت که سرمایه‏ى ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادر و مربى است بر چه پایه‏هایى استوار است؟ آیا یک خصلت درونى است؟ آیا رفتارى اجتماعى است یا حالتى روحى؟ رمز اینکه انسان از افراد مؤدب، خوشش مى‏آید چیست؟
وقتى سخن از «ادب» به میان مى‏آید، نوعى رفتار خاص و سنجیده با افراد پیرامون(از کوچک و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر مى‏آید. این رفتار که از تربیت شایسته نشأت مى‏گیرد، به نحوه‏ى سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و… مربوط مى‏شود.
ادب، هنرى آموختنى است. مى‏توان گفت: «ادب، تربیت شایسته است»، خواه مربى، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربى.
امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم مرا به سه نکته ادب کرد… فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمى‏ماند و هر کس که مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان مى‏گردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمد کند، متهم مى‏شود: «ادبنى ابى بثلاث… قال لى: یا بنى! من یصحب صاحب السوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم.» (8).
آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن «دوستى» و «گفتار» و «معاشرت» است. دوست دارى با تو چگونه رفتار کنند؟ مگر نه اینکه مى‏خواهى تو را با احترام یاد کنند؟ خوبیهایت را بگویند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اینکه از توهین و تحقیر و استهزاى دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنجیده مى‏شوى؟ مگر نه اینکه دوست دارى در جمع مردم، مورد تکریم و تشویق و توجه قرار گیرى؟
یکى از نکات مهم مربوط به معاشرت، آن است که آنچه را درباره‏ى خود نمى‏پسندى، درباره‏ى دیگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خویش دوست مى‏دارى، براى دیگران هم بخواهى و آنچه را در کار دیگران زشت مى‏شمارى، براى خود نیز زشت بدانى. اگر از کارهاى ناپسند دیگران انتقاد مى‏کنى، همان کارها و صفات در تو نباشد. این نوعى «خود ادب کردن» است و کسى که به این موهبت دست مى‏یابد که از فرزانگى و هوشیارى و عقلانیتى تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده‏ى حضرت امیر علیه‏السلام:
«کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک»؛ (9).
در ادب کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگرى ناپسند مى‏بینى از آن پرهیز کنى.
هر کس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى‏ادبى، نوعى ورود به منطقه‏ى ممنوعه و پایمال کردن حد و حریم در برخوردهاست. این سخن بلند علوى را هم در این زمینه بخوانیم که فرمود:
«افضل الأدب ان یقف الانسان عیل حده و لا یتعدى قدره»؛ (10).
برترین ادب، آن است که انسان بر سر حد و مرز و اندازه‏ى خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود.
ادب، به خودى خود یک ارزش اخلاقى و اجتماعى است و ارزش آفرین، هم براى فرزندان، هم براى اولیاء که تربیت کننده‏ى آنانند. ادب در هر که و هر کجا باشد، هاله‏اى از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید مى‏آورد و انسان باادب را عزیز و دوست داشتنى مى‏کند. ادب، خودش یک سرمایه است و هر سرمایه‏اى بدون آن بى‏بهاست. مدالى است بر سینه‏ى صاحبش که چشمها و دلها را خیره و فریفته مى‏سازد.
آراستگى هر چیزى به چیزى است.
آن گونه که علم، با حلم آراسته مى‏گردد،
و شجاعت، با گذشت و عفو زینت مى‏یابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا مى‏کند،
حسب و نسب هم با ادب، ارج مى‏یابد. شرافت نسب و اعتبار خانوادگى و آبرو و وجهه‏ى اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشى سطحى بر چهره‏اى زشت است. این سخن حضرت على علیه‏السلام است که:
«لا شرف مع سوء أدب»؛ (11).
با بى‏ادبى، هیچ شرافتى نیست.
کسى که بى‏اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى‏یابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى‏پوشاند. کلام امیرالمؤمنین علیه‏السلام چنین است:
«حسن الأدب یستر قبح النسب.» (12).

نشانه‏ها و جلوه‏ها
هر یک از ادب و بى‏ادبى نشانهایى دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاى بى‏ادبى میسر نمى‏گردد. این نمودها و نشانه‏ها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد.
اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه‏ى ادب است؛ بى‏خردى، گفتار زشت، بددهانى، تندخویى، زشت‏گویى، دشنام و توهین، سبکسرى و خیره‏سرى، لجاجت و عناد و… هم بى‏ادبى است.
اگر کنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بى‏ادبى یعنى رفت و آمد با افراد ناباب و بى‏دقتى در گزینش دوستان و بى‏تعهدى در مجالستها و رفاقتها. آنکه زشت گفتار و بدزبان است، به تعبیر حضرت على علیه‏السلام از ادب بى‏بهره است: «لا ادب لسیى‏ء النطق.» (13).
کسى که در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت و تکریم یاد کند و مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است، آنکه یاوه‏ى دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامى زشت‏تر پاسخ مى‏دهد، آنکه در مجالس و محافل و صفها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سکوت و نوبت را نمى‏کند، آنکه حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، کسى که در گفتگو و بحث، داد مى‏زند، گلو پاره مى‏کند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى‏کند، آنکه… اینها همه نشانه‏هایى از فقدان ادب است.
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یا لخت بودن، خلال کردن، دهن دره، سرفه، عطسه و… نشان ادب است. بى‏ادبى، بى‏اعتنایى به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست. اگر کسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرز مشمئز کننده‏اى غذا بخورد، یا به جاى تقدیم دو دستى نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت کند یا حتى یک دستى بدهد، یا هنگام مطالعه‏ى شما، سر و صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه‏ى ورود، نگیرد، اینها نمونه‏هایى از مراعات نکردن ادب اجتماعى است.
جالب این است که اسلام براى همه‏ى این موارد، دستورالعمل دارد. «تربیت اسلامى» و اخلاق مکتبى، همه‏ى دستورها و «باید» و «نباید» هایش، «ادب آموزى» است. کسى که پاى‏بند تعالیم دین نباشد، از حوزه‏ى ادب به وادى بى‏ادبى پاى نهاده است.

ادب از که آموزیم
رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت مى‏گذارد. این امرى روشن و طبیعى است. ناپسندیهاى اخلاقى مردم نیز تأثیر سوء مى‏گذارد. این هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهاى ناپسند دیگران هم عبرت و درس مى‏آموزند.
هم نیکان الگوى نیکى‏اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اما عاقلتر کسى است که از بدیها راه خوبیها را مى‏آموزد. این همان حکمت لقمانى است که از فرزانگى او سرچشمه مى‏گیرد. به قول سعدى:
«لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت: از بى‏ادبان، که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.» (14) و اگر جز این بود، لقمان به لقب «حکیم» مشهور نمى‏شد. آرى… ادب آموختن از بى‏ادبان. همچنان که باید کم‏حرفى را از وراجان پرحرف و بیهوده‏گوى الهام گرفت؛ بزرگوارى و کرامت نفس را هم باید از زشتى کار تنگ‏نظران و خسیس طبعان فراگرفت. هیچ کس از زشتى و بدى، خوشش نمى‏آید. پس چرا ما خود را از آن پاک نسازیم که محبوب شویم؟ اگر از زشتیهاى دیگران، آموختیم که به خوبیها روى آوریم، «استاد اخلاق» ما در درون خودمان نهفته است. این روش، شیوه‏ى آموخته از امیرمؤمنان علیه‏السلام است که فرمود:
«اذا رأیت فى غیرک خلقا ذمیما فتجنب من نفسک امثاله»؛ (15).
هر گاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد!
عیساى مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد. من، زشتى جهل را دیدم و از آن پرهیز کردم. (16).
نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوى و رفتارمان را به زینت «ادب» مى‏آراید.

از ادب پیامبر
رسول اکرم صلى الله علیه و آله که اسوه‏ى ایمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتار نیکو است، خود را ادب کرده‏ى پروردگار دانسته و مى‏فرماید: «ادبنى ربى فاحسن تأدیبى»؛ (17).
پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو کرد!
«سیره‏ى پیامبر»، یک کتاب ادب‏آموزى است. رفتار پیامبر، نمونه‏ى عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پیامبر با دیگران اشاره مى‏کنیم:
رسول خدا با هر کس روبه‏رو مى‏شد، سلام مى‏داد، هم به کوچک، هم بزرگ. (18).
هیچ گاه پاى خود را پیش کسى دراز نمى‏کرد. هنگام نگاه، به صورت کسى خیره نمى‏شد، با چشم و ابرو به کسى اشاره نمى‏کرد، هنگام نشستن، تکیه نمى‏داد. (19).
وقتى با مردم دست مى‏داد و مصافحه مى‏کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمى‏کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. (20) هیچ خوراکى را مذمت نمى‏کرد. به هیچ (21) کس دشنام و ناسزا نمى‏گفت و سخن ناراحت کننده‏اى بر زبان نمى‏آورد و بدى را با بدى پاسخ نمى‏گفت. زیرانداز خود را به عنوان اکرام، زیر پاى کسى که خدمتش مى‏رسید پهن مى‏کرد. (22) از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذا نخورد. (23) هدیه‏ى افراد را(هر چند اندک و ناچیز) قبول مى‏کرد. (24) بیشتر اوقات، رو به قبله مى‏نشست. (25) زانوهایش را پیش اشخاص، باز نمى‏کرد و بیرون نمى‏آورد. بر تندخویى غریبه‏ها در سؤال و درخواست و سخن صبر مى‏کرد. هیچ کس را ملامت و سرزنش نمى‏کرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود. (26).
خنده‏هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى‏داد. (27) بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسى را قطع نمى‏کرد. از جلوى خودش غذا مى‏خورد. کار افراد را به هر شکلى راه مى‏انداخت و… بسیارى از فضایل برجسته‏ى دیگر که همه حاکى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود.
ادب در معاشرت، میزان رشد و شعور انسان است و هر کس به اندازه‏اى مى‏ارزد که ادب دارد. عیار سنجش قیمت انسانى افراد، «ادب» آنان است.
وقتى مى‏توان با «ادب»، دلها را خرید و هنگامى که «ادب داشتن»، نشانه‏ى ایمان و وسیله‏ى تقرب به خدا و محبوبیت نزد خالق و خلق است، چرا از سنت رسول خدا و سیره‏ى اولیاء دین، ادب نیاموزیم؟… آرى، ادب در گفتار و کردار، در خانه و جامعه، با کوچک و بزرگ، با خودى و غریبه در همه جا… و با همگان!

پی نوشت :

(1). غررالحکم، آمدى، ج 1، ص 437
(2). گلستان، سعدى، باب هشتم، آداب صحبت
(3). همان
(4). میزان الحکمه، ج 4، ص 426
(5). همان، ص 428 به نقل از بحارالانوار
(6). گلستان سعدى، باب هشتم
(7). بحارالانوار، ج 72، ص 71
(8). بحارالانوار، ج 75، ص 261
(9). میزان الحکمه، ج 1، ص 72
(10). غررالحکم، ج 7، ص 11
(11). همان، ص 12
(12). همان، ص 11
(13). همان، ص 12
(14). همان، ص 12گلستان سعدى، باب 2، حکایت 20
(15). میزان الحکمه، ج 1، ص 70، حدیث 374
(16). «ما ادبنى احد، رأیت قبح الجهل فجانبته» (بحارالانوار، ج 14، ص 326)
(17). میزان الحکمه، ج 1، ص 78
(18). سنن النبى، علامه طباطبایى، ص 43،41 و 75
(19). همان، ص 73،47،46،45 و 61
(20). همان، ص 41 و 47
(21). همان
(22). همان، ص 75 و 76
(23). بحارالانوار، ج 16، ص 237
(24). همان، ص 227 و 240
(25). همان
(26). مکارم الاخلاق، ص 15،13 و 17
(27). سنن النبى، ص 75

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید