نقش معنویت در زندگى و میدان رزم

نقش معنویت در زندگى و میدان رزم

نویسنده: محمدناصر سقاى بى ریا*

 

چکیده
در ایـن مقاله ابتدا معناى لغوى و اصطلاحى معنویت در فلسفه و دین مورد بررسى اجمالى قرار مى گیرد. معنویت spirituality دو کاربرد فلسفى و دینى دارد که موضوع مورد بحث ما دومى است .
سـپـس بـا اسـتـفـاده از آیـات و روایـات ، مـعـنـویـت در انـبـیـاء و پـیـروان آن هـا، مشتمل بر نقش ایمان به خداى متعال ، ایمان به روز واپسین ، وحى و ارتباط با فرشتگان و نقش دعا و عبادت ، مورد بررسى قرار مى گیرد.
در نـهـایـت نـقـش مـعـنـویـت در زندگى به شکل عام و نقش آن در رویارویى هاى نظامى به شکل خاص به عنوان نتیجه گیرى از بحث عنوان خواهد شد.

معناى لغوى و اصطلاحى معنویت
مـعـنـویت یکى از کلماتى است که به معانى مختلفى به کار مى رود که به تعدادى از آن هااشاره مى کنیم :
1. گـاه مـعـنـویـت را در بـرابـر امـور مـادى بـه کار مى برند. این کاربرد در تأ لیفات بـسـیـارى از انـدیـشـمـنـدان اسـلامـى دیـده مـى شـود. بـه عـنـوان مـثـال استاد شهید مطهرى در بحثى تحت عنوان ((فقر معنوى )) با استفاده از روایتى از امام حـسـن مـجـتـبـى عـلیـه السلام که مى فرماید: ((عجب است از کسانى که در باره مأ کولات و خـوردنـى هـاى خـود فـکر مى کنند، اما در باره معقولات و یادگرفتنى هاى خود هیچ گونه زحـمـت انـدیـشـه اى بـه خـود راه نـمـى دهـنـد.)) مـعـنـویـت را در مـقـابـل هـر آن چـه مـادى نـیست مانند فکر و اندیشه به کار مى برد.196 ((… به دو جناح مـادیـت و مـعـنـویـت …))197 (مـعـنـویـت در بـرابـر مـادیـت ). ایـن استعمال بسیار شایع و عام است .
2. گاه معنویت مرادف دین ، ارزش هاى دینى و اخلاق به کار مى رود. این کاربرد نیز به شـکل وسیعى در ادبیات دینى اندیشمندان مسلمان به چشم مى خورد که به تعدادى از آن ها اشاره مى کنیم . استاد آیت الله مصباح یزدى در ((لزوم تقویت معنویات )) مى گوید: … در سـالهـاى اولیه پس از پیروزى انقلاب اسلامى و دوران دفاع مقدس ، گرایش جوانان به مـعـنـویـات و ارزشـهـاى دیـنـى تـا حـدى بـود کـه تا سر حد شهادت و جانفشانى از آن ها پـاسـدارى مـى کردند. … این عوامل در کنار روشنگرى رهبر کبیر انقلاب اسلامى ، حضرت امام خمینى (ره ) مردم را بر آن داشت که بحق نجات و سعادت خود را در پناه آوردن به دین و مـعـنـویـات بـبینند و با پشتوانه بزرگ فکرى به طرف اخلاق اسلامى و رفتار دینى حرکت کنند.198 ((با وجود این همه ترقیات فکرى و علمى و پیشرفت روزافزون تکنیک و صنعت نه تنها اخلاق و معنویت پیشرفت نمى کند، بلکه با سرعت تکان دهنده و اندوهبارى عقب گرد نموده به سوى سقوط و نابودى مى گراید.))199
3. مـعـنـویـت در اصـل بـه اشـخـاص و افـعـال آن هـا و بـا عـنـایـت و بـه شـکـل مـجـازى بـه مـکـان و اشـیـاء نـیـز نـسـبـت داده مـى شـود. ((… بـه مـعـنـویـت و اهـل بـاطن بودن سید اعتقاد تام داشتند.))200 مراد از معنویت در این مورد شخصیت هاى دینى مثل علماى عامل و اهل عرفان صحیح اسلامى و احتمالا صاحب کرامت مى باشند. مولف روضات مى نویسد: ((تا این زمان که سال 1263 هجرى قمرى است ، هیچکس از علماى بزرگ را یاد ندارم که در بزرگوارى ، وسعت فکر، مقام بلند، خوش فهمى ، تصمیم و اراده … معنویت کـلام و تـصـنـیـفـات جـامـع و کـامل به پایه شهید ثانى رسیده باشد.))201 در این مورد (معنویت کلام ) کلام شخص که به شکل مکتوب در آمده به تبع شخصیت معنوى نویسنده به مـعـنـوى متصف گشته است . در موارد مجازى مثلا گفته مى شود مسجد با معنویت که منظور آن اسـت کـه بـه دلائل ویـژه اى شـرائط در آن مـکـان بـراى تـوجـه بـه خـداى متعال فراهم است .
4. ((تـا یـک نـوع مـعـنـویـت ، تـقـوا، خداترسى ، ایمان به خدا و سراى دیگر در طراحان مـجـریـان و مـوسسان حکومت واحد جهانى به وجود نیاید، هیچ گاه این طرح هاى خوش خط و خال نتیجه بخش نخواهد بود.))202 مجموعه این صفات (ایمان ، تقوا و خداترسى و ایمان به سراى دیگر) یعنى دیندارى در این مورد معنویت نامیده شده است .
5. در میان دانشمندان غربى معنویت 203 اصطلاحى است که دو معناى فلسفى و دینى دارد. در فـلسـفـه گـاهـى مـرادف ایـده گـرایـى 204 بـه کـار مـى رود که اولین بار توسط لایـبـنـیـز205 در قـرن هـیـجـدهم میلادى نخست در مورد افکار افلاطون 206 در برابر ماده گـرائى 207 اپـیکور208 و سپس در مورد فلسفه هایى به کار رفت که ذهن و تصاویر ذهـنـى را کـلیـد دسـتـیابى به حقیقت مى دانند. فلسفه هاى ایده گرایى ذهنى 209 فیخته ،210 ایـده گـرایـى عـیـنـى 211 شـلیـنـگ 212 و هـگـل از ایـن دسـت بـه حـسـاب مـى آیـنـد.213 گـرایش به معنى یا ایده گرایى به معناى فـلسـفـى مـورد نـظـر ایـن بـحـث نـیـسـت بـنـابـر ایـن بـه اشـاره اى بسنده مى کنیم و به تفصیل آن نمى پردازیم .
6. بـه مـعـناى دینى در مسیحیت گاه به معناى ساکن شدن روح القدس در فرد به کار مى رود. بـنـابـر ایـن وقـتى گفته مى شود فردى داراى معنویت است به این معنى است که به نـحـوى روح القـدس در او و رفـتـارش تـأ ثـیـر مـى گذارد. در میان ارباب کلیسا امروزه بـسـیـارند کسانى که ادعاى ارتباط با روح القدس ‍ دارند و به گونه اى ادعاى دریافت الهام مستقیم از وى مى کنند. با توجه به اعتقاد عام مسیحیت به تثلیث و این که روح القدس یـکـى از اضـلاع مـثـلث خـدایـى پـدر ـ پـسـر ـ روح القـدس را تشکیل مى دهد، گاه تعبیر مى کنند که خدا یا مسیح به من چنین و چنان گفت .
7. در ایـتـالیـا در قـرن بـیـسـتـم نـهـضـتـى تـحـت عـنـوان مـعـنـویـت مـسـیـحـى شـکـل گـرفـت کـه از افـکـار فـیـلسـوف ایـتـالیـایـى جـنـتـایـل (1875 ـ 1944)214 مـنـشـعـب مـى شـد. وى مـعـتـقـد بـه عـمـل خـالص بـود کـه آن را واقـع گـرایـى 215 مـى نـامـیـد. عـمـل خالص در این دیدگاه همان مطلق یا روح القدس است که خود را در دنیاى بیرون محقق مـى کند با این تفاوت که جنتایل فاعل را در نظریه خود به انسان ها گسترش مى دهد که آگاهى آن ها در مورد عمل خالص شامل شکل و محتوا مى شود.216 بنابر این نظریه انسان ها با آگاهى از شکل و محتواى عمل خالص به انجام آن مى پردازند.
صرف نظر از جنبه شرک آلود کاربرد معنویت در معناى دینى آن در مسیحیت ، مى توان وجه اشتراکى با مصادیق آن در کاربرد دینى در آثار اندیشمندان مسلمان پیدا نمود. با استفاده از این عناصر مشترک معنویت را مى توان این گونه تعریف کرد:
مـعـنـویـت عـبـارت از نـوعـى ارتـبـاط با خداى متعال از راه ایمان به خدا و غیب جهان ، عواطف وانگیزه هاى الهى و نیز استعانت از نیروهاى غیبى بر اثر قرب الهى است . آثار عملى این ایـمان و ارتباط در جهت بخشى به زندگى و نوع نگاه به آن دیده مى شود که در قالب اخلاق الهى بروز و ظهور مى یابد.
همه این عناصر یا بعضى از آن ها را مى توان معنویت نامید. در حقیقت کاربردهایى که به آن اشـاره داشـتیم هرکدام با عنایت به بعضى از ابعاد معنویت به کار رفته است . به هر صـورت چون معنویت به اصطلاح مشترک معنوى است از قرائن حالى و مقامى نظیر به کار بردن مرادف یا متضاد آن در جمله و یا با توجه به موضوع بحث و دیگر شواهد مى توان مـعـناى آن را معین نمود. منظور از معنویت در این مقاله همان معناى وسیع و مشترکى است که در بـالا بـه آن اشـاره شـد. از یـک سـو سـرچـشـمـه مـعـنـویـت ذات لایـزال الهـى اسـت و انـسـان از سـوى دیـگـر بـه وسـیله ارتباط با او از راه بندگى به درجاتى از معنویت نائل مى شود.

معنویت در اسلام
بـا تـوجـه بـه تـعـریـف بـالا، مـى تـوان گـفـت مـعـنـویـت در اسـلام در درجـه اول بـا ارتـبـاط انـبـیـاء الهى با جهان غیب آغاز مى شود. بدون شک انبیاء در میان انسان ها داراى مـعنویت بالایى بودند. سِرّ برترى آنان ، در معنویت ، ایمان به غیب و امور مرتبط بـا آن و پـیـگیرى رضوان الهى بود. قرآن کریم علاوه بر پیامبر، مومنان را هم در ایمان بـه غـیب و اهداف آن شریک مى کند. بنابر این در میان افراد بشر سلسله انبیاء و پیروان آن ها سردمداران معنویت هستند:
آَمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آَمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نـُفـَرِّقُ بـَیـْنَ أَحـَدٍ مـِنْ رُسـُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ، (بقره /285)
پـیـامـبـر بـه آنـچـه بـه او از سـوى پـروردگـارش نـازل شـده ایـمـان آورده . هـمـچـنـیـن مـومـنـان ، هـر یک به خدا و فرشتگانش و کتاب هایش و پـیـامـبـرانـش ایـمـان آوردنـد و گـفـتـنـد: شـنـیـدیـم و اطـاعـت نـمـودیـم بـه مـنـظـور نیل به غفرانت اى پروردگار ما، و بازگشت به سوى توست .
مـى تـوان ایـن آیـه را نـمـودارى از عـنـاصـر مـعـنـویـت دانـسـت کـه بـه شـکـل مـخـتـصـر و در همان حال جامع در این آیه ذکر شده اند. این ایمان باعث به وجود آمدن روحـیـه ویـژه و مـنـحصر به فردى در آن ها و پیروان آن ها و در نتیجه برخوردارى از تأ یـیـدهـاى الهى و آیات و معجزات روشن مى گردند که در معنویت حقیقى آن ها نقش بسزایى داشت .
عـنـاصـرى کـه در شـکـل دادن و تـقـویـت مـعـنـویت دخالت شاخص دارند در مفاهیم ((ایمان ))، ((تـقـوا))، ((زهـد))، ((نـورانـیـت ))، ((روح القـدس )) و ((مـلائکـه )) قابل بررسى است که بحث را در ضمن اشاره به آیاتى در هر یک از این زمینه ها پى مى گیریم .

ایمان

ایمان به خدا
مى توان مرز معنویت و عدم آن را ایمان به خداى یگانه و عدم آن دانست . گر چه اخیرا تحت تـأ ثـیـر گرایش هاى سکولاریستى تلاش هایى صورت مى گیرد تا معنویت بدون اعتقاد بـه خـداى مـتـعـال مـطـرح و تـرویـج شـود. روشـن اسـت کـه اخـلاق بـدون اعـتقاد به خداى مـتـعـال و روز واپـسـیـن محدوده بسیار تنگى را مى پوشاند و پشتوانه علمى و عملى متقن و قابل اعتنایى به دست نمى دهد. البته این خود مقاله جداگانه اى مى طلبد تا ابعاد مختلف آن مـورد بـحـث و بـررسى قرارگیرد. آنچه در این مقاله مورد بحث واقع مى شود معنویتى اسـت کـه از ایـمـان بـه خـداى مـتـعـال سـرچـشـمـه مـى گـیـرد. قـرآن کـریـم اصل وجود خداى متعال را روشن تر از آن معرفى مى کند که بتوان در آن شک کرد:
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ
(ابراهیم /10)
پیامبران آن ها به آن ها گفتند: آیا در خدا که شکافنده آسمان ها و زمین از عدم به وجوداست شـکـى وجـود دارد؟ او کـه شـمـا را مى خواند تا از گناهان شما بیامرزد و شما را تا هنگام نامیده شده اى به تأ خیر بیندازد… ایـن آیه ـ در اصطلاح ـ استفهام انکارى است و جواب آن این است که شکى وجود ندارد. وجود مبدأ دانا و توانا و حکیمى که جهان و انسان را با هدف صحیح و عقلایى آفریده تنها منبع حـقـیـقـى بـراى جـهـت بـخـشـى بـه انـسـان اسـت . خـداى مـتـعـال نـه تـنها سرچشمه وجود بلکه سرچشمه معناى عالم نیز هست ، یکى از اسماء خداى متعال قدوس یعنى بسیار مقدس است :
هـُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ الْمـَلِکُ الْقـُدُّوسُ السَّلَامُ الْمـُؤْمـِنُ الْمـُهـَیـْمـِنُ الْعـَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (حشر/23)
و تـنـهـا انـسـان بـا ایـمـان وداراى ارتـبـاط بـا خـداى متعال مى تواند به معنویت حقیقى دست یابد.

ایمان به خدا ویژگى امت اسلام
مـى تـوان از اشارات قرآن نتیجه گرفت که امت اسلام از میان امت هاى دیگر با معنویت تر است ، زیرا دعوت به خوبى ها مى کند و از بدى ها نهى مى کند و ایمان به خدا دارد:
کـُنـْتـُمْ خـَیـْرَ أُمَّهٍ أُخـْرِجـَتْ لِلنَّاسِ تـَأْمـُرُونَ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ… .
(آل عمران /110)
این ها عناصر معنویت است که ویژگى عام امت اسلام است و نقش بسزایى در اصلاح امت هاى دیـگـر دارد. بـه عـنـوان مـثـال در هـمـیـن آیـه اشـاره شـده کـه اگـر اهل کتاب ایمان مى آوردند براى آن ها بهتر بود، اما افسوس که تنها تعداد اندکى از آن ها داراى ایمان هستند و بسیارى از آن ها فاسقانند:
وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
نکته جالب توجه تقابل ایمان و فسق در این آیه است که مى رساند ایمان مستلزم صلاح و معنویت است و عدم آن مستلزم عدم معنویت و فساد اخلاقى .

ایمان به روز واپسین
انـبیاء عظام ، این سردمداران معنویت در میان بشر، سرلوحه دعوتشان ایمان به خدا و روز واپسین بوده است وَمَاذَا عَلَیْهِمْ لَوْ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الاَّْخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَکَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیمًا
(نساء/39)
چـه چـیـز بـه ضـرر آن ها بود اگر به خدا و روز واپسین ایمان مى آوردند و از آنچه خدا روزى شان کرده انفاق مى کردند؟ و خدا به آن ها دانا است .
دربـاره مـنـکـران آخـرت خـداى مـتعال مى فرماید وقتى نوبت به آخرت مى رسد دانش آن ها تمام مى شود، بلکه آن ها در باره آن در شک و دودلى مى افتند، بلکه نسبت به آن کورند:
بـَلِ ادَّارَکَ عـِلْمـُهـُمْ فـِى الاَّْخـِرَهِ بـَلْ هـُمْ فـِى شـَکٍّ مـِنـْهـَا بـَلْ هـُمْ مـِنـْهـَا عـَمـُونـَ (نمل /66)
ایـمـان بـه خـداى یـگـانـه و تـوجـه بـه عـالم آخـرت بـه عـنـوان سـرمـنـزل مـقصود آثار گرانبهایى دارد که مى توان از حالتى که در فرد ایجاد مى کند به معنویت تعبیر کرد.

تقوا
از قـرآن کـریـم اسـتـفـاده مى شود که انسان هایى که زمینه ایمان به غیب را در خود ایجاد کنند، یعنى آماده شوند تا با سختى هاى آن بسازند و از تکالیف و مسئولیت هاى سنگین آن سرباز نزنند، خداى متعال آن ها را از راه قرآن ، که هیچ شکى در باره آن نیست ، به عنوان اهل تقوا هدایت خواهد کرد:
ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (بقره /2)
در بـرابـر، کـسـانـى کـه در اصـل بـه عـلت شـیـفتگى در برابر منافع مادى حاضر به پذیرفتن حقایق غیبى نمى شوند از هدایت هاى این کتاب بى بهره خواهند ماند.
هـمـچـنـیـن این آیات به گونه اى به پا داشتن نماز و انفاق از دارایى هایى را که خداوند بـه انـسـان ارزانـى داشـتـه ، مـتـرتـب بـر ایـمـان بـه غـیـب مـى دانـد؛ بـه دلیل ذکر آن بلافاصله پس از ایمان به غیب که مشعر به سببیت آن است :
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَ هَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (بقره /3)
بـنـابـر ایـن عـبادت خداى متعال ، انفاق به بیچارگان و انجام کارهاى معنوى و اخلاقى در گرو ایمان به غیب است .
غیب مصداق هاى زیادى دارد که مى تواند مشتمل بر ایمان به خدا، روز واپسین ، فرشتگان ، عـالم برزخ و هر آن چه نسبت به ما نادیدنى باشد که قرآن به عنوان بخشى از نیکى به آن ها اشاره مى کند:
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ… . (بقره /177)
در مـورد ایـمـان بـه خـداى مـتـعـال و ایـمـان بـه فـرشـتـگـان بـخـصـوص جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل ، کـه از آن هـا در قـرآن اسـم بـرده شـده و دشـمـن آن هـا دشـمـن خـداى متعال شناخته شده است ،
مـَنْ کـَانَ عـَدُوًّا لِلَّهِ وَمـَلَائِکـَتـِهِ وَرُسـُلِهِ وَجـِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ (بقره /98)
و نیز ایمان به روز جزاء آیات فراوانى وجود دارد.
در آیـاتـى از قرآن کریم ریشه رفتار غیر اخلاقى را صریحا عدم ایمان معرفى مى کند: آیا ندیدى آن کسى را که روز جزاء را دروغ مى پندارد، او همان است که یتیم را مى راند و بر غذا دادن به بیچارگان سفارش نمى کند:
أَرَأَیْتَ الَّذِى یُکَذِّبُ بِالدِّین فَذَلِکَ الَّذِى یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ
(ماعون /1-3)
در بـرابـر، کـسـى کـه ایـمـان بـه روز جـزاء دارد و بـه قول قرآن مى داند که ذره ذره کارهاى خوب و بدش مورد رسیدگى قرار مى گیرد:
فـَمـَنْ یـَعـْمـَلْ مـِثـْقـَالَ ذَرَّهٍ خـَیـْرًا یـَرَهُ وَمـَنْ یـَعـْمـَلْ مـِثـْقـَالَ ذَرَّهٍ شـَرًّا یـَرَهـُ (زلزال /7-8)
نسبت به امور اخلاقى و تکالیف حساسیت و تقید پیدا مى کند.

زهد
انسان در شداید زندگى نیاز به ملجأ و پناهگاهى دارد که ضمن توجیه چرایى این مصیبت هـا تـحـمـل آن را آسـان سـازد. مـاهیت فتنه و ابتلاء این جهان و پایدار نبودن تمتّعات زمینه بـدبـیـنى و نا امیدى نسبت به زندگى را در انسان فراهم مى آورد. بسیار اندک اند انسان هـایـى کـه هـیـچ گـونـه مـشـکـلى نـداشته باشند، بلکه مى توان گفت چنین افرادى وجود نـدارنـد. خداى متعال با زبان توحیدى که در سراسر قرآن به تبیین مطالب مى پردازد، ضمن اشاره به این که هیچ مصیبتى به شما روى نمى آورد مگر با اذن او، بشارت مى دهد که خداوند قلب کسى را که به او ایمان بیاورد هدایت مى کند:
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
(تغابن /11)
هـدایـت خـداى مـتـعـال روحـیـه اى بـه انـسان مى دهد که از آن چه در این عالم به دست مى آورد بیش از حد شادمان نمى شود و از ابتلاء به مصیبت نیز تأ سف نمى خورد:
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِى کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عـَلَى اللَّهِ یـَسِیرٌ لِکَیْ لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (حدید/22-23)
امـیـر المـومـنـیـن عـلى عـلیـه السلام این آیه را معناى حقیقى زهد مى دانند217 که بخشى از مـعـنویت و اخلاق انبیاء را تشکیل مى دهد. انسانى که ایمان به خدا و تقدیر الهى دارد چون مـى دانـد بأ ذن الله و براى آزمون است ، نه آن بهره مندى ها ماندگار است و نه آن مصیبت هـا و هـمـه شـرائطـى فـراهـم مـى آورنـد کـه انـسـان در آن بـه تـکـلیـف الهـى خـود عـمـل کـنـد، بـنا بر این در بهره مندى ها سرمست و در آسیب ها نا امید و محزون و متأ سف نمى گـردد. ایـن حـالت یـکـى از اجـزاء مـهـم مـعـنـویـت در اسـلام را تـشـکـیـل مـى دهد. نتیجه چنین امرى کوچک شدن دنیا نزد انسان و بزرگ شدن امور الهى مى شود.
امـیـرالمـومـنـیـن عـلى عـلیـه السـلام در کـلامـى خـطـاب بـه کـمـیـل بـن زیـاد، ضـمن اشاره به انسان هاى با فضیلت و ربانى که داراى ظرفیت عالى هـسـتـند، به حجت هاى الهى روى زمین اشاره مى فرماید که سرچشمه فضیلت هستند و تخم فضایل را در زمین قلوب کسانى که به آن ها شباهت دارند مى کارند و در توصیف آن ها مى گوید:
حـقـیـقـت عـلم از روى بـصیرت به آن ها روى آورده و با روح یقین همراه مى باشند. آنچه را عـیـاشـان از آن گـریـزانـنـد آسـان یـافـتـه انـد و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گـرفـتـه انـد و بـا دنـیـا بـا بـدن هـایـى هـم نـشـیـنـى مـى کـنـنـد کـه روح هـاى آن بـه محل اعلى آویخته اند. این ها جانشینان خدا روى زمین و دعوت کنندگان به سوى دین خدایند، آه آه ! چه شوقى به دیدن آن ها دارم !218
زهد و بى اعتنایى به دنیا و هدف گیرى برتر بر اثر برخوردارى از عناصر معنوى ، بـه خـصـوص ‍ عـلم حـقـیـقـى تـوأ م بـا بـصـیـرت و یـقـیـن ، قـابـل تـوجـه اسـت . تـعـلق روح هـا بـه مـحـل اعـلى و انـس بـا مـعـنـویـات ، دل بـریـدن از دنـیـا و تـوجه به زندگى آخرت نتیجه این فرایند است . در کلام دیگرى امـیـرالمـومـنـیـن عـلى عـلیـه السـلام بـه مثالى از این دست اشاره مى فرماید: ((در گذشته بـرادرى در راه خـدا داشـتم که کوچکى دنیا در چشمش او را در چشم من بزرگ کرده بود…)) در ادامـه امـام عـلیـه السـلام آثـار متعددى را براى کوچکى دنیا در چشم آن برادر خدایى از جمله خارج بودن از سلطه زبان و شکم ، کم خواهى و کم خورى ، سکوت و کم گویى و در عـوض هـنـگـام سـخـن گـفتن محکم گویى ، پذیرش ‍ عذر مقصرین و مخالفت با هواى نفس ، بـرمـى شـمـرد و در انـتـهـا سـفـارش مـى کـنـد کـه اگـر مـى تـوانـیـد هـمـه ایـن فـضـایـل ، و اگر نمى توانید لا اقل به بعضى از آن ها خود را بیارایید.219 وارستگى از دنـیا، امام علیه السلام را وامى دارد که از آن دوست به عظمت یاد کند. از کلام دیگرى از امـیـرالمـومـنـیـن عـلیـه السـلام فـهـمـیـده مـى شـود کـه کـوچـکـى دنـیـا در چـشـم اهل تقوا بر اثر بزرگى خداى متعال در جان هاى ایشان است .220
ایـن هـا هـمـه آثـار مـعـنـوى ایـمـان بـه خـداى مـتـعـال و عـمـل بـه مـقـتـضـاى آن است . هنگامى که انسان هدف بالاترى از دنیا و آنچه در اوست دارد، بـلکه سعادت و رسیدن به نیکى را در چشم پوشى از دنیا مى بیند، مى تواند کریمانه از کـنـار آن بـگـذرد. انـسـان هایى که در محبت دنیا اجتماع کرده اند در کلامى از امیرالمومنین عـلیـه السـلام بـه کـفـتـارهایى تشبیه شده اند که بر دوست داشتن گوشت مردارى اتفاق دارنـد و از خـوردن آن ، بـه خـاطـر آثـار نـاپـسـنـد آن رسـوا مـى گـردنـد.221 بـه شـکـل طـبـیـعـى ، سـکـولاریـسـم و ایـن جـهـانـى یـعـنـى عـدم تـوجـه بـه خـداى متعال و هدف قرار دادن دنیا، به چنین رسوایىِ مستهجنى خواهد رسید.
البـتـه بـوده انـد افـرادى کـه بـه واسـطـه تـربـیت خانوادگى و آمادگى فطرى داراى بـعـضـى صـفـات مـعـنـوى صـرف نـظـر از ایـمـان بـه خـداى مـتـعـال بـوده انـد، مـثـل بـخـشـش حـاتـم طـایـى کـه در کـنـار شرک بوده است . اما در درجه اول ایـن یـک مـورد بـسـیـار اسـتـثـنـایـى اسـت وانـگـهـى او در نـهـایـت بـر اسـاس نـقـل خـیـر الدیـن زِرِکـلى (وفات 1410 ه‍ . ق ) به اسلام مشرف گشت .222 و ایمان وى و فـرزنـدش عـدى بـن حـاتـم 223 نـشـان مـى دهد که جهت اینگونه صفات به سوى معنویت اصیل است که اگر به واقعیت راهى باز شود بى درنگ به ایمان به خداى واحد و معنویت کامل خواهد انجامید.
عـدى بـن حـاتـم بـعـد از ایـمـان بـه پـیـامـبـر از بـزرگـان اهـل اسـلام شـد و در رکـاب امـیـرالمـومـنـین رشادت ها نمود و دو فرزندش در جنگ صفین به شـهـادت رسـیـدنـد. هـنـگـامـى کـه تـعـداد زیـادى از قـبـیـله ((طـى )) در جـنـگ جـمـل بـه امـام عـلى عـلیـه السلام ملحق شدند، عدى بن حاتم ، که سرکردگى آن ها را بر عهده داشت ، ایستاد و ضمن انشاء خطبه اى پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت :
مـن در عـهـد رسـول خـدا مـسـلمـان شـدم و زکـات را در عـهـد او پـرداخـتـم و بـعـد از او بـا اهـل ارتـداد جـنـگـیـدم و جـز رضـایت پروردگار چیزى طلب نکردم . اکنون اطلاع یافتم که گروهى بیعت تو را شکسته اند. ما براى یارى تو آمده ایم ما را به آنچه دوست دارى امر کن .224

نورانیت

تاریکى کفر و شرک
در قـرآن کـریم فضاى اعمال انسان هایى که ایمان به خدا ندارند به شکلى تاریک به تـصـویـر کـشـیـده شـده اسـت . به عنوان نمونه به چند آیه از آیات فراوان در این زمینه تبرک مى جوییم :
وَالَّذِیـنَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآَنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مـَوْجٌ مـِنْ فـَوْقـِهِ مـَوْجٌ مـِنْ فـَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ. (نور/39-40)
نـکـات فـراوانـى در این آیه وجود دارد که ثابت مى کند که ایمان به خدا نور و معنویت و نشاط و خرمى و عدم ایمان به خدا تاریکى و عدم معنویت و خسران است :
یکى بى اثر بودن اعمال در سعادت اهل کفر است که به سراب تشبیه شده . همان گونه که تشنه با رفتن به سوى سراب به آب دست نمى یابد و در بیابان سرگردان خواهد مـانـد، انـسـان بـى ایـمـان نـیـز گـرچـه بـه زعـم خـویـش بـه دنبال یافتن آب سعادت است تا جگر تفتیده خویش را سیراب کند، ولى هنگامى که با حقیقت اعمالش روبرو مى شود آن ها را باطل و بى اثر مى یابد.
نـکـتـه قـابـل توجه در این تشبیه ، هدف واحد در انسان با ایمان و بى ایمان است ومواجه شـدن بـا حـقـایـق کـه در اولى تـشـنـگـى حـقیقتا بر طرف مى شود و به سرچشمه رسیده سـیـراب مـى گـردد ولى دیـگـرى چـون در واقـع اعـمـالش بـاطـل و بـدون حـقـیـقـت اسـت بـه هـدف سعادت نمى رسد و تشنه و حیران مى ماند. به هر حـال در اولى نـور و حـقـیـقـت وجـود دارد و در دیـگـرى وجـود نـدارد. تقابل معنویت و تاریکى را بخوبى مى توان در این آیه مشاهده کرد.
نـکـته دیگر عمق ظلمت و عدم دستیابى به معرفت است که در تشبیه دوم به آن اشاره رفته اسـت . انـسـان بـى ایـمـان مانند کسى است که در عمق دریا قرار گرفته و امواجى روى هم بـالاى سـر اوسـت در حـالى کـه بـالاى ایـن امـواج نـیـز ابـرهایى است که بر تیرگى و تاریکى آن مى افزاید به اندازه اى که حتى دست خود را که نزدیک ترین جزء بدن اوست نـمـى تواند ببیند و تشخیص دهد چه برسد به حقایق دیگر. در این تشبیه اوج دور ماندن از معرفت حقیقى به تصویر کشیده شده است .
نـکـتـه مهم دیگر نفى کلى نور نسبت به افرادى است که خدا براى آن ها نورى قرار نداده که در انتهاى آیه به آن اشاره شده است . بنا بر این اگر نورانیتى که قرآن در این آیه از آن صحبت مى کند با معنویت مرادف بگیریم نتیجه آن خواهد بود که انسان هاى بریده از خداى متعال داراى نورانیت و معنویت حقیقى نخواهند بود.
آیـه دیـگـر، در بـاره آثـار مـنـفـى شـرک بـه خـداى متعال است که از سقوط و نابودى حکایت مى کند:
حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّیحُ فِى مَکَانٍ سَحِیقٍ. (حج /31)
بـعـد از تـوصـیـه بـه حـق گـرایى و نفى شرک به خدا مى فرماید: ((کسى که به خدا شـرک بـورزد مانند کسى است که از آسمان فرو افتد، یعنى سقوط کند. پس پرنده اى او را برباید (و تکه تکه کند و گوشتش را بخورد) یا آن که باد او را به جاى بسیار دور و پرتى بیفکند (و نابود شود و هیچ راه نجاتى نداشته باشد).))
انـسـان بـایـد در یک سیر صعودى معنوى به سوى پروردگار یکتا حرکت کند و بالا رود ولى شرک حرکت معکوس را در جهت پایین باعث مى شود. مانند کسى که از آسمان فرو افتد و لاشـخـورى او را بـربـایـد و طـعـمه خویش سازد و یا طوفان شدید او را به مغاکى در افکند و نابود سازد. چنانکه ملاحظه مى شود انسان بدون توحید و حرکت به سوى قرب خـدا بـه هـدف لایق خویش نائل نمى گردد و شرک او را به حضیض نابودى در مى افکند. گـر چـه مـمـکـن است چنین فردى در ظاهر آداب اجتماعى را رعایت کند، ولى در حقیقت سیر به سـوى هـبـوط و سـقـوط دارد. در چـنـیـن تـصویر وحشتناکى از انسان مشرک ، نمى توان هیچ گـونـه مـعـنـویـتى را سراغ گرفت . گرچه در آیه نامى از معنویت و نور نیامده ولى مى تـوان از آن نـتـیـجـه گـیرى کرد که معنویت ملازم سیر سعودى و عدم آن ملازم سقوط خواهد بود.
تـذکـر بـسـیـار مـهـم دیگر در مورد معنویت و عدم آن ، آن که ممکن است کسى ایمان به خداى یـگـانـه داشـتـه بـاشـد، امـا خـدا را فـرامـوش کـنـد و بـه مـقـتـضـاى ایـمـان خـود عـمـل نـکـنـد. در حـقـیـقـت ایـن افـراد در اعـتـقـاد مـسـلمـان انـد، ولى در عـمـل سـکـولار عـمـل مـى کـنـنـد. نـتـیـجـه چـنـیـن روحـیـه اى جـدا افـتـادن از بـنـدگـى خـداى متعال ، ضعف در معنویت و به قول قرآن ، زندگى اى در نهایت تنگى و مشقت خواهند داشت :
وَمـَنْ أَعـْرَضَ عـَنْ ذِکـْرِى فـَإِنَّ لَهُ مـَعـِیـشـَهً ضـَنـْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى قَالَ رَبِّ لِمَ حـَشـَرْتـَنـِى أَعـْمـَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًقَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آَیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى (طه /124-126)
زندگى کسى که از یاد خدا دورى کند در این عالم تنگ و در عالم دیگر بدون نور بینائى یـعـنـى کـور خـواهـد بود. این آیه ظهور در شخصى دارد که آیات الهى به سوى او آمده و سپس دچار فراموشى گشته است .
در ایـن کـه مـى گـویـد بـصـیـر بـودم چـرا کـور مـحـشـور شـدم ، دو احـتـمـال وجـود دارد، یـکى این که کورى ظاهرى را بگوید، یعنى من در دنیا چشم داشتم چرا کور شدم . احتمال دیگر این است که مى گوید من در دنیا سابقه بصیرت معنوى داشتم چرا کـور مـحـشـور شـدم . احـتـمـال دوم مـمـکـن اسـت بـا پـاسـخ خـداى متعال مناسبت بیشترى داشته باشد که مى گوید آیات ما به سوى تو آمد و تو آن را به دسـت فـرامـوشـى سـپـردى و اکـنـون نیز به همان صورت تو به دست فراموشى سپرده خواهى شد.

تجلى نورانیت
تـجـلى مـعـنـویـت مـومـنـان حـقـیـقـى در بـرابـر مـنـافـقـان در آخـرت بـه شکل نورى است که از پیش رو و از سمت راست آن ها حرکت مى کند:
یـَوْمَ تـَرَى الْمـُؤْمـِنـِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (حدید/12)
روزى که مومنان را مى بینى که نورشان از پیش رو و در سمت راست آن ها سریع حرکت مى کـنـد، بـشـارت بـاد بـه شـمـا امـروز بـهـشـت هایى که از زیر آن ها نهرها جارى است و آن رستگارى عظیم است !
یـَوْمَ یـَقـُولُ الْمـُنـَافـِقـُونَ وَالْمـُنـَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آَمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجـِعـُوا وَرَاءَکـُمْ فـَالْتـَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (حدید/13)
روزى کـه مـردان منافق و زنان منافق به مومنان مى گویند به ما بنگرید تا از نور شما پـاره اى بـرگـیریم ، به آن ها گفته مى شود به باز پس خود برگردید پس از آن جا نـور بـخـواهید پس بین آن ها دیوارى زده مى شود که درى دارد که در باطن آن رحمت ، و در ظاهر و پیش روى آن عذاب است .
ایـن نـورانـیـت بـایـد از دار دنـیا کسب شود و علت عدم آن در منافقان این بوده است که آن ها فـریـفته دنیا شدند و معنویت را وانهادند. به این نورانیت که در دار دنیا راهبرى مومنان را به عهده دارد در آیه زیر اشاره شده است :
یـَا أَیُّهـَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآَمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (حدید/28)
اى کـسـانـى کـه ایـمـان آورده ایـد، از خـدا پروا کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو بـهـره از رحـمـتـش بـه شـمـا بدهد و نورى برایتان قراردهد تا به آن راه روید و شما را بیامرزد و خدا آمرزنده مهربان است .

خروج از تاریکى ها به سوى نور
نـقـش سرپرستى خداى متعال در رشد معنوى مومنان و نقش معکوس سرکشان در سرپرستى کـافـران ، در آیـت الکـرسـى بـه صـورت مقایسه اى با اشاره به هر دو طرف آمده است : خداوند سرپرست مومنان است و آن ها را همواره از تاریکى ها به سوى نور خارج مى سازد و کـسـانى که ایمان ندارند سرپرستانِ سرکششان آن ها را از نور به سوى تاریکى ها خـارج مـى کـنـنـد.225)) بـه روشـنى معنویتى که قرآن از آن صحبت مى کند با این نور و تاریکى ها مرتبط است . ممکن است منظور از نور حالتى معنوى باشد که در پى ارتباط و اطـاعـت خـداى مـتـعـال حـاصـل مـى شود و منظور از تاریکى حالتى منفى و نامطلوب است که حاصل دور افتادن از قرب الهى و فساد و معصیت باشد.
ولایـت خداى متعال در انسان هاى برگزیده خدا تجلى مى کند. قرآن کریم ولایت بر مومنان را مـنـحـصر در خداى متعال ، پیامبر و کسانى که نماز را به پا مى دارند و در اثناى نماز در رکوع زکات مى دهند مى داند:
إِنَّمـَا وَلِیُّکـُمُ اللَّهُ وَرَسـُولُهُ وَالَّذِیـنَ آَمـَنـُوا الَّذِیـنَ یـُقـِیـمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.
(مائده /55)
در آیـه دیـگـرى پـس از امـر بـه اطـاعـت خـداى مـتـعـال و رسول خدا سومین دسته را با لفظ صاحبان امر بکار برده :
یـَا أَیُّهـَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شـَیْءٍ فـَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسـُولِ إِنْ کـُنـْتـُمْ تـُؤْمـِنـُونَ بـِاللَّهِ وَالْیـَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا.
(نساء/59)
در ایـن کـه مـنـظـور از اولوا الامـر کیانند، اختلاف نظرهایى بروز کرده که خود آیه رفع تـنـازع را بـه خدا و رسول ارجاع مى کند که اگر در چیزى تنازع کردید آن را به خدا و رسول رد کنید که آن نیک تر و داراى آثار بهترى است . بنا بر این باید به فرمایشات رسول خدا در این زمینه مراجعه شود. به عنوان نمونه به یک حدیث از میان احادیث متعدد در این زمینه اشاره مى کنیم :
جـابـر جـعـفـى در تـفسیرش از جابر انصارى نقل کرد: از پیامبر صلى الله علیه و اله از سـخـن خـدا، (یـا أ یـهـا الذیـن آمـنـوا أ طـیـعـوا الله وأ طـیـعـوا الرسول ) پرسیدم که خدا و رسولش را شناختیم ، پس ‍ صاحبان امر کیانند؟ فرمود: آن ها جانشینان من و ائمه مسلمین بعد از من هستند اى جابر! اولین آن ها على بن أ بى طالب ، سپس حـسـن ، سـپـس حـسـیـن ، سـپـس على بن الحسین ، سپس محمد بن على که در تورات به باقر شـنـاخـتـه شـده و بـه زودى اى جـابر تو او را درک مى کنى . پس زمانى که او را ملاقات کـردى سـلام مـرا به او برسان . سپس صادق جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس ‍ عـلى ابن موسى ، سپس محمد بن على ، سپس على بن محمد، سپس حسن بن على ، سپس همنام و هم کنیه من حجت خدا در زمین و باقى مانده او در بندگانش پسر حسن بن على است که خدا به دسـت او خـاورهـا و بـاخـتـرهاى زمین را مى گشاید؛ او کسى است که از شیعیانش ناپدید مى شـود و بـر عـقـیـده امـامـت او ثـابـت نـمـى مـانـد مگر کسى که خدا دلش را بر ایمان آزموده باشد.226

ارتباط با روح القدس و ملائکه
امتیاز پیامبران بر دیگر انسان ها برخوردارى از وحى الهى است . غیر از پیامبران بعضى از انـسـان هـاى وارسـتـه نـیز به نوعى از الهام الهى و معنوى برخوردار بوده اند که با وحـى پـیـامـبـرى مـتـفـاوت بـوده ، نـظیر آن چه قرآن از آن با تعبیرِ وحى به مادر گرامى موسى یاد مى کند. مثال دیگر این الهام را در باره حضرت مریم در قرآن مى یابیم . ایمان بـه فـرشـتـگـان از اجـزاى ایـمان شمرده شده و فرشتگان نیز سرپرستان و کمک کاران مومنان در دنیا و آخرت معرفى شده اند. حتى قرآن خبر مى دهد که حاملان عرش الهى براى مومنان دعا مى کنند. حقیقت این امور معنویت خاصى را به مومنان مى بخشد.
قرآن هنگام سخن در باره همراهان پیامبر ویژگى آن ها را پیگیرى رضوان الهى مى داند و اشاره مى فرماید که بندگى خدا باعث شده که در سیماى آن ها آثار سجده آشکار باشد. ایـن هـا گـر چـه ظواهر هستند، ولى معنویت ویژه اى را به نمایش مى گذارند. حالات ویژه مـومـنـان در تـلاوت آیـات الهـى در دل شـب و خـوانـدن خـداى مـتـعـال بـا سوز و گداز و طمع و ترس از ترسیم هایى است که قرآن از مومنان حقیقى در پرده هایى از کتاب به نمایش مى گذارد.
بـر اسـاس حـدیـثـى از بـصـائر الدرجـات 227 بـه نقل از اصبغ ابن نباته از امیر المومنین علیه السلام ، روح هاى مختلفى در انبیاء، مومنین و کـفـار وجـود دارد کـه مـى تـوان مـعـنویت را بر اساس وجود این روح ها در این سه دسته از انـسـان هـا ردیـابـى کـرد. اسـاس ایـن روح هـا جـنبه هاى انگیزشى داشته هر کدام اقتضاى عـمـل خـاصـى را دارد. بنابر این مى توان از اعمال به وجود یا عدم این روح ها و در نتیجه سطح معنویت آن ها پى برد. انبیاء و کسانى که هم افق با آن ها هستند نظیر ائمه معصومین عـلیـهـم السلام داراى یک مجموعه کامل از این روح ها هستند و در قله انسانیت و معنویت ایستاده انـد. مـومـنـان بـا تـفاوت فاقد بودن ((روح القدس )) در رده بعدى مى ایستند و سرانجام کفار با فاقد بودن ((روح ایمان )) در انتها قرار مى گیرند.
مـجـمـوعـه ایـن روح ها نیمرخ روانى در هر کدام از این سه دسته از انسان ها را مى سازند. انـبـیاء با برخوردارى از روح و جسد، به فعالیت و جنب و جوش و کارهاى بدنى مانند راه رفـتـن ، گـرفتن اشیاء و دیگر کارها در زندگى مى پردازند؛ با روح قوت کارهایى را که نیاز به هماهنگى ذهنى و مهارت بدنى دارد مانند فعالیت هاى شغلى و انواع مهارت هاى فـنـى انـجـام مـى دهـند؛ با روح شهوت فعالیت هاى مربوط به خوردن و آشامیدن و آمیزش جـنسى و ابقاء نسل را انجام مى دهند؛ با روح ایمان به عبادت خدا و کارهاى اخلاقى همت مى گـمـارنـد و با روح القدس با عالم غیب مرتبط مى شوند و معجزات و آیات الهى را انجام مـى دهـنـد. مومنان همه کارهایى که انبیاء انجام مى دهند غیر از ارتباط با غیب انجام مى دهند، در حالى که کفار به جهت نداشتن روح ایمان تنها کارهاى مرتبط با بدن ، کارهاى فنى و شـهـوات را صـورت مـى دهـنـد. البـتـه بـراى کفار درجات محدودى از اخلاق اجتماعى در حد رعـایـت حـقـوق دیـگران و حتى کارهایى که به منظور حفظ کرامت این جهانى فرد انجام مى پذیرد قابل تصور است ، اما اخلاق به معناى انجام کارهایى که انسان را به قرب الهى نائل مى کند انجام نمى دهند؛ به عبارت دیگر اخلاق الهى ندارند.
سؤ الى که ممکن است مطرح شود این است که آیا این روح ها موجودات جدایى هستند؟ چگونه یک انسان چند روح دارد؟ پاسخ این است که قرائن موجود در این حدیث و نیز ادله عقلى نشان مـى دهـد کـه مـنظور از این روح ها جنبه ها یا به عبارت بهتر ابعادى از وجود واحد انسان و روح واحد اوست . به عبارت دیگر این روح ها حاکى از مراتب مختلف نفس انسانى هستند. این مـراتـب قـابـل رشـد مـى بـاشند و همانگونه که در حدیث هم آمده انسان ها کم کم به مراتب بالاتر از این مراتب دست پیدا مى کنند.
بـا تـوجـه بـه ارتـبـاط مستقیم این روح ها با جهان بینى و معرفت الهى و نیز اهداف دراز مـدت و راهـبـردى و در نـتـیـجـه شـکـل گـیـرى اهـداف کـوتـاه مـدت کـه مـدل انـگـیزشى هر فرد را شکل مى دهد، مى توان نیمرخ روانى هر یک از این سه دسته را کـه حاکى از درجه معنویت نیز هست در طرح هاى زیر بیان نمود. در حقیقت معنویت مرتبط با آرایـش روح هـایـى اسـت کـه در هـر دسـتـه وجـود دارد. در ایـن مـدل ، ((روح ایـمـان )) بـا ایجاد هماهنگى و همبستگى میان ذهن ، عواطف و بدن ، انسان را به سمت عبادت و امور معنوى سوق مى دهد. فعالیت هاى اخلاقى مانند صبر، خوددارى از گناه و زهد در دنیا از نتایج وجود روح ایمان مى باشند.
طرح 1: نیمرخ روانى انبیاء
طرح 2: نیمرخ روانى مومنان
طرح 3: نیمرخ روانى کافران

آثار معنویت در زندگى و میدان رزم
گـر چـه صـحـنـه نـبـرد یکى از میدان هاى مهم زندگى است ، ولى این تنها یکى از دهها و صـدهـا مـیـدان امـتـحـانـى اسـت که در معنویت اسلام به آن پرداخته مى شود. انسان تربیت یـافـته در اسلام همه ى میدان هاى زندگى را میدان معنویت مى داند و آن چیزى را مى پسندد کـه مـحـبوب بپسندد. بر این اساس بنا بر روایتى از مولا امیرالمومنین علیه السلام کسى کـه حـق خـدا و رسـول خدا و اهل بیت را بشناسد، اگر در بستر هم بمیرد نیت او جاى شمشیر کـشـیدن را مى گیرد و ثواب شهادت به او مى دهند.228 بنابر این براى فرد با ایمان جـبـهـه جـنـگ و جبهه هاى دیگر زندگى تفاوتى ندارد، آنچه مهم است انجام وظیفه و تقرب الى الله اسـت کـه در هـمـه عـرصـه هـاى زنـدگـى امـکـان پـذیـر اسـت . ایـن نـکـتـه رمـز حـل شـبـهـاتى است که فمینیست ها در مورد لزوم تساوى نقش و فعالیت هاى زن و مرد مطرح مى کنند. در حالى که اسلام بر انسانیت زن و مرد تأ کید دارد و هر دو را شایسته مقام قرب الهى و عالى ترین مقامات انسانى مى داند، وظایف خاصى را متناسب با آفرینش و آمادگى هاى جسمى و روانى آن ها متوجه هر یک از زن و مرد مى نماید. نوع فعالیت جهادى مهم نیست ، روح و نـیت در این فعالیت عنصر اصلى است که در هر دو جنس ممکن و هر کدام از راهى به آن هـدف دسـت مـى یـازد. در جـبـهـه نبرد هم ، گر چه جنگیدن بر زنان واجب نیست ، آن ها مى توانند نقش هایى متناسب خویش داشته باشند.
هـمـان گـونـه کـه گـفـتـیـم مـعـنـویـت ریـشـه در ارتـبـاط بـا خـداى متعال و بى رغبتى در دنیا و هدف گذارى آخرت دارد. جهاد در راه خدا رسیدن به این هدف را تسریع مى کند. بنا بر این هم معنویت به جهاد و تشویق براى شرکت در آن و رسیدن به فـیـض شـهـادت کمک مى کند و هم جهاد خود به دل کندگى از دنیا و یکسره به فکر آخرت بـودن مـدد مى رساند. شاید به همین دلیل است که امیرالمومنین ، امام على علیه السلام مى فرماید:
جـهاد درى از درهاى بهشت است که خداى متعال به روى دوستان خاص خود باز نموده ، آن ها را بـه آن گـرامـى داشته و نعمتى است که برایشان ذخیره نموده است . و جهاد همان لباس تـقـوا و زره نـفـوذ نـاپذیر و سپر اطمینان بخش اوست ، کسى که آن را از روى بى رغبتى وانـهـد خـداونـد لبـاس مـذلت و رداى بـلا بـر او مـى پـوشـانـد، از رضـایـت جـدا و ذلیل مى گردد و بر قلبش مهر زده مى شود حق از او با تباه نمودن جهاد ستانده مى شود، دچار خسف مى گردد و عدل از وى منع مى شود.229
فـداکـارى کـه در مـیـدان جـهـاد نظامى روى مى دهد بسیار با شتاب و همه جانبه است و محک صـدقى است که سره را از ناسره جدا مى سازد. این مسئله تا آنجا پیش مى رود که نداشتن آرزوى شـهادت در راه خدا نقص در ایمان و باقى گذارنده شاخه اى از نفاق به حساب مى آید. مجاهد فى سبیل الله جان بر کف آماده دادن خون خویش در راه محبوب مى شود.
خداى متعال جهاد با جان را یکى از دو رکن معامله با خویش مى داند و مى فرماید:
إِنَّ اللَّهَ اشـْتـَرَى مـِنَ الْمـُؤْمـِنـِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فـَیـَقـْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآَنِ وَمَنْ أَوْفَى بـِعـَهـْدِهِ مـِنَ اللَّهِ فـَاسـْتـَبـْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (توبه /111)
خـدا بـه درسـتـى جان ها و اموال مومنان را از آن ها خریدارى نموده در برابر این که بهشت براى آن هاست پس آن ها در راه خدا مى کشند و کشته مى شوند. این وعده اى است بر عهده او کـه در تـورات و انـجـیـل و قـرآن بـه حـق آمـده و چـه کـسـى بـر سـر عـهـد و پیمان خویش استوارتر است از خدا پس بشارت یابید به معامله اى که انجام دادید و آن رستگارى عظیم است . نکته اول این که متن معامله و نتیجه بدیهى آن جانبازى است ، نکته دوم آن که این وعده در هـمـه ادیـان تـوحـیـدى و در هـمـه کـتـاب هـاى الهـى تـورات و انـجـیـل و قـرآن آمـده اسـت ، و نـکـتـه سـوم تـضـمـیـن بـه انـجـام آن کـه خـود خـداى مـتـعـال اسـت مـى بـاشـد، و نـکـتـه آخـر بـشـارت بـه موفق شدن به چنین معامله اى است که رستگارى عظیم مى باشد.
این معنى در جاى دیگرى در قرآن نیز به عنوان تجارت با خدا آمده است :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتـُجـَاهـِدُونَ فـِى سـَبـِیـلِ اللَّهِ بـِأَمـْوَالِکـُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ یـَغـْفـِرْ لَکـُمْ ذُنـُوبـَکـُمْ وَیـُدْخـِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَهً فِى جـَنَّاتِ عـَدْنٍ ذَلِکَ الْفـَوْزُ الْعـَظـِیـمُ وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (صف /10-13)
اى آنـان کـه ایـمـان آورده ایـد، آیـا دلالت نـکـنـم شما را به تجارتى که شما را از عذاب دردنـاک نـجـات مـى بـخـشـد: بـه خـدا و رسـولش ایـمـان مـى آوریـد و در راه خـدا بـه مـال هـا و جـان هـایـتان مجاهده مى کنید، این براى شما بهتر است اگر بدانید. گناهانتان را برایتان مى آمرزد و شما را در بهشت هایى که از زیر آن ها نهرها جارى است وارد مى سازد و دیگر چیزى که شما دوست مى دارید یارى از جانب خدا و پیروزى نزدیک است که بشارت آن را به مؤ منان بده .
نـکـتـه جـالب تـوجـه ایـن اسـت کـه مـجـاهـده در راه خـدا بـه شـرط ایـمـان بـا مـال و جـان آثـار آن جهانى و این جهانى دارد که مومنان به هر دو دست مى یابند. اطمینانى کـه مـومـنـان از راه وعـده الهى به آن دست مى یابند آثار شگرفى در روحیه مجاهدت آن ها دارد تا جایى که در نبردها برابرى در جنگ ها را یک به ده مطرح مى کند که این خود یکى از مولفه هاى جنگ نامتقارن است :
یـَا أَیُّهـَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مـِائَتـَیـْنِ وَإِنْ یـَکـُنْ مـِنـْکـُمْ مِئَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ. (انفال /65)
اى پـیـغـمبر مومنان را بر جنگ تحریص کن که اگر از شما بیست شکیبا باشند بر دویست نفر و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از آنان که کفر ورزیدند چیره مى شوند، زیرا این ها گروهى هستند که ژرف اندیشى نمى کنند.
در حـقـیـقـت تـعـداد نـفـرات بـالاتـر از ایـن بـایـد نـامـتـقـارن بـه حـسـاب آیـد؛ در هـمـان حـال خـداى مـتـعـال بـا اشاره به ضعف مومنان تخفیف مى دهد و نسبت متقارن را براى مومنان و کفار یک به دو قرار مى دهد:
الْآَنَ خـَفَّفَ اللَّهُ عـَنـْکـُمْ وَعـَلِمَ أَنَّ فـِیـکـُمْ ضـَعـْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِئَهٌ صَابِرَهٌ یَغْلِبُوا مـِائَتـَیـْنِ وَإِنْ یـَکـُنْ مـِنـْکـُمْ أَلْفٌ یـَغـْلِبـُوا أَلْفـَیـْنِ بـِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مـَعَ الصَّابـِرِیـنَ. (انفال /66)
هـم اکـنون خداى متعال به شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعفى وجود دارد؛ پس اگر از شما صد نفر شکیبا باشند بر دویست نفر و اگر هزار نفر از شما باشند بر دو هزار نفر به اذن خدا چیره مى شوند و خداوند با شکیبایان است .
عامل مهم در این تقارن که بر اساس آن هماوردى تعریف مى شود شکیبایى و صبر است . در آیـات دیـگـرى هـم بـه ایـن نـکـتـه اشـاره شـده اسـت ؛ بـه عـنـوان مثال در تعریف از مجاهدان اشاره به استحکام آن ها با تعبیر ((بنیان مرصوص )) نموده که حاکى از استقامت و صبر آن هاست :
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ. (صف /4)
به راستى خدا کسانى را که در راه او در یک صف مى جنگند دوست دارد، گویا آن ها بنیانى آهنین هستند.
در جـاى دیگر، ضمن اشاره به تعدادى از انبیاء که مردان الهى بسیارى در کنار آن ها به جنگ با دشمنان پرداختند به استقامت و پایمردى آنها و در نهایت دوست داشتن آن ها به علت صبر و شکیبایى مى پردازد:
وَکـَأَیِّنْ مـِنْ نـَبـِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضـَعـُفـُوا وَمـَا اسـْتـَکـَانـُوا وَاللَّهُ یـُحـِبُّ الصَّابـِرِیـنَ. (آل عمران /146)
و چه بسا پیامبرى که همراه او مردان الهى بسیارى جنگیدند، پس در برابر آن چه به آن ها در راه خدا رسید سست نشدند و از خود ضعف نشان نداده قد خم نکردند و خدا شکیبایان را دوست مى دارد.
ابـن قـولویـه در کامل الزیارات در انتهاى یکى از زیارت هاى سید الشهداء علیه السلام مى گوید بگو شهادت مى دهم که مردان الهى بسیارى همراه تو جنگیدند آنگونه که خداى مـتـعال گفته ، آنگاه این آیه را مى آورد.230 شهداى کربلا مصداق بارز این گونه مردان الهـى بـودنـد و نـبـرد روز عـاشـوراء مـصـداق بـارز و کامل نبردهاى نامتقارن مردان الهى با دشمنان خدا بود.
سـؤ ال عمده در این جا علت این پایمردى و شکیبایى است . چه چیز باعث مى شود مردان با ایـمـان در جـنـگ در مـقـایـسـه بـا دشـمـن کافر چنین با استقامت ظاهر شوند؟ پاسخ این سؤ ال را در ایـمـان مـحـکـم آن هـا بـایـد جـسـتـجـو کـرد. ایـمـان بـه خـداى متعال و راستى پیامبر او و صدق وعده هاى الهى است که چنین روحیه شکست ناپذیرى را در جـنگجویان مسلمان پدید مى آورد. در رویارویى مردان اندک طالوت با سپاه مجهز و بسیار جـالوت آن چـه بـاعـث پیروزى آن ها و روحیه رویارویى با سپاه بسیار جالوت شد ایمان به ملاقات پروردگار یعنى ایمان به آخرت و صدق وعده هاى الهى بود.
… فـَلَمَّا جـَاوَزَهُ هـُوَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یـَظـُنُّونَ أَنَّهـُمْ مـُلَاقـُو اللَّهِ کـَمْ مـِنْ فـِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ.
(بقره /249)
هنگامى که او و کسانى که همراه او ایمان آورده بودند از آن (نهر) گذشتند گفتند امروز ما در بـرابـر جـالوت و سـپـاهـیانش نیرویى نداریم ؛ آن ها که مى دانستند خدا را ملاقات مى کـنـنـد گـفتند، چه بسا گروه اندکى که بر گروه بسیارى به اذن خدا چیره گشتند و خدا با شکیبایان است .
در دیـدگـاه انـسـان هـاى با ایمان در نبردهاى الهى شکست و پیروزى هر دو مطلوب و منتهى به سعادت است . این باعث مى شود که جنگجوى مسلمان با همان روحیه تا آخرین رمق جان و آخرین قطره خون از تلاش و استقامت باز نایستد:
در شرایطى که کفار از موفقیت هاى مسلمانان ناراحت و منتظر بودند اگر شکستى به آن ها مـى رسـیـد مـى گـفـتند ما از قبل حساب خود را جدا کردیم و با خوشحالى روانه مى شدند، خداى متعال به پیامبر دستور مى دهد که به مومنان آموزش دهد که هرگز چیزى به ما نمى رسد مگر آنچه خداوند براى ما مقدر فرموده است او سرپرست ماست و مومنان باید بر خدا توکل کنند. آنگاه مى فرماید:
قـُلْ هـَلْ تـَرَبَّصـُونَ بـِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ. (توبه /52)
بـگـو آیـا غـیـر از یـکـى از دو نـیـکـى براى ما انتظار دارید؛ در حالى که ما انتظار داریم خداوند یا به دست ما و یا از جانب خویش شما را گرفتار عذاب نماید، پس انتظار کشید ما نیز با شما انتظار مى کشیم .
منظور از دو نیکى یکى پیروزى و چیرگى بر دشمن و نصر الهى و دیگرى فوز شهادت و سعادت ابدى است .

نتیجه گیرى
بـا تـوجـه بـه تـعریف ما از معنویت ، یعنى ایمان به غیب و نوعى ارتباط و انس با خداى مـتـعال و اولیاء او، که در انبیاء و پیروان آن ها متجلى است ، مومنان با بهره گیرى از عمق ایمان و معرفتى که نسبت به جهان و آفرینش دارند، در معنویت صحیح سرآمد روزگارند. آن هـا بـا اسـتـفـاده از معنویت و نورانیت و با پیگیرى اهداف الهى که مستلزم تلاش خستگى نـاپذیر و صبر و استقامت از یک سو، و زهد و عدم دلبستگى به دنیا است ، به انسان هاى آبـدیـده اى تـبـدیـل مـى شـونـد کـه در هـمـه عـرصـه هـاى زنـدگـى بـا نـشـاط و فعال ظاهر مى شوند.
مـردان و زنان با ایمان در عرصه هاى متناسب با ویژگى هاى خویش در راه خدا به مجاهده مى پردازند و هدفى جز رضوان الهى را در نظر ندارند. براى چنین انسان هاى فداکارى تـفـاوت نـمـى کـنـد در مـیـدان رزم بـاشـنـد یـا در مـیـدان خـانـواده و تـربـیـت فـرزنـد؛ مـال خـویـش را فدا کنند یا جان خویش را؛ با شمشیر کلام به کارزار بروند یا با زبان اسلحه با دشمن رو برو شوند، و سر انجام به شهادت برسند یا در بستر بمیرند.
اخلاق و معنویت با استفاده از روح ایمان در افراد با ایمان تجلى ویژه اى مى یابد و آثار خـود را در زنـدگـى فـردى و اجـتـمـاعى نشان مى دهد. انسان مومن با عطف توجه به صدق انـبـیـاء و وعـده هـاى الهى از روحیه جهادى بالایى برخوردار مى شود که در میدان هاى جنگ نـمـود خـاصـى پـیـدا مـى کند. قرآن مجید برابرى یک به ده را براى مومنان در مصاف با کفار قرار مى دهد و احدى الحسنیین را نتیجه جهاد در راه خدا مى داند.
بنابر این نه تنها در میدان رزم ، بلکه در همه میدان هاى زندگى ، انسان هاى با ایمان از روحـیـه تـلاش مـضاعف برخوردار مى شوند. تنها ویژگى میدان جنگ این است که به علت نـیاز به جان فشانى و فداکارى تا سرحد جان در مدت کوتاه ، رسیدن به همه آن اهداف را در زمـانـى اندک آسان مى سازد و تجلى گاه و محک معنویت و عمق ایمان مومنان مى گردد. گـویـا در فـرهـنـگ اسـلامـى ، به همین دلیل جهاد درى از درهاى بهشت معرفى مى شود که خـداى مـتـعـال آن را بـه روى دوسـتـان خـاص خـود گـشـوده اسـت و آرزوى شـهـادت در دل مومنان و عدم آن محک ایمان و نفاق قرار مى گیرد.

پی نوشت ها:

196. مرتضى مطهرى ، حکمتها و اندرزها، (قم : انتشارات صدرا، 1383 چاپ هفدهم )، ص 239 ـ 245.
197. مصطفى نورانى ، طب اسلامى ، ص 527 . 198. محمدتقى مصباح یزدى ، پرسش ها و پـاسـخ ‌هـا، (انـتـشارات موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى ((ره )))، ج 3، ص ‍ 77 ـ 78.
199. عقیقى بخشایشى ، چهارده نور پاک ، ج 14، ص 1898.
200. مـرکـز المـصـطـفـى ، حـیـات السـیـد المـجـاهـد، بـه نقل از: ریحانه الادب ، ج 3، ص 401.
201. مـرکـز المـصـطـفـى ، حـیـوه الشـهـیـد الثـانـى ، بـه نقل از: روضات الجنات ، ص 286.
202. مسجد انگجى تبریز، مقالات و گفتارها، 1413 ه‍ . ق ، ص 81 .
spiritualism .
idealism .
Leibniz .
Plato .
materialism .
Epicurus .
idealism subjective .
Fichte .
idealism objective .
Schelling .
.p ,1980 ,Press Humanities :Jersey New ,Religion and Philosophy of Dictionary ,Reese .L .W .213 .243Giovanni Gentile .
acutalism .215 216. همان ، ص 188.
217. نهج البلاغه ، قصار 439.
218. نهج البلاغه ، قصار 147.
219. نهج البلاغه ، قصار 289.
220. همان ، خطبه 193.
221. نهج البلاغه ، خطبه 109.
222. خیرالدین زرکلى ، الاعلام ، ج 8 ، (بیروت : دارالملایین ، 1980)، ص 48.
223. محمد بن الطوسى (شیخ )، الامالى ، (قم : دارالثقافه )، ص 71. 224. همان .
225. بقره /257.
226. ابـن شـهـر آشـوب ، مـنـاقـب آل أ بـى طـالب ، (النـجف الا شرف : المکتبه الحیدریه : 1376ق .)، ص 242.
227. محمد حسن صفار، بصائر الدرجات ، (طهران : منشورات الاعلمى ، 1362)، ص 469.
228. محمد محمدى رى شهرى ، اهل البیت فى الکتاب و السنه ، ص 352.
229. کلینى ، کافى ، ج 5 ، ص 4.
منبع: مجله ی حصون

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید